شورش و جایگاه زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب ش> و زمان صدور نص بر ائمه
به ذکر داستان زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب شبحث خود را در مورد مدعیان امامت از اهل بیت در زمان صادق به پایان میرسانیم، تو چه میدانی که زید کیست؟ زید آن کسی است که شیعه با روایات خود نشان دادهاند که ریشههای نقشۀ شورش و ادعاء امامت او در اعماق تاریخ فرو رفته است.
شیعه روایت میکنند که باقر در هنگام وفات، پسرش صادق را خواند تا عهد و پیمانی را از او بگیرد، برادرش (زید بن علی) به او گفت: اگر همچون حسن و حسین عمل مینمودی امیدوار بودم که هیچ منکری را مرتکب نشوید. گفت: ای ابوحسین! امانات با شکل و هیکل نیست و عهد و پیمان چیزی نمایشی نیست، عهد و پیمان تنها مسائلی است که پیشتر در حجتهای خداوند ﻷبوده است[۴۲۸] .
برای کسی که بخواهد در این روایت تدبر کند، واضح است که صادق میخواهد خودش را برای مسئلهای مهم آماده سازد؛ و اما مسئله عدم وجود نص را تکرار نخواهیم کرد، زیرا ما درخواست نمودیم که آن را در ذهن داشته باش و این را از اول مقدمه یادآور نمودیم.
به روایت خود برمیگردیم، آنگونه که برمیآید باقر با زیرکی خود این را فهمید که زید بر علیه او شورش میکند. شیعه از او روایت نمودهاند که گفته: بعداً پس از مرگ من برادرم زید ظهور میکند و مردم را به سوی خود دعوت مینماید و پسرم جعفر را خلع میکند، اما بیش از سه (نمیدانم منظور سه ماه است یا سه سال یا سه روز. مترجم) طول نمیکشد تا اینکه کشته میشود و بدار آویخته میگردد، سپس با آتش سوزانده میشود و در هوا پاشیده میشود و او را چنان مثله میکنند که پیش از آن هیچ کسی دیگر آنگونه مثله نشده است[۴۲۹] .
و در روایتی آمده: زید مردم را به سوی خود فرا میخواند، اما شما او را به حال خود واگذار و با او منازعه مکن، زیرا عمر کوتاهی دارد[۴۳۰] .
بدون شک باقر آن روز را بیاد داشت که زید نزد او آمد و نامههای اهل کوفه را همراه داشت که در آن نامهها اهل کوفه او را به سوی خودشان دعوت میکردند و در آن نامهها به او (زید) خبر داده بودند که اهل کوفه اجتماع نمودهاند و به زید دستور میدهند که خارج شود، پس باقر به زید گفت: ابتدا آنها نامه نوشتهاند یا اینکه تو نامه را به سوی آنها نوشتهای و آنها را به سوی خودت دعوت نمودی و این جواب نامهها است؟ زید گفت: بلکه ابتداء آنها به سوی من نامه نوشتهاند، زیرا آنها با حق ما آشنائی دارند و قرابت ما را از رسول خدا جمیدانند و آنها (اهل کوفه) در کتاب خدا مودت ما و فرض بودن اطاعت از ما را یافتهاند و آنها دانستهاند که در چه بلا و مصیبت و تنگیای هستیم، باقر گفت: عجله مکن، زیرا خداوند به خاطر عجلۀ بندگان، عجله نمیکند و از دستور خداوند سبقت نگیر تا بلاها و مصیبتها تو را زمینگیر نکنند، در این هنگام زید عصبانی شد، سپس گفت: امام در میان ما کسی نیست که در خانهاش فرشی را پهن کند و بنشیند و از جهاد در راه خدا باز ایستد، بلکه امام کسی است که از قلمرو خودش دفاع کند و در راه خدا و حقیقت جهاد کند و از رعیت و حریم خود دفاع کند[۴۳۱] .
سپس اینک صادق نبض اصحاب را میگیرد و به زراره میگوید: (چنان که شیعه روایت میکنند) ای جوان! دربارۀ مردی از آل محمد که از تو طلب یاری میکند، چه میگوئی؟ زراره گفت: اگر اطاعت از آن مرد واجب باشد او را یار میدهیم و اگر اطاعت از او واجب نباشد، میتوانم از او اطاعت کنم یا اطاعت نکنم. هنگامی که زید خارج شد، صادق گفت: به خدا قسم از هر طرف او را احاطه نموده بودی و هیچ جای فراری را برای او باقی نگذاشتید[۴۳۲] .
