امامت در پرتو نصوص

فهرست کتاب

دلیل اول: استدلال به حدیث ابتدای دعوت و ذکر روایات و تحقیق و بررسی اسانید آن و رد بر این استدلال

دلیل اول: استدلال به حدیث ابتدای دعوت و ذکر روایات و تحقیق و بررسی اسانید آن و رد بر این استدلال

بحث خود را به حدیث ابتدای دعوت و یا (یوم الدار) شروع می‌کنیم و بعداً سلسلۀ زمانی و تاریخی روایات این باب را ذکر می‌کنیم، اما ابتدا تمام روایات مسند از کتاب‌های شیعه را ذکر می‌کنیم و به‌ بررسی اسانید آنها می‌پردازیم، سپس متن آن روایات را به‌ چالش می‌کشانیم.

روایت اول: که‌ قدیمی‌‌ترین روایت است، سلیم‌بن قیس از أبان روایت می‌کند که‌ حدیثی طولانی را از سلیم و عمربن أبی‌سلمه نقل کرده‌ که: قیس بن سعد بن عباده مناقب و نیکی‌های امیرالمؤمنین و اهل بیت را برای معاویه برشمرد؛ از جمله این را گفت: رسول خدا جفرزندان عبدالمطلب را جمع کرد که در میان آنها ابوطالب و ابولهب نیز حاضر بودند و آن روز فرزندان عبدالمطلب چهل نفر بودند. پیامبر خدا جآنها و علی را نیز به اسلام دعوت کرد، همانا پیامبر جدر آن‌روز در کفالت عمویش ابوطالب بود، پس فرمود: چه کسی در میان شما خود را نامزد می‌کند که برادر، وزیر، وصی و خلیفۀ من در میان امتم و پس از من ولی و سرپرست هر مؤمنی باشد؟ آن جماعت همگی خودداری کردند که نامزد شوند تا اینکه سه بار آن را تکرار فرمود. علی فرمود: ای رسول خدا! من خود را نامزد می‌کنم. پیامبر جسر علی سرا در آغوش خود گرفت و آب دهنش را در دهن علی ریخت و فرمود: بار الها جوف او را پر از علم و فهم و حکمت کن، سپس به ابوطالب فرمود: ای ابوطالب! از هم اکنون گوش به فرمان فرزندت باش، بدرستی خداوند او را در کنار پیامبرش به منزلۀ هارون در کنار موسی قرار داد، و پیامبر جدر بین خود و علی عهد و پیمان برادری را بست[۹۰۶] .

می‌گویم: طوسی دربارۀ أبان بن أبی‌عیاش گفته: او از تابعین و فردی ضعیف می‌باشد. و ابن الغضائری درباره او گفته: قابل توجه نمی‌باشد و یاران ما کتاب موضوع و ساختگی سلیم‌بن قیس را به او نسبت می‌دهند[۹۰۷] .

نکتۀ دیگر این‌که‌ اقوال شیعه دربارۀ خود سلیم و کتابش که شامل مسائلی مخالف تاریخ و معتقدات شیعه است، مضطرب و گوناگون می‌باشد، زیرا تعداد ائمه را سیزده نفر گزارش داده‌، و داستان محمدبن أبی‌بکر را ذکر نموده‌ که به هنگام مرگ، پدرش را نصیحت می‌کند، با وجود اینکه در آن هنگام، محمدبن ابی‌بکر سه ساله بود، شیعه اینگونه تناقضات را درک کرده‌اند و در نسخه‌های چاپ شده، به حذف آنها پرداخته‌اند. و چنانکه قبلاً بیان داشتیم بعضی وضع کتاب را به أبان بن أبی‌عیاش نسبت داده‌اند و یا این‌که‌ می‌گویند: نویسندۀ آن اصلاً شناخته شده نیست، و در هیچ جایی از او بحث نشده است، و یا می‌گویند: شکی نیست که این کتاب ساختگی و جعلی است و تاریخ وضع آن به اواخر دولت امویان برمی‌گردد... و اقوال دیگری که در مورد آن گفته شده است[۹۰۸] .

روایت دوم: صادق روایت کرده و گفته‌: محمدبن ابراهیم بن اسحاق طالقانی برای ما روایت کرد و گفت: عبدالعزیز بن یحیی جلودی در بصره برای من روایت کرد و گفت: محمدبن زکریا برای ما روایت کرد و گفت: عبدالواحد بن غیاث برای ما روایت کرد و گفت: ابوعبایه از عمروبن مغیره از ابوصادق از ربیعه‌ بن ناجد روایت کرده‌ که شخصی به علی سگفت: ای امیرالمؤمنین! چرا تو از پسر عمویت (یعنی پیامبر - مترجم) ارث بردی و عمویت ارث نبرد؟

پس گفت: ای مردم! گوش‌هایتان را باز کنید و بشنوید، سپس گفت: پیامبر خدا جدر خانۀ یکی از ما، - و یا گفت: در خانه بزرگ خاندان ما - فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد، پس یک پیمانه‌ و نیم طعام و یک ظرف آب که به آن ظرف (الغمر) می‌گفتند، آورد، پس طعام را خوردیم و آب را نوشیدیم، اما پس از خوردن و نوشیدن، آب و طعام همچون خود باقی بود، در حالی که در میان ما کسانی وجود داشت که یک خوشه خرما و پر از یک ظرف بزرگ آب را می‌خوردند و می‌نوشیدند. سپس پیامبر جفرمود: این را که دیدید چه کسی در میان شما به من بیعت می‌دهد که بعداً وارث و وصی من باشد؟ من در حالی که از همه کوچکتر بودم، بلند شدم و گفتم: من. فرمود: بشین. پس از آن‌که‌ آن را سه بار تکرار نمود، و هر بار که تکرار می‌کرد، من بلند می‌شدم، در مرحلۀ سوم کف دستش را در دست من قرار داد، به این صورت من از پسر عمویم ارث بردم و عمویم ارث نبرد[۹۰۹] .

می‌گویم: شیخ صدوق طالقانی آفت این روایت است، خوئی پس از اینکه روایتی را از او نقل کرده، دربارۀ او گفته: این روایت به واضحی نشان می‌دهد که محمدبن ابراهیم شیعه بوده و عقیدۀ خوبی داشته است، و اما موثوق بودن او ثابت نشده است، و در اینکه صدوق کلمۀ (رضی الله عنه) را برای او بکار می‌برد نشانه صالح بودن او نیست چه رسد به موثوق بودنش[۹۱۰] .

اردبیلی دربارۀ او گفته: از وضعیت او آگاهی ندارم[۹۱۱] .

و ربیعه نزد شیعه شخصی غیر معروف و مجهول است و در نزد اهل سنت محل اختلاف می‌باشد، ذهبی درباره او می‌گوید: ممکن نیست که‌ شناخته شود.

و محمدبن زکریا همان ابن دینار جوهری غلابی بصری متوفی سال ۲۹۸ هجری است[۹۱۲] . که‌ گمان نمی‌کنم از ابن غیاثی که قریب به ۶۰ سال قبل از او فوت کرده است، روایت کرده باشد، و آنچه‌ حائز اهمیت است این‌که‌ در این سند انقطاع و تصحیف و تغییر وجود دارد، زیرا آنچه از طریق اهل سنت شهرت یافته‌ است، چنانکه در مسند امام احمدبن حنبل /(۱/۱۵۹) از قطیعی روایت شده که‌ گفته‌: عبدالله برای ما روایت کرد و گفت: پدرم برای من روایت کرده و‌ گفت: عفان برای ما روایت کرد و گفت: ابوعوانه از عثمان‌بن مغیره از ابی‌صادق از ربیعه بن ناجد از علی که‌ فرمود... و داستان را نقل کرد، که‌ در آن آمده؛ پیامبر جفرمود: چه کسی از شما به من بیعت می‌دهد تا برادر و رفیق من باشد؟، و در حدیث چیزی راجع به‌ وصیت و خلافت ذکر نشده است و همچنین لفظ (وارث) که از طریق طبری (۲/ ۳۲۱) آمده است، در حدیث وجود ندارد، هر چند امینی در «الغدیر» آن‌را به مسند امام احمد /نسبت داده است، بدون این‌که‌ بیان دارد که‌ آن قسمت اضافی در طبری می‌باشد، نه مسند امام احمد. و همچنین نگفته که روایت مسند احمدبن حنبل از زیادات قطیعی است که‌ از عبدالله‌ بن احمد از پدرش روایت کرده است[۹۱۳] .

روایت سوم: صدوق روایت کرده و گفته‌: طالقانی برای ما روایت کرد و گفت: عبدالعزیز برای ما روایت کرد و گفت: مغیره‌بن محمد برای ما روایت کرد و گفت: ابراهیم بن محمدبن عبدالرحمن برای ما روایت کرد و گفت: قیس‌بن ربیع و شریک بن عبدالله از اعمش از منهال بن عمرو از عبدالله بن حارث بن نوفل از علی‌بن ابی‌طالبس برای ما روایت کرد که‌ علی فرمود: هنگامی که آیه:

﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤[الشعراء: ۲۱۴] .«ورهطلك الـمخلصین» نازل شد، پیامبر جفرزندان عبدالمطلب را جمع کرد که‌ در آن هنگام در حدود چهل نفر بودند، سپس فرمود: چه کسی در میان شما برادر، وصی، وارث، وزیر و خلیفۀ پس از من می‌شود؟ این را بر تک‌تک آنها عرضه کرد، اما هیچ یک نپذیرفتند تا نوبت من رسید. پس گفتم: ای رسول خدا! من می‌پذیرم. پیامبر جفرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! پس از مرگم، این، وارث، وصی و خلیفه من در میان شما است، همگی بلند شدند و با همدیگر می‌خندیدند و به ابوطالب می‌گفتند: محمد جبه تو دستور داد تا از این پسربچه اطاعت کنید[۹۱۴] .

می‌گویم: در روایت قبلی حال و وضع طالقانی را بیان داشتیم و از او اطلاع یافتید. و اما راجع به‌ مغیره بن محمد کسی را ندیده‌ام که دربارۀ او چیزی نوشته باشد، زیرا او کسی نیست که‌ مردم به‌ اوحوال او شناختی داشته‌ باشند، ابراهیم ازدی نیز چنین است و قیس‌بن ربیع فردی از بتریه و شخصی مجهول الحال است[۹۱۵] .

