روایاتی از شیعه که منافی عصمت امامان است
اینک پارهای از کردار و اقوال علیبن ابیطالب سرا نقل میکنیم که برعکس ادعای شیعه در مورد ایشان است.
از جمله: اعتراف به گناه و ترس از سلامت دین. که روایات گزارش شده در این مورد بسیار فراواناند؛ مثلاً گفتهاش: خدایا! چگونه تو را بخوانم در حالی که گناه کردهام[۱۱۸۳] .
و همچنین: خدایا! چه بسیار مهلکات که در مقابلشان صبر نشان دادی! و چه بسیار لغزشها که با بزرگی و کرم خود از آشکار کردنشان دست برداشتی!.
خدایا! اگر عمرم در نافرمانیت به درازا کشید و صفحات گناهم بسیار گشت، آرزویی غیر از بخشش و امیدی به غیر رضوانت را ندارم. خدایا! وقتی به بخشش تو فکر میکنم، گناهانم را اندک و ناچیز میبینم، سپس وقتی به مؤاخذۀ بزرگ شما میاندیشم، مصیبت و گرفتاری خود را بسیار سترگ میبینم، آه از اینکه در صفحههای اعمالم گناهی را بخوانم که من فراموشش نمودهام و تو آن را شمردهای! پس میگویی: او را بگیرید و وای بر آن گرفتهشدهای که عشیرتش او را نجات نمیدهند، و قبیلهاش نفعی به او نمیرسانند، بزرگان قومش وقتی این صدا را میشنوند بر او ترحم میورزند، آه از آتشی که جگر و کلیهها را میپزد... آه از آتشی که پوست بدن را میکَند و با خود میبرد، آه از شدت حاصله از شعلههای آتش.
سپس به ابودرداء گفت: چگونه است اگر مرا میبینی که به پای حساب کشانده میشوم، در حالی که به عذاب الهی اطمینان خاطر دارم، و ملائکه تندخوی و زبانههای بزرگ آتش مرا به وحشت خواهند انداخت، سپس در حضور پادشاه جبار خواهم ایستاد که دوستان بر من سلام خواهند کرد و اهل دنیا بر من ترحم خواهند نمود، در آن لحظه که در حضور خداوندی قرار میگیرم که هیچ چیزی از او مخفی نمیماند، شما بیشتر از هر کسی نسبت به من محبت میورزید[۱۱۸۴] .
و پرسیده شد چقدر صدقه میدهید؟ چقدر از مالت را خرج میکنید؟ دیگر چرا دست برنمیدارید؟ گفت: به خدا قسم اگر میدانستم که خداوندﻷیک فرض را از من قبول نموده، دست برمیداشتم، اما من نمیدانم که آیا خداوندﻷچیزی از من قبول فرموده یا نه[۱۱۸۵] .
و هنگامی که پیامبرجعلی را از به قتل رساندنش مطلع نمود، علیسگفت: ای رسول الله! آیا در آن هنگام دینم سالم است؟ فرمود: از نظر دینداری سالم هستید[۱۱۸۶] .
و میگفت: از خدا میخواهم که دینم را از من نگیرد و بخشش و کرامت خود را از من دریغ نورزد[۱۱۸۷] .
و آرزو داشت که یکی از آن چهار نفری باشد که رسول الله جدر موردشان فرمود: بهشت مشتاق چهار نفر است. و گفت: به خدا قسم، این را از او میخواهم که اگر از آنها بودم پس خدا را شکر خواهم گفت و اگر از آنها نبودم، از خدا میخواهم که مرا جزو آنها قرار دهد[۱۱۸۸] .
رسول الله جهمیشه او را به غفران خداوند از گناهانش خبر میداد.
در روایت است: در روز عرفه پیامبر جدر حالی بیرون آمدند که دست علی را گرفته بودند، پس فرمودند: ای خلائق! خداوند تبارک و تعالی در این روز به شما افتخار میکند که از گناهانتان درگذرد، سپس رو به علی سنمود و به او فرمود: ای علی! خداوند ﻷتو را به طور ویژه مورد عفو قرار داد[۱۱۸۹] .
البته که بخشش مقتضی گناه است و نبودن گناه حتماً نبودن بخشش را طلب میکند!
پیامبر جفرمودند: در روز قیامت منادی ندا سر میدهد: علیبن ابیطالب کجاست؟ پس وقتی آورده میشود، با حسابگری آسان به حسابش رسیدگی میشود[۱۱۹۰] .
پس عجیب نیست که علی سپیوسته میگوید: از سخن حق و مشورت عادلانه دست بر ندارید، چون من بالاتر از آن نیستم که از خطا دور باشم و در عمل نیز از خطا به دور نیستم[۱۱۹۱] .
ایشان هرگز برای خود ادعای عصمت نمینمود و یارانش نیز چنین ادعای را برای او سر نمیدادند، از همین رو یارانش در بسیاری از افعال و اقوال مخالف وی بودند و هرگز چنین استدلال نمینموند که او معصوم میباشد، بلکه پیوسته میگفت: بشنوید از من آنچه به شما میگویم، اگر حق بود قبولش کنید و اگر باطل بود انکارش کنید.
و در روایت دیگر است: اگر حق گفتم تصدیقم کنید و اگر باطل گفتم به خودم بازگردانید و از من مترسید، که من هم مردی همانند شما هستم.
و در روایتی دیگر: من هم مردی مثل شما هستم، اگر حق را گفتم، تصدیقم کنید و اگر غیر آن را گفتم، آن را به من بازگردانید[۱۱۹۲] .
ایشانسبه آراء و مشاورت یارانش نیازمند بود، هنگامی که معاویهسبه او نوشت: اگر خواستار صلح هستید، باید اسم خلافت را از خود محو نمایید، برای چنین درخواستی با بنیهاشم مشورت نمود[۱۱۹۳] .
و در روایتی آمده: احنفبن قیس گفت: اسم خلافت را محو مکن که اگر چنین کنی هرگز بدستش نخواهی آورد، لذا علیساز این کار امتناع نمود.
اشعثبن قیس گفت: این اسم خلافت را از خود بردار، خداوند آن را دور بدارد[۱۱۹۴] .
به طلحه و زبیربمیگفت: اگر واقعهای رخ داد که نه در کتاب خدا و نه در سنت راجع بدان چیزی نیامده بود و به مشاوره د احتیاج اشت، حتماً با شما مشورت خواهم نمود[۱۱۹۵] .
و هنگامی که خواست به سوی شام برود کسانی که با وی بودند از مهاجرین و انصار را جمع نمود، سپس حمد و ثنای خدا را به جای آورد و گفت: اما بعد: شما صاحب نظر و دانا هستید، عقل انتخابگر دارید، امرتان مبارک است و به حق سخن میگویید، ما عزم نمودهایم که به سوی دشمن خود برویم، حال میخواهم بدانم که نظر شما چیست و به چه چیزی مشورت میکنید؟، هشامبن عتبه، عماربن یاسر، قیسبن سعد بن عباده و سهلبن حنیف بلند شدند و نظر او را تأیید نمودند و کمکهای خود را به سوی او سرازیر نمودند[۱۱۹۶] .
آری نه ایشان و نه یارانش هرگز معتقد نبودهاند که علی سمعصوم هستند و نیازی به مشورت غیر ندارند و اینک توضیحاتی بیشتر:
هنگامی که برای جنگ صفین به سوی معاویه حرکت کرد، روزهایی گذشت و هیچکس را نزد معاویه نفرستاد و کسی از طرف ایشان نیامد. اهل عراق گفتند: ای امیرمؤمنان! ما زنان و کودکانمان را در کوفه جا گذاشتهایم و به دیار شام آمدهایم تا آنرا به وطن خود تبدیل کنیم، پس به ما اجازه جنگ بده، زیرا مردم میپندارند که تو به اندازه مرگ از جنگ بدت میآید و بعضی میپندارند که تو از جنگ با اهل شام در شک و گمان هستید[۱۱۹۷] .
و اینک هاشم است که در میان کشته شدگان جنگ صفین افتاده، خطاب به مردی که از کنارش میگذرد، چنین میگوید: به امیرالمؤمنین بگو- سلام و رحمت خدای بر او باد - تو را به خدا سوگند که صبح نکنی مگر در حالی که افسار اسبهایت را محکم به پای کشته شدگان بند کرده باشید، زیرا پیروزی از آن کسانی است که کشتهها را پشت سر گذاشته باشند، آن مرد قضیه را به علی سخبر داد، و علی سدر قسمتی از شب روانه شد تا حال جنگ را وارونه نمود و به کشته پشت نمود[۱۱۹۸] .
و هنگامی که خواست به سوی شام برود، یارانش جمع گشتند و گفتند: ای امیرالمؤمنین! اگر قبل از اینکه به طرف معاویه و یارانش برویم، نامهای برای آنها بنویسید و آنها را به سوی حق دعوت کنید و یادآور شوی به آنچه بر سر آنها خواهد آمد، قوت و تسلطت بر آنها زیاد میشود. پس علیساین کار را انجام داد[۱۱۹۹] .
و هنگامی که تصمیم بر خروج از کوفه به الحروریه کرد و در میان یارانش افرادی ستارهشناس وجود داشتند، به علی گفتند: ای امیرمؤمنان! اکنون حرکت مکن، بلکه پس از گذشت سه ساعت از روز حرکت نمای که اگر اکنون بروی به تو و یارانت اذیت و ضرر بسیاری میرسد و اگر در زمانی که من گفتم، بروی پیروز میشوی و به آنچه بخواهی میرسید[۱۲۰۰] .
داستان قیسبن سعد نیز همینگونه است که معاویه نامهای جعلی را به او نسبت داد و آنرا بر اهل شما قرائت نمود، پس در میان سراسر اهل شام شایعه شد که قیس با معاویه صلح کرده است، لذا وقتی جاسوسان علی این خبر را آوردند، علی آن خبر را بزرگ پنداشت و از آن او متعجب شد، از همین رو دو پسرش حسن و حسین و پسر او محمد و عبدالله بن جعفر را صدا زد و آنها را خبردار نمود و گفت: نظر شما چیست؟ عبداللهبن جعفر گفت: آنچه که تو را به شک میاندازد، کنار بگذار و به آنچه تو را به شک نمیاندازد، بپرداز. پس قیس را از مصر عزل نما. علی سفرمود: من این را در مورد قیس تأیید نمیکنم. عبدالله گفت: ای امیرالمؤمنین! او را عزل کن، اگر آنچه گفته شده حق باشد، آن وقت که او را عزل نمودهاید، تو عزل نمیشوید[۱۲۰۱] .
و همچنین است اختلاف یارانش با او بعد از اینکه در جنگ صفین قرآنها را بلند کردند، یکی قائل به جنگ بود و دیگری به دریافت حکم از کتاب خدا، تا آنجا که علی سبه او فرمود: این، کلامی حق است و لیکن مراد از آن باطل میباشد، آنان آن را بالا نبردهاند که بدان آگاهی داشته باشند و از دستوراتش پیروی نمایند ولیکن مکر و حیله است، دستها و سرهایتان را برای چند لحظه به امانت به من بدهید که حق به مقطع خود رسیده و چیزی جز شکستن پشت ظالمان نمانده است. پس گروهی از یارانش که متشکل از بیست هزار نفر بودند- در حالی که تا دندان مسلح در زره و شمشیرشان بر فراز گردنهاشان بود و پیشانیشان در اثر سجده کبوده شده بود و مسعربن فدکی و زیدبن حصین در پیشتاز آنان قرار داشت و دستهای از قاریانی که بعداً به خوارج پیوستند، همراه آنان بودند- به سوی علی سآمدند و او را به اسم خود صدا زدند نه به امیر مومنان، و گفتند:ای علی! اگر شما را به سوی کتاب خدا و اطاعت از آن دعوت کردند، باید قومت را بدان فرا خوانید، در غیر اینصورت تو را میکشیم، چنانکه ابن عفان سرا کشتیم، به خدا قسم اگر چنین نکنی این کار را میکنیم. علی ستلاش نمود که آنها را قانع نماید تا از این کار دست بردارند. اما آنها سرباز زدند و گفتند: دنبال اشتر بفرست که نزد شما میآید[۱۲۰۲] .
و ایشان سدر این مورد میفرمود: سایر یارانم متوجه قرآن و مصاحف شدند و گمان بردند که فرزندان جگرخوار به خواستۀ خود وفا میکنند، آری آنان همگی به دعوتش گوش فرا دادند و دعوتش را قبول کردند، پس به آنان اعلام نمودم که این نقشه و تاکتیکی است که او و ابن عاص به کار بردهاند و آن دو به پیمانشکنی نزدیکترند تا به وفاداری، اما دستورم را قبول نکردند و از فرمانم اطاعت نمیکنند و جز اجابت به دعوت آنان چیزی را نمیپذیرند، حال بخواهم یا که نخواهم؛ تا آنجا که بعضیها میگفتند: اگر چنین نکند، او را به ابن عفان ملحق کنید یا او را نزد ابن هند بفرستید[۱۲۰۳] .
حتی مالکبن اشتر که از یاران برگزیدهاش بود و از علی خواستند که دنبال او بفرستد تا پیشش بیاید، در عدم معصومیت علی سو نیاز ایشان به آراء و نظرات مردم با آنها اختلافی نداشت، بلکه ایشان معتقد بودند که مخالفت با علی سهمانند مخالفت با سایر مردم است و اینک پارهای از دلایل:
در داستان داوری بین علی و معاویه و ناچاریش برای اختیار ابیموسی اشعریسفرمود: به خدا سوگند نزد من امین و ناصح نیستی و خواستم عزلش کنم که اشتر آمد و از من خواست تا با وجود ناخوشایندیم او را عزل نکنم[۱۲۰۴] .
و هنگامی که خواست جریر را به سوی معاویه بفرستد، اشتر به او گفت: او را انتخاب مکن، او را کنار بگذار و تصدیقش مکن، به خدا سوگند فکر میکنم خواستش خواست آنها و نیتش نیت آنهاست، و هنگامی که از نزد معاویه برگشت، گفته مردم در مورد تهمت به او زیاد شد و جریر و اشتر با علی جمع گشتند و اشتر گفت: ای امیرمؤمنان! به خدا سوگند، اگر مرا نزد معاویه سمیفرستادی، بهتر بود برایت از کسی که در زد و خرد با او سستی نموده و نزدش ایستاده تا آنجا که به هر دری امیدوار بوده باز نموده و از هر دری بیم داشته، بسته است، و گفت: ای امیرمؤمنان! آیا تو را از انتخاب جریر بازنداشتم و تو را به دشمنی و حیلهگری او خبر ندادم. علی سدر حالی که آشفته شده بود، به سوی خانه جریر رفت و مجلس او را آتش زد، ابوزرعه بن جریر بیرون آمد و گفت: خدا تو را اصلاح گرداند در این مجلس کسان دیگری غیر از جریر وجود دارند...[۱۲۰۵] .
