پیشگفتار
حمد و ستایش تنها مخصوص خداوند است، او را ستایش میکنیم، از او مدد میجوئیم و از او آمرزش میطلبیم و از شر درونمان و کردارهای بدمان به خداوند ﻷ پناه میبریم؛ آن کس که خداوند او را هدایت بخشد دیگر گمراهکنندهای برای او نیست، و کسی که خداوند او را گمراه کند دیگر هدایتکنندهای برای او وجود ندارد، گواهی میدهیم که هیچ معبود به حقی جز الله وجود ندارد، او شریک و انباز ندارد و گواهی میدهم که محمد جبنده و فرستاده او است.
درود و سلام خداوند ﻷبر او و آل پاک و طاهر و صحابۀ کرام و تابعین او تا روز قیامت باد، خداوندا! سلام فراوان خود را بر آنها بفرست.
و بعد:
راستترین گفتار کتاب خدا است و بهترین راهنمایی، راهنمودهای محمد جاست و بدترین کارها، کارهای ساختگی در دین است و هر کار ساختهای بدعت است و هر بدعتی گمراهی میباشد و هر گمراهیای در آتش جهنم است.
و بعد:
شاید اولین اختلافی که در میان مسلمانان پس از فوت پیامبر جرخ داد، همان اختلاف آنها دربارۀ فوت پیامبر جبود، آنجا که بعضی از مسلمانان گمان میبردند پیامبر جفوت نکرده است، بلکه همانند عیسی مسیح ÷به آسمان برده شده است. تا اینکه ابوبکر صدیق ساین گمان را برطرف کرد و فرمود:
«مَنْ كَانَ يَعْبُدُ مُحَمَّدًا فَإِنَّ مُحَمَّدًا قَدْ مَاتَ وَمَنْ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَﻷ فَإِنَّ اللَّهَ حَىٌّ لاَ يَمُوتُ». «هر کس محمد را میپرستید پس بداند که محمد وفات یافت و هر کس خداوند را میپرستد بداند که خدا حی و زنده است و هرگز نخواهد مُرد».
سپس این آیه را بر آنها تلاوت کرد:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾[آلعمران: ۱۴۴] .
«محمّد جز پیغمبری نیست و پیش از او پیغمبرانی بوده و رفتهاند؛ آیا اگر او (در جنگ اُحُد كشته میشد، یا مثل هر انسان دیگری وقتی) بمیرد یا كشته شود، آیا چرخ میزنید و به عقب برمیگردید (و با مرگ او اسلام را رها میسازید و به كفر و بتپرستی بازگشت میكنید)؟! و هركس به عقب بازگردد (و ایمان را رها كرده و كفر را برگزیند) هرگز كوچكترین زیانی به خدا نمیرساند، (بلكه به خود ضرر میزند) و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».
و این آیه را هم تلاوت کرد:
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾[الزمر: ۳۰] .
«(اى پیامبر!) بى گمان تو خواهى مرد و به یقین آنان نیز خواهند مرد».
سپس مسلمانان دربارۀ مکان به خاک سپاردن پیامبر جاختلاف پیدا کردند؛ مهاجرین میخواستند آن را به محل تولدش باز گردانند و انصار میخواستند آن را در مدینه که خانه هجرت و یاورانش بود، به خاک بسپارند و باز اختلاف پیدا کردند که آیا جسد مبارک را در قبرستان بقیع به خاک بسپارند یا در وسط خانهاش و بعضی معتقد بودند که آن را باید به بیتالمقدس مکان معراج و مقبرۀ پیامبران منتقل کنند.
سپس این همه رأی و نظر به آنچه از ابوبکر صدیق روایت شد، برطرف گردید که فرمود:
«مَا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيًّا إِلاَّ فِى الْمَوْضِعِ الَّذِى يُحِبُّ أَنْ يُدْفَنَ فِيهِ». «خداوند قبض روح هیچ یک از پیامبران را نکرده است، مگر در جایی که دوست داشته در آنجا دفن شود».
یا آنچه که اهل تشیع از علی بن ابیطالب سروایت کردهاند که فرموده:
«إن الله لم یقبض نبیّه إلا في أطهر بقاع الأرض». «خداوند روح پیامبرش را قبض نکرده مگر در پاکترین مکانهای روی زمین، پس لازم میآید که در آن مکانی دفن شود که قبض روح شده است».
در روایتی آمده است که: «إنّ الله لم یقبض نبیاً فی مکانٍ إلاّ ارتضاهُ لرمسه فیه، وإنی دافنهُ في حجرتهِ الّتی قبض فیها». «خداوند در هیچ مکانی قبض روح پیامبری نکرده، مگر اینکه راضی بوده که آن مکان قبر آن پیامبر شود و من او را در اطاقی که در آنجا قبض روح شده است دفن میکنم».
