فضائل صدیق سدر آیۀ غار و دیدگاه شیعه نسبت به آن و پاسخ بدان
از جمله این فضائل: سخن آنها درباره آیۀ غار است، و آن اینکه خداوند ﻷمیفرماید:
﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٤٠﴾[التوبة: ۴۰] .
«اگر پیغمبر را یاری نكنید (خدا او را یاری میكند، همان گونه كه قبلاً) خدا او را یاری كرد ، بدان گاه كه كافران او را (از مكّه) بیرون كردند، در حالی كه (دو نفر بیشتر نبودند و) او دومین نفر بود ( و تنها یک نفر به همراه داشت كه رفیق دلسوزش ابوبكر بود). هنگامی كه آن دو در غار (ثور جای گزیدند و در آن سه روز ماندگار) شدند (ابوبكر نگران شد كه از سوی قریشیان به جان پیغمبر گزندی رسد،) در این هنگام پیغمبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور كه خدا با ما است (و ما را حفظ مینماید و كمک میكند و از دست قریشیان میرهاند و به عزّت و شوكت میرساند. در این وقت بود كه) خداوند آرامش خود را بهره او ساخت (و ابوبكر از این پرتو الطاف ، آرام گرفت) و پیغمبر را با سپاهیانی (از فرشتگان در همان زمان و همچنین بعدها در جنگ بدر و حُنَین) یاری داد كه شما آنان را نمیدیدید، و سرانجام سخن كافران را فروكشید (و شوكت و آئین آنان را از هم گسیخت) و سخن الهی پیوسته بالا بوده است (و نور توحید بر ظلمت كفر چیره شده است و مكتب آسمانی، مكتبهای زمینی را از میان برده است) و خدا باعزّت است (و هركاری را میتواند بكند و) حكیم است (و كارها را بجا و از روی حكمت انجام میدهد)».
مسلمانان چه شیعه و چه سنی اتفاق نظر دارند که این آیه در رابطه با ماجرای هجرت پیامبر جو یاورش حضرت ابوبکر صدیق سنازل شده، و نزول آن در غار ثور در مسیر آنها به سوی مدینه بوده است.
گفتنی است که در این آیه، فضائل و ارزشهای فراوانی برای حضرت ابوبکرسدر نظر گرفته شده است.
از جمله: - الله تعالی از همۀ مسلمانان عتاب گرفته، اما صدیق از دایرۀ آن عتاب و سرزنش خارج است.
و از جمله: الله تعالی بر همصحبتی او با پیامبر جنص نهاده است، و چنین چیزی برای دیگر اصحاب ثابت نشده است، تا جایی که (علما) گفتهاند: انکار همصحبتی او کفر است.
و از جمله: پیامبر جبا این فرموده: «غمگین مباش» [التوبة، ۴۰] او را دلداری داده، و علت این غمزدایی را این بیان کرده که الله تعالی با اوست: «إن الله معنا» [التوبة: ۴۰] و این درست همانند سخن الله تعالی به موسی و هارون علیهما السلام است:
﴿قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ ٤٦﴾[طه: ۴۶] .
«فرمود: مترسید که من با شما هستم، میشنوم و میبینم».
و چنین چیزی برای غیر وی، ثابت نشده است، بلکه معیت و همراهی خداوند برای پیامبری ثابت نشده که همراه با یکی از اصحابش باشد. و این اشاره به آن دارد که در میان آنها، کسی به مانند صدیق سنبوده است.
و از جمله: نزول آرامش بر صدیق برغم اختلافی که در این مسأله هست.
به هر حال در این زمینه زیادهگویی نمیکنیم، بلکه مقصود ما این است که شما از تأویلات شیعیان نسبت به فضائل و تحریف آن از ظاهری که دارد، آگاه شوید. و اینک سخنان آنها در رابطه با آیه غار تقدیم شما میگردد:
نخست: سخن آنها مبنی بر تحریف است، و اینکه کلمه (رَسُولِه) از این آیه حذف شده است.
ابن حجال میگوید: در خدمت ابوالحسن دوم بودم که حسن بن جهم نیز به همراه من بود، حسن به او گفت: آنها با این گفتۀ الله تعالی بر ما احتجاج میکنند:
﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ﴾[التوبة: ۴۰] .
گفت: مگر آنها در این آیه چه بهرهای دارند؟! سوگند به خدا که الله تعالی فرموده: (فأنزل الله سکینته علیه) و با هیچ خیری از او (ابوبکر) یاد نکرده است. گوید: گفتم: فدایت بشوم و اینگونه آن را میخوانید. گفت: بدین ترتیب است که من آن را خواندم.
و در روایتی: زراره گفت: ابوجعفر گوید:
﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ﴾[الفتح: ۲۶] .
«خداوند آرامشش را بر پیامبر نازل کرد».
مگر نمیبینی که سکینه و آرامش صرفاً بر پیامبرش فرود آمده؟![۱۸۳۵] .
و بحرانی ذکر کرده: صحابه در این آیه تصرف کرده، تا ننگ را از شیخ فاجران - یعنی: ابوبکر صدیق- دفع کنند، زیرا در روایتهای ما چنین وارد شده که این آیه چنین نازل شده: (فأنزل الله سکینته علی رسوله وأیده بجنودٍ لم تروها) پس واژه (رسوله) را حذف کرده و به جای آن ضمیر گذاشتهاند.
سپس برای اینکه ارزش یاده شده در آیه را به ضد ارزش تبدیل سازند، به تاکتیکهای گوناگونی دست یازیدهاند، مثلاً گفتهاند:
هر دو در یک جا و با هم بودهاند، پس هیچ فضیلتی نیست، زیرا مؤمن و کافر هم در یک جا و با هم جمع میشوند. آنها برای این، مثالهایی هم آوردهاند؛ مانند کشتی نوح ÷از این حیث که پیامبر ج، شیطان و حیوانات را در خود جمع کرده بود.
و از آن جمله: ذکر صحبت و همراهی مؤمن و کافر را جمع میسازد، و دلیل برای این، گفته الله تعالی است که میفرماید:
﴿قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ سَوَّىٰكَ رَجُلٗا ٣٧﴾[الکهف: ۳۷] .
«دوست (با ایمان) وی در حالی که با او گفتگو میکرد، گفت: آیا به خدایی که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی».
و نیز: نام صحبت و همراهی برای عاقل و چهارپا هم گفته میشود و دلیل برای این، کلام عرب است که آنها الاغ را رفیق و همراه نام نهادهاند و گفتهاند:
«إن الحمار مع الحمار مطیة فإذا خلوت به فبئس الصاحب». «الاغ با الاغ، سواری میدهد، پس اگر با او تنها شدی، براستی که رفیق و همراه بدی گیر آوردهای!!».
و از آن جمله: گفته الله تعالی: ﴿لَا تَحۡزَنۡ﴾«غمگین مباش» [التوبة: ۴۰] حاوی پیامدی تلخ برای او (ابوبکر) میباشد و بیانگر اشتباه و نقص ایشان است، زیرا عبارت ﴿لَا تَحۡزَنۡ﴾نهی است، و صورت نهی، سخن گوینده است که: انجام نده! بنابراین خالی از این نیست که غم اظهار شده از ناحیه ابوبکر یا طاعت است یا معصیت. پس اگر طاعت میبود، هرگز پیامبر جاز طاعتها بازنمیدارد، بلکه به آنها دستور میدهد و به آن فرامیخواند، و اگر معصیت باشد که پیامبر جاو را از آن نهی کرده است، لذا این آیه به عصیان و نافرمانی او شهادت داده است، به این دلیل که او را نهی کرده است، اما راجع به این سخن: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾پیامبرجخبر داده که الله تعالی با او (پیامبر) است، که با واژۀ جمع از خود تعبیر کرده است، مانند این فرموده الله تعالی:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾[الحجر: ۹] .
«ما خود قرآن را نازل کردیم، و خود از آن محافظت میکنیم».
باز در این باره گفته شده: ابوبکر گفت: ای رسول خدا! غم من بخاطر علی برادرزادۀ تو است که در جای تو خوابیده است، پس پیامبر جفرمود: «غمگین مباش که الله تعالی با ماست» یعنی با من و با برادرزادهام علیبن ابیطالب است.
اما دربارۀ نزول آرامش باید بگوییم که: نزول آن، فقط بر پیامبر جبوده، پس بیرون کردن وی از دایرۀ آرامش بیانگر بیرون کردن وی از دایرۀ ایمان است.
و اضافه کردهاند که: وقتی پیامبر جتصمیم به هجرت نمود، در راه با ابوبکر مواجه شد؛ لذا ترسید که جای او را به کافران قریش بگوید، از همین روی، مجبور شد که او را با خود بردارد، زیرا ابوبکر قبل از هجرت پیامبر ج، خواسته بود که از مکه فرار کند و از پیامبر ججدا شود.
