باب: فرمودهی خداوند متعال: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ﴾
مؤلف /میخواهد پندار قبرپرستان را رد کند که معتقدند پیامبران و صالحان سود و زیان میرسانند، از این رو از آنها درخواست آمرزش گناهان کرده و میخواهند که مشکلات آنان را حل نمایند و آنان را هدایت کنند و دیگر خواستههای دنیوی و اخروی را از آنها میجویند و بر این باورند که صالحان و پیامبران بعد از مرگ در امور تصرف مینمایند و این کرامت آنهاست.
کتابچهای را که یکی از این قبرپرستان نوشته بود مطالعه کردم، آنها بر کار خود از این گفته استدلال میکنند که میفرماید: ﴿لَهُم مَّا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾[الزمر: ۳۴]. «آنان هرآنچه بخواهند نزد پروردگارشان دارند».و یکی از شاعرانشان در مورد پیامبرجمیگوید [۹۰۶]:
فإنَّ مِن جُودِكَ الدُنيا و ضَرَّتَها
ومِن عُلومِكَ عِلمَ اللوحِ والقَلَمِ
دنیا و آخرت از سخاوت تو است و لوح و قلم علم تو میباشد.
وقتی انسان معنی آیه مذکور را بداند و توجه کند که در مورد چه کسانی نازل شده است بطلان گفته و بدی شرک قبرپرستان برایش واضح میشود، چون پیامبرجبرترین انسان و نزدیکترین فرد به خداوند بود و مقامش نزد الله از همه بالاتر است اما با وجود این برای هدایت عمویش ابوطالب در دوران حیات ابوطالب و به هنگام مرگش خیلی تلاش کرد، اما موفق نشد و نتوانست او را هدایت کند و سپس بعد از مرگش برای او از خداوند طلب آمرزش نمود، اما ابوطالب بخشیده نشد و خداوند پیامبر را از طلب آمرزش برای او نهی کرد.
پس این بزرگترین توضیح و روشنترین دلیل بر این است که ایشانجسود و زیانی را در اختیار ندارد و کارها همه در دست خداوند است و اوست که هر که را بخواهد هدایت میکند و هر که را بخواهد گمراه میسازد و هر کسی را که بخواهد عذاب میدهد و هر کسی را بخواهد مورد رحمت خویش قرار میدهد و از هر کسی که بخواهد زیان و بلا را دور مینماید و هر که را بخواهد به بلا گرفتار میکند و او آمرزندهی مهربان است. دنیا و آخرت از وجود سخاوت اوست و او به همه چیز داناست.
اگر پیامبرجهدایت، آمرزش گناهان و برطرف کردن مشکلات را در اختیار داشت، ابوطالب که از هشت سالگی ایشان را در آغوش خود پرورش داده بود و بعد از بعثت هشت سال یا بیشتر پیامبرجرا مورد حمایت و یاری قرار داده بود از همه به این سزاوارتر بود که پیامبرجاو را هدایت کند و عذاب را از او دور نماید، بلکه خداوند متعال میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾[الأعراف: ۱۸۸]. «بگو: من برای خودم مالکِ هیچ نفع و ضرری نیستم، مگر آنچه الله بخواهد. و اگر غیب میدانستم، سود بسیاری برای خودم فراهم میساختم و هیچ زیانی به من نمیرسید. من برای مؤمنان تنها هشداردهنده و مژده رسانم».
و میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ٥٠﴾[الأنعام: ۵۰]. «بگو: نمیگویم گنجها و خزانههای الله نزد من است. و من، غیب نمیدانم و به شما نمیگویم که من فرشتهام؛ بلکه تنها از چیزی پیروی میکنم که به من وحی میشود. بگو: آیا کور و بینا(با هم) برابرند؟ پس چرا نمیاندیشید؟»
پس آیا ممکن است که بندهای به همهی این آیات الهی ایمان داشته باشد و هم مفهوم شعر مذکور و امثال آن را باور داشته باشد.
خداوند هلاک کند دشمنانش را که در مدح و ستایش پیامبرجاز حد فراتر رفته و راه افراط را در پیش گرفتهاند.
