متفرق شدن شیعه پس از فوت صادق
تا اینجا که گفته شد دربارۀ صادق و یارانش و اهل بیت او و اختلاف آنها در حالی بود که هنوز صادق زنده و در قید حیات بود و چنان که ما پیشتر موضع شیعه را پس از فوت هر امامی ذکر میکردیم، بعداً موضع شیعه و اختلاف آنها را پس از ابیعبدالله نیز ذکر خواهیم کرد، اما پیش از ذکر موضع آنها این روایات شیعه قابل توجه است:
از ابیایوب خوزی روایت شده که گفت: ابوجعفر منصور در وسط شب به دنبالم فرستاد، به خدمت او رسیدم در حالیکه بر روی صندلیای نشسته بود و شمعی را در جلو خودش روشن نموده بود و نامهای در دست داشت، هنگامی که بر او سلام کردم، نامه را به سوی من پرت کرد و در حالیکه گریه میکرد، گفت: این نامه محمد بن سلیمان است برای ما نوشته که جعفر بن محمد فوت کرده است: )إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ(سه بار این آیه را تکرار نمود و گفت: همانند جعفر کجا است؟ سپس به من گفت: بنویس، من مقدمۀ نامه را نوشتم، سپس گفت: بنویس که اگر برای یک شخص معینی وصیت نموده او را بگیرید و گردنش را بزنید. گفت: جواب نامه برگشت که جعفر بن محمد به پنج نفر وصیت نموده است: ابوجعفر منصور، محمد بن سلیمان، عبدالله و موسی فرزندان جعفر، و حمیده. منصور گفت: کشتن آنها راه حلی ندارد[۴۸۳] .
از داود بن کثیر رقی روایت شده که گفت: اعرابیای نزد ابیحمزۀ ثومالی آمد، ابو حمزه از و پرسید که چه خبر است؟ گفت: صادق فوت کرده. ابیحمزه نعرهئی کشید و بیهوش شد، هنگامی که سر حال آمد، گفت: آیا به هیچ کسی وصیت نموده؟ گفت: بله، به درستی به دو فرزندش عبدالله و موسی، و ابیجعفر منصور وصیت نموده است. ابوحمزه خندید و گفت: حمد و سپاس خدایی را که ما را به راه راست هدایت نمود، و مسئله بزرگی را برای ما بیان نمود و ما را به مسئله داود فرزند کثیر رقی میگوید: مردی روستائی پیش ابی حمزه ثمالی آمده پرسید که چه خبر است؟ او گفت: صادق وفات کرده است. آن مرد فریادی سر داده از حال برفت. چون به هوش آمد گفت: آیا برای کسی وصیت کرده است؟ گفت: آری، برای فرزندش عبد الله، و موسی، و ابو جعفر منصور. ابو حمزه خندیده گفت: سپاس مر خدای را که ما را به راه راست هدایت نموده، برای ما بزرگ را روشن ساخته، وبا کوچک ما را آشنا ساخته، و امری بس بزرگ را پنهان داشته! از او پرسیدند که منظورش از این سخنان چیست؟ گفت: عیبهای بزرگ را بیان داشته، و بر کوچک اشاره کرده که به او اضافه شده، و وصیت را بر منصور پوشانده، چرا که اگر منصور از جانشین او میپرسید بدو میگفتند که خودت هستی![۴۸۴] .
و در روایت هشام بن سالم که قبلاً ذکر شد و در آن روایت گفت: پس از فوت ابوعبدالله من و محمد بن نعمان در مدینه بودیم، و مردم نزد عبدالله بن جعفر جمع شده بودند که بعد از فوت پدرش او صاحب امر امامت است. هشام گفت: پس از آن که با حالت سرگردانی در نزد عبدالله بیرون آمدیم و در کوچههای مدینه نشسته بودیم، میگوید: ما در آن حالت بودیم، ناگهان پیرمردی را دیدم که او را نمیشناختم، با دست به من اشاره کرد، میترسیدم که جاسوسی از جاسوسان ابیجعفر منصور باشد، زیرا او در شهر جاسوسهایی داشت تا بداند پس از جعفر مردم با چه کسی جمع میشوند، تا او را بگیرند و گردنش را بزنند[۴۸۵] .
خوانندۀ محترم از خودت بپرس: مادامی که امام منصوص علیه است این همه پوشیدگی و پیچیدگی به خاطر چیست؟
آیا شیعه گمان نمیکنند که رسول خدا جبر ائمۀ پس از خودش نص نهاده است و نام همۀ آنها را ذکر نموده است، چنان که در مقدمه ذکر شد؟ پس دیگر چه نیازی به این وصیت است؟ و آیا منصور نیاز داشت که بداند صادق پس از خودش برای چه کسی وصیت نموده؟ و آیا منصور به جز دو حالت، چیز دیگری داشت؟ یا اینکه او به مسئله نص جاهل و بدون اطلاع است و این بیاطلاعی توجیه و تبرئهای است که او مسئولیت و امر امت را به دست بگیرد و نگذارد که امام منصوص علیه متولی امر امت باشد، و یا اینکه منصور عالم به مسئله نص است، به همین خاطر من برای این روایات توجیهی نمیشناسم و غیر قابل توجیه میبینم.