و از آن جمله: آزرده ساختن خاطر پیامبر جبا فغانش در غار؛ برای پیامبر جهمین کافی بود که تعلق خاطر مبارک و مقدسش به این بود که با سلامت از دست کفار نجات مییابد، اما داد و فغان و غم رفیقش وی را از تفکر خود بازداشت، و اگر ابوبکر به همراه او نمیبود، اینهمه دلآزرده نمیشد و خاطر مبارکش ناآرام و بیتاب نمیشد، و اگر به پیامبر جوحی نمیشد، از آن میترسید که ترس و بیقراری ابوبکر را وادار کند که از غار خارج بشود، و جای وی را به آن اشرار که تعقیبشان میکردند، بگوید. بنابراین، پیامبر جبا او نه تنها دلمشغولی را داشت، بلکه خاطرش از بابت او هم آسوده نبود....
و از جملۀ شگفتیها اینکه علمای شیعه برای اینکه ادعای این مکاشفات مهم را بکنند و آنها را به خود نسبت بدهند، با هم به مسابقه برخاستهاند، و عدهای از آنها این اکاذیب را به ائمه و عدهای دیگر آنها را به خودشان نسبت دادهاند و... به همین شیوه...[۱۸۳۶] .
شگفتانگیزتر از موارد فوق، اینکه آنها -علیرغم تمام آنچه ذکر شد- گفتهاند: زنادقه فضیلت آن غار را دانسته، زیرا مثلاً روایت کردهاند که: ابن کواء به علی گفت: تو کجا بودی آنجا که الله تعالی ابوبکر را ذکر کرد و فرمود: ﴿ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ﴾[۱۸۳۷] .
اما این سخن که پیامبر جدر راه با ابوبکر برخورد کرده و از ترس اینکه مبادا جای او را به کفار بگوید و در نتیجه پیامبر جرا لو بدهد، پس او را با خود برداشت، روایتی از خود آنها، آن را رد میکند:
بعد از آنکه پیامبر جدر شب هجرت از میان قریش خارج شد، به راه افتاد تا اینکه به سوی ابوبکر آمد، پس با او حرکت کرد و به آن غار رفتند[۱۸۳۸] .
بلکه حتی سخن ابوبکر به پیامبر جدر رابطه با خریدن شترها را هم نقل کردهاند که: «ای پیامبر خدا! من برای خود و شما دو شتر را آماده کردهام، که تا یثرب سوار بر آنها میشویم»[۱۸۳۹] .
واقعیت این است که پاسخ به این حماقتها و مواردی که میآید، فراوان هستند و نمیتوانیم همۀ آنها را ذکر کنیم، بلکه اصلاً هدف ما در اینجا این نیست، و کسی که اینها را میخواهد، میتواند در جایگاه خود به مطالبۀ آنها بپردازد[۱۸۴۰] .
اما اشکالی ندارد که ما در اینجا بعضی از آنها را بیاوریم تا برای خواننده فساد و بیپایگی آنچه که گذشت، روشن شود.
الله تعالی: خطاب به موسی ÷و هارون ÷گفته است:
﴿قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ ٤٦﴾[طه: ۴۶] .
و خطاب به پیامبر جفرموده:
﴿وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡۘ إِنَّ ٱلۡعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًاۚ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٦٥﴾[یونس: ۶۵] .
«و سخن آنها تو را غمگین نسازد، چرا که همه عزتها مخصوص الله تعالی است، او شنوا و دانا است».
و در حالی که پیامبر جرا مورد خطاب قرار میدهد، میفرماید:
﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[الحجر: ۸۸] .
«و بخاطر آنچه آنها دارند، غمگین مباش! و بال (عطوفت) خود را برای مؤمنان فرودآور!».
و الله تعالی فرموده است: ﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُكَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُ فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ ١٢٧﴾[النحل: ۱۲۷] . «صبر کن، و صبر تو فقط بوسیله الله تعالی است، و بخاطر آنها غمگین مباش، و بخاطر آنچه که مکر میکنند، دلتنگ مباش!».
و این را تکرار کرده و گفته است:
﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُن فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ ٧٠﴾[النمل: ۷۰] .
«و بخاطر آنها غمگین مباش، و از مکراندیشیهای آنان دلتنگ مشو!».
خداوند ﻷفرموده است:
﴿وَلَمَّآ أَن جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِيٓءَ بِهِمۡ وَضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗاۖ وَقَالُواْ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ﴾[العنکبوت: ۳۳] .
«هنگامی که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از دیدن آنها بدحال و دلتنگ شد؛ گفتند: نترس و غمگین مباش، ما تو و خانوادهات را نجات خواهیم داد».
الله تعالی فرموده:
﴿قَالَ خُذۡهَا وَلَا تَخَفۡۖ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ ٢١﴾[طه: ۲۱] .
«گفت: آن را بگیر و نترس، ما آن را بصورت اولش بازمیگردانیم».
و الله تعالی فرموده:
﴿قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٦٨﴾[طه: ۶۸] .
«گفتیم: نترس! تو برتر و بالاتر هستی».
الله تعالی فرموده:
﴿وَأَلۡقِ عَصَاكَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ يُعَقِّبۡۚ يَٰمُوسَىٰ لَا تَخَفۡ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ١٠﴾[النمل: ۱۰] .
«و عصایت را بیفکن! هنگامی که به آن نگاه کرد، دید همچون ماری به هر سو میدود، به عقب برگشت، و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد، ای موسی نترس! که رسولان در نزد من نمیترسند».
و الله تعالی فرموده:
﴿وَأَنۡ أَلۡقِ عَصَاكَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ يُعَقِّبۡۚ يَٰمُوسَىٰٓ أَقۡبِلۡ وَلَا تَخَفۡۖ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِينَ ٣١﴾[القصص: ۳۱] .
«و (فرمود) عصایت را بیفکن! هنگامی که دید او همچون ماری با سرعت حرکت میکند، ترسید و به عقب برگشت، و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد، (ندا آمد) ای موسی برگرد و نترس، تو درامان هستی!».
همانا آیات در این باب فراوان هستند، از این جماعت بپرس که گفتۀ الله تعالی (نترسید - تو را غمگین نسازد، غمگین مشو، نترس) ننگی بر انبیا †است و از ارزش آنها میکاهد؟ و نشاندهندۀ خطا و اشتباه آنان است؟ زیرا سخن الله تعالی (نترسید - تو را غمگین نسازد - غمگین مشو - و مترس) نهی است، و صورت نهی، سخن گوینده است: انجام نده، بنابراین، خالی نیست که این غم و اندوه و ترس از طرف پیامبران از روی طاعت یا از روی معصیت انجام شده باشد - پس اگر طاعت باشد که الله تعالی از طاعات نهی نمیکند، بلکه به آنها دستور میدهد و به سوی آنها فرامیخواند و اگر معصیت باشد، در حقیقت الله تعالی آنها را از آن نهی کرده است، و این آیات به عصیان و نافرمانی آنها شهادت دادهاند به این دلیل که الله تعالی آنها را نهی کرده است؟!.
پس دقت کنید در اینکه منطق این قوم به کجا میانجامد؟! این جماعت، نخواستهاند که داستان به اینجا خاتمه یابد، بلکه پایان هجرت را طبق این روایت به تصویر کشیدهاند: روایت میگوید: وقتی که پیامبر جبه قبا تشریف آوردند، و در آنجا رحل اقامت افکند و منتظر آمدن حضرت علی شد. ابوبکر گفت: به مدینه حرکت کنیم، زیرا مردم به تشریف فرمایی شما خوشحال شدهاند و منتظر هستند که شما به سوی آنها بروید. پس بهتر است که حرکت کنیم و منتظر علی نباشید، چون گمان نمیبرم که تا یک ماه دیگر بتواند خود را به شما برساند. پس پیامبر جبلافاصله سخنی فرمود: (که خلاصه آن چنین است): من حرکت نمیکنم تا وقتی پسر عمویم، برادر دینیم و محبوبترین اهل بیتم پیش من نیاید. او خودش را سپر من کرده تا مرا از دست مشرکان نجات دهد. گوید: در آن هنگام ابوبکر عصبانی شد و در درون خود کینه و حسادت علی را پنهان داشت. و این اولین خصومتی است که وی برای پیامبر جنسبت به علی ابراز داشت و اولین نافرمانی است که نسبت به پیامبر جانجام داد. لذا شخصاً حرکت کرد تا اینکه وارد مدینه شد و پیامبر جرا در قبا باقی گذاشت تا منتظر علی باشد[۱۸۴۱] .