اما ابن کثیر در بیان معنای این آیه میگوید: «خداوند به پیامبرشجمیگوید: تو ای محمد، نمیتوانی کسی را که دوست داری هدایت کنی یعنی هدایت در دست تو نیست و بلکه وظیفهی تو فقط رسانیدن پیام الهی است و خداوند هر کسی را که بخواهد هدایت میکند و او دارای حکمت بالغه است چنانکه میفرماید: ﴿لَّيۡسَ عَلَيۡكَ هُدَىٰهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ﴾[البقرة: ۲۷۲]. «ای محمد!) هدایت مشرکان بر عهدهی تو نیست؛ ولی الله هر که را بخواهد، هدایت میکند».
و میفرماید: ﴿وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ١٠٣﴾[یوسف: ۱۰۳]. «هر چقدر که مشتاق باشی،(باز هم) بیشتر مردم ایمان نمیآورند».
و آیهای که در ابتدای این فصل ذکر شد از همهی این آیات خاصتر است، چون وقتی خداوند میفرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ٥٦﴾[القصص: ۵۶]. «بهطور قطع تو نمیتوانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی؛ ولی الله هر که را بخواهد، هدایت میکند. و او به هدایتیافتگان داناتر است».
یعنی خداوند بهتر میداند که چه کسی مستحق و سزاوار هدایت است و چه کسی سزاوار گمراهی است.
در صحیحین ثابت است که این آیه در مورد ابوطالب نازل شده است، ابوطالب پیامبرجرا حمایت و یاری میکرد و به صورت طبیعی ایشان را دوست میداشت و محبت او نسبت به پیامبرجانگیزهی دینی و شرعی نداشت و هنگامی که مرگ ابوطالب فرا رسید پیامبرجاو را به ایمان و مسلمانشدن فرا خواند، اما او همچنان به کفر خود ادامه داد و بر آن باقی ماند. و حجت و برهان کامل برای خداست.
اگر بگویید که خداوند میفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾[الشورى: ۵۲]. «تو قطعاً (مردمان را با این قرآن) به راه راست رهنمود میسازی».
این آیه را چگونه میتوان با آیه عنوان فصل جمع کرد؟
در جواب گفته میشود هدایتی که میتوان آن را به صورتی به غیر الله نسبت داد هدایت ارشاد و راهنمایی است، چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾«و تو مردم را به راه راست راهنمایی میکنی». یعنی: ارشاد، تبیینو هدایتی که از غیر الله نفی شده هدایت توفیق و ایجاد توانایی برای اطاعت است. و بعضی آن را به این معنا بیان کردهاند.
(مؤلف) میگوید: در صحیح آمده که ابن مسیب از پدرش روایت میکند که گفت: هنگامی که مرگ ابوطالب فرا رسید، پیامبرجنزد ابوطالب آمد عبدالله بن أبی امیه و ابوجهل نزد ابوطالب بودند، پیامبرجبه ابوطالب گفت: «عمو جان بگو لاإله إلاالله، این کلمه را به عنوان دلیل نزد خداوند ارائه میکنم». ابوجهل و عبدالله بن أبی امیه به ابوطالب گفتند: آیا از آیین عبدالمطلب روی میگردانی؟ باز پیامبرجسخن خود را تکرار کرد و آنها نیز سخن خود را تکرار کردند آنگاه آخرین چیزی که ابوطالب گفت این بود که گفت: او بر آیین عبدالمطلب است و نپذیرفت که بگوید: لاإله لاالله، آنگاه پیامبرجفرمود: «برایت طلب آمرزش میکنم تا وقتی که از آن بازداشته نشوم».
سپس خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١١٣﴾[التوبة: ۱۱۳]. «برای پیامبر و مؤمنان روا نیست که برای مشرکان، پس از آنکه برایشان روشن شد که آنان دوزخیاند، آمرزش بخواهند؛ هرچند خویشاوند باشند».
و خداوند در مورد ابوطالب نازل فرمود [۹۰۷]که: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ٥٦﴾[القصص: ۵۶]. «بهطور قطع تو نمیتوانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی؛ ولی الله هر که را بخواهد، هدایت میکند. و او به هدایتیافتگان داناتر است».
این روایت در بخاری و مسلم ذکر شده است.
گفتهاش: «از ابن مسیب» او سعید بن مسیب بن حزن بن أبی وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم قریشی مخزومی یکی از علمای ربانی، فقهای بزرگ، از حافظان حدیث و عابد بوده است، علما بر این اتفاق دارند که احادیث مرسل او صحیحترین احادیث مرسل میباشند.