و شریک بن عبدالله‌ هر چند شخصی صادق می‌باشد، اما کسی است که‌ بسیار اشتباه می‌کرد، و زمانی که در کوفه به سمت قضاوت رسید، حافظه‌اش تغییر کرد، و در نکوهش او از طرق شیعه روایتی از صادق آمده: هنگامی که صادق اطلاع یافت که شریک بن عبدالله‌ شهادت شیعیانش را نمی‌پذیرد، صادق در مورد او -چنانکه شیعه می‌گویند- گفت: خودتان را ذلیل نکنید[۹۱۶] .

و اعمش موثوق است، اما اهل تدلیس می‌‌باشد، و منهال نیز همین طور است. صدوق هم گاهی اوقات دچار اشتباه می‌شد و ایشان نزد رجال‌شناسان شیعه مجهول است[۹۱۷] .

روایت چهارم: طوسی روایت کرده که‌ گوید: گروهی از ابوالمفضل به ما خبر دادند که‌ گفت: ابوجعفر محمدبن جریر طبری در سال سیصد و هشت برای ما روایت کرد که‌ گفت: محمدبن حیدر رازی برای ما روایت کرد و گفت: سلمه‌بن فضل ابرش برای ما روایت کرد و گفت: محمدبن اسحاق از عبدالغفار بن قاسم برای ما روایت کرد و گفت: محمدبن محمدبن سلیمان باغندی به‌ لفظ خود برای ما روایت کرد و گفت: محمدبن صباح جرجرائی برای ما روایت کرد و گفت: سلمه‌بن سالم جعفی از سلیمان اعمش و ابی‌مریم هر دو از منهال بن عمرو از عبدالله بن حارث بن نوفل از عبدالله‌بن عباس از علی‌بن ابیطالب برای ما روایت کرد که‌ علی فرمود: هنگامی که این آیه بر پیامبر جنازل شد:

﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤[الشعراء: ۲۱۴] .

«و خاندان خویشاوندت را هشدار ده».

پیامبر جمن را صدا زد و فرمود: ای علی! خداوند به من دستور فرموده تا خویشاوندان نزدیکم را از عذاب خداوند بترسانم، سپس گفت: اما برای انجام چنین کاری به تنگ آمده‌ام و می‌دانم که اگر آنها را صدا بزنم و به این امر دعوت کنم، عکس‌العمل بدی را در مقابل من نشان می‌دهند، لذا بر انجام این امر ساکت شدم تا جبرئیل نزد من آمد و گفت: ای محمد! اگر آنچه که به تو امر شده، انجام ندهی، خدایت تو را عذاب می‌دهد. پیامبر جفرمود: ای علی! یک صاع خوراک را برای ما آماده کن و بر روی آن، گوشت پای گوسفندی را قرار بده، و ظرفی پر از شیر را برای ما تهیه‌ کن. سپس فرزندان عبدالمطلب را جمع کن تا با آنها صحبت کنیم و آنچه را که به من امر شده، به آنها تبلیغ کنم. پس من آنچه را که پیامبر جدستور فرمود، آماده کردم و سپس همگی را دعوت کردم که آنها در حدود چهل مرد بودند، و در میان آنها عموهای پیامبر ج(ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب) حاضر بودند، هنگامی که همگی جمع شدند، پیامبر جدستور فرمود تا آن خوراکی را که آماده کرده بودم، بیاورم. خوراک را آوردم، هنگامی که من آن را بر زمین گذاشتم پیامبر جتکه گوشتی را برداشت و با دندان پاره کرد، سپس آن را در کنار ظرف گذاشت، سپس فرمود: بنام خدا بردارید. پس همگی خوردند تا همگی سیر شدند و ما جز جای دستانشان را بر روی خوراک مشاهده نمی‌کردیم (یعنی طعام کم نشده بود - مترجم).

اما قسم به خدایی که نفس علی در دست او است، (اگر برکت پیامبر نمی‌بود) آن طعامی که‌ آورده بودم، تنها یک نفر از آنها همۀ آن‌را می‌خورد، و سپس ظرف شیر را آوردم و همگی از آن سیراب شدند.

و به خدا قسم (اگر برکت پیامبر نمی‌بود) هر یک نفر از آنها می‌توانست تمام آن شیر را بنوشد. پس هنگامی که پیامبر جخواست با آنها صبحت کند، ابولهب سر سخن را از او گرفت و گفت: ساحرتان عجایب شما را سحر کرده است، همگی متفرق شدند و پیامبر جبا آنها صحبت نکرد.

در روز بعد پیامبر جبه من فرمود: ای علی! دیروز چنانکه خودت می‌دانی، آن مرد (ابولهب) سر سخن را از من گرفت و پیش از آنکه با آنها صحبت کنم، متفرق شدند، خوراکی را همچون دیروز برای ما آماده کن و سپس آنها را دعوت کن تا با آنها حرف بزنم. علی گفت: طعام را آماده کردم و سپس آنها را جمع کردم. پیامبر جاز من خواست تا طعام را بیاورم و من طعام را آوردم، پیامبر جهمچون دیروز تکه گوشتی را برداشت و با دندان پاره کرد و بعداً در ظرف قرار داد، همگی غذا را تناول کردند، تا سیر شدند، سپس پیامبر جفرمود: به آنها شیر بده، و با همان ظرف شیر را برای آنها آوردم، همگی نوشیدند تا همگی سیراب شدند، سپس پیامبر جشروع کرد به صحبت کردن و فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم من هیچ جوان عربی‌ای را نمی‌شناسم که خدمت بزرگتری از آنچه که من برای شما آورده‌ام برای قوم خود آورده باشد، و من خیر دنیا و قیامت را برای شما آورده‌ام؛ خداوند به من دستور داده تا شما را به آن دعوت کنم، چه کسی در میان شما به من ایمان می‌آورد و پشتوانه کار من می‌باشد تا برادر، وصی، وزیر و خلیفۀ پس از من باشد؟ علی گفت: حاضران همگی ساکت شدند و از دادن بیعت به‌ پیامبر جخودداری کردند. اما من که‌ در آن موقع از همه کوچک‌تر بودم و چشمانم از همه بیشتر درد می‌کرد و شکمم از همه بزرگتر بود و پاهایم خراش برده بودند، بلند شدم و گفتم: ای رسول خدا! من در آنچه که خداوند تو را به آن فرستاده است، وزیر تو می‌شوم. علی سگوید: پیامبر جدست من را گرفت و سپس فرمود: این برادر، وصی، وزیر و خلیفه من در میان شما است، پس به‌ گوش فرا دهید و از او فرمانبرداری کنید. علی سگه‌ید: همگی با حالت خندیدن بلند شدند و به ابوطالب می‌گفتند: ای ابوطالب! محمد جبه تو دستور داد تا گوش به فرمان فرزندت باشی و از او اطاعت کنی[۹۱۸] .

خواهم گفت: أبوالمفضل هر چند روایت‌های زیادی را گزارش داده‌ است، اما بیشتر علما معتقد هستند که فردی ضعیف است، او ابتدا از حافظه‌ای قوی برخوردار بود، اما بعداً روایات را قاتی می‌کرد و بعضی از او روایت نکرده‌اند.

و کسان دیگری گفته‌اند: او احادیث بسیاری را جعل کرده است و احادیث منکر زیادی دارد[۹۱۹] .

و قسمت بعدی سند از طریق اهل سنت می‌باشد؛ طبری صاحب تاریخ مشهوری است، او در تاریخ خود (۱/ ۳۱۹) به همین سند، روایت را گزارش داده‌ است.

و رازی همان محمدبن حمید رازی است و ایشان چنانکه در کتاب أمالی و بحار آمده است، (حید) نمی‌باشند، نکتۀ دیگر این‌که‌ از میان علمای شیعه هیچ کس شرح حال او را ذکر نکرده ‌است، لذا نام محمدبن حمید که‌ در کتاب‌های شیعه ذکر شده، نزد علمای شیعه فردی مجهول‌الحال است، اما خوئی به هنگام شرح حال شریک به‌ محمدبن حمید اشاره‌ نموده‌ و گفته‌: فردی موثوق نیست[۹۲۰] .

اما اهل سنت به‌ وفور در رابطه‌ با شرح حال او بحث رانده‌اند، ایشان بر خلاف آنچه که نویسنده‌ کتاب الغدیر به خوانندگانش فهمانده، فردی موثوق نیست، گفتنی است که‌ این عادت مؤلف الغدیر در قمست اعظم کتابش می‌باشد، کتابی که آن را پر از دروغ و مغالطات کرده است. همانا ما برخی از آن دروغ و مغالطات را در کتاب خود (التقية والوجه الآخر) ذکر کرده‌ایم، مؤلف کتاب الغدیر با خود به‌ مغالطه می‌پردازد، از جمله در جایی از کتابش تحریف قرآن را نفی کرده، اما در جای دیگری آن را ثابت کرده است. بخاری دربارۀ رازی گفته: احادیث او محل نظر و بررسی هستند.

نسائی گفته: رازی موثوق نیست و در جای دیگری گفته: دروغگو است.

جوزجانی گفته: مذهب خوبی نداشته و موثوق نیست.

فضلک الرازی گفته: پنجاه هزار حدیث از ابن حمید نزد من است که‌ من حتی یک حرف از آنها را روایت نمی‌کنم.

صالح‌بن حمید اسدی گفته: هیچ کسی را ندیده‌ام که علیه دین خدا از او با جرأت‌تر باشد، او احادیث مردم را روایت می‌کرد و بعضی را بر بعضی دیگری منقلب می‌ساخت.

و نیز گفته: من هیچ کسی را ندیده‌ام که‌ ماهرانه‌تر از این دو نفر (سلیمان‌بن شاذکونی و محمدبن حمید) دروغ بسازند.

جعفربن محمدبن حماد گفت: از محمدبن عیسی دامغانی شنیدم که‌ می‌گفت: هنگامی که هارون بن مغیره فوت کرد، از محمدبن حمید خواستم تا تمام آنچه را که شنیده، برای من بیاورد، او دست‌نوشته‌های چیده شده‌ای را برای من آورد. تمام آنچه که در آن نوشته‌ها وجود داشت سیصد و شصت و خرده‌ای حدیث بود. جعفر گفت: ابن حمید بعداً ده هزار و خرده‌ای حدیث را که‌ منقول از هارون بودند، بیرون آورد.

قاسم‌ برادرزادۀ ابوزرعه گفت: از ابوزرعه دربارۀ محمدبن حمید سؤال کردم؟ با دست به دهانش اشاره کرد. گفتم: آیا دروغگو بود؟ با سرش اشاره کرد که بله دروغگو بود. گفتم: او پیر شده بود، ممکن است به او دروغ نسبت دهند و بر علیه وی تدلیس کنند. گفت: خیر پسرم، او به عمدی دروغ می‌گفت‌.

