اختلاف اهل بیت باقر با او
جهل و بیاطلاعی به ائمه دوازدهگانه تنها در میان یاران آنها نبوده است[۳۳۴] ، بلکه به اهل بیت نیز سرایت کرده است، اینک یحیی بن زید بن علی زینالعابدین/میگوید: در خصوص ائمه از پدرم سؤال کردم. گفت: ائمه دوازده نفر هستند، چهار نفر آنها از میان گذشتهگانند و هشت نفرشان از میان آیندگانند. گفتم: ای پدر! آنها را برایم نام ببر. گفت: گذشتگان، علی بن ابیطالب، حسن، حسین، علی بن حسینشاجمعین و از آیندگان: برادرم باقر و پس از او فرزندش جعفر صادق و پس از او فرزندش موسی سپس بقیۀ ائمه را ذکر نمود.
یحیی میگوید: گفتم: ای پدر! آیا تو از ائمه نیستی؟ گفت: خیر، اما جزو عترت هستم. گفتم: از کجا نام آنها را شناختهای؟ گفت: عهد و پیمان بسته شدهای است که رسول الله جاز ما گرفته است[۳۳۵] .
به دقت در روایت قبلی نظر کن و آن را با ادعاهای شیعه دربارۀ وجود نص تطبیق کن و ببین آیا ممکن است در میان آنها توافق ایجاد کرد و آیا ممکن است این همه نصوص از نزدیکان ائمه مخفی و پوشیده بماند؟ و آیا ممکن است که گفته شود: شناخت امام زمان واجب است؛ اما شناخت آن جز به سؤال و یا به یادآوری از امام دیگری مشکل باشد؟ پس سرنوشت نماز، روزه، زکات، حج و سایر اعمال کسی که جاهل به ائمه بوده تا دربارۀ آنها سؤال کرده، چی میشود؟ (آیا قبول میشوند یا تا وقتی که امام را شناخته، بیفائده بودهاند؟) بدون شک آنها در مورد ماه رمضان، حج، زکات و تعداد رکعات نماز عصر سؤال ننمودهاند، و شاید آنچه که حیرت و سرگردانی تو را برطرف نماید یا به آن بیافزاید، همان روایات دیگر شیعه باشد.
از عبدالأعلی غلام آل سام از امام صادق روایت شده که گفته: به درستی پدرم آنچه را که در اینجا است به امانت نزد من گذاشت، هنگامی که مرگ او فرا رسید، گفت: شاهدانی را حاضر کن، چهار نفر از قریش را دعوت کردم که در میان آن چهار نفر نافع، غلام عبدالله بن عمر وجود داشت. گفت: بنویس، این چیزی است که یعقوب به فرزندانش وصیت کرد:
﴿يَٰبَنِيَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَكُمُ ٱلدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾[البقرة: ۱۳۲] .
«ای فرزندان من! خداوند، آئین (توحیدی اسلام) را برای شما برگزیده است. (پس به ما قول بدهید كه یک لحظه هم از آن دوری نكنید) و نمیرید جز این كه مسلمان باشید».
محمد بن علی برای جعفر بن محمد وصیت نمود و به او دستور داد در آن عبایی که در روز جمعه با آن نماز میخواند، کفن شود و بر سر او آن عمامهای بگذارند که بر سر داشت و قبر او را به اندازۀ چهار انگشت از سطح زمین بلند کند و در هنگام دفن لباسهای کهنه را از او باز کند، سپس به شاهدان گفت: شما بروید. به او گفتم: ای پدر! این چه احتیاجی به شهود داشت؟ گفت: ای پسرم! دوست نداشتم که تو مغلوب شوی و گفته شود به او وصیت نشده است، بلکه میخواستم که دلیلی داشته باشید[۳۳۶] .
میگویم: از علت این وصیت اطلاعی ندارم که در آن مسائلی وجود دارد که تاکنون شیعه به آنها استدلال ننمودهاند؛ آیا مردم و این چهار نفر قریش نمیدانستند که رسول خداجنص بر صادق نهاده که بعد از پدرش امام باشد تا اینکه باقر ناچار شود این وصیت را با حضور این شاهدان بنویسد، مبادا صادق مغلوب شود و یا گفته شود به او وصیت نشده است و بعداً دلیل داشته باشد؟
خوب اگر حجت و دلیل خدا و رسول کافی و جائز نباشد، حجت و دلیل باقر چیست؟ سپس از خودت سؤال کن که اصلاً این حجتی که قرار بود برای صادق باشد و باقر برای پسرش خواسته، کدام است؟
از ابیعبیدۀ حذاء روایت شده که گفت: هنگامی که ابیجعفر فوت کرد ما مانند گله گوسفند بدون چوپان مانده بودیم، میآمدیم و میرفتیم، به سالم بن ابیحفصه رسیدیم، گفت: ای اباعبیده! چه خبرت است؟ گفتم: ائمۀ من از میان آل محمد است. گفت: تو خودت هلاک شدهای و دیگران را هلاک نمودهای، آیا مگر از ابوجعفر نشنیدهایم که میگفت: هر کس که بمیرد و امام نداشته باشد مرگ او مرگ جاهلی است؟ گفتم: بلی سوگند به عمرم که همین طور بود[۳۳۷] .
