امامت در پرتو نصوص

فهرست کتاب

محمد بن علی بن ابی‌طالب (ابن الحنفیه) و ادعای امامت

محمد بن علی بن ابی‌طالب (ابن الحنفیه) و ادعای امامت

قبل از این‌که به موضوع امام باقر و یارانش بپردازیم گفتار خود را در مورد زین‌العابدین به این روایت شیعه به پایان می‌رسانیم.

روایت می‌گوید: هنگامی که حسین بن علی به شهادت رسید، محمد بن حنفیه نزد علی بن حسین فرستاد و به او گفت: به درستی پدرت در حالی کشته شد که‌ وصیتی ننمود و من عموی تو و برادر تنی پدرت هستم و فرزند علی و از تو بزرگتر هستم و من به امامت شایسته‌ترم، زیرا تو عمر کمتری دارید و من از تو بزرگتر هستم و در امامت با من به منازعه نپرداز و به‌ مصاف من در میا. علی بن حسین به او گفت: ای عمو! از خدا بترس و چیزی که حق تو نیست، ادعا مکن و من تو را نصیحت می‌کنم تا تو از زمرۀ نادانان قرار نگیری. ای عمو! به درستی پدرم پیش از آن که به عراق برود در مورد امامت به من وصیت کرد و یک ساعت پیش از شهادتش از من عهد و پیمان گرفته و امر را به من واگذار نموده و اینک سلاح رسول الله جنزد من است، تو نباید به‌ مسئلۀ امامت تعرض کنید، زیرا می‌ترسم که تو عمر کوتاهی داشته باشی و آشفته حال شوی، در هنگامی که آن‌چه را که حسن با معاویه انجام داد (یعنی صلح نمود. مترجم) خداوند تبارک و تعالی راضی نشده به جز به آن که امامت و وصیت در میان فرزندان حسین باشد و اگر می‌خواهی آن را بدانی بیا با هم پیش حجرالأسود برویم و او را حکم و داور قرار دهیم و از او بپرسیم، ابوجعفر می‌گوید: این گفتار در میان آن دو نفر در مکه رخ داده است، به‌ نزد حجر الأسود رفتند؛ علی بن حسین به محمد بن الحنفیه گفت: ای عمو! پیش حجرالأسود برو و از او نزدیک شو و از خداوند طلب کن تا آن را به نطق بیاورد و سپس آن‌چه را که ادعا می‌کنی از او بپرس. محمد بن حنفیه از خداوند طلب نمود، سپس حجرالأسود را صدا زد، امّا جوابی به او نداد، علی بن حسین به محمد بن حنفیه گفت: ای عمو! اگر تو امام و وصی بودی حجر‌الأسود به تو جواب می‌داد. محمد بن حنفیه گفت: ای برادرزاده! تو از خداوند طلب کن که آن را به نطق بیاورد و از او بپرس، علی بن حسین آن‌چه را که خواست، از خدا طلبید و سپس گفت: ای حجرالأسود! به حق آن کسی که عهد و پیمان پیامبران و اوصیاء و همۀ مردم را در تو قرار داده به ما خبر دهید که پس از حسین چه کسی امام و وصی می‌باشد؟ حجرالأسود تکانی خورد ‌که نزدیک بود از جای خود کنده شود، سپس خداوند آن را به زبان عربی آشکار به‌ نطق در آورد و گفت: خداوندا! پس از حسین بن علی وصیت و امامت به علی بن حسین بن علی بن فاطمه دختر رسول‌ الله جمی‌رسد.