ابونعیم بن عدی گفت: در منزل ابوحاتم رازی بودم که ابن خراش و گروهی از علما و حافظان ری نیز در خدمت او بودند، بحث از ابن حمید به میان آمد، پس همگی اجماع داشتند بر اینکه حدیثش بسیار ضعیف است و او احادیثی را روایت می‌کند که نشنیده است.

بیهقی گفت: امام ائمه - یعنی ابن خزیمه - از او روایت نمی‌کرد.

ابوعلی نیشابوری گفت: به ابن خزیمه گفتم: ای کاش استاد از محمدبن حمید روایت می‌کرد، زیرا احمد او را تعریف و تمجید کرده است؟ ابن خزیمه گفت: احمد او را نشناخته است، اگر آنگونه که ما او را می‌شناسیم، او را می‌‌شناخت، اصلاً از او تعریف نمی‌کرد.

سلمه بن فضل أبرش نیز هیمن طور است، امینی در کتاب خود (الغدیر) دربارۀ سند این حدیث می‌گوید: رجال سند آن موثوق هستند. ایشان نگفته که هیچ یک از هم‌کیشانش به‌ شرح حال أبرش نپرداخته‌اند، و اهل سنت در مورد او اقوالی را بیان داشته‌اند، از جمله بخاری گفته: احادیث منکری نزد اووجود دارد.

و قول علی بن المدینی که می‌فرماید: از ری خارج نشده‌ بودیم مگر این‌که‌ تمام احادیث او را پرت کردیم.

و قول برذعی که‌ از أبی‌زرعه نقل می‌کند: اهل ری به‌ خاطر چند نکته‌ از جمله‌ آراء بد و ستمگری به او علاقه‌ای نداشتند.

و ابراهیم بن موسی می‌گوید: بارها آن جمله‌ را از ابوزرعه شنیده‌ام و به زبانش اشاره می‌کرد و منظورش دروغ بود.

و قول نسائی: او ضعیف است.

و قول ابن حبان: اشتباه می‌کرد و خلاف می‌گفت.

و قول ترمذی: اسحاق دربارۀ او چیزهایی می‌گفت.

ابن عدی از بخاری نیز می‌گفت: اسحاق او را تضعیف می‌کرد.

ابو احمد حاکم گفت: نزد آنان به‌ عنوان شخصی قوی محسوب نمی‌گردد.

اما محمدبن اسحاق هر چند صادق است اما تدلیس می‌کرد و به تشیع و قَدَریه متهم است، و از طریق شیعه طبق معیارهای رجال‌شناسی تعدیل دربارۀ عادل بودن او چیزی نیامده[۹۲۱] ، بلکه سید تفریشی دربارۀ (أبی‌عبدالله مغازی) پس از آنکه گفته اهل افراط است، بیان داشته‌ که‌ احتمال دارد‌ نامش محمدبن اسحاق مؤلف المغازی باشد، و این چنانکه خوئی گفته، غریب است[۹۲۲] .

اما أبومریم عبدالغفار بن قاسم: ابوداود دربارۀ او گفته: من گواهی می‌دهم که أبومریم کذاب و دروغگو است.

شعبه گفته: از سماک حنفی شنیدم که به أبومریم دربارۀ چیزی که ذکر کرد، گفت: والله دروغ گفتی.

یحی گفته: موثوق نیست.

ابن حنبل گفته: او دربارۀ بلاهای وارده‌ بر عثمان سحرف می‌زد، و همچنین او شراب می‌نوشید تا به آنجا که‌ بر‌ لباس‌هایش می‌شاشید.

بخاری گفته: نزد علما قوی نیست.

ابن المدینی گفته: او حدیث را جعل می‌کرد.

ابن حبان گفته: او جزء کسانی بود که نقیصه‌هایی راجع به‌ عثمان‌بن عفان سرا روایت می‌کرد، و شراب می‌نوشید تا مست می‌شد، و با وجود این اخبار را منقلب می‌کرد، استدلال به او جائز نیست، ابوحاتم، نسائی و دارقطنی او را ترک کرده‌اند و ساجی، ابن جارود و ابن شاهین نیز او را تضعیف نموده‌اند.

این که گفتیم، دربارۀ سند منقول از طبری بود، دربارۀ آن، به خصوص از طریق اهل سنت، تقریباً موضوع را طول دادیم، زیرا امینی - چنانکه گفتیم - هنگامی که به این روایت طبری در کتاب خود (الغدیر) استشهاد می‌کند، می‌گوید: رجال این سند بجز أبامریم عبدالغفار بن قاسم همگی موثوق هستند که اهل سنت او را بخاطر شیعه بودنش تضعیف کرده‌اند و ابن عقده از او تعریف کرده و در مدح او مبالغه کرده است، و هیچ کسی از آنها حدیث را به ضعف یا به اشاره متهم نکرده است، آن هم بخاطر منزلت و جایگاه ابن مریم در سند بوده است (یعنی بخاطر اینکه ابن مریم در سند وجود دارد کسی به ضعف حدیث اشاره نکرده است - مترجم)

تا آن‌جا که امینی گفته: تعجب نیست که ابن تیمیه /سریعاً به ساختگی بودن حدیث حکم کرده است، چرا که او همان متعصب کینه‌توزی است که‌ انکار مسلمات و رفض بدیهیات جزء عاداتش می‌باشد، استبدادهای ایشان امری معروف و مشهور است، لذا منتقدانش فهمیده‌اند که علت صحیح نبودن حدیث نزد او این است که حدیث دربارۀ فضائل عتره طاهره بحث می‌کند.

می‌گویم: ما در اینجا در صدد رد این افتراء و سایر افتراهای او علیه شیخ الإسلام ابن تیمیه /نیستیم، همین کافی است که‌ سخن او دربارۀ این روایت را دریافتید که‌ شما حقیقت آن‌را دانستید.

سپس امینی - مثل اینکه یک فرمول پیچیده‌ای را کشف کرده و از یک حقیقت مهم اطلاع پیدا کرده - تحت عنوان جنایات بر علیه حدیث - و در حال بحث از این روایت- گفته: از جملۀ آن جنایات: جنایتی است که طبری در تفسیر خود مرتکب آن شده است، طبری /پس از آنکه این روایت را (همانگونه که ذکر شد) در تاریخ خود ذکر کرده، در تفسیرش سپر را پشت و رو کرده و آن را کاملاً با سند و متن و حرف ثبت کرده است، اما او آنچه را که پیامبر جدربارۀ فضیلت کسی که برای قبول دعوت عجله کند، به مجملی ذکر کرده است، طبری گفته: پیامبر جفرمود: کدام یک از شما در این امر از من حمایت می‌کند، تا برادر من باشد و... و...؟ و پیامبر جدر آخر کلامش فرمود: این برادر و... و... من است. ابن کثیر /نیز در کتاب خود (البداية والنهاية) از همین روش طبری تقلید کرده، و ابن کثیر هم در تفسیر خود این کار را تکرار کرده است و ذکر دو کلمۀ وصی من و خلیفه من بر او سنگینی کرده و نتوانسته این دو کلمه را ذکر کند.

و یکی دیگر از جنایات علیه حدیث: آن ننگی است که محمد حسین هیکل متحمل آن شده است. او در چاپ یکم کتاب خود (حیات محمد ج) حدیث را ثابت و ذکر کرده، اما در چاپ دوم آن را حذف کرده است[۹۲۳] .

و مغنیه‌ این قول را در تفسیر خود با آب و تاب تکرار کرده است و گفته: محمد حسین هیکل این حدیث را در چاپ اول کتاب خود (حیات محمد ج) ذکر نموده و در چاپ دوم آن را حذف کرده است[۹۲۴] .

شخص دیگری با دقت بیشتر آمده و قیمتی را که حسین هیکل برای حذف کلمه (خلیفتی) دریافت کرده، مشخص نموده است و گفته: حسین هیکل برای حذف این کلمه پانصد جنیه پول دریافت کرده است.

و شخص دیگری مدعی شده که حسین هیکل در ابتدا، تحریف این حدیث را قبول نداشته، اما پس از آنکه با او معامله کرده‌اند که هزار نسخه از کتابش را خریداری کنند، بر تحریف آن موافقت کرده است، و در چاپ دوم و چاپ‌های بعدی این حدیث را بدون کلمه (خلیفتی من بعدی) روایت کرده است[۹۲۵] .

شاید کسی دیگری بیاید و به ما بگوید که طبری و ابن کثیر در مقابل حذف دو کلمه (کذا و کذا) چند مقدار پول گرفته‌اند.

شخص دیگری نیز همین کار را کرده است، و سه صفحه از کتاب خود را به آنچه که امینی از طبری و ابن کثیر و حسین هیکل ذکر کرده، سیاه کرده است بدون اینکه بیان دارد که امینی قبل از او چنین تحقیقی را کرده است، و در کتاب خود کلامی شبیه به‌ کلام امینی را نوشته است، و به خوانندگان کتابش آنگونه وانمود کرده که او صاحب این کشف عظیم و بزرگ است[۹۲۶] . و همچنین غیر او بسیار دیگری همین کار را کرده‌اند[۹۲۷] .

می‌گویم: شگفتناکی من از این‌ها پایان ناپذیر است، زیرا در میان آنها کسانی هستند که دست بالایی در علم رجال دارند، مانند این نفر آخر (یعنی جعفر سبحانی - مترجم) که چگونه به همۀ (این افتراها) افتخار می‌کنند، بدون اینکه دربارۀ آنچه که می‌گویند، تحقیق نمایند، بدون شک که سند اینگونه روایات از آنها پوشیده نیست، اما با وجود آن، دنیا را پر از هیاهو کرده‌اند. آن هم فقط بخاطر اینکه طبری و ابن کثیر کلمه (کذا و کذا) را در جای (وصیی و خلیفتی فیکم) ذکر کرده‌اند.

هر کسی حق دارد که سؤال کند معنای کلمه (وصیی وخلیفتی فیکم) (ترجمه وصی و خلیفه من در میان شما) چیست.

بدون شک این مسئله در میان عشیره‌ و خویشاوندان پیامبر جرخ داده است، پس چرا و چگونه شیعه ما را به خلافت عامه ملتزم می‌کنند (کلمه فیکم یعنی: ای خویشاوندان من در میان شما خلیفه و وصی می‌شود - مترجم) اما هنگامی که فهمیدی که هیچ یک از این احادیث از لحاظ سند ثابت نیستند، خود را از اینگونه تأویلات رها می‌کنید.

