اختلاف برخی از بنیهاشم با امام صادق رحمهم الله اجمعین
مسئله اختلاف به آنها ختم نشده است، بلکه به بقیۀ بنیهاشم نیز کشیده شده است که در میان بنیهاشم فرزندان حسین هم وجود دارند، اینک پدر صادق، او را از برادرش برحذر میکند، شیعه از صادق روایت میکنند که گوید: پدرم به من گفت: بدان که برادرت (عبدالله) بعداً مردم را به سوی خودش فرا میخواند؛ او را واگذار، زیرا عمر او کوتاه است، و همانگونه شد که پدرم گفته بود، زیاد طول نکشید که عبدالله فوت کرد[۴۲۲] .
و این عمویش عبدالله است که شیعه از ولید بن صبیح روایت میکنند که گفت: یک شب ما نزد امام صادق بودیم که ناگهان شخصی در را کوبید، به خدمت کار گفت: نگاه کن که چه کسی است؟ وقتی خدمت کار برگشت، گفت: عمویت عبدالله بن علی است. گفت: بگو که داخل شود. به ما گفت: شما به آن اطاق دیگر بروید و ما وارد اطاقی دیگر شدیم، ما احساس کردیم آن کس که وارد میشود یکی از همسرانش باشد، لذا ما خودمان را جمع و جور کردیم.
هنگامی که وارد شد، رو به ابیعبدالله نمود و هیچ بدگوئی نمانده بود مگر اینکه به ابوعبیدالله گفت، سپس او بیرون رفت و ما نیز بیرون آمدیم، ابوعبدالله سخنان قبلی خود را ادامه داد، یکی از ما پرسید: ای ابوعبدالله! این مرد به گونهای با شما روبهرو شد. ما هرگز انتظار نداشتیم که کسی بتواند اینگونه با دیگر برخورد کند تا آنجا که برخی از ما خواستند بیرون بیایند و او را بزنند، گفت: راحت باشید و شما در کار ما دخالت نکنید[۴۲۳] .
این محمد بن عبدالله که ملقب به ارقط[۴۲۴] است، قصهای دارد که این قصه سبب نامگذاری او به این لقب شده است، در میان او و صادق جریانی پیدا شد، او آب دهانش را بر روی صادق پرت کرد. صادق بر علیه او دعا کرد که رنگ صورتش تغییر کرد. ارقط به معنی کریه المنظر[۴۲۵] بد چهره است.
و اینک پسر عمویش که ملقب به افطس است، شیعه میگویند: سالمه کنیز صادق گفت: در لحظۀ فوت ابی عبدالله من نزد او بودم، او بیهوش شده بود و هنگامی که به هوش آمد گفت: به حسن بن علی بن علی بن حسن که - افطس است - هفتاد دینار بدهید و به فلانی فلان مقدار و به فلانی فلان مقدار. گفت: آیا به کسی که با چاقو به تو حملهور شده و میخواست تو را به قتل برساند، میبخشید؟ فرمود: مگر نمیخواهی من جزء آن کسانی باشم که خداوند در مورد آنها میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَيَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ ٢١﴾[الرعد: ۲۱] . «و كسانی كه برقرار میدارند پیوندهائی را كه خدا به حفظ آنها دستور داده است، (از قبیل : رابطه انسان با آفریننده جهان، پیوند انسان با جامعه انسانیت، و رابطه او با همنوعان به ویژه خویشان و نزدیكان) و از پروردگارشان میترسند و از محاسبه بدی (كه در قیامت به سبب گناهان داشته باشند) هراسناک میباشند»[۴۲۶] .