و در راستای ذکر لقب صدیق، شیعیان این فضیلت را به ضد ارزش تبدیل نمودهاند؛ بعضی از آنها کلاً انکار کردهاند که پیامبر جاین لقب را به ابوبکر داده باشد و بعضی دیگر آن را تأیید کرده، اما به شیوۀ این روایت که در آن خالدبن نجیع میگوید: به ابوعبدالله گفتم: فدایت بشوم! آیا پیامبر جابوبکر را صدیق نام نهاده است؟ گفت: آری. گفتم: چگونه؟ گفت: وقتی که با او در غار بود، پیامبر جبه او فرمود: میبینم که قایق جعفربن ابیطالب در دریا آشفته شده و گم میشود. ابوبکر گفت: ای رسول خدا! آیا آن را میبینی؟ گفت: آری. گفت: میتوانی آن را به من نشان بدهی؟! گفت: به من نزدیک شو! گوید: به او نزدیک شد، آنگاه پیامبر جدستی بر چشمانش کشید، سپس فرمود: نگاه کن! آنگاه ابوبکر نگاه کرد و قایق را دید که در دریا اینور و آنور میرفت، پس به کاخهای اهل مدینه نگاه کرد، آنگاه با خود گفت: اکنون باور کردم که تو ساحر هستی. پس پیامبر جفرمود: تو صدیق هستی[۱۸۴۲] .
و بدین ترتیب گویی آنها دروازه را برای مبغضان حضرت علی باز میکنند تا آنها بگویند: پیامبر جفقط به این منظور در شب هجرت به او دستور میداد که در رختخوابش بخوابد که تا مشرکان به گمان اینکه او پیامبر جاست، او را بکشند و از او آسوده شوند، و اگر خیری در او ملاحظه میکرد، او را با خود همراه میکرد.
و اگر گفته شود: نکته اساسی در این است که حضرت علی حاضر شد تا جان خود را فدای پیامبر جنماید، گفته میشود: در این امر هیچگونه جانفدائیای وجود ندارد، زیرا حضرت امیر - همانگونه که شیعه اعتقاد دارند - خلیفۀ رسول خدا جخواهد شد، پس مسئله مرگ او در اینجا کاملاً بعید است. بنابراین، فضیلتی که به او منسوب است، منتفی میشود. و اگر احتمال مرگ وجود داشته باشد، در حقیقت سخن به امامت او را باطل کردهاند.
و بدینسان سایر فضائل و ارزشهای او تأویل میشود، مثلاً در رابطه با این فرموده پیامبر جبه او: «تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی، جز اینکه بعد از من پیامبری وجود ندارد» گفته میشود: اگر پیامبر جمیدانست که همصحبتی وی خیری دربردارد یا نظر و مشورت کردن با او مایه منعفتی است، در آن غزوه (غزوه تبوک) وی را با خود همراه میکرد؛ زیرا در این غزوه به کسی اجازه نداد که از او تخلف بورزد، و آن غزوه، آخرین غزوهاش بود. و هرگز اجتماعی مثل آن، جمع نشده بود، و فقط زنان و کودکان یا افرادی که معذور بودند و نمیتوانستند به جهاد بروند، یا منافقان از آن باز ماندند. و در مدینه، مردانی یافت نمیشد که کسی را بر آنها بگمارد همانگونه که در هر دفعه این کار را میکرد، بلکه این استخلاف ضعیفتر از استخلافات عادی بود! زیرا در مدینه مردانی تنومندی باقی نمانده بود که کسی را بر آنها بگمارد همانگونه که در همۀ غزوههایش کسی باقی میماند. و پیامبر جکسانی را همراه خود کرد که برای وی خیلی سودمند بودند و وی را همکاری میکردند. و پیامبر جبه مشاورت کردن با آنها و استفاده کردن از رأی و نظر و دست و شمشیر آنها احتیاج داشت. و بازمانده و اگر در مدینه سیاست زیادی وجود نداشت، به همۀ اینها احتیاج نمیداشت.
از همینرو حضرت علی سمسأله را درک کرد، یعنی ماندنش سودی دربرندارد، لذا این باره به پیامبر جاعتراض کرد و این سخن وی به پیامبر جبه تواتر رسیده که گفت: ای رسول خدا!، آیا مرا در میان زنان و کودکان باقی میگذاری؟! و در بعضی از روایتها: او به پیامبر جپیوست، پس پیامبر جفرمود: ای علی! مگر تو را بر مدینه باقی نگذاشتم؟ علی همچنان زیر بار نمیرفت تا اینکه پیامبر جاینگونه او را راضی کرد: تو برای من، به منزله هارون برای موسی هستی با این تفاوت که پیامبری بعد از من وجود ندارد. و نیز این هم چنین تأویل میشود که مراد از منزله، باقی ماندن و ماندگار شدن در نزد زنان و کودکانی است که باقی ماندهاند و بس. همانگونه که هارون بر کسانی که باقی ماندند - آن هنگام که موسی خارج شد تا به دیدار خدایش برود - گماشته شد.
و این هم با عقیدۀ عصمت منافات دارد، زیرا لازم است آنچه را که پیامبر جاتخاذ کرده، صواب و حق باشد و این به دلیل عصمت او است، یا بر خلاف این باشد به جهت دلالت اعتراض امیرالمؤمنین بدان.
و سخن در رابطه با این مسأله فراوان است.
و نیز شجاعت وی را میتوان به این تأویل کرد که ملائکهای در شکل و سیمای او بوده است و خود شخص وی نبوده است، شیعه نقل کردهاند که ملائکه در شکل و سیمای وی نبرد و قتال میکردند[۱۸۴۳] . و بسا که شجاعت و قهرمانیای که در این راستا از او ظاهر شده، از این فرشته یا از آن فرشته بوده باشد.
و اگر پاسخ داده شود به اینکه ملائکه به شکل سیمای او درمیآیند، خود یک فضیلت است، در جواب گفته میشود: ملائکه بلکه بزرگترین ملائکه یعنی جبرئیل گاهی در قالب و سیمای دحیه کلبی بر پیامبر جفرود میآمدند[۱۸۴۴] . و بدینسان....
حتی در سادهترین مسائل هم، مانند دعای پیامبر جبرای او: «أعلى الله كعبك يا علي». «ای علی! خداوند تو را شریف و پیروز گرداند»[۱۸۴۵] . ممکن است که ناصبی آن را چنین تأویل کند که این دعا برای او نبوده، بلکه بر ضد او بوده، چه این دعا کنایه از سختی و سرسختی است.
و بدینسان همه فضائل وی میتوانند دستخوش تأویل گردند. و ما تماماً میدانیم که همه اینها بیپایه و بیاساس هستند، ولی آیا شیعیان این روش را میپسندند، و آیا کسی میخواهد بپذیرد اگر ما، ظاهر نصوص و عبارتها را برگردانیم و آنها را تأویل نماییم؟!.
و آیا سخن پیامبر جبه اسامه بن زید سرا فراموش میکنیم که یهودیای را به قتل رسانید که شهادت سر داده بود هیچ خدایی به جز الله تعالی وجود ندارد و محمد جرسول خداست؟! اینکه پیامبر به او گفت: مردی را کشتی که شهادت سر داده هیچ خدایی به جز الله تعالی وجود ندارد و من فرستاده خدا هستم؟! اسامه گفت: ای رسول خدا! از ترس مرگ آن را سر داد. پیامبر جفرمود: چرا پوشش را از روی قلبش ندریدی، چون نه آنچه را که با زبانش گفت، قبول کردی و نه به آنچه در درونش بود، اطلاع یافتید؟! بعد از آن اسامه سوگند خورد که احدی را نکشد که شهادت داده هیچ خدایی جز الله تعالی وجود ندارد و محمد جرسول خداست[۱۸۴۶] .
و اینکه در روز جنگ بدر عباس سخطاب به پیامبر جگفت: من اسلام آوردهام. پیامبر جفرمود: الله تعالی به اسلام آوردنت داناتر است! اگر آنچه را که میگویید واقعی باشد، الله تعالی بخاطر آن به تو پاداش خواهد داد، ولیکن ما تنها ظاهر امر تو را قابل قبول میدانیم[۱۸۴۷] .