در هر حال، به هنگام بحث از متون این روایات، در این زمینه مقداری توضیح خواهیم داد، و بعداً خواهید دید که شما آرزو می‌نمایید که‌ ای کاش طبری و ابن کثیر نیز همچون حسین هیکل عمل می‌کردند و روایت را حذف می‌نمودند، یا ای کاش طبری و ابن کثیر همچون محقق کتاب (أنوار النعمانية) می‌کردند که -چنانکه در باب دوم گفتیم- یک باب کامل را (نور قرآن) از کتاب حذف نموده است، آنچه این محقق حذف نموده سه کلمه نیست بلکه حذف یک باب کامل است، اما آنچه که طبری و ابن کثیر - بنا به گمان شیعه- حذف کرده‌اند تنها سه کلمه است که این همه سر و صدا را برپا کرده‌اند و هر کسی آمده، ادعا کرده که او صاحب این کشف عظیم و بزرگ است.

بهتر از این را نمی‌یابم که تعلیقات خود را به آن آیه‌ای به پایان برسانم که امینی تعلیقات سابق خود را به آن به پایان برده است، و آیه این است که می‌فرماید:

﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا ١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤[الکهف: ۱۰۳-۱۰۴] .

«بگو: آیا شما را از زیانكارترین (مردم‏) در عمل خبر دهم؟ كسانى كه كوشششان در زندگانى دنیا بر باد رفت و آنان گمان مى‏برند كه در عمل خودشان نیكى مى‏كنند».

به روایت سابق برمی‌گردیم و مناقشه خود را دربارۀ سند آن ادامه می‌دهیم، ابوالمفضل گفت: محمدبن محمد بن سلیمان باغندی که لفظ روایت نیز از او است، برای ما روایت کرد و گفت: محمدبن صباح جرجرائی برای ما روایت کرد و گفت: سلمه بن صباح جعفی برای من روایت کرد و... تا آخر سند.

در سند سابق حال و وضعیت ابوالمفضل را شناختی، اما باغندی و همچنین جعفی هیچ کسی را چه در میان شیعه و چه در میان سنی ندیده‌ام که دربارۀ شرح حال آنها چیزی نوشته باشد، همین برای ضعف این سند کافی است، قبلاً دربارۀ بقیۀ رجال سند بحث کرده‌ام.

روایت پنجم: محمدبن عباس ماهیار روایت کرده و گوید‌: عبدالله بن یزید از اسماعیل راشدی و علی بن محمدبن خالد برای من از حسن بن علی بن عفان روایت کرد و گفت: ابوزکریا یحیی بن هاشم سماوی از محمدبن عبدالله بن علی بن رافع غلام رسول خدا جاز پدرش او هم از پدربزرگش برای ما روایت کرد و گفت: پیامبر جفرزندان عبدالمطلب را در دره‌ای جمع کرد، فرزندان عبدالمطلب و نوادگانش در آن روز چهل نفر بودند، یک ران گوسفند را برای آنها پخت و سپس ترید آب گوشت را برای آنها مهیا نمود و آن‌را برای آنها برد تا اینکه همگی سیر شدند، سپس یک ظرف شیر را به آنها داد تا همگی از آن شیر سیراب شدند، ابولهب گفت: بخدا قسم در میان ما کسانی هستند که پر از یک ظرف بزرگ می‌خورند و سیر نمی‌شود، و پر از یک ظرف بزرگ نبیذ می‌نوشند و سیراب نمی‌گردند، اما ابن أبی‌کبشه ما را بر سر یک ران گوشت گوسفند و یک ظرف کوچک شیر دعوت نموده که‌ از آن سیر شدیم و از شیر سیراب گشتیم، بدرستی که‌ این یک سحر آشکار است. راوی گوید: سپس پیامبر جآنها را دعوت کرد و گفت: خداوند به من دستور داده که خویشاوندان نزدیک و قوم مخلصم را از عذاب الهی بترسانم و شما خویشاوندان نزدیک و قوم مخلص من هستید، خداوند هیچ پیامبری را نفرستاده‌ مگر اینکه در میان قومش برادر، وارث و وصی را برای او قرار داده است، چه کسی در میان شما بلند می‌شود و به من بیعت بدهد تا در برابر خاندانم برادر، وزیر و وارث من باشد و وصی و خلیفه من در میان خانواده‌ام باشد، و او در کنار من همچون هارون در کنار موسی باشد، تنها این‌که‌ پس از من پیامبری مبعوث نمی‌گردد؟ همه ساکت شدند. پیامبر جگفت: بخدا قسم یا در میان شما کسی بلند می‌شود و یا کسان دیگری غیر از شما این کار را به‌ عهده‌ می‌گیرند و شما بعداً پشیمان خواهید شد. راوی گوید: علی امیرالمؤمنین بلند شد و آنها همگی خیره شدند. پس به پیامبر جبیعت داد و دعوت او را پذیرفت، پیامبر جبه علی سگفت: از من نزدیک شو. علی از پیامبر جنزدیک شد و پیامبر جفرمود: دهنت را باز کن. علی دهنش را باز کرد که‌ پیامبر جمقداری از آب دهانش را به دهان علی ریخت، و مقداری دیگر از آب دهان را به میان شانه‌ها و سینه‌اش مالید. ابولهب گفت: بد چیزی را به عموزاده‌ات دادی. او به دعوت شما جواب داد، اما شما دهن و صورتش را پر از تف کردی. پیامبر جفرمود: بلکه پر از علم و حکمت و فهم کردم[۹۲۸] .

می‌گویم: هیچ کسی شرح حال عبدالله بن یزید بن زیدان و اسماعیل بن اسحاق راشدی -چنانکه در روایت صاحب کنز و بحار آمده- را ننوشته است. و نمی‌دانم که‌ علی بن محمدبن خالد یا مخلد و حسن بن علی بن عفان چه کسانی هستند، چه از شیعه و چه از سنی هیچ کسی را نیافتم که شرح حال اینها را نوشته باشد، اما سماوی -چنانکه در روایت کنز و بحار آمده- سمسار است نه سماوی، راجع به‌ او نیز در میان شیعه کسی را ندیده‌ام که شرح حال او را نوشته باشد و در طریق اهل سنت درباره جرح او چیزهایی گفته شده است.

عقیلی گفته: او احادیث را به زبان افراد موثوق جعل می‌کرد.

و ابن معین او را کذاب و دروغگو دانسته.

نسائی و غیر ایشان گفته‌اند: متروک است، ابن حبان او را مجروح کرده است.

ابن عدی گفته: او حدیث را جعل می‌کرد.

اما محمدبن عبدالله‌بن علی‌بن أبی‌رافع نزد شیعه و سنی مجهول‌الحال می‌باشد[۹۲۹] .

روایت ششم: باز از او (ماهیار) روایت شده که‌ گوید: حسین‌بن حکم خیبری از محمدبن جریر از زکریای بن یحیی از عفان بن سلمان برای من روایت کرد و گفت: احمدبن محمد کاتب از پدربزرگش از عفان روایت کرد و گفت: عبدالعزیز بن یحیی از موسی بن زکریا از عبدالواحد غیاث روایت کردند و گفتند: ابوعوانه از عثمان‌بن مغیره از ابی‌صادق از ابی‌ربیعه بن ناجد برای ما روایت کرد که مردی به علی سگفت: ای امیرالمؤمنین! چرا تو از پسرعمویت ارث بردی و عمویت از او ارث نبرد؟ تمام روایت اولی را با اندکی اختلاف ذکر کرد، که در آن وصی ذکر نشده است[۹۳۰] .

می‌گویم: خیبری، اصلاً کسی نمی‌داند که چه‌ کسی است؟ دو نفر بنام حسین‌بن حکم ذکر شده‌اند، هر دوی آنها مجهول‌الحال هستند[۹۳۱] .

و محمدبن جریر همان طبری صاحب تاریخ مشهور است که‌ روایت را در تاریخ خود (۲/۳۲۱) ذکر کرده و گفته: زکریای بن یحیی ضریر برای من روایت کرد و گفت: عفان بن مسلم برای ما روایت کرد و گفت: ابوعوانة از عثمان‌بن مغیره از ابی‌صادق از ربیعه بن ناجد برای ما روایت کرد.

ضریر که‌ در سلسله‌ آمده‌ شخصی مجهول‌الحال است، و راجع به‌ برخی از رجال سند بحث کردیم.

به هر صورت، این روایت - چنانکه گفتیم- خالی از کلمه (وصی) است، لذا لازم نمی‌بینیم که ضعف سند آن را ثابت کنیم، مگر به آن اندازه که بگوییم: در این زمینه هیچ چیز صحیحی وجود ندارد که شیعه به آن استدلال کنند.

همانا راجع به‌ رجال سلسلۀ آن طریق دیگر روایت بحث کردیم، و - چنانکه در روایت صدوق آمده- موسی بن یحیی همان محمدبن یحیی است و راجع به‌ محمدبن احمد کاتب و پدربزرگش، هیچ اطلاعاتی بدست نیاوردم.

روایت هفتم: باز (ماهیار) از محمد باهلی از ابراهیم بن اسحاق نهاوندی از عماربن حماد انصاری از عمروبن شمر از مبارک بن فضاله از شخصی از یاران پیامبرج روایت کرده‌ که‌ گوید:... پس از آنکه داستان آماده کردن و پختن طعام و دعوت فرزندان عبدالمطلب و عرضه نمودن دعوت پیامبر ج- چنانکه در بقیۀ روایات آمده- نقل نموده‌، می‌گوید: پیامبر جفرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! من از طرف خداوند برای شما بیم‌دهنده هستم، من چیزی را برای شما آورده‌ام که هیچ کسی در میان عرب‌ها نیاورده است، اگر از من اطاعت کنید، راهیاب می‌شوید و رستگار می‌گردید و نجات خواهید یافت، این سفره‌ای است که خداوند من را به آماده کردن آن دستور فرموده است، و من آن را آماده کرده‌ام چنانکه عیسی‌بن مریم (علیهما السلام) برای قوم خود آماده کرده بود، اگر پس از آن، کسی از شما کافر شود، خداوند عذابی را به او می‌چشاند که تا کنون چنین عذابی را به کسی نچشانیده است، از خدا بترسید و گوش کنید که به شما چه می‌گویم. ای فرزندان عبدالمطلب بدانید که‌ خداوند هیچ پیامبری نفرستاده مگر اینکه برادر، وزیر، وصی و وارثی را در میان خویشاوندانش برای او قرار داده است، و بدرستی وزیری را برای من قرار داده است چنانکه برای انبیای پیش از من قرار داده بود.