از مؤمن الطاق روایت شده: که زید به او گفت: اگر یکی از ما درب تو را بزند، آیا با او خارج میشوی؟ گوید: به زید گفتم: اگر پدر یا برادرت باشد، خارج میشوم. زید گفت: من میخواهم برای جهاد با آنان بیرون روم و از شما میخواهم که همراه من بیرون بیایید. مؤمن الطاق گوید: گفتم: فدایت شوم من این کار را نمیکنم. زید به من گفت: آیا خود را بر من ترجیح میدهی و از من رویگردان میشوی. گفتم: من یک نفر هستم و اگر حجت دیگری (امام دیگری) بر روی زمین وجود داشته باشد، هر کس از تو تخلف کند و جواب تو را ندهد، نجات پیدا کرده است و آن کسی که با تو خارج میشود، هلاک و نابود گشته است و اما اگر امام دیگری وجود نداشته باشد، آن کسی که از تو تخلف میکند با آن کس که همراه تو خارج میشود، مساوی هستند، مؤمن الطاق گوید: زید گفت: ای ابوجعفر! من با ابیعلیخوان مینشستم، او لقمههای چرب را به من میداد؛ از بس نسبت به من مهربان بود که لقمهها را برای من سرد مینمود، ایشان حتی گرمی لقمهها را برای من تحمل نمیکرد؛ حال چگونه ممکن است که دین را به تو خبر داده باشد و به من خبر نداده است؟ مؤمن الطاق گوید: گفتم: به خاطر مهربانی او نسبت به تو که تحمل گرمای آتش را نداری به تو خبر نداده است، خوف داشته که تو قبول نکنی و در نتیجه داخل آتش شوی... تا آنجا که مؤمن الطاق گفت: در سفر حج خدمت ابوعبدالله رسیدم و آنچه را زید گفته بود، برای ابوعبدالله نقل نمودم. ابوعبدالله گفت: از تمام جهات از راست و چپ و از پشت و از جلو و بقیه جهات او را احاطه نمودهای و هیچ راه فراری را برای او باقی نگذاشتهای[۴۳۳] .
زید بن علی پیش از آن میگفت: ائمه چهار نفر هستند سه نفر آنها رفتهاند و چهارمین امام قائم است[۴۳۴] . این روایت دلیلی بر اعتقاد زید است که هر کسی با شمشیر خارج نشود، امام نیست.
به همین علت او، پدرش زینالعابدین را جزء ائمه حساب نکرده است و میگفت: هر کس مایل جهاد است به سوی من بیاید و هر کسی مایل طلب علم است به برادرزادهام جعفر محلق شود[۴۳۵] . و میگفت جعفر در حلال و حرام امام ما است[۴۳۶] .
او که میگفت: جعفر در حلال و حرام امام ما است، منظور از امام آن نیست که شیعه میگویند، یعنی خلیفه ما است بلکه او شرائط امام عامه را در قول خودش که میگفت: امام در میان ما آن کسی نیست که جامهاش را بر روی خودش کشیده امام کسی است که شمشیرش را کشیده باشد[۴۳۷] ، بیان نموده است.
سپس به آنچه که تصمیم گرفته بود شروع نمود و این حادثه رخ داد که راوی برای ما روایت میکند؛ به گمان شیعه راوی میگوید: درِ سرورم صادق زده شد، من بیرون رفتم که ناگهان زید بن علی را دیدم، امام صادق به همنشینانش گفت: شما داخل این اطاق شوید و در را ببندید و هیچ یک از شما حرف نزند، هنگامی که زید وارد شد با همدیگر معانقه کردند و مدتی طولانی با هم نشستند و با هم دیگر به مشورت پرداختند، سپس سرو صدای آنان بلند شد، زید گفت: ای جعفر! این مسئله را از خودت دور کن، به خدا قسم اگر دستت را دراز نکنی و بیعت به من ندهی و یا اینکه گفت: با من بیعت کن وگر نه تو را خسته میکنم و بلای بر سرت میآورم که توان آن را نداشته باشی، جهاد را ترک نمودهای و نشستهای و جامهات را روی خودت پهن کرده و اموال شرق و غرب را زیر نظرت گذاشتهای، صادق گفت: ای عمو! خداوند به تو رحم کند و خداوند گناهانت را بیامرزد[۴۳۸] .