و ابن مدینی میگوید: «در تابعین فرد عالمتری از او سراغ ندارم» وی بعد از سال نود هجری در هشتاد سالگی در گذشت. [۹۰۸]
پدرش مسیب صحابی است و تا خلافت عثمان [۹۰۹]سزنده بود و همچنین پدر بزرگش حزن صحابی بود که در جنگ یمامه به شهادت رسید. [۹۱۰]
گفتهاش: «وقتی مرگ ابوطالب فرا رسید». یعنی علامات و نشانههای مرگ در او پدیدار شد. و اگر به حد مشاهده میرسید ایمان برایش سودی نداشت. و گفتگوی او با آنها دلیلی است بر اینکه علامات مرگ در او ظاهر گردید و هنوز به حد مشاهده نرسیده بود.
احتمال دارد که به حد مشاهده رسیده باشد اما پیامبرجامیدوار بود که اگر در این حالت به توحید اقرار نماید فقط برای وی به طور خاص مفید باشد و پیامبر بتواند برای او شفاعت نماید، از این رو فرمود:
به خاطر اقرارت به این کلمه نزد خداوند مجادله [۹۱۱]خواهم کرد، یا گواهی خواهم داد. [۹۱۲]یا به عنوان دلیل نزد خداوند ارائه خواهم داد [۹۱۳].
و آنچه بر این دلالت میکند که در آن حالت اقرار به کلمه، ویژهی او بوده است که وقتی ابوطالب از اقرار به توحید امتناع ورزید و در همان حالت مُرد، پیامبرجباز هم برای او شفاعت کرد تا اینکه عذاب او نسبت به دیگران سبکتر گردید و این از خصوصیتهای اوست. [۹۱۴]
گفتهاش: «پیامبرجنزد او آمد» احتمال دارد که مسیب در این ماجرا حضور داشته است، چون دو نفری که از آنها در این موضوع یاد شده از قبیلهی مخزوم بودند و او نیز مخزومی است و آنان در آن روزگار کافر بودند و در نهایت ابوجهل بر کفر مُرد و آن دو مخزومی دیگر مسلمان شدند. و اینکه بعضی از شارحان گفتهاند: [۹۱۵]این حدیث از مراسیل صحابه است، سخن مردودی است.
و از این عمل پیامبرجثابت میشود که اگر امید آن باشد که مشرک اسلام بیاورد عیادت او جایز است. [۹۱۶]
گفتهاش: «یا عمّ» منادای مضاف است و بودن «ی» یا حذف آن جایز است.
گفتهاش: «عمو جان بگو لاإله إلاالله» یعنی این کلمه را با شناخت معنی آن و با اعتقاد به آن به زبان بیاور اگر در آن لحظه به آن عمل هم نشود اما حتماً همراه آن گواهی دادن به رسالت محمدجنیز لازم است.
گفتهاش: (كلمةً) قرطبی میگوید: بهتر این است که با نصب باشد به این دلیل که بدل لاإله إلاالله است و مرفوع بودن آن به احتمال مبتدا بودنش جایز است. [۹۱۷]
گفتهاش: «أحاجّ لک بها عند الله» با تشدید جیم از «المحاجَّةِ» آمده در باب مفاعلة از حجت است و جیم مفتوح بر جزم و جواب امر است یعنی «أشهد لك بها عندالله» همچنانکه در روایت دیگری آمده است: اگر آن را بگویی نزد خدا گواهی میدهم. و این دلیلی است که اعمال به خاتمه بستگی دارد چون اگر ابوطالب این کلمه را میگفت برایش سودمند واقع میشد و همچنین ثابت میشود که هر کسی بر توحید بمیرد شفاعت برایش مفید واقع میگردد حتی اگر به غیر از توحید، عملی دیگر نکرده باشد. و هر کافری که منکر این کلمه است اگر در حالت مرگ این کلمه را بگوید احکام اسلام بر او اجرا میشود و اگر صادقانه این کلمه را بگوید، این اقرار برای او نزد خداوند سودمند است و ما فقط بر ظاهر امر قضاوت میکنیم. برخلاف افرادی که در مورد کفرش صحبت میکنند.
گفتهاش: (آنگاه ابوجهل و عبدالله بن أبی امیه به او گفتند: آیا از آیین عبدالمطلب روی بر میتابی؟!)