و در روایت دیگری از ابن بجیر (عالم اهواز) که قائل به امامت ابن الحنفیه بوده است، آمده که‌ گفته: یک بار به حج رفتم، امام خود را ملاقات نمودم و در حالی‌که‌ نزد او بودم، جوانی در کنار او گذشت و به او سلام نمود. محمد بن حنفیه بلند شد و او را در آغوش گرفت و پیشانی او را بوسید و او را به سرورم مخاطب قرار داد. پس از آن‌که‌ مرد جوان رفت و محمدبن حنفیه به جای خودش برگشت، به او گفتم: برای ناراحتی خود به‌ پیشگاه خداوند شکایت می‌کنم. محمد بن حنفیه گفت: چطور مگر؟ گفتم: ما معتقد بودیم که تو امام واجب الطاعة هستی، اما می‌بینم که‌ بلند می‌شوی و این جوان را در آغوش می‌گیری و به او می‌گوئی سرورم!؟ گفت: بلی، به خدا سوگند او امام من می‌باشد. گفتم: او چه کسی است؟ گفت: برادرزاده‌ام علی بن حسین است، بدان که دربارۀ امامت ما با هم به منازعه پرداختیم؛ او گفت: آیا راضی هستی که حجرالأسود حکم و داور ما باشد؟ گفتم: چگونه سنگی بی‌نطق را حکم و داور قرار دهیم؟ گفت: امامی که جمادات با او سخن نگویند امام نیست. من از او شرمم گرفت و به او گفتم: داور میان من تو حجرالأسود باشد... داستان را نقل کرد[۲۸۱] .

و در روایت دیگری از ابوخالد کابلی نقل شده که گفت: پس از شهادت حسین و برگشت علی بن حسین به مدینه، محمد بن حنفیه من را خواست که‌ در مکه بودم. او گفت: پیش علی بن حسین برو و به او بگو: من بعد از دو تا برادرم حسن و حسین بزرگترین فرزندان امیرالمؤمنین هستم و من به امر خلافت از او شایسته‌ترم، باید آن را به من تسلیم نماید یا به او بگو: اگر می‌خواهد داور و حکمی را انتخاب کند تا پیش او برویم. ابوخالد می‌گوید: نزد علی بن حسین رفتم و مطلب را به او رساندم. علی بن حسین گفت: نزد او برگرد و به او بگو: ای عمو! از خدا بترس، چیزی را که خداوند به تو نداده است ادعا مکن و اگر قبول نکردی حکم و داور میان من و تو حجرالأسود باشد، حجرالأسود به هر کسی جواب داد، او امام می‌باشد... تا آخر قصه[۲۸۲] .

این منازعه محمد بن حنفیه غیر از آن منازعه‌ای است که در مورد صدقات با او داشته است.

از سفیان بن عیینه روایت شده که‌ گوید:از امام زهری سؤال شد: چه‌ کسی از سایر مردم زاهدتر می‌باشد؟

گفت: علی بن حسین هر کجا که باشد؛ زیرا وقتی که‌ دربارۀ صدقات علی بن ابی‌طالب با محمد بن حنفیه منازعه‌ای داشت، به او گفته شد: ای کاش یک بار نزد ولید بن عبدالملک می‌رفتی تا او ضرر و زیان ایشان را از سر تو بر می‌داشت و به او می‌گفتی: تو باید دست محمد را از من کوتاه کنی، چرا که میان محمد بن حنفیه و ولید بن عبدالملک دوستی و رفاقت هست. زهری می‌گوید: علی بن حسین در مکه بود و ولید بن عبدالملک نیز در آنجا بود، علی بن حسین گفت: وای بر تو! (به آن کسی که گفت: ای کاش یک بار نزد ولید بن عبدالملک می‌رفتی- مترجم). آیا در حرم خداوند به کسی غیر از خداوند درخواست ببرم؟ من بدم می‌آید که دنیا را از خالقش طلب نمایم، حال چگونه دنیا را از شخصی مثل خودم طلب می‌نمایم؟ زهری می‌گوید: بدون شک خداوند هیبت او را در دل ولید بن عبدالملک قرار داده بود تا این‌که ولید به نفع او بر علیه محمد بن حنفیه حکم کرد[۲۸۳] .