خداوند من را به سوی همۀ مردم روانه کرده است، و این آیه را بر من نازل نموده است: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤(ورهطك الـمخلصین) و به خدا قسم خداوند به من خبر داده که چه کسی وزیر و وارث من می‌شود و او را برای من نام برده است، ولی به من دستور داده که شما را دعوت کنم و شما را نصیحت کنم، و آن را بر شما عرضه نمایم تا اینکه بعداً دلیلی نداشته باشید، و شما خویشاوندان و قوم خالص من هستید، چه کسی در میان شما سبقت می‌گیرد تا اینکه با من برادری کند و بخاطر خداوند از من حمایت کند، و بر علیه مخالفانم با من همدست باشد، و من او را وصی و وزیر و ولی خود قرار دهم، تا بجای من وظیفه را ادا کند، و رسالت من را تبلیغ نماید، و پس از من بدهی‌هایم را بپردازد، و سایر شرایطی که ذکر خواهم کرد؟ همگی ساکت شدند، سه بار آن را تکرار کرد در هر سه بار همه‌ ساکت ماندند، و علی به‌ عنوان وزیر و... تثبیت شد تا آخر قصه[۹۳۲] .

می‌گویم: باهلی مجهول است[۹۳۳] . و عمار بن حماد انصاری شرح حالی ندارد، ظاهراً این جابجا شده است، صحیح این است که عبدالله‌بن حماد انصاری باشد، چرا که در تمام اسانید نهاوندی از او چنین آمده است، و همچنین در روایتش از ابن شمر چنین آمده، به هر صورت این شخص محل اختلاف است[۹۳۴] . و هر کس شرح حال نهاوندی را نوشته، او را ضعیف دانسته و در دینش متهم کرده‌اند[۹۳۵] . و عمربن شمر نیز به‌ همین‌سان است[۹۳۶] .

روایت هشتم: فرات بن ابراهیم کوفی روایت کرده و گفته‌: جعفر بن محمدبن احمد بن یوسف أودی - و در نسخه‌ای أزدی - از فلان از فلان از علی‌بن ابی طالب سبرای من روایت کرد و گفت: هنگامی که این آیه: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤بر رسول خدا جنازل شد: پیامبر جمن را صدا زد... و داستان را نقل کرد[۹۳۷] .

می‌گویم: خود فرات چنانکه مجلسی دربارۀ او گفته، هیچ یک از علمای شیعه نه به ستایش و نه به نکوهش دربارۀ او چیزی نگفته‌اند. محقق تفسیر گفته: صفحات تاریخ درباره زندگانی او چیزی را برای ما نقل نکرده‌اند، هیچ کتاب رجال‌شناسی که ما در اختیار داریم نه کم و نه زیاد دربارۀ او ننوشته‌اند، حتی در اثنای بازگویی زندگی دیگران نیز به او اشاره نکرده‌اند؛ اما نام و نام پدر و جدش در اسانید این کتاب (یعنی تفسیر) و کتاب «شواهد التنزیل» و کتاب‌های شیخ صدوق و مجموعه‌ تفاسیری که‌ معروف به تفسیر قمی و کتاب «فضل زیارة الحسین» تألیف ابن شجری زیاد تکرار شده است، و اما کنیۀ او بجز در کتاب «فضل زیارة الحسین» در هیچ جای دیگر ذکر نشده است. مجلسی در ادامه سخنانش گفته: اگر این کتاب‌هایی که ذکر کردیم در اثنای اسانید، نام فرات را ذکر نمی‌کردند، ممکن بود که‌ از وجود چنین شخصی با چنین نامی شک به‌ وجود بیاید و گفته‌ بشود که‌ چنین نامی مستعار است.

مجلسی گفته: شاید او از جهت فکری و اعتقادی زیدی بوده باشد و یا با زیدیه متعاطف و مهربان بوده و یا اقلاً با آنها زندگی کرده و به‌ آنها تمایل داشته است، چنانکه بطور واضح از کتاب، اساتید، اسانید و احادیثش برمی‌آید، کتاب او بیشتر با کتاب‌های زیدیه شبیه است و در کتابش نصی دربارۀ ائمه دوازده‌گانه وجود ندارد.

باز مجلسی گفته: شاید علت ذکر نشدن او در کتاب‌های رجال‌شناسی این بوده که او شیعۀ امامی نبوده تا علمای امامیه به او اهتمام بورزند. و سنی هم نبوده تا علمای سنی به او اهمیت بدهند، بلکه در کوفه و در وسط زیدیه بوده است، تفسیری که اکنون ما در دست‌رس داریم - چنانکه در ابتدا و انتهای کتاب ملاحظه می‌شود- به روایت ابوالخیر مقدادبن علی حجازی مدنی از ابوالقاسم عبدالرحمن بن محمدبن عبدالرحمن علوی حسنی یا حسینی از فرات است. همانا سلسله‌ اسانید این کتاب حذف شده است، و شرح حال بیشتر راویان اسانید آن، در کتاب‌های مهم رجال‌شناسی بیان نشده‌اند، از جمله‌ حال راوی تفسیر از فرات مجهول می‌باشد و برای ضعف این روایت بلکه برای ضعف کل تفسیر همین کافی است که حال راوی تفسیر از فرات مجهول است[۹۳۸] .

روایت نهم: باز هم از او (ماهیار) روایت شده که‌ گوید: حسین‌بن محمدبن مصعب بجلی از فلان از فلان از علی‌بن ابیطالب س‌برای من روایت کرد و گفت: هنگامی که این آیه: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤نازل شد، پیامبر جمن را فراخواند... تا آخر قصه[۹۳۹] .

می‌گویم: ارزش این کتاب و اسانید آن را شناختی، و برای ضعف روایت همین کافی است که به صورت (از فلان از فلان از فلان) روایت شده است، اما بجلی هیچ کسی نمی‌داند که‌ او چگونه شخصیتی است؟.

بجز این روایاتی که با اسانیدشان از طریق شیعه روایت شده‌اند، در این زمینه‌ روایت دیگری را نیافتم، اما سایر روایات - که بسیار هستند - همچون مسائلی واضح و بدیهی ذکر شده‌اند و به‌ کسی اسناد داده نشده‌اند، و این روایات - چنانکه در ابتدای این باب دانستیم- هیچ ارزشی را در آنچه که ما در صدد آن هستیم، ندارند و شما این را دریافتید که هیچ یک از آن روایات مذکور دربارۀ ابتدای دعوت، صحیح نمی‌باشند، و سند آن از طریق اهل سنت نیز صحیح نمی‌باشند.

آنچه را که تا کنون گفته‌ام دربارۀ سند این داستان بود، اما دربارۀ متن این حدیث اینک بیان مختصری دربارۀ آن:

الفاظ این روایات مختلف و گوناگون هستند، اضافه‌ بر روایاتی که ذکر شد روایات دیگری بدون سند ذکر شده‌اند و اینک اختلاف الفاظ آن روایات:

در یکی از این روایات آمده: (من یقم منکم یبایعنی علی أن یکون أخی ووزیری ووارثی ووصیی وخلیفتی فی أهلی؟).

«چه کسی از شما بلند می‌شود که‌ به من بیعت دهد تا اینکه برادر، وزیر، وصی، وارث و خلیفه‌ من در میان خانواده‌ام باشد؟».

در این روایت بجای (من یقوم) (من یقم) آمده.

و در روایت دیگری آمده: «أیکم یؤازرنی علی أمری علی أن یکون أخی ووصیی وخلیفتی فیکم؟». «کدام یک از شما برای این کار از من حمایت می‌کند تا برادر، وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟».

و در روایت دیگری آمده: «من یبایعنی علی أن یکون أخی وصاحبی وولیکم بعدی؟». «چه کسی به من بیعت می‌دهد تا اینکه پس از من برادر، همکار و سرپرست شما باشد؟».

و در یک روایت دیگر آمده: «فمن یجیبنی إلی هذا الأمر ویؤازرنی یکن أخی ووزیری ووصیی ووارثی وخلیفتی من بعدی؟» «چه کسی برای این امر جواب مثبت به من می‌دهد و از من حمایت می‌کند تا برادر، وزیر، وصی، وارث و خلیفه‌ پس از من باشد؟».

و در روایت دیگری آمده: «من یجیبنی إلی هذا الأمر و یؤازرنی علی القیام به یکن أخی و وزیری و خلیفتی من بعدی؟». «چه کسی برای این امر جواب مثبت به من می‌دهد و بر قیام آن از من حمایت می‌کند تا برادر، وزیر و خلیفه‌ پس از من باشد؟».

و در روایت دیگری آمده: «أیکم یکون أخی ووصیی ووارثی؟». «کدام یک از شما برادر و وصی و وارث من می‌شود؟».

و در یک روایت دیگر آمده: «من یواخینی و یؤازرنی ویکون ولیی ووصیی بعدی وخلیفتی في أهلی ویقضی دینی؟». «چه کسی با من برادری می‌کند و از من حمایت می‌کند تا پس از من ولی، وصی و خلیفه من در میان خانواده‌ام باشد و بدهی‌هایم را بپردازد؟».

و در روایت دیگری آمده:

«من یکون وصی ووزیری وخلیفتی؟».«چه کسی وصی، وزیر و خلیفه‌ من می‌شود؟».

و در یک روایت دیگری آمده‌: «أیکم یقوم فیبایعنی علی أنه أخی ووزیری ووارثی دون أهلی ووصیی وخلیفتی فی أهلی ویکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنه لانبی بعدی؟». «چه کسی در میان شما بلند می‌شود و به من بیعت می‌دهد تا در برابر خاندانم برادر، وزیر و وارث من باشد و وصی و خلیفه من در میان خانواده‌ام باشد، و او در کنار من همچون هارون در کنار موسی باشد، تنها این‌که‌ پس از من پیامبری مبعوث نمی‌گردد؟».

و در روایت دیگری آمده: «أیکم یسبق إلیها علی أن یؤاخنی في الله ویؤازرنی في الله عزوجل، ومع ذلك یکون لی یداً علی جمیع من خالفنی فأتخذه وصیا وولیاً ووزیراً یؤدی عنی و یبلغ رسالتی ویقضی دینی من بعدی وعداتی؟». «کدام یک از شما سبقت می‌گیرد بر اینکه با من بخاطر خدا برادری کند و بخاطر خدا از من حمایت نماید و بر علیه کسی که با من مخالفت می‌ورزد، با من همدست می‌گردد تا او را وصی، ولی و وزیر خود قرار دهم که‌ به جای من مسئولیت را ادا کند و پیام من را تبلیغ نماید و پس از خودم بدهی‌ها و وعده‌هایم را ادا کند؟».