صادق روایت کرده که در بنیاسرائیل عابدی بود، الله تعالی به داود ÷وحی کرد که او ریاکار است، صادق گوید: سپس آن مرد فوت کرد. آنگاه داود بر جنازهاش حضور نیافت، لذا چهل نفر از بنیاسرائیلی برخاستند و گفتند: خدایا! ما جز خیر چیزی از او ندیدهایم و تو نسبت به او از ما داناتر هستی، پس او را ببخش! گوید: وقتی که غسل داده شد، چهل نفر دیگر آمدند و گفتند: خدایا! ما به جز خیر چیزی از او ندیدهایم و تو نسبت به او از ما داناتر هستی، پس او را ببخش! وقتی که در قبر گذاشته شد، چهل نفر دیگر برخاستند و گفتند: خدایا! ما فقط از او خیر و نیکی مشاهده کردهایم و تو نسبت به او از ما داناتر هستی، پس او را ببخش! صادق گوید: الله تعالی به داود ÷وحی کرد: چرا بر روی او نماز نخواندی؟ داود گفت: به خاطر چیزی که به من خبر دادی؟ راوی گوید: آنگاه الله تعالی به وی وحی فرستاد که قومی شهادت داده و من شهادتشان را پذیرفتم، و آن گناه را که تو میدانی و آنها نمیدانند، از او بخشیدم[۱۸۴۸] .
به سخنمان درباره فضیلت همصحبتی صدیق با پیامبر جدر هجرت بازمیگردیم، و به آنچه که آوردهایم، اکتفا میکنیم، زیرا طعنههای شیعیان در این باره زیاد است، و نیز پاسخها هم زیاد است، اما قضیه را با این روایت که آن قوم وارد کردهاند، پایان میدهیم:
آنها ذکر کردهاند در شبی که حضرت علی به جای پیامبر جخوابید، الله تعالی به پیامبرش محمد جوحی کرد که: به تو فرمان میدهم ابوبکر را به همراهی خود انتخاب کنی. اگر او با تو الفت گرفت و از تو پشتیبانی و حمایت کرد و بر سر عهد و پیمان خودش با تو ثابتقدم ماند، در بهشت یکی از رفیقان تو خواهد بود و در غرفههای آن از جملۀ یاران فداکار تو خواهد شد. آنگاه پیامبر جبه ابوبکر فرمود: ای ابوبکر! آیا راضی هستی که با من باشی، پس طلب کن همانگونه که من طلب میکنم؟! و خوب میدانی که این تو بودی که مرا به آنچه که ادعا میکنم، واداشت، پس به جای من، انواع عذاب را تحمل کن؟!.
ابوبکر گفت: ای رسول خدا! اگر من همۀ عمر را زندگی کنم آن هم در سختترین شکنجه و عذابها نه اینکه بمیرم و راحت شوم و نه اینکه نجات یابم، اما در این میان محبت تو را داشته باشم، برای من خوشایندتر از آن است که در دنیا متنعم گردم و همۀ دنیا را در ازای مخالفت تو داشته باشم. و آیا مگر من و مالم و فرزندم، بجز خدا و قربانی تو، چیز دیگری هستیم؟! آنگاه پیامبر جفرمود: حتماً الله تعالی از قلبت اطلاع یافته و در آن چیزی را یافته که با آنچه که بر زبان جاری میشود، سازگار است، تو را برای من بمنزله گوش و چشم و سر از بدن و بمنزله روح از بدن قرار داده، همانند علی که او هم برای من چنین است[۱۸۴۹] .
و در راستای ذکر تشبیه به آن منزلت و جایگاه، شیعیان از رضا از پدرش از پدرانش، از حسینبن علی نقل کردهاند که گفت: پیامبر جفرمود: ابوبکر برای من، بمنزلۀ گوش است، عمر برای من بمنزلۀ چشم است و عثمان برای من بمنزله دل است[۱۸۵۰] .
شکی نیست که شما منتظر هستید تا ببینید که آنها چگونه این حدیث را تأویل کردهاند. پس گوش دهید: شیعیان روایت کردهاند که معنای حدیث فوق چنین است که آنها درباره ولایت علیبن ابیطالب مورد سؤال قرار خواهند گرفت، زیرا الله تعالی فرموده است:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾[الإسراء: ۳۶] [۱۸۵۱] .
«و از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن! چرا که گوش و چشم و دل همگی مسؤلند».
حتی اگر بگویید: این آیه شامل همۀ مکلفان است، چرا خاصتاً این سه نفر را ذکر میکنید؟ میبینی که آنها میگویند: آنها بخاطر اختلاط و اطلاع فراوانشان از آنچه که (پیامبر) درباره امیرالمؤمنین ابراز کرده، بمنزله گوش و چشم و دل هستند؛ از همین روی، حجت بر آنها کاملتر است، به همین خاطر در این آیه، در حالی که شامل همه مکلفان است و همه مورد سؤال قرار میگیرند، آنها خاص شدهاند[۱۸۵۲] .
و نیز سخن آنها دربارۀ فرستادن ابوبکر همراه با سورۀ برائت پیش مشرکان که همۀ مفسران بر آن اتفاق نظر دارند و همۀ اخباریون اعم از شیعه و سنی آن را نقل کردهاند، پس گرفتن آن از او و دادن آن به حضرت علی، از پاسخ آن قوم بدان در امان نمانده است. بر شیعیان گران آمده که پیامبر جدر آغاز ابوبکر سرا برای این کار فرستاده باشد، لذا روایت کردهاند که باقر گفته: نه بخدا، پیامبر جابوبکر را با سوره برائت نفرستاده، آیا پیامبر جوی را با آن میفرستد و سپس آن را از او میگیرد؟![۱۸۵۳] .
به ذکر اقوال شیعیان در زمینۀ تأویل و برگرداندن فضائل بازمیگردیم:
از آن جمله: آیاتی که از بالای هفت آسمان دربارۀ برائت و بیگناهی حضرت عایشه لنازل شدند و در آن ماجرای مشهور، بیگناهی و پاکی او را ثابت کردند؛ شیعیان داستان را کاملا واژگون کرده و همۀ آیات را در راستای مذمت نه تبرئه وی قرار دادهاند و گفتهاند: این آیات در رابطه با ماریه قبطی و آن تهمتی که عایشه لبه او زد، نازل شدهاند[۱۸۵۴] .
و از آن جمله: سخن آنها درباره لقب فاروق س، خالدبن یحیی گفته است: به ابوعبدالله گفتم: چرا عمر، فاروق نام نهاده شده؟ گفت: آری، مگر نمیبینی که او میان حق و باطل جدایی افکنده و مردم باطل را گرفتهاند[۱۸۵۵] .
نمیدانم که این روایت در مدح عمر است یا ذم او؟ که من گمان میبرم برای ذم او باشد. ولی گناه عمر چیست که مردم باطل را گرفتهاند؟
از آن جمله: سخن علی سدر ارتباط با فاروق سوقتی که از دنیا رفت؛ ای کاش با کارنامه این، به دیدار الله تعالی میرفتم.
و در روایتی: امیدوارم که با صحیفه (و کارنامه) این پوشیده شده به دیدار الله تعالی بروم.
تأویل آنها برای این سخن چنین است که عمر با ابوبکر، مغیره، سالم خدمتکار ابوحذیفه و ابوعبیده هم دست شدند و توافق حاصل کردند که صحیفهای را میان خود بنویسند که در آن با هم قرار داد ببندند که اگر رسول خدا جفوت کرد، احدی از اهل بیتش را وارث قرار ندهند و جایگاهش را به آنها ندهند. و آن صحیفه را نزد عمر گذاشتند، چون ایشان پایه و اساس آنها بود، بنابراین صحیفهای که امیرالمؤمنین دوست داشته و به آن امید بسته که به همراه آن به دیدار الله تعالی برود، همین صحیفه است تا به مضمون آن با عمر مشاجره کند و بر علیه او دلیل بیاورد[۱۸۵۶] .
و در راستای ذکر این صحیفه و ذکر سالم خدمتکار ابوحذیفه، شیعیان از صادق نقل کردهاند که: علت برگزیدن لقب امین برای سالم این است که وقتی آن صحیفه را نوشتند و آن را در دست سالم گذاشتند، او به عنوان امین قرار گرفت[۱۸۵۷] .
و تأویل آنها برای این فرموده پیامبر جرا که میفرماید: خدایا! اسلام را با عمربن خطاب تقویت نما!، فراموش نمیکنیم. آن جماعت از محمدبن مروان نقل کردهاند که گفت: از ابوعبدالله پرسیدم: فدایت شوم! پیامبر جفرموده: خدایا اسلام را بوسیله ابوجهل یا عمربن خطاب تقویت نما! پس گفت: ای محمد! بخدا که این را گفته است. و این برای من از گردن زدن هم سختتر بود. سپس به من روی کرد و گفت: ای محمد! آیا میدانی که خدا چه نازل کرد؟ گفتم: فدایت بشوم، تو داناتر هستی. گفت: پیامبرجدر خانه ارقم بود، پس گفت: خدایا! اسلام را بوسیله ابوجهل یا بوسیله عمربن خطاب تقویت نما! آنگاه الله تعالی این آیه را نازل کرد:
﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ ٱلۡمُضِلِّينَ عَضُدٗا﴾[الکهف: ۵۱] .
