روایاتی از طریق شیعه که منافی عصمت انبیا است
قبل از هر چیز اشاره میکنیم به اینکه مذهب اهل حق بر آن است که میگویند: انبیا ‡در تبلیغ رسالت معصوم هستند و همچنین از کبائر و اصرار بر صغائر و از آنچه مُخل شرف و مردانگی است، معصوم بودهاند، اما چه بسا که گناهان صغائر از آنها سر میزند که بلا فاصله از آن توبه مینمایند و بر آن اصرار نمیورزند و بعد از توبه از چنان حالتی برخوردار میشوند که بهتر از زمان قبل از وقوع در آن گناه صغیره میباشد... و این همان قول حق است: زیرا با کتاب خدا بدون گذر از نصوص یا ظلم در تأویل موافقت است، از جمله دلایل این عقیده:
﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ﴾[طه: ۱۲۱] .
«و آدم از پروردگارش نافرمانی نمود و گمراه شد».
و فرمودهاش به موسی ÷:
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ١٦﴾[القصص: ۱۶] .
«گفت: پروردگارا! من به خود ستم كردم، مرا بیامرز. آن گاه (خداوند) او را آمرزید. حقّا كه او آمرزنده و مهربان است».
و فرمودهاش از پیامبر اسلامج:
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[الفتح: ۱-۲] .
«ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم، هدف این بود که خداوند گناهان پیشین و پسین تو را ببخشاید».
و : ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَ﴾[التحریم: ۱] .
«اى پیامبر! چرا چیزى را كه خداوند برایت حلال كرده است، برای به دست آوردن خشنودى همسرانت، حرام مىدارى؟».
﴿وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُ﴾[الأحزاب: ۳۷] .
«و از مردم ترسیدی در حالی که خداوند شایستهتر است تا از او بترسی».
﴿وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[الأنعام: ۶۸] .
«و اگر شیطان تو را به فراموشى اندازد، بعد از یاد آوردن با گروه ستمكاران منشین».
و غیر این آیات بسیارند و همگی بر وقوع صغائر از انبیاء ‡دلالت دارند، پس وقوعشان از ائمه من باب اولی است. و اما از آن توبه میکردند و حالشان بعد از توبه بهتر از زمان قبل از وقوع در گناه صغیره میشد.
این خلاصه مذهب اهل حق است، و اینک بیانی خلاصهوار از آنچه در این شأن از شیعه آمده:
سخنان خود را با ذکر بعضی از آنچه شیعه در شأن انبیا ‡آوردهاند، شروع میکنیم و با ذکر آدم ÷شروع مینماییم:
در مورد فرموده خداوند متعال:
﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ﴾[طه: ۱۲۱] .
«و آدم از پروردگارش نافرمانی نمود و گمراه شد».
شیعه از صادق روایت کردند که گفت: آدم به گویش عربی سخن میراند، پس هنگامی که نافرمانی پروردگارش نمود، به جای بهشت و نعمتهایش، زمین و کشتگاه را بر او عرضه نمود و زبانش از عربی به سریانی تغییر یافت[۱۱۲۳] .
و از ایشان گزارش شده که گفته: هنگامی که قیامت برپا میشود و مردم محشور میشوند، به نزد آدم میآیند و میگویند: تو پدرمان و پیامبری، لذا از خدایت بخواه تا بین ما حکم کند، اگرچه پایانش به سوی آتش باشد، او میگوید: من شما را نمیشناسم خدا مرا با دست خود ساخته و بر عرشش حمل نمود و ملائک برایم سجده بردند سپس مرا فرمان داد و نافرمانیش کردم[۱۱۲۴] .
و در مورد فرموده خداوند:
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَيۡهِ﴾[البقرة: ۳۷] .
«آن گاه آدم از پروردگارش كلماتى فرا گرفت، سپس خداوند از او در گذشت».
از صادق نقل کردهاند که گفته: آدم ÷به ارواح امامان و جایگاه آنها در بهشت نگاه کرد و به آنها حسودی ورزید و آرزوی جایگاه آنان را نمود[۱۱۲۵] .
و در روایت است: هنگامی که خداوند تبارک و تعالی آدم را در بهشت سکنی گزید، برایش چهره نبی جو فاطمه و حسن و حسین و علی شرا ترسیم نمود، آدم به آنها حسودی ورزید، سپس ولایت بر او عرضه شد که آن را انکار کرد، پس بهشت و برگهایش از او فراری شدند، آن هنگام از حسادتش به خدا توبه نمود و به ولایت اقرار نمود و در حق آن پنچ تن (محمد ج، علی، فاطمه، حسن و حسین) دعا نمود. که آن فرموده خداوند در مورد اوست:
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ﴾[۱۱۲۶] [البقرة: ۳۷] .
و همچنین به آیات دیگری رجوع کن که در شأن آدم و حوا (علیهما السلام) آمدهاند، از جمله:
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِيَسۡكُنَ إِلَيۡهَاۖ فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِيفٗا فَمَرَّتۡ بِهِۦۖ فَلَمَّآ أَثۡقَلَت دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَيۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٨٩ فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٩٠﴾[الأعراف: ۱۸۹-۱۹۰] .
«او آن كسی است كه شما را از یک جنس آفرید، و همسران شما را از جنس شما ساخت تا شوهران در كنار همسران بیاسایند. ولی (بسیار اتّفاق میافتد كه) هنگامی كه شوهران با همسران آمیزش جنسی میكنند، همسران بار سبكی (به نام جنین) برمیدارند و به آسانی با آن روزگار را بسر میبرند. امّا هنگامی كه بار آنان سنگین میشود، شوهران و همسران خدای خود را فریاد میدارند و میگویند : اگر فرزند سالم و شایستهای به ما عطاء فرمائی از زمره سپاسگزاران خواهیم بود. امّا وقتی كه خداوند فرزند سالم و شایستهای بدانان داد، در دادن آن، چیزهائی (از قبیل : قبور اولیاء و صلحاء، و اشخاص و اصنام) را انباز خدا میسازند، و خدا بس بالاتر از آن است كه همسان انبازهای ایشان شود».