ابوجهل و عبدالله بن أبی أمیه، حجت نفرین شدهای را که مشرکین همواره آن را دستاویز خود قرار داده و با آن به مخالفت پیامبران میپردازند را به ابوطالب یاد آوری کردند و آن دلیل، تقلید از پدران و بزرگان است؛ و سخن خود را به صورت سؤال و استفهام ارائه کردند تا در انکار خویش مبالغه کنند و چون این دلیل در دلهای گمراهان جایگاه بزرگی دارد، از این رو ابوجهل و عبدالله بن ابی امیه در مجادله به همین دلیل اکتفا کرده و آن را تکرار میکردند.
مؤلف میگوید: «و این روایت حاوی تفسیر لاإله إلاالله است برخلاف آنچه بیشتر مدعیان علم میگویند».
همچنین در اینجا واضح است که ابوجهل و همراهانش مقصود پیامبرجرا میدانستند که وقتی به کسی میگوید بگو لاإله إلاالله یعنی چه؟ پس خداوند زشت بگرداند روی کسانی که ابوجهل از آنها به اصل و اساس اسلام آگاهتر است.
گفتهاش: (پیامبرجسخنش را تکرار کرد و آن دو نیز سخن خود را تکرار کردند). پیامبرجمیکوشید که عمویش اسلام بیاورد اما نتوانست و بلکه تقدیر الهی بر همین بود که ابوطالب در حالت کفر بمیرد و نه بر معاف شدن او از عذاب خداوند چون تقدیر حتمی الهی چنین بود و او بر کفرش ماند تا مردم بدانند که اسلام با گفتن لا إله إلا الله صورت میگیرد پس اگر هدایت دلها در دست پیامبرجمیبود و حل مشکلات به دست ایشان میبود عمویش ابوطالب از همه مستحقتر بود. همچنین از این ثابت میشود که باید در دعوت دادن به سوی خداوند کوشید و در امر به معروف و نهی از منکر صبر کرد و آن را تکرار نمود و فقط به یک بار نباید بسنده کرد.
گفتهاش: «فکان آخر ما قال» با نصب «آخر» مبنی بر ظرف بودن یعنی آخرین لحظه سخن گفتن با آنها و رفع آن نیز جایز است.
گفتهاش: «هو على ملة عبدالمطلب» (او بر آیین عبدالمطلب است) ظاهرا این است که ابوطالب گفت که: من [بر آئین عبدالمطلب هستم]، راوی بخاطر پرهیز از تکرار سخن زشتِ ابوطالب آن را تغییر داد ـ و این کاری نیکو است ـ . [۹۱۸]گاهی امام احمد نیز آن را با لفظ «أنا» روایت کرده است. [۹۱۹]و این دلالت بر سخن پیشین ما دارد.
گفتهاش: «وأبَی أن یقول لا إله إلا الله» حافظ میگوید: راوی در اینجا تاکید میکند که ابوطالب ایمان نیاورد و اقرار به لاإله إلاالله را از او نشنید. [۹۲۰]و گویا برای اثبات ایمان نیاوردن ابوطالب به نشنیدن قول لاإله إلا الله از وی در آن حالت استناد کرده است. و همچنین میگوید این گفته جای بحث دارد بلکه نفی ایمان ابوطالب مستند به خودداری ابوطالب از گفتن لا إله إلا الله، با گفتن این جمله است: «او بر ملت عبدالمطلب است».
مؤلف میگوید: این رد باور کسانی است که گمان میکنند عبدالمطلب و نیاکانش مسلمان بودهاند و همچنین بیانگر زیان دوستان بد بر انسان است. و بیانگر زیان تعظیم گذشتگان و بزرگان است. یعنی به صورتی که هنگام اختلاف اقوال بزرگان و گذشتگان حجت قرار داده شود.
گفتهاش: (آنگاه پیامبرجفرمود: «برایت از خداوند طلب آمرزش میکنم مگر آن که از طلب آمرزش برایت نهی شوم»). همچنانکه در روایت مسلم آمده است: «اما والله لأستغفرن لك: سوگند به الله برای تو استغفار خواهم نمود» [۹۲۱]. نووی میگوید: قسم خوردن بدون درخواست قسم جایز است و قسم در اینجا برای تاکید بر تصمیم استغفار و پاکی نفس ابوطالب است.