مسلمانان نیز به این دفن راضی شدند[۱] .
پس از دفن جسد مبارک پیامبر جمسلمانان دربارۀ مسأله امامت و خلافت اختلاف پیدا کردند؛ گروه انصار در سقیفۀ بنی ساعده جمع شدند و خواستند درمیان خود خلیفهای انتخاب کنند و بعضی دیگر راه میانجیگری برگزیدند و گفتند: در میان ما یعنی انصاریها امیری انتخاب میکنیم و در میان شما یعنی مهاجرین امیر دیگری انتخاب کنید؛ انصاریها رئیس خود یعنی سعدبن عباده را برای این امر کاندید کردند، اما هنگامی که ابوبکر صدیق سفرموده پیامبر جرا برای آنها نقل کرد و به آنها خبر داد که پیامبر جفرموده است: «الأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ». «امام مسلمانان باید قریشی نسب باشد». همۀ انصار از درخواست خود برگشتند و در سقیفۀ بنی ساعده هر کسی که حاضر بود به ابوبکر صدیق سبیعت دادند و سپس عموم مسلمانان در مسجد به ابوبکر صدیق سبیعت دادند و گروهی از جمله علیبن ابیطالب ساز دادن بیعت تأخیر کردند، اما بعداً همۀ مسلمانان دست بیعت را به طرف او دراز کردند.
در این باره علیبن ابیطالب سمیفرمایند: «إن الله سبحانه بعث محمداً فأنقذ به من الضلالة ونعش به من الهلکة وجمع به بعد الفرقة ثم قبضه الله إلیه وقد أدّی ما علیه فاستخلف الناس أبابکر سثم استخلف أبوبکر عمر س، فأحسنا السیرة وعدّلا في الأمة وقد وجدنا علیهما أن تولیا الأمر دوننا ونحن آل رسول الله جوأحق بالأمر فغفرنا ذلك لهما». «به درستی خداوند سبحان محمد جرا مبعوث کرد و به واسطۀ او کسانی را از گمراهی نجات داد و کسانی را از هلاکت و نابودی رهانید و گروههای مختلف و متفرق را به واسطۀ او به هم پیوند داد، سپس خداوند ﻷاو را به سوی خود فرا خواند در حالیکه وظیفۀ خود را انجام داده بود و مسؤولیت خود را ادا نموده بود و مردم ابوبکر سرا به عنوان خلیفه انتخاب کردند، سپس ابوبکر، عمر فاروق برا خلیفه خود قرار داد، این دو از راه و روش نیکو برخوردار بودند و عدالت را در میان امت برقرار کردند، گفتنی است که ما در دل خود نگران بودیم که چرا آنها متولی این امر باشند در حالیکه ما آل و بیت رسول الله جهستیم و ما شایستهتر به این امریم، ولیکن ما از آن چشمپوشی کردیم و آن را به آنها واگذار نمودیم».
و در جای دیگری حضرت علی سمیفرمایند: «ثم إن الـمسلمين من بعده استخلفوا أميرَين منهم صالِحَين أحييا السيرة ولم يعْدُوَا السنة، فتولى أبو بكر تلك الأمور وسدد وقارب واقتصد، وتولى عمر الأمر فكان مرضيّ السيرة ميمون النقيبة». «سپس مسلمانان بعد از پیامبر جدو امیر صالح را در میان خود خلیفه قرار دادند که آنها راه و روش پیامبر جرا زنده نگه داشتند و از سنت و راه و روش وی تجاوز ننمودند، پس ابوبکر سامور مسلمانان را بدست گرفت و راه صواب را پیمود و میانهروی کرد و عمر سامر مسلمین را بدست گرفت و به درستی شخص نیکوسرشت و بزرگ و پسندیده بود».
علی سبر مشروعیت این خلافت و بیعت که استوار با رأی و نظر شورا بود، تأکید میکرد و آن را مورد رضایت خدا میدانست و در زمان خلافت خود هنگامی که کارها بر او آشفته و مختل شده بودند، به استناد خلافت خلفای پیش از خودش مشروعیت خلافتش را ثابت میکرد نه به استناد نصوصهای دروغین که بعضی از منتسبین آن حضرت مدعی هستند.
