موضعگیری امام محمد باقر/و یارانش در برابر نص
سپس به دوران فرزند علی بن حسین، امام باقر محمد بن علی /میرسیم و اکنون راجع به او و یارانش بحث میرانیم و به این روایت شروع میکنیم: از مالک بن اعین جهنی روایت شده که گوید: علی بن حسین به فرزندش محمد بن علی وصیت نمود و گفت: ای فرزندم! من تو را خلیفۀ پس از خودم قرار دادهام، کسی نیست که در میان من و تو ادعای داشته باشد مگر اینکه خداوندﻷدر روز قیامت گردن بند آتشی را در گردن او میبندد. پس ای فرزندم! در مقابل این نعمت، خداوند متعال را حمد و سپاس کن[۳۱۷] .
نمیدانم آیا امر خلافت به دست او است که به هر کسی که بخواهد بسپارد، یا اینکه او از طرف خداوند به امامت منصوب شده است، حال سؤال ما این است که آیا اگر وصیت نمیکرد او (محمد باقر) خلیفه پدرش میشد؟
بدون شک با توجه به آنچه در اول باب ذکر شد، سخن ایشان که گفت: من تو را خلیفه پس از خودم قرار دادهام مانند آن است که گفته باشد: من روزه را در ماه رمضان قرار دادهام. حال قضیه از دو فقره خالی نیست: یا این دو امر از طرف خداوند فرض شدهاند و هیچ کسی حق دخالت در آن را ندارد یا دیگری است و از طرف خداوند فرض نشدهاند، که هیچ مسلمانی چنین قولی را به زبان نمیآورد.
پس چارۀ دیگری نداریم به جز اینکه بگوئیم: حالت دوم منتفی است یعنی وجود نص باطل میباشد و در فصلهای بعدی به طور کامل در این زمینه بحث خواهیم کرد.
سپس در مورد این قسمت نیز که میگوید: «هیچ کسی نیست که در میان من و تو هیچ گونه ادعای داشته باشد مگر اینکه خداوند ﻷدر روز قیامت گردبند آتشی را در گردن او میبندد»، این فرصت را از دست نمیدهی که در این قول منتفی بودن نص احساس میشود. به این صورت کسی که بخواهد و نیت داشته باشد که با کسی مخالفت کند که خداوند بر او نص نهاده است، وصیت هیچ انسانی او را از قصد و نیتش باز نمیدارد و گمان نمیکنم که امام از آن بیاطلاع بوده باشد و اما دربارۀ حمد و سپاس او در مقابل این نعمت، باید گفت که این شکر و سپاس، پیش از هزاران سال و از ابتدای خلقت آن نعمت (امامت) حاصل شده است، چنان که قبلاً ذکر گردید نه در سال نود و پنج هجری یعنی آنگاه که زینالعابدین /فوت کرد.
تعجب اینجا است که امام باقر /هر دو امر را فراموش کرده - اگر فرض کنیم این دو امر وجود داشته- خواه نص خداوند و یا وصیت پدرش امام سجاد/باشد.
لذا هنگامی که ابوحنیفه /از او میپرسد: آیا تو امام هستی؟ در جواب میگوید: خیر. ابوحنیفه گفت: گروهی در کوفه گمان میکنند که تو امام هستی. فرمود: چکارشان کنم؟ ابوحنیفه گفت: نامهای به آنها بفرست و به آنها خبر ده که تو امام نیستی. فرمود: از من اطاعت نمیکنند[۳۱۸] .
من دلیلی را برای این انکار امام باقر نمیبینم که چرا در جواب ابوحنیفه میگوید: خیر، من امام نیستم. امام ابوحنیفه هرگز جزء افراد دربار نبوده تا بگوئیم امام باقر از ابوحنیفه تقیه کرده، چرا که ابوحنیفه از آل بیت طرفداری کرده و موضع امام ابوحنیفه شورش زید بن علی بن حسین بن ابیطالب بر هشام بن عبدالملک را تأیید میکند.