او به تحذیرات صادق اهمیت نمیداد که بدو میگفت: ای عمو! به خدا پناه میبرم از اینکه تو در کناسه (نام منطقهای است) به دار آویخته شوید. مادر زید جواب میداد، به خدا قسم تنها حسدورزی به پسرم تو را به اینگونه حرفها وادار میکند و صادق جواب میداد: ای کاش حسد میبود، ای کاش حسد میبود، ای کاش حسد میبود[۴۳۹] .
تا اینکه خبر شورش و ادعای امامت او به مردم رسید، از داود رقی روایت شده که گوید: خدمت جعفر بن محمد رسیدم، گفت: ای داود! چرا دیر رسیدی؟ گفتم: فدایت شوم، در کوفه مسئلهای برایم پیش آمد و نتوانستم که زود به خدمت برسم. گفت: در کوفه چه دیدی؟ گفتم: عمویت را روی اسبی زین شده دیدم که مصحفی را به گردن آویخته بود و فقهای کوفه به دور او حلقه زده بودند، دیدم که میگفت: ای اهل کوفه! به ناسخ و منسوخ کتاب خدا آشنا هستم. ابوعبدالله گفت: ای سماعه بن مهران! این صحیفه را برای من بیاور. صحیفهای سفید را برای او آورد و به من داد و گفت: این صحیفه را بخوان و ببین در آن چه چیزی برای ما اهل بیت نوشته شده است که از زمان رسول اللهجتاکنون بزرگی از بزرگ دیگر آن را به ارث برده است، صحیفه را خواندم و در آن با دو سطر ذیل مواجه شدم:
سطر نخست: لا إله إلا الله محمد رسول الله.
سطر دوّم: نام ائمه دو هزار سال پیش از خلق آدم نوشته شده است. ابوعبدالله گفت: زید کجا است تا آن را ببرد؟ شدیدترین دشمنان ما و حسودان نسبت به ما اقربای ما هستند[۴۴۰] .
از ابیصباح روایت شده که گفت: خدمت ابیعبدالله رسیدم، گفت: چه خبر است؟ گفتم: در ورای من عمویت زید است که شر به همراه دارد، او خارج شده و گمان میکند قائم این امت است و او فرزند بهترین کنیزان است. گفت: دروغ گفته او آن کسی نیست که ادعا میکند (یعنی قائم نیست) اگر خارج شود، کشته میشود[۴۴۱] .
پیش از اینکه بحث خود را در مورد زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب شبه پایان ببریم، لازم است به بحث حال و منزلت و جایگاه او بپردازیم، تا موضوع روشن شود.
از حسین بن علی روایت شده که گوید: پیامبر عدست مبارکش را بر روی پشتم قرار داد و فرمود: ای حسین! از پشت تو مردی به دنیا میآید که نامش زید است، او به شهادت میرسد، اما در روز قیامت او و یارانش بر روی مردم قدم برمیدارند و وارد بهشت میشوند[۴۴۲] .
از حذیفه بن یمان روایت شده که گفت: پیامبر عبه زید بن حارثه نگاهی انداخت و فرمود: آن کسی که در راه خدا کشته میشود و در میان امت من بدار آویخته میشود و از اهل بیت من است، همنام این (زید بن حارثه) است و به زید بن حارثه اشاره نمود و فرمود: ای زید! به من نزدیک شو، نامت محبت تو را در دلم بیشتر نموده، تو همنام حبیب اهل بیت من هستید[۴۴۳] .
از محمد بن حنفیه روایت شده که گفت: در میان فرزندان حسین مردی کشته میشود، او را زید بن علی میگویند و او در عراق بدار آویخته میشود، هر کسی توانایی نگاه کردن به عورت خودش را داشته باشد، اما به یاری نشتابد، خداوندﻷاو را داخل جهنم میکند[۴۴۴] .
از زینالعابدین روایت شده که گفت: از میان فرزندانم مردی به دنیا میآید، او را زید گویند، در کوفه کشته میشود و در کناسه بدار آویخته میگردد، قبرش را نبش میکنند و او را بیرون میکشند، درهای آسمان بر روحش گشوده میشوند و اهل آسمانها خوشحال میشوند، روحش در قالب پرندههای سبزرنگ در بهشت به هر طرفی که بخواهد، پرواز میکند[۴۴۵] .