در یکی از نامههای خود به معاویه سمینویسد: «إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد أن يختار، ولا للغائب أن يرد، فإنما الشورى للمهاجرين والأنصار، فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماماً كان ذلك لله رضاً، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ما خرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين، وولاه الله ما تولى، ويصليه جهنم وساءت مصيراً»[۲] . «به درستی کسانی که به آن بیعتی به ابوبکر، عمر و عثمان شداده بودند با من هم بیعت کردهاند، هیچ فرد حاضری حق ندارد کس دیگری را انتخاب کند و هیچ غائبی حق ندارد آن را رد کند. مجلس شورا حق مهاجرین و انصار است و بر هر کسی اتفاق کردند و آن را امام قرار دادند، پس او امام بر حق و مورد رضایت خداوند ﻷاست، و اگر کسی مخالف رأی مهاجرین و انصار باشد و آن را مورد طعن قرار دهد و به بدعت متهم کند، مهاجرین و انصار با نصیحت آن را بر حق برمیگردانند و اگر سر باز زند با او میجنگند؛ زیرا او راه مسلمانان را در پیش نگرفته است و خداوند او را به آنچه که در پیش گرفته میسپارد و به جهنم داخل میکند و جهنم بد سرنوشتی است».
کار مسلمانان به این صورت پیش میرفت حتی نزد شیعههای اولی هر چند علی سرا به شیخین تفضیل میدادند، اما هیچ وقت فضیلت آنان را انکار نمیکردند و جایگاه آن را کم و نادیده نمیگرفتند[۳] .
تا اینکه آن فتنه و آشوبی اتفاق افتاد که به دنبال آن شهادت عثمان ذیالنورین سرخ داد. که پس از آن انحرافات در عقیدۀ تشیع به نسبت حضرت علی سشروع شد و رو به ازدیاد و افزایش آورد و شیوههای گوناگونی را به خود گرفت؛ بعضی قائل به شایستگی امامت علی سبودند و امامت معاویه سرا قبول نداشتند، سپس کسانی قائل به فضیلت علی سو تقدیم او بر عثمان س بودند؛ بعد کسان دیگری قائل به تقدیم علی سبر خلفاء پیشین شدند تا اینکه مسأله به درازا کشید و کسانی دیگر آمدند و گفتند: از طرف خدا و رسولش نص صریح بر خلافت و امامت علی سآمده است و حق با علی سبوده و خلفای پیشین غاصب بودهاند. سپس در نتیجۀ این پندار و اقوال، صاحبان آنها را به اعتقاد مرتد بودن صحابه ش، کفر دوستداران صحابه، قول به تحریف و تأویل قرآن و ردّ هر آیه و احادیث و آثاری که مخالف معتقد آنان باشد، کشانید و این نشان میدهد که این مسأله به طور تدریجی بسیار از آنچه از ابتدا وجود داشته، فاصله گرفته است و از حالت اعتدال و میانهروی به غلو و زیادهروی و انحراف کشیده شده و مراحلی را پشت سر گذاشته است که نیاز فراوانی به تدبر و تأمل دارد تا مشخص شود چه کسانی و چه اسبابی در پشت پرده بودهاند.
چند مسأله به تثبیت و ترسیخ اعتقاد اهل تشیع به وجود نص بر امامت علی س کمک کردند.
از جمله کثرت و زیاد بودن روایات دربارۀ اخلاق و فضائل علی س: آن فضائل و مناقبی که صحابه در زمان فتنه و آشوبی که دامنگیر آن حضرت بودند، روایت کردند.
در آن زمانی که دشمنان و شورشیان بر علیه وی قیام کردند، صحابهشاحادیث و روایاتی که دربارۀ فضائل آن حضرت آمده بود، روایت کردند تا به وسیلۀ اینگونه روایات حیله و مکر دشمنانش را باطل سازند، ولیکن در زمان خلفای پیشین وضعیت چنین نبود، زیرا هیچ سببی برای بیان فضائل اخلاقی آنها وجود نداشت.
اما سوء فهم و برداشت از این روایات، اهل تشیع را وا داشت تا اینکه صدها حدیث را در تأیید مذهب و اعتقادات خود وضع نمایند و به علتهایی که بعداً در لابلای کتاب ذکر میکنیم، بسیاری از این روایات به منابع مسلمانان نفوذ کرده و منتشر شدهاند، که اهل تشیع این روایات را با هزاران روایت دیگر قاتی کردند. و با گذشت زمان جزء ضروریات مذهب اهل تشیع شدند. این روایات در منابعی که خود در اختیار دارند وجود دارد و آنها را به دور از دسترس سایر مسلمین دست به دست مینمایند و در خود آن روایات هسته نابودی بسیاری از معتقداتشان نیز نهفته است.
