امامت در پرتو نصوص

فهرست کتاب

اختلاف اهل بیت با کاظم و ذکر مدعیان امامت در میان اهل بیتش

اختلاف اهل بیت با کاظم و ذکر مدعیان امامت در میان اهل بیتش

خوانندۀ محترم بدون شک که تو منتظر بحث‌ کسانی هستی که در میان خانواده‌اش با او منازعه و بر علیه او قیام کرده‌اند، چنان که تو را به آن عادت داده‌ایم، و اینک ذکر چند مثالی برای این موضوع:

از محمد بن حسن علوی روایت شده که‌ گفت: سبب دست‌گیری موسی بن جعفر این بود که فرزندش رشید را در آغوش جعفر بن محمد بن اشعث قرار داده بود، پس یحیی بن خالد برمکی به او حسد ورزید و گفت: اگر خلافت به او برسد، دولت من و دولت فرزندم نابود می‌شود؛ لذا در برابر جعفر بن محمد (که‌ قائل به امامت بود) حیله‌ای را به‌ کار برد کرد و با او همنشین شد و آمد و رفتنش را به خانه او زیاد نمود، تا این‌که از وضعیت او با خبر شد، پس اوضاعش را به رشید گزارش داد و چیزهایی را به آن گزارش اضافه‌ نمود به گونه‌ای که قلب رشید متأثر شد، سپس روزی به برخی از مردان مورد اعتماد خودش گفت: آیا مردی را از آل ابوطالب به من معرفی نمی‌کنید تا آن‌چه را که‌ نیاز دارم، به من معرفی کند؟ او را به علی بن اسماعیل بن جعفر بن محمد راهنمائی کردند، یحیی بن خالد مقداری مال را برای او فرستاد؛ گفنی است که‌ موسی با او ارتباط داشت و با او ملاقات می‌کرد، و گاهی اوقات تمام اسرار را با او در میان می‌گذاشت، یحیی بن خالد نامه‌ای نوشت تا به واسطۀ علی بن اسماعیل بن جعفر بن محمد وضعیت را تشخیص دهد، موسی وضعیت را احساس کرد، لذا علی بن اسماعیل را فراخواند و گفت: ای برادرزاده! می‌خواهی به‌ کجا بروی؟ گفت: می‌خواهم به بغداد بروم. گفت: برای چی؟ گفت: بدهکارم. گفت: من بدیهیت را می‌پردازم و هر چه را بخواهی برایت انجام می‌دهم. اما علی توجهی به آن نکرد. موسی گفت: ای برادرزاده! فرزندانم را ماتم زده مکن، و دستور داد که سیصد دینار و چهار هزار درهم را به او بدهند، هنگامی که در جلو او ایستاد ابوالحسن موسی به حاضرین گفت: به خدا قسم برای ریختن خون من تلاش می‌کند و فرزندانم را ماتم زده می‌کند[۵۲۶] .

برادرش محمد نیز از چنین اوضاعی برخوردار است، از علی بن جعفر بن محمد روایت شده که‌ گفت: محمد بن اسماعیل بن جعفر نزد من آمد تا از من درخواست کند که من از ابوالحسن موسی درخواست کنم که به او اجازه بدهد به عراق برود و از او راضی شود و به او وصیت نماید.... تا این‌که گفت: محمدبن اسماعیل گوید: ای عمو! دوست دارم که به من وصیت کنی، گفت: به تو وصیت می‌کنم که در خصوص خون من از خدا پروا داشته باشی. گفت: خدا لعنت کند آن کسی را که برای ریختن خون تو سعی می‌کند، سپس گفت: ای عمو! به من وصیت کن. گفت: به تو وصیت می‌کنم که در خصوص خون من از خدا پروا داشته باشی. سپس خروج محمد بن اسماعیل به عراق و ملاقات او با هارون الرشید را ذکر نمود، و قول او را به هارون ذکر نمود که گوید: ای امیرالمؤمنین! دو خلیفه بر روی زمین هستند، موسی بن جعفر در مدینه که مالیات برای او جمع می‌شود، و تو در عراق که‌ خراج و مالیات برایت جمع‌آوری می‌شود، هارون گوید: بگو به خدا قسم راست می‌گوئید؟ گفت: به خدا قسم راست می‌گویم[۵۲۷] .

[۵۲۶] غیبة الطوسی: (۲۱)، البحار: (۴۸/۲۳۱). [۵۲۷] الکشی: (۱۷۰)، الکافي: (۸/۱۲۴)، البحار: (۴۸/۲۳۹)، إثبات الهداة: (۳/۱۷۶)، عیون الأخبار: (۱/۷۲).