شورش عبدالله بن حسن و دو فرزند او (محمد معروف به نفس الزکیه و ابراهیم) بر علیه منصور و نپذیرفتن سمت قضاوت و تعذیب او در زندان تا مرگ (چنان که در برخی روایات آمده) مسائلی است واضح و روشن هستند و هر کس کمترین مطالعهای در زمینۀ زندگانی آن مرد داشته باشد، چنین چیزی را خواهد دانست.
گفتنی است که اگر در صورتی ما از همۀ اینها چشمپوشی کنیم و این مسائل را نادیده بگیریم، دلیلی برای تقیه (آن حیلهای که هر وقت مسائل بر آنها آشفته شود، به آن پناه میبرند یا هر گاه مسئله برخلاف هوی و هوسهای آنها باشد و اهداف آنها را زیر سؤال ببرد فوری به آن متوسل میشوند) نداریم.
در فصلهای آینده تعلیقات ما را بر بسیاری از آنچه که گذشت و بر آنچه که خواهد آمد، خواهید دید.
من میگویم: هیچ گونه توجیهی برای این تقیه امام نمیبینم، زیرا شیعه از امام صادق آوردهاند که: خداوند ﻷدر ضمن کتابی مستقل، وصیت را از آسمان بر محمد جنازل کرد و مهر هر امامی را بر آن نهاده است و در خصوص مهر امام باقر آمده که خداوند ﻷدر آن وصیت به او گفته: کتاب خدا را تفسیر و پدرت را تصدیق کن و فرزندت را وارث قرار بده و امت را بساز و به حق خداوند ﻷقیام کن و حق را در حالت خوف و امن بگو و به جز از خداوند از کس دیگری مترس. از اینرو امام فرمان خداوند را اطاعت کرد و دستورات او را انجام داد.
و در روایتی آمده: برای مردم سخن بگو، به جز خدا، از کس دیگری مترس، چرا که هیچ کس نمیتواند ضرری به تو برساند. لذا امام تمامی دستورات را انجام داده است[۳۱۹] .
اینرا نیز اضافه میکنم که ایشان از زمان فوتش آگاهی داشته که در چه روزی میباشد و در چه ساعتی رخ میدهد، چنان که شیعه از امام صادق روایت کردهاند که گفته: یک روز پدرم به من گفت: از اجل و عمرم پنج سال باقی مانده است، امام صادق میگوید: من حساب کردم که نه بیشتر از پنج سال بود و نه کمتر[۳۲۰] .
قبلاً بیان داشتیم که میگویند: ائمه میدانند که در چه موقعی میمیرند و جز به اختیار خود، نمیمیرند. خوب اگر اینگونه است، چگونه در میان این دو قول توافق را برقرار میکنی!
به ذکر یاران امام برمیگردیم، از ابیجارود روایت شده که گفت: به ابیجعفر گفتم: فدایت شوم هرگاه دانشمندی از شما اهل بیت فوت کند، چگونه دانسته میشود که چه کسی پس از او میآید؟ گفت: به هدایت یافتگی و ثابت قدمی و اقرار آل محمد به فضل او و اینکه دربارۀ هر چیزی در بین دو جلد کلام الله از او سؤال شود، جواب میدهد[۳۲۱] .
نمیدانم که چرا ابیجعفر به جای این ملاحظات و امتحانات، نگفته: به وسیلۀ نص از طرف خدا و رسولش بر دوازده امام، شناخته میشود؟!.
آیا ابوجارود برای شناخت امام پس از امام باقر - مثلا - به امتحان و سؤال کردن بین دوجلد کلام الله نیاز دارد؟ (یعنی از کسی که قرار است امام باشد، باید کلام الله از او سؤال شود تا شناخته شود که آیا او امام است یا غیر او؟ مترجم) آیا کافی نبود بداند که بنا به نص خدا و رسولش، پس از باقر، فرزندش صادق امام میباشد، چنان که در مقدمه نیز بیان گشت؟
و این یکی دیگر از یاران امام که ابوخلیفه میباشد، میگوید: من با ابوعبیده حذاء خدمت ابیجعفر رسیدیم، گفتم: ما چکار کنیم تا صاحب این امر (امامت) را بشناسیم؟ گفت: قول خداوند را تلاوت کنید که میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١﴾[الحج: ۴۱] .