از ابیالجارود روایت شده که گفت: (ابیالجارود رئیس زیدیه است) من در خدمت ابی جعفر نشسته بودم که ناگهان زیدبن علی وارد شد، هنگامی که ابوجعفر او را دید، گفت: این سرور اهل بیت من است[۴۴۶] .
امّا صادق روایات زیادی در مورد زید از او نقل شده است، از جمله: هنگامی که خبر شهادت زید به او رسید، گریست و گفت: به خدا قسم زید و یارانش به شهادت رسیدند همانند آنکه علی بن ابیطالب و یارانش رفتند[۴۴۷] .
و باز هم در مورد او گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾اجر مصیبت عمویم را از خدا طلب میکنم، به درستی خوب عموی بود و به درستی عمویم مرد دنیا و آخرت ما بود، به خدا قسم عمویم به مانند آن شهیدانی به شهادت رسید که همراه رسول الله ج، علی، حسن و حسین به شهادت رسیدند[۴۴۸] . صادق هزار دینار را در میان خانوادههایی که همراه او شهید شده بودند، تقسیم نمود[۴۴۹] .
در مورد آن هشامی که او را به قتل رسانید، گفت: خداوند ملکش را از او بگیرد[۴۵۰] .
صادق از ابا ولاد کاهلی پرسید: عمویم را دیدی؟ گفت: بله، او را دیدم که بدار آویخته شده بود و برخی از مردم را دیدم خیلی خوشحال بودند و برخی دیگر خیلی محزون و اندوهگین. گفت: کسانی که محزون و اندوهگین بودند، همراه او در بهشت هستند و اما آن کسانی که خوشحال بودند، شریک جرم کشتن او هستند[۴۵۱] .
هرگاه نام او در نزد صادق برده میشد و یا به یاد او میافتاد، بدون درنگ میگریست؛ از حمزه بن حمران روایت شده که گفت: خدمت صادق رسیدم، فرمود: ای حمزه! از کجا آمدهای؟ گفتم: از کوفه. گریست تا اینکه اشکهایش ریشش را خیس کردند. عرض کردم ای فرزند رسول خداج! چرا این همه گریه میکنی؟ گفت: به یاد عمویم افتادم که چه بلای بر سر او آوردند[۴۵۲] .
همواره بر او رحمت میفرستاد و میگفت: خداوند به او رحم کند، به درستی او مردی مؤمن، عارف، عالم و راستگو بودد، او اگر پیروز میشد، به وعدههایش وفا میکرد و اما اگر او به قدرت میرسید خوب میدانست که چگونه تصرف کند[۴۵۳] .
برای تو کافی است که صادق میگفت: خیلی صادق و راستگو بودند، و انسان دروغگو نبوده و در خروج و ادعای امامت راستگو بوده و امام رضا هیچگاه راضی نمیشد که کسی را با او مقایسه کنند، هر چند که برادرش نیز باشد.
از ابن عبدون روایت شده که گفت: هنگامی که زید بن موسی بن جعفر نزد مأمون برده شد، که از بصره شورش نموده بود و خانههای فرزندان عباس را سوزانده بود، مأمون جرم او را به برادرش علی بن موسی الرضا گذاشته بود، و مأمون به موسی الرضا گفت: ای اباالحسن! اگر برادرت دست به شورش زده و کارهایی را انجام داده، خوب او اولین کسی نیست که شروع به این کار میکند، پیش از او، زید بن علی نیز شورش نمود و کشته شد و اگر به خاطر تو نمیبود برادرت را میکشتم، زیرا آنچه را که انجام داده کار کوچکی نبوده. امام رضا گفت: ای امیرالمؤمنین! برادرم را با زید بن علی مقایسه مکن، به درستی او (زید بن علی) جزء علمایان آل بیت محمد بودند و به خاطر خدا با دشمنان خدا جنگید تا اینکه در راه خدا شهید شد[۴۵۴] .
از ابیهاشم جعفری روایت شده که گفت: از امام رضا دربارۀ مصلوب (بدار آویخته شده) سؤال کردم؟ گفت: مگر ندانستهای که جدم بر عمویش درود فرستاده است[۴۵۵] . اشاره نمود به قول صادق در مورد زید که صادق بر او درود فرستاده و قاتل او را لعن نموده است[۴۵۶] .
به این نمونهها که بر جایگاه زید دلالت دارند، اکتفا میکنیم[۴۵۷] .