﴿وَنَادَىٰهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمۡ أَنۡهَكُمَا عَن تِلۡكُمَا ٱلشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَآ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمَا عَدُوّٞ مُّبِينٞ﴾[الأعراف: ۲۲] .
«پروردگارشان فریاد زد که آیا شما را از آن درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکارتان است».
اکنون ای - برادر خواننده - باید در این آیات تأمل نمایید تا بیپروایی شیعه را دریابید که برای تأویل آیات طبق آنچه میخواهند، چه کاری را انجام میدهند؛ آری این تأویل با فصاحت قرآنی که به زبان عربی مبین آمده، چه ارتباطی دارد؟
و از جمله روایات دیگر: راجع به اشتباه و فراموشیاش از باقر روایت نمودهاند: آدم وقتی کوتاهی عمر داود ÷را دید، سی (۳۰) سال از عمرش را به او بخشید، پس هنگامی که عمر آدم ÷بسرآمد و فرشته مرگ برای قبض روحش آمد، آدم ÷به او گفت: ای فرشته مرگ! سی (۳۰) سال از عمرم باقی مانده، فرشته مرگ به او گفت: ای آدم! آیا هنگامی که اسماء و سن پیامبران بر تو عرضه شد، آن را به فرزندت داود ندادی و از عمر خود کم ننمودی؟ آدم ÷گفت: به یاد نمیآورم. فرشته مرگ به او گفت: ای آدم! انکار مکن، آیا از خداوند ﻷنخواستی که آن را برای داود ثبت کند و از عمر تو کم کند، پس در زبور برای داود ثبت شد و در ذکر از عمر تو کم گشت؟ آدم گفت: اکنون به یادم آمد.
باقر گفته: آدم راستگو بود، به یادش نمیآمد و الا انکار نمینمود. پس در آن روز خداوند ﻷبه بندگان دستور فرمود: که قرضها و معاملاتشان را تا زمان مورد نظر بنویسند، بخاطر فراموشی آدم و انکار آنچه قرار داده بود[۱۱۲۷] .
و در داستان نوح ÷از صادق روایت نمودهاند که گفت: وقتی قیامت برپا میگردد و مردم حشر میشوند: مردم نزد آدم ÷میآیند و آدم ÷آنها را به سوی نوح ÷راهنمایی میکند، پس میگویند: از خدایت بخواه بین ما حکم کند، اگرچه به سوی آتش هم باشد. میگوید: شما را نمیشناسم و من توان چنین درخواستی را ندارم، چون من گفتهام: فرزندم یکی از افراد خانوادهام است[۱۱۲۸] .
اشاره به قول خداوند ﻷاست که فرموده:
﴿وَنَادَىٰ نُوحٞ رَّبَّهُۥ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٤٥ قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا تَسَۡٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٤٦﴾[هود: ۴۵-۴۶] .
«و نوح پروردگارش را ندا داد و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و البته وعدهات راستین است و تو بهترین داورانى. گفت: اى نوح! او از خاندانت نیست، به راستى او (مرتكب) كار ناشایست است، پس چیزى را از من مخواه كه به آن علم ندارى. من به تو پند مىدهم كه (مبادا) از نادانان باشى».
باز خداوند از قول نوح ÷نقل کرده که فرمود:
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِكَ أَنۡ أَسَۡٔلَكَ مَا لَيۡسَ لِي بِهِۦ عِلۡمٞۖ وَإِلَّا تَغۡفِرۡ لِي وَتَرۡحَمۡنِيٓ أَكُن مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٤٧﴾[هود: ۴۷] .
«گفت: پروردگارا! من به تو پناه مىبرم از اینكه از تو چیزى را بخواهم كه به آن علم ندارم. و اگر مرا نیامرزى و به من رحمت نیاورى از زیانكاران خواهم بود».
و راجع به ابراهیم ÷در تفسیر آیۀ ذیل که خداوند ﻷفرموده:
﴿فَنَظَرَ نَظۡرَةٗ فِي ٱلنُّجُومِ ٨٨ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٞ ٨٩﴾[الصافات: ۸۸-۸۹] .
«سپس نگاهی به ستارگان انداخت و گفت من ناخوش هستم».
از صادق نقل کردهاند که در مورد داستان حشر مردم در روز قیامت و رفتنشان به سوی ابراهیم ÷برای شفاعت گفته: و ابراهیم میگوید: شما را نمیشناسم و من یارای چنین امری ندارم، چون من گفتهام: من ناخوش هستم[۱۱۲۹] .
و از او روایت نمودهاند: عرفات به این خاطر عرفات نامیده شد که ابراهیم در آن به گناهش اعتراف کرد[۱۱۳۰] .
و باز از ایشان روایت شده که: فرشته مرگ برای گرفتن روح نزد ابراهیم آمد که ابراهیم از مرگ خوشش نیامد[۱۱۳۱] .
و برای کسب اطلاع بیشتر در مورد شأن حضرت ابراهیم ÷به تفسیر آیۀ ذیل مراجعه کنید:
﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ ٧٦ فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ٧٧﴾[الأنعام: ۷۶-۷۷] .
«هنگامی که شب او را دربرگرفت ستارهای را دید، گفت این پروردگار من است، اما هنگامی که غروب کرد، گفت: من غروبکنندگان را دوست ندارم و هنگامی که ماه را در حال طلوع دید گفت: این پروردگار من است؛ ولی هنگام که غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند بدون شک از زمره قوم گمراه خواهم بود، هنگامی که خورشید را در حال طلوع دید، گفت: این پروردگار من است بزرگتر است، اما هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بیگمان من از آنچه انباز خدا میکنید، بیزارم».