«(آن مؤمنانی كه خدا بدیشان وعده یاری و پیروزی داده است) كسانی هستند كه هرگاه در زمین ایشان را قدرت بخشیم، نماز را برپا میدارند و زكات را میپردازند، و امر به معروف، و نهی از منكر مینمایند، و سرانجام همه كارها به خدا برمیگردد (و بدانها رسیدگی و درباره آنها داوری خواهد كرد، همان گونه كه آغاز همه كارها از ناحیه خدا است)».
هرگاه این مرد را با این ویژگیها در میان ما آل بیت دیدی، با او بیعت کن، زیرا او صاحب امر و آن کس است که تو دنبال او هستی[۳۲۲] .
حال نمیدانم که ابوخلیفه چند نفر را دیده باشد که خداوند به مانند امام باقر به آنها قدرت بخشیده و در زمین از این ویژگیها برخوردار بودهاند و ابوخلیفه از آنها تبعیت نموده باشد؟ و یا ابوخلیفه چه قدر تحقیق و جستجو کرده باشد تا این شخص دارای ویژگیهای مذکور در آیه را پیدا کرده است؟ مگر اینکه گفته شود: در آن زمان، کسی جز امام صادق /وجود نداشته که دارای این صفات بوده باشد و این همان چیزی است که امام باقر /را به گفتن آن قول وادار نموده است، هر چند که من امیدوارم که امام باقر نخواسته به عدم آگاهی ابوخلیفه از ائمه، این را نیز اضافه کند که مسألۀ امامت پس از خود را بر او گنگ و نامفهوم بنماید، و باید به ابوخلیفه و رفیقش که بدون شک او هم در جهل به ائمه شریک ابوخلیفه بوده، میگفت: امام پس از من فلانی است و پس از فلانی به فلانی میرسد تا آخر ائمه دوازدهگانه.
مجلسی در توضیح معنی (اطراق) که در روایت قبلی از ابوجارود ذکر شد، گفته: شاید منظور ابوجعفر به معنی اطراق سکوت در حالت تقیه باشد[۳۲۳] . (بنده در ترجمه کلمه اطراق را به معنی ثابت قدم ترجمه نمودهام- مترجم).
اما آیا این توضیح مجلسی با این روایت تطابق پیدا میکند یا خیر؟ هر چند من گمان نمیبرم که مطابقت داشته باشد، زیرا مجلسی در تعلیق بر این روایت میگوید: از علامات امام آن است که باید شجاعترین مردمان باشد، چرا که او پناهگاه مسلمانان است و مردم به آنان مراجعه میکنند؛ اگر در جنگ شکست بخورند، مردم نیز به خاطر شکست آنان شکست میخورند[۳۲۴] .
نکتۀ دیگر اینکه من گمان نمیکنم که این سؤال ابیخلیفه رزمگاه و جای معرکه باشد، چرا که امام اصلاً در جنگ شکست نمیخورد.
یکی دیگر از یاران ابوجعفر که عبدالرحیم قصیر میباشد، میگوید: از ابوجعفر سؤال کردم که آیا فرزندان جعفر سهمی در امامت دارند؟ گفت: خیر. عبدالرحیم میگوید: تمام قبائل بنیعبدالمطلب را به او یادآور کردم و گفتم: آیا آنها سهمی در امامت دارند؟ در جواب همۀ آنها گفت: خیر. اما فرزندان حسن را فراموش کردم و بعداً بر او وارد شدم و گفتم: آیا فرزندان حسن سهمی در امامت دارند؟ گفت: ای ابومحمد! از میان نوادگان و خویشاوندان محمد به غیر از ما هیچ کس در امامت سهیم نیست[۳۲۵] .
میگویم: بدون شک گفتن کلمۀ (لا = خیر) در کلام باقر زیاد تکرار شده است، هرچند که معتقد هستم کافی بود یک بار به او بگوید: (خیر) یعنی خیر اعمال نیک تو پذیرفته نمیشوند هر چند هزاران هزار سال در میان رکن و مقام کعبه عبادت خداوند را به جای بیاوری، مگر اینکه به ولایت ما اهل بیت ایمان داشته باشید که خداوند بر آنها نص نهاده است و نام آنها را ذکر نموده است.