و در روایت دیگری آمده: «من یضمن عنی دینی ومواعدی ویکون خلیفتی ویکون في الجنة؟»[۹۴۰] . «چه‌ کسی به‌ جای من از دین و وعده‌هایم محافظت به‌ عمل می‌آورد، تا خلیفۀ من شود و وارد بهشت گردد». و سایر روایت‌ها[۹۴۱] .

و همچنین اختلاف است در اینکه چند بار این دعوت تکرار شده است برخی می‌گویند: یک بار، برخی هم معتقد هستند دو بار و برخی دیگر بیان داشته‌اند: سه بار بوده است[۹۴۲] .

و همچنین دربارۀ محل وقوع دعوت اختلاف است، بعضی می‌گویند: در دره‌ای بوده‌[۹۴۳] . بعضی معتقدند: در خانۀ بزرگ خاندان یعنی خانه‌ حارث بوده[۹۴۴] . و بعضی می‌گویند: در خانۀ ابوطالب بوده است[۹۴۵] .

و همچنین دربارۀ تعداد فرزندان عبدالمطلب اختلاف وجود دارد، بعضی می‌گویند: یک نفر بیشتر یا کمتر از چهل مرد بوده‌اند[۹۴۶] . بعضی هم می‌گویند سی نفر بوده‌اند[۹۴۷] .

تعجب اینجا است که فرزندان عبدالمطلب نه در دوران جاهلیت و نه در اسلام به این تعداد نرسیده‌اند. فرزندان عبدالمطلب عبارتند از: ۱- حارث ۲- زبیر ۳- ابوطالب ۴- غیداق ۵- ضرار ۶- مقوم ۷- ابولهب ۸- عباس ۹- حمزه ۱۰- عبدالله. عبدالله قبل از تولد پیامبر جفوت کرده است، و حارث، زبیر، غیداق، ضرار و مقوم قبل از بعثت پیامبر جدرگذشته‌اند، و از میان عموهای پیامبر بجز این چهار نفر حمزه، ابوطالب، عباس و ابولهب کسی باقی نمانده بودند. حارث که‌ فرزند ارشد این خاندان بود، فرزندانش عبارت بودند از: ابوسفیان، مغیره، نوفل، ربیعه و عبدشمس. اما ابوطالب چهار تا فرزند داشت: طالب، عقیل، جعفر و علی. طالب قبل از بعثت درگذشته است، و ابولهب سه تا فرزند داشته: عتبه، عتیبه و معتب. و اما عباس نه فرزند داشته: عبدالله، عبیدالله، فضل، قثم، معبد، عبدالرحمن، تمام، کثیر و حارث، اینها همه پس از فوت پیامبر جمتولد شده‌اند، بجز فضل، عبدالله و عبیدالله نباشند، اما عبدالله چنانکه در باب اول گفتیم، سه سال قبل از هجرت در دره ابوطالب متولد شده است و عبیدالله پس از عبدالله به دنیا آمده است، یعنی اینها پس از نزول آیه: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤متولد شده‌اند[۹۴۸] .

بنابر این معلوم می‌شود که تعداد فرزندان عبدالمطلب در هنگام نزول آیۀ فوق از بیست نفر بیشتر نبوده‌اند، پس این کجا و چهل نفر کجا؟

تعجب اینجا است که‌ بعضی گفته‌اند: چهل و پنج مرد و دو زن بوده‌اند[۹۴۹] . نمی‌دانم وجود این دو زن چه ارتباطی با امامت دارد!؟؟.

آنچه‌ بیان شد راجع به‌ وجود پریشانی و اضطراب در متون حدیث و اختلافات آنها بود، هر چند که‌ بسیاری از این اختلافات را ذکر نکردیم، همانا علما هم از چند جهت براین حدیث رد داده‌اند.

۱- از جمله‌: محض اجابت به‌ گفتن شهادتین و همکاری برای دعوت به شهادتین موجب خلافت نیست، زیرا تمام مسلمانان دعوت را اجابت کرده‌اند و پیامبر جرا بر آن یاری کرده‌اند، از جمله حمزه و جعفر و غیر آنها از فرزندان عبدالمطلب که بر سر آن طعام دعوت شده بودند، و نیز اگر پیامبر جاین امر را بر چهل مرد عرضه نموده، ممکن بود که همگی جواب دعوت او را بدهند و یا بیشتر آنها دعوت را بپذیرند و یا حداقل تعدادی از آنها دعوت را بپذیرند، خوب اگر چند نفر دعوت را اجابت می‌کردند، پس کدام یک خلیفه می‌شد؟ زیرا پیامبر جمأمور بود که همگی را انذار دهد، و پیامبر جدوست داشت که همگی این دعوت را بپذیرند، اما در عین حال خلیفه، وزیر و وصی بجز برای یک نفر امکان نداشت، آیا پیامبر جآنها را جمع کرد تا خلیفه را انتخاب کند و بقیه همچنان بر کفر بمانند، یا اینکه اصلاً خلافت و وصیت مطرح نبود، و تنها چیزی که مورد نظر پیامبر جبود این بود که همگی داخل اسلام شوند و ایمان بیاورند؟

۲- بنی‌هاشم معروف به پرخوری نبوده‌اند، بلکه هیچ یک از آنها دارای چنین خصلتی نبوده‌اند.

۳- پیامبر جفرزندان عبدالمطلب را فقط برای این دعوت کرد که مسلمان شوند و ایمان بیاورند، چه معنایی دارد که تنها علی به‌ دعوت او اجابت دهد، آیا علی در آن موقع مسلمان نبود؟!.

۴- دعوت‌شدگان همگی اسلام را نپذیرفتند و همه با حالت خنده و تمسخر به پیامبر جو دعوت ایشان بیرون رفتند، چگونه پیامبر جبه آنها می‌گوید: این خلیفه‌ و جانشین من در میان شما است و به آنها دستور می‌دهد تا گوش به فرمان علی باشند و از او اطاعت کنند، در حالی که آنها کافر هستند و اسلام را نپذیرفته‌اند تا خلافت علی سرا بپذیرند؟

۵- اختلاف بسیار در بین این قصه و قول پیامبر جوجود دارد، هنگامی که اسلام را به بنی‌کلاب عرضه کرد، گفتند: به تو بیعت می‌دهیم اما مشروط به‌ این‌که‌ پس از تو ما صاحب این امر باشیم. پیامبر جفرمود: امر مال خداوند است، اگر بخواهد در میان شما است و اگر نخواهد به دست کسانی دیگری می‌سپارد. پس آنها رفتند و به او بیعت ندادند و گفتند: شمشیرهای خودمان را به نفع تو بکار نمی‌گیریم و سپس کسان دیگر بر ما حکم کنند[۹۵۰] .

شما می‌بینید که امر دین در اختیار خداوند است، و به دست هیچ کسی نیست تا او بنا به اختیار خود آن را به خانواده‌ای از میان فرزندان عبدالمطلب در مکه بسپارد، همین قصه پس از سال‌هایی طولانی تکرار شده است، و آن در هنگامی بود که عامربن طفیل با نمایندگان بنی‌عامر بنی صعصعه در سال دهم هجری خدمت پیامبر جآمد، عامربن طفیل گفت: اگر مسلمان شوم چه به من می‌رسد؟ پیامبر جفرمود: آنچه به مسلمانان رسیده به تو نیز می‌رسد و آنچه را که باید آنجا انجام دهند تو نیز باید انجام دهی. عامربن طفیل گفت: آیا پس از خودت کار را به من واگذار می‌کنی؟ پیامبر جگفت: آن بدست من نیست و در اختیار خداوند است در هر جایی که خودش بخواهد، قرار می‌دهد[۹۵۱] .

چه رسد به اینکه این قول رسول خدا جبا آن روایت که به گمان شیعه مسئله خلافت را قطعی نموده است، در تعارض است.

۶- آن صیغۀ امری که در آیه آمده است به انذار دستور می‌دهد نه به تعیین وصیت و خلافت.

۷- محتوای بیشتر روایات تنها دربارۀ خلافت و وصیت در میان فرزندان عبدالمطلب بحث می‌کند نه غیر آنها، به این معنی که دعوت رو به آنها کرده و متوجه غیر آنها نشده است، چنانکه از این روایات فهمیده می‌شود، و این خود بزرگترین دلیلی است برای کسی که معتقد است اگر به فرض چنین وصیتی به علی ساز طرف پیامبر جشده، فقط در مورد خانوادۀ پیامبر جبوده نه برای عامه مردم.

آری ده‌ها روایت که خود شیعه آورده‌اند، این نظریه را تأیید می‌کنند. از جمله:

أ- فرمایش پیامبر جکه به علی می‌فرماید: ای علی! آیا می‌خواهید که‌ تو را راضی کنم؟ علی گفت: دوست دارم، ای رسول خدا!. پیامبرج دست علی را گرفت و فرمود: تو پس از وفات من، برادر، وزیر و جانشین من در میان خانواده‌ام هستی، پس بدهی‌هایم را می‌پردازی و ذمۀ من را تبرئه می‌کنی.

ب- و این‌که‌ پیامبر جفرمود: دربارۀ علی نه چیز به من عطا شده است، سه ‌تای آنها در دنیا و سه تا در آخرت است، و دو تای آنها امیدوارم که به او برسد، و می‌ترسم که یکی از آن نه چیز به زیان او باشد، اما آن سه چیزی که در دنیا به من عطا شده است، اول اینکه علی ساتر عورات من است، دوم کارهای خانوادۀ من به علی سپرده شده است و سوم علی وصی من در میان خانواده‌ام است... تا آخر روایت.

ج- از علی سروایت شده است که فرمود: رسول خدا جبه من فرمود: تو وزیر، وصی و جانشین من در میان خانواده‌ و مالم هستید.

د- پیامبر جفرمود: ای علی! خداوند به من دستور داده که تو را برادر و وصی خود قرار دهم، پس تو در حال حیات و پس از مرگم برادر، وصی و خلیفه من بر خانواده‌ام هستی.

ه‍- و قول رسول خدا جدر مریضی‌ای که فوت کرد: ای علی!! وصیت من را بپذیر، وعده‌هایم را برآورده‌ کن و بدهی‌هایم را بپرداز، ای علی! جانشین من در میان خانواده‌ام باش.

ز- در روایتی آمده‌ که‌ فرمود: ای بنی‌عبدالمطلب! با علی دشمنی نکنید و با او به‌ مخالفت نپردازید که‌ در نتیجه گمراه شوید، و با او حسد نورزید و از او پشت نکنید که‌ در نتیجه کافر شوید.