«و من هیچگاه گمراهکنندگان را دستیار خودم قرار نمیدهم».
و از جمله: سخن عمربن خطاب سکه گفت: ای ساریه! کوه را... - که روایت آن مشهور است - آنها گفتهاند: قضیه فقط این بوده که عمر غم خود را به عنوان شکایت پیش علی برد، چون خبر نظامیان مسلمانان قطع شده بود، وی هم در رابطه با آنان به او گزارش و خبر داد، و اینکه لشکر دشمن، سپاه مسلمانان را احاطه کرده است، و اگر مسلمانان از آن کوه بالاتر نروند، همگی کشته خواهند شد، لذا از او خواست که آنها را به او نشان بدهد، آنگاه علی همراه با عمر از منبر بالا رفت، و علی بر چشمان عمر دست کشید و او آنها را دید و گفت: ای ساریه! کوه را، کوه را... (یعنی به جانب کوه بروید) آنگاه آنها صدای عمر را شنیدند، سپس در رابطه با آنچه علی گفته بود، خبر آمد، و عمر به او وعده داد که اگر او این کار را بکند، وی از تمام خلافت استعفا خواهد داد، و البته که این کار را نکرد[۱۸۵۸] .
و از جمله: نماز خواندن وی پشت سر حضرت ابوبکر و حضرت عمر و حضرت عثمان میباشد، آنها در این باره گفتهاند: آنها را به مثابۀ ستونهای مسجد قرار داده است[۱۸۵۹] .
و از جمله: نشستن ابوبکر و عمر بهمراه با پیامبر جدر آن داربست و مشورت کردن آن دو با وی است، اگر واقعاً آن دو از همۀ انسانها در نظر او برتر نمیبودند، پیامبر جبصورت اختصاصی با آنها نمینشست. آنها در این رابطه گفتهاند: پیامبر جدانسته که آنها بدرد جنگ نمیخورند، که یا شکست میخورند و یا اینکه پا به فرار میگذارند همانگونه که در جنگ احد و خیبر و حنین چنین کردند، و یا در اثر ترس و خوف و جزع به اهل شرک پناه میبرند و تقاضای امنیت مینمایند[۱۸۶۰] .
برغم دروغ بودن ادعای فرار آنها از غزوات، نکتهای که شگفتانگیز است و جا دارد که در اینجا ذکر شود اینکه ماجرای نشستن آنها در آن داربست همراه با پیامبر جتنها در روز بدر بوده و بدر اولین غزوه میباشد! (من نمیدانم) که آنها چگونه این را تفسیر میکنند؟! و عجیب و غریب این است که علمای طراز اول شیعه از قبیل مفید و حلی این مقوله را تکرار میکنند، و این امری است که حتی کودکان هم آن را میدانند.
و از جمله: این سخن علی ساست که به تواتر رسیده و او آن را بر روی منبر کوفه ایراد کرده است: هر کسی را که پیش من بیاورند (و بگویند) مرا بر ابوبکر و عمر برتری و تفضل داده است، حد یک تهمتزننده را بر او پیاده خواهم کرد[۱۸۶۱] .
در این باره جناب مفید گفته است: بدین علت حد بر چنین شخصی واجب شده که فضیلتی برای آن دو در نظر گرفته که سزاوار آن نیستند. زیرا برتری دادن و مفاضله تنها در صورتی اجرا میشود که دو شخص در فضیلت به هم نزدیک باشند، و این دو آقا (ابوبکر و عمر)، چون نص را انکار کردهاند، از حیطه ایمان خارج شدهاند، لذا هیچ فضیلت دینی برای آنها وجود ندارد، پس چگونه میتوان آن دو را با امیرالمؤمنین مقایسه کرد و فضیلتی مانند وی برای آنها در نظر گرفت؟![۱۸۶۲] .
در رابطه با سخن مفید باید بگوییم: از بس که نامفید است، سزاوار پاسخگویی را ندارد.
و از جمله: آنچه فضلبن شاذان بیان کرده که این حدیث توسط سویدبن غفله روایت شده و اهل آثار و روایت بر این اجماع دارند که وی غلطهای زیادی دارد.
و ای کاش این آقا به ما میگفت که چه کسانی گفتهاند که سوید دارای غلط بسیاری است. و برای کذب و رد این ادعا، همین کافی است که میبینیم جناب خوئی بعد از آنکه سخنان همپایههای وی را در ثقه بودن ابن غفله و اینکه وی یکی از دوستان امیرالمؤمنین بوده است، نقل میکند، میگوید: این روایت مرسل است و بدان اعتماد کرده نمیشود، و چگونه این امکان دارد در حالی که خود فضل به روایت سوید بن غفله اعتماد کرده، همانگونه که دانستی، در هر حال این روایت از سفیان ثوری نقل شده و او از محمدبن منکور نقل کرده و از سویدبن غفله نقل نشده است[۱۸۶۳] .
خوئی با این سخنش: خود فضل به روایت سوید بن غفله اعتماد کرده است.
به روایتی که طوسی در تهذیبش از ابن شاذان آورده است، اشاره میکند، در آن روایت ابن شاذن از حنان نقل میکند که او گفت: من در نزد سوید ابن غفله نشسته بودم، پس حدیثی را ذکر کرد، سپس طوسی گفت: فضل گفت: و این خبر صحیحتر از خبری است که سلمه ابن کهیل روایت کرده، زیرا سلمه علی را ندیده، اما سوید علی را درک کرده است[۱۸۶۴] .
و شبیه چنین سخنی، این سخن حضرت علی ساست که گفته: بهترین این امت بعد از پیامبرش ج، ابوبکر و عمر هستند. عدهای این روایت را از اصل رد میکنند، و عدهای میگویند: باقر در مورد این سخن مورد سؤال واقع شد. پس گفت: انسان گاهی از روی علاقه و احترام شخصی را بر خود ترجیح میدهد که مثل او نیست![۱۸۶۵] .
و از جمله: تأویلی است که درباره اسباب نزول آیه ذیل آمده است:
﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا﴾[التحریم: ۳] .
پیامبر جبه همسرش حفصه لدختر عمر سمژده داده بود که: ابوبکر بعد از وی خلیفه خواهد شد و بعد از ابوبکر، عمر خلیفه خواهد شد[۱۸۶۶] ، و افزودهاند: وقتی که حفصه لاین خبر را به عایشه لداد و آن دو، این خبر را به پدرانشان دادند، آنها بر سر این جمع شدند که با پیامبر جبسازند و او را بفریبند[۱۸۶۷] .
و در راستای این بشارت، شیعیان گمان بردهاند که ولایت ابوبکر در کتاب دانیال ذکر شده است، و آن دو این را میدانستهاند، از همین روی مسلمان شدند و به منظور طلب ولایتی که دانیال آن را در فصل نهم کتابش ذکر کرده و هم اینک در دسترس یهودیان قرار دارد، از او پیروی کردند.
و از جمله: این فرمودۀ پیامبر جمیباشد: «به دو کسانی که بعد از من میآیند یعنی ابوبکر و عمر، اقتدا کنید»[۱۸۶۸] .
علامه حلی در این رابطه گفته است: اقتدا کردن به این فقها مستلزم این نیست که آنها ائمه باشند، که این با حدیث: «اصحاب من همانند ستارهها هستند به هر یک از آنها که اقتدا کنید، راه مییابید» در تعارض است[۱۸۶۹] .
و دیگری گفته است در حالی که نتوانسته به دلیل صحت این حدیث آن را رد کند: این خبر با خبر غدیر قابل مقایسه نیست و به پای آن نمیرسد، زیرا از جمله خبر آحاد است، وی در ادامه میگوید: سخن پیامبر جکه میفرماید: «بعد از من» فشرده است و مقصود از آن این نیست که بعد از وفات من، یا بعد از حالی از احوال من (آن دو خلیفه میشوند).
میگویم: آیا این قوم، این تأویل را برای همۀ روایتهایی که برای امامت علی سوضع کردهاند، جایز میدانند؟!.
دیگری در تعلیل آن روایت فوق گفته است: پیامبر جراهی را میپیمود که ابوبکر و عمر هم کمی از او عقبتر بودند، آنگاه پیامبر جبه کسانی که درباره راهی که او پیموده بود از او سؤال کرده بودند، گفت: به کسانی که بعد از من هستند، اقتدا کنید!.