از عبارت عبدالرحیم قصیر این گونه برمیآید که پس از بیرون رفتن از نزد امام چیزی به معلومات او اضافه نشده و نتوانسته دریابد که امام را از دیگری جدا سازد، زیرا میگوید: بعداً بر او وارد شدم، گفتم: آیا فرزندان حسن سهمی در امامت دارند؟. نمیدانم چگونه نصی در مورد بزرگترین ارکان دین بر او مخفی و پوشیده مانده است، بلکه در مورد رکنی از ارکان دین که قبولی سایر ارکان به آن بستگی دارد؟
و چگونه نزد امام باقر میرود تا جهل خودش را نسبت به ائمه برطرف نماید، اما باز با همان جهل از نزد وی خارج میشود و عجایبتر از آن، جواب امام است که ما انتظار داشتیم که بگوید: وای بر تو ای ابومحمد! (عبدالرحیم قصیر) مگر نمیدانی که پس از رسول الله جائمه دوازده نفر هستند و نه زیاد میشوند و نه کم و نام آنها مشخص شده است که عبارت هستند از علی، حسن، حسین، علی بن حسین، من، فرزندم جعفر و... تا آخر به جای اینکه عبدالرحیم را وادار به این همه سؤال کند و خود او در جواب او این همه (لا = خیر) بگوید.
همواره با امام باقر و یاران او هستیم، اینک شیعه روایت میکنند که کمیت - شاعر - گفته: نزد سرورم ابوجعفر محمد بن علی باقر رفتم، گفتم: ای فرزند رسول خدا! من درباره شما شعرهایی سرودهام، آیا اجازه میدهی که بخوانم؟ گفت: بخوان که این روزها جشن است. گفتم: مخصوص خانواده شما است. گفت: بخوان و من سرودم و گفتم:
أضحکنی الدهر وأبکانی
والدهر ذوصرف و ألوان
متی یقـوم الحـق فیکــم
متی یقوم مهدیکم الثانی؟
«روزگار مرا به خنده و گریه درآورده، همانا زمان متغیر و رنگارنگ است.
حق کی در میان شما قیام میکند و کی مهدی دوّم شما قیام میکند؟».
گفت: انشاءالله به زودی. سپس گفت: ای ابا مستهل! قائم ما نهمین نفر از فرزندان حسین است، زیرا ائمه پس از رسول الله جدوازده نفر هستند و فرد دوازدههم قائم ما است. گفتم: این دوازده نفر چه کسانی هستند؟ گفت: اولین آنها علی بن ابیطالب ساست و پس از او حسن و حسین و پس از حسین فرزنش علی و سپس من و پس از من دستش را روی شانه جعفر قرار داد و گفت: این است. گفتم: پس از او چه کسی است؟ گفت: فرزندش موسی و بقیۀ ائمه را ذکر کرد[۳۲۶] .
میگویم: من از شاعرمان انتظار داشتم که بگوید: ای سرورم! آیا شناخت بزرگترین ارکان دین که ائمه میباشند و اگر آنها نمیبودند من خلق نمیشدم و خداوند جهانیان را خلق نمیکرد و... نیازی به توضیح و بیان دارد؟ اما میبینیم که میگوید: ای سرورم! این دوازده نفر چه کسانی هستند؟ اما جهل و بی اطلاعی شاعری همچون کمیت امری غیر قابل توجیه است، اقلاً میبایست شناختی در مورد امیرالمؤمنین - که در مورد امامتش اشعاری سروده بود - داشته باشد، چرا که شیعه بودن او آشکار بود و تقیه از او نیز محال بود، زیرا او نیز مانند ابوحنیفه بود و هرگز مرد دربار نبوده، بلکه اشعار وی به عکس، لبریز از اشعاری در ذم بنیامیه هستند، اینک میگوید:
فقل لبنی امیه حیث خلّوا
وإن خفت الـمهند والقطیعا
أجاع الله مـن أشبعتمـوه
وأشبع من بجورکم اجیعا
«به بنیامیه بگو: هر کجا که هستند هر چند که من از شمشیر هندی و تیر قطیع (چوبی است که از آن تیر ساخته میشود) میترسم.