تعجب قول شیعه است که میگویند: حکام سبب مخفی و پوشیده بودن نص بر ائمه هستند و آنها نگذاشتهاند که امت این نصوص را بدانند[۴۸۶] ، در حالیکه ما میبینیم این حاکم که ما در صدد بحث از او هستیم سربازهایش را آماده نموده و جاسوسهایش را فرستاده، تنها برای اینکه بداند صادق برای چه کسی وصیت نموده است، و نیز نمیدانم که آیا صادق چه منصب و قدرتی داشت تا اینکه وصیت کند، پس از خودش به چه کسی برسد؟ و نمیدانم که علت گریۀ منصور و حماسه و دلیری او برای کشتن آن کسی که صادق برای وی وصیت نموده، چی بود؟ گمان نمیکنم که نیاز به تعلیقات طولانی من باشد در همه این موارد، بدون شک خواننده زیرک خودش مقصود را فهمیده است.
برمیگردیم به موضع شیعه پس از امام صادق، خود شیعه ذکر نمودهاند که هنگامی که امام صادق فوت کرد، شیعیان او به چند دسته و گروه متفرق شدند:
گروهی گفتند: جعفر بن محمد زنده است و نمیمیرد تا اینکه ظهور کند و امر مردم را به دست بگیرد، و او مهدی است، و گمان میکنند که آنها از خود او روایت کردهاند که گفته: اگر شما با چشمان خود دیدی که سر من از بالای کوهی بر سر شما فرود آمد، تصدیق نکنید، به درستی من صاحب و امام شما هستم، و او به آنها گفته: اگر کسی نزد شما آمد و به شما گفت: از من پرستاری نموده و من را غسل و کفن نموده، او را تصدیق نکنید، به درستی من صاحب شما هستم و صاحب شمشیر هستم. این گروه را ناووسیه خوانند.
و گروهی گمان میکنند که امام پس از جعفر بن محمد، فرزندش اسماعیل است و او نمرده است و مرگ اسماعیل را در حیات پدرش انکار نمودهاند و گفتهاند: این کار (یعنی مردن و کفن و دفن نمودن او - مترجم) به خاطر درهم آمیختن موضوع از طرف پدرش بوده، زیرا پدرش ترسیده و اسماعیل را پنهان نموده است، و گمان میکنند که اسماعیل نمیمیرد تا اینکه ملک زمین و امر مردم را به دست بگیرد و او قائم آل محمد است، زیرا پدرش اشاره نموده که پس از خودش اسماعیل امام است و به آنها خبر داده که او صاحب امر آنها است و امام هیچ گاه به جز حق نمیگوید، هنگامی که مسئله مرگ او ظاهر شد، دانستیم که حق است و او قائم آل محمد است و او نمیمیرد، این گروه اسماعیله هستند.
و گروهی گمان کردهاند که امام پس از صادق محمد بن اسماعیل است و گفتهاند: امر امامت در حیات پدرش مال اسماعیل بوده، و هنگامی که پیش پدرش فوت کرده امام صادق امر امامت را برای محمد بن اسماعیل قرار داده است و حق با او بوده است و غیر آن جائز نمیباشد، زیرا پس از حسن و حسین دیگر امامت از برادری به برادر دیگری منتقل نمیشود و امامت ممکن نیست به جز از کسانی که بعد از امام میآیند، و دو برادر اسماعیل یعنی عبدالله و موسی حق امامت نداشتند، چنان که محمد بن حنفیه با وجود علی بن حسین حق امامت نداشت، این گروه را مبارکیه مینامند.
و گروه دیگری گفتهاند: محمد بن جعفر امام پس از صادق است، و اینها سمطیه هستند.
و گروهی گفتهاند: امامت پس از جعفر به فرزندش عبدالله بن جعفر افطح میرسد، زیرا او در هنگام در گذشت پدرش بزرگترین فرزندان او بوده و در جلسات پدرش نشسته و حضور داشته و او مدعی امامت وصیت پدرش بوده، و این گروه را فطحیه گویند.
بیشتر مشایخ شیعه و فقهای شیعه به این گروه تمایل داشتهاند، و هیچ گاه شک در امامت عبدالله بن جعفر و فرزندش نداشتهاند، اما وقتی عبدالله فوت کرد و پس از خودش فرزند مذکر نداشت، عامه فطحیه از قول به امامتش برگشتند.
و گروهی قائل به امامت موسی بن جعفر پس از پدرش بودند، و منکر امامت عبدالله بودند، و ادعاء امامت و حضور در مجلس پدرش را بر او خرده گرفتهاند. و به جز این فرقهها و گروهها، گروههای دیگری پیدا شدهاند که ذکر آنها طولانی است و در اینجا نمیگنجد[۴۸۷] .
[۴۸۳] غیبة الطوسی: (۱۱۹)، الکافی: (۱/۳۱۰)، إعلام الوری: (۲۹۰)، الـمناقب: (۳/۴۳۴)، البحار: (۴۷/۳)، إثبات الهداة: (۳/۱۵۹)، مذهب أهل البیت: (۵۴). [۴۸۴] الـمناقب: (۳/۴۳۴)، البحار: (۴۷/۴، ۲۵۱)، إثبات الهداة: (۳/۱۶۶). [۴۸۵] الإرشاد: (۳۱۰)، الـمناقب: (۳/۴۰۹)، البحار: (۴۷/۳۴۴). [۴۸۶] محقق بحار در صدد تعلیقش بر اسباب مخفی ماندن نص گفته: مهمترین اسباب، شدت مخفی نمودن نص از طرف خلفاء و از طرف صاحبان سلطه و قدرت است که بشدت انکار نمودهاند که کسی نص را ظاهر کند و سبب دیگر خوف ناقلان نص از صاحبان سلطه بوده، نگاه کن: حاشیة بحار (۱۰/۴۹۰). [۴۸۷] اگر خواستی توضیح این موضوع را در کتاب فرق الشیعة صفحات (۶۶-۷۹) والفصول الـمختارة صفحات: (۲۴۷-۲۵۳) و البحار: مجلد (۴۷/ صفحات ۲۵۸) نگاه کن.