و فرموده خداوند:
﴿قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَا يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ٦٢ قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ ٦٣﴾[الأنبیاء: ۶۲-۶۳] .
«گفتند: آیا تو ای ابراهیم! این کار را بر سر خدایان ما آوردهای؟ گفت: شاید این بت بزرگ چنین کاری را کرده باشد، پس این مسأله را از آنها بپرسید، اگر میتوانند صحبت کنند».
و فرموده خداوند:
﴿رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِي﴾[البقرة: ۲۶۰] .
«پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ (خداوند) فرمود: آیا ایمان نیاوردهاى؟ گفت: چرا. ولى (مىخواهم) دلم آرام گیرد».
و: ﴿وَمَا كَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُۚ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَأَوَّٰهٌ حَلِيمٞ ١١٤﴾[التوبة: ۱۱۴] .
«و آمرزش خواهى ابراهیم براى پدرش (از هیچ روى) نبود جز از روى وعدهاى كه با او كرده بود. پس چون برایش آشكار شد كه او دشمن خداست، از او بیزارى جست، بى گمان ابراهیم دردمند و بردبار بود».
و فرموده خداوند:
﴿يُجَٰدِلُنَا فِي قَوۡمِ لُوطٍ ٧٤ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّٰهٞ مُّنِيبٞ ٧٥ يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَآۖ إِنَّهُۥ قَدۡ جَآءَ أَمۡرُ رَبِّكَۖ وَإِنَّهُمۡ ءَاتِيهِمۡ عَذَابٌ غَيۡرُ مَرۡدُودٖ ٧٦﴾[هود: ۷۴-۷۶] .
«پس چون ترس از (دل) ابراهیم (بیرون) رفت و او را بشارت آمد، درباره قوم لوط شروع به مجادله با ما كرد. ابراهیم بردبار، دردمند و توبه كار بود. (گفتیم:) اى ابراهیم! از این (چون و چرا) در گذر. كه عذاب پروردگارت در رسیده است و به راستى برایشان عذابى بى بازگشت خواهد آمد».
و در مورد قصه یوسف ÷و برادرانش در خصوص فرموده خداوندﻷ:
﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ ٧٩﴾[یوسف: ۷۹] .
«گفت: پناه بر خدا، كه جز كسى را كه كالایمان را نزد او یافتهایم، نگه داریم، كه ما آن گاه ستمكار خواهیم بود».
شیعه گفتهاند: یعقوب نامهای برای عزیز مصر فرستاد که در آن از او خواسته بود تا راه را برایش آزاد بگذارد. پس جبرئیل بر یعقوب نازل شد و به وی گفت: ای یعقوب! خدایت به تو میگوید: چه کسی تو را به مصیبتهایی مبتلا کرد که برای عزیز مصر نوشتهاید؟ یعقوب گفت: خداوندا! جهت عقوبت و تأدیب مرا بدان مبتلا گرداندی. خداوند ﻷفرمود: آیا کسی غیر از من میتواند آنرا از شما بزداید؟یعقوب در پاسخ گفت: خداوندا! البته که غیر از تو کسی را برای حل مشکلاتم نمیبینم. خداوند فرمود: از من شرم ننمودی هنگامی که از مصیبتهایت به غیر من شکایت کردی و از من مدد نخواستی و شکایت را به غیر من نمودی؟ یعقوب گفت: خدایا از تو طلب بخشش مینمایم و توبه میکنم و شکایت پریشان حالی و اندوه خود را تنها و تنها به سوی تو میآورم. خداوند فرمود: ای یعقوب! اینک بخشش من به تو و پسران خطاکارت در رعایت ادب با من، رسید، اگر در هنگام نزول مصیبتهایت به من شکوه میکردی و از من طلب بخشش میکردی و به سوی من توبه مینمودی، آن بلایا را بعد از تقدیرشان از تو دور میکردم، اما شیطان ذکر مرا از یاد تو برد و در نتیجه از رحمتم ناامید شدی[۱۱۳۲] .
و شیعه در مورد یوسف÷از رضا روایت نمودهاند که یوسف در زندان به خداوند شکوه نمود و در آن هنگام گفت: به چه جرمی مستحق زندان شدم؟ خداوند وحی فرمود: خودت زندان را اختیار کردی آن هنگام که گفتی: خدایا! زندان برایم بهتر است از آنچه مرا بسوی آن میخوانند. چرا نگفتی: بخشش برایم بهتر است از آنچه مرا به آن میخوانند؟[۱۱۳۳] .
و در زندان به دوستش گفت:
﴿ٱذۡكُرۡنِي عِندَ رَبِّكَ﴾[یوسف: ۴۲] .
«مرا نزد اربابت بیاد بیاور».
که شیعه در مورد آن روایت کردهاند: جبرئیل بعد از این گفته، پیشش آمد و با پا چنان ضربهای به زمین زد که زمین تا طبقه هفتم باز شد. گفت: ای رسول! نگاه کن که چه میبینی؟ گفت: سنگ کوچکی میبینم. پس سنگ را شکافت و گفت: چه میبینی؟ گفت: کرم کوچکی را میبینم. گفت: چه کسی به او رزق میرساند؟ گفت: خدا. جبرئیل گفت: پروردگارت میگوید: در اعماق طبقه هفتم زمین و در میان این سنگ کرم را فراموش نکردهام، آیا گمان میداری که تو را فراموش کردهام؟ تا جائی که به دوستت گفتی: شکوه مرا به نزد (ربّت) ببر. باید به خاطر این گفتهات چند سالی در زندان بمانی. پس یوسف چنان گریه کرد که گیاهان به حالش گریستند، زندانیان از این کار ناراحت شدند و با او قرار گذاشتند که یک روز بگرید و روز بعد سکوت کند. او در روزی که سکوت میکرد، حال بدتری داشت[۱۱۳۴] .