خداوند گرسنه کند کسی را که شما او را سیر نمودهای و سیر کند کسی که به ظلم و ستم شما گرسنه شده است».
شیعه روایت کردهاند وقتی کمیت این شعرها را برای صادق سرود، صادق برای او دعای خیر نمود[۳۲۷] .
شیعه میگویند: کمیت پیامبر و همچنین علی بن ابیطالب را در خواب دید که از او درخواست کردهاند که قصیدۀ عینیهاش را بر سر آنان بسراید که این شعر جزء آن قصیده است.
ویوم الدوح روح غدیر خم
أبان له الولایة لواطیعا[۳۲۸]
پر واضح است که کمیت در اینجا ولایت را به معنی خلافت و امارت نفهمیده چنان که شیعه چنین معنایی را برای حادثۀ غدیر خم گمان میبرند، به دلیل روایت اولی که کمیت در آن، راجع به ائمه سؤال کرد و پرسید: پس از رسول خدا جاین دوازده نفر، چه کسانی هستند؟
و روایت نمودهاند که کمیت نزد امام باقر رفت و این قصیده را سرود. امام گفت: خداوندا! کمیت را بیامرز، خداوندا! کمیت را بیامرز[۳۲۹] ، و در جای دیگری این شعر را برای امام سرود:
من لقب متیم مستها
مغیرما صبوة ولا أحلام
پس از پایان شعر به کمیت گفت: هموار تو از طرف روح القدس تأیید میشوی مادامی که در سرودن شعر در مورد ما ادامه داشته باشی[۳۳۰] .
و در روایت دیگری آمده: که باقر رو به کعبه نمود و گفت خداوندا! به کمیت رحم کن و او را بیامرز - سه بار این جمله را تکرار نمود - سپس گفت: ای کمیت! این صد هزار است که از میان خانوادۀ خودم برای تو جمع کردهام. کمیت گفت: خیر، سوگند به خدا هیچ برنمیدارم تا اینکه خداوند ﻷخود به من پاداش دهد، ولی پیراهنی از پیراهنهایت را به من عطا کن. پس امام پیراهنی را به او عطا کرد[۳۳۱] . آری این است جایگاه کمیت. گفتنی است که از ذکر بسیاری از این روایات خودداری کردیم[۳۳۲] .
حال حق داری سؤال بکنی که راز مخفی بودن نصی راجع به دوازده امام بر کمیت چیست؟ حق داری سؤال بکنی که چرا نص بر کمیت مخفی و پوشیده ماند؟ آیا برای کمیت شایستهتر این نبود- که به جای مقداری از مال دنیا -او را تعلیم دهد که همۀ اعمال نیکش بیفائده بودهاند چراکه جاهل به امامت و ائمه بوده است؟ دیگر لازم نمیدانم توضیحات بیشتری بدهم و اما قبل از اینکه این روایت را ترک کنیم و به روایت بعدی برسیم، دوست دارم شما را به استدلال دیگری آگاه سازم و آن اینکه بیشتر از چهارده قرن است که امامت جزو شریعت و قانون الهی حساب نمیشود، عاقلان را اشارهای کافی است.