و دیگری گفته است: این حدیث با صیغه مرفوع (ابوبکر و عمر) روایت شده، و عدهای هم آن را با صیغه منصوب (ابابکر و عمر) روایت کردهاند و اگر این روایت صحیح باشد، معنای سخن وی با حالت نصبه چنین میشود: ای ابوبکر و عمر! اقتدا کنید به دو چیزی که بعد از من میآیند: کتاب خدا و اهل بیتم. و معنای سخن وی با حالت رفعه این است: ای مردم و ابوبکر و عمر به دو چیزی که بعد از من میآیند، اقتدا کنید: کتاب خدا و عترتم[۱۸۷۰] . و در راستای ذکر حدیث (اصحابم بمانند ستاره هستند) باید بگوییم که: به نظر حدیثشناسان اهل سنت، این حدیث از جمله احادیث موضوع است، و برغم این، میبینیم که شیعیان از ائمه مطالبی دال بر صحت آن نقل میکنند. مثلاً وقتی که رضا در مورد این فرمودۀ پیامبر ج«اصحاب من ماند ستارهها هستند به هر کدام که اقتدا کنید، راهیاب میشوید» و این فرموده پیامبر ج«اصحابم را برای من واگذارید» مورد سؤال واقع شد، گفت: این صحیح است، و منظورش کسانی است که بعد از او تغییر و تبدیل نیافتهاند. گفته شد: چگونه بدانیم که آنها تغییر یافته و عوض شدهاند؟! گفت: بخاطر این حدیث که از او روایت میکنند که او در آن میفرماید: «در روز قیامت مردانی از اصحابم همانند شتران بیگانهای که از آب رانده میشوند، از حوض من رانده میشوند». آنگاه میگویم: پررودگارا! اینها اصحاب من هستند... پس به من گفته میشود: تو نمیدانی که بعد از تو چه چیزهایی بوجود آوردند، آنگاه آنها را به طرف چپ میبرند، و من هم میگویم، آنها را از من دور کنید... آیا نمیبینی که این راه برای تشخیص کسانی است که تغییر نیافته و عوض نشدهاند[۱۸۷۱] . و عجیب این است که علمالهدی و دیگران با این سخن رضا مخالفت کردهاند، در حالی که رضا معتقد است که حدیث اول، به اعتبار حدیث دوم صحیح است، این آقایان عقیده دارند که به اعتبار حدیث دوم، حدیث اول ضعیف است[۱۸۷۲] .
حال کسی که از همۀ اینها متعجب نشده است به این روایت که از باقر، از پدرانش نقل شده است، دقت کند! وی از پیامبر جروایت میکند که فرمود: اصحاب من در میان شماها مانند ستارگان هستند، به هر کدام که دست بگیرید، هدایت میشوید، و به هر کدام از سخنان اصحابم که متکی شوید، هدایت مییابید و اختلاف اصحاب من برای شما رحمت است. پس گفته شد: ای رسول خدا! اصحاب شما چه کسانی هستند؟ فرمود: اهل بیتم[۱۸۷۳] .
یکی حدیث فوق را صحیح میداند، آن یکی آن را ضعیف میشمارد و دیگری آن را تصحیح میکند، اما دست آخر مقصود از صحابه در این حدیث، به اهل بیت منتهی میشود... و بدین منوال....
و شگفت این است که در هر روایتی که مدح و تعریفی از صحابه پیامبر جبمیان آمده باشد، گفتهاند: منظور از آن، اهل بیت است، مانند روایت سابق، و روایت تقسیم شدن امت به ۷۳ فرقه که همگی جهنمی هستند جز یک فرقه. به پیامبر جگفته شد: ای رسول خدا! و آن یک فرقه کدام است؟ گفت: آن فرقهای که از من و اصحابم پیروی میکند[۱۸۷۴] .
جناب مجلسی وقتی که روایت فوق را از صدوق نقل میکند، کلمۀ (و أصحابی)[۱۸۷۵] را حذف کرده و بجای آن (وأهل بیتی) را قرار میدهد، بسا که با این کار خود را از دردسر تأویل نجات دهد. در هر حال، سائل حق دارد که بپرسد: آیا شیعیان روایت «در روز قیامت مردانی از اصحابم از حوض من رانده میشوند» را بر اهل بیت حمل میکنند؟!.
مادام که ما در بحث ستارگان هستیم، پس باید بگوییم که آنها در ارتباط با مقوله «ابوبکر و عمر خورشید و ماه این امت هستند» از رضا نقل کردهاند که او گفت: ماه و خورشید عذاب میبینند، وقتی که چنین چیزی از رضا، شگفتانگیز تلقی شد، گفت: فقط منظورش این بوده که الله تعالی آنها را لعنت کند، مگر نه این است که مردم از رسول خدا جروایت کردهاند که گفت: ماه و خورشید دو نور هستند که در آتش میباشند. گفته شد: آری. آنگاه گفت: و آن دو هم در آتش میباشند و بخدا کسی غیر آن دو را مدنظر نداشته است[۱۸۷۶] .
و چنین برمیآید که واضع و پایهگذار این روایت، از روایتی که دیگری وضع کرده، آگاه نشده است و آن سخن صادق است که میگوید:
﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١﴾[الشمس: ۱] .
خورشید امیرالمؤمنین است، و ماه حسن و حسین هستند. و یا از این فرموده پیامبرجاطلاع نیافته است که فرموده: «مانند من در میان شما، مانند خورشیداست و مانند علی، مانند ماه است»[۱۸۷۷] .
حتی در ارتباط با ازدواج فاروق با دختر حضرت علی امکلثوم ل، و ازدواج حضرت عثمان با رقیه و امکلثوم بدو دختر پیامبر ج، هم تأویلات و عکسالعملهایی از خود نشان دادهاند. مثلاً چون ازدواج حضرت عثمان با دو دختر پیامبر جبرایشان گران آمده، زیرا میبینند که ازدواج حضرت علی سبا فاطمه لخود فضیلتی است، حال چگونه به فضیلت عثمان که با دو تن از دختران پیامبر جازدواج کرده، قائل نشوند، لذا آمدهاند و گفتهاند: رقیه و امکلثوم باصلاً جزو دختران پیامبر جنیستند[۱۸۷۸] .
البته به این هم اکتفا نکردهاند، بلکه اضافه کرده و گفتهاند: عثمان آن دو را به قتل رسانید[۱۸۷۹] .
و دیگر تأویلاتی که برای این ازدواج ارائه دادهاند و ما از ذکر آنها خودداری کردهایم.
و اما سخن آنها دربارۀ ازدواج عمربن خطاب با امکلثوم، این است که به نظر عدهای از آنها، این ازدواج اصلاً صورت نگرفته است و گفتهاند: روایت ازدواج عمر با امکلثوم دختر امیرالمؤمنین علی ثابت نشده، زیرا راوی آن زبیربن بکار است که در نقل حدیث به او اعتماد کرده نمیشود، چون او متهم است به اینکه (بنابه اعتراف خودش) امیرالمؤمنین را مبغوض داشته و قابل اطمینان نیست[۱۸۸۰] .
این در حالی است که کتابهای رجالشناسی شیعه در زمینه بیوگرافی و شرح حال این ابن بکار آوردهاند که وی نسبت به اخبار و شرح حال قریش و نسبهای آنان از همۀ مردم آگاهتر بوده، و روایاتی از او نقل شده که بطلان مذهب عامه و حقیقت مذهب خاصه از آن آشکار است[۱۸۸۱] .
و به رغم آنکه اخبار این ازدواج، با شیوهها و طرقهای فراوانی آمده که در آنها اثری از ابن بکار نیست، میبینیم که جناب مجلسی در رابطه با سخن فوقالذکر مفید، میگوید: اینکه جناب مفید اصل واقعه را انکار کرده، از اینرو است که بیان دارد آن روایت از طرق آنها ثابت نشده است، و گرنه بعد از ذکر اخبار سابق، این انکار عجیب بنظر میرسد[۱۸۸۲] .
ولی بنده سخن مفید را عجیب نمیپندارم، آخر غیر از این چه انتظاری از او میرود؟!.
عدهای از آنها گفتهاند: کسی که عمر با او ازدواج کرد، یک جنی نجرانی بود و امکلثوم نبوده است. آنها از صادق روایت کردهاند که گوید: امیرالمؤمنین دنبال یک جنی یهودی از اهل نجران فرستاد، که به او سحیقه دختر جریریه میگفتند. بنابه دستور امیرالمؤمنین در قالب امکلثوم درآمد و دیدگان از امکلثوم (واقعی) حجب شدند. پس آن را برای آن مرد (عمر) فرستاد. همچنان در نزد او بود تا اینکه یک روزه نسبت به او شک کرد؛ پس گفت: در زمین خانوادهای وجود ندارد که از بنیهاشم جادوگرتر باشند! سپس خواست که این مسئله را برای مردم فاش کند، پس با آن زن درگیر شد، و آن زن میراث را تصاحب کرد و به نجران بازگشت، و امیرالمؤمنین امکلثوم را ظاهر کرد[۱۸۸۳] .