و در روایت است که خداوندﻷبه یوسف گفت: آیا تو را محبوب پدرت نکردم و تو را در زیبایی بر سایر مردم برتری ندادم؟ آیا مکر زنان را از تو دور نکردم؟ پس چه چیزی سبب شد که خواستهات را با مخلوق درمیان بگذاری و با من مطرح ننمایی؟ پس بخاطر آنچه گفتی چند سالی در زندان بمان[۱۱۳۵] .
شیعه گفتهاند: محمد جفرمود: از برادرم یوسف متعجب شدم که چگونه از مخلوق مددخواهی کرد نه از خالق.
در روایتی آمده: اگر آن جمله را نمیگفت، هرگز آن اندازه در زندان نمیماند[۱۱۳۶] .
و همچنین روایت نمودهاند: رسول جفرمود: براستی از یوسف و کرم و صبر ایشان حیران ماندهام که خداوند او را مورد بخشایش قرار دهد، آنگاه که در مورد گاوهای لاغر و چاق از او سؤال شد؟ اگر من جای او میبودم جوابشان را نمیدادم مگر اینکه آزادی از زندان را برایشان شرط قرار میدادم. و هنگامی که جبرئیل نزد او آمد، گفت: به سوی خدایت بازگرد. که اگر جای او میبودم و در زندان میماندم در آنجا اختلاف درست میکردم و خود مبادرت به فرار میکردم و عذری را نمیآوردم[۱۱۳۷] .
و روایت کردهاند که ایشان فرمود: خداوند بر برادرم یوسف رحمت بفرستد، اگر نمیگفت: مرا بر گنجینههای زمین قرار بده، خداوند ﻷهمان لحظه او را خزانهدار قرار میداد، اما چون خود درخواست نمود، یک سال خواستهاش به تأخیر افتاد[۱۱۳۸] .
این بحث را به روایتی از شیعه که از صادق نقل کردهاند به پایان میبریم، هنگامی که یعقوب به مصر رفت، یوسف جهت استقبال از پدرش به بیرون از شهر رفت، پس هنگامی که یوسف او را دید، سعی بر آن داشت که پایین بیاید، سپس وقتی به محل زندگی یعقوب نگاه انداخت، کاری نکرد. پس از آنکه یوسف به یعقوب سلام کرد، جبرئیل نازل شد و به وی گفت: ای یوسف! خداوند تبارک و تعالی به تو وحی فرمود که چه چیزی مانع شد تا برای عبد صالحم پایین بیایی؟ مگر تو در کجا زندگی میکنی؟ دستت را باز کن. وقتی دستش را باز کرد، نوری از بین انگشتانش خارج شد. پس گفت: ای جبرئیل این چیست؟ گفت: این آن است که از جهت عقوبت تو بخاطر آنچه با یعقوب کردی و برای او پایین نیامدی، دیگر از فرزندانت پیغمبری نخواهد آمد[۱۱۳۹] .
و برای بیشتر شناختن شأن یوسف ÷به تفسیر آیات ذیل مراجعه کنید:
﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤﴾[یوسف: ۲۴] .
«و به راستى (آن زن) قصد یوسف كرد و (یوسف نیز به حكم طبیعت بشرى) آهنگ او نمود. اگر برهان پروردگارش را ندیده بود (آهنگ او مىكرد). چنین كردیم تا بدى و ناشایستى را از او بگردانیم. كه او از بندگان اخلاص یافته ماست».
و فرموده خداوند:
﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّي كَيۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَيۡهِنَّ وَأَكُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٣﴾[یوسف: ۳۳] .
«گفت پروردگارا زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا به آن فرامیخوانند و اگر شر نیرنگ ایشان را از من بازنداری بدانان میگرایم و از زمره نادانان میگردیم».
و فرموده خداوند:
﴿مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بَيۡنِي وَبَيۡنَ إِخۡوَتِيٓ﴾[یوسف: ۱۰۰] .
«پس از آنكه شیطان بین من و برادرانم اختلاف افكنده بود».
و گفته خداوند:
﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِي عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٞ ٥٥﴾[یوسف: ۵۵] .
«(یوسف) گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمین کن چرا که من بسیار حافظ و نگهدار و بس آگاه میباشم».
و ایوب ÷هنگامی که خداوند ﻷبه او وحی فرمود: آیا میدانی به چه گناهی بلا را گریبانگیرت کردم؟ گفت: نه، فرمود: تو نزد فرعون رفتی و طی دو کلمه دینت را به دنیایت فروختی[۱۱۴۰] .
شیعه در مورد ایوب÷گفتهاند: در روز قیامت از نظر سلامتی از غلّ همۀ پیامبران ‡بر قلب ایوب خواهند بود[۱۱۴۱] .
آیا هیچکدام از آنها چنین نبودهاند؟
و همچنین از روایات شیعه از صادق: سه چیزاند که هیچ پیغمبری از آنها نجات نیافته: تفکر در وجود وسوسه در میان مردم، بدشگونی و حسد. غیر از اینکه مؤمن حسادت او را انجام نمیدهد[۱۱۴۲] .
و در مورد موسی ÷شیعه از صادق نقل کردهاند: همانند روایاتی قبلی که راجع به حشر مردم ذکر کردیم، نزد موسی آمده و موسی میگوید: من یارای چنین امری ندارم، چون من قتل نفس کردهام[۱۱۴۳] . اشاره به کشتن قبطی از طرف ایشان.