در جایی دیگر اشتر با علی سسخن راند و او را برای پیکار با بازماندگان تشویق نمود، علی ساز این سخنان خوشش نیامد تا جائی که از دست او به شکوه آمد و گفت: ای مالک! دست از سرم بردار. اشتر هم گفت: ای امیرمؤمنان! دست از من بکش تا حمله برم به اینانی که با تو مخالفت میورزند. علی سبه او گفت: از من دست بکش. و اشتر در حالی دست برداشت که عصبانی بود[۱۲۰۶] .
و باز از او عصبانی شد آنگاه که پسران عباس سرا بر حجاز، یمن و عراق گماشت، اشتر به او گفت: چرا دیشب شیخ (عثمان) را به قتل رساندیم؟ هنگامی که سخنش به علی سرسید، او را احضار نمود و با او مهربانی نمود و از او عذرخواهی کرد[۱۲۰۷] .
و روایات در مورد اختلاف اشتر با علی سو اعتراض او بر ایشان و فرض آراء او بسیارند، تا جائی که یاران او گفتند: آیا ما در زیر حکم اشتر هستیم[۱۲۰۸] .
و اختلاف یارانش با او پایان نمییافت، در مسألۀ داوری اصرار میکردند که ابیموسی اشعری سرا نمایندۀ خود قرار دهد، در حالی که میدانستند علی ساو را نمیپسندد، تا آنجا که گفت: از روی اکراه و اجبار به این خواستۀ شما جواب دادم، و اگر در آن هنگام غیر شما یارانی مییافتم، هرگز جوابتان را نمیدادم[۱۲۰۹] .
تا جائی که گفت: بسیاری از کسانی که با من هستند، نافرمانی مرا میکنند[۱۲۱۰] .
و تا آنجا که ایشان اقرار نمودند که قدرتی بر آنها ندارد، پس او را میبینیم که میگوید: ای مردم! شما با من خوب بودید تا اینکه در جنگ سستی کردید. من بعضی از شما را برای جنگ بردم و بعضی را گذاشتم، در حالی که جنگ دشمن را بیش از شما سُست کرده است. دیروز امیر بودم و امروز مأمور هستم، و دیروز دیگران را نهی میکردم و امروز خودم باز داشته میشوم. شما ماندن و نرفتن به جنگ را برگزیدهاید و آن را دوست دارید و من حق ندارم به شما چیزی را تحمیل کنم که دوست ندارید![۱۲۱۱] .
آیا در کل این عبارات مکانی برای عصمت میبینی که شیعه برای او ادعا مینمایند؟
اگر شیعه خیرهسری نمایند و چنین چیزی را برای یاران علی قبول ننمایند، اینک خانوادۀ ایشان و حتی افراد مخصوص عباشرا به صحنه میکشانیم، اینک پسرش حسنساست هنگامی که از قضیۀ خروج طلحه و زبیر و عایشه اطلاع مییابد، در آغوش پدرش میگرید و میگوید: ای امیرمؤمنان! من نمیتوانم سخن بگویم و گریه نمود. پدرش به او گفت: پسرم! گریه مکن و سخن بگو و مانند جاریهها صدا درنیاور. گفت: ای امیرمؤمنین! مردم عثمان را محاصره نموده و از روی ظلم یا از روی حقجویانه و مظلومانه از او میخواستند آنچه را که درخواست میکردند، از تو درخواست کردم که از مردم دوری گزینی و به مکه بروی، سپس طلحه و زبیرببا تو مخالفت نمودند، لذا از شما خواستم که از آنها تبعیت نکنی و پیروی نکنی و امروز از تو میخواهم که به عراق نروی و خدا را به یادت میآورم از اینکه کشت و کشتار و ویرانی بپا کنی. امیرالمؤمنین گفت: اما گفتهات که: عثمان محاصره شد، این چه ربطی به علی دارد و من از محاصرۀ او کنارهگیری نمودم و سخن دیگرت: به مکه بازگرد؛ به خدا قسم من چنان مردی نیستم که مکه به وسیلۀ او دگرگون شود، و سخن دیگرت: از عراق کنارهگیری کن و طلحه و زبیر را کنار بگذار؛ به خدا قسم من مانند کفتار نیستم که منتظر باشد تا طالبش بر او داخل شود و طناب را بر پایش بیندازد تا پایش را قطع کند سپس خارج کند آن را در حالی که پاره پاره کرده[۱۲۱۲] .
در یکی از اماکن صفین حسن سپدرش را دستپاچه دید، لذا به او گفت: چه ضرری به تو میرسد که اگر سعی کنی تا با یارانت کار را به پایان برسانی؟ گفت: پسرم! برای پدرت روزی پیش آمده که از او نمیگذرند.
پس نگاه کن که کدام یک از پدر و پسر درست رفتهاند یا خطا رفتهاند؟ به قول هر کدام عمل کنید مقصود محقق میشود[۱۲۱۳] .
این عبداللهبن جعفر ملقب به ذوالجناحین (صاحب دو بال) است که وقتی خبر قتل محمد پسر ابوبکر را به امیر میرساند، سخت غمگین میشود و میگوید: مصر چه چیزی را درست کردهاند که تا آخر زمان از بین نمیرود. دوست داشتم نفری را پیدا میکردم که صلاحیت آنجا را میداشت و بدانجا گسیل مینمودم. عبدالله گفت: میتوانی بدست آری. گفت: چه کسی را؟ گفت: اشتر. گفت: او را برایم صدا بزنید[۱۲۱۴] .
پس چه شد که مردی همچون اشتر را در ذهن نداشته باشد، در حالی که اشتر آن مردی بود که کمی قبل راجع به او بحث نمودیم.
و از اهل بیت بوده کسانی که خیانت به ایشان را حلال دانستهاند. در نامهای از علی به عبدالله بن عباس بآمده که به او گفته: اما بعد من در امانتم تو را شریک خود قرار دادم و تو را پشتیبان و حامی خود قرار دادم و از نظر پشتیبانی و پرداخت امانتها در میان خانوادهام کسی قابل اطمینانتر از تو نداشتم؛ اما شما زمانی که دیدید زمان بر پسر عمویت شورید و دشمن هجوم آورد و امانت در بین مردم از بین رفت و امت خالی از ارزش شده، برای دفاع از پسر عمویت سرباز زدید و پشت را برگرداندید. و همراه با جدائیطلبان از او جدا شدید، همراه با دیگران او را رها کردید و همراه خائنان به او خیانت کردید. پس حمایت پسر عمویت را نکردید و امانتها را پرداخت ننمودید. مثل اینکه در انجام جهاد خداوند ﻷرا مورد نظر قرار نمیدهید و برای پروردگارت دلیلی در دست ندارید. و مثل اینکه تو با حیله و خدعه دنیای این امت را میخواهی و نیت گرفتن بخش عمدۀ از غنائمشان را داری؟ پس زمانی که خیانت به امت برایت مقدور شد، سرعت به خرج دادید و به سرعت هرچه در توان داشتید از اموالی که برای بینوایان و یتیمان جمع شده بود، بیشتر پنهان کردی؛ همچون گرگی که از شدت گرسنگی به بز لاغر ضربه وارد میکند. پس با سینهای گشاد آن را به سوی حجاز حمل کردید، چنانکه گناه نباشد که چه کسی آن را برداشته. مثل اینکه غیر از تو پدر کسی نیست، لذا در میراث پدر و مادرت علیه خانواده خود پایین آمدی و رویگردان شدید. سبحانالله! آیا به روز رستاخیز ایمان ندارید؟ یا از مشاجره روز حساب نمیترسید؟
ای صاحب فهم! نزد ما کسانی دانا وجود دارند، پس چطور گوارا میآشامی و میخوری در حالی که میدانی آنچه را که میخوری و میآشامی حرام است؟ و از مال یتیمان و بینوایان و مؤمنان و مجاهدانی که خداوند ﻷاین اموال را به آنها داده و این سرزمین را بوسیله آنها حفظ کرده، جاریه را میخری و زنان را به نکاح خود درمیآوری؟ پس تقوی خدا را داشته باشید و اموال را به این جماعت بازگردان. زیرا اگر این کار را نکنی و خداوند امکان تسلط بر تو را برایم هموار کند، در مورد تو به سوی خداوند ﻷعذر میآورم و تو را با شمشیری میزنم که هر کس را با او زده، داخل آتش شده است؛ قسم بخدا اگر حسن و حسین مثل اینکاری که تو انجام دادهاید، انجام میدادند؛ تا حق را از آنها نمیگرفتم محبت و حمایتی از طرف من نسبت به آنان امکان نداشت و همچنین تا باطل را از ستمی که روا داشتهاند، دور نمیکردم دوباره حمایت من شامل آنها نمیشد[۱۲۱۵] .
جواب ابن عباس ببه نامه علی سچه بود؟
آیا ابن عباس ببه عصمت پسر عمویش ساعتقاد داشت که سخنان وی را تأیید نماید و به راه حق باز گردد و در برابر پروردگارش سر استغفار را پایین آوردی، یا اینکه او را همچون مجتهدی قلمداد نمود که به خطا رفته و گفتهاش دارای عصمت نمیباشد و از اهل عبایی نیست که پیامبر جبر او نهاده باشد تا پلیدی را از او دور نماید و غیر از حق چیزی را بر زبان نراند- همچنانکه شیعه میپندارند-.
نظارهگر این پاسخ باش که ابن عباس برای علی سنوشته است:
اما بعد: نامهات به دستم رسید که سهمیۀ رسیده از بیت المال بصره را بر من سخت گرفتهاید؛ بخدا قسم حق من در بیتالمال بیش از آن است که گرفتهام. والسلام[۱۲۱۶] .
علی به او نوشت: اما بعد: عجیب است که برای خود چنین پنداشتهای که از بیتالمال مسلمان برای تو بیش از حق یک مسلمان وجود دارد، رستگار میشوی اگر آرزوی باطل و ادعایت شما را از گناه دورت ننماید و حرام را برایت حلال گرداند، براستی که هدایت شدۀ خوشبختی هستی، به من خبر رسیده که تو مکه را وطن خود قرار دادهای و آن را استراحتگاه نمودهای و بوسیلۀ آن دختران مکه و مدینه و طائف را نور چشمت قرار دادهای و مال دیگران را به آنها دادهای. خداوند شما را هدایت نماید به سوی هدایت الهی بازگرد و توبه کن و مال مسلمانان را به آنها بازگردان که بعد از مدت زمانی کم آنچه به آن انس گرفتهای از آن جدا خواهی شد و آنچه جمع نمودهای ترک خواهی نمود و در زیر زمین دفن خواهی شد و در خاک سکنی خواهی گزید و با محاسبه مواجه خواهی شد که از آنچه جا گذاشتهای بینیاز میمانید و به آنچه برای آخرت انجام دادهای، نیازمند خواهی بود[۱۲۱۷] .
ابن عباس بجوابش را اینگونه داد: اما بعد: تو بر من برتری داری و به خدا سوگند اگر خداوند از گنجهای زمین همه را از طلاها و جواهر و نقرهها به من بدهد بیشتر دوستداشتنی است نزد من از آنچه بوسیله ریختن خون مسلمانی به من برسد والسلام[۱۲۱۸] .
همانا آنچه شیعه در مورد علی سمیپنداشتند پسر عمویش آنرا در برای او نمیپنداشت و اهل مکه به قوم خویش آگاهترند.
بنابر این، عجیب نیست که معاویه به علی دستور میدهد تا تقوای الهی داشته باشد و علی نیز به وی میگوید: اگر به من دستور تقوی میدهی، امیدوارم از اهلش باشم و به خداوند پناه میبرم از اینکه جزو کسانی باشم که وقتی فرمان تقوی به آنها داده میشود، عزتشان را با گناه از بین میبرند[۱۲۱۹] .
با خوارج نیز به همینگونه رفتار نمود، آنگاه که به او دستور دادند از خداوند طلب بخشش کند و بعد از داوری به سوی خداوندﻷتوبه نماید، پس گفت: من از کل گناهان به سوی خداوند ﻷطلب بخشش مینمایم[۱۲۲۰] .
باز به مبحث آنچه منافی قول به عصمت است، بازگشتیم؛ و در اینجا بعضی روایات مختلف را نقل مینماییم که در آنها منظورمان بیشتر بیان شده و بهتر به مقصد میرسیم.
از جمله: حضرت علی سدر یکی از سریهها قبل از تقسیم غنائم، جاریهای را برای خویش انتخاب نمود؛ لذا همراهانش کار او را انکار کردند و از دستش به رسول الله جشکایت کردند... [۱۲۲۱] .
شیعه از رضا روایت نمودهاند: بزرگترین اعمال نزد خداوند ایمانی است که هیچ تردیدی در آن نباشد، و غزوهای است که خالی از غلول باشد، و حجی که نیکو انجام شده باشد[۱۲۲۲] .
غلول یعنی گرفتن چیزی از غنیمت قبل از تقسیم آن.
و روایتی دیگر: پیامبر جعلی را بر اسبی سوار نمود؛ علی گفت: پدر و مادرم فدایت مرا با اسبسواری چکار؟ من نه از کسی تبعیت مینمایم و نه از دست کسی فرار میکنم و هرگاه شمشیرم را بیرون میکشم، مگر برای کسی که شمشیر را برای او بیرون کشیدهام، و الا آنرا زمین نمیگذارم[۱۲۲۳] .
و روایتی دیگر: علی ساعرابیای را -که ادعا داشت پیامبر جهفتاد درهم قیمت شتر را نداده، در حالی که پیامبر جآن پول را داده بود - به قتل رساند. پس حضرت محمد جفرمود: برای چه او را کشتی؟ گفت: ای رسول الله! برای اینکه بر شما دروغ بسته بود و کسی بر شما دروغ ببندد خونش حلال و قتلش واجب است، حضرت محمد جفرمود: ای علی! سوگند به کسی که مرا به پیامبری مبعوث نموده در اجرای حکم خداوند ﻷخطا نکردی، اما چنین کاری را دوباره مکن[۱۲۲۴] .