ابوطالب کمی قبل از هجرت در مکه در گذشت، ابن فارس میگوید: وقتی ابوطالب وفات یافت پیامبرجچهل و نه سال و هشت ماه و یازده روز سن داشت و خدیجه هشت روز بعد از وفات ابوطالب دیده از جهان فرو بست [۹۲۲]. آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١١٣﴾[التوبة: ۱۱۳]. «برای پیامبر و مومنان روا نیست که برای مشرکان، پس از آنکه برایشان روشن شد که آنان دوزخیاند، آمرزش بخواهند؛ هرچند خویشاوند باشند».
یعنی شایستهی پیامبرجو مؤمنان نیست که برای مشرکین طلب آمرزش نمایند و این خبر به معنی نهی است.
طبری [۹۲۳]از عمرو بن دینار روایت میکند که گفت: پیامبرجفرمود: «ابراهیم برای پدرش که مشرک بود از خداوند طلب آمرزش کرد و من همواره برای ابوطالب از خداوند طلب آمرزش میکنم تا آن که خداوند مرا از آن نهی کند، آنگاه یاران پیامبرجگفتند: ما هم برای پدران خود طلب آمرزش میکنیم همانطور که پیامبر برای عمویش طلب استغفار میکند، آنگاه آیهی مذکور نازل شد. اما اینجا اشکالی پیش میآید چون ابوطالب قبل از هجرت وفات یافت. و ثابت است که پیامبرجوقتی به عمره رفت نزد قبر مادرش رفت و از خداوند اجازه خواست که برای مادرش طلب آمرزش نماید، آنگاه این آیه نازل شد [۹۲۴]. و این دلالت میکند که آیهی مذکور بعد از وفات ابوطالب نازل شده است، اما احتمال میرود که نزول آیه بعداً بوده گر چه سبب آن قبلاً بوده است و نزول آن دو سبب دارد یکی در گذشته بوده و آن ماجرای ابوطالب است و یکی سببی که بعداً رخ داده و آن ماجرای مادر پیامبرجبوده است و این را که سبب نزول آیه قبلاً رخ داده و بعداً با تاخیر آیه نازل شده، این تاکید میکند که پیامبرجبرای منافقین طلب آمرزش نمود تا اینکه از آن نهی شد، پس این اقتضا مینماید که گر چه سبب نزول آیه در گذشته بوده اما آیه بعداً با تأخیر نازل شده است و آنچه مؤلف گفته که خداوند دربارهی ابوطالب نازل کرد که: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ﴾[القصص: ۵۶]. به همین اشاره میکند، چون از آن بر میآید که آیهی اول درباره ابوطالب و دیگران نازل شده و آیهی دوم فقط در مورد او آمده است.
حافظ [۹۲۵]میگوید: آنچه احمد از علی سروایت کرده که گفت: «شنیدم که مردی برای پدر و مادرش که مشرک بودند طلب آمرزش مینماید، این را به پیامبر گفتم، آنگاه خداوند آیه نازل فرمود که: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ﴾[التوبه:۱۱۳] [۹۲۶].
همچنین ثابت میشود که طلب آمرزش برای مشرکین و دوستی و محبت با آنها حرام است، چون وقتی طلب آمرزش برای آنان حرام باشد، محبت و دوستی با آنها به طریق اولی حرام است.