و فرموده خداوند بزرگ از زبانش:
﴿هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ﴾[القصص: ۱۵] .
«این از عمل شیطان است».
و : ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي﴾[القصص: ۱۶] .
«گفت: خدایا من بر خویشتن ظلم کردم، پس مرا ببخش».
و برای بیشتر شناختن شأن موسی ÷به آیات ذیل مراجعه کنید:
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ١٢﴾[الشعراء: ۱۲] .
«گفت: پروردگارا! میترسم که مرا تکذیب کنند».
و : ﴿فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ ٦٧﴾[طه: ۶۷] .
«پس موسى در دل خود ترسى احساس كرد».
و: ﴿قَالَ ٱبۡنَ أُمَّ إِنَّ ٱلۡقَوۡمَ ٱسۡتَضۡعَفُونِي وَكَادُواْ يَقۡتُلُونَنِي فَلَا تُشۡمِتۡ بِيَ ٱلۡأَعۡدَآءَ وَلَا تَجۡعَلۡنِي مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[الأعراف: ۱۵۰] .
«(هارون) گفت: اى پسر مادر من! به راستى این قوم مرا ناتوان شمردند و نزدیک بودند كه مرا بكشند، پس با (خوار داشتن) من دشمنان (من و تو) شاد مكن. و مرا با گروه ستمكاران قرار مده».
و: ﴿قَالَ لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرۡهِقۡنِي مِنۡ أَمۡرِي عُسۡرٗا ٧٣﴾[الکهف: ۷۳] .
«(موسى) گفت: به (سزاى) آنچه فراموش كردم مرا بازخواست مكن و در كارم بر من سخت مگیر».
و: ﴿وَقَالَ مُوسَىٰ رَبَّنَآ إِنَّكَ ءَاتَيۡتَ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَأَهُۥ زِينَةٗ وَأَمۡوَٰلٗا فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَۖ رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ ٨٨﴾[یونس: ۸۸] .
«و موسى گفت: پروردگارا، تو در زندگانى دنیا به فرعون و سران (قبیله) اش زینت و مالهاى (بسیار) دادهاى. پروردگارا، تا (مردم را) از راه تو گمراه سازند. پروردگارا، مالهایشان را از میان بردار و بر دلهایشان (مهر) قسوت نه، كه تا زمانى كه عذاب دردناک را ببینند ایمان نیاورند».
و شبیه به آن است، سخن ایشان در قصهای که شیعه در مورد عطا و بخشش فراوان خداوند به صیاد کافر نه مؤمن روایت نمودهاند، که موسی گفت: خدایا! به عبد کافر با وجود کافری عطا کردی و عبد مؤمنت را فقط یک ماهی کوچکی را نصیبش کردی؟[۱۱۴۴] .
و راجع به داود ÷در خصوص فرموده خداوند:
﴿إِذۡ دَخَلُواْ عَلَىٰ دَاوُۥدَ فَفَزِعَ مِنۡهُمۡۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ خَصۡمَانِ بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فَٱحۡكُم بَيۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَلَا تُشۡطِطۡ وَٱهۡدِنَآ إِلَىٰ سَوَآءِ ٱلصِّرَٰطِ ٢٢ إِنَّ هَٰذَآ أَخِي لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ فَقَالَ أَكۡفِلۡنِيهَا وَعَزَّنِي فِي ٱلۡخِطَابِ ٢٣ قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَيَبۡغِي بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩ ٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِكَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ ٢٥ يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا نَسُواْ يَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ ٢٦﴾[ص: ۲۲-۲۶] .
«ناگهان بر داود وارد شدند (و ناگهانی در برابرش ظاهر گشتند) و او از ایشان ترسید (و گمان برد كه قصد كشتن وی را دارند. بدو) گفتند : مترس! ما دو نفر شاكی هستیم و یكی از ما بر دیگری ستم كرده است. تو در میان ما به حق و عدل داوری كن و ستم روا مدار، و ما را به راستای راه رهنمود فرما. (یكی از دو نفر گفت :) این برادر من است و او نود و نه میش دارد، و من تنها یک میش دارم، و (وی به من) میگوید : آن را به من واگذار (چرا كه این یكی هم از من باشد بهتر است، و هیچی از یكی خوبتر است!) و او بر من در سخن چیره شده است (چون از لحاظ فصاحت و بلاغت از من گویاتر و رساتر است و مرا مغلوب و منكوب قدرت منطق خود كرده است، و نیز با اصرار زیادی كه در این باره میورزد خسته و درماندهام نموده است). (داود) گفت : مسلّماً او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میشهای خود، به تو ستم روا میدارد. اصلاً بسیاری از آمیزگاران و كسانی كه با یكدیگر سر و كار دارند، نسبت به همدیگر ستم روا میدارند، مگر آنان كه واقعاً مؤمنند و كارهای شایسته میكنند، ولی چنین كسانی هم بسیار كم و اندک هستند. داود گمان برد كه ما او را آزمودهایم (و اندازه هراس او از دیگران، و نیز نحوه قضاوت وی را به محک آزمایش زدهایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه كرد. به هر حال، ما این (تَرکِ أولی وَ سیئۀ مقَرَّبین) را بر او بخشیدیم (و وی را مشمول لطف و محبّت خود قرار دادیم) و او در پیشگاه ما دارای مقام والا و برگشتگاه زیبا است (كه بهشت برین و نعمتهای فردوس اعلی است). ای داود! ما تو را در زمین نماینده (خود) ساختهایم (و بر جای پیغمبران پیشین نشاندهایم) پس در میان مردم به حق داوری كن و از هوای نفس پیروی مكن كه تو را از راه خدا منحرف میسازد. بیگمان كسانی كه از راه خدا منحرف میگردند عذاب سختی به خاطر فراموش كردن روز حساب و كتاب (قیامت) دارند».