و این حقیقت -یعنی نبودن دسترسی به منابع اصلی اهل تشیع- زمینه را برای آنها فراهم آورده تا مخالفانشان را به آنچه که خود بدان باور یافتهاند، متقاعد سازند، به گمان اینکه چنین دلایلی در ضمن کتابهای مخالفانشان نیز یافت میشود، بدون اینکه علت وجود آن روایات در نوشتههایشان را بیان دارند که این خود باعث ایجاد شبهه در اذهان پیروانشان چه برسد به سایر مسلمانان که از اینگونه حقایق هیچگونه شناختی ندارند، فراهم نموده است.
علماء اهل سنت و جماعت تنها با استفاده از کتابهای خود که مخالف اهل تشیع است، ردّی بر اهل تشیع نوشتهاند، مثلاً بزرگترین کتاب که در ردّ اهل تشیع نوشته شده «منهاج السنة» تألیف شیخالإسلام ابن تیمیه /است.
شاید از وجود روایاتی که در منابع آنها وجود دارد و میتوان با آن روایات بر علیه آنان نوشت، خالی است.
حتی از آوردن یک روایت از معتبرترین کتاب اهل تشیع که در اثبات عقاید آنان نوشته شده که عبارت است از کتاب (الکافی) تألیف کلینی خالی است، از اینجا روشن میشود که اینگونه کتابها چقدر دور از دسترس علمای اهل سنت بودهاند. لذا در طول تاریخ اهل تشیع خود را ملزم به آن پاسخهای ابن تیمیه و امثال ایشان ندانسته و به این قاعدۀ علمی استدلال ورزیدهاند که میگوید:
«إن الـمذاهب لا تُؤخذ إلا من كتبها، ويجب إلزام الخصوم بما ألزموا أنفسهم به». «مذاهب باید از لابهلای کتابهای آنها گرفته شود و باید دشمن را به آنچه که خود بدان ملتزم و معتقداند، شکست داد».
ما این کتاب مختصر را بر طبق علاقه و رغبت اهل تشیع تحت عنوان «امامت در پرتو نصوص» نوشتهایم و چنانچه از عنوان کتاب معلوم میشود در آن به هیچ گونه مسائل عقلی نپرداختهایم و به حمد خداوند به یک روایت از روایات مخالفان اهل تشیع استناد نکردهایم.
ابواب چهارگانه کتاب را خیلی کوتاه و مختصر مینویسیم.
باب اول دربارۀ اعتقاد اهل تشیع راجع به امامت و جایگاه آن و سپس نصوصی که دلالت بر این معتقد دارند و بیان اینکه این نصوص و روایات دلالت بر عدم اثبات امامت دارند نه اثبات آن، تعلق گرفته است. همانا در این باب به صحت و ضعف و قبول و ردّ این روایات طبق معیارهای طرفین (اهل تسنن و تشیع) نپرداختهایم.
باب دوم به توضیح عقیدۀ امامت در قرآن پرداخته و بیان داشته که در قرآن هیچگونه دلیلی بر این معتقد وجود ندارد و موضعگیری اهل تشیع در مقابل این حقیقت را نیز به چالش کشانده است.
سپس در باب سوم که مهمترین باب این کتاب میباشد، دربارۀ روایاتی که اهل تشیع برای اثبات امامت علی به آنها استدلال میکنند، بحث میکنیم و در این باب تمام روایاتی را که از طریق اهل تشیع بدست آوردهایم، ذکر میکنیم و دربارۀ آنها به بحث و بررسی میپردازیم تا ببینیم آیا این روایات به ثبوت میرسند یا خیر؟
و آن هم فقط طبق معیارهای علم حدیث و جرح و تعدیل در کتابهای علم رجال الحدیث اهل تشیع و سپس دربارۀ این گونه استدلالات بحث میکنیم.
و ابواب این کتاب را درباره صحابه (رضوانالله علیهم أجمعین) و بیان فضائل و جایگاه صحابه در قرآن و سنت و اقوال ائمه شیعه و موضعگیری اهل تشیع در برابر این دلایل به پایان میرسانیم.
و از خداوند متعال خواهانیم که ما را به سوی آنچه سودمند است، هدایت فرماید.
فیصل نور
۱۴۱۶ﻫ
[۱] إعلام الوری: (۱۴۴)، البحار: ۲۲/۵۱۸، ۵۲۵، ۵۲۹، ۵۳۴، ۵۳۶، الـمناقب: (۱/۲۴۰) تهذیب الأحکام: (۶/۲)، کفایة الأثر: (۳۰۴) کشف الغمة: (۱/۱۹) و در آن آمده است که آل بیت و صحابه پیامبر جدربارۀ دفن پیامبر اختلاف داشتند. [۲] تخریج این روایات از منابع شیعه در باب سوم خواهد آمد. [۳] اهل تشیع به این اقرار نمودهاند برای مثال مراجعه شود به هویة التشیع: (۳۷) فرق الشیعة: (۲۲)».