بحث خود را دربارۀ زید بن علی به این سؤال به پایان میرسانم که بدون شک برای تو خوانندۀ محترم پیش آمده، و آن اینکه چگونه ممکن است مردی مانند زید بن علی /که دارای چنین جایگاه بزرگی است، ادعای امامت کند، در حالیکه او از اهل بیت و فرزند یکی از ائمههایی است که بنا به گمان شیعه خداوند ﻷو پیامبر اکرم جبر نام آنها نص نهاده است؟ پیش از اینکه به این سؤال بلکه بهتر است بگوئیم به این سؤالات که بدون شک سؤالات فراوانی هستند، دامنه بدهیم، این روایت را ذکر میکنیم که جواب همۀ این سؤالات را خواهیم گرفت، بلکه جواب همۀ آنچه را که از اول کتاب تاکنون خواندهایم و خواهیم خواند، میگیریم.
این روایت شیعه میگوید: به مؤمن الطاق گفته شد: در محضر ابیعبدالله، چه چیزی میان تو و زید بن علی رخ داد؟ گفت: زید بن علی گفت: ای محمد بن علی! به من خبر رسیده که تو گمان میبری که در میان آل محمد، امام واجب الطاعت وجود دارد؟ گوید: گفتم: بله، پدرت علی بن حسین یکی از امامان واجب الطاعت است. گفت: چگونه او از دادن لقمه گرم به من خودداری میکرد و تا آن را خنک نمیکرد، به من نمیداد و با دست خودش لقمه گرم را برای من خنک میکرد و سپس به من میداد، آیا تو معتقد هستی که او از دادن لقمه گرم به من، دلسوزی نماید و آن را به من ندهد تا دهانم نسوزد، ولی برای ورود به جهنم برای من دلسوزی نکند؟
و در روایتی آمده: زید گفت: وای بر تو! مگر چه چیزی مانع او میشد که به من بگوید؛ به خدا قسم غذای گرم را برای او میآوردند و من را بر روی رانش مینشاند و لقمه را برمیداشت و آن را خنک میکرد و سپس به من میداد، آیا تو فکر میکنی که او از دادن لقمه گرم به من دلسوزی نماید، امّا از آتش جهنم برای من دلسوزی نکند؟[۴۵۸] .
در این دو روایت خوب دقت کن، سپس از آن دو روایت برداشت کن که عقیدۀ قول به نص بر ائمه چه وقت وضع شده است، زید بن علی /در سال ۱۲۱ هجری به شهادت رسیده، این روایت برای کتاب ما کافی است که نشان دهد قول به نص بر ائمه دوازدهگانه باطل است.
این روایت با روایت سعید بن سمان هماهنگ است که گفته: من در خدمت ابی عبدالله بودم که ناگهان دو مرد از زیدیه وارد شدند و گفتند: آیا در میان شما امام واجب الطاعت وجود دارد؟ گوید: ابی عبدالله گفت: خیر. گفتند: انسانهای صادق و راستگو به ما خبر دادهاند که تو گفتهای: امام واجب الطاعت هستید، آن دو نفر زیدی کسانی را نام بردند و گفتند: آنان کسانی وارع هستند و جزء کسانی هستند که دروغ نمیگویند. ابی عبدالله عصبانی شد و گفت: من به آنها چنین دستوری ندادهام. پس وقتی که دیدند ابی عبدالله عصبانی شده، بیرون رفتند[۴۵۹] .
و در روایت سلیمان بن خالد آمده که گوید: ما در سقیفه خدمت ابیعبدالله بودیم، مردانی از اهل کوفه اجازۀ ورود خواستند و ابیعبدالله به آنها اجازه داد. گفتند: ای ابوعبدالله! مردمانی پیش ما آمدهاند که معتقد هستند در میان شما اهل بیت امام واجب الطاعت وجود دارد. گفت: من در اهل بیت خودم چنین کسی را نمیشناسم. گفتند: ای ابوعبدالله! گمان میکنند که تو امام واجب الطاعت هستی. ابوعبدالله گفت: من چنین چیزی را به آنان نگفتهام. گفتند: ای ابوعبدالله! آنها کسانی هستند که با تجربه و وارع هستند، آنها گمان بردهاند که تو آن امام واجب الطاعت هستی، گفت: آنها بهتر میدانند که چه گفتهاند. پس وقتی که دیدند ابوعبدالله را عصبانی نمودهاند، خارج شدند[۴۶۰] .