شیعه روایت نمودهند که: او چهل روز به سجده افتاد و مگر جهت رفع نیاز و هنگام نمازهای فرض سرش را بلند نمیکرد و بعد دوباره به سجده میافتاد و بدون اینکه خوردن و نوشیدنیای داشته باشد، گریه میکرد، آنقدر که گیاه دور و بر سرش رشد نمود؛ او همچنان خدایش را میخواند و از وی درخواست توبه مینمود[۱۱۴۵] .
و از صادق روایت شده است که داود ÷آنقدر گریه کرد که از اشکهایش گیاه رشد نمود، و اگر نفس خود را بیرون میداد از سوز نفسش آن گیاهان را میسوزاند[۱۱۴۶] .
و هنگامی که خداوند ﻷبه او وحی فرمود: اگر از بیتالمال نمیخوردی و خودت کار میکردی، عبد خوبی بودی، تا چهل صبح گریه کرد[۱۱۴۷] .
و در کافی آمده: خداوند وحی فرمود: تو را بخشیدم و عیب و عار تو را بر بنیاسرائیل گذاشتم. داود گفت: خدایا! چطور چنین کردهای، مگر نه این است که تو ظالم نیستی؟ گفت: آنها در انکار این امر از شما پیشی نگرفتند[۱۱۴۸] .
و در تفسیر قمی از صادق روایت شده: در داستانی طولانی که مواضع مورد نیاز را از آن برداشتهایم، داود ÷در محرابش نماز میگذاشت، ناگهان پرندهای جلو دستانش افتاد، پس بدان متعجب شد و عبادتش را فراموش نمود و برای گرفتن پرنده بلند شد که پرنده پرواز نمود تا بر دیوار میان أوریا بن حنان و داود واقع شد؛ داود أوریا را به انجام کاری فرستاد و خود برای گرفتن پرنده از دیوار بالا رفت، در آن هنگام زن أوریا مشغول حمام بود، پس هنگامی که سایه داود را دید، موهایش را پراکنده کرد و بدنش را با آن پوشاند، اما داود به او نگاهی انداخت و دچار فتنه شد، سپس به محرابش بازگشت و دوباره کاری را که به آن مشغول بود، فراموش کرد و به دوستش که برای این کار فرستاده بود، نوشت: تابوت را میان خود و دشمنت بگذارید، و أوریا بن حنان در جلو تابوت آماده شد، پس او نیز آمد و او را کُشت، سپس خداوند ﻷدو خصم که با هم خصومت داشتند، را به سوی او فرستاد که از محراب بالا رفتند، پس وقتی که داود گفت:
﴿قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦ﴾[ص: ۲۴] .
«(داود) گفت: با درخواست گوسفندت تا (آن را به) گوسفندانش (اضافه كند) به تو ستم كرده است».
تا :
﴿فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩ ﴾[ص: ۲۴] .
«پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد».
راوی گوید: ملائک حاضر بر او (که دو فرشته بودند) خندیدند و گفتند: مرد بر خودش قضاوت نمود. داود گفت: آیا میخندی در حالی که عصیان کردهای؟ براستی که تصمیم بر آن گرفتم تا دهانت را بشکنم. راوی گوید: پس بالا آمدند و ملائک گفتند: اگر داود میدانست که او برای شکستن دهانش از من مستحقتر بود. پس داود فهمید و قضیه را بیاد آورد، لذا تا ۴۰ روز به سجده افتاد و شب و روز گریه میکرد و مگر وقت نماز بلند نمیشد، تا جائی که پیشانیش زخم برداشت و خون از چشمانش جاری شد و خداوند ﻷوحی فرمود: ای داود! توبه کن. داود ÷گفت: خدایا چگونه توبه کنم؟ فرمود: به قبر أوریا برو تا خداوند ﻷاو را بیدار نماید و از او بخواه تا تو را ببخشد. اگر تو را بخشید من هم تو را میبخشایم. داود گفت: خدایا اگر چنین نکرد؟ فرمود: برای تو از او بخشش میخواهم. پس داود به سوی او حرکت نمود، از جانب کوهی گذشت که بر آن پیغمبری عابد بود که حزقیل نام داشت. حزقیل گفت: این است پیغمبر خطاکار. داود÷گفت: ای حزقیل! به من اجازه میدهی به سویت بالا بیایم؟ گفت: نه، چون تو گناهکار هستی. داود گریست، پس خداوند ﻷبه حزقیل وحی فرمود: داود را بخاطر خطایش سرزنش مکن و از من برایش بخشش بخواه. سپس داود گذشت تا به قبر أوریا رسید، صدایش زد اما جوابش را دریافت ننمود. سه بار این کار را انجام داد، أوریا جواب داد: ای پیغمبر خدا! تو را چه شده که مرا از شادی و روشنی چشمم دور ساختی؟ گفت: ای أوریا! مرا ببخش و از خطایم درگذر. خداوند وحی فرمود: ای داود! آنچه انجام دادی برایش تعریف کن. پس داود ÷سه بار او را صدا زد، در سومین بار أوریا جوابش داد. پس داد گفت: ای أوریا! فلان کار و فلان کار را کردهام. أوریا گفت: آیا پیغمبران چنین عملی انجام میدهند؟ صدایش زد، جوابی نشنید، پس داود گریهکنان به زمین افتاد. خداوند ﻷبه صاحب فردوس وحی فرمود: که پرده را از روی أوریا را بردارد، پس پرده را برداشت. أوریا گفت: این برای چیست؟ گفت: برای اینکه خطای داود را ببخشی[۱۱۴۹] ؟ گفت: خطای داود را بخشیدم.
