متفرق شدن شیعه پس از فوت امام کاظم
به بحث از موضع شیعه پس از فوت کاظم برمیگردیم، شیعه ذکر نمودهاند که آنان پس از فوت کاظم به چند دسته و گروه متفرق شدهاند:
گروهی از آنها قائل به فوت ایشان در زندان سندی بن شاهک هستند و گفتهاند: یحیی بن خالد برمکی سم را در خرما و انگور ریخته و برای او فرستاده است، و امام پس از او علی رضا میباشد. این گروه به قطعیه نامگذاری شدهاند، زیرا به فوت او و امامت رضا یقین داشتهاند.
و گروهی گفتهاند: کاظم نمرده و او زنده است و تا مالکیت شرق و غرب را به دست نگیرد و زمین را پر از عدل نکند چنان که پر از جور و ستم شده است، نمیمیرد، و ایشان امام قائم و مهدی است، و گمان میکنند که در روز روشن از زندان خارج شده و کسی متوجه او نشده است، و پادشاه و اعوان و انصارش ادعا کردهاند که مرده و قضیه را از مردم مخفی نگاه داشتهاند و به مردم دروغ گفتهاند، و این گروه گمان میکنند که ایشان از مردم غائب و مخفی شده است و در اینباره از پدرش صادق روایاتی را نقل کردهاند که صادق گفته: او مهدی است، اگر به چشم خودتان دیدی که سرش از بالای کوهی بر شما فرود آمد، تصدیق نکنید، زیرا او قائم و مهدی این امت میباشد.
و گروهی گفتهاند: ایشان قائم آل محمد است، او فوت کرده است و امامت، حق هیچ کس دیگری نیست تا اینکه بر میگردد، و گمان میکنند که پس از فوتش برگشته و ایشان در مکانی مخفی شده، اکنون زنده است و امر و نهی میکند، و یاورانش با او ملاقات میکنند و او را میبینند؛ آنان در این مورد به روایاتی استدلال کردهاند که پدرش گفته: قائم را به این خاطر نامگذاری کردهاند که او میمیرد و سپس زنده میشود.
و گروه دیگری گفتهاند: او که فوت کرده، قائم آل محمد است و با پیامبر خدا عیسی بن مریم ÷شباهت دارد که هنوز برنگشته، اما در موعد مقرر خود بر میگردد و زمین را پر از عدل میکند چنان که پر از جور و ستم شده است؛ خداوند فرموده است: او به عیسی بن مریم÷شباهت دارد و او به دست پسران عباس کشته میشود، پس کشته شد، و گروهی از آنها کشته شدن او را انکار کردهاند و گفتهاند: او فوت کرده و خداوند او را به سوی خودش برده است و خداوند او را برمیگرداند. اینها همگی به واقفه نامگذاری شدهاند، زیرا همگی بر موسی بن جعفر واقفاند و میگویند: او قائم آل محمد است و پس از او به هیچ امام دیگری اقرار نکردهاند و به غیر از او به هیچ امام دیگری روی نیاوردهاند و برخی از آنها گفتهاند: او زنده است و امام رضا و ائمه پس از او امام نیستند، بلکه خلفای ایشان هستند.
و گروه دیگری گفتهاند: ما نمیدانیم که آیا زنده است یا مرده، زیرا ما روایاتی داریم که نشان میدهند او قائم و مهدی است، و تکذیب این روایات جائز نمیباشد، و همچنین خبر فوت پدر و اجدادش به صورت قطعی و صحیح به ما رسیده و رد و تکذیب این روایات نیز جائز نمیباشد، چرا که واضح و مشهور و به حد تواتر رسیدهاند و نمیتوان آنها را تکذیب نمود، چون مرگ حق است و خداوند ﻷهر چه را که بخواهد انجام میدهد، لذا ما در اینجا از اقرار به زنده ماندن و اطلاق نمودن مرگ او توقف میکنیم. گفتهاند: ما به امامت او اقرار میکنیم و از آن تجاوز نمیکنیم تا اینکه موضوع او و آن کسی که پس از او مدعی امامت است برای ما روشن شود (که منظورشان علی بن موسی الرضا میباشد) اگر امامت او برای ما مانند امامت پدرش با دلایل قاطع و علاماتی که سبب امامت او میباشند، روشن شد و او اقرار نمود که پدرش فوت کرده و او امام پس از او میباشد، تسلیم میشویم و امامت او را تصدیق میکنیم، و هرگز امامت او را به اخبار یارانش تصدیق نمیکنیم، باید خود او به امامت و فوت پدرش اقرار کند.
و گروهی گفتهاند: موسی بن جعفر نه مرده و نه زندانی شده است، او زنده اما غائب میباشد، او مهدی است و در زمان غیبتش محمد بن بشیر را خلیفه قرار داده است و به او وصیت نموده و مهرش را به او داده است و تمام آنچه را که رعیتش نیاز دارند به او تعلیم نموده، و هنگامی که محمد بن بشیر فوت نموده به فرزندش سمیع بن محمد بن بشیر وصیت نموده، و هر کسی که سمیع برای او وصیت نموده باشد امام واجب الطاعت است و همچنین... تا هنگام خروج کاظم[۵۳۶] .