در اینجا سؤالی مطرح میشود: که این همه فرار از طرف ابیعبدالله چگونه ممکن است؟ و چرا در مهمترین مسئلۀ دینی مردم را در سرگردانی قرار میدهد؟ شایسته است که در اینجا این روایت را ذکر کنیم، شیعه میگویند: صادق همراه ابیجعفر منصور راه میرفت، جعفر منصور گفت: ای ابوعبدالله! شایسته بود که تو به آنچه که خداوند اعم از قوت و عزت به ما عطا فرموده، خوشحال باشید و تو مردم را خبر مکن که تو از ما شایستهتر به این امر هستی و ما را بر علیه مردم و خودت عصبانی کنید. ابوعبدالله گفت: هر کسی این قول را برای تو نقل کرده، دروغ گفته است. جعفر منصور گفت: آیا دربارۀ آنچه که میگوئید، سوگند را یاد میکنید؟ گفت: مردم ساحر هستند (یعنی دوست دارند تو را بر علیه من تحریک کنند) به آنها گوش مده، ما به تو نیازمندتر هستیم از تو به ما[۴۶۱] .
کجا هستند آن کسانیکه قائل به نص هستند؟ بدون شک اولین دلیلی که ذکر میکنند، این است که میگویند: امام تقیه نموده است در این زمینه با شیعه مناقشه نمیکنیم، اما چه کسی اولیتر است به تقیه؟
آیا زید/اولیتر است به تقیه که صاحب اختیار مرگ خودش نیست و او مأمور نیست به آنچه که خداوند به صادق دستور داده، چنان که شیعه گمان میبرند یا صادق اولیتر است به تقیه؟ آن صادقی که صحیفۀ مختومه از آسمان بر ائمه نازل شده و به او در آن صحیفه وصیت شده: که برای مردم سخن بگو و فتوی بده و علم اهل بیتت را در میان مردم ابلاغ کن و اجدادت را تصدیق کن و به جز از خداوندﻷاز هیچ کس دیگر مترس که تو در امان هستی[۴۶۲] .
و تو را به آنچه که در مقدمه ذکر کردیم، یادآوری میکنم که ائمه میدانند چه وقتی میمیرند و مرگشان به اختیار خودشان است.
به هر حال، امروز میلیونها شیعه هستند که معتقدند که زید بن علی امام است.
[۴۲۸] عیون أخبار الرضا: (۱/۴۷)، البحار: (۳۶/۱۹۳) (۴۷/۱۲)، إثبات الهداة: (۳/۷۳)، کمال الدین: (۲۸۸)، الاحتجاج: (۳۷) (۴۳۱)، البحار: (۴۶/۲۵۲). [۴۲۹] البحار: (۴۶/۲۵۲). [۴۳۰] إثبات الهداة: (۳/۶۶). [۴۳۱] الکافی: (۱/۳۵۶)، البحار: (۴۶/۲۰۴). [۴۳۲] رجال الکشی: (۱۰۱)، الاحتجاج: (۳۷۳)، الـمناقب: (۱/۲۲۳)، البحار: (۴۶/۱۹۳). [۴۳۳] الکافي: (۱/۱۷۴)، الاحتجاج: (۳۷۶)، البحار: (۴۶/۱۸۱)، معجم الخوئی: (۷/۳۵۴)، خوئی اسناد روایت را تقویت نموده در تأویل و تفسیر آن دچار پریشانی شده است و نگاه کن روایت شبیه آن در: الکشی: ترجمه: (۲۸۰)، معجم الخوئی: (۷/۳۹)، المناقب: (۱/۲۵۹). [۴۳۴] رجال الکشی: (۲۲۴، ۲۲۵)، البحار: (۴۶/۱۹۵). [۴۳۵] البحار: (۴۶/۱۹۹). [۴۳۶] رجال الکشی: (۲۳۱)، البحار: (۴۶/۱۹۷). [۴۳۷] رجال الکشی: (۲۶۱)، البحار: (۴۶/۱۹۷)، المناقب: (۱/۲۶۰) و نگاه کن الکافی: (۱/۳۵۶) = = البحار: (۴۶/۲۰۳). [۴۳۸] الـمناقب: (۴/۲۲۴)، البحار: (۴۷/۱۲۸). [۴۳۹] أمالی الصدوق: (۴۳)، عیون أخبار الرضا: (۱/۲۲۷)، البحار: (۴۶/۱۶۸). [۴۴۰] منتخب الأثر: (۳۴)، غیبة النعمانی: (۴۲)، البحار: (۴۶/۱۷۳) (۴۷/۱۴۱). [۴۴۱] غیبةالنعمانی: (۲۲۹)، البحار: (۵۱/۴۲)، إثبات الهداة: (۳/۱۲۵) درباره خروج او نگاه کن روایات دیگری در کتاب: إثبات الهداة: (۳/۵۲)، الاحتجاج: (۳۷۲). [۴۴۲] کفایةالأثر: (۳۲۷)، البحار: (۴۶/۱۷۰، ۱۹۹)، إثبات الهداة: (۱/۲۶۴، ۳۲۴)، عیون الأخبار: (۱/۲۲۶). [۴۴۳] مستطرفات السرائر فیما استطرفه از روایات أبیالقاسم ابن قولویه، البحار: (۴۶/۱۹۲). [۴۴۴] أمالی الصدوق: (۲۷۵)، البحار: (۴۶/۱۷۰، ۲۰۹). [۴۴۵] أمالی الصدوق: (۴۰)، البحار: (۴۶/۱۶۸)، إثبات الهداة: (۳/۹). [۴۴۶] رجال الکشی: (۱۵۱)، معجم الخوئی: (۷/۳۴۸)، البحار: (۴۶/۱۷۰، ۱۹۴)، أمالی الصدوق: (۲۷۵). [۴۴۷] أمالی الصدوق: (۳۴۹)، البحار: (۴۶/۱۷۱)، عیون الأخبار: (۱/۲۲۸). [۴۴۸] عیون أخبار الرضا: (۱/۲۴۸)، البحار: (۴۶/۱۸۷). [۴۴۹] الإرشاد: (۲۶۹)، معجم الخوئی: (۷/۳۴۶)، البحار: (۴۶/۱۸۷). [۴۵۰] ثواب الأعمال: (۱۹۸)، البحار: (۴۶/۱۸۲). [۴۵۱] کشف الغمة: (۲/۴۴۲)، البحار: (۴۶/۱۹۳). [۴۵۲] أمالی الصدوق: (۳۲۱)، البحار: (۴۶/۱۷۲)، أمالی الطوسی: (۴۴۶). [۴۵۳] رجال الکشی: (۱۸۴)، معجم الخوئی: (۳/۱۷۸) (۷/۳۴۷)، البحار: (۴۷/۳۲۶) (۵۲/۳۰۱). [۴۵۴] عیون أخبار الرضا: (۱/۲۴۸)، البحار: (۴۶/۱۷۴)، الاحتجاج: (۳۷۲)، (الحاشیه). [۴۵۵] الکافی: (۳/۲۱۵)، البحار: (۴۶/۲۰۵) (۸۲/۳)، العیون: (۱/۲۵۵). [۴۵۶] الکافی: (۸/۱۶۱)، البحار: (۴۶/۲۰۵). [۴۵۷] نگاه کن روایات بیشتری در مدح زید أمالی الطوسی: (۶۸۲)، الروضة: (۱۴۲، ۲۲۰)، الإرشاد: (۲۵۱، ۲۵۲)، الاحتجاج: (۳۷۲، ۳۷۳) (الحاشیه). [۴۵۸] رجال الکشی: (۱۶۴، ۱۶۵)، معجم الخوئی: (۷/۳۴۹) (۱۷/۳۵)، البحار: (۴۶/۱۸۹، ۱۹۳) (۴۷/۴۰۵). [۴۵۹] الإرشاد: (۲۷۴)، الاحتجاج: (۳۷۱)، البصائر: (۱۷۴)، البحار: (۲۶/۲۰۱) (۷۱/۱۳)، الکافی: (۱/۲۳۲)، إعلام الوری: (۲۷۸). [۴۶۰] البصائر: (۱۷۵)، البحار: (۲۶/۲۰۵). [۴۶۱] روضة الکافی: (۳۱)، البحار: (۵۲/۲۵۴). [۴۶۲] تخریج آن پیشتر گذشت. الکافی: (۱/۲۸۰)، البحار: (۳۶/۱۹۲)، أمالی الصدوق: (۴۰۱)، أمالی الطوسی: (۴۴۱)، الصراط الـمستقیم: (۲/۱۴۸)، کمالالدین: (۲/۶۶۹)، الـمناقب: (۱/۲۹۸).