ح- و در روایت دیگری آمده: ای برادر! وصیت من را بپذیر، وعده‌هایم را برآورده کن، بدهی‌هایم را بجای من بپرداز و کارهای خانواده‌ام را پس از خودم انجام بده.

ط- و در روایت دیگری آمده: ای علی! تو بر اهل بیتم چه زنده باشند و چه مرده، وصی هستی.

ی- و روایت دیگری: ای علی! تو در دنیا و قیامت برادر من هستی، و وصی و خلیفه من بر خانواده‌ام هستی.

ک- و روایت دیگری گفته: بدرستی برادر، وزیر و خلیفه من بر خانواده‌ام و بهترین کسی که پس از خودم بدهی‌هایم را بپردازد و وعده‌هایم را بجای بیاورد، علی‌بن ابیطالب است.

ل- و در روایت دیگری آمده: ای علی! آیا به تو وصیت نکنم؟ علی فرمود: دوست دارم، ای رسول خدا!. پیامبر جفرمود: تو برادر، وصی، وزیر و خلیفه‌ من بر خانواده‌ام هستی.

م- و در روایت دیگری آمده: علی‌بن ابیطالب برادر، وصی، وزیر و خلیفه من بر خانواده‌ام است.

ن- در روایت دیگری آمده: ای علی! وصتیم را بپذیر و ضامن بدهی‌ها و وعده‌هایم باش. علی گفت: حتما، پدر و مادرم فدایت باشد. پیامبر جفرمود: ای علی! تو در دنیا و قیامت برادر من هستی و وصی و خلیفه من بر خانواده‌ام هستی[۹۵۲] .

س- و این را تأکید می‌کنند به آنچه خود روایت کرده‌اند که ابوبکر به علی فرمود: پیامبر جبه ما خبر داده که تو وصی، وارث و خلیفه‌ ایشان بر خانواده‌ و زنانش هستی و به‌ ما خبر نداده که پس از فوتش تو خلیفۀ ایشان باشید[۹۵۳] .

این نمونه‌‌های اندکی که ذکر کردیم، واضح و روشن هستند و نیازی به تأویل و تعلیق ندارند، و همه بر آن انحصار دلالت دارند، و علت اینکه پیامبر جچند بار و حتی در چند مکان مختلف و در آخر حیاتش نیز سخن خود را تکرار فرموده بر شما مخفی نیست و مطمئن می‌دانی که واژۀ اهل، داخل در امت است و واژۀ امت، داخل در اهل و خانواده نیست، خوب دقت شود!.

با وجود ذکر این روایات اشکال دیگری پیش می‌آید که جالب است، اشکال اینجا است که اهل بیت نزد شیعه منحصر به اهل عبا هستند و شامل غیر آنها نمی‌شود، آیا این به آن معنی است که نصوص مربوط به‌ امارت امیرالمؤمنین و خلیفه شدن او بر بقیۀ اهل عبا حمل می‌شوند.

به رد حدیث برمی‌گردیم:

۸- استدلال دیگر برای رد این حدیث، اشکال در ایمان ابوطالب است. ابوطالب نزد شیعه جزء مسلمانان است، یاری و حمایت و کمکی ابوطالب به پیامبر ججزء بدیهیات است، اما روایت مذکور او را خارج می‌کند از این‌که حامی و یاری‌دهندۀ پیامبر جبوده باشد. اشکال دیگر این‌که چرا ابوطالب نگفت: مسئله وصیت و امامت سال‌ها پیش به پایان رسیده و قطعی شده است، با وجود این‌که‌ ابوطالب آن را هم می‌دانست - البته به گمان شیعه - و در این باره روایاتی را ذکر کرده‌اند که ما در باب اول آنها را ذکر کردیم، مانند قول ابوطالب به فاطمه دختر اسد، هنگامی که فاطمه نزد ابوطالب آمده و مژدگانی تولد پیامبر جرا به او داد. ابوطالب گفت: صبر کن تو هم مثل او را به دنیا می‌آوری، اما فرزند تو پیامبر جنیست.

در روایتی دیگر آمده: بدرستی تو حامله می‌شوی و وصی و وزیر او را به دنیا می‌آوری.

در روایتی دیگر: شما فرزندی را به‌ دنیا می‌آوید که‌ وصی این نوزاد می‌شود.

و در دیگری آمده‌ که‌ گفت: آن نوزاد پیامبر خواهد شد و شما هم وزیر او را به‌ دنیا خواهید آورد[۹۵۴] .

۹- و نیز رد دیگری بر این حدیث آن است که در قرائت ابن مسعود و ابی‌بن کعب و صادق رحمه‌الله آمده است: «وأنذر عشیرتك الأقربین، ورهطك منهم الـمخلصین»[۹۵۵] .

این قرائت از طریق هر دو گروه شیعه و سنی وارد شده، اما اثبات این روایت مستلزم اشکالی است و آن این‌که اخلاص صفت مسلمانان است نه کافران؛ در حالی که‌ شیعه درباره این قول خداوند «ورهطك منهم الـمخلصین» از باقر آورده‌اند که فرمود: تفسیر «منهم الـمخلصین» یعنی علی، حمزه، جعفر، حسن، حسین و آل محمد[۹۵۶] .

اگر این قرائت را بپذیریم و ثابت کنیم از چند جهت استدلال به این روایت از درجه اعتبار ساقط می‌شود، اگر دعوت مخصوص مؤمنان و آن چند نفر مذکور در روایت باقر است، پس قول رسول الله جدر اصل باطل است (أعاذنا الله از این‌که‌ قول رسول خدا جباشد و باطل باشد - مترجم) زیرا ایمان و اخلاصشان مستلزم حمایت و یاری و کمک است و اگر چنین نیست باید راه گریزی را پیدا کرد، هیچ کسی نمی‌تواند بگوید: تمام حاضران در آن جلسه ایمان نیاورده‌اند... خوب تأمل و دقت کن.

سپس با وجود روایت قبلی باقر، که بقیه ائمه را در خانه بزرگ خاندان یا ابوطالب جای داده هیچ کسی در میان شیعه نگفته‌اند که حمزه و جعفر امام هستند. دقت کنید!.

به هر صورت، شبهات و روش رد بر این حدیث بسیار است، اما به آن مقدار که ذکر کردیم، اکتفا می‌کنیم و بحث خود را دربارۀ سبب نزول صحیح این آیه ذکر می‌کنیم.

از ابن عباس بروایت شده که‌ گفت: هنگامی که این آیه‌: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤نازل شد، پیامبر جبر بالای کوه صفا رفت و همۀ قریش را در آنجا جمع کرد. قریشی‌ها به پیامبر جگفتند: چه خبر است؟ پیامبر جفرمود: به من بگویید که اگر من به شما خبر دهم، دشمنی در پشت این کوه است و می‌خواهد صبح و شام به شما حمله کند، آیا من را تصدیق می‌کنید؟ گفتند: بله، زیرا ما تا کنون از زبان تو دروغ نشنیده‌ایم. پیامبر جفرمود: پس بدانید که‌ من شما را از عذاب شدید و سختی آگاه می‌سازم. ابولهب گفت: وای بر تو آیا ما را برای این در اینجا جمع کرده‌ای؟ پس خداوند این آیه را نازل کرد:

﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١[المسد: ۱] .

«شكسته باد دو دوستان ابو لهب، و (ابو لهب‏) هلاک باد». تا آخر سوره.

این روایت از طریق اهل سنت نیز صحیح است.