گمان نمیکنم که خواننده نیازی به تعلیقات ما داشته باشد، فکر خودت را آزاد بگذار و در این روایت خوب تأمل کن که بعداً خواهید دید که پر از شبهات و دلائل است.
امام باقر نیز همانند سایر ائمه از مخالفت برادران و خانوادهاش با او سالم نمانده است، اینک برخی از این روایات را برای تو خواهم آورد که در کنار آنها نیازی به تعلیقات نیست و کافی است که تو عنوان کتاب ما را در خاطر داشته باشی، سپس توجه کن که چگونه در میان آن توافق حاصل میکنید، که یا اعتقاد به نص را کسب میکنید و یا اینکه چنین اعتقادی را از دل بیرون خواهید کرد.
شیعه از امام صادق روایت کردهاند که گوید: هنگامی که علی بن حسین بر بستر مرگ افتاد، سبدی یا صندوقی را که در پیش داشت، بیرون آورد و گفت: ای محمد! این صندوق را بردار. گفت: از میان چهار نفر او آن صندوق را برداشت، هنگامی که فوت کرد برادرانش نزد او آمدند و ادعای آن صندوق را میکردند، گفتند: سهم ما را از آن صندوق بپرداز. گفت: به خدا سوگند در آن هیچی برای شما وجود ندارد و اگر در آن چیزی برای شما میبود، صندوق را به من تحویل نمیداد و در آن صندوق اسلحه و کتابهای رسول اللهجوجود داشت[۳۳۸] .
و از امام باقر روایت شده است، گفت: از آنچه که پدرم به من وصیت نمود این بود: اگر فوت کردم، غسل من را به کس دیگری واگذار نکن، زیرا نباید به جز امام کس دیگری امام را غسل کند و بدان که برادرت عبدالله به سوی خودش دعوت میکند، اما او را بگذار چرا که عمر او کوتاه است[۳۳۹] .
این موضوع را به مصیبتی بزرگ شبیه مصیبت زینالعابدین و ابن الحنفیه به پایان میرسانیم، شیعه از صادق روایت میکنند که گفته: زید بن حسن دربارۀ میراث رسول اللهجبا پدرم به منازعه پرداخت و میگفت: من از فرزندان حسن و به میراث رسول اللهجشایستهتر هستم، زیرا من فرزند برادر بزرگتر هستم و میراث رسول اللهجرا با من تقسیم کن و قسمت خود را به من بپرداز. پدرم به او جواب مثبت نداد، لذا منازعه را به قاضی كشانید و همراه زید نزد قاضی رفتند.
در حالیکه هنوز منازعه آنان به پایان نرسیده بود که زید بن حسن به زید بن علی گفت: ای فرزند سندیه! ساکت باش. زید بن علی گفت: و ای بر خصومت و منازعهای که در آن، نام مادران به بدی برده شود، به خدا قسم تا میمیرم با تو حرف نمیزنم. زید بن علی نزد پدرم برگشت و گفت: ای برادر! من سوگندی یاد کردهام و به تو اعتماد کردهام و دانستهام که تو از من به بدت نمیآید و من را ناامید نمیکنی، سوگند خوردهام که با زید بن حسن حرف نزنم و با او به منازعه نپردازم و آنچه را که در میان آن دو گذشته بود برای پدرم بازگو کرد. پدرم از او گذشت کرد، زید بن حسن این را به فرصت دانست، پس گفت: دیگر خصومت و منازعۀ من با محمد بن علی است، او را اذیت و سرزنش میکنم، پس او بر من تعدی میکند، لذا او بر پدرم تعدی نمود و گفت: باید با هم نزد قاضی برویم. پس هنگامی که پدرم را بیرون برد، پدرم به او گفت: ای زید! تو چاقوی به همراه داری و آن را از من پنهان نمودهاید، به من بگو اگر آن چاقویی که از من پنهان نمودهای به سخن آمد و گواهی داد که من شایستهتر از تو هستم، آیا دست از من برمیداری؟ گفت: بلی و سوگند یاد کرد که دست برمیدارم، پدرم گفت: ای چاقو! به اجازه خداوند به نطق بیا. چاقو از دست زید بن حسن روی زمین پرید و سپس گفت: ای زید! تو ظالم هستی و محمد شایستهتر و اولیتر است و اگر دست بر نداری کشتن تو را به عهده میگیرم. زید بیهوش شد و روی زمین افتاد، پدرم دستش را گرفت و او را بلند کرد، سپس گفت: ای زید! آیا اگر آن سنگی که بر روی آن قرار گرفتهایم به نطق بیاید، آیا قبول میکنی؟ گفت: بلی، آن تکهای که زید روی آن قرار گرفته بود به شدت لرزید، حتی نزدیک بود که پاره شود، اما آن که پدرم روی آن قرار گرفته بود، تکان نخورد، سپس آن سنگ گفت: ای زید! تو ظالم هستی و محمد لایقتر و اولیتر از تو است، لذا از او دست بردار و گرنه کشتن تو را به عهده میگیرم، زید با بیهوشی روی زمین افتاد و پدرم دست او را گرفت و از زمین بلند کرد، سپس گفت: ای زید! اگر این درخت به سخن بیاید و رو به من حرکت کند، آیا دست برمیداری؟ گفت: بلی. پدرم درخت را صدا زد و آمد تا روی سر آنان قرار گرفت و بر روی سرشان سایه افکند. سپس گفت: ای زید! تو ظالم هستی و محمد مستحقتر از تو است، از او دست بردار وگرنه تو را به قتل میرسانم. زید بیهوش شد و روی زمین افتاد، پدرم دستش را گرفت و درخت به جای خودش برگشت، زید قسم خورد دیگر با پدرم منازعه نکند و با او روبهرو نشود، زید برگشت و در همان روز به نزد عبدالملک بن مروان رفت و بر او وارد شد، به او گفت: از طرف ساحر دروغگویی به نزد تو آمدهام و نباید او را زنده بگذاری و آنچه را که دیده بود، بازگو کرد و عبدالملک نامهای به عامل خودش در مدینه نوشت که محمد بن علی را دست بسته برای من بفرست، عبدالملک به زید گفت: آیا اگر کشتن او را به تو بسپارم او را به قتل میرسانی؟ گفت: بلی[۳۴۰] .
آیا اهل بیت اینها هستند؟ ای شیعیان! جواب دهید، مگر مدح و ستایش هیچ یکی از آنها بدون ذم و غیبت دیگری ممکن نیست؟ چنان که قبلاً گفتم این روایات نیازی به تعلیق ندارند، امّا اشکالی ندارد که چیزی بگویم: اهل مکه داناتر هستند به آنچه که در درّههای آن وجود دارد، چنان که دوست دارم بگویم: به درستی این روایت نشان میدهد که چاقو و سنگ و درخت در آن روزی که ابوبکر سدر برابر علی سادعای امامت میکرد، سخن نمیگفتند؟
[۳۳۴] نگاه کن روایات دیگری در مورد جهل اصحاب باقر در کتاب البحار: (۵۱/۴۰)، منتخب الأثر: (۳۴). [۳۳۵] کفایة الأثر: (۳۲۷)، البحار: (۴۶/۱۹۸)، إثبات المراة: (۱/۶۰۴)، منتخب الأثر: (۱۲۹). [۳۳۶] الإرشاد: (۲۸۹)، الکافی: (۱/۳۰۷)، إعلام الوری: (۲۶۸)، البحار: (۴۷/۱۳)، إثبات الهداة: (۳/۷۲). [۳۳۷] البصائر: (۷۲، ۱۵۰)، البحار: (۲۳/۸۵) (۲۶/۱۷۶)، الكافی: (۱/۳۹۷)، وانظر روایة شبیهة فی: البحار: (۲۳/۴۱، ۵۳، ۸۰، ۸۶)، كمال الدین: (۱۳۳)، البصائر: (۱۴۹)، الكشی: (۱۵۳). [۳۳۸] البصائر: (۴/۴۸)، الکافی: (۱/۳۰۴)، إعلام الوری: (۲۶۰)، البحار: (۴۶/۲۹)، إثبات الهداة: (۳/۳۳)، المناقب (۴/۲۱۱). [۳۳۹] کشف الغمة: (۲/۳۴۷)، البحار: (۴۶/۲۶۹)، اثبات الهداة: (۳/۱۶). [۳۴۰] الخرائج والجرائح: (۲۳۰)، البحار: (۴۶/۳۲۹)، إثبات الهداة: (۳/۵۶).