از عمر بن علی روایت شده که گفت: گروهی از بنیهاشم در ابواء جمع شده بودند که در میان آنها ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، ابوجعفر منصور، صالح بن علی، عبدالله بن حسن و دو فرزندش محمد و ابراهیم و محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بودند صالح بن علی گفت: شما خود نیز میدانید که مردم چشم و دلشان را به شما بستهاند و اکنون که خواست خدواند ﻷبر آن بوده که در اینجا گرد آیید، به مردی از میان خودتان بیعت بدهید و بر آن پیمان ببندید تا اینکه خداوند فتح را نصیب شما کند که اوست بهترین فاتحین. عبدالله بن حسن حمد و ثنای خدا را به زبان آورد و سپس گفت: به درستی شما دانستهاید که این فرزندم مهدی است، پس بیاید که به او بیعت بدهیم. ابوجعفر گفت: چرا خودتان را فریب میدهید، به خدا قسم شما دانستهاید که مردم به هیچ کسی بیشتر از این جوان (محمد بن عبدالله) چشم نیاندوختهاند و به هیچ کسی بیشتر از این جوان سریعتر جواب نمیدهند. گفتند: به خدا قسم راست گفتید و ما نیز همین اعتقاد را داریم. پس همگی به محمد بیعت دادند و دست را روی دست او گذاشتند، عیسی گفت: فرستاده عبدالله بن حسن نزد پدرم آمد و به او گفت: تشریف بیاورید که ما برای مسئلهای جمع شدهایم، و همین طور یکی را پیش جعفر بن محمد فرستاد. کسی غیر از عیسی گفت: عبدالله بن حسن به حاضرین گفت: جعفر را دعوت نکنید، زیرا بیم آنرا داریم که کارتان را به هم بزند. عیسی بن عبدالله بن محمد گفت: پدرم من را فرستاد تا بدانم برای چه مسئلهای جمع شدهاند؟ لذا پیش آنها آمدم، محمد بن عبدالله روی جامهای نماز میخواند، به آنها گفتم: پدرم من را فرستاده تا بدانم که چرا جمع شدهاید؟ عبدالله گفت: جمع شدهایم تا به مهدی (محمد بن عبدالله) بیعت بدهیم. گفت: و جعفر بن محمد آمد. عبدالله بن حسن در کنار خودش به او جای داد و عبدالله بمانند کلام قبلی سخن راند. جعفر گفت: این کار را نکنید، این مسئله هنوز وقتش نرسیده. ای عبدالله! اگر معتقد هستی که این پسر تو مهدی است، بدان که او مهدی نیست و زمان وقت ظهور مهدی نیست و اگر تو او را به خاطر قهر و غضب خدا خارج میکنید، تا امر به معروف و نهی از منکر کند، به خدا قسم ما دست برنمیداریم که تو ریش سفید ما باشید و به پسرت بیعت بدهیم. عبدالله بن حسن عصبانی شد و گفت: تو خلاف آنچه را که میگوئید، دانستهاید. خداوند تو را بر غیب مطلع نساخته و حسادت و حسدورزی به پسرم تو را به آن واداشته است[۴۲۷] .
ای خواننده محترم! دقت کن که بین این روایت و قول به نص بر دوازده امام چگونه توافق حاصل مینمائید؟
[۴۲۲] المناقب: (۴/۲۲۴)، البحار: (۴۶/۲۶۹) (۴۷/۲۵۵)، إثبات الهداة: (۳/۱۳۴، ۲۱۴). [۴۲۳] الخرائج: (۲۳۲)، البحار: (۴۶/۱۸۴) (۴۷/۹۶). [۴۲۴] حالتی است بر روی پوست صورت که مخالف پوست صورت است. [۴۲۵] البحار: (۴۶/۱۵۶)، الحاشیة: و نیز نگاه کن سر السلسلة العلویة (۵۰). [۴۲۶] غیبة الطوسی: (۱۱۹)، البحار: (۴۶/۱۸۲) (۴۷/۲، ۲۷۶) (۷۴/۹۶). [۴۲۷] إعلام الوری: (۲۷۲)، الإرشاد: (۲۹۴)، مقاتل الطالبین: (۲۰۵)، البحار: (۴۶/۱۸۷) (۴۷/۲۷۸).