و روایت دیگر: ناراحتی حضرت علی سبرای اجرای قوانین الهی، نظر به اینکه دست مردی کندی را که مرتکب دزدی شده بود، قطع نمود، در حالی که آن مرد از خوش سیماترین مردان بود و زیبندهترین لباس را میپوشید. علی گفت: چطور باید کسی همچون شما که از رویی زیبا و پوششی پاک و جایگاهی ویژه در میان عرب برخوردار باشید و دست به دزدی بزنید؟ مرد کندی رویش را برگرداند و گفت: ای امیرالمؤمنان! در مورد من خدا را در نظر گیر، به خدا قسم که غیر از این بار، هرگز دزدی نکردهام. به او گفت: وای بر تو امید است که خداوند بزرگوار بخاطر یک گناه تو را مؤاخذه نکند، اگر بخواهد. مرد کندی به گریه افتاد. امیرمؤمنان مدت زیادی سکوت نمود و سپس سرش را بالا گرفت و گفت: چارهای جز قطع دستت را ندارم، پس دستش را قطع کنید. مرد کندی گریه کرد و لباس علی را در دست گرفت و گفت: به خاطر خانوادهام از خدا بیم داشته باش، زیرا اگر دستم را قطع کنی خود و خانوادهام از گرسنگی میمیریم، بدان که من سیزده عیال را سرپرستی میکنم. علی سبرای مدتی سکوت کرد و با دستش زمین را خراشید، سپس گفت: راهی جز قطع دستت را نداریم. او را ببرید و دستش را قطع کنید. هنگامی که دستش قطع شدهاش کنار امیرمؤمنان افتاد. مرد کندی گفت: به خدا قسم نود و نه بار دزدی نمودهام و این بار صد دفعه شد، که خداوند ﻷتمامی آنها را پنهان داشت. علی گفت: از دست من آسوده شدی اما به خاطر حرفهای اولت ضرر کردی[۱۲۲۵] .
و همچنین یکبار معاویه به او نیرنگ زد، آنگاه که به او خبر رسید که نجاشی از او بدگویی نموده است، گروهی را مهیا نمود که بر ضد او نزد علی شهادت دادند که شرب خمر نموده و علی وی را گرفت و شلاق زد و جماعتی در این مورد بر علی خشمگین شدند[۱۲۲۶] .
و همچنین اقدامش به قطع دست مردی که پاک بود و متهم به دزدی بود[۱۲۲۷] .
و از جمله دیگر روایات: کنار گذاشتن بعضی از حدودات خداوند ﻷو اینکه بگمان شیعه - مثلاً - به مردی گفت که به لواط اعتراف نموده بود: بلند شو که ملائک زمین و آسمان را بگریه انداختی، خداوند ﻷتو را بخشید، بلند شو و دیگر اینکار را انجام مده[۱۲۲۸] .
و روایتی دیگر: تحریم بعضی چیزها که خداوند ﻷحلال نموده بود تا جائی که خداوند ﻷدر این مورد آیه نازل فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَيِّبَٰتِ﴾[المائدة: ۸۷] [۱۲۲۹] .
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! پاکیها را حرام مکنید».
و از جمله: ترس از سلام کردن به دختران جوان، که میگفت: میترسم از اینکه صدایشان مرا بلغزاند و در نتیجه بیشتر از پاداشی که بدان امید دارم، گناه به من برسد[۱۲۳۰] .
واز آن جمله: نادانی و جهل او نسبت به بعضی از احکام حج[۱۲۳۱] .
و جهلش نسبت به حکم مذی تا اینکه برای پرسیدن از رسول خدا جکسی را فرستاد، زیرا به خاطر جایگاه زهرا لنزد پیامبر جخود حیا نمود که سوال نماید. ببین که ازدواج علی با زهرا کی بوده و سؤال چه وقتی پرسیده شده و قبل از علم به این حکم چه کاری را انجام داده؟[۱۲۳۲] .
و از جمله روایات دیگر: اختلاف قضاوت از او[۱۲۳۳] .
و از جمله سایر روایات: روزی که به شدت خسته و ناتوان بود، بر زهرا لداخل شد، زهرا گفت: چیه که اینگونه خسته هویدا هستی؟ علی گفت: رسول خدا جاز ما پرسید: چه وقت زن به پروردگارش نزدیک میشود؟ ما نیز ندانستیم[۱۲۳۴] .
و یکبار از او پرسیده شد که جواب نداد، به او گفته شد: به ما وعده داده بودی که اگر مسئلهای از تو پرسیده شود در جواب دادن به مانند سکهای مهیا باشی، پس تو را چه شده که از جواب دادن به این مرد چنان کند شدی که وارد حجرهات شد و بیرون آمد و سپس جوابش را دادی؟ گفت: من عصبانی بودم و انسان عصبانی رأی و نظری ندارد[۱۲۳۵] .
و از دیگر روایات: رسول خدا جبه او گفت: ای علی! فاطمه پارهای از من است و نور چشمم و ثمرۀ قلبم است، اگر با او بدی کنی با من بدی نمودهای و اگر او را خشمگین کنی، مرا به خشم آوردهای، او اولین کسی است از اهل بیتم که به من ملحق میشود، پس بعد از من با او نیکو رفتار باش، و اما حسن و حسین آن دو پسران من و گلهای خوشبوی من هستند و هر دو سید جوانان اهل بهشتند، پس هر دو را همانند گوش و چشمت بزرگوار و مورد احترام بگذار[۱۲۳۶] .
و همانند آن برای زهرا، از صادق نقل شده که گفت: خداوند ﻷبه رسول خدا جوحی فرمود: به فاطمه بگو: از علی نافرمانی نکند که اگر او خشمگین شود من نیز جهت غضب او خشمگین میشوم[۱۲۳۷] .
شکی نست که صدور این نکات برحذردارنده و نزول وحی در این مورد کمکی به نظریۀ شیعه در آنچه عصمت مینامند، نمینماید، و شاید با خواندن آنچه میآید، اطلاع یابید که آیا علی و زهرا این توصیه را عملی نمودهاند یا نه؟.
از معاویه نقل شده که گوید: حسنبن علی در حالی که مرتکب لغزشی شده بود، بر جدش جوارد شد و رازی را به او گفت. پس پیامبر جرا دیدم که رنگش پرید. سپس برخواست تا به منزل فاطمه لرسید. دست فاطمه را گرفت و به شدت تکان داد و گفت: ای فاطمه! خود را از خشم علی برحذر دار که خداوند ﻷاز خشم او خشمگین میشود و با رضایت او راضی میشود، سپس علی سنزد نبی جآمد. پیامبر جدست او را گرفت و به آرامی تکان داد و سپس گفت: ای پدر حسن! خود را از خشم فاطمه بدور دار که ملائک از خشمش خشمگین میشوند و به رضایتش راضی میشوند. گفتم: ای رسول خداج! با حالتی خشمگین بیرون رفتی و هنگام آمدن شاد شدهای؟ گفت: ای معاویه! چگونه شاد نباشم در حالی که اصلاح دو نفر کردهام که نزد خداوندﻷاز بزرگترین مردمان هستند[۱۲۳۸] .
از ابیسعید خدری سروایت شده که گفت: رسول خدا جو علی سنزد فاطمه رفتند، پیامبر جفرمود: خدا تو را ببخشاید، شام کردهایم. فاطمه لجلو رسول خدا جو علی جامی را گذاشت؛ پس هنگامی که علی سبه طعام نگاه نمود و بویش کرد، فاطمه را زیر چشمی نگاه کرد. فاطمه به او گفت: سبحانالله... چه نگاه تند و تیزی، آیا گناهی مرتکب شدهام که مستوجب خشم باشم؟ گفت: کدام گناه بزرگتر از آن است که کردهای؟ آیا دیروز با تو عهد نداشتم که به خداوند ﻷسوگند خوردی برای دو روز طعام نخوردهای؟... این داستان طولانی است که جای مورد نیاز را از آن گرفتیم[۱۲۳۹] .
و در داستانی دیگر شبیه به این قصه گفت: ای فاطمه! این را از کجا آوردی در حالی که قرار بر این بود که چیزی نداشته باشیم؟پیامبر جبه او گفت: ای پدر حسن! بخور و چیزی نگو[۱۲۴۰] .
و از باقر روایت شده: علی و فاطمه به سوی رسول خدا جرفتند و در مورد خدمتگذاری با او به گفتگو پرداختند و قضاوت را به او سپاردند. پس وظایف داخل خانه را به فاطمه و بیرون از خانه را به علی واگذار نمود، فاطمه لگفت: فقط خداوند ﻷاست که از شادی من آگاه دارد نسبت به اینکه به وسیلۀ رسول خدا جبعضی کارها را به مردان بسپارم[۱۲۴۱] .
آری مصالحه محمد جدر بین آن دو بسیار بود، چه بسا از خانهشان به شادی بیرون میآمد و وقتی در این مورد از او پرسیده میشد؟ میگفت: چگونه شاد نباشم در حالی که بین دو نفر صلح کردهام که محبوبترین مردمان سرزمین در انظار مردمان آسمانان هستند[۱۲۴۲] .
و از سلمان سروایت شده که گوید: فاطمه ل به رسول خدا جگفت: سوگند به کسی که تو را به حق مبعوث نموده، در طول پنج سال زندگى مشترک با على سما فقط یک پوست گوسفند داریم كه روزها بر روى آن حیوانمان علف مىدهیم و شب براى خوابیدن از آن استفاده مىكنیم و آرنجهایمان را با لیف درخت خرما میپوشاندیم[۱۲۴۳] .
و در مورد داستان حج پیامبر جاز جابر سگزارش شده که گوید: علی ﻷبه همراه شتر رسول خدا جاز یمن میآمد، فاطمه را یافت که از احرام خارج شده و لباس رنگی پوشیده و کحل زده است، علی ساین را برای فاطمه ناخوشایند خواند. فاطمه گفت: پدرم مرا به این کار دستور داده. علی سگفت: در عراق به سوی رسول خدا جرفتم در حالی که با فاطمه سر دعوا داشتم از کاری که کرده بود و از رسول خدا جطلب فتوی نمودم به آنچه ذکر کرد و من انکار نمودم. پس گفت: راست گفتی و راست گفته است[۱۲۴۴] .
با توجه به اینکه در صدد بررسی این موضوع هستیم، در اینجا این را نیز اضافه میکنیم که چه بسا زهرا لشکایت خود را به نزد پدرش جمیبرد و اینک بعضی روایات شیعه در این مورد:
از ابوسعید روایت شده که گفت: فاطمه نزد پیامبر جآمد و یادآور شد که ضعف حال دارد، پیامبر جبه او فرمود: مگر نمیدانی که علی نزد من چه جایگاه و منزلتی دارد[۱۲۴۵] .
باز از ابوسعید خدری سروایت شده که گوید: روزی فاطمه گریهکنان نزد آنحضرت جآمد و گفت: ای رسول خدا! زنان قریش به خاطر فقر علی بر من عیب و عار میگیرند، شنیدم که رسول خدا جدر پاسخ به او فرمود: ای فاطمه! آیا راضی نیستی که من کسی را به شوهریت در آوردهام که قبل از دیگران مسلمان شده و دانش او از همه برتر است.
و در روایت است: از ابن عباس بگزارش شده که گوید: هنگامی که رسول خدا جفاطمه را به ازدواج علی درآورد، زنان قریش شروع کردند به عار نهادن بر فاطمه و میگفتند: رسول خدا جتو را به ازدواج فقیری درآورده که مال و ثروتی ندارد. رسول خدا جفرمود: ای فاطمه! آیا راضی نیستی که خداوند تبارک و تعالی به زمین نگاهی انداخت و از میان آن دو مرد را انتخاب نمود: یکی پدرت و دیگری شوهرت؟.
و در روایت است: فاطمه گفت: ای پدر! تو مرا به ازدواج کسی درآوردهای که فقیر است و مالی ندارد. پیامبر جفرمود: تو را به ازدواج کسی درآوردهام که در اسلام آوردن پیشی گرفته و از همه صابرتر و داناتر است[۱۲۴۶] .
و از خالدبن ربعی گزارش شده که گوید: علی سبه منزل من آمد. فاطمه به او گفت: پسر عمو! بوستانی را که پدرم برایت کاشته بود، فروختی؟ گفت: بله با قیمتی خوب. فاطمه گفت: پس پولش کجاست؟ گفت: آن را به نگهبانان دادم و شرم نمودم که قبل از آنکه از من بخواهد به آنها بدهم. فاطمه گفت: من و فرزندانم گرسنهایم و بدون شک تو نیز مانند ما هستید و درهمی از آن برای ما نمانده؟ و گوشهای از لباس علی سرا گرفت. علی گفت: ای فاطمه! مرا رها کن. فاطمه گفت: نه به خدا مگر اینکه پدرم بین من و تو حکم نماید. جبرئیل بر رسول خدا جنازل شد و گفت: ای محمد! خدایت بر تو سلام میفرستد و میفرماید: سلام مرا به علی برسان و به فاطمه بگو: شما حق ندارید که به دستان علی بزنید. پس هنگامی که رسول خداجبه منزل علی آمد و فاطمه را با علی یافت، به فاطمه گفت: فرزندم چرا دست از سر علی برنمیداری؟ گفت: ای پدر! بوستانی را که برایش کاشته بودی به ۱۲۰۰۰ درهم فروخته و برای ما حتی درهمی نگذاشته که با آن غذا بخریم. گفت: دخترم! جبرئیل از جانب خداوند ﻷبرایم سلام آورد و میگوید: سلام خداوند ﻷرا به علی برسان و امر فرمود که به تو بگویم: شما حق ندارید که به دستان علی بزنید. فاطمه گفت: من از خداوند ﻷطلب بخشش دارم و دیگر چنین کاری را نخواهم کرد[۱۲۴۷] .
و در روایت است: هنگامی که رسول خدا جخواست فاطمه را به ازدواج علی درآورد، مسأله را نهانی با وی در میان گذاشت. فاطمه گفت: ای رسول خدا! تو به آنچه در پیش است آگاهتری، اما زنان قریش در مورد او به من میگویند که او مردی شکم کوتاه و دارای دستانی دراز است که استخوانهای پرگوشت و ضخیم و پیشانی پر از مو و چشمانی درشت و سر و گردنی به هم نزدیک و دندانهایی بیرون زده دارد و هیچ ثروتی ندارد[۱۲۴۸] .
