موضع امام موسی کاظم /و یاران و اهل بیتش در برابر نص
به بحث امام موسی کاظم /(که امام هفتم است) و یاران و اهل بیت او رسیدیم، و چنان که در هنگام بحث از پدرش ذکر کردیم. باید معتبر بودن نص، در نسلی پس از نسل دیگری شایع و منتشر میشد و نباید عکس آن شایع میشد، حداقل باید در میان خود یاران امام شایع و معتبر میشد. اما تو در آنچه گذشت موضعگیری شیعه پس از فوت پدرش و متفرق شدن آنها را دانستید، و ما بعداً دربارۀ آن کسانی بحث خواهیم کرد که قائل به امامت کاظم پس از پدرش بودهاند و نیز بحث ما دربارۀ موضعگیری آنها در مقابل نص خواهد بود.
از محمد بن اسماعیل بن فضل هاشمی روایت شده که گفت: خدمت ابوالحسن موسی بن جعفر رسیدم، در حالیکه بشدت مریض بود، خدمت او عرض کردم: اگر خدا نخواسته و خدا نکند تو فوت کنی، امر امامت به چه کسی میرسد؟ گفت: به فرزندم علی که نامۀ او نامۀ من است و او وصی و خلیفۀ من پس از فوت من است[۴۸۸] .
از علی بن یقطین روایت شده که گفت: من در خدمت بندۀ صالح موسی بن جعفر نشسته بودم که فرزندش رضا وارد شد، گفت: ای علی! این (یعنی رضا) سرور فرزندان من است و کنیۀ خودم را به او نسبت دادهام، هشام با دستش به پیشانی خود زد و گفت: وای بر تو! چه گفتی؟ علی بن یقطین گفت: به خدا قسم چنان که به تو گفتم، از خود او شنیدهام. هشام گفت: به خدا قسم آن عبد صالح به تو خبر داده که امر امامت پس از خودش به فرزندش رضا میرسد[۴۸۹] .
و در روایتی آمده که گفت: ای سرورم! پس از تو چه کسی امام ما باشد؟ گفت: این یکی فرزندم (علی) که پس از خودم بهترین کسانی است که جا گذاشتهام و او به منزله من در برابر پدرم است (یعنی که من خلیفه پدرم بودهام، او نیز خلیفه من است. مترجم)[۴۹۰] .
از غنام بن قاسم روایت شده که گفت: منصور بن یونس بزرج به من گفت: روزی خدمت ابوالحسن (موسی بن جعفر) رسیدم، گفت: ای منصور! مگر ندانستهای که امروز چی رخ داده است؟ گفتم: خیر. گفت: امروز فرزندم علی وصی و خلیفۀ من پس از خودم شده است، پس تو پیش او برو و به او تبریک بگو و به او اعلام کن که من به تو دستور دادهام که تبریک بگوئید. گفت: خدمت او رسیدم و به او تبریک گفتم، و به او اعلام کردم که پدرش به من دستور فرموده تا به او تبریک بگویم. سپس منصور پس از مدتی آن را انکار کرد و آن اموالی را که در دست داشت، همگی را گرفت و شکست[۴۹۱] .
از خودت بپرس: مگر شیعه (چنان که قبلاً ذکر شد) نگفتهاند: خداوند ﻷو پیامبرش گفتهاند: که امام پس از کاظم فرزندش رضا میباشد.
به هر حال، اگر لازم باشد به کسی تبریک گفت، باید به منصور بن یونس تبریک گفته شود، به خاطر آنچه که بر سر او آمده، و این برای منصور چیزی عجیب و غریب نیست، به درستی حالات فراوانی از این قبیل برای شیعه دانستهاید، و بعداً بیشتر خواهید دانست.
از داود رقی روایت شده که گفت: به ابوابراهیم عرض کردم: من پیر شدهام و میترسم حادثهای باری من پیش بیاید و دیگر تو را ملاقات نکنم، به من خبر ده که پس از تو چه کسی امام است؟ گفت: فرزندم علی.
و در روایتی آمده: به ابوالحسن رضا اشاره نمود و فرمود: پس از من، این صاحب و امام شما است[۴۹۲] .
نمیدانم این داود رقی چه قدر پیر شده، اما هنوز به بزرگترین ارکان اسلام جاهل و ناآگاه است؟!
از سلیمان مروزی روایت شده که گفت: خدمت ابوالحسن موسی بن جعفر رسیدم و میخواستم از او بپرسم که پس از او چه کسی امام مردم میباشد؟ پیش از من شروع کرد و فرمود: ای سلیمان! به درستی علی فرزندم وصی من و پس از من حجت بر مردم است، او فرزند ارشد من است، اگر پس از من زنده ماندی نزد شیعیان و اهل بیت من و برای آن کسانی که درباره خلیفه پس از من، سؤال میکنند، گواه و شاهدی برای او باش[۴۹۳] .
این همه توصیه و عهد و میثاق به خاطر چیست؟ و آیا کاظم مسئله جدیدی آورده تا شایسته و مستوجب این همه عهد و میثاق باشد؟
از علی بن عبدالله هاشمی روایت شده که گفت: تقریباً شصت نفر که مرکب از خودمان و بردههایمان بودیم در کنار قبری بودیم، ناگهان ابوابراهیم موسی بن جعفر آمد که دست فرزندش علی را در دست داشت، گفت: آیا میدانید من چه کسی هستم؟ گفتیم: تو سرور ما و بزرگ ما هستید. گفت: نام من چیست و نسب من چیست؟ گفتیم: تو موسی بن جعفر هستید. گفت: این چه کسی است که به همراه من آمده؟ گفتیم: او علی بن موسی بن جعفر است. گفت: شهادت بدهید که او وکیل من در زمان حیاتم و وصی من پس از مرگم است [۴۹۴] .
میگویم: حمد و ثنا تنها لایق خداوند است، آنها امام خودشان را شناختند که هنوز در کنار قبر بودند و وارد آن نشده بودند (یعنی نمُرده بودند - مترجم) وگرنه مرگشان جاهلی میبود و همۀ اعمال نیکشان به هدر میرفت.
از عبدالله بن حارث روایت شده (که مادرش از فرزندان جعفر بن ابیطالب است)، گفت: ابو ابراهیم کسی را نزد ما فرستاد و ما جمع شدیم، سپس گفت: آیا میدانید چرا شما را جمع نمودهام؟ گفتیم: خیر، گفت: گواه باشید که فرزندم علی وصی من است و قیم کارهای من و خلیفۀ پس از فوت من است، اگر بدهکار کسی هستم قرضش را از او بگیرد، و اگر امانت کسی نزد من است، از او پس بگیرد و اگر کسی نیاز داشت با من ملاقات کند بدون نامه او با من ملاقات نکند[۴۹۵] .
از زید هاشمی روایت شده که گفت: اکنون شیعه، علی بن موسی را به عنوان امام خود قرار میدهند، گفته شد: چگونه ممکن است؟ گفت: ابوالحسن موسی بن جعفر او را نزد خود خوانده و به او وصیت نموده است[۴۹۶] .
از عبدالرحمان بن حجاج روایت شده که گفت: ابوالحسن موسی بن جعفر به فرزندش علی وصیت نموده و نامهای برای او نوشته و شصت نفر از معتمدین اهل مدینه را گواه بر آن گرفته است[۴۹۷] .
از حسین بن بشیر روایت شده که گفت: ابوالحسن موسی بن جعفر فرزندش علی را برای ما امام قرار داد، چنان که رسول خداجدر روز غدیر خم، علی را امام قرار داده است، گفت: ای اهل مدینه! یا گفت: ای اهل مسجد! این وصی من پس از مرگم است[۴۹۸] .
خوانندۀ محترم بیشتر از این را برای تو نمیگویم به جز اینکه یک بار دیگر مقدمۀ این باب را مطالعه کن.
از عبدالله بن مرحوم روایت شده که گفت: از بصره خارج شدم و میخواستم به مدینه بروم، مقداری از راه را پیموده بودم که به ابوابراهیم رسیدم، او میخواست به بصره برود، نامهای به من داد و دستور فرمود تا آن را به مدینه ببرم. گفتم: فدایت شوم، نامه را به چه کسی تحویل دهم؟ گفت: به فرزندم علی تحویل بده، به درستی او وصی من و قیم کارهای من و بهترین فرزندان من است[۴۹۹] .
از حسن بن علی خزاز روایت شده که گفت: ما به سوی مکه خارج شدیم و علی بن ابیحمزه را همراه داشتیم، که مقداری مال و وسایل را به همراه داشت. گفتیم: این چیست که به همراه داری؟ گفت: مالی است از طرف بندۀ صالح که به من دستور داده تا آن را به فرزندش علی برسانم و به درستی برای او وصیت نموده است.
صدوق گفت: علی بن ابیحمزه پس از فوت موسی بن جعفر آن را انکار میکرد، و مال را از رضا غصب و حبس نمود[۵۰۰] .
آن تبریکی را که ما به منصور بن یونس گفتیم به تو یادآور میکنم، و این ابیحمزه برای ما روایت میکند که به ابوالحسن گفت: پدرت به ما خبر داده که چه کسی پس از او خلیفه میباشد، کاش تو هم به ما خبر میدادی، گفت: دستم را گرفت و به تندی تکان داد، سپس گفت:
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِلَّ قَوۡمَۢا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰهُمۡ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ﴾[التوبة: ۱۱۵] .
«خداوند (به سبب عدالت و حكمتی كه دارد) هیچ وقت قومی را كه هدایت بخشیده است گمراه نمیسازد (و در برابر اشتباه و لغزش ناشی از اجتهادی كه میكنند، به عقاب و عذابشان نمیگیرد) مگر زمانی كه چیزهائی را كه باید از آنها بپرهیزند روشن و آشكار (و بیشبهه و اشكال، توسّط پیغمبر) برای آنان بیان كند. بیگمان خداوند آگاه از هر چیزی است».
گفت: چشمهایم را به هم زدم، به من گفت: بس است چشمهایت با خواب زیاد عادت مده که چشمها کمترین چیزی از بدنت هستند که باید شکر آنها را بهانجام برسانید[۵۰۱] .
شاید تو نیز معتقد باشید که این چشم بستن نقشۀ دیگری باشد تا مالی را غصب و حبس کند چنان که این کار را با کاظم انجام داد، اما بدبختی بزرگتر در این روایت جهل و بیاطلاعی رضا به امام پس از خودش است، مجلسی این روایت را در کتاب البحار نقل کرده است، او پس از ذکر روایت، تعلیقی بر آن نگاشته و میگوید: شاید ابوالحسن برای ابن ابیحمزه توضیح داده باشد که خداوند ﻷپس از من، امام را برای شما معین و ظاهر میسازد و خداوند شما را در گمراهی ترک نمیکند.
میگویم: آن گونه که روشن است مجلسی در به خواب رفتن عمیق، شریک ابن ابیحمزه است، وگرنه این همه مجلدات کتاب البحار کجا است که آن همه مجلدات را پر از نصوص خدا و رسول جنموده که امامت پس از رضا به فرزندش جواد میرسد و همچنین در مورد ائمه گذشته.
از سلمه بن محرز روایت شده که گفت: به ابی عبدالله گفتم: مردی از طائفه عجلیه به من گفت: تا کی این پیرمرد برای شما زنده میماند، یکی دو سال دیگر میمیرد، سپس شما کسی را ندارید که به او نگاه کنید؟ ابوعبدالله گفت: چرا به او نگفتی: این موسی بن جعفر است، آنچه را که مردان درک میکنند او نیز درک نموده است (یعنی بالغ شده) و جاریهای برای او خریداری نمودهایم که برای او مباح میباشد[۵۰۲] .
عجلیه دو گروه هستند:
گروه اول: قائل به امامت زکریا بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب هستند و اینها مغیریه نام دارند و یاران مغیریۀ بن سعید عجلی هستند.
گروه دوّم: منصوریه نام دارند و یاران ابیمنصور عجلی هستند، که خود را به باقر نسبت داده و باقر خود را از او تبرئه نموده.
میگویم: در این زمان چه بسیار هستند منصوریههایی که باقری ندارند!.
از اسماعیل بن خطاب روایت شده که گفت: ابوالحسن شروع به تعریف فرزندش علی میکرد و بزرگی و نیکیهای او را یادآور مینمود به گونهای که غیر او را به این صورت تعریف نمیکرد، مثل اینکه میخواست مردم را متوجه او کند[۵۰۳] .
نمیدانم این که میخواست مردم را متوجه او کند چه معنایی دارد در برابر نصوصی که بر دوازده امام دلالت دارند؟
از حسین بن مختار روایت شده که گفت: نامههایی از طرف ابوابراهیم که در زندان بود، به ما رسید که در آنها نوشته شده بود: عهد من به فرزند ارشدم میرسد[۵۰۴] .
از زیاد بن مروان قندی روایت شده که گفت: خدمت ابوابراهیم رسیدم که فرزندش علی در خدمت او بود، خطاب به من گفت: ای زیاد! نامۀ این (علی) نامۀ من، گفتار او گفتار من و فرستادۀ او فرستاده من است، هر چی که بگوید گفتار او است[۵۰۵] .
صدوق میگوید: زیاد بن مروان این حدیث را روایت نموده، اما پس از گذشت موسی آن را انکار نموده و قائل به وقف بود و آن مال موسی بن جعفر که در اختیار داشت، حبس نمود.
دوست دارم آنچه را که الکشی در مورد زیاد ذکر نموده، نقل کنم:
کشی میگوید: از یونس بن عبدالرحمان روایت شده که گفت: ابوالحسن در حالی فوت کرد که همۀ دستاندرکاران مال فراوانی را در دست داشتند، و سبب وقف و انکار نمودن آنها مرگ ابوالحسن بود؛ زیاد قندی هفتاد هزار دینار داشت و علی بن ابیحمزه سی هزار دینار داشت. گفت: این را دیدم و حق برای من روشن شد و آنچه را در مورد ابوالحسن شناخته بودم، دریافتم، لذا زبان گشودم و مردم را به سوی او دعوت نمودم. یونس بن عبدالرحمان گوید: زیاد و علی بن ابیحمزه نزدم فرستادند و گفتند: مردم را به سوی این شخص دعوت مکن، اگر پول میخواهی ما تو را بینیاز میکنیم، و ضمانت بیست هزار دینار را برای من نمودند و به من گفتند: دیگر دست بردار[۵۰۶] .
از این بیشتر نمیگویم: این مسئله همواره نزد منصوریۀ این زمان ما وجود دارد.
از محمد بن سنان از ابیالحسن روایت نموده که گفت: هر کدام از این فرزندانم ظلم کند و منکر امامت او پس از من باشد، مانند آن کسی است که ظلم از علی بن ابیطالب نموده و منکر حق و امامت او پس از رسول الله جبوده است. محمد بن سنان گفت: فهمیدم که ابوالحسن خبر مرگ خودش را داد و مردم را متوجه فرزندش میکند، گفتم: به خدا سوگند اگر خداوند طول عمر من را داد، حقش را به خودش تسلیم میکنم و به امامتش اقرار مینمایم، و گواهی میدهم که او پس از فوت تو حجت خداوند بر مردم است و دعوت کننده به سوی دین خدا است، ابوالحسن به من گفت: ای محمد! خداوند عمر تو را طولانی میکند و تو مردم را به سوی امامت او و امامت آن کسی که پس از او میآید، دعوت خواهید نمود. گفتم: فدایت شوم، او چه کسی است؟ گفت: محمد پسر او. گفتم: راضی و تسلیم فرمان شما هستم. گفت: بله، همین طور تو را در کتاب امیرالمؤمنین دیدهام، اما تو از شیعیان ما هستی و تو در میان شیعیان ما روشنتر از برق در شب تاریک هستی[۵۰۷] .
از داود بن زربی روایت شده که گفت: مقداری از مال ابوالحسن موسی بن جعفر نزد من بود، برخی از آن را برداشت و مقداری را در نزد من جا گذاشت، و گفت: هر کسی پس از من نزد تو آمد و بقیه آن مال را طلبید، بدان که او صاحب و امام تو است، هنگامی که او درگذشت، فرزندش علی نزد من فرستاد: آن مقدار مالی که در نزد تو است و اندازهاش فلان و فلان است، برایم بفرست و من آن مقدار که پیش من بود، برایش فرستادم[۵۰۸] .
میگویم: نمیدانم که این شخص مورد بحث ما چند سال منتظر مانده تا اینکه صاحب و امام خودش را شناخته است.
از محمدبن اسحاق بن عمار روایت شده که گفت: به ابوالحسن اول گفتم: چرا من را راهنمائی نمیکنی که دین خود را از چه کسی بگیرم؟ گفت: از فرزندم علی[۵۰۹] .
از عباس بن نجاشی اسدی روایت شده که گفت: به رضا گفتم: آیا تو صاحب امر امامت هستی؟ گفت: بله به خدا قسم صاحب امر امامت بر انس و جن هستم[۵۱۰] .
از داود بن سلیمان روایت شده که گوید: گفتم: میترسم حادثهای رخ دهد و دیگر تو را ملاقات نکنم، پس دربارۀ امام پس از خودت به من خبر بده؟ گفت: فرزندم ابوالحسن[۵۱۱] .
از نصر بن قابوس روایت شده که گوید: به ابوابراهیم گفتم: من از پدرت سؤال کردم که چه کسی پس از تو امام است؟ به من خبر داد که تو امام هستی، هنگامی که ابوعبدالله فوت کرد، مردم پراکنده شدند، و ما گفتیم: به ما خبر بده که پس از تو چه کسی در میان فرزندانت امام است؟ گفت: فرزندم علی[۵۱۲] .
خواهم گفت: واضح است که همچنان جهل و بیاطلاعی این شخص، پابرجا است.
از حسن بن حسن در روایتی که از او نقل شده، گفت: به ابی الحسن موسی گفتم: آیا از تو سؤال کنم؟ گفت: از امام خودت سؤال کن. گفتم: منظورت کیست، من امامی به جز تو نمیشناسم؟ گفت: او فرزندم علی میباشد و کنیۀ خودم را به او نسبت دادهام. گفتم: سرورم من را از آتش جهنم نجات بده، به درستی ابوعبدالله فرموده: تو آن کسی هستید که به امر امامت قیام میکنید، گفت: مگر من قائم نیستم؟ ای حسن! هیچ امامی نیست که به امر امتی قیام کند مگر اینکه او قائم آن بحساب میآید، هرگاه او درگذشت، امامی که به دنبال او میآید، قائم و حجت بر مردم است تا روزی که میمیرد، پس همۀ ما قائم هستیم، همۀ آنچه را که با من انجام میدهید، متوجه فرزندم علی کن، به خدا قسم من او را امام قرار ندادهام، بلکه خداوندﻷاز روی محبت او را امام قرار داده است[۵۱۳] .
میگویم: پس از درگذشت صادق این اقوال ایشان شیعه را به اضطراب و پریشانیهای بزرگی کشیده است، چنان که بعداً خواهید دانست.
جهل و بیاطلاعی دربارۀ نص تنها در میان افرادی چند نمیباشد، بلکه به شهر و مناطق دیگر نیز کشیده شده است.
از محمد بن فضل هاشمی روایت شده که گفت: هنگامی که موسی بن جعفر درگذشت به مدینه آمدم، در آنجا خدمت رضا رسیدم و به او سلام کردم، و آنچه را که به همراه داشتم به او رسانیدم، گفتم: میخواهم به بصره بروم و اختلاف فراوان مردم را شناختهام که خبر مرگ موسی به آنها رسیده است، و من هیچ گمانی ندارم که از من درباره دلایل امام سؤال میکنند... روایت طولانی است و آنچه را که مورد نیاز بود، ذکر نمودم[۵۱۴] .
حتی کسانی که گمان برده شده که آنها سبب مخفی ماندن نص هستند (چنان که شیعه گمان میکنند) خود آنها نیز از همین علت سالم نماندهاند (یعنی از مخفی بودن نص سالم نماندهاند و نص از آنها نیز پوشیده مانده است. مترجم).
از موسی بن مهران روایت شده که گوید: از جعفر بن یحیی شنیدم، میگفت: آنگاه که از رقه رو به مکه آمدیم، از عیسی بن جعفر شنیدم که به هارون میگفت: آن سوگندی را که درباره آل ابیطالب یاد کرده بودی، بیاد آور، تو سوگند یاد کرده بودی اگر کسی پس از موسی ادعای امامت بکند، گردنش را میزنید، اینک فرزندش علی ادعای امامت میکند، دربارۀ او گفته میشود آنچه را دربارۀ پدرش گفته میشد، با حالت عصبانیت به او نگاه کرد و گفت: منظورت چیست؟ میخواهی همۀ آنها را به قتل برسانم؟[۵۱۵] .
از صفوان بن یحیی روایت شده که گفت: هنگامی که ابوالحسن موسی بن جعفر درگذشت و رضا زبان گشود، میترسیدیم که هارون -فرمانروای وقت- او را به قتل برساند. به او گفتم: به درستی تو مسئلۀ بزرگی را ابراز نمودهای و ما میترسیم که این طاغی و سرکش آسیبی به تو برساند. گفت: هر چه در توانش است بکار گیرد، او نمیتواند هیچ آسیبی به من برساند[۵۱۶] .
از محمد بن سنان روایت شده که گفت: در زمان فرمانروایی هارون به ابوالحسن رضا گفتم: تو خودت را به مسئله امامت مشهور کردهاید و در مجلس پدرت نشستهاید، در حالی که خون از شمشیر هارون میچکد؟
گفت: جواب من برای آن همان است که پیامبر جفرمود: اگر ابوجهل یک تار موی را از سر من گرفت، شما شاهد باشید که من پیامبر نیستم، و من به شما میگویم: اگر هارون از سر من یک تار موی را بکند، شما شاهد باشید که من امام نیستم[۵۱۷] .
از ابیمسروق روایت شده که گفت: گروهی از واقفه خدمت رضا رسیدند که علی بن ابیحمزه بطائنی، محمد بن اسحاق بن عمار، حسین بن عمران و حسین بن سعید مکاری در میان آنها بودند؛ علی بن حمزه به رضا گفت: فدایت شوم، در مورد پدرت به ما خبر بده حالش چطور است؟ گفت: پدرم درگذشت. پرسید: پس به چه کسی عهد و وصیت نموده؟ گفت: به من وصیت نموده است. گفت: تو سخنی دارید که هیچ کدام از اجدادت اعم از علی بن ابیطالب و سایر ائمۀ بعد از او آنرا نگفتهاند. گفت: اما بهترین و بزرگترین اجدادم که رسول خدا جاست، آنرا فرمودهاند. گفت: آیا نمیترسی که آنها به تو آسیبی برسانند؟
گفت: اگر از آن میترسیدم، به کمک آن میشتافتم، ابولهب نزد پیامبر آمد و او را تهدید کرد، پیامبر به او گفت: اگر از طرف تو به من خدشهای وارد شود، من دروغگو هستم، این اولین علامتی بود که رسول خدا نشان داد و این اولین علامتی است که من برای شما بیرون میکشم، اگر من از طرف هارون خدشهای خوردم، پس من دروغگو هستم. حسین بن مهران به او گفت: اگر این قول را ابراز کنید، آنچه را که ما انتظار داشتیم، خواهد آمد. رضا گفت: منظورت چیست؟ آیا میخواهی نزد هارون بروم و به او بگویم من امام هستم و تو هیچی نیستید؟ پیامبر جاز ابتداء کارش چنین نکرد. بلکه دعوتش را به خانواده، بردهها و کسانی که مورد اعتبار بودند، اعلام کرد و دعوتش را به آنها رسانید و به تمام مردم اعلام نکرد. شما به امامت کسانی اعتقاد دارید که پیش از من بودهاند، و شما میگوئید: علی بن موسی تقیه میکند و تقیه مانع او است که بگوید: پدرش زنده است، من بدون تقیه به شما میگویم که امام هستم. حال اگر پدرم زنده میبود چگونه در برابر شما تقیه میکردم و نمیگفتم: پدرم زنده است[۵۱۸] .
از خودت بپرس: مادامی که به نص خدا و رسولش پس از فوت کاظم، امامت به رضا میرسد (چنان که شیعه گمان میکنند) این همه تهدیدات و وعید و حذر و انتظار از طرف مردم به خاطر چیست؟ سپس در اقوال رضا تأمل کن که چه جای تقیه است که شیعه به ائمه نسبت میدهند؟ بقیۀ شبهات نیز فکر نمیکنم از شما پوشیده باشند، که برخی از آنها را بیان داشتیم.
در اینجا روایت ابوسعید مکاری به یادم آمد که خدمت رضا رسید و گفت: آیا خداوند ﻷمنزلت و قدر تو را به آنجا رسانیده که ادعای چیزی بکنید که پدرت مدعی آن بود؟ گفت: چه خبر است که خداوند نورت را خاموش کرده و فقر را به خانهات داخل نموده است[۵۱۹] .
همچون سایر ائمههایی که از آنها بحث کردیم، غیبت و مخفی ماندن نص تنها در میان یاران امام رضا نبوده است، بلکه به آل بیت ایشان نیز کشیده شده است:
علی بن حکم از حیدر بن ایوب از محمد بن زید بن علی روایت کرده که گفته: امروز ابوابراهیم هیفده نفر از فرزندان علی و فاطمه را دعوت کرد، و ما را شاهد و گواه بر وصیت و وکالت برای پسرش علی در زمان حیات و پس از مرگش گرفت، سپس گفت: ای حیدر! به خدا قسم، امروز امامت برای او ثابت شده، و بعداً شیعه به آن امامت اقرار خواهند کرد، حیدر گفت: شاید خداوند او را زنده خواهد گذاشت، این چه مسئلهای است؟
گفت: ای حیدر! آنگاه که به او وصیت شد، پس عقد امامت برای او ثابت میشود. علی بن حکم گفت: حیدر با همان حالت شک و گمان فوت کرد[۵۲۰] .
و اینک ام احمد همسر کاظم هنگامی که از مدینه به طرف بغداد آمد، کاظم همۀ امانتهای امامت را به او داد و گفت: هرگاه کسی پیش تو آمد و این امانتها را از تو طلب کرد، بدان که من شهید شدهام، و او خلیفه پس از من و امام واجب الطاعت بر تو و بر سایر مردم است[۵۲۱] .
علی بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر روایت نموده که گفت: هرگاه فرزند پنجم از میان فرزندان نسل هفتم من مفقود شد، مواظب باشید، مواظب باشید، هیچ کسی شما را از امامت کنار نگذارد. گفتم: سرورم! فرزند پنجم از میان فرزندان نسل هفتم، چه کسی است؟ گفت: پسرم! عقل شما کوچکتر از آن است که بدانید و توانایی شما تنگتر از حمل آن است، امّا اگر زنده بمانید بعداً آن را خواهید دید[۵۲۲] .
و نیز از او روایت شده که گفت: من نزد برادرم موسی بن جعفر بودم، ناگهان فرزندش علی وارد شد، به من گفت: ای علی! این صاحب تو است، جایگاه او همانند جایگاه من در برابر پدرم است، خداوند تو را بر دینش ثابت قدم نگاه دارد[۵۲۳] .
از یزید بن سلیط روایت شده که گفت: ابوالحسن ما را (که سی نفر از رجال بنیهاشم بودیم) فراخواند و ما را شاهد و گواه گرفت که علی فرزندش وصی و خلیفه او پس از خودش است[۵۲۴] .
از ظریف بن ناصح روایت شده که گفت: من همراه حسین بن زید بودم که علی فرزندش را نیز همراه داشت، ناگهان ابوالحسن موسی بن جعفر از کنار ما گذشت، پس سلامی کرد و سپس رفت، گفتم: فدایت شوم، آیا موسی، قائم آل محمد را میشناسد؟ گفت: اگر کسی او را بشناسد، فقط او است. سپس گفت: چگونه او را نمیشناسد در حالیکه خط علی و املاء رسول خدا جرا در پیش دارد! فرزندش علی گفت: ای پدر! چرا این خط علی و املاء رسول خدا جنزد ابی زید بن علی نیست؟ گفت: ای پسرم! علی بن حسین و محمد بن علی سروران مردم و امامان آنها هستند، پسرم! پدرت ملازم برادرش زید شده، از ادب او ادب گرفته و از فقه و دانش او دریافت نموده. گفت: ای پدر! اگر برای موسی حادثهای پیش بیاید به یکی از برادرانش وصیت میکند؟ گفت: خیر به خدا قسم جز به فرزندش به هیچ فردی وصیت نمیکند، مگر نمیدانی ای پسرم! این خلیفهها خلافت را به جز در میان فرزندانشان قرار نمیدهند؟[۵۲۵] .
[۴۸۸] عیون اخبار الرضا: (۱/۳۱)، البحار: (۴۹/۱۳)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۴). [۴۸۹] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۱)، غیبة النعمانی: (۲۷)، الکافی: (۱/۳۱۱)، الإرشاد: (۲۸۵)، إعلام الوری (۳۰۳)، البحار: (۴۹/۱۳)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۴). [۴۹۰] إثبات الهداة: (۳/۲۴۱). [۴۹۱] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۲)، رجال الکشی: (۳۹۸)، البحار: (۴۹/۱۴)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۵). [۴۹۲] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۳)، الإرشاد: (۲۸۵)، الکافی: (۱/۳۱۲)، البحار: (۴۹/۱۵، ۲۳، ۲۸)، إثبات الهداة: (۳/۲۲۹، ۲۳۲، ۲۳۵، ۲۳۶). [۴۹۳] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۵)، البحار: (۴۹/۱۵)، إثبات الهداة: (۳/۱۷۸، ۲۳۶). [۴۹۴] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۶)، البحار: (۴۹/۱۵)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۶). [۴۹۵] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۶)، الکافی: (۱/۳۱۲)، الإرشاد: (۲۸۶)، غیبة الطوسی: (۲۶)، إعلام الوری: (۳۰۴)، البحار: (۴۹/۱۶)، إثبات الهداة: (۳/۲۲۹). [۴۹۶] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۷)، البحار: (۴۹/۱۶). [۴۹۷] عیون أخبار الرضا: (۱/۲۸)، البحار: (۴۹/۱۷)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۸) که در آن آمده میگوید: هفتاد مرد بودند. [۴۹۸] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۷)، البحار: (۴۹/۱۷)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۸). [۴۹۹] عیون أخبار الرضا: (۱/۲۷)، البحار: (۴۹/۱۶)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۶). [۵۰۰] عیون أخبار الرضا: (۱/۲۹)، البحار: (۴۹/۱۷)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۸). [۵۰۱] تفسیر العیاشی: (۲/۱۲۱)، البحار: (۴۹/۲۷). [۵۰۲] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۸)، البحار: (۴۸/۲۳) (۴۹/۱۸). [۵۰۳] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۰)، البحار: (۴۹/۱۸). [۵۰۴] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۹)، الإرشاد: (۲۸۶)، الکافی: (۱/۳۱۳)، البحار: (۴۹/۱۸، ۱۹، ۲۴)، إثبات الهداة: (۳/۲۲۹، ۲۳۷)، إعلام الوری (۳۰۵). [۵۰۵] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۰)، الکافی: (۱/۳۱۲)، الإرشاد: (۲۸۶)، البحار: (۴۹/۱۹). [۵۰۶] رجال الکشی: (۳۹۶، ۴۱۶)، البحار: (۴۸/۲۵۲). [۵۰۷] غیبة الطوسی: (۲۵)، عیون أخبار الرضا: (۱/۴۱)، الإرشاد: (۲۸۷)، الکافی: (۱/۳۱۹)، إعلام الوری: (۳۰۸)، رجال الکشی: (۴۲۹)، البحار: (۴۹/۲۱) (۵۰/۱۹)، إثبات الهداة: (۳/۱۷۳، ۳۲۱). [۵۰۸] عیون أخبار الرضا: (۲/۲۱۹)، الکافی: (۱/۳۱۳)، الإرشاد: (۲۸۶)، غیبة الطوسی: (۲۹)، رجال الکشی: (۲۶۵)، إعلام الوری: (۳۰۵)، البحار: (۴۹/۲۳، ۲۵). [۵۰۹] الکافي: (۱/۳۱۲)، الإرشاد: (۲۸۵)، إعلام الوری: (۳۰۴)، البحار: (۴۹/۲۴)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۲)، غیبة الطوسی: (۲۵). [۵۱۰] الإمامة والتبصرة: (۲۱۵)، البحار: (۴۹/۱۰۶)، عیون الأخبار: (۲۱). [۵۱۱] غیبة الطوسی: (۲۶)، الکافی: (۱/۳۱۳)، الإرشاد: (۲۸۶)، البحار: (۴۹/۲۴)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۰)، إعلام الوری: (۳۰۵). [۵۱۲] الکافی: (۱/۳۱۳)، الإرشاد: (۲۸۶)، غیبةالطوسی: (۲۹)، البحار: (۴۸/۲۳) (۴۹/۲۰، ۲۵)، إثبات الهداة: (۳/۵۹، ۲۳۰)، عیون الأخبار: (۱/۴۰). [۵۱۳] غیبة الطوسی: (۲۷)، البحار: (۴۶/۹۶) (۴۹/۲۶)، إثبات الهداة: (۳/۲۴۰). [۵۱۴] الخرائج و الجرائح: (۲۰۴)، البحار: (۴۹/۷۳). [۵۱۵] عیون أخبار الرضا: (۲/۲۲۶)، البحار: (۴۹/۱۱۳). [۵۱۶] الکافي: (۱/۴۸۷)، الإرشاد: (۲۸۸)، عیون أخبار الرضا: (۲/۲۲۶)، المناقب: (۴/۳۴۰)، البحار: (۴۹/۱۱۳، ۱۱۵). [۵۱۷] روضة الکافی: (۲۵۷)، الـمناقب: (۴/۳۳۹)، البحار: ۴۹/۵۹، ۱۱۵)، إثبات الهداة: (۳/۲۵۳). [۵۱۸] عیون أخبار الرضا: (۲/۲۱۳)، البحار: (۴۹/۱۱۴) و نیز نگاه کن: رجال الکشی: (۲۸۹)، البحار: (۴۸/۲۶۹) (۴۹/۱۱۴). [۵۱۹] الکافي: (۶/۱۹۵)، من لایحضره الفقیه: (۳/۱۵۵)، عیون الأخبار: (۱/۳۰۸)، معانی الأخبار: (۲۱۸)، تفسیر القمی: (۲/۱۹۰)، البرهان: (۴/۱۰)، نورالثقلین: (۴/۳۸۶)، إثبات الهداة (۳/۲۵۳)، البحار: (۱۴/۱۹۹) (۲۵/۱) (۴۸/۲۷۱) (۴۹/۸۱، ۲۷۰) (۵۸/۱۶۶) (۱۰۳/۲۰۸). [۵۲۰] عیون أخبار الرضا: (۱/۳۷)، البحار: (۴۹/۱۶)، إثبات الهداة: (۳/۲۳۷). [۵۲۱] تحفة العالم: (۲/۲۷)، البحار: (۴۸/۲۷۹) حاشیه. [۵۲۲] کمالالدین: (۳۳۷)، غیبة الطوسی: (۱۰۴)، البحار: (۵۱/۱۵۰) (۵۲/۱۱۳). [۵۲۳] غیبة الطوسی: (۳۱)، البحار: (۴۹/۲۷)، إثبات الهداة: (۳/۲۴۱). [۵۲۴] إثبات الهداة: (۳/۲۴۴). [۵۲۵] قرب الإسناد: (۱۷۸)، البحار: (۴۸/۱۶۰).