و راجع به سلیمان پسر داود، قمی در تفسیر خود بر آیۀ ذیل میگوید:
﴿وَوَهَبۡنَا لِدَاوُۥدَ سُلَيۡمَٰنَۚ نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ ٣٠ إِذۡ عُرِضَ عَلَيۡهِ بِٱلۡعَشِيِّ ٱلصَّٰفِنَٰتُ ٱلۡجِيَادُ ٣١ فَقَالَ إِنِّيٓ أَحۡبَبۡتُ حُبَّ ٱلۡخَيۡرِ عَن ذِكۡرِ رَبِّي حَتَّىٰ تَوَارَتۡ بِٱلۡحِجَابِ ٣٢ رُدُّوهَا عَلَيَّۖ فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ ٣٣﴾[ص: ۳۰-۳۳] .
«ما سلیمان را به داود عطاء كردیم. او بنده بسیار خوبی بود، چرا كه او توبهكار بود (خاطر نشان ساز) زمانی را كه شامگاهان اسبهای نژاده تندرو و زیبای تیزرو، بدو نموده و عرضه شد. سلیمان گفت : من این اسبان را سخت دوست میدارم، چون ساز و برگ من برای عبادت پروردگارم میباشند (كه جهاد است. او همچنان به آنها نگاه میكرد) تا از دیدگانش در پرده (گرد و غبار) پنهان شدند. (اسبها آن قدر جالب بودند كه سلیمان به چاكران دستور داد) آنها را به سوی من بازگردانید. (او شخصاً سواران را مورد تفقّد، و اسبان را مورد نوازش قرار داد) و بر ساقها و گردنهای اسبها دست كشید».
قمی آورده است: سلیمان ÷اسبها را دوست میداشت و میخواست آنها را ببیند. لذا روزی به دیدنشان نشست تا خورشید غروب نمود و نماز عصرش را از دست داد، لذا بسیار محزون شد و از خداوند خواست تا خورشید را بر وی بازگرداند تا نماز عصرش را بگذارد. پس خداوند ﻷخورشید را به عصر بازگرداند تا سلیمان نمازش را بخواند، سپس اسبها را خواست، گردنها و پاهایشان را با شمشیر قطع نمود تا همهشان را کشت[۱۱۵۰] .
ظاهرا تمامی این قضیه بیانگر آن است که مشغول شدن وی به اسبها او را از یاد خداوند غافل نموده و در نتیجه از انجام نمازش بازمانده که در نهایت مجبور شده تا همۀ اسبها را بکشد که این گناهی برای وی ندارد.
و در مورد گفتهاش: شبانگاه نزد ۱۰۰ زن خواهم رفت که هر کدام فرزندی به دنیا خواهد آورد و در راه خدا شمشیر خواهد زد. اما ایشان واژۀ انشاءالله را نگفت. پس هنگامی که نزد آنها رفت، هیچکدام حامله نشدند مگر یک زن که کودکی ناقص را به دنیا آورد.
گفنهاند که پیامبر جفرمود: قسم به کسی که نفس محمد در دست اوست، اگر ان شاءالله را میگفت، در حالی که سوار بر اسب بودند، در راه خدا جهاد میکردند. سپس سلیمان به خداوند توبه نمود و در نماز خشوع افتاد[۱۱۵۱] .
و از جمله: خداوند ﻷدر بازگویی دعای او فرموده است:
﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ ٣٥﴾[ص: ۳۵] .
«(سلیمان) گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطا فرمای که بعد از من کسی را نسزد، بیگمان تو بسیار بخشایشگری».
شیعه از کاظم روایت نمودهاند که پیامبر جفرمود: خداوند برادرم سلیمان بن داود را رحم فرماید که چه بخیل بود[۱۱۵۲] .
و روایت کردهاند که سلیمان ÷به علم دیگران حتی حیوانات نیازمند بود. اینک مورچهای به سلیمان میگوید: -آنچنان که شیعه از صادق روایت کردهاند- تو بزرگتری یا پدرت داود؟ سلیمان گفت: البته پدرم. مورچه گفت: پس چرا اسم تو حرف بیشتری از اسم پدرت دارد؟ سلیمان ÷گفت: این را نمیدانم. مورچه گفت: چون پدرت داود زخمش را با (ود) درمان میکرد، پس داود نامیده شد و تو ای سلیمان! امیدوارم که به پدرت ملحق شوی. سپس مورچه گفت: میدانی که چرا در میان همۀ ممالک تنها باد برای تو مسخر شده؟ سلیمان گفت: نمیدانم...[۱۱۵۳] .
و در روایتی آمده: مورچه گفت: میدانی چرا پدرت داود نامیده شده؟ گفت: نه نمیدانم. گفت: زیرا زخمش را با (ود) درمان مینمود. آیا میدانی چرا به تو سلیمان میگویند؟ گفت: نه، گفت: زیرا تو سالم هستید و چون از قلبی سالم برخوردار میباشید، به آنچه که به تو داده شده، تکیه نمودهاید، و اکنون وقت آن فرا رسیده که به پدرت ملحق شوید[۱۱۵۴] .
در هر حال سعی ما بر این نبوده که هر چه ضد عقیده عصمت است و شیعه در مورد انبیا †آوردهاند، نقل نماییم؛ زیرا در این صورت از جهتی از موضوع کتاب خارج میشویم و از جهتی دیگر نیز از التزاممان بر خلاصه آوردن موضوع خارج میگردیم و به زودی در این مورد روایاتی دیگر را ذکر مینماییم.
نکتۀ حائز اهمیت اینکه ما نمیخواهیم شیعه را به همۀ آنچه که ذکر کردیم، ملتزم نماییم، زیرا -چنانکه دیدید- آنان معتقد هستند که ائمه از پیامبران †بزرگتراند، و ما از این جهت این را بیان کردیم تا بدانید گفتهی آنها در مورد عصمت ائمه همان گفتۀ آنان در مورد پیامبران†است، پس لازم دانستیم چیزی را که منافی عصمت مذکور راجع به یاران عبا نقل نماییم تا مقصودمان محقق شود.