و در روایت است: فاطمه گفت: ای رسول خدا! مرا به ازدواج فقیری درآوردهای؟ رسول خدا جبا دستش مچ فاطمه را گرفت و تکان داد و گفت: نه ای فاطمه! و اما تو را به ازدواج کسی درآوردهام که در اسلام آوردن بر همه پیشی گرفت و در علم از آنها بیشتر میداند و صبر بیشتری از آنها دارد[۱۲۴۹] .
و در روایتی دیگر: پیامبر جفرمودند: دخترم چرا گریه میکنی؟ گفت: بخاطر کمبود خوراک و غم بسیار و مریضی شدید. گفت: ای فاطمه! اما به خدا قسم آنچه نزد خداست برای تو بهتر است از آنچه خود به آن مایل هستید، مگر راضی نیستید که تو را به ازدواج بهترین امتم درآوردهام که اولین مسلمان و کسی است که از همۀ آنها داناتر و صبرش از همه بالاتر میباشد[۱۲۵۰] .
و در روایتی دیگر: فرمود: ای دخترکم! چرا گریه میکنی؟ گفت: حال ما این است که میبینی، نیمی از فرش را پهن کرده و نیمه دیگرش را بر سرمان میگذاریم[۱۲۵۱] .
و در روایتی دیگر از صادق: فاطمه شکایت از علی را نزد رسول خدا جبرد و گفت: ای رسول خدا! چیزی از غذایش را باقی نمیگذارد و همه را به مساکین میبخشد، پیامبر جبه فاطمه گفت: ای فاطمه! آیا خشمت را از برادرم و پسر عمویم به من آوردهای که اگر او را خشمگین کنی، مرا خشمگین کرده و اگر مرا خشمگین کنی، خدا را خشمگین کردهای؟[۱۲۵۲] .
و روایت شکایت او از علی و اعتراضات او از علی بسیار فراون هستند و آنچه آوردهایم کمترین موارد ذکر شده در این زمینه میباشد. و شیعه یادآور شدهاند که رسول خدا جدر مورد ذم بعضی از شکوههای دخترانش از شوهرانشان فرمود: حیائت را نگهدار، برای زن صاحب دین و اصل و نسب والا چقدر قبیح است که هر روز از شوهرش شکایت نماید و در لفظی آمده: من از زنی که همیشه سخنانش را دراز میکند و از شوهرش شکایت میکند شرم میکنم[۱۲۵۳] .
و در داستان فدک، شیعه گمان بردهاند که فاطمه لهنگامی که از نزد ابوبکر سبازگشت، نزد علی سرفت و به او گفت: ای ابن ابیطالب! خود را به سان جنین پوشاندهای و در محل اتهام نشستی و گذشته و آیندهات را از بین بردی، پس پر جدا شده به تو خیانت ورزید، این ابن أبی قحافه دادۀ پدرم و پس مانده پسرم را از من قطع نمود، به خدا که در مورد بیعدالتی با من تقلا نمود و در دشمنی با من سرسختترین است تا جائی که مرا از گفتن پیروزی و رسیدن به هجرت منع نمود و جماعت نیز چشمانشان را پوشانده بودند و مانع و مدافعی در کار نبود؛ به خدا سوگند در حالی بیرون آمدم که خشم را فروخورده بودم و بدون اختیار و ناگزیر بازگشتم، ای کاش قبل از این ذلت میمردم و بدون رسیدن به آرزوهایم از این جهان میرفتم، به خدا که تو وکیل هستید و دعوتکننده میباشید، وای بر من در هر کجا که آفتاب طلوع میکند و وای بر من که تکیهگاه از بین میرود و پشتیبان سست میشود، شکایت خود را به سوی خدا و دشمنیام را به سوی پدرم میبرم[۱۲۵۴] .
انگار که شیعه میخواهند بگویند که: زهرا لعلی را همچون شوهری نمونه نمیشناخت که او را یاری نماید، لذا پیوسته شکایتش را به نزد پدر از دست رفتهاش جمیبرد و این روایت دلیلی بر آن گفته است.
و روایت دیگر: خدمت رسول خدا جرفتم -یعنی راوی- که در حال وفات بودند، فاطمه کنار سرش بود و چنان گریه نمود که صدایش بلند شد؛ رسول خدا جسرش را بلند نمود و گفت: عزیزم فاطمه! چرا گریه میکنی؟ گفت: از فراق بعد از تو میترسم. فرمود: عزیزم نمیدانی که خداوند ﻷبه زمین اطلاع داد و از میان آن مرا انتخاب نمود، سپس دوباره به زمین نگاه کرد و از میان آن شوهرت را انتخاب نمود، و به من وحی فرمود که: تو را به نکاح وی درآورد؟[۱۲۵۵] .
و مادامی که در مورد زهرا لسخن میگویم، اشکالی ندارد که بعضی روایات منقول از شیعه را ذکر نمایم که منافی عصمت است.. رسول خدا جیکبار بر ایشان داخل شد و در گردن فاطمه گردنبندی از طلا بود که علی از فیء برایش خریداری نموده بود، رسول خدا جبه او فرمود: ای فاطمه! به مردم بگو که فاطمه دختر محمد جلباس ظالمها رامیپوشد، پس فاطمه آن را درآورد و فروخت و بوسیلۀ آن بردهای را خرید و آزاد نمود و به این کار رسول خدا جشاد شد[۱۲۵۶] .
و در قصهای دیگر آمده که هرگاه پیامبر جاز سفر بازمیگشت، ابتدا نزد فاطمه میرفت، یکبار فاطمه را دید که خود را در کنار درب پوشانیده بود، و حسن و حسین را دید که دو قلب از نقره داشتند، لذا بازگشت و پیش آنها نرفت، فاطمه فهمید که حضرت محمد جاز آن موضوع غضبناک شده، پس پوشش را برانداخت و قلبها را از بچهها برداشت و آنها را نزد پدرش فرستاد، پس پیامبر جفرمود: آل محمد جچه کاری به دنیا دارند، باید بدانند که آنها برای آخرت خلق شدهاند[۱۲۵۷] .
و از جمله این روایات: اینکه پیامبر جچند بار فاطمه را از گریه و زاری منع نمود، در مرض وفات ایشان، فاطمه گفت: واویلا از غمت ای پدر! محمد جبه وی گفت: از امروز به بعد برای پدرت غمی نمیماند، براستی که بر پیامبر یقه را پاره نمیکنند، و صورت را نمیخراشند و او را با واویلا صدا نمیزنند، اما به جای آن، همان سخن پدرت بر ابراهیم را بگو که: چشمان پر از اشک میشوند و قلب به درد میآید و آنچه خداوند ﻷرا به خشم میآورد بر زبان نمیآوریم[۱۲۵۸] .
در روایتی از باقر آمده: رسول خدا جبه فاطمه گفت: اگر من مُردم، صورتت را بر سر من مخراش و مویت را بر سر من مکش و مرا با واویلا صدا مزن و بر سر من نوحه مخوان[۱۲۵۹] .
و در روایت است: ای دخترکوچکم! گریه مکن و ملائک همنشین خود را اذیت مکن[۱۲۶۰] .
و در روایتی آمده: فاطمه خود را به خاک مالید و در حالی که به صورت پدرش نگاه میکرد، سوگواری و گریه میکرد و میگفت:
وأبیض لیتسقی الغمام بوجهه
ثمال الیتامی عصمة للأرامل
رسول خدا جچشمانش را باز نمود و با صدایی ضعیف فرمود: دخترکم! این قول عمویت ابوطالب است آن را مگو و بگو:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾[آلعمران: ۱۴۴] [۱۲۶۱] .
«محمّد جز پیغمبری نیست و پیش از او پیغمبرانی بوده و رفتهاند، آیا اگر او (در جنگ اُحُد كشته میشد، یا مثل هر انسان دیگری وقتی) بمیرد یا كشته شود، آیا چرخ میزنید و به عقب برمیگردید (و با مرگ او اسلام را رها میسازید و به كفر و بتپرستی بازگشت میكنید)؟! و هركس به عقب بازگردد (و ایمان را رها كرده و كفر را برگزیند) هرگز كوچكترین زیانی به خدا نمیرساند، (بلكه به خود ضرر میزند) و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».
و روایات دیگر: فاطمه از پدرش جاریهای طلب کرد. محمد جفرمود: ای فاطمه! قسم به آن کسی که مرا به حق مبعوث نموده، در مسجد ۴۰۰ مرد هستند که غذا و نوشیدنی ندارند و اگر از خصلتی نمیترسیدم آنچه را میخواستی به تو میدادم.
ای فاطمه! من نمیخواهم حق تو را بر داشتن جاریه از تو بگیرم، ولی میترسم علیابن ابیطالب روز قیامت نزد خداوند تعالی با تو مخاصمه کند، آنگاه که حقش را از تو طلب کند، سپس صلاه التسبیح را به فاطمه یاد داد[۱۲۶۲] .
و از روایتهای دیگر: فاطمه لهنگامی که حسن را به دنیا آورد، بر خلاف امر رسول الله جاو را در پارچهای زردرنگ پیچید، تا اینکه رسول الله جفرمود: مگر تو را از پیچیدنش در پارچۀ زردرنگ نهی نکردم؟ و در لفظی دیگر آمده: آیا از شما عهد نگرفتم که بچه را در پارچۀ زردرنگ نپیچید، سپس آن را دور انداخت و او را در پارچۀ سفیدی پیچانید[۱۲۶۳] .
و به هر صورت اکتفا میکنیم به آنچه از فاطمه نقل کردیم و برمیگردیم به آنچه در مورد علی سمیگفتیم.
از جمله: زهرا در وصیت مرگش به علی سگفت: ای پسر عمو! من مرگ را احساس میکنم که راه فراری از آن نیست و میدانم بعد از من بر ازدواج صبر نمینمائی، پس اگر با زنی ازدواج نمودی یک شب و روز را برای او بگذار و روز و شبی را برای بچههایم، ای اباالحسن! در روی آنها چنان فریاد نزن که آن دو را همچون دو یتیم غریب و سرشکسته بگذاری، زیرا آن دو دیروز پدربزرگشان را از دست دادند و امروز مادرشان را[۱۲۶۴] .
و روایتی دیگر از صادق: در روایتی طولانی که در آن زهرا با خبر شد که علی از دختر ابوجهل خواستگاری نموده، لذا از روی غیرتی که دست خودش نبود، نزد دختر ابوجهل رفت، پس غمش از آن موضوع بسیار شد و تا شب شد در تفکر فرورفت و حسن و حسین و امکلثوم را برداشت و به خانه پدرش رفتند، پس وقتی علی به خانه آمد بازگشت، فاطمه را نیافت، لذا بسیار غمگین شد و بر او سخت آمد و نمیدانست که داستان چیست و از اینکه به دنبال او در منزل پدرش برود، شرم نمود و به سوی مسجد رفت، پس هنگامی که پیامبر جفاطمه را دید که غمگین است، داخل مسجد شده و شروع به نماز کرد، و هر دو رکعت نماز که میخواند، دعا مینمود و از خدا میخواست که این غم و ناراحتی را از فاطمه دور نماید، سپس همگی را نزد علی برد و فرمود: ای علی! آیا نمیدانی که فاطمه جزئی از من است و من از او هستم، کسی که او را اذیت کند، مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده؟ گفت: بله، ای رسول خدا!. گفت: در مورد این عملت چه حرفی داری؟ گفت: قسم به کسی که تو را به حق مبعوث نموده از من چیزی به او نرسیده و هیچ خبری ندارم. پیامبر جفرمود: راست گفتی و راست گفته است. پس فاطمه به این شاد شد[۱۲۶۵] .
از جمله دیگر روایات: وصایای پیامبر جبرای علی است، از صادق نقل شده که گوید: از جمله وصایای رسول خدا جبه علی این بود: ای علی! تو را از سه خصلت بزرگ نهی میکنم: حسادت، طمع و دروغ.
و در روایتی: و تکبر و بزرگ نمایی
و در روایت است که: ای علی! خود را از دروغ دور بدار که دروغ صورت را سیاه مینماید، سپس نزد خداوند ﻷدروغگو خوانده میشوی. و گفت: ای علی! از غیبت و دوروئی خود را بدور دار که غیبت تو را میشکند و دوروئی تو را مستوجب عذاب قبر میگرداند. و گفت: ای علی! سوگند دروغ به خداوند مخور و حتی سوگند حقیقی هم مخور مگر اینکه مجبور باشی.
و در روایتی دیگر: ای علی! تو را به خصلتهایی وصیت مینمایم، پس آنها را از من بگیر، سپس گفت: خدایا او را یاری کن، اما خصلت اول راستی است و اینکه هرگز دروغی از خود درنیارید[۱۲۶۶] .
و دوباره از او روایت شده: رسول خدا جعلی را برای یمن برانگیخت، پس در حالی که او را توصیه میفرمود، به او گفت: تو را نهی میکنم از اینکه نقض پیمان کنی و به نقض پیمان کمک نمایی، و تو را از مکر نهی میکنم که حیله بد فقط به صاحبش بازمیگردد، و تو را از ظلم نهی میکنم، چون خدا کسی را یاری میکند که به او ظلم نمودهاید[۱۲۶۷] .
و روایت دیگر: فرموده پیامبر ج: ای علی! کسی را به قتل مرسان مگر اینکه ابتدا او را دعوت نموده باشید[۱۲۶۸] .
و در زمینۀ انتخاب علی سبرای گسیل دادن به یمن، شیعه چیزهای آوردهاند که منافی عصمت است، از جمله: آنچه خود حضرت علی سروایت میکند و میگوید: رسول خدا جمرا به یمن مبعوث نمود. گفتم: ای رسول خدا! من را که مردی جوان هستم، برانگیختهای تا در بین آنها قضاوت نمایم و این در حالی است که قضاوت را نمیدانم[۱۲۶۹] .
و در روایتی: به او گفتم: ای رسول خدا! آنها زیاد هستند و من جوان و نو سال[۱۲۷۰] .