ولی چه کسی به این ازدواج اقرار کرده، گفته است: صادق در این باره گفته: این ازدواج و پیمان زناشوییای است که ما آن را خوش نداشتهایم[۱۸۸۴] .
به خدا سوگند که حکایت ابن بکار و آن جنی نجرانی برای من خوشایندتر از نسبت دادن این روایت به صادق /است!.
مجلسی در ارتباط با روایت سابق و غیر آن که این ازدواج را تأیید مینماید، توضیح داده و گفته است: این اخبار با داستان آن جنی که ذکر شد، منافاتی ندارد، زیرا آن قصه، قصۀ مخیف و هولناکی است که فقط خواص آنها بر آن اطلاع پیدا کردهاند، و نمیتوان بوسیلۀ آن احتجاج و استدلال بر مخالفان (اهل سنت) را کامل و تکمیل کنیم.
بلکه چه بسا آنها چنین مثالها و امور را برای اکثریت شیعه هم نقل نکنند، چون میدانند که آنها را قبول نمیکنند، و در ارتباط با آنها دچار افراط و غلو میشوند[۱۸۸۵] .
در هر حال، تأویلاتی که دربارۀ این ازدواج ذکر کردیم، کافی است، وگرنه بحث به درازا میکشد.
و نیز سخن آنها دربارۀ روایتهایی که در آنها حضرت علی به ثناگویی از خلافت شیخین میپردازد، از قالب تأویل بدر نیامده و گفتهاند: حضرت علی تظاهر به چنین چیزی کرد و یا از باب تقیه این کار را کرده است. پس خود را راحت کرده و گفتهاند: بلکه چنین بنظر میرسد که این سخن، از جمله پیوستهای مخالفان (اهل سنت) باشد[۱۸۸۶] . و البته که این جماعت عذرها و دلایلی برای خود دارند.
آنها در ارتباط با روایتهایی که منافی رده اصحاب هستند - مانند روایت کافی که سابقاً ذکر شد و در آن سخن باقر آمده بود که حضرت علی دوست داشت آنها بر سر دینشان باقی میماندند و از اسلام مرتد نمیشدند- گفتهاند: یعنی بر ظاهر دین باقی میماندند. و این با آنچه گذشت، منافاتی ندارد و خواهد[۱۸۸۷] آمد که مردم، بجز سه نفر، همگی مرتد شدند؛ زیرا مراد از آن، ارتداد واقعی آنها از دین است، و این بر بقای آنها بر صورت اسلام و ظاهر آن حمل میشود، اگرچه آنها در اکثر احکام واقعی در حکم کفار بودند[۱۸۸۸] .
مجلسی بعد از آنکه دهها روایت درباره فضیلت صحابه میآورد، بناچار میگوید: باید بدانیم که این فضایل برای کسانی از آنها ثابت است که مؤمن بودهاند، نه منافقینی که خلافت را غصب کردند و همپایان و پیروان آنها؛ آری برای کسانی ثابت است که بر ایمان پابرجا ماندند و از ائمه راشدین پیروی کردند، نه برای آن عهدشکنانی که از دین بازگشتند[۱۸۸۹] .
یعنی: همۀ این روایتهایی که در این باب ذکر کردیم، فقط برای این سه نفر که مرتد نشدهاند، انطباق مییابد؛ آنها بدین وسیله، شکست و ناکامی صاحب این رسالت یعنی پیامبرجرا در زمینه تربیت این نسل بزرگ اعلام میدارند، تا اینکه وفات کرد و بعد از خود بیشتر از صدها هزار نفر منافق و مرتد برجای گذاشت.
تا آنجا که اگر کسی خوشبینانه قدم برداشته و فکر کرده که بعد از ارتداد صحابه مردمان دیگری وارد دین شدند، ناگهان بعد از کشته شدن حسین سباز با مرتد شدن همۀ آنها - جز سه نفر - غافلگیر میشود. چنانکه شیعیان از صادق چنین نقل کردهاند[۱۸۹۰] .
نکتۀ دیگر اینکه باز نهی پیامبر جو ائمه از لعن صحابه نیز از تأویل آنها در امان نمانده است که اینک یکی از آن تأویلات فراوان تقدیم شما میشود:
علی روایت کرده که پیامبر جفرمود: اگر امتم پنج کار را انجام دهند، مستحق بلا و گرفتاری میگردند، گفته شد: ای رسول خدا! آنها چیستند؟ ایشان از میان آن پنج ویژگی، این را ذکر کرد: اگر آخر این امت، اول آن را لعن کند.
صدوق گفته است: پیامبر جبا این سخنش «آخر این امت، اول آن را لعن کند» خوارج را مد نظر دارد، کسانی که امیرالمؤمنین را لعن میکنند و او جز اولین مسلمانان است که به الله تعالی و به پیامبر جایمان آورده است[۱۸۹۱] .
و بدین ترتیب و همانگونه که دیگران نیز عمل نمودهاند پایان امت محمد جرا سی سال بعد از وفات وی قرار داده است!!.
[۱۸۳۵] عیاشی: (۲/۹۴)، البحار: (۱۹/۸۰)، الصافی: (۲/۳۴۴)، الکافی: (۸/۳۷۸)، البرهان: (۲/۱۲۸-۱۲۹)، نور الثقلین: (۲/۲۲۰). [۱۸۳۶] به جزئیات این مسئله نگاه کنید در: الفصول الـمختارة: (۲۰)، الاحتجاج: (۲۷۹)، البحار: (۱۰/۲۹۷) (۱۹/۹۵)، (۲۷/۳۲۱-۳۲۷)، (۷۲/۱۴۳)، اقبال: (۵۹۳)، تفسیر إمام العسکری: (۴۶۶)، حاشیه عیون الأخبار: (۲/۱۸۶)، أنوار النعمانیة: (۱/۸۴). [۱۸۳۷] البرهان: (۲/۱۲۶)، البحار: (۳۳/۴۳۰)، (۳۶/۴۳). [۱۸۳۸] أمالی الطوسی: (۴۷۹)، البحار: (۱۹/۶۱)، و نیز نگاه شود: البحار: (۴۰/۵۰)، کشف الغمة: (۱/۸۵). [۱۸۳۹] أمالی الطوسی: (۴۸۰)، البحار: (۱۹/۶۲). [۱۸۴۰] مثلاً نگاه کنید به: روح المعانی: (۱۰/۱۰۰)، منهاج السنة: (۴/۲۳۹) و مابعد آن. [۱۸۴۱] روضة: (۲۸۱)، البحار: (۱۹/۱۱۶). [۱۸۴۲] تفسیر القمی: (۱/۲۸۹)، البرهان: (۲/۱۲۵-۱۲۸)، البصائر: (۴۲۲)، البحار: (۱۸-۱۰۹)، (۱۹/۵۳-۷۱)، (۵۳/۷۵)، نور الثقلین: (۲/۲۲۰)، إثبات الهداة: (۱/۲۴۱-۳۱۵-۳۱۷)، روضة: (۲۱۸)، الاختصاص: (۱۹)، الصافي: (۲/۳۴۴). [۱۸۴۳] البحار: (۴۱/۱۰۰)، الفصول الـمختارة. [۱۸۴۴] الـمناقب: (۱/۱۹۹)، (۲/۲۵۳)، (۳/۳۵۳)، البحار: (۱۸/۲۶۸)، (۲۲/۳۳۳-۴۰۰-۴۰۱)، (۳۷۳۰۷)، (۴۵/۹۱)، (۵۲/۳۰۶)، (۵۹/۱۹۲-۲۰۹-۲۱۰)، الکافی: (۲/۵۹۷)، أمالی الصدوق: (۲۸۳)، أمالی الطوسی: (۴۰-۶۱۵)، إثبات الهداة: (۲/۴۲-۴۳-۹۰-۱۵۹-۱۸۰)، تأویل الآیات: (۱/۱۸۵)، نور الثقلین: (۲/۱۷۳)، عیاشی: (۲/۷۴)، البرهان: (۲/۹۸). [۱۸۴۵] البحار: (۳۸/۲۹۸-۳۱۶)، (۷۶/۵۶)، الـمناقب: (۱/۳۸۹)، فقه الرضا: (۵۳). [۱۸۴۶] تفسیر القمی: (۱/۱۵۶)، البرهان: (۱/۴۰۶)، الصافی: (۱/۴۸۵)، البحار: (۲۱/۱۱/۶۵)، (۲۲/۹۳)، نور الثقلین: (۱/۵۳۵). [۱۸۴۷] تفسیر القمی: (۱/۲۶۷)، نور الثقلین: (۲/۱۳۴)، البحار: (۱۹/۲۵۸) البرهان: (۲/۶۷). [۱۸۴۸] البحار: (۸۲/۶۰-۶۱). [۱۸۴۹] تفسیر العسکری: (۴۶۵)، البحار: (۱۹/۸۰)، مدینة العاجز: (۷۵)، إثبات الهداة: (۳/۵۹۶). [۱۸۵۰] عیون الأخبار: (۱/۲۸۰)، البرهان: (۲/۴۲۰)، نور الثقلین: (۳/۱۶۴)، معانی الأخبار: (۳۸۷). [۱۸۵۱] عیون الأخبار: (۱۷۴)، البرهان: (۲/۴۲۰)، نور الثقین: (۲/۱۶۵)، إثبات الهداة: (۲/۲۷۲). [۱۸۵۲] البحار: (۳۶/۷۷). [۱۸۵۳] عیاشی: (۲/۸۰)، نور الثقلین: (۲/۱۸۰)، البرهان: (۲/۱۰۱)، البحار: (۳۵/۲۹۵). [۱۸۵۴] به سخنان آنها در این زمینه، نگاه کنید به: تفسیر القمی: (۲/۷۵)، البحار: (۲/۳۱۶)، (۲۲/۱۵۴-۱۵۵-۱۶۸)، (۷۹/۱۰۳)، (حاشیه)، الخصال: (۲/۱۲۵)، کتاب حدیث افک، جعفر مرتضی، تأویل الآیات: (۲/۶۰۳). [۱۸۵۵] الفصول المختارة: (۵۸)، البحار: (۱۰/۲۹۶)، (۲۸/۱۰۵-۱۱۷)، معانی الأخبار: (۴۱۲)، إرشاد القلوب: (۲/۱۱۹). [۱۸۵۶] الفصول الـمختارة: (۵۸)، البحار: (۱۰/۲۹۶)، (۲۸/۱۰۵-۱۱۷)، معانی الأخبار: (۴۱۲)، إرشاد القلوب: (۲/۱۱۹). [۱۸۵۷] البحار: (۵۳/۷۵). [۱۸۵۸] إثبات الهداة: (۲/۴۹۶). [۱۸۵۹] الفصول الـمختارة: (۴۱)، البحار: (۱۰/۳۷۳)، الـمناقب: (۱/۲۷۴). [۱۸۶۰] الفصول الـمختارة: (۱۵)، البحار: (۱۰/۴۱۷). [۱۸۶۱] الکشی: ترجمه شماره: (۲۵۷)، معجم الخوئی: (۸/۱۵۳-۳۳۶)، الفصول الـمختارة: (۱۲۷). [۱۸۶۲] الفصول الـمختارة: (۱۲۷)، البحار: (۱۰/۳۷۷). [۱۸۶۳] معجم الخوئی: (۸/۳۲۶). [۱۸۶۴] التهذیب: (۹/۳۳۶). [۱۸۶۵] الاختصاص: (۱۲۸)، البحار: (۴۹/۱۹۲). [۱۸۶۶] تفسیر القمی: (۲/۳۶۰)، البرهان: (۴/۳۵۲)، الصافی: (۵/۱۹۴)، مجمع البیان: (۵/۴۷۲)، الــمیزان: (۱۹/۳۳۸)، نور الثقلین: (۵/۳۶۷)، جوامع الجامع: (۲/۷۱۱)، تأویل الآیات الظاهره: (۲/۶۹۷). [۱۸۶۷] تفسیر القمی: (۲/۳۶۱)، البرهان: (۴/۳۵۲)، الصافی: (۵/۱۹۴)، نور الثقلین: (۵/۳۶۸). [۱۸۶۸] فصل الخطاب من إثبات تحریف کتاب رب الأرباب: (۲۰۰). [۱۸۶۹] الصراط الـمستقیم: (۳/۱۲۷-۱۴۴-۱۴۶)، البحار: (۲۳-۱۵۵)، (۳۰/۵۸۹)، (۴۹/۱۸۹)، إعلامالدین: (۱۴۲)، عیون أخبار الرضا: (۲/۱۸۵)، شرح نهجالبلاغة: (۱۳/۱۸۷)، (۱۷/۱۷۳)، أفصاح: (۲۱۹-۲۲۴). [۱۸۷۰] البحار: (۲۳/۱۶۲-۱۶۳)، (۴۹/۱۹۱)، عیون الأخبار: (۲/۱۸۶). [۱۸۷۱] عیون الأخبار: (۲/۹۳)، البحار: (۸۲/۱۹). [۱۸۷۲] تلخیص الشافی: (۲/۲۴۸)، البحار: (۲۹/۱۹)، حاشیه آن. [۱۸۷۳] معانی الأخبار: (۱۵۶)، البحار: (۲/۲۲۰)، (۲۲/۳۰۷). [۱۸۷۴] معانی الأخبار: (۳۲۳)، البحار: (۲۸/۳-۴-۳۰). [۱۸۷۵] البحار: (۲۸/۳/۴). [۱۸۷۶] تفسیر القمی: (۲/۳۲۱)، الصافی: (۵/۱۰۷)، البحار: (۷/۱۲۰)، (۲۴/۶۸)، (۳۶/۱۷۲)، البرهان: (۴۰/۲۶۳)، تأویل الآیات: (۲/۶۳۳)، نور الثقلین: (۵/۱۸۸). [۱۸۷۷] نگاه شود به این روایتها و دیگر روایات در البحار: (۱۶/۸۸-۸۹)، (۲۴/۷۰-۷۲-۷۳-۷۴-۷۵-۷۶-۷۹)، (۵۳-۱۲۰)، (۵۸-۱۴۰)، البرهان: (۴۰/۴۶۷)، تأویل الآیات: (۲/۸۰۳-۸۰۶)، کنز الفوائد: (۳۸۹)، روضة الکافي: (۵۰)، معانی الأخبار: (۳۹)، إثبات الوصیة: (۳۰)، أمالی الطوسی: (۵۲۸)، نور الثقلین: (۱/۳۶)، (۵/۵۸۵)، المناقب: (۱/۲۸۳)، الصافی: (۵/۳۳۳)، القمی: (۲/۴۲۲)، تفسیر فرات: (۲/۵۶۱-۵۶۲-۵۶۳). [۱۸۷۸] المناقب: (۱/۱۶۲)، البحار: (۲۲/۱۵۲-۱۹۱)، أنوار النعمانیة: (۱/۸۰-۸۱)، حاشیه آن. [۱۸۷۹] البحار: (۶/۲۶۱)، (۹/۲۵۱)، (۲۰/۱۴۵)، (۲۲/۱۵۹-۱۶۱-۱۶۳)، (۸/۳۹۲)، الکافی: (۳/۶۴-۶۹)، تفسیر القمی: (۲/۴۲۱)، نور الثقلین: (۵/۸۵۰)، الصافی: (۵/۳۳۰)، البرهان: (۴/۴۶۳). [۱۸۸۰] رسائل شیخ مفید: (۶۱)، البحار: (۴۲/۱۰۷)، أنوار النعمانیة: (۱/۸۱)، حاشیه. [۱۸۸۱] معجم الخوئی: (۷/۲۱۵). [۱۸۸۲] البحار: (۴۲/۱۰۹). [۱۸۸۳] البحار: (۴۲/۸۸)، به نقل از خرائج، و محقق کتاب در حاشیهاش گفته است: آن را در منبع چاپشدهای نیافتهایم. میگویم: شاید یکی از جنهای نجران این روایت را حذف کرده است. أنوار النعمانیة: (۱/۸۴). [۱۸۸۴] الکافي: (۵/۳۴۶)، البحار: (۴۲/۱۰۶)، أنوار النعمانیة: (۱/۸۲). [۱۸۸۵] البحار: (۴۲/۱۰۶). [۱۸۸۶] البحار: (۳۳/۵۴۷). [۱۸۸۷] بعضی از این روایتها را ذکر کردیم. [۱۸۸۸] البحار: (۲۸/۲۵۵). [۱۸۸۹] البحار: (۲۲/۳۱۳). [۱۸۹۰] الاختصاص: (۶۴-۲۰۵)، البحار: (۴۶/۱۴۴)، (۷۴/۲۲۰)، الکشی: (۱۱۳). [۱۸۹۱] الخصال: (۵۰۰)، البحار: (۶/۳۰۴)، (۵۲/۱۹۳)، (۷۷/۳۰۵)، و نیز نگاه شود به: کمالالدین: (۲/۲۰۷)، کنز الفوائد: (۱۴۴).