و در روایتی از ابن غندر روایت شده که گفت: مالیاتی را از خراسان به مکه آوردند. محمد بن حنفیه گفت: این مال من است و من شایسته‌ترم و سزاوارتر به آن هستم. علی بن حسین به او گفت: حجرالأسود را میان خود داور قرار می‌دهیم؛ هر دو نزد حجرالأسود آمدند، ابن الحنفیه با حجرالأسود حرف زد، اما سنگ به‌ رف نیامد و جوابی به‌ او نداد، ولی هنگامی که‌ علی بن حسین با او حرف زد، به نطق درآمد و گفت: مال، مال تو است، تو وصی و فرزند وصی هستی و تو امام و فرزند امام هستی. محمد بن حنفیه گریست و گفت: ای برادرزاده‌! من به تو ظلم کردم[۲۸۴] . این برخی از موضع‌گیری‌های ابن الحنفیه در برابر زین‌العابدین بود، اما پیش از این‌که تعلیقی بر این روایات بنویسم، در اینجا دوست دارم چیزی را دربارۀ جایگاه ابن الحنفیه بگویم.

صدوق می‌گوید: محمد بن حنفیه جای مهربان و شفقت امیرالمؤمنین (یعنی علی ابن ابی‌طالب س) بود و گفت: به خدا قسم هیچ چیزی من را منع نکرد که در مسیر خود آگاهانه قدم بگذارم به جز کشته شدن آن دو نفر (با دست به حسن و حسین اشاره نمود) که‌ بیم داشتم با مرگ آنان نسل رسول الله جدر میان امتش قطع شود و نیز از ترس کشته شدن این دو (اشاره نمود به عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه)[۲۸۵] .

ابن شهر آشوب می‌گوید: امیرالمؤمنین در جنگ صفین او را (یعنی محمد بن حنفیه) همراه محمد بن ابی بکر و هاشم المرقال در طرف چپ لشکر و حسن و حسین و عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل را در طرف راست لشکر قرار داده بود[۲۸۶] . و امیرالمؤمنین در نبرد با بصره پرچم را به او داده بود و به او می‌گفت: حقیقتاً تو پسر من هستی[۲۸۷] . و غیر این روایات در مورد شخص ابن الحنفیه[۲۸۸] .

به روایت خود برمی‌گردیم و می‌گوئیم: اگر در این کتاب ما به جز آن روایت، چیز دیگری وجود نداشت، همین کافی بود که ابن الحنفیه گفت: به درستی پدرت در حالی شهید شد که‌ وصیتی ننمود و زین‌العابدین در ردّ او گفت: ای عمو! پدرم دربارۀ امامت به من وصیت نموده. همین از بزرگترین دلائلی بر ردّ و بطلان همۀ آن‌چه که قبلا ذکر گردید (یعنی همان وجود نص بر ائمه اثنی‌عشر)، می‌باشد. همین کافی است که امام زین‌العابدین به نصوص مذکور (به زعم شیعه) برای ابن الحنفیه استدلال نکرد و اگر استدلال می‌کرد کافی بود که بگوید: ای عمو! تو می‌دانی که رسول الله جنص را بر ائمۀ پس از خودش نهاده است و با ذکر نام، آنها را مشخص نموده است و اگر ائمه نمی‌بودند، خداوند هیچ چیزی را خلق نمی‌کرد و خداوند اعمال بندگان را قبول نمی‌کند به جز به اعتقاد به امامت آنها و تو ای عمو! جزء آن بندگان هستی. و همچنین تا آخر آن‌چه که در مقدمۀ این باب ذکر گردید. و هرگز نمی‌گفت: ای عمو! به درستی پدرم پیش از آن که متوجه عراق شود و یک ساعت پیش از شهادتش از من عهد و پیمان گرفته است؛ هر چند که‌ ما برای این عهد و پیمان حسین هیچ گونه توجیهی نمی‌بینیم که‌ به خاطر همین علت بوده‌ باشد.

سپس استدلال زین‌العابدین به مسئله کمی سن و عُمر با وجود این‌که عُمر او از بیست سال گذشته بود، خالی از اشکال نیست و آن این‌که، مسئله سن در مسائلی همچون امامت مهم است، حال مادامی که ما به این مسئله برخورد کرده‌ایم، اشکالی ندارد که در اهمیت مسئله سن مسائلی را بیان کنیم، چنان که شیعه روایت می‌کنند: هنگامی که یزید به کشتن زین‌العابدین دستور داد، خود او به علت کمی عُمر فرزندش باقر او را شایسته محرمیت ندید زین‌العابدین گفت: اگر من را بکشید چه کسی دختران رسول اللهجرا به خانه‌هایشان برگرداند در حالی‌که هیچ گونه محرمی به جز من به‌ همراه ندارند؟ یزید گفت: تو آنها را به خانه‌هایشان برمی‌گردانی[۲۸۹] .

امام باقر در آن موقع چهار سال بیشتر نداشت چه رسد به این‌که بر فرض کشته شدن زین‌العابدین، امر مسلمانان به کسی سپرده شود که هنوز عمرش به پنج سال نرسیده باشد، به همین خاطر شیعه روایت می‌کنند که امام باقر هفت سال پس از فوت پدرش به سخن گفتن آمد[۲۹۰] .

یعنی در این مدت، زمین خالی از حجتی بود که مردم در مسئله حلال و حرام به او مراجعه کنند چنان که این مسئله نزد شیعه اقتضا می‌کند.

تعجب اینجا است که شیعه می‌گویند: تا امام باقر به سخن نیامد، شیعه حلال را از حرام نمی‌شناختند[۲۹۱] .

[۲۸۱] مختصر البصائر: (۱۴)، البحار: (۴۲/۷۷، ۸۲) (۴۵/۳۴۷) (۴۶/۲۲، ۲۹، ۱۱۱) (۹۵/۲۶۰، ۱۶۶)، الخرائج والجرائح: (۱۹۴)، معجم الخوئی: (۱۶/۴۸) و گفته سند روایت صحیح می‌باشد، غیبة الطوسی: (۱۶، ۱۱۹)، إثبات الهداة: (۲/۵) (۳/۶، ۱۱، ۱۵، ۲۱، ۲۸، ۳۲)، الکافی: (۱/۳۴۸)، البصائر: (۵۰۲)، غیبة الطوسی: (۱۶، ۱۱۹)، الإمامة والتبصرة: (۱۹۴)، إعلام الوری: (۲۵۳)، الـمناقب: (۳/۲۸۸) (۴/۱۴۷)، ذوب النضار لابن نما: (۲۹۲). [۲۸۲] الخرائج والجرائح: (۱۹۴)، البحار: (۴۶/۲۹). [۲۸۳] علل الشرائع: (۷۸)، البحار: (۴۲/۷۵) (۴۶/۶۳). [۲۸۴] إثبات الهداة: (۳/۲۵). [۲۸۵] الخصال: (۳۸۰)، معجم الخوئی: (۱۶/۵۰)، الاختصاص: (۱۷۹)، البحار: (۳۳/۳۲۰) (۳۸/۱۸۲). [۲۸۶] الـمناقب: (۳/۱۶۸)، معجم الخوئی: (۱۶/۵۰). [۲۸۷] غیبة الطوسی: (۱۶)، البحار: (۳۷/۲، ۵، ۶، ۷) (۴۲/۸۲) (۵۱/۱۷۸). [۲۸۸] برای آگاهی بیشتر نگاه کن: البحار: (۴۵/۳۴۸)، کمال‌الدین: (۴۵)، نورالثقلین: (۱/۷۷۹). [۲۸۹] تفسیر القمی: (۲/۳۳۲)، البرهان: (۴/۲۹۶)، إثبات الهداة: (۳/۲۱)، أمالی الطوسی: (۲۵۸)، البحار: (۴۵/۱۶۸). [۲۹۰] إثبات الهداة: (۳/۲۸)، البحار: (۲/۱۶۲)، (۴۶/۳۹)، الکشی: (۸۳). [۲۹۱] البحار: (۲۳/۹۰) (۶۸/۳۳۷، ۳۸۷)، الکافی: (۲/۲۰).