و در روایتی دیگر: ای رسول خدا! آنها پیر و سالخورده و من فردی جوان هستم و چه بسا در بین آنها طوری حکم نمایم که حق نباشد[۱۲۷۱] .
به سخنمان بازمیگردیم و میگوییم: و از جملۀ آنچه در کتابهایشان روایت نمودهاند که منافی عصمت است، اعتراض او بر بسیاری از کارهای رسول خدا جمیباشد.
از جمله: کرداری که در روز حدیبیه از او سر زد، هنگامی که رسول خدا جصلح را نوشت و آن بر سهیلبن عمر خواند. گفت: اگر میدانستیم تو رسول خدایی سد راه تو برای آمدن به خانه نمیشدیم و با تو قتال نمیکردیم! پس بنویس محمدبن عبدالله. رسول خدا جبه علی فرمود: رسول الله را پاک میکنی؟ علی گفت: ای رسول خدا! دستم برای پاک کردن اسمت از نبوت حرکت نمیکند. در روایتی: هرگز اسم تو را از نبوت پاک نخواهم کرد.
و در روایتی: نه به خدا هرگز تو را پاک نمیکنم.
و در روایتی: درنگ کرد و خودداری نمود و رسول خدا جآن را گرفت و پاک نمود[۱۲۷۲] .
و در روایتی دیگر: روز تبوک هنگامی که رسول خدا جاو را در مدینه جانشین خود نمود، علی گفت: ای رسول خدا! مرا با زنان و بچهها جا میگذاری؟
و در بعضی روایات: به او ملحق شد و محمد جفرمود: ای علی! آیا تو را بر مدینه جانشین خود ننمودم؟
و در روایتی دیگر آمده: به پیامبر جپیوست و گفت: ای رسول خدا! منافقین گمان میکنند که مرا از روی ناراحتی و خشم جانشین خود نمودهای.
و در روایتی دیگر آمده: تا به پیچهای کوه وداع رسید در حالی که میگریست و میگفت: مرا با بازماندگان جا گذاشتی.
و در روایتی دیگر آمده: گفت: با تو میآیم؟ گفت: نه، پس گریه نمود، آنقدر این را گفت تا پیامبر جناچار شد که او را راضی نماید. پس به او گفت: آیا راضی نیستی که تو برای من همچون هارون برای موسی باشید[۱۲۷۳] .
روایت دیگر: رسول خدا جعلی را به آنچه بعد از او بر سرش میآید، خبر داد، علی گریست و گفت: ای رسول خدا! به خاطر حقی که بر تو دارم و به خاطر حق خویشاوندیمان و حق دوستیمان، از تو میخواهم که از خداوند ﻷبخواهید تا مرا به سوی خود بازگرداند. رسول خدا جفرمود: ای علی! چطور از من میخواهی که از خدا بخواهم تا در رابطه با چیزی از او مسألت نمایم که وقت مقرری دارد[۱۲۷۴] .
روایت دیگر: جهل ایشان نسبت به مسئلهای که ابلیس به او فهماند، در روایت شیعه است که میگویند: علی سروزی شیطان را به زمین زد و بر سرش نشست و دستانش را در گلوی شیطان فشرد تا او را خفه نماید، شیطان به او گفت: ای اباالحسن! چنین مکن که من تا روز قیامت مهلت داده شدهام[۱۲۷۵] .
و در روایتی آمده که گفت: اگر خدا بخواهد تو را خواهم کشت، گفت: نمیتوانی این کار را بکنی مگر زمانی که نزد پروردگارم تعیین شده است[۱۲۷۶] .
و در روایت است: بعد از اینکه رسول خدا جعلی را خبر داد که آن ابلیس بوده، علی گفت: ای رسول خدا! اگر میدانستم با شمشیر او را میزدم و امت تو را از دستش خلاص مینمودم، ابلیس به او گفت: ای اباالحسن! به من ظلم نمودی، آیا نشنیدهای که خداوند ﻷمیفرماید:
﴿وَشَارِكۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِ وَعِدۡهُمۡ﴾[الإسراء: ۶۴] [۱۲۷۷] .
«و در اموال آنان و در اولاد ایشان شرکت جوی».
و در روایتی آمده: علی سگفت: ای رسول خدا! آیا او را بکشم؟ و در لفظی آمده: ای رسول خدا! او را میکشم. رسول الله جفرمود: ای علی! آیا نمیدانی که او برای وقتی معلوم مهلت داده شده؟ پس او را ترک کرد[۱۲۷۸] .
در روایتی دیگر: برخورد حضرت علی سدر روزی که نبی اکرم جمیان مهاجرین و انصار برادری را برقرار نمود؛ آن طور که شیعه میپندارند، علی به ایشان گفت: بین یارانت برادری را به انجام رساندی و مرا ترک کردید؟ و در لفظی آمده: و مرا بدون برادری ترک میکنی[۱۲۷۹] .
و در روایتی آمده: ایشان آمد در حالی که چشمانش پر از اشک بود و گفت: ای رسول خدا! بین یارانت برادری برقرار نمودی و اما بین من و احدی برادری را برقرار ننمودی[۱۲۸۰] .
و در روایت دیگری آمده: که سپس علی سگریان روانه شد، پس پیامبر ججای او را خالی دید. سپس فرمود: ابوالحسن (علی) کجا رفت؟ گفتند: ای پیامبر خدا! گریهکنان رفت. فرمود: ای بلال! برو و او را نزد من بیاور. پس بلال به دنبال علی رفت و او را گریهکنان و در حالی که وارد منزلش میشد، دید. فاطمه گفت: چرا گریه میکنی؟ خداوند غمت ندهد. علی گفت: ای فاطمه! پیامبر جبین مهاجرین و انصار دوستی برقرار کرد، در حالی که من ایستاده بودم و به من نگاه میکرد و میدانست که کجا هستم، ولی بین من و هیچ کسی دوستی برقرار نکرد[۱۲۸۱] .
و در روایت دیگری آمده که: پس علی خشمناک خارج شد و در گوشهای سر بر آرنجش گذاشت و خوابید در حالی که در محل گرد و خاک باد بود. سپس پیامبر جاو را دنبال نمود، پس وقتی او را بر این حال دید، با پا او را از خواب بلند کرد و به او گفت: فقط شایسته این هستی که ابوتراب (پدر خاک) باشی (فقط صلاحیت خوابیدن بر خاک را داری)، آیا وقتی که بین مهاجرین و انصار دوستی برقرار کردم و بین تو و هیچ یک از آنها دوستی برقرار نکردم، خشمگین شدی؟[۱۲۸۲] .
و در روایت دیگری آمده که: علی سگفت: نزدیک بود که روحم از بدنم خارج شود و کمرم شکسته شود وقتی که تو را دیدم که بین یارانت اخوت و دوستی برقراری کردی؛ پس اگر این از خشم علی است، سرزنش و رضایت برای توست[۱۲۸۳] .
و در روایت دیگری آمده که: وقتی که فاطمه به خانهاش داخل شد، به ناگاه علی را دید که سرش در آغوش جاریهای است. پس گفت: ای اباالحسن! تو و این کار؟ سپس علی سگفت: نه ای دختر محمد! سوگند به خداوند ﻷهیچ کاری نکردم، چه چیزی میخواهی؟ پس فاطمه همچون سایر زنان دچار غیرت شد و خود را با روبندش پوشاند و نقابش را بر سرش قرار داد و خواست که نزد پیامبر جبرود تا از علی س شکایت کند. پس جبرئیل بر پیامبر جنازل شد و به او گفت: ای محمد! خداوند ﻷبر تو درود میفرستد و به تو میگوید که الان فاطمه پیش تو میآید و از علی شکایت میکند، اما تو نباید شکایتش را قبول کنید. پس زمانی که فاطمه داخل شد، پیامبر جبه او گفت: به سوی شوهرت برگرد و به او بگو: بر خلاف میل من از تو راضی شد. سپس فاطمه پیش علی برگشت و گفت: ای پسر عمو! پیامبر بر خلاف میل من از تو راضی شد، سپس علی گفت: ای فاطمه! نزد پیامبر جاز من شکایت کردی، چه قدر از پیامبر جشرم دارم[۱۲۸۴] .
و در روایت دیگری آمده که: علی روز فتح مکه کلیدهای کعبه را از عثمان بن أبیطلحه گرفت و دست او را تکان داد (کنایه از به زور گرفتن کلید) سپس بلافاصله فرمودۀ خداوند نازل شد که میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾[النساء: ۵۸] .
«بیگمان خداوند به شما (مؤمنان) دستور میدهد که امانتها را (اعم از آنچه شما را در آن امین شمرده، و چه چیزهایی که مردم آنها را به دست شما سپرده و شما را در آنها ایمن دانستهاند) به صاحبان امانت برسانید».
پس پیامبر جبه علی امر کرد که کلیدها را به عثمان برگرداند و از او معذرت بخواهد[۱۲۸۵] .
و به آنچه که در مورد علیسآوردیم اکتفا میکنیم و تعدادی روایت شیعه را در مورد دو نوۀ او - حسن و حسین ب- روایت میکنیم که عصمتی را که به آن معتقدند، نفی میکند.
یکی از این روایتها سفارش امیرالمؤمنین به حسن ساست که گفت: ای پسرم! قاتل من (ابن ملجم) را بکش و تو را از مثله کردن او (بریدن اندام او) برحذر میدارم، چون پیامبر جحتی از مثله کردن سگ درنده و هار نیز بیزار بود[۱۲۸۶] .
و در روایتی دیگر آمده که گفت: ای پسرم! تو بعد از من حاکم و مسئول خون من (انتقام گرفتن) هستی، پس اگر خواستی او را عفو کن و الا پس به او ضربۀ شمشیری بزن، البته به جایی که او به من زده است و بدون هیچ افراطی در این کار که گناه است[۱۲۸۷] .
و در مورد کشتن علی سآمده که شب قبل از کشته شدنش بسیار ناراحت و مضطرب بوده به طوری که کنترل خود را از دست داده بود، آنگونه که شیعه آن را بیان میکند: امکلثوم به او گفت: چه چیزی تو را در این شب بیدار نگه داشته و نمیخوابی؟ علی گفت: اگر که به صبح برسم، کشته خواهم شد. ابن نباح نزد او آمد و او را به نماز ندا داد. پس علی سکمی راه رفت و سپس برگشت و امکلثوم به او گفت: جعده را بفرست تا برای مردم نماز بخواند. علی سبه اطرافیانش گفت: که جعده را بفرستید تا برای مردم نماز بخواند، سپس گفت: هیچ راه فراری از مرگ نیست، پس به قصد مسجد از خانه خارج شد تا برای مردم نماز بخواند... الی آخر داستان[۱۲۸۸] .
باز از جمله سفارشات ایشان به پسرش این است که گفت: ای پسرم! بخاطر اشتباهاتت گریه کن و دنیا را در ردیف بزرگترین آرزوهایت قرار مده و تو را به نماز خواندن در وقت خودش و ترس از خدا -چه در کارهای نهانی و چه در کارهای آشکار- توصیه میکنم و تو را از اینکه عجولانه حرف بزنی و یا عملی انجام بدهی، نهی میکنم و تو را از مکانهای قابل تهمت و مجلسهایی که به آن گمان بد بُرده میشود، برحذر میدارم، چرا که براستی رفیق بد، همنشینش را تغییر میدهد و به سوی بدی میکشاند و تو را از نشستن بر سر راهها برحذر میدارم، و به تو توصیه میکنم که با کسانی بحث و جدل مکن که شعور و علم ندارند و در زندگیات میانهرو باش، همانا من در نصیحت کردن تو هیچ کوتاهیای نکردم، چرا که این جدایی من از توست و به تو توصیه میکنم که به برادرت محمد نیکی کنی... الی آخر روایت[۱۲۸۹] .
و شاید این که گفت: و به تو توصیه میکنم که به برادرت محمد، نیکی کنی. ردی است بر کسی که میگوید: این توصیهها فقط از این نظر است که میگویند: «با تو هستم و ای کنیزک بشنو» پس خودت در آن بیندیش!.
و در روایتی دیگر آمده که: برای حسن مهمان آمد، پس از قنبر پیمانهای از عسلی را که از یمن آورده بود، قرض گرفت، پس وقتی که علی برای تقسیم آن نشست، گفت: ای قنبر! در این عسل تغییری ایجاد شده است. قنبر گفت: راست گفتی و او را از قضیه باخبر کرد. علیستصمیم گرفت که حسن را تنبیه کند، لذا به او گفت: (ای حسن!) چه چیز باعث شد که تو آن را قبل از تقسیم کردن، بگیری؟ گفت: همانا در آن حقی برای ما است؛ بنابراین وقتی که آن را به ما میدهند، پس میدهیم. (علی) گفت: پدرت فدایت شود. اگرچه در آن حقی برای تو باشد، اما نباید قبل از اینکه مسلمان از حقوقشان نفع ببرند، تو به اندازۀ حقت از آن نفع ببری و گفت: اگر پیامبر جرا نمیدیدم که دندانهای پیشینت را میبوسید (کنایه از این که تو را بسیار دوست داشت) تو را میزدم و به تو درد وارد میکردم، سپس گفت: خداوندا! حسن را ببخش، چرا که نمیداند[۱۲۹۰] .
این روایت، روایت قبلی را به یادم میآورد که امیرالمؤمنین قبل از تقسیم غنائم جاریهای برداشته بود.
یکی از روایتها این است که: همانا حسن سمردی بود که زنها را بسیار طلاق میداد، به همین دلیل علی سمردم را از او ترساند. در این مورد صادق روایت میکند که: مردی نزد امیرالمؤمنین آمد و به او گفت: برای مشورت نزد تو آمدهام چرا که حسن، حسین و عبدالله بن جعفر برای خواستگاری از دخترم نزد من آمدهاند؛ امیرالمؤمنین گفت: کسی که با او مشورت شده محرم راز است، حسن زنها را بسیار طلاق میدهد، اما اگر دخترت را به عقد حسین درآوری برای دخترت بهتر است[۱۲۹۱] .
و باز صادق روایت میکند که: علی سدر حالی که بر منبر بود گفت: دخترانتان را به حسن ندهید، چرا که او مردی است که زنها را بسیار طلاق میدهد. بلافاصله مردی از اهل همدان برخاست و گفت: سوگند به خداوند دخترم را به عقدش درمیآورم، چرا که او نوۀ رسول الله جو پسر امیرالمؤمنین است. پس اگر خواست زنش را پیش خود نگه دارد و با او زندگی کند، در غیر این صورت او را طلاق دهد[۱۲۹۲] .