[۱۱۲۳] الاختصاص: (۲۶۴)، البحار: (۱۱/۵۶). [۱۱۲۴] العیاشی: (۲/۳۳۳)، البرهان: (۲/۴۳۹)، نور الثقلین: (۳/۲۰۸)، البحار: (۸/۴۵). [۱۱۲۵] معانی الأخبار: (۳۸/۴۲)، عیون الأخبار: (۱۷۰)، البحار: (۱۱/۱۶۵-۱۷۴)، (۱۶/۳۶۲). [۱۱۲۶] تفسیر العیاشی: (۱/۵۹)، البرهان: (۱/۸۷)، البحار: (۱۱/۱۸۷). [۱۱۲۷] علل الشرائع: (۱۸۵)، البحار: (۴/۱۰۲)، (۱۱/۲۵۸-۲۵۹)، کشف الغمة: (۲/۸۱). [۱۱۲۸] العیاشی: (۲/۳۳)، البرهان: (۲/۴۳۹)، نور الثقلین: (۳/۲۰۸) البحار: (۸/۴۵). [۱۱۲۹] منابع گذشته. [۱۱۳۰] علل الشرائع: (۱۵۰)، البحار: (۱۲/۱۰۸)، (۹۹/۲۵۳). [۱۱۳۱] علل الشرائع: (۲۴)، البحار: (۱۲/۷۹). [۱۱۳۲] نورالثقلین: (۲/۴۵۷)، العیاشی: (۲/۲۰۲)، البرهان: (۲/۲۶۵)، الصافی: (۳/۴۲)، البحار: (۱۲/۳۱۴). [۱۱۳۳] تفسیر القمی: (۱/۳۴۴)، نور الثقلین: (۲/۴۲۴)، البحار: (۱۲/۲۴۶)، البرهان: (۲/۲۶۸)، الصافی: (۳/۱۹). [۱۱۳۴] تفسیر العیاشی: (۲/۱۷۷)، البحار: (۱۲/۳۰۲)، (۷۱/۱۵۰)، نور الثقلین: (۲/۴۲۷)، مجمع البیان (۵/۳۵۹). [۱۱۳۵] تفسیر العیاشی: (۲/۱۸۸)، نور الثقلین: (۲/۴۲۷)، البحار: (۱۲/۲۳۰-۲۴۶-۳۰۱-۳۰۲)، (۷۱/۱۱۳)، (۴/۱۹۹)، البرهان: (۲/۲۵۴). [۱۱۳۶] مجمع البیان: (۵/۳۵۹)، نورالثقلین: (۲/۴۲۷). [۱۱۳۷] مجمع البیان: (۵/۳۶۷)، نور الثقلین: (۲/۴۳۱)، البحار: (۱۲/۳۰۳)، العیاشی: (۲/۱۹۰). [۱۱۳۸] مجمع البیان: (۵/۳۷۲)، نور الثقلین: (۲/۴۳۲). [۱۱۳۹] علل الشرائع: (۳۰)، البحار: (۱۲/۲۸۱)، نور الثقلین: (۲/۴۶۶-۴۶۷-۴۶۸)، تفسیر القمی: (۱/۳۵۷). [۱۱۴۰] البحار: (۱۲/۳۴۸). [۱۱۴۱] الاختصاص: (۳۵۶)، البحار: (۸/۲۱۸). [۱۱۴۲] روضة الکافی: (۱۰۸)، البحار: (۵۸/۳۲۳). [۱۱۴۳] العیاشی: (۲/۳۳۳)، البرهان: (۲/۴۳۹)، نور الثقلین: (۳/۲۰۸)، البحار: (۸/۴۵). [۱۱۴۴] البحار: (۱۳/۳۵۰). [۱۱۴۵] البحار: (۱۴/۲۷۱). [۱۱۴۶] تفسیر العیاشی: (۲/۱۸۸)، البحار: (۱۱/۲۱۳)، (۱۲/۳۰۳)، (۱۴/۲۶)، البرهان: (۲/۲۵۴). [۱۱۴۷] الکافي: (۵/۷۴)، من لایحضره الفقیه: (۳/۱۶۲)، التهذیب: (۳/۳۲۶)، الوسائل: (۱۷/۳۷)، البحار: (۱۴/۱۳)، نور الثقلین: (۳/۴۴۶). [۱۱۴۸] الکافی: (۵/۵۸)، البحار: (۱۴/۲۷)، تفسیر القمی: (۲/۲۰۶)، البرهان: (۴/۴۴)، نور الثقلین: (۴/۴۴۹). [۱۱۴۹] تفسیر القمی: (۲/۲۰۳)، البحار: (۱۴/۲۰)، نور الثقلین: (۴/۴۴۷)، البرهان: (۴/۴۳). [۱۱۵۰] تفسیر القمی: (۲/۲۰۷)، البحار: (۱۴/۹۸-۱۰۱)، من لایحضره الفقیه: (۱/۲۰۱)، مجمع البیان: (۸/۴۷۵)، نور الثقلین: (۴/۴۵۵)، البرهان: (۴/۴۷). [۱۱۵۱] مجمع البیان: (۸/۳۷۵)، البحار: (۱۴/۱۰۷)، نور الثقلین: (۴/۴۵۷). [۱۱۵۲] معانی الأخبار: (۱۰)، علل الشرائع: (۳۵)، البحار: (۱۴/۸۶). [۱۱۵۳] عیون الأخبار: (۲/۸۴)، علل الشرائع: (۳۵)، البحار: (۱۴/۹۲). [۱۱۵۴] البحار: (۱۴/۹۳).