و گروهی قائل به امامت احمد بن موسی کاظم هستند. گفتهاند: کاظم به او و به رضا وصیت نموده است. اینها امامت را در دو برادر اجازه دادهاند و اضهار داشتهاند که پدرش پس از علی بن موسی او را وصی قرار داده است[۵۳۷] .
و همچنین است ابراهیم بن کاظم که از یمن اظهار وجود نمود و مردم را به بیعت محمد بن ابراهیم طباطبا دعوت نمود و سپس مردم را به بیعت خودش فراخواند[۵۳۸] .
و این ابراهیم جزء آن کسانی میباشد که منکر فوت پدرش هستند، زیرا شیعه از بکر بن صالح روایت نموده که گفته است: به ابراهیم بن حسن موسی بن جعفر گفتم: نظر تو دربارۀ پدرت چیست؟ گفت: او زنده میباشد. گفتم: نظرت دربارۀ برادرت ابیالحسن چیست؟ گفته: او مرد مورد اطمینان و صادقی است. گفتم: او میگوید: پدرت درگذشته است؟ گفت: او راجع به آنچه که میگوید، عالمتر است. چند بار این سؤال را از او پرسیدم و او نیز همان جواب را به من میداد. گفتم: آیا پدرت وصیت نموده است؟ گفت: بله. گفتم: برای چه کسی وصیت نموده؟ گفت: برای پنج نفر از میان ما وصیت نموده و علی را در رأس ما قرار داده است[۵۳۹] .
اما این وصیتی که ابراهیم به آن اشاره نموده، شیعه آن را از یزید بن سلیط زیدی روایت نمودهاند که گفته: با موسی بن جعفر ملاقات کردم و گفتم: ای موسی! در خصوص امام پس از خودت به من خبر بده بمانند آنچه که پدرت خبر داده است. گفت: پدرم در زمانی قرار داشت که مانند این زمان ما نبود.
یزید گوید: گفتم: هر کس این را از تو قبول کند، لعنت خدا بر او باد. یزید گوید: موسی بن جعفر خندید و سپس گفت: ای ابوعماره! به تو خبر میدهم که من از منزلم بیرون آمدهام، در ظاهر به فرزندانم وصیت نمودهام و آنها را شریک فرزندم علی نمودهام و در باطن تنها به او (علی) وصیت نمودهام و اگر این امر به دست من میبود آنرا برای فرزندم قاسم قرار میدادم، زیرا او را بسیار دوست دارم و علاقۀ فراوانی به او دارم، اما این امر به دست خداوندﻷاست، در هر جای که بخواهد قرار میدهد و این خبر را رسول خدا و جدم علی به من دادهاند که جدم به من گفت: امر امامت از تو به کسی دیگر انتقال یافته است. گفتم: ای رسول خدا! به من نشان بده پس از من چه کسی صاحب این امر میباشد؟ پیامبر فرمود: هیچ یک از ائمه را ندیدهام که به مانند تو برای از دست دادن این امر ناراحت باشد، اگر امامت به محبت و دوست داشتن میبود، اسماعیل نزد پدرت محبوبتر از تو بود، اما امر به دست خدا است[۵۴۰] .
خوب قول به وجود نص کجا و این همه ابهامات و پوشیدگی کجا است؟
شاید امثال این گونه وصیتها بودهاند که فرزندان ائمه را به شورش و ادعای امامت واداشتهاند (چنان که ذکر شد) و همچنین است حال و وضع این دو شخص مورد بحث ما (ابراهیم و برادرش زید از فرزندان موسی) که از بصره ظاهر شد و مردم را به سوی خودش دعوت نمود و خانههایی را سوزاند و کارهای عبث و بیفائدهای را انجام داد، سپس دستگیر شد و او را به سوی مأمون بردند، در مبحث زید بن علی مختصری را در این مورد ذکر نمودیم.
[۵۳۶] توضیح و تفصیل این موضوع را در کتاب فرق الشیعة: (۷۹/۸۵) نگاه کن و همچنین در کتاب الفصول الـمختارة: (۲۵۴) و پس از آن نگاه کن. [۵۳۷] فرق الشیعة: (۸۵-۸۷)، البحار: (۴۸/۲۷۹) حاشیة (۳۰۸). [۵۳۸] البحار: (۴۸/۳۰۷). [۵۳۹] عیون أخبار الرضا: (۱/۴۶)، البحار: (۴۸/۲۸۲) (۴۹/۲۲)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۹). [۵۴۰] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۴)، الکافی: (۱/۳۱۳)، إعلام الوری: (۳۰۶)، البحار: (۴۹/۱۱) (۴۸/۳۱۰)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۰).