[۹۰۶] کتاب سلیم‌بن قیس: (۱۹۹)، البحار: (۳۳/۱۷۴)، الغدیر: (۲/۱۰۶). [۹۰۷] معجم الخوئی: (۱/۱۴۱)، جامع الرواة: (۱/۹)، رجال ابن راوالحلی: (۲۲۵). [۹۰۸] معجم الخوئی: (۸/۲۱۶)، رجال العلامة الحلی: (۸۲)، تعلیق شعرانی بر شرح مازندرانی بر کافی (۲/۳۷۳)، الموضوعات فی الأثار والأخبار: (۱۸۴) دراسات فی الحدیث والـمحدثین: (۱۹۷)، خاتمة الوسائل: (۲۱۰)، جامع الروات: (۱/۳۷۴)، مجمع الرجال: (۲/۱۵۵)، (۳/۱۵۷). [۹۰۹] علل الشرایع: (۱۶۹)، البحار: (۱۸/۱۷۷)، البرهان: (۴/۵۱۹). [۹۱۰] معجم الخوئی: (۱۴/۲۲۰). [۹۱۱] جامع الرواة: (۲/۵۳۰). [۹۱۲] معجم الخوئی: (۱۶/۸۷)، جامع الرواة: (۲/۱۱۴)، النجاشی: (۲/۲۴۰). [۹۱۳] الغدیر: (۲/۲۸۱). [۹۱۴] علل الشرایع: (۱۷۰)، البحار: (۱۸/۱۷۸)، الطرف: (۷)، البرهان: (۳/۱۹۰)، نور الثقلین: (۴/۶۶)، الـمیزان: (۱۵/۳۳۶)، إثبات الهداة: (۲/۸۲). [۹۱۵] معجم الخوئی: (۱۴/۹۲)، رجال الطوسی: (۱۳۳-۲۷۴). [۹۱۶] معجم الخوئی: (۹/۲۱-۲۴)، الکشی: ترجمه (۶۷). [۹۱۷] معجم الخوئی: (۱۹/۸)، الطوسی: (۷۹-۱۰۱-۱۳۸-۳۱۳)، جامع الرواة: (۲/۲۶۹). [۹۱۸] أمالی الطوسی: (۵۹۲)، البحار: (۱۸/۱۹۱)، (۳۸/۲۲۳)، البرهان: (۳/۱۹۰)، الغدیر: (۲/۲۷۸)، إثبات الهداة: (۱/۲۹۷)، (۲/۸۸). [۹۱۹] النجاشی: (۲/۳۲۱)، جامع الرواة: (۲/۱۴۴)، الطوسی: (۵۱۱)، الفهرست: (۱۷۰)، معجم الخوئی: (۱۶/۲۴۴)، مجمع الرجال: (۵/۲۴۷). [۹۲۰] معجم الخوئی: (۱۶/۴۷)، (۹/۲۴)، جامع الرواة: (۲/۱۰۷). [۹۲۱] معجم الخوئی: (۱۵/۷۳-۷۵-۷۶)، جامع الرواة: (۲/۶۶-۶۷). [۹۲۲] معجم الخوئی: (۲/۷۷). [۹۲۳] الغدیر: (۱/۲۰۶)، (۲/۲۸۷) متی وجدت الشیعة: (۳۹۱). [۹۲۴] التفسیر الکاشف: (۵/۵۲۲). [۹۲۵] فی ضلال التشیع: (۵۱)، حاشیه: الأئمة الإثنی عشر: تألیف هاشم معروف (۱/۱۷۰). [۹۲۶] سید المرسلین: (۱/۳۹۴)، تألیف: جعفر سبحانی. [۹۲۷] از جمله نگاه کن به کتاب: لـماذا اخترت مذهب أهل البیت: (۱۲۹)، حدیث شماره (۲۰) و حاشیه کتاب، اتقوا الله تألیف: تیجانی صحفه (۳۲)، منهج فی الانتماء المذهبی: (۸۰)، الصحیح من سیرة النبی الأعظم: (۲/۱۲)، فلسفة التوحید و الولایة: (۱۳۲-۱۷۹)، سیرة الـمصطفی: (۱۳۰)، قراءة فی کتاب التشیع: مؤلف أحمد عمران (۱۷۶). [۹۲۸] البرهان: (۳/۱۹۰)، البحار: (۲۴/۲۵۸)، (۳۸/۲۴۹)، تفسیر فرات: (۱/۳۰۳)، تأویل الآیات الظاهرة: (۱/۳۹۳)، إثبات الهداة: (۲/۱۶۱). [۹۲۹] معجم الخوئی: (۱۶/۲۳۷-۲۴۱)، الطوسی: (۲۹۳)، جامع الرواة: (۲/۱۴۳-۱۴۶)، مجمع الرجال: (۵/۲۴۵-۲۵۷). [۹۳۰] سعدالسعود: (۱۰۴)، البحار: (۱۸/۲۱۴). [۹۳۱] معجم الخوئی: (۵/۲۲۱)، جامع الرواة: (۱/۲۳۷). [۹۳۲] سعد السعود: (۱۰۶)، البحار: (۱۸/۲۱۵). [۹۳۳] معجم الخوئی: (۱۷/۳۲۵-)، (۲/۳۶۰-۳۴۸). [۹۳۴] معجم الخوئی: (۱/۱۷۴)، مجمع الرجال: (۳/۲۷۹). [۹۳۵] معجم الخوئی: (۱/۲۰۴)، النجاشی: (۱/۹۴)، الفهرست: (۳۳)، الخلاصة: (۱۹۸)، الطوسی: (۴۵۱)، مجمع الرجال: (۱/۳۷-۳۸)، جامع الرواة: (۱/۱۸). [۹۳۶] معجم الخوئی: (۱۳/۱۰۶)، النجاشی: (۱/۳۱۴)، (۲/۱۳۲)، مجمع الرجال: (۲/۱۲)، (۴/۲۸۶). [۹۳۷] تفسیر فرات: (۱/۲۹۹). [۹۳۸] نگا: مقدمه محقق تفسیر: (۱/۱۰) و بعد از آن، الذریعة: (۴/۲۹۸)، معجم الخوئی: (۱۳/۲۵۲)، البحار: (۱/۳۷). [۹۳۹] تفسیر فرات: (۱/۳۰۱)، البحار: (۳۸/۲۲۳). [۹۴۰] الـمناقب: (۲/۲۵۲)، البرهان: (۳/۱۹۱)، البحار: (۱۸/۴۵-۱۶۳-۱۸۱-۲۱۲-۲۱۶)، (۳۳/۱۷۵)، (۳۸/۱۴۵-۱۴۷-۲۲۳-۲۲۴-۲۵۲)، الغدیر: (۲/۲۷-۲۸۱-۲۸۲-۲۸۳-۲۸۴)، تفسیر فرات: (۱/۳۰۲-۳۰۳)، مجمع البیان: (۷/۳۲۳)، العمدة: (۳۸-۴۲)، الطرئف: (۷)، جوامع الجامع: (۲/۲۰۴)، تفسیر القمی: (۲/۱۰۰)، الصافي: (۴/۵۳)، سعد السعود: (۱۰۶). [۹۴۱] الـمناقب: (۲/۲۵۲)، البرهان: (۳/۱۹۱)، البحار: (۱۸/۴۵-۱۶۳-۱۸۱-۲۱۲-۲۱۶)، (۳۳/۱۷۵)، (۳۸/۱۴۵-۱۴۷-۲۲۳-۲۲۴-۲۵۲)، الغدیر: (۲/۲۷-۲۸۱-۲۸۲-۲۸۳-۲۸۴)، تفسیر فرات: (۱/۳۰۲-۳۰۳)، مجمع البیان: (۷/۳۲۳)، العمدة: (۳۸-۴۲)، الطرئف: (۷)، جوامع الجامع: (۲/۲۰۴)، تفسیر القمی: (۲/۱۰۰)، الصافی: (۴/۵۳)، سعد السعود: (۱۰۶). [۹۴۲] علل الشرایع: (۱۶۹-۱۷۰)، البحار: (۱۸/۴۴-۱۷۸-۱۸۱-۱۹۲-۲۱۲-۲۱۴-۲۱۵)، (۳۵/۱۴۴)، (۳۸/۱۴۴-۲۲۳-۲۴۹)، الطرف: (۷)، البرهان: (۳/۱۹۰-۱۹۱)، (۴/۵۱۹)، نور الثقلین: (۴/۶۶)، المیزان: (۱۵/۳۳۶)، تفسیر فرات: (۱/۳۰۳)، تأویل الآیات: (۱/۳۹۳)، إثبات الهداة: (۲/۱۶۱)، سعد السعود: (۱۰۴-۱۰۶)، أمالی الطوسی: (۵۹۲)، الغدیر: (۲/۲۷۸)، العمدة: (۳۸)، تفسیر القمی: (۲/۱۰۰)، الصافی: (۴/۵۳). [۹۴۳] البحار: (۱۸/۱۶۳-۲۱۲)، (۳۸/۲۴۹)، مجمع البیان: (۷/۳۲۳)، البرهان: (۳/۱۹۰)، تفسیر فرات: (۱/۳۰۳)، تأویل الآیات الظاهرة: (۱/۳۹۳)، إثبات الهداة: (۲/۱۶۱). [۹۴۴] علل الشرائع: (۱۶۹)، البحار: (۱۸/۱۷۸). [۹۴۵] البحار: (۱۸/۲۱۵)، سعد السعود: (۱۰۶). [۹۴۶] البحار: (۱۸/۴۴-۱۶۳-۱۷۸-۱۸۱-۱۹۱-۲۱۲)، (۳۵/۱۴۴)، (۳۸/۱۴۴-۲۲۱-۲۲۳-۲۴۹)، مجمع البیان: (۷/۳۲۲)، البرهان: (۳/۱۹۰-۱۹۱)، (۴/۵۱۹)، تفسیر فرات: (۱/۳۰۱-۳۰۳)، تأویل الآیات الظاهرة: (۱/۳۹۳)، إثبات الهداة: (۲/۱۶۱)، العمدة: (۳۸)، علل الشرائع: (۱۷۰)، الطرف: (۷)، نور الثقلین: (۴/۶۶)، المیزان: (۱۵/۳۳۶)، أمالی الطوسی: (۵۹۲)، الغدیر: (۲/۲۷۸)، القمی: (۲/۱۰۰)، الصافی: (۴/۵۳)، جوامع الجامع: (۲/۲۰۳)، رسالة الإیمان: (۳۸۹)، إعلام الوری (۱۶۷). [۹۴۷] البحار: (۳۸/۱۴۶-۲۵۲)، العمدة: (۴۲)، الطرائف: (۷). [۹۴۸] البحار: (۱۵/۱۶۳)، (۲۲/۲۴۷-۲۶۰)، الـمناقب: (۱/۱۵۸)، إعلام الوری: (۱۵۱). [۹۴۹] قادتنا کیف نعرفهم: (۱/۹۱). [۹۵۰] تخریج آن گذشت. [۹۵۱] تخریج آن گذشت. [۹۵۲] أمالی الطوسی: (۱۶-۲۰۳-۲۱۲)، البحار: (۲۲/۴۹۹)، (۲۳/۳۲۵)، (۳۵/۵۰)، (۳۸/۱۱۵-۱۴۶)، (۳۹/۷۶-۳۳۷)، (۴۰/۲۸-۳۵-۶۹)، (۴۰/۲۸-۳۵-۶۹)، علل الشرائع: (۶۳)، إثبات الهداة: (۲/۷۳-۷۴-۸۱-۸۸-۱۵۹)، الخصال: (۲/۴۳-۵۰). [۹۵۳] إثبات الهداة: (۲/۱۰۹) صاحب إثبات الهداة: بر این روایت تعلیق نوشته و گفته: اینکه پیامبر جبه ابوبکر خبر نداده که علی خلیفه است به این معنی نیست که به کسانی دیگر خبر نداده است. می‌گویم: اگر پیامبر جدوست دوران جاهلیت و اسلام خود و دومین شخص غار را از بزرگترین ارکان اسلام خبردار نکرده‌ است، پس بی‌خبری صاحب (إثبات الهداة) را که متوفی سال ۱۱۰۴ هجری می‌باشد، به طریق اولی است. [۹۵۴] تخریج تمام این روایات و غیر آنها در باب اول گذشت. [۹۵۵] مجمع البیان: (۷/۳۲۳)، فصل الخطاب: (۱۴۲-۳۱۷)، الصافی: (۴/۵۳)، البرهان: (۳/۱۸۹-۱۹۰-۱۹۱-۱۹۲)، محجة العلماء: (۱۳۰-۱۳۱-۱۳۲)، عیون الأخبار: (۱/۲۰۹)، تفسیر القمی: (۲/۱۰۰)، البحار: (۱۸/۱۶۴-۱۷۸-۱۸۱-۲۱۲)، (۲۵/۲۱۳-۲۱۵-۲۲۳)، (۳۸/۲۴۹-۲۵۱)، تفسیر فرات: (۱/۳۰۳)، تأویل الآیات الظاهرة: (۱/۳۹۳-۳۹۵)، إثبات الهداة: (۲/۱۶۱)، علل الشرائع: (۱۷۰)، الطرف: (۷)، نور الثقلین: (۴/۶۶-۶۸)، الـمیزان: (۱۵/۳۳۶). [۹۵۶] تفسیر القمی: (۲/۱۰۱)، البرهان: (۳/۱۹۱-۱۹۲)، نور الثقلین: (۴/۶۹)، تأویل الآیات الظاهرة: (۱/۳۵۹)، البحار: (۲۵/۲۱۳-۲۱۵)، الصافی: (۴/۵۳).