و در روایتی دیگر آمده: که صادق میگوید: همانا حسنبن علی بپنجاه زن را طلاق داد. پس علی در کوفه اقامت گزید و گفت: ای اهل کوفه! به حسن دختر ندهید، چرا که او مردی است که زنها را بسیار طلاق میدهد[۱۲۹۳] .
و در روایت دیگری آمده که حسنبن علی، دختر عبدالرحمن بن حارث را از او خواستگاری کرد، عبدالرحمن سر فرو افکند و سپس سرش را بلند گرداند و گفت: سوگند به خداوند، که عزیزتر از تو بر روی زمین وجود ندارد، و لکن تو میدانی که این دختر، پارۀ تن من است، حال آنکه تو فردی هستی که زنها را بسیار طلاق میدهی و میترسم که آن را طلاق بدهی و اگر این کار را انجام بدهی میترسم که احساسم نسبت به تو تغییر کند و از تو خوشم نیاید در حالی که پارۀ تن رسول الله جهستی؛ پس اگر قول میدهی که دخترم را طلاق ندهی، او را به نکاح تو در میآورم. سپس حسن ساکت از آنجا خارج شد و عبدالرحمن از او شنید که میگوید: عبدالرحمن فقط میخواهد که مانند گردنبندی در گردنم باشد (منظور این است که هیچ وقت او را طلاق ندهم و از او جدا نشوم).
و روایت شده که: حسن از دختر منظوربن ریان که خولة نام داشت، خواستگاری کرد، پس منظوربن ریان گفت: قسم به خداوند که دخترم را به عقد تو درمیآورم، هر چند که میدانم تو انسانی تندخو هستی و زنان بسیاری را طلاق میدهید، و از این رو دخترم را به نکاح درمیآورم، چون تو در بین عرب از محترمترین خانوادهها و شریفترین آنان هستی[۱۲۹۴] .
حتی روایت شده که با دویست و پنجاه زن ازدواج کرده است و در روایتی دیگر آمده که: با سیصد زن ازدواج کرده است و علی از این مسأله ناراحت میشد و در خطبهاش میگفت: همانا حسن زنان را بسیار طلاق میدهد، پس به او زن ندهید.
و روایت شده که تمامی این زنان پابرهنه جنازهاش را دنبال کردند[۱۲۹۵] .
و از جمله آن روایات اینکه: روزی مروان بن حکم خطبهای ارائه داد و در حالی که حسن بن علی آنجا نشسته بود، به بدی از علی سخن گفت. پس وقتی خبر آن به حسین رسید بلافاصله به سوی مروان رفت و گفت: ای ابن زرقاء! تو در مورد علی بدگویی و به او توهین کردهاید؟ سپس نزد حسن رفت و گفت: میبینی که او به پدرت - علی - دشنام میدهد و تو به او چیزی نمیگویی[۱۲۹۶] .
و در روایتی آمده که: معاویه به بالای منبر رفت و برای مردم خطبهای ارائه داد و علی را ذکر و به بدی از او بحث کرد، سپس حسین برخاست تا حرفش را در مورد علی رد کند و به او جواب بدهد، اما حسن دستش را گرفت و او را در جای خود نشاند[۱۲۹۷] .
و در روایتی آمده که: او (حسن) در مورد مسألهای گفت: اگر که برداشتم از آن درست باشد، آن از لطف خداوند ﻷو امیرالمؤمنین است و اگر برداشتم از آن اشتباه باشد، آن از خودم است و امیدوارم که اگر خداوند بخواهد برداشتم اشتباه نباشد[۱۲۹۸] .
آری یعنی اینکه ایشان آن عصمتی را که شیعه برای او قائلاند، برای خود نفهمیدند و تو دانستی که او بخاطر صلح و بیعتش با معاویه مورد سرزنش یارانش واقع شد و یکی به او میگوید: در برابر معاویه کم آوردی و با او صلح کردی، و یکی میگوید: بسیار در شگفتیم از اینکه شما به معاویه بیعت دادید در حالیکه چهل هزار نفر جنگجو از اهل کوفه که همگی آمادهباش بر در منازل خودشان ایستاده و پسران و پیروانشان نیز آنان را همراهی میکنند و همچنین شیعیانت از اهل بصره و حجاز را در دسترس دارید[۱۲۹۹] .
هستند کسانی که حضرت حسن سرا به خوارکننده مؤمنین مینامند، دیگری به او میگوید: ای کسی که روی مؤمنان را سیاه کردید و آن یکی به او میگوید: روی مسلمانان را سیاه کردید و کس دیگری به نام سفیان بن لیلی به او گفته: ای کسی که مؤمنان را خوار کردید.
و در روایتی: ای سیاهکنندۀ روی مؤمنان![۱۳۰۰] .
و در روایتی آمده که به او گفته شد: ای کسی که مایۀ روسیاهی مؤمنان هستی[۱۳۰۱] .
حسین سنیز این چنین وضعیتی دارد و وصایای پدرش به او زیاد است که عبارت است از اینکه: از خداوند بترسید، دنیا را نخواهید و در طلب آن نباشید هر چند که دنیا تو را بخواهد، برای چیزی که از دست دادهاید تأسف نخورید و در هر حالتی حق را بگویید و برای پاداش خداوند ﻷعمل نیک را انجام دهید و نسبت به ظالمان دشمن و نسبت به مظلومان یاور باشید و... تعدادی وصایای دیگر که به او سفارش کرد[۱۳۰۲] .
و هنگامی که اطلاع یافت فردی را به مبارزه طلبیده است، او را تهدید نمود و گفت: اگر که دوباره این کار را بکنی تو را معاقبه میکنم و اگر کسی تو را به مبارزه دعوت کرد و تو نرفتی، باز تو را معاقبه میکنم، آیا ندانستهای که آن (دعوت به مبارزه) ظلم کرده است[۱۳۰۳] .
و باری میان حسین و ابن حنیفه حرفهایی رد و بدل شد، پس ابن حنیفه به حسین نامهای نوشت: اما بعد: ای برادر! همانا پدر من و پدر تو علی است، در این مورد نه من بر تو برتری دارم و نه تو بر من، و مادر تو فاطمه، دختر رسول الله جاست و اگر که مادرم به پری زمین طلا داشته باشد، شایستگی مادر تو را ندارد، پس زمانی که نامه را خواندی به سوی من بیا تا راضی شوم، همانا شما از من شایستهتر هستید، والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته، پس حسین آنچه را که (ابن حنیفه) گفته بود، انجام داد و بعد از آن هیچ مشکلی بین آن دو به وجود نیامد[۱۳۰۴] .
و برادرش حسن به او نامهای نوشت و او را به خاطر بخشش به شعراء سرزنش کرد. پس حسین سدر جوابش نوشت: تو از من بهتر میدانی که بهترین مال آن است که مایۀ حفظ آبرو باشد[۱۳۰۵] .
و همچنین شیعه وصیت حسن سبه برادرش را در مورد داستان دفن (حسن) روایت میکند که حسن به او (حسین) گفت: اگر مُردم، جنازهام را پیش قبر پیامبر جببرید و مرا در کنار قبرش دفن کنید، پس اگر از این کار منع شدی که به زودی منع خواهی شد کار را به جنگ و دشمنی نکشان و جنازهام را به سوی بقیع بازگردان و در آنجا دفنم کن[۱۳۰۶] .
و همچنین قضیۀ نصیحت اصحابش به او که به طرف عراق نرود و اینکه اصحاب او رأیش را درست ندانستند و بر نادرست بودن قولشان در مورد عصمت آنها دلالت دارد[۱۳۰۷] .
و او همان کسی است که از یزید خواست با او آشتی و ترک مخاصمه کند و به او اجازه دهد که (به دیارش) برگردد[۱۳۰۸] .
و به هر حال در وسعت ما نیست که هر چیزی را که در مورد امامان روایت شده، برشماریم و آنها را ذکر کنیم، ولی دوست داریم که به بیان کردن آنچه که مخالف با عصمت اهل مجد و بزرگواری (اهل بیت) است که با موضوعمان ارتباط دارد، اکتفا میکنیم. ولی هیچ مانعی در این نمیبینیم که بر آنچه که در مورد سایر ائمه یا بعضی از آنهاست، مروری گذرا داشته باشیم. اینک زینالعابدین است که در مورد مسألهای که با غلامش پیش آمده بود، به او گفت: بلند شو و به سمت قبر پیامبر جبرو و بگو: خداوندا! روز قیامت گناهان علیبن حسین (زینالعابدین) را ببخشای، آنگاه تو را بخاطر خداوند و رضای او آزاد میکنم[۱۳۰۹] .
و در دعایش میگفت: خداوندا! همانا طلب بخشیدن من از تو، در حالی که مخالفت میکنم، مایۀ پستی من است. و اینکه استغفار را ترک کنم در حالی که تو رحمتی واسع داری، نشان از ناتوانی من است، پس ای سرورم! تا چه اندازه از من نزدیک میشوی و مرا دوست میداری در حالی که از من بینیازی؟ و تا چه اندازه از تو دور میشوم در حالی که من به تو احتیاج دارم و فقیر هستم؟[۱۳۱۰] .
و اینک فاطمه دختر علیبن ابیطالب است که خود را معصوم نمیداند، پس وقتی استقامت خود را بر عبادات دید، نزد جابربن عبدالله سرفت و به او گفت: ای همدم و یاور رسول الله ج! همانا ما بر شما حقوقی داریم و یکی از حقوق ما بر شما این است که اگر شما یکی از ما را دیدید که خود را به تلاش واداشته و خود را هلاک و خسته میکند، خداوند را به یادش آورید و او را به محافظت از جانش فراخوانید و اینک علیبن حسین تنها فرزند باقی ماندۀ پدرش حسین است که بخاطر استقامتش در عبادت، دیوارۀ وسط بینیاش شکافته شده و پیشانی، زانو و کف دستش به زمین چسبیده است[۱۳۱۱] .
آری فاطمه این را نمیدانست که زینالعابدین معصوم است و چیزی خلاف شرع از او صادر نمیشود، به همین خاطر لازم دید که او را نصیحت کنند که جابر نیز این کار را کرد و آنکه از عابد بصری گزارش شده نیز به همین سان است که ترجیح حج بر جهاد را غیر قابل قبول خواند و از چنین عملی اعتراض نمود[۱۳۱۲] .
و این باقر است که پدرش به او توصیه کرد: واجب است که خوش رفتاری را پیشه نمایید[۱۳۱۳] .
و در جای دیگری آمده که به او گفت: ای پسرم! تو را از ظلم کردن به کسی که در مقابل تو هیچ یاوری جز الله ندارد، برحذر میدارم[۱۳۱۴] .
و (باقر) در مورد آداب حج از جابر انصاری سؤال میکرد[۱۳۱۵] .
و در مورد بعضی مسائل که از او پرسیده میشد، جواب را به موسی مُحول میکرد، آنگونه که شیعه روایت میکنند که در مورد مسألهای از او سؤال شد، پس گفت: اگر موسی را دیدی، سؤالت را از او بپرس[۱۳۱۶] .
نمیدانم منظور از موسی چه کسی است؟ اگر منظورشان موسی کاظم باشد، غیر ممکن است، چون موسی سالها بعد از باقر به دنیا آمده است، و اگر منظور از موسی، شخص دیگری باشد، مسألۀ مورد نظر (معصوم نبودن ائمه) به حقیقت پیوست.
و اینک پسرش صادق است که شیعه از او روایت میکنند که وقتی خواست به حج برود و تصمیم گرفت که لبیک سر دهد، صدایش قطع شد و نتوانست آن را بگوید و نزدیک بود که از مرکبش بیفتد؛ پس به او گفته شد: ناچاری که لبیک را بر زبان آورید. گفت: چگونه میتوانم بگویم: لبیک اللهم لبیک، در حالی که میترسم پروردگار بلندمرتبه و عزتمند به من بگوید: فرمانبردار من نبودی و در خدمت من نبودی[۱۳۱۷] .
و حمران روایت میکند که: به ابیعبدالله گفتم: آیا شما پیامبر هستید؟ گفت: نه. گفتم: کسی آن را به من گفته که او را متهم به دروغ نمیکنم که شما گفتهاید: پیامبر هستید. گفت: چه کسی؟ اباخطاب را میگویی؟ گفتم: بله. گفت: بنابراین من پرتوپلا را گفتهام[۱۳۱۸] .
باز از او گزارش شده که گفت: قسم به خداوند که ما بندگانی بیش نیستیم که خداوند ما را خلق کرد و برگزید، بر ضرر و نفع رساندن قادر نیستیم و اگر که به ما رحم کرد، از رحم و مهربانی خودش است، و اگر ما را عذاب داد بخاطر گناهانمان است و بر خداوند ﻷهیچ چیرگیای نداریم و هیچ راه نجاتی از خداوند نداریم و همانا ما میمیریم، در قبر نهاده میشویم، باز گردانده و حشر میشویم و میایستیم و از ما سؤال میشود[۱۳۱۹] .
و در روایتی خلاصه شده آمده که: پدر صادق با جاریهاش در خانهاش بود، که به ناگاه ملک الموت (عزرائیل) به سوی او آمد و روح جاریه را گرفت، پس صادق، خانهای را که پدرش در آن چیزهایی را دیده بود، نابود کرد؛ سپس پشیمان شد و گفت: ای کاش که خانه را ویران نکرده بودم[۱۳۲۰] .
باز از صادق روایت شده که گفت: همانا ما مرتکب گناه و دچار فراموشی میشویم، سپس به وفور از خداوند ﻷطلب آمرزش میکنیم[۱۳۲۱] .
همانا یارانش بعضی از خطاهایش را اصلاح میکردند،اینک عباد بصری که او او را باز میدارد از اینکه حیوانش را در خانهاش در مکه ذبحی کند[۱۳۲۲] . و یا اینکه وقتی که غذا میخورد و دستش را بر زمین میگذاشت، با او موافق نبودند[۱۳۲۳] . و همچنین پوشیدن بعضی از لباسها را برای او نمیپسندیدند[۱۳۲۴] .
و از فضیل گزارش شده که گفت: به ابی عبدالله اشتباهش را گوشزد کردم و او گفت: آیا کسی از اشتباه کردن در امان است؟ چه بسا که خادمم را پشت خود نشاندهام تا بر نماز من نظارت کند (و از نماز خواندن من اشتباه بگیرد)[۱۳۲۵] .