[۹۰۶] او بوصیری است که این شعر را در قصیدهی برده آورده و این قصیده مشتمل بر انواع و اقسام شرک اکبر میباشد. [۹۰۷] صحیح بخاری ۱۳۶۰ و صحیح مسلم ۲۴ از مسیب بن حزن. [۹۰۸]شرح حال وی در تهذیب الکمال۱۱/۶۶. [۹۰۹] الإصابة فی تمییز اسماء الصحابة ۶/۱۲۱. [۹۱۰] الإصابة فی تمییز اسماء الصحابة ۲/۶۱. [۹۱۱] ابن جریر در تفسیرش ش۲۰/۹۲-۹۳ و ابن أبی حاتم در تفسیرش ش ۱۷۰۰۱ با سند صحیح از مجاهد به صورت مرسل روایت کرده است. [۹۱۲] صحیح بخاری ۱۲۹۴-البغا و صحیح مسلم ۲۴. [۹۱۳] صحیح بخاری ۳۶۷۱_البغا [۹۱۴] فتح الباری۸/۳۶۵-۳۳۶ ش۴۷۷۲. [۹۱۵] حافظ ابن حجر در فتح الباری۸/۳۳۶ به صورت مبهم گفته است، و در عمدة القاری از عینی ۱۹/۱۰۵ این قول را به صاحب«تلویح» و صاحب «توضیح» نسبت داده است صاحب تلویح، حافظ مغلطای بن قلیج حنفی متوفای سال۷۸۲ هـ است و صاحب«التوضیح» جلالالدین رسولا بن احمد تبانی متوفای ۷۹۳هـ است. نگا: الحطة فی ذکر الصحاح الستة ص۱۸۵ و کشف الظنون۱/۵۴۶. [۹۱۶] نگا: فتح الباری ۸/۳۳۶. [۹۱۷] المُفهم ۱/۱۹۳. [۹۱۸] حافظ ابن حجر در فتح الباری ۸/۵۰۷. [۹۱۹] عبدالرزاق در تفسیرش ۲/۲۸۸ و ابن أبی عاصم در الآحاد و المثانی ۲/۴۲ حاکم در المستدرک علی الصحیحین ۳۲۹۱ و دیگران با لفظ: «انا علی ملة عبدالمطلب» و امام احمد در المسند ۵/۴۳۳ و لفظ او «علی ملة عبدالمطلب» است و «أنا» و «هو» در آن نیامده است. [۹۲۰] فتح الباری ۸/۵۰۷. [۹۲۱] این روایت را بخاری ش ۱۲۹۴ و مسلم ش ۲۴ آوردهاند. [۹۲۲] شرح صحیح مسلم نووی۱/۲۱۵. [۹۲۳] فتح الباری و الدر المنثور ۳/۳۸۳ ابن جریر در تفسیرش ۱۱/۴۱ ابن سعد در الطبقات الکبری ۱/۱۲۳-۱۲۴ و ابن عساکر در تاریخ دمشق ۶۶/۳۳۶-۳۳۷ از دو طریق از عمرو بن دینار به صورت مرسل روایت شده است. لفظ از ابن جریر است و حاکم در المستدرک علی الصحیحین ۲/۳۶۶ از طریق أبی حمة محمد بن یوسف یمانی از سفیان بن عیینة از عمرو بن دینار از جابر آن را موصول دانسته است. اسناد آن در ظاهر صحیح است و حاکم آن را صحیح دانسته است. اما به خاطر شاذ بودنش ضعیف است و حاکم گفت: و ابوعلی در مورد روایتش به ما گفت-یعنی شیخش- که هیچ کس را نمیشناسم که این حدیث را به سفیان نسبت داده باشد غیر از أبی حُمَه یمانی که او ثقه و مورد اعتماد است و شاگردان ابن عینه او را مرسل میدانند. و ابن حبان در الثقات (۹/۱۰۴) می گوید: که حاکم اشتباه نموده و روایت غریب آورده است؛ صحیح و درست آن مرسل است (نه موصول). [۹۲۴] طبرانی المعجم الکبیر ش۱۲۰۴۹ و ابن مردویه چنانکه در الدر المنثور۴/۳۰۲ از ابن عباس روایت شده اما سند آن ضعیف است و در آن دو راوی ضعیف و یک راوی مجهول وجود دارد. ابن کثیر در تفسیرش ۲/۴۰۸ میگوید: حدیث غریب و سیاق عجیبی است و اصل حدیث بدون ذکر شان نزول آیه در صحیح مسلم ش۹۷۶ از ابوهریره آمده است. [۹۲۵] فتح الباری۸/۵۰۸. [۹۲۶] مسند طیالسی ش۱۳۱ و مسند احمد ۱/۱۳۰،۹۹ و سنن ترمذی ش۳۱۰۱ و آن را حسن شمرده است، سنن نسائی ۴/۹۱، مسند ابویعلی ش۳۳۵،۶۱۹ تفسیر ابن جریر۱۱/۳۲ و مستدرک حاکم۲/۳۳۵ و غیره و حدیث صحیح است و حاکم آن را صحیح دانسته است و ذهبی با آن موافق است و ضیاء در المختارة ۵۸۵ و دیگران آن را صحیح دانستهاند.