مسئله مخفی بودن نص و بیاطلاعی یاران باری دیگر تکرار میشود، اینک یکی دیگر از یاران امام که کلیم بن ابینعیم میباشد، گفته:
ابوجعفر در مدینه بود که به خدمت او رسیدم و خطاب به ایشان گفتم: بر من نذر باشد که در فاصله رکن و مقام کعبه، خدا را عبادت کنم که اگر به تو برسم، از مدینه بیرون نروم تا بدانم که آیا تو قائم آل محمد جهستی یا خیر؟ او هیچ جوابی به من نداد، لذا سی روز در مدینه ماندم، سپس در راه به من برخورد کرد و گفت: ای حکم! هنوز اینجا هستی. گفتم: بلی، من به تو گفتم که نذر کردهام خدا را در میان رکن و مقام عبادت کنم، اما هیچ دستوری به من ندادی و از هیچ چیزی من را بازنداشتی و نهی نکردی و جوابی به من ندادی؟ گفت: صبح زود به خانۀ من بیا. من صبح زود به خانۀ او رفتم، گفت: چی میخواستی سؤال کن. گفتم: من بر خود نذر کردهام که در میان رکن و مقام روزه بگیرم و صدقه بدهم که اگر به تو برسم از مدینه خارج نشوم تا اینکه بدانم که آیا تو قائم آل محمدجهستی یا خیر؟ اگر تو قائم آل محمدجهستی، پس همیشه با تو میمانم و ملازم تو میشوم و اگر تو نیستی به دنبال رزق و روزی خود میروم. گفت: ای حکم! همگی ما به امر خداوند قیام میکنیم. گفتم: آیا تو مهدی هستی؟ گفت: همۀ ما به راه خدا هدایت میکنیم... تا آخر روایت[۳۳۳] .
[۳۱۷] کفایة الأثر: (۳۱۹)، البحار: (۴۶/۲۳۱)، اثبات الهداة: (۳/۳۵). [۳۱۸] الـمناقب: (۳/۳۳۱)، البحار: (۴۶/۳۵۶). [۳۱۹] الکافی: (۱/۲۷۹، ۲۸۱)، غیبة النعمانی: (۲۴، ۳۵)، البحار: ۳۶/۱۹۲، ۱۹۳، ۲۱۰) (۴۸/۲۸)، امالی الطوسی: (۴۵۵) منتخب الأثر: (۱۶۶)، أمالی الصدوق: (۳۲۸)، الإمامة والتبصرة: (۱۶۷)، کمالالدین: (۶۰۷)، الـمناقب: (۱/۲۹۹). [۳۲۰] إعلام الوری: (۲۶۲)، البحار: (۴۶/۲۶۸)، المناقب: (۳/۳۲۰). [۳۲۱] الخصال: (۲۰۰)، غیبة النعمانی: (۱۲۹)، البصائر: (۴۸۹)، البحار: (۲۵/۱۳۹، ۱۵۷). [۳۲۲] تفسیر فرات: (۱/۲۷۴)، البحار: (۲۵/۱۶۴). [۳۲۳] البحار: (۲۵/۱۳۹). [۳۲۴] البحار: (۲۵/۱۱۶، ۱۴۴، ۱۶۵) (۹۳/۶۴)، علل الشرایع: (۷۹)، معانی الأخبار: (۳۵)، الخصال: (۱۰۵)، العیون (۱۱۸)، المناقب (۱/۲۵۳). [۳۲۵] علل الشرایع: (۷۹)، البحار: (۲۵/۲۵۶)، نور الثقلین: (۴/۲۳۸، ۲۳۹). [۳۲۶] کفایة الأثر: (۳۳)، الغدیر: (۲/۱۸۰)، البحار: (۳۶/۳۹۰) (۷۹/۲۹۳)، إثبات الهداة: (۱/۶۰۲)، منتخب الأثر: (۱۲۳). [۳۲۷] الغدیر: (۲/۱۸۳). [۳۲۸] الغدیر: (۲/۱۸۳)، کنزالفوائد: (۱۵۴)، البحار: (۴۲/۱۶). [۳۲۹] الغدیر: (۲/۱۸۶)، البحار: (۳۶/۳۹۱). [۳۳۰] رجال الکشی: (۱۳۶)، إعلام الوری: (۱۵۸)، الغدیر: (۲/۱۸۷)، البحار: (۴۷/۳۲۴). [۳۳۱] الغدیر: (۲/۱۸۸)، الـمناقب: (۵/۱۲)، البحار: (۴۶/۳۳۳). [۳۳۲] اگر خواستی مراجعه کنید به الغدیر تألیف امینی (۲/۱۸۰-۲۱۲). [۳۳۳] الکافی: (۱/۵۳۶)، البحار: (۵۱/۱۴۰).