صادق نزد اسماعیل بود که در حالت قبض روح بود، پس وقتی ارقط - عموزاده او - دید که صادق سوگواری میکند، به صادق گفت: ای اباعبدالله! پیامبر جنیز وفات فرموده است، پس دست از سوگواری بردار. سپس صادق گفت: راست گفتی، امروز (بخاطر اینکه اشتباهم را اصلاح کردی) از تو تشکر میکنم[۱۳۲۶] .
حتی اسماعیل پسرش از او (صادق) اشتباه میگرفت، یک بار فضیل از صادق پرسید و گفت: فدایت شوم، بیش از حد تباهی آنها را قبول میکنیم. صادق گفت: مشکلی نیست. پسرش اسماعیل به او گفت: ای پدر! نفهمیدهای. پس صادق گفت: من نفهمیدهام!؟ به تو میگویم: گوش به فرمان من باش و هیچ کاری نکن. پس اسماعیل خشمناک برخاست[۱۳۲۷] .
و این موسی کاظم است که در سجدۀ شکر میگفت: خداوند! با زبانم نافرمانیات را کردم و قسم به عزتت، اگر بخواهی میتوانی مرا لال کنی، و با چشم نافرمانیات را کردم و قسم به عزتت اگر بخواهی میتوانی مرا نابینا سازی، و با گوشم نافرمانیات را کردم و قسم به عزتت اگر بخواهی مرا کَر (ناشنوا) میکنی، و با دستم نافرمانیات را کردم و قسم به عزتت اگر بخواهی میتوانی مرا منع کنی، با فَرجم نافرمانیات را کردم و قسم به عزتت اگر بخواهی میتوانی مرا عقیم کنی، و با پایم نافرمانیات را کردم و قسم به عزتت اگر بخواهی میتوانی پایم را قطع کنی، و با همۀ جوارحی که به عنوان نعمت به من بخشیدهای نافرمانیات را کردم و این جواب من به پاداش نعمتهایت نبود[۱۳۲۸] .
و این رضا است که گفت: برای آزاد کردن برده سوگند خوردم - و برای آزاد کردن برده سوگند نمیخورم مگر اینکه بردهای را آزاد میکنم و در واقع تمامی بردگانی را که در اختیار دارم، آزاد میکنم اگر خودم را به سبب نزدیکی قومی از پیامبر ج- در حالی که به بندهای نوجوان و سیاه اشاره میکرد - بهتر بدانم درست نیست مگر اینکه عمل صالح داشته باشم پس به وسیله آن از او بهتر خواهم بود[۱۳۲۹] .
مردی به او گفت: قسم به خداوند تو بهترین شخص در بین مردم هستی. در جواب به او گفت: ای مرد! قسم نخور که حرفت درست نیست، بهترین شخص (در بین مردم) کسی است که متقیتر و مطیعتر برای خداوند ﻷباشد بدان که این آیه نسخ نشده است که میفرماید: ﴿شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ﴾[الحجرات: ۱۳] [۱۳۳۰] . «و شما را تیره تیره و قبیله خلق کردیم تا همدیگر را بشناسید (و هر کسی با تفاوت و ویژگی خاص درونی و بیرونی از دیگری مشخص شود، و در پیکره جامعه انسانی نقشی جداگانه داشته باشد) بیگمان گرامیترین شما در نزد خدا متقیترین شما است».
و به راستی که روایات در این باره بسیار زیاد هستند به طوری که قابل شمارش نیستند.
[۱۱۸۳] البحار: (۴۰/۱۹۹)، (۱۰۰/۴۴۹). [۱۱۸۴] أمالی الصدوق: (۴۸)، البحار: (۴۱/۱۱-۱۲)، الـمناقب: (۲/۱۲۴). [۱۱۸۵] البحار: (۴۱/۱۳۸)، (۷۱/۱۹۱). [۱۱۸۶] عیون الأخبار: (۱۶۳)، أمالی الصدوق: (۸۶)، کتاب سلیم بن قیس: (۷۲)، البحار: (۲۸/۵۵-۶۶-۷۵)، (۳۸/۱۰۳)، (۳۹/۵۵)، (۴۲/۱۹۰)، (۹۶/۳۵۸)، تفسیر العسکری: (۴۰۸)، إثبات الهداة: (۱/۲۶۴-۲۸۵)، کشف الغمة: (۱/۹۶)، الطرائف: (۱۲۹). [۱۱۸۷] البحار: (۳۸/۱۴۱). [۱۱۸۸] الیقین: (۱۸)، البحار: (۲۲/۳۳۲)، (۴۰/۱۲). [۱۱۸۹] أمالی الصدوق: (۱۵۳-۳۱۳)، أمالی المفید: (۹۵)، کشف الغمة: (۱/۹۲)، بشارة المصطفی: (۱۸۲)، البحار: (۲۷/۷۴-۲۲۱)، (۳۸/۱۰۸-۱۰۹)، (۳۹/۲۵۷-۲۶۵-۲۷۴-۲۷۶-۲۸۴)، (۸۱/۴۰)، أمالی الطوسی: (۴۳۸). [۱۱۹۰] البحار: (۸/۲۵). [۱۱۹۱] روضة الکافی: (۲۹۳)، البحار: (۲۷/۲۵۳)، (۴۱/۱۵۴)، (۷۷/۳۶۱). [۱۱۹۲] أمالی الطوسی: (۵۱۸-۵۶۵)، البرهان: (۳/۳۱۵)، البحار: (۳۲/۲۶۳). [۱۱۹۳] رجال الکشی: (۸۵)، البحار (۳۳/۳۱۵). [۱۱۹۴] أمالی الطوسی: (۱۹۰)، البحار: (۳۲/۵۴۱)، (۳۳/۳۱۶). [۱۱۹۵] البحار: (۳۲/۲۲-۳۰)، أمالی الطوسی: (۷۳۵). [۱۱۹۶] البحار: (۳۹۷). [۱۱۹۷] البحار: (۳۲/۵۵۶). [۱۱۹۸] البحار: (۳۳/۳۵). [۱۱۹۹] البحار: (۳۳/۷۴). [۱۲۰۰] البحار: (۳۳/۳۴۶)، (۵۸/۲۲۴-۲۶۴). [۱۲۰۱] البحار: (۳۳/۵۳۸)، الفارات (۲۰۵). [۱۲۰۲] البحار: (۳۲/۳۱۲-۵۳۰)، (۳۳/۵۳۴). [۱۲۰۳] البحار: (۳۳/۳۱۹)، (۳۸/۱۸۱)، الخصال: (۳۸۰). [۱۲۰۴] البحار: (۳۲/۸۶-۱۰۱)، أمالی الطوسی: (۶۸). [۱۲۰۵] البحار: (۳۲/۳۶۷-۳۱۱). [۱۲۰۶] أمالی الطوسی: (۷۲۶)، البحار: (۳۲/۷۱). [۱۲۰۷] البحار: (۴۲/۱۰۷۶). [۱۲۰۸] البحار: (۳۲/۵۳۹)، (۳۳/۳۱۳)، الـمناقب: (۲/۳۶۴). [۱۲۰۹] الـمناقب: (۲/۳۷۵)، البحار: (۳۳/۳۹۵). [۱۲۱۰] البحار: (۳۲/۵۰۳). ج [۱۲۱۱] نهجالبلاغة: از سخنی از او هنگامی که اصحابش در امر حکومت بر او آشفته بودند، البحار: (۳۳/۳۰۶)، (۱۰۰/۴۱). [۱۲۱۲] أمالی الطوسی: (۵۱)، البحار: (۳۲/۱۰۳)، و همچنین نگاه: نهجالبلاغتة: از سخنی از او هنگامی که به او اشاره شد که از طلحه و زبیر تبعیت نکند و برای قتال با آنها در کمین ننشیند، البحار: (۳۲/۱۳۵). [۱۲۱۳] کشف الغمة: (۲/۲۴۸)، البحار: (۳۲/۵۹۹). [۱۲۱۴] الاختصاص: (۷۹)، البحار: (۳۳/۵۸۹). [۱۲۱۵] نهجالبلاغة: (۴۹۹)، البحار: (۳۳/۴۹۹)، (۴۲/۱۵۳-۱۸۱)، معرفة أخبار الرجال: (۴۰). [۱۲۱۶] البحار: (۳۳/۵۰۱)، (۴۲/۱۵۴-۱۸۴)، معرفة أخبار الرجال: (۴۱). [۱۲۱۷] البحار: (۳۳/۵۰۱)، (۴۲/۱۵۴-۱۸۴)، معرفة أخبار الرجال: (۴۱). [۱۲۱۸] البحار: (۳۳/۲۰۵)، (۴۲/۱۸۵)، معرفة أخبار الرجال: (۴۲). [۱۲۱۹] البحار: (۳۳/۸۱). [۱۲۲۰] البحار: (۳۳/۳۵۳). [۱۲۲۱] بشارة المصطفی: (۱۴۷)، العمدة: (۱۴۱)، الإرشاد: (۸۱)، إعلام الوری: (۱۳۴)، البحار: (۲۱/۳۸۵)، (۳۸/۱۴۸-۱۴۹)، (۳۹/۲۷۶-۲۸۲)، (۴۰/۸۳)، أمالی الطوسی: (۲۵۵). [۱۲۲۲] عیون الأخبار: (۲/۲۸)، البحار (۶۹/۳۹۳)، (۷۲/۱۲۶)، (۹۹/۱۶)، (۱۰۰/۱۱)، صحیفة الرضا: (۳)، أمالی المفید: (۶۷). [۱۲۲۳] الاختصاص: (۱۵۰)، البحار: (۴۰/۱۴۰). [۱۲۲۴] أمالی الصدوق: (۹۱)، البحار: (۴۰/۲۴۱). [۱۲۲۵] البحار: (۴۰/۲۸۷). [۱۲۲۶] الـمناقب: (۱/۳۴۰)، البحار: (۴۱/۹). [۱۲۲۷] الکافی: (۷/۲۶۴)، البحار: (۴۰/۳۱۴). [۱۲۲۸] الکافی: (۷/۲۰۱)، البحار: (۴۰/۲۹۶)، (۵۰/۱۷۰)، (۷۵/۷۳). [۱۲۲۹] الـمناقب: (۲/۱۰۰)، البحار: (۳۶/۱۱۸)، (۴۰/۳۲۸)، (۴۴/۷۶)، (۷۰/۱۱۶)، نور الثقلین: (۱/۶۶۴)، تفسیر القمی: (۱/۱۸۶)، تفسیر فرات: (۱/۱۳۲)، البرهان: (۱/۴۹۴)، الصافی: (۲/۷۹). [۱۲۳۰] الکافی: (۵/۵۳۵)،)۴۰/۳۳۵)، (۱۰۴/۳۷). [۱۲۳۱] البحار: (۲۱/۳۸۳-۳۹۱-۳۹۶)، أمالی الطوسی: (۲۵۶)، الکافی: (۴/۲۴۶)، (۵/۴۵۶). [۱۲۳۲] البحار: (۸۰/۲۲۴)، الوسائل: (۱/۲۷۸)، الـمستدرك: (۱/۲۳۷)، التهذیب: (۱/۱۷). [۱۲۳۳] البحار: (۱۰/۲۲۶). [۱۲۳۴] نوادر الراوندی: (۱۴)، البحار: (۱۰۳/۲۵۰). [۱۲۳۵] أمالی الطوسی: (۵۲۶)، البحار: (۴۲/۱۸۷). [۱۲۳۶] البحار: (۴۳/۲۵۴). [۱۲۳۷] المناقب: (۳/۳۴۶)، أمالی الطوسی: (۶۷۸)، البحار: (۴۳/۱۰۶-۱۵۲). [۱۲۳۸] البحار: (۴۳/۴۲-۱۴۶)، و به روایاتی دیگر در مورد صلح ایشان جدر بین آن دو نگاه کن (باب: کیفیت معاشرت فاطمهل با علی س). [۱۲۳۹] تفسیر فرات: (۱/۸۵)، کشف الغمة: (۲/۹۸)، أمالی الطوسی: (۶۲۸)، البحار: (۳۷/۱۰۴)، (۴۳/۱۰)، (۱۴/۱۹۸)، (۹۶/۱۴۷)، تفسیر العیاشی: (۱/۱۹۵)، الصافی: (۱/۳۳۲)، البرهان: (۱/۲۸۲)، تأویل الآیات: (۱/۱۱۰). [۱۲۴۰] البحار: (۴۳/۷۴). [۱۲۴۱] البحار: (۴۳/۸۱). [۱۲۴۲] علل الشرائع: (۶۳)، البحار: (۳۵/۵۰)، (۴۳/۴۲-۱۴۶). [۱۲۴۳] البحار: (۸/۳۰۳)، (۴۳/۸۸). [۱۲۴۴] أمالی الطوسی: (۴۱۴)، الکافی: (۳/۲۳۴)، المنتقی: در سال دهم هجری، البحار: (۸/۳۰۳)، (۲۱/۳۸۳-۳۹۱-۳۹۶-۴۰۴)، (۹۹/۸۹-۹۱). [۱۲۴۵] أمالی