توضیح و شرح این باب:
باب: دعوت به سوی(لا إله إلا الله)
وقتی مؤلف /امری را بیان کرد که مردم برای آن آفریده شدهاند و فضیلت آن را متذکر شد، یعنی بیان توحید و فضیلت آن، و ترس از آنچه با توحید متضاد است، یعنی شرک را ذکر نمود و توضیح داد که شرک سبب میشود تا انسان برای همیشه در دوزخ بماند. با این عنوان به این موضوع اشاره میکند که کسی که این را میداند نباید تنها به خودش بسنده کند چنان که جاهلان فکر میکنند و میگویند: به حق عمل کن و مردم را رها کن؛ تو چه کاری با مردم داری؛ چنین نیست بلکه باید کسی که توحید را میداند با حکمت، موعظهی نیکو و مجادله با شیوهای که بهتر است به سوی خدا دعوت دهد. چنان که این روش پیامبران و پیروان آنها از جمله مؤلف و دیگر اهل علم، دین، صبر و یقین دعوت میدادهاند، تا روز قیامت میباشد.
هرگاه کسی خواست دعوت دهد، باید دعوت خود را از توحید آغاز کند که معنای شهادت لا إله إلا الله است، چون اعمال بدون توحید صحیح نمیشوند، پس توحید اصل و اساسی است که اعمال بر آن قرار میگیرند و اگر توحید نباشد عمل فایدهای ندارد و پوچ است و از بین میرود. چون عبادت همراه با شرک درست نیست، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿مَا كَانَ لِلۡمُشۡرِكِينَ أَن يَعۡمُرُواْ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ شَٰهِدِينَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِم بِٱلۡكُفۡرِۚ أُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ وَفِي ٱلنَّارِ هُمۡ خَٰلِدُونَ١٧﴾[التوبة: ۱۷]. «مشرکان در حالی که خودشان بر ضد خویش به کفر گواهی میدهند، صلاحیت آباد کردن مساجد الله را ندارند. اینها، اعمالشان نابود و تباه میگردد و برای همیشه در آتش میمانند».و چون شناخت معنای این شهادت، اولین واجب بر بندگان است، پس باید دعوت را از آن آغاز کرد.
میگوید: (و خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ﴾[یوسف: ۱۰۸]. «بگو: این، راه من است که همراه پیروانم با بصیرت و آگاهی بهسوی الله فرا میخوانم»).
ابن کثیر میگوید: «خداوند متعال به پیامبرشجفرمان میدهد که به مردم خبر دهد که این راه و سنت اوست، یعