امامت در پرتو نصوص

فهرست کتاب

پاسخ شیخ فیصل نور به‌ جعفر سبحانی

پاسخ شیخ فیصل نور به‌ جعفر سبحانی

استاد علامه جعفر سبحانی حفظه الله.

با عرض سلام و درود فراوان.

مطلع شدم كه در مورخ ۲۳ شوال مطالبی را به شیخ صالح (حفظه الله) ارسال كرده بودی كه حاوی سؤالات و اشكالاتی در رابطه با مطالب كتاب ما (الإمامة و النص) بود. كسی كه تاریخ نامه و تاریخ تحویل گرفتن كتاب را ملاحظه كند، متوجه میگردد كه شما وقت كافی برای بررسی منصفانه كتاب آنگونه كه استاد شیخ صالح آن را به شما اهداء كرده بود؛ نداشتهاید، و شاید سبب این امر هم ضیق وقت و مشغلت زیاد شما بوده همانگونه كه همه ما این مشكل را داریم. به هر حال ملاحظات شما به شرح ذیل بوده است:

• اظهار علاقه شدید به تقریب و وحدت كلمه مسلمین و پرهیز از تفرق.

• انكار و رد عنوان «تعظیم یهود و نصارا از سوی شیعه»، و ذكر موضعگیری ائمه و شیعه در برابر یهودیان و نیز یادآوری افتخارات حزب الله لبنان.

• نقل صفحاتی از كتاب خودتان (بحوث فی الملل و النحل) پیرامون كعب الأحبار و وهب بن منبه بدون اینكه مناسبتی با موضوع داشته باشد، همانگونه كه ذكر خواهد شد.

• انكار و عدم اعتراف به بررسی و تحلیل سند روایات متواتره تحت عنوان «الأخبار الـمتواترة ونقد أسانيدها» و اعتبار آن به عنوان امری زائد و اضافی.

• تعلیق بر تخریج و تحلیلی كه بر یكی از روایات كرده بودیم.

بنابراین علاقمند شدم كه بسیار خلاصه به مقاله و سخنان شما پاسخ دهم.

در رابطه با حرص و علاقه شدید شما به ایجاد وحدت و تقریب (بین شیعه و سنی) و تقویت روابط برادری در بین مسلمین و پرهیر از تفرقه و اینكه گفتهای این كتاب ما به جای اینكه باعث اتحاد و همبستگی گردد، موجب تفرق است، و به جای ایجاد روابط صمیمی قطع روابط و پراكندگی بوجود میآورد، و به جای تقویت روابط برادری دینی آتش كینه و خشم و دشمنی را در بین مسلمین شعلهور میگرداند، ...

میگویم: این مطلب آرزوی هر مسلمانی است؛ اما راه رسیدن به این خواسته كدام است؟ وقتی كه با زبان چیزی را بگوییم كه خلاف آن را در قلب بپرورانیم و چیزهایی را پنهان كنیم كه فقط خدا میداند، و معتقد باشیم كه «تقیه» گشادگی و فراخ خوبی است، كه این موضوع طولانی است و در این خلاصه نمیگنجد-. به هر حال برای عرض مطلب به حضور عالی فرموده خداوند را یادآور میشوم كه میفرماید:

﴿كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣[الصف: ۳] .

«اگر سخنی را بگوئید و خودتان برابر آن عمل نكنید، موجب كینه و خشم عظیم خدا می‌گردید».

حقیقت برخی از مطالبی كه شما در كتابهای خود نوشتهاید این است (و مصداق این آیه هستند) و نیازی به تعلیق و تفسیر ندارند:

نخست اینكه قطعاً فراموش نمیكنیم كه در رسالهات به شیخین (ابوبكر و عمر ب) طعنه زدهاید، آنجا كه گفتهای: پیامبر أعظم جعلی سرا مورد احترام قرار داد كه او را به جنگ با اهل خیبر اعزام كرد و فرمود:

«لأُعطينّ الراية غداً رجلاً يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله يفتح على يديه، كرار غير فرار». «یعنی فردا پرچم را به دست كسی می‌دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست می‌دارند و خداوند فتح خیبر را بر دست او قرار خواهد داد، او كسی است كه هجوم می‌برد و فرار نمی‌كند».

(سپس گفتهای) جمله فرار نمیكند، طعنه‌ای است به آن دو نفر كه قبلاً پرچم را به دست گرفتند ولی هر دو شكست خورده و به عقب برگشتند و متهم به بزدلی و فرار شدند.

و در یكی از كتابهایت این را به صراحت گفتهای كه نوشتهای: واقعاً فرار آن دو ضربهای بر پیكر لشكر اسلامی زد كه قابل جبران نبود[۱۹۵۴] .

یكی از گفتههای شما كه از مفهوم آن معلوم است به قضیهی وحدت بین مسلمین خدمت میكند این است: «همین كه رسول خدا جاز دنیا رفت فاطمه و شوهرش امیر مؤمنان آه و ناله سر دادند، از جمله آه و نالها‌ی كه به علت غصب حق و ارث پدری(سهم فدك)، از او سر میداد. اگر به سبب موضعگیری قاطع او(فاطمه) در برابر خلافت نبود، گمان نمیكنم میتوانستند فدک و سهم خویشاوندان را از دست او(فاطمه) در آورند، در حالی كه مشروعیت خلافت را كه رسول خدا جدر زمان حیات خود در حدیث غدیر و حدیث ثقلین و منزلت و ولایت و دیگر احادیث با نص صریح بیان كرده بود از شوهرش سلب كردند، اما فهمیده بودند كه ماندن فدک در دست فاطمه زهراء موجب تقویت او میشود...».

و یكی دیگر از گفتههایت این است: «بعد از وفات پیامبر جعقده و خشم و كینه‌‌هاي پنهان علیه اهل بیت نمایان شدند، اهل بیتی كه خدا پلیدی را از ایشان دور ساخت و آنها را كاملاً پاک كرد و قبل از همه امام علی بن ابوطالب قرار داشت كه –خلافتش منصوص بود-»[۱۹۵۵] .

و گفتهای:«این همتا و وصی و خلیفهی رسول خدا جاست كه از حق مشروعش محروم شده و آن خلافت كه با نص صریح به او داده شده؛ تبدیل به خلافتی شده كه بین قبایل تیم و عدی سپس بنی امیه دست به دست میشد، او همچنان خانه‌نشین و همدم كتاب الله است، و میبیند كه با وجود شخص برتر كسی دیگر كه از او پایینتر است جانشینی را به دست گرفته است، بلكه میبیند كه ارث او غارت شده....»[۱۹۵۶] .

و گفتهای: «از جمله دلایل این كه زهراءلشكست خوده و مظلومانه و در حالی كه حقش غصب شده، وفات یافت، خطبهی معروف اوست...»[۱۹۵۷] .

و گفتهای: «آنجا حوادث بینهایت تلخ اتفاق افتاده كه قسمتی از مورخین به خاطر ترس و بیم یا طمع و پول نسبت به ثبت و ذكر آنها سكوت كردهاند، مثل كار عمر بن خطاب كه با زور و خشونت از مردم بیعت گرفت تا اینكه كار به آتش زدن دروازه منزل علی و دیگر حوادث بعدی منتهی گردید»[۱۹۵۸] .

و گفتهای: «این رساله را – یعنی كتاب الحجة الغراء- با سلام به صدیقۀ شهید و محروم شده از ارث و دنده شكسته، و کسی که‌ به شوهرش ظلم و ستم شده و فرزندش به‌ قتل رسیده‌؛ به پایان می‌برم..» [۱۹۵۹] .

شگفت این‌كه شما در نامه‌ای (به این سایت نگاه كن: http://www.fnoor.com/image555.jpg) كه برای علامه‌ فضل‌الله‌ ارسال نموده‌ای، وارد شدن ایشان به‌ روایات مربوط به‌ آتش زدن درب منزل فاطمه و شكستن دندههای او را کاری زشت قلمداد نموده‌اید و از او دعوت كردهای به چیزهایی اهتمام ورزد كه برای مسلمانان با اهمیتتر است، ولی در همان حال تمام توان خود را برای اثبات آن روایات در بحثها و نوشتههایتان به كار گرفتهاید!!.

و از جمله‌ این‌که‌ گفتهای: «قطعاً كسی –عمر بن خطاب س - كه با فرمان پیامبر جمخالفت كند آن فرمانی كه قرائن بر الزامی بودنش دلالت میكند، سپس فرمان رسول خدا را به غلبهی درد یا هذیان توصیف نماید، آیا چنین كسی به صاحب ملكهی بازدارنده از ارتكاب محرمات وصف میگردد...»[۱۹۶۰] .

و گفتهای: پیامبر جبه ثقلین (قرآن و عترت) و اهل بیتش وصیت كرد؛ ولی با وصیت رسول خدا جمخالفت ورزیدند همانگونه كه در بسیاری از احكام با او مخالفت ورزیدند كه در جای خود بیان شده، پس اجتهاد را بر نص و مصلحت موهوم را بر فرمان پیامبرجمقدم داشتند، و بدینصورت بدعتهایی را در دین بوجود آوردند كه در قرآن و سنت اصلی برای آنها یافت نمی‌شود»[۱۹۶۱] .

و گفتهای: «گمان غالب بر این است كه علت منع تدوین و نشر و خواندن و مذاكره و نوشتن حدیث بعد از رسول خدا جهمان علت باشد كه به خاطر آن مانع نوشتن صحیفه در روز پنجشنبه از سوی رسول خدا جشدند كه در حال احتضار و وفات قرار گرفته بود، پس هدف اول و آخر و قبل از رحلت و بعد از رحلت پیامبر جتغییر نكرده...» [۱۹۶۲] .

و گفتهای: «ابوبكر خالد بنولید را فرستاد تا آن فتنه را خاموش كند، ولی خالد تجاوز كرد و آن صحابی -یعنی مالک بن نویره- را به قتل رسانید، و تنها به قتل او بسنده نكرد، بلكه با همسرش زنا كرد..»[۱۹۶۳] .

و گفتهای: «این است شمشیر و قهرمان اسلام كه مردم بیگناه را یکی بعد از دیگری به قتل میرساند، و پیامبر اعظم جخود را از جنایت او مبراء میكند، اما بعد از وفات پیامبر جاگر چه با زن مالک بن نویره زنا كرده و مالک را به قتل رسانیده و لیکن به مردی خوب و شمشیر از غلاف كشیدهی اسلام تبدیل میگردد كه به غلاف برنمیگردد، این حال قهرمان اسلام است، باید دیگر صحابه چگونه باشند!»[۱۹۶۴] .

و گفتهای: «روایاتی هست كه برخی از اصحاب را بطور اختصاصی ذكر كرده- مانند خالد بن ولید و ابوهریره- كسانی كه صحابیان خوبی نبودند و خبر از فرجام بد و سوء عملكرد فراوان ایشان هست»[۱۹۶۵] .

و گفتهای: «او- عائشه- در برابر امام امیر مؤمنان س موضعی خصمانه و دشمنی واضحی داشت»[۱۹۶۶] .

و گفتهای: «تعدادی از مردان سلف وجود دارند كه هر انسان منصف و دارای معیار شرعی جایز نمیداند ایشان را دوست بدارد یا نسبت به ایشان ترحم داشته باشد، زیرا دوست داشتن آنها و احساس ترحم به ایشان خروج آشكار از سادهترین مقیاس و معیار شرعی است، از جمله معاویه بن ابوسفیان، عمرو بن العاص...»[۱۹۶۷] .

و گفتهای: «معاویه از خلفای راشدین نبود، بلكه از پادشاهان بنی امیه بود كه این منصب را با شمشیر و ایجاد رعب و وحشت و حیله و دروغ اشغال كردند، لذا هنگامی كه علی سدر صدد بر آمد تا او را از ولایت شام بركنار كند، در مقابل او قد علم كرد.

و گفته‌ای: «به سابقین تمسک نمیجوییم، آن دسته از نویسندگانی كه برای كسب روزی مینویسند و افرادی چون معاویه را كاتب وحی معرفی میكنند، حال آنكه دارای سیره و زندگینامه زشتی است، چگونه عقل قبول دارد كه رسول خدا كه همیشه با وحی الهی رابطه داشت و از روی میل و خواهش نفسانی سخن نمیگفت، و با علم و دانش خدا از همه چیز آگاهی داشت، برای نوشتن وحی به معاویه اعتماد كند، مگر صحابه كم داشت؟.

و گفتهای: «كسی كه با روح موضوعی و دور از همۀ انگیزهها به كنكاش و بررسی تاریخ بپردازد، میبیند كه گروهی از صحابه طوری روی تاریخ را سیاه كردهاند كه خلف و جانشینان ایشان به خاطر داشتن چنین سلف و پیشینیانی متأسف هستند[۱۹۶۸] .

و گفتهای: «برخی از افرادی كه صحابه و همدم پیامبر جبودند مرتكب جنایاتی شدهاند كه قابل بخشش نیستند، بطوری كه پرونده زندگیش را سیاه كرده و به عنوان ننگ صحابه به شمار میآید. اینک در این مقام چكیدهای پیرامون برخی از آن دسته از اصحاب مینویسیم كه از راه منحرف شدند، تا نمونهای باشد برای این مطلب كه میگوییم، چون جمعآوری این جنبه (جنبه جرم و جنایت) از زندگی صحابه یک كتاب ویژه‌ را در برمیگیرد، و در این میان خالد بن ولید و مادر مؤمنان عائشه لرا به‌ عنوان نمونه‌ ذكر كردهای[۱۹۶۹] .

و گفتهای: «معاویه و غیره بعد از آنكه نتوانستند با اسلام مقاومت كنند با تظاهر به اسلام استتار كردند و دل خود را به شیطان فروختند..»[۱۹۷۰] .

و در باره عمرو بن عاص گفتهای: او كانون فتنه و فساد بود[۱۹۷۱] .

و گفتهای: «بخاری اگر چه اندكی از فضایل علی و اهل بیتش را ذكر كرده؛ اما واقعاً وقتی به موضوع فضایل ایشان (صحابه) میرسد، قلمش میلرزد و هر چه برایش ممكن بوده حدیث را به بازیچه گرفته است»[۱۹۷۲] .

و گفتهای: «بخاری گاهی حدیث را به بازی گرفته و قسمتی از آن را برای اغراضی مشخص حذف میكند، و او این جمله «تقتله الفئة الباغية» را به هدف تبرئهی معاویه و توجیه كارهایش حذف كرده است»[۱۹۷۳] .

و گفتهای: «ابوهریره داستانسرایی بود با خیالپردازی گسترده، او در موضوعات گوناگون اسطوره بافی میكرد و آن را در قالب حدیث بیان مینمود.

و گفتهای: «با این وجود بخاری یا مسلم از او- یعنی علی س- جز شصت حدیث را روایت نكرده‌اند، در حالی كه در ذكر احادیث ابوهریره زیادهگویی كردهاند، بعد از همۀ اینها مسلمان چگونه به احادیثی اعتماد میكند كه از طریق اینها به او رسید است..».

و گفتهای: «عجیب است- تا زندگی كنی زمانه شگفتیها را نشانت میدهد- وهابیها زادهی اندیشهی پیر گمراه، ابن تیمیه هستند كه در كتابش توحید را چنین تعریف میكند: خداوند سبحان در بالای آسمانها بالاتر از مخلوقات قرار دارد. تكرار كرده و میگوید:‌ پروردگارمان هر شب وقتی كه یک سوّم شب باقی ماند به آسمان دنیا نازل میشود و میگوید: چه كسی مرا میخواند تا اجابت كنم، چه كسی از من درخواست میكند تا به او ببخشم، چه كسی تقاضای عفو و بخشش دارد تا او را عفو كنم، -تا اینجا كه میگوید: اگر این نظر استاد باشد، پس حال كسانی چگونه است كه كاسه او را میلیسند و بر سفرهاش مینشینند؛ امثال ابن القیم و محمّد بن عبدالوهاب، آنان که‌ میخواهند استاد و دعوتگران توحید باشند. و میگوید: میبینیم علمای وهابی در سعودیه و غیره خود را به اهل سلطه و خلفای جور و ستم نزدیک میكنند و برای توجیه اعمال ظالمانه و موضعگیری ستمگرانه ایشان تلاش میكنند و میكوشند برای همۀ كارهایی كه از حكام صادر میشود از خوب و بد سند شرعی بسازند. جای تعجّب هم نیست، چون آنها نماز خواندن پشت سر هر خوب و بدی را صحیح میدانند......»[۱۹۷۴] .

و گفتهای: «واقعاً ابن تیمیه استاد بدعت و گمراهی است، آرزو داشتم که‌ ای كاش فراغت داشتم و رساله كاملی را در تبیین همه بدعتها و آراء خارق العادهاش بنویسم...»[۱۹۷۵] .

یكی دیگر از سخنانت این است: «بر خواننده گرامی پوشیده نیست كه اكثر این كتابها- كه فاسد بودن عقاید منتسب به اهل بیت را تبیین میكند- با كمک مالی وهّابیه تألیف و چاپ میگردند و بصورت مجانی برای تحقق اهداف آقایانشان پخش میشوند، اهدافی كه جز با جان هم انداختن مسلمانان تحقق نمییابند»[۱۹۷۶] .

این بعضی از سخنان شما در كتابها و مقالاتتان بود كه نقل كردیم و فرصت كافی برای نقل همۀ آنها را نداریم. میدانیم كه به شدت علاقمند به رد آنها هستی، ولی مراد ما پاسخ رد به سخنان شما نیست، زیرا برای من همین نقد كافی است كه در كتابهایتان روایات را به منابعشان نسبت میدهی بدون فرق به اینكه آن روایت برای تحقیق و بررسی ذكر شده یا خیر، لذا ما همیشه از شما میخواهیم كه درست نقل كنید، چون روش نقل بدون تفصیل را قبول نداریم و آن را خیانت علمی میدانیم.

به هر حال بنگرید كه چگونه بین این گفتهها و بین ادعاهایتان در قضیهی وحدت، هماهنگی برقرار میكنید، و از خود بپرسید كه این حرفهای ناسزا را بر ضد كدام جریان گفتهاید كه مدعی هستید ،تقریب بین فرقههای اسلامی آرزوی دیرین هر مسلمانی است. و (میگویید) لازم است مسلمانان در این شرایط حساس قاطعانه به مسائل مشترک بین همۀ مذاهب توجه كنند و اختلافات را به محافل و مدارس علمی برگردانند....

این است آنچه دعوتگران به تقریب بدان دعوت میكنند، توجه رهبران به مسائل مشترک بین مذاهب و واگذار كردن اختلافات به مدارس و مراكز تحقیق؟ واقعاً وحدت اسلامی نه با این كنفرانسها محقق میگردد، نه با سخنرانیها و آوازهای ایراد شدۀ آنجا و نه با شعارهایی كه خطاب به امت اسلامی سر میدهند؛ ما دامی كه به صورت عملی مصوبات اجرا نگردد[۱۹۷۷] .

و شما گفتی: «واقعاً مسلمانان امروزه بیش از همۀ زمانهای گذشته نیاز شدید به اتحاد و رابطه برادری دارند، چون امروز با صهیونیسم تجاوزگر و استعمار ستمگر مواجه هستند؛ پس بدون شک نشر این رسالهی دروغین موجب ایجاد نفاق و تفرق میشود و برای مصالح مسلمین زیانآور است، و بعید هم به نظر نمیرسد كه دست استعمار غاصب در پس پرده (این نمایش) نقش ایفا كند[۱۹۷۸] .

آیا شما به این سخنان پایبند هستید؟ یا همیشه و با هر وسیلهای در جهت نشر (اعتقادات خود تلاش میكنید). آنچه نقل كردم قطره به دریا بود!.

اما در رابطه با انكار عنوان «تعظیم یهود و نصارا از سوی شیعه»، و ذكر موضعگیری ائمه و شیعه در برابر یهودیان، و نیز یادآوری افتخارات حزب الله لبنان...

میگویم: استاد گرامی! بدون شک وقت كافی برای تدبّر آن كتاب و مقاصد آن را نداشتهای، در نتیجه نسبت به برخی از عناوین آن چنین تصوّر نادرستی داری، گمان نمیكنم در میان اهل سنت هیچ انسان عاقل و فهمیدهای طعنه زدن به ائمه اهل بیت بر ذهن و فكرش خطور كرده باشد یا ایشان را به داشتن عقاید فاسدی همچون غلو، ادعای تحریف قرآن، تكفیر صحابه، تعظیم یهود و نصارا و عقایدی كه خدا هیچ برهانی بر حقانیت آن نفرستاده، متهم كرده باشد؛ و یقین دارم كه استاد از این چیزها بیخبر نیست، و هدف شما از ذكر موضعگیری امیر مؤمنان سنسبت به یهود و نصارا؛ ایجاد توهم بود برای خواننده به اینكه ما به ائمه و شیعیان و طرفداران مخلص ایشان طعنه میزنیم، ولی تو میدانی كه بطور قطع ما ائمه را از داشتن این عقاید پاک و مبراء میدانیم، و تألیفات اهل سنت كه در نقد عقاید شیعه نوشته شدهاند فقط متوجه عقایدی است كه به شیعه نسبت داده میشود و ائمه از آن مبراء هستند، و ما هنگامی كه واژهی شیعه را به كار میبریم فقط از باب مشاكله و مجاز است. شما در یكی از تألیفات خود یادآور شدهاید كه: همانا شیعه – در واقع- اهل سنّت هستند، زیرا وقتی هدف از این كلمه اهتمام جدی به شؤون سنّت است؛ پس أئمه شیعه و شاگردان مدرسهی ایشان بودند كه سنّت را زنده و بدعت را نابود میكردند[۱۹۷۹] .

و این دلیل است بر اینكه میتوان مصطلحات را به صورت وسیع و گسترده به كار برد، این چیزی است كه كاملاً ما در پی آن هستیم، اگر مفهوم تشیع این است که‌ ما مسلمانان همگی شیعه و دوستدار آل بیت رسول خدا جهستیم، پس طرفداری و تشیع برای اهل بیت را افتخار می‌دانیم و نباید به كسانی نسبت داده شود كه استحقاق آن را ندارند، لذا امام زید:صفت شیعه را از برخی یاران خود نفی كرد و آنها را رافضه نامید، همانگونه كه امام شافعی/فرمود: إن كان رفضاً حبُّ آلِ محمدٍ
فليشهدِ الثقلانِ أَني رافضي
(اگر رافضی دوست داشتن اهل بیت باشد، انس و جن شاهد باشند كه من رافضی هستم). زیرا شافعی بعید میدانست كه رافضهگری محبت و دوستی اهل بیت محمّد جباشد، نه آنگونه كه تو در یكی از كتابهایت نوشتهای، لذا در یكی از اشعارش فرموده: قالوا ترفضت؟ قلت :كــلا
ما الرفض ديني و لا اعتقادي
گفتند: رافضه شده‌ای؟‌گفتم: هرگز چنین نیست، رفض و رافضهگری دین و اعتقاد من نیست.

یعنی رافضه ارتباطی به تشیع و محبت اهل بیت ندارد؛ همانگونه كه زید /فرمود، و این منهج و راه و روش اهل سنت است.

ای استاد! محترمانه به شما یادآوری میكنم كه مبادا از این مفهوم خبر نداشته باشی و مرا به طعنه زدن و نقد شیعه و امیرمؤمنان و اهل بیت ش متهم نمایی.

سپس آیا اگر ما - بعنوان مثال برای فهم نادرست شما – بگوییم: شما كه نمیپذیرید شیعه یهود و نصارا را تعظیم كرده، حتما این را قبول دارید كه شیعه همۀ فضایل صحابه را انكار میكنند و روایات وارده در این زمینه را تحریف و تأویل میكنند، چرا که‌ این عنوان در فهرست موضوعات كتاب؛ قبل از تعظیم شیعه وارد شده است، آیا ما از این موضوع چنین استنباط كنیم كه شما اعتراف میكنید كه این عقیده اهل بیت درباره اصحاب رسول خدا جاست؟ و آیا شایسته است ما بگوییم مثلاً شما به قضیه تعظیم یهود وارد شدید وتوانستید آن را رد كنید، اما نسبت به قضیهی عدم تعظیم شما برای قرآن و ادعای تحریف آن؛ كاملاً خود را به نادانی زده‌اید و اقرار کرده‌اید كه این عقیده اهل بیت در رابطه با قرآن است؟

پس وقتی كه درباره طعنه به صحابه رسول خدا جو تكفیر آنها دهها متن صریح را از شما نقل میكنیم، سپس بدنبال آن، نص صریح شما در مورد تعظیم و بزرگداشت یهود و نصارا را در همان فصل ذكر میكنیم، ما به یقین میدانیم كه نسبت دادن هیچ کدام از روایت‌های تكفیر صحابه و تعظیم یهود و نصارا به ائمۀ اهل بیت صحیح نمی‌باشند، همچنین نباید فهم و درک مقاصد عنوان تعظیم از موضوع سابق دور باشد، در غیر این صورت، نتیجۀ فهم و درک، نسبت به آن عنوان غلط و اشتباه خواهد بود، درحالی كه منظور از آن عنوان أئمه و طرفدارانشان است. از این رو ما قضیه تعظیم را در فصل دیگری قرار ندادهایم، چون ارتباطی بین آن دو نیست، و برای رفع ابهام میگوییم: ما وقتی كه در فصل سابق تعظیم شیعه برای یهود و نصارا را یادآور شدیم و دهها روایت را پیرامون طعنه زدن شیعه به صحابه و تكفیر ایشان و تحریف روایات وارده در فضایل صحابه را ذكر كردیم؛ و نیز اینكه شیعه میگویند جامعهی اصحاب مخلوطی از منافقین و افراد كینهتوز و توطئهگر و برگشته از اسلام بود (لطفاً به آن فصل مراجعه كنید)، سپس در فصل تعظیم یهود و نصارا توسط شیعه روایاتی را ذكر كردیم مبنی بر اینكه یک یهودی از امام علی پرسید: چرا به اسب أجد، به قاطر عد و به الاغ حر گفته میشود؟ امام هم به او پاسخ داد، لذا یهودی اسلام آورد و تا وقتی كه در جنگ صفین همراه او به قتل رسید از او جدا نشد.

یكی دیگر هم ایمان آورد چون امام علی ساز نام چشمهای به او خبر داد كه در راه صفین از آن آب نوشیده‌ بود، بنابراین آن یهودی نخستین كسی بود كه در آنجا به شهادت رسید، و علی نزد او پیاده شد در حالی كه چشمانش اشک میریخت و میگفت: «انسان همراه كسی حشر میشود كه دوست دارد، این راهب درقیامت همراه ماست و رفیق من در بهشت است».

یهودی دیگری از امام علی پرسید: خدا كجاست؟‌ پس وقتی به او جواب داد، ایمان آورد و گفت‌: شهادت میدهم كه تو به مقام پیامبرت بر حقتر هستی از كسی كه بر آن چیره شده است.

دو یهودی دیگر به امام علی گفتند: واقعاً تو جانشین برحق هستی، صفت تو در كتاب ما موجود است و آن را در كنیسهها میخوانیم، چه چیز دو رفیقت را واداشت که‌ نگذارند تو در جایگاهی قرار گیری كه فقط تو شایستهی آن هستی؟

یكی دیگر میگوید: دستت را بده كه من گواهی میدهم به لا اله الاّ الله و محمّد رسول الله و به اینكه تو جانشین خدا در زمین و وصی رسول الله هستی.

یكی دیگر علی را دوست میداشت ولی قبل از اسلام آورردن وفات یافت، بنابر این خدا فرمود: او در بهشت من سهمی ندارد، ولی ای آتش او را ناراحت نكن.

اما شما راضی نیستید (حد اقل مقام یک یهودی كافر را) برای شیخین قائل باشید، بلكه دهها روایت را برای داستان تعذیب شیخین در دوزخ و ماندن همیشگی ایشان جعل كردهاید، مانند روایت اینكه آنها با تازیانهی آتشین زده میشوند كه اگر آن تازیانه به دریا زده شود از مشرق تا مغرب به جوش میآید، و اگر آن ضربهها به كوهها وارد شود همه ذوب میشوند و به خاكستر تبدیل میشوند...

و روایتی دیگر را ساختهاید مبنی بر اینكه در آتش درهای هست به نام سقر؛ از وقتی كه خلق شده نفس نكشیده و اگر خداوند به او اجازه میداد به اندازه یک نخ نفس بكشد، همه آنچه را كه روی زمین است، میسوزاند، و اهل دوزخ از گرما و بوی بد آن و از انواع شكنجه و عذابی كه خداوند برای اهل آن آماده كرده، به خدا پناه میبرند، و در آن كوه، درههایی هست كه همۀ اهالی آن درهها از گرما و بوی گند آن و از انواع شكنجه و عذابی كه خداوند برای اهل آن آماده كرده به خدا پناه میبرند، و در آن دره گودالی هست كه اهالی آن از گرمای آن و بوی بد و انواع شكنجه و عذابی كه خداوند برای اهل آن آماده كرده به خدا پناه میبرند، و در آن گودال ماری هست كه اهل آن گودال از پلیدی و بوی كثیف و گند و سمی كه خدا در دندانهای نیش او آفریده و از انواع شكنجه و عذابی كه خداوند برای اهل آن چاه آماده كرده به خدا پناه می‌‌برند و در شكم آن مار هفت صندوق وجود دارد كه هفت نفر از امتهای سابق و دو نفر از این امت- ابوبكر و عمرب- در آن صندوقها هستند.

و دهها روایت دیگر، پس لابد خواننده فكر میكند كه علت این همه شكنجه و عذاب كه – به ادعای شما- برای صحابه آماده شده به خاطر این است كه برحقترین بودن علی برای خلافت را انكار كردهاند، ولی علت احترام شما به یهودیان این بود كه -به ادعای شما- برخی بر حقتر بودن امامت علی ساعتراف كرده‌اند، بنابراین ایمان آوردند و به شهادت رسیدند و در بهشت رفیق امام علی خواهند بود، و كسانی از آنها هم كه با حالت یهودیت و قبل از ایمان آوردن از دنیا رفتند و تعذیب نمیشود؛ فقط به خاطر سؤال كردن یا دیدار چند لحظهای (نه ۲۳ سال) با امام علی، از عذاب آتش نجات یافتند. پس حتماً خواننده توقفی میكند و سؤال میكند كه منشأ و ریشه این عقاید از كجا آمده است،- چرا که‌ عاقلان را اشاره‌ای کافی است- پس نباید غفلت كرد كه این افكار با تشیع به مفهوم درست ارتباطی ندارد، و این انتقاد ما از شماست، خدا از ما و شما بگذرد، وقتی كه به زور امیر المؤمنین را وارد سیاق كلام خود میكنید ناچاریم با سبک و اسلوب عاطفی برخود كنیم تا شعور دیگران را جریحهدار نكنیم.

یادم میآید كه شما در پاسخ رد به بعضی تألیفات استادمان شیخ صالح - خدا حفظش كند- این روش را قبول نمیكردید و گفتید: بایستی استاد خصوصاً در بحثهای تاریخی به جای روش و اسلوب خطابی از اسلوب برهانی و استدلالی استفاده كند، زیرا هر كدام از این اسلوبها جای ویژه خود را دارد، امّا –متأسفانه- به جای استدلال به اسناد و مدارک تاریخی اسلوبی عاطفی را به كار بردی كه احساسات و عواطف را برانگیخت.

و باری دیگر در همین روند ادعایتان را نقض كردید، یعنی وقتی كه گفتید: چه تلازم و ارتباطی بین طعنه زدن به دعوت شده و دعوتگر وجود دارد، قرآن به قوم نوح و عاد و ثمود طعن زده، آیا معنایش این است كه به دعوتگرانشان طعنه زده و ایشان را مورد انتقاد قرار داده؟ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (این چه حكمی است كه می‌كنید).

استاد این روش را بر ما تطبیق نكرده و میگوید: ما نسبت به عقاید منتسبین به تشیع انتقاد داریم نه به ائمه رحمهم الله؟!!.

اما در مورد اینكه در كتاب خود (بحوث فی الملل و النحل) صفحاتی را در باره كعب الأحبار و وهب بن منبه با چسب و قیچی قطع و وصل كردهاید، خودت میدانی منشأ این برداشت و قیاس غلط چیست؟ و چون با این جایگاه متناسب نیست شایسته رد كردن نمی‌باشد، زیرا هر مقامی مقالی دارد.

و درباره این سخن كه میگویی: آیا مردان شیعه نبودند كه یهودیان را از سرزمین اسلامی- جنوب لبنان- با ذلّت و خواری بیرون راندند، و بدین صورت الگوی قهرمانان فلسطین و مقتدای پسران سنگ شدند و به آنان یاد دادند كه رهایی از خواری در برابر صهیونسم متجاوز جز با قربانی دادن و عملیات شهادت طلبانه ممكن نیست؟!.

شما را به این سایتهایمان حواله میكنم:

hسسp://www.fnooج.com/media۰۰۱.جam

hسسp://www.fnooج.com/media۰۰۲.جam

hسسp://www.fnooج.com/fn۰۱۵۸.hسm

و جز این ضرب المثل را نمی‌گویم كه گفته‌اند: «أهل مكة أدرى بشعابها». (اهل مكه بیشتر از دیگران از دره‌های آن‌جا با خبرند).

اما در رابطه با این‌كه درباره علاء بن رزین عنوان: «نویسنده و ابجدی بودن رجال شیعه» را نوشتهای:

در این مورد حق با شماست، چون من ابی علاء را كه صفوان بن یحیی از او روایت می‌كند با علاء وارد شده در سند كه صفوان بن یحیی از او نیز روایت می‌كند اشتباه گرفتم، و منشأ اشتباه این بود كه بخش عمدهی كسانی كه ابی العلاء از آنها روایت كرده، همان كسانی هستند كه علاء وارد شده در سند آن حدیث از ایشان روایت نموده است. اما شایسته بود شما اینگونه اشتباه را تصحیح كنید نه اینكه بگویی عجیب اینكه آدرس جلد ۵/ ۱۸۴ از معجم رجال حدیث سید خوئی را معرفی كرده و هیچ اثری را در آنجا نیافتیم، حال آنكه به یقین میدانید این صفحه و آن جلد كه معرفی شده‌اند مربوط به ابی العلاء است.

به یادتان نمیآورم كه كمتر محقق از اینگونه اشتباهات سالم است، و شاید در كتاب ما هم موارد دیگری پیدا كنی. بعنوان مثال شما همراه محقق فاضل نائینی و سید بزرگوار حكیم زاده بر تحقیق رجال نجاشی نظارت داشتی، ولی دچار خطا شدید، مثلاً در بحث زندگینامه ابوملک جهنی، نوشتهاید: او از جهینه بنی قضاعه است، در حالی كه آنها از بنوجهینه هستند...و در بیان این كلمه چند سطر را بصورت طولانی نوشتهاید، حال آنكه جهنی تصحیف است و درست نیست، بلكه تصحیح آن ابومالک جبنی است،‌ (به زندگینامهاش در شماره ۱۲۶۶ مراجعه كن). همچنین افراد زیادی در این اشتباه با شما شریک بودهاند، مانند قهبائی و میرزا و مامقانی و محمد نجف و تستری و خوئی و محسن امین.

و اگر بیشتر از قضیه سهو غفلت را میخواهی، در مورد آن حدیث كه گویا فاطمه به زیارت قبر عمویش حمزه میرفت، نماز میخواند و در كنار قبرش گریه میكرد... امام ذهبی حاكم را در مورد صحت حدیث تأیید كرده[۱۹۸۰] .

درحالی كه ذهبی دو بار در مورد سلیمان بن داود مدنی از حاكم انتقاد گرفته است.

همچنین در رابطه با تابعی فقیه مسروق بن اجدع / گفتهاید كه او در سفرها آجری را از مدینه همراه خود حمل میكرد و روی آن سجده میكرد، و این سخن را به مصنّف ابی شیبه نسبت دادهای و مدعی شدهای كه این روایت با دو سند ثابت است[۱۹۸۱] و این مطلب را در چند كتاب تكرار كردهاید[۱۹۸۲] . علی رغم اینكه در منبع از سفر به‌ طور مطلق بحث نشده‌، بلكه به سفر با كشتی اختصاص یافته است، همچنین جمله «از مدینه» در آن ذكر نشده، و نیز روایت دو سند ندارد، بلكه یک سند دارد كه مدار آن بر ابن سیرین است، علاوه بر اینكه حدیث ضعیف و منقطع است. همه اینها در یک استدلال، ولی شما را نكوهش نمیكنم، چون شما نقل كنندهی چیزی بودی كه دیگران نوشتهاند. حال آنكه این موضوع بحثی طولانی دارند كه اینجا محل بیانش نیست، و آنچه گفتیم برای بیان مقود كافی است.

به هر حال به موضوع خودمان برمیگردیم، روایت مذكور خالی از اشكال نیست، تفاوتی ندارد از جهت سند باشد یا از لحاظ منبع، ولی نمیدانم چرا نسبت به آن غافل بودی، حال آنكه شما مخالف آن روش بودی، چنانچه در یكی از تألیفات خود نوشتهای: انصاف نیست برخی از فصلهای كتابی مطالعه شود ولی به منظور پنهان كردن بعضی حقایق، یا پاک كردن آنها به خاطر انگیزههای معین یا بدون هدف از سایر فصلهای دیگر چشمپوشی شود.

همچنین گفتهای روش «گزینشی» اشباه و نادرست است، بدین صورت كه تكیه بر روی یک اصل علمی محكم نباشد، بنابراین نتایج حاصله از آن ناقص و مشوّه خواهد و نه از واقعیت تعبیر میكند و حقیقت را به تصویر میكشد.

در سند صفوان بن یحیی و محمّد بن مسلم روایاتی وارد شده كه برخی مدحكننده و برخی ذمكننده هستند، و آقای خوئی در مورد تعدادی از آنها گفته به خاطر تقیه چنین گفتهاند، و در مورد برخی گفته: اگر سند این روایات صحیح باشند باز هم ارزش و اعتبار ندارند...شاید امام یارانش را به خاطر حفظ جان و امنیت نكوهش و مذمت كرده باشد[۱۹۸۳] .

شما نیز همان نظر امام خوئی را دارید، چون گفتهاید: «اینجا هم روایات ذم وجود دارد كه اگر صدور آنها از امام ثابت باشد لازم است حمل بر تقیه گردد، همچنین امام سلام الله علیه به خاطر دفاع از یاران خود و امنیت جانی آنها در برابر اذیت دشمن آنها را مورد نقد و عیب گرفتن قرار داده است»، ولی نمیدانم این كدام روش و كدام علم است!!؟

شایان ذكر است شما در اینجا به صورت مفصل زندگینامه محمد بن مسلم را مورد بحث قرار دادید، و سایر روایات مدح را ذكر كردید؛ ولی به روایات ذم اشاره نكردید و آنها را به فراموشی سپردید[۱۹۸۴] .

اما پدر قمی ابراهیم بن هاشم، به رغم چیزهایی كه در بارهی او گفته شده؛ ولی كسی به موثق بودنش تصریح نكرده است، تا جایی كه حلی در باره او گفته: كسی یاوران خود را ندیدهام كه در مورد او نقد و اشكال گرفته باشد، یا او را موثق و عادل معرفی كررده باشد، و روایات زیادی از او نقل شده، و رأی راجح این است كه روایتش قابل قبول است.

واقعاً خوئی و غیره در اثبات موثق بودن پدر قمی تمام معیارهایی را كه برای اثبات موثق بودن مطرح بود بر دیوار كوبیده، مانند نص صریح یكی از أئمه یا یكی از نامداران سابق یا متأخر، یا ادعای اجماع از جانب علمای متقدم و دیگر اصول و قواعد قرار دادی، و اموری را معیار قرار دادند كه خالی از اشكال نیستند، از جمله ادعای خود قمی به اینكه هر روایتی در تفسیر او باشد یا نام راوی در سندهای كتاب كامل الزیارات موجود باشد صحیح است،.

و بدون شک خوئی و غیره در این باره معذورند، زیرا روایات آن بالغ بر شش هزار و دویست و چهار مورد هستند، بنابراین ساقط كردن همه آن روایات برایشان سخت و مشكل بوده است.

اما آن منبع مملو از مصیبتهایی است كه قُمی تفسیرش را از آن پر كرده است، مانند مقوله تحریف قرآن، طعنه زدن به صحابه و متهم كردن مادر مسلمانان به فاحشه و غیره همانگونه كه در كتابم یادآوری كردهام، و اشكالی نیست اگر در مورد اتهام به مادر مؤمنان لمثالی ذكر كنم كه قمی در مورد تفسیر آیه ۱۰سوره تحریم كه میفرماید:

﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱمۡرَأَتَ نُوحٖ وَٱمۡرَأَتَ لُوطٖۖ كَانَتَا تَحۡتَ عَبۡدَيۡنِ مِنۡ عِبَادِنَا صَٰلِحَيۡنِ فَخَانَتَاهُمَا[التحریم: ۱۰] .

در تفسیر این آیه نوشته: از ابی الحسن روایت است كه گفت: به خدا سوگند ﴿فَخَانَتَاهُمَاجز فاحشه نبوده است، و قطعا حد زنا را بر فلانه -منظورش عائشه لاست- كه در راه بصره مرتكب آن شد، و فلان -منظورش طلحه است- او را دوست میداشت، بنابراین وقتی كه در صدد سفر به بصره بر آمد فلان -طلحه- به او گفت: برای تو حلال نیست بدون محرم خارج شوی، لذا خود را به ازدواج فلان -طلحه- درآورد.

به خاطر این نمونه و امثال آن از شما انتقاد گرفتم كه این تفسیر را به قمی نسبت دادهاید، یا میگویید این تفسیر فقط از آنِ قمی است، بلكه آن تفسیر تلفیقی است از آن‌چه قُمی بر شاگر خود ابو الفضل عباس دیكته كرده، و آن‌چه شاگردش با سند ویژه از ابی الجارود، از امام باقر روایت كرده، و از این رو ابو العباس در منابع رجال حدیث ذكری از او به میان نیامده است، و معلوم نیست او كیست، و زندگی‌نامه ابوالجارود را در كتاب خود ذكر كرده‌ایم.

سخن كسانی را كه در این باره مفصل بحث كرده‌اند رها كرده‌ای تا به این‌جا كه گفته: چگونه ممكن است به مطالبی اعتماد كرد كه در دیباچه كتاب ذكر شده اگر ثابت باشد كه دیباچه را خود علی بن ابراهیم نوشته است؟ سپس گفته‌ای: سپس اعتماد داشتن به این تفسیر بعد از این مخلوط شدن بسیار مشكل است، خصوصاً با متون شاذ و خلاف قاعده‌ای كه در متن آن هست. برخی از اهل علم معتقدند كه نسخۀ چاپ شده با آن‌چه از آن تفسیر نقل شده و در برخی كتاب‌ها ثبت شده، پس دیگر اعتمادی به موثق معرفی كردن ضمنی آن هم باقی نمیماند، و نه متن و نه سندش قابل اعتماد نیست[۱۹۸۵] .

یكی دیگر گفته: علم اجمالی حاصل شده به اینكه تفسیر قمی مخلوطی است از تفسیر قمی و غیره، و چون ممكن نیست آن ‌را از هم جدا كرد، پس همه آن از اعتبار ساقط است[۱۹۸۶] .

‌یكی دیگرگفته: معلوم نیست كه تفسیر قمی را خودش نوشته یا نه، و بخش عمده آن را قمی ننوشته است، و این تفسیر از اول تا آخر و غیر موثق و فاقد اعتبار است.

این بود تنها مثالی كه در رساله‌‌ی خود ذكر كردهاید، ولی نمیدانم چرا این را انتخاب كردهای!؟.

و تحت عنوان اخبار متواتره و نقد اسانید آنها، مخالفت ورزیدهای كه سند روایات متواتره مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد، بلكه آن را كاری اضافی به حساب آوردهاید.

میگوییم: آیا استاد در مورد روایات تحریف قرآن هم كه از طریق شیعه نقل شده نیز همان نظر را دارد كه طبرسی در «فصل الخطاب» بیش از (۱۱۲۲) مورد از آن روایت را نقل كرده، كه بیش از (۲۰۰۰) روایت هستند همانگونه نعمت الله جزایری گفته است.

استاد نكته شایان ذكر اینكه شما با وجود اینكه در مورد روایات تحریف قرآن كه در كتابهای شیعه موجوداست میگویید:‌ اینها روایات شاذ و اخبار آحاد هستند كه نه مفید علم هستند و نه به آنها عمل میشود، و علمای شیعه آنها را دورانداختهاند، بلكه آنها را تكذیب كردهاند.

و در كتاب دیگر گفتهاید: قطعاً دستیابی به روایاتی در این موضوع -تحریف قرآن- در منابع شیعه دلیلی بر اعتقاد به تحریف قرآن نیست[۱۹۸۷] .

بلكه میگویید: جمهور شیعه امامیه معتقد به حفظ قرآن از تحریف هستند[۱۹۸۸] .

این حرف شما هم غریب نیست؛ زیرا مادامی كه تصریح میكنید به اینكه هر كس بگوید قرآن تحریف شده؛ افراطی نیست، بلكه او اشتباه كرده و لزومی بین مقولهی تحریف و غلو و افراط‌گري نيست[۱۹۸۹] .

و نیز در رابطه با روایات تكفیر صحابه كه خود میدانید تعدادشان چند است، همین را گفته‌اید: آیا با معیار عدالت جایز است همۀ شیعیان متهم شوند به اینكه همۀ اصحاب پیامبر جرا تكفیر و تفسیق میكنند به بهانهی اینكه زندگی تعداد اندكی از آنها را مورد بررسی قرار دادهاند و كارهای بد ایشان را ذكر كردهاند[۱۹۹۰] .

اصلاً آیا شما قبول ندارید كه دشنام و ناسزاگویی به صحابه به عقاید شیعه نسبت داده شود؟![۱۹۹۱] .

و میگویید:‌ امویه جهت توطئه علیه شیعه، دروغ و اتهاماتی بر علیه شیعه راه انداختند؛ مانند ناسزاگویی صحابه و نفرت از آنها و كافر و فاسق دانستن ایشان، ولی بدون شک این دروغ و افتراست و گناهش بر گردن بنی امیه و بنی مروان است.

پس چگونه شیعه میتوانند نسبت به اصحاب رسول خدا تنفر و كینه داشته باشند، حال آنكه راوی احادیث شیعه همه‌ صحابه بوده‌اند و تاریخ سرشار از نام آنها و طرفدارانشان است.

به نظر میرسد كه شما با بزرگنمایی مسایل كوچک و ساده جلوه دادن چیزهای بزرگ، دست و پنجه نرم میكنید. آسان تلقی كردن چیزهای بزرگ از مثالی كه گذشت به خوبی روشن است، چون روایات مربوط به تحریف قرآن و ناسزاگویی به صحابه را آحاد معرفی كرده‌اید، در حالی كه خودتان تعدادشان را میدانید، اما در مورد بزرگنمایی، شما درباره تعداد شیعیان جهان گفتهای: همانا مراكز آمار و سرشماری جهان در اختیار دشمنان اسلام؛ خصوصاً صهیونیستهاست، و این امر موجب شده كه ما از آمار دقیق مسلمانان و در میان آنان از آمار شیعیان اطلاع نداشته باشیم، ... و در ادامه تعداد شیعیان را (۲۰۰ ملیون) ذكر كردهاید[۱۹۹۲] .

سپس در كتابی دیگر این تعداد را با استفاده‌ از قدرتی نیرومند به (۲۵۰ملیون) تبدیل نموده‌اید، آنجا كه گفتهاید: مراكز آمار در جهان تحت نفوذ صهیونیستها و دشمنان اسلام است كه اهتمام ایشان بر این است مسلمانان را اندک و غیر مسلمانان را زیاد جلوه‌ دهند، و تعداد شیعیان در حدود (۲۵۰ ملیون) نفوس است[۱۹۹۳] .

به موضوع برمیگردیم و میگوییم:‌ آیا خبر ندارید كه آقای مجلسی با همین منطق، اعتقاد به تحریف قرآن را ثابت كرده‌ و میگوید: «همانا أخبار صحیح زیادی هستند که‌ صریح درباره نقص و تغییر در قرآن بحث داشته‌اند، و بنده‌ معتقد هستم که‌ اخبار در این باره از لحاظ معنی متواتر هستند، و رد همۀ آنها موجب سلب اعتماد به اخبار میشود، بلكه به نظر من روایات این موضوع كمتر از اخبار موضوع امامت نیستند، پس چگونه امامت را با روایت ثابت میكنند».

و نیز با همین منطق درباره روایات تحریف قرآن در فصل «مصونیت قرآن از تحریف» گفته است: امّا كثرت روایات موجب قطعی بودن صدور برخی از آنها از أئمه معصوم است و حد أقل به آنها اعتماد داشته باشیم، و برخی از آن روایات از طریق معتبر روایت شده است.

امّا در رابطه با اینكه در آخر رسالهات سخن ما را انكار كردهای كه درباره امینی- صاحب كتاب الغدیر- گفته بودیم: او بخش عمده عمرش را به دنبال مواضع ضعف و زخم در تاریخ ما بوده و موارد مثبت و خوب را –كه اكثریت است- ترک كرده، مانند مگس كه در پی محلهای زخمی است. انكار كردن شما عجیب نیست، چون هر كس كتابهای شما را مطالعه كند؛ خصوصاً آنهایی كه مربوط به سیره صحابه رسول خدا جهستند به علت حساسیت شما به این سخن پیمیبرد.

در خاتمه از اینكه با عجله به شما استاد بزرگوار پاسخ رد دادم، یا در برخی حرفها تند برخورد كرده‌ام، معذرت میخواهم، زیرا این مقام، مقام مجامله و سازش نیست، و مراتب تشكر و سپاس ما را پذیرا باشید.

والسلام عليكم ورحمة الله

فیصل نور

۲۶ شوال ۱۴۲۵ﻫ ق.

[۱۹۵۴] سید الـمرسلین: ص۳۹۹ [۱۹۵۵] الحجة الغراء علی شهادة الزهراء: ص ۵، رسائل و مقالات: ۳/۳۵۱ [۱۹۵۶] رسائل و مقالات: ۱/۴۳۳ [۱۹۵۷] منبع سابق: ص۷۶ [۱۹۵۸] منبع سابق: ص ۱۵ [۱۹۵۹] الحجة الغراء على شهادة الزهراء – ۹۹ [۱۹۶۰] عدالة الصحابة: ۹۷. [۱۹۶۱] عدالة الصحابة: ۱۰۶. [۱۹۶۲] كتاب الحدیث النبوی بین الروایة والدرایة: ۲۸. [۱۹۶۳] عدالة الصحابة: ص ۱۱۷. [۱۹۶۴] عدالة الصحابة: ۱۰۹. [۱۹۶۵] عدالة الصحابة: ۱۰۷. [۱۹۶۶] عدالة الصحابة: ۱۲۶. [۱۹۶۷] مع الشیعة الإمامیة فی عقائدهم: ص ۱۸۳۱۸۳. [۱۹۶۸] عدالة الصحابة: ۱۲۷. [۱۹۶۹] عدالة الصحابة،: ۱۱۶. [۱۹۷۰] الحدیث النبوی بین الروایة والدرایة: ص ۱۸۵. [۱۹۷۱] منبع سابق. [۱۹۷۲] مقدمة القول الصراح: – ص۶ – رسائل ومسائل: ۳/۵۷۴. [۱۹۷۳] عدالة الصحابة: ۹۴. [۱۹۷۴] الوهابیة فی الـمیزان – مقدمة الطبعة الأولى. [۱۹۷۵] رسائل و مقالات: ۲/۴۰۰. [۱۹۷۶] التوحد والشرك في القرآن الكریم: ص ۱۸. [۱۹۷۷] بخشی از سخنان شما در كنفرانس چهارم كشورهای اسلامی برای تقریب كه در چهارم ذی الحجة الحرام سال ۱۴۱۲هـ در مكه مكرمه بر گذار گردید. [۱۹۷۸] بخشی از نامه شما به سفیر سعودیه. [۱۹۷۹] تذكرة الأعیان: ۲۲ [۱۹۸۰] بحوث قرآنیة فی التوحید و الشرك، ۸۵ [۱۹۸۱] رسائل و مقالات، ۱۷۳ [۱۹۸۲] مانند: سلسلة الـمسائل الفقهیة، ۶/۵۱، و مع الشیعة الإمامیة، ۲۰۰، الاعتصام بالكتاب و السنة ۱/۸۶ [۱۹۸۳] معجم خوئی۱۷/۲۵۵ [۱۹۸۴] به تدكرة الاعیان صفحه ۷ مراجعه كنید [۱۹۸۵] كلیات في علم الرجال: ۳۱۶. [۱۹۸۶] دروس تمهیدیة فی القواعد الرجالیه: ص ۳۵. [۱۹۸۷] كتاب الحدیث النبوی بین الروایة والدرایة: ۲۲۳. [۱۹۸۸] رسائل ومقالات: ۱/۱۵۹. [۱۹۸۹] رسائل ومقالات: ۱/۱۶۰. [۱۹۹۰] مع الشیعة الإمامیة فی عقائدهم: ص ۱۷۶. [۱۹۹۱] رسائل ومقالات: ۱/۱۵۶. [۱۹۹۲] دور الشیعة فی بناء الحضارة الإسلامیة: ص ۱۳۳ – بحوث فی الـملل والنحل: ۶/۶۴۰. [۱۹۹۳] رسائل و مسائل: ۱/۱۲۰