الصدوق: (۳۲۶)، أمالی الطوسی: (۲۴۵)، البحار: (۴۰/۶). [۱۲۴۶] الإرشاد: (۱۶)، البحار (۴۰/۱۷)، (۱۸/۳۹۸)، (۳۷/۹۱)، کشف الیقین: (۱۵۸)، (۳۸/۵)، (۴۰/۱۸-۸۵-۱۷۸)، (۴۳/۱۳۹)، أمالی الصدوق: (۳۵۶)، تأویل الآیات: (۱/۲۷۲)، الـمختصر: (۱۴۳)، الـمناقب: (۱/۱۸۰)، أعلام الوری: (۱۶۴). [۱۲۴۷] أمالی الصدوق: (۳۷۹)، البحار: (۴۱/۴۵)، الأنوار النعمانیة: (۱/۵۸)، المناقب: (۲/۷۹). [۱۲۴۸] البحار: (۴۳/۹۹). [۱۲۴۹] البحار: (۴۳/۱۴۹)، أمالی الطوسی: (۲۵۳). [۱۲۵۰] کشف الغمة: (۱/۸۴)، البحار: (۳۸/۱۹). [۱۲۵۱] أمالی الطوسی: (۴۱۸)، البحار: (۳۷/۴۳). [۱۲۵۲] البحار: (۴۳/۱۵۳)، کشف الغمة: (۲/۱۰۱). [۱۲۵۳] الکافي: (۳/۲۵۱)، البحار: (۲۲/۱۵۹-۱۶۱)، (۸۱/۳۹۲). [۱۲۵۴] المناقب: (۳/۲۰۸)، البحار: (۴۳/۱۴۸)، أمالی الطوسی: (۶۹۴). [۱۲۵۵] نگاه : کفایة الأثر: (۹-۱۷)، البحار (۲۲/۵۳۶)، (۲۸/۵۲)، (۳۶/۳۰۷-۳۲۸-۳۶۹)، (۳۸/۱۰)، (۵۱/۷۹-۹۱)، کمالالدین: (۲۵۰). [۱۲۵۶] المناقب: (۳/۳۴۳)، البحار: (۴۳/۲۷-۷۱-۸۴)، و نگاه کن به البحار: (۲۲/۵۳۱)، أمالی الصدوق: (۳۷۷). [۱۲۵۷] به این داستان نگاه کن: أمالی الصدوق: (۱۹۴)، البحار: (۴۳/۲۰-۸۳-۸۶). [۱۲۵۸] تفسیر فرات: (۶/۵۸۶)، البحار: (۲۲/۴۵۸)، (۲۴/۲۶۴)، کنز الفوائد: (۴۰۰) و به روایات دیگر نگاه کن: البحار: (۲۲/۴۶۰-۵۳۱)، (۲۴/۲۶۳)، (۶۸/۵۴)، بشارة المصطفی: (۱۵۴). [۱۲۵۹] الکافي: (۴/۶۶)، معانی الأخبار: (۱۱۰)، البحار: (۲۲/۴۶۰-۴۹۶)، (۸۲/۷۶). [۱۲۶۰] الطرف: (۴۵)، البحار (۲۲/۴۹۳). [۱۲۶۱] الإرشاد: (۹۸)، إعلام الوری: (۱۴۳)، البحار: (۲۲/۴۸۰). [۱۲۶۲] الـمناقب: (۳/۳۴۱)، نور الثقلین: (۳/۱۵۷)، البحار: (۴۳/۸۵)، کشف الغمة: (۲/۹۹). [۱۲۶۳] أمالی الطوسی: (۳۷۷)، منتخب الأثر: (۸۹)، البحار: (۳۶/۳۵۰-۳۵۲)، (۴۳/۲۳۸-۲۳۹-۲۴۰)، (۴۴/۲۵۰)، (۱۰۴/۱۰۹-۱۱)، إثبات الهداة: (۱/۵۶۹)، أمالی الصدوق: (۱۳۴). [۱۲۶۴] البحار: (۴۳/۱۷۸). [۱۲۶۵] عل الشرائع: (۱۸۵)، البحار: (۴۳/۲۰۲)، الأنوار النعمانیة: (۱/۷۳). [۱۲۶۶] الخصال: (۱/۶۲)، البحار: (۶۹/۳۷۰-۳۷۱)، (۷۲/۲۶۱)، (۷۳/۲۳۳-۲۵۱)، (۷۷/۴۴-۴۶-۶۷-۹۰-۱۱۲)، النحف: (۱۳)، روضة الکافی: (۷۹). [۱۲۶۷] أمالی الطوسی: (۶۰۸)، البحار: (۲۱/۳۶۱)، (۷۷/۶۹). [۱۲۶۸] الکافی: (۵/۲۸-۳۶)، التهذیب: (۶/۱۴۱)، البحار: (۱۹/۱۶۷)، (۲۱/۳۶۱)، (۱۰۴/۳۶۴). [۱۲۶۹] إعلام الوری: (۱۳۷)، البحار: (۲۱/۳۶۰)، (۴۰/۱۷۷-۱۷۸-۲۴۴)، کشف الغمة: (۱/۱۱۱-۱۲۰)، المناقب: (۱/۸۴)، الإرشاد: (۹۳). [۱۲۷۰] البصائر: (۵۰۳)، البحار: (۲۱/۳۶۲). [۱۲۷۱] البحار: (۴۰/۸۷). [۱۲۷۲] الإرشاد: (۶۱)، إعلام الوری: (۱۹۰)، البحار: (۲۰/۳۳۳-۳۵۲-۳۵۹-۳۶۲-۳۷۱)، (۳۳/۳۱۴-۳۱۷-۳۵۱)، (۳۸/۳۲۸). [۱۲۷۳] أمالی الطوسی: (۱۹۳/۲۱۸)، إثبات الهداة: (۲/۸۹)، نور الثقلین: (۳/۳۷۸)، البحار: (۱۰/۲۱-۲۳۳)، (۲۱/۱۰)۲۰۸-۲۱۳-۲۳۲-۲۳۸-۲۳۵-۲۶۰-۲۶۱)، (۲۳/۲۹۷)، (۳۳/۲۱۸)، (۳۷/۲۵۵-۲۵۹-۲۶۱-۲۶۲-۲۶۳-۲۶۴-۲۶۷-۲۷۸)، (۳۸/۲۴۲)، (۴۰/۵۱)، (۴۴/۷۵)، تفسیر العسکری: (۱۹۱/۲۳۳)، الاحتجاج: (۱۸۰)، إعلام الوری: (۱۳۰)، الإرشاد: (۸۰)، = = أمالی الطوسی: (۳۱۳-۶۱۰)، الـمناقب: (۳/۱۵)، کمالالدین: (۲۶۴). [۱۲۷۴] أمالی الطوسی: (۲/۱۱۵)، الـمناقب: (۲/۵۱)، البحار: (۲۸/۴۸)، (۲۷/۲۰۹). [۱۲۷۵] عیون الأخبار: (۲۲۹)، البحار: (۲۷/۱۴۹)، (۳۹/۱۷۱-۱۷۴)، (۶۳/۲۴۵). [۱۲۷۶] علل الشرائع: (۸۵)، البحار: (۲۷/۱۵۱)، (۳۹/۱۷۴). [۱۲۷۷] البحار: (۱۸/۸۸)، (۳۹/۱۶۶)، الـمحاسن: (۳۳۲)، (۲۱۵-۶۳/۲۳۶). [۱۲۷۸] الیقین فی إمراة الـمؤمنین: (۷۱)، الـمناقب: (۱/۴۱۱)، البحار: (۳۹/۱۷۱-۱۷۹). [۱۲۷۹] أمالی الصدوق: (۲۰۹)، الـمناقب: (۱/۳۶۷)، الطرائف: (۱۷)، کنز الکراجکی: (۲۸۱)، البحار: (۳۸/۳۳۴-۳۳۶-۳۳۸). [۱۲۸۰] الـمناقب: (۱/۳۶۷)، البحار: (۳۷/۱۸۶)، (۳۳۴-۳۸/۳۳۶)، إثبات الهداة: (۲/۱۴۲)، وفیه شدیدأ: غمگین شد، نور الثقلین: (۳/۶۲۴)، تفسیر القمی: (۲/۸۴)، البرهان: (۳/۱۵۳). [۱۲۸۱] کشف الغمة: (۱/۳۳۵)، البحار: (۳۸/۳۴۳). [۱۲۸۲] البحار: (۳۵/۶۱)، (۳۸/۳۴۷)، الـمناقب: (۲/۵۷). [۱۲۸۳] کشف الغمة: (۱/۳۳۳)، البحار: (۳۸/۳۴۲). [۱۲۸۴] بشارة الـمصطفی: (۱۲۲)، البحار: (۳۹/۲۰۷)، (۴۳/۱۴۷)، الأنوار النعمانیة: (۱/۷۹)، البرهان: (۴/۲۲۴)، علل الشرائع: (۱۶۳). [۱۲۸۵] الـمناقب: (۱/۴۰۴)، البحار: (۲۱/۱۱۶). [۱۲۸۶] الاختصاص: (۱۵۰)، البحار: (۴۰/۱۰۵)، نهجالبلاغة: (۵۱۲). [۱۲۸۷] الکافي: (۱/۲۹۸)، التهذیب: (۹/۱۷۶)، الفقیه: (۴/۱۸۹)، البحار: (۴۲/۲۱۳-۲۵۰)، إثبات الهداة: (۲/۵۴۴-۵۴۵). [۱۲۸۸] الإرشاد: (۸)، إثبات الهداة: (۲/۴۷۵)، البحار: (۴۲/۲۲۶-۲۳۸-۲۷۷)، المناقب: (۲/۷۹)، إعلام الوری: (۱۶۱). [۱۲۸۹] أمالی الـمفید: (۱۲۹)، أمالی الطوسی: (۶-۲۷)، البحار: (۴۲/۲۰۲)، (۷۸/۹۸)، (۴۲/۲۴۵-۲۴۷-۲۵۰)، (۷۷/۱۹۶). [۱۲۹۰] الـمناقب: (۲/۱۰۷)، البحار (۴۱/۱۱۲)، (۴۲/۱۱۷) (وفیه الحسین بدل الحسن)، کشف الغمة: (۱/۱۷۵). [۱۲۹۱] الـمحاسن: (۶۰۱)، البحار: (۴۳/۳۳۸)، (۷۵/۱۰۱). [۱۲۹۲] الکافي: (۶/۵۶)، البحار: (۴۴/۱۷۲). [۱۲۹۳] الکافي: (۶/۵۶)، البحار: (۴۴/-۱۷۲). [۱۲۹۴] الـمناقب: (۴/۳۸)، البحار: (۴۴/۱۷۱-۱۷۳). [۱۲۹۵] الـمناقب: (۴/۳۰)، البحار: (۴۴/۱۵۸-۱۶۹). [۱۲۹۶] البحار: (۴۳/۳۴۴)، (۴۴/۲۱۱)، تفسیر فرات: (۱/۲۵۳). [۱۲۹۷] الإرشاد: (۱۷۳)، البحار: (۴۴/۴۹). [۱۲۹۸] الکافي: (۷/۲۰۲)، البحار: (۴۳/۳۵۳). [۱۲۹۹] البحار: (۴۴/۲۹، ۵۷)، نورالثقلین: (۵/۱۹۳). [۱۳۰۰] البحار: (۱۸/۱۲۷) (۴۴/۲۳، ۲۶، ۲۸، ۵۸، ۵۹) (۷۸/۲۸۷)، أعلام الوری: (۴۶)، التحف: (۳۰۷). [۱۳۰۱] تخریج همگی این روایات در فصل اول ذکر شد. [۱۳۰۲] مثلاً نگاه کن به: نهجالبلاغة (۵۱۱). [۱۳۰۳] الکافي: (۵/۳۵)، التهذیب: (۶/۱۶۹)، البحار: (۳۶/۴۴۶-۴۵۴). [۱۳۰۴] المناقب: (۴/۷۳)، البحار: (۴۴/۱۹۶). [۱۳۰۵] کشف الغمة: (۲/۲۰۶)، البحار: (۴۴/۱۹۵). [۱۳۰۶] إثبات الهداة: (۲/۵۶۶). [۱۳۰۷] البحار: (۴۴/۳۶۴)، (۴۵/۸۶-۸۹-۹۶-۹۹). [۱۳۰۸] البحار: (۴۵/۳۲۴). [۱۳۰۹] کنز جامع الفوائد: (۲۹۹)، البحار: (۲۳/۳۸۴)، (۴۶/۹۲). [۱۳۱۰] البحار: (۲۵/۲۳۸)، و روایات دیگری را در مورد استغفارش نگاه کن: أمالی الطوسی: (۴۲۷) = = أمالی الصدوق: (۱۸۲-۲۵۷). [۱۳۱۱] أمالی الطوسی: (۶۴۷)، البحار: (۴۶/۶۰)، (۷۱-۱۸۵)، بشارة الـمصطفی: (۷۹). [۱۳۱۲] البحار: (۴۶/۱۱۶)، (۱۰۰/۱۸)، معجم الخوئی: (۹/۲۱۰). [۱۳۱۳] کفایه الأثر: (۳۱۹)، البحار: (۴۶-۲۳۲). [۱۳۱۴] الکافي: (۲/۳۳۱)، البحار: (۴۶-۱۵۳)، (۷۵/۳۰۸)، (۷۸/۱۱۸)، أمالی الصدوق: (۱۱۰). [۱۳۱۵] أمالی الطوسی: (۱۴۳)، البحار: (۲۱/۳۸۳-۴۰۳). [۱۳۱۶] البصائر: (۱۳)، البحار: (۲۳/۱۸۲). [۱۳۱۷] الخصال: (۷۹)، علل الشرائع: (۲۳۴)، أمالی الصدوق: (۱۶۹)، المناقب: (۳/۳۹۶)، البحار: (۴۷/۱۶)، (۹۹/۱۸۱). [۱۳۱۸] البصائر: (۱۳۴)، البحار: (۲۵/۵۶)، (۵۲/۳۲۰). [۱۳۱۹] الکشی: (۱۴۷)، البحار: (۲۵/۲۸۹). [۱۳۲۰] البصائر: (۶۴)، البحار: (۲۶/۳۵۹). [۱۳۲۱] البحار: (۲۵/۲۰۷). [۱۳۲۲] التهذیب: (۵/۳۷۴)، معجم الخوئی: (۹/۲۱۰). [۱۳۲۳] الکافي: (۶/۲۷۱)، البحار: (۴۷/۳۶۰)، (۶۶/۳۹۰). [۱۳۲۴] البحار: (۷۹/۳۱۵). [۱۳۲۵] البحار: (۲۵/۳۵۰)، (۸۸/۲۳۰)، السرائر: (۴۸۳). [۱۳۲۶] کمالالدین: (۷۸)، البحار: (۴۷/۲۵۰). [۱۳۲۷] سبق تخریجه. [۱۳۲۸] کشف الغمة: (۳/۴۶)، البحار: (۲۵/۲۰۳)، (۸۶/۲۰۳)، الکافی: (۳/۲۳۶)، التهذیب: (۲/۱۱۱). [۱۳۲۹] عیون الأخبار: (۲/۲۳۷)، البحار: (۴۹/۹۵). [۱۳۳۰] عیون الأخبار: (۲/۲۳۶)، البحار: (۴۶/۱۷۷)، (۴۹/۹۵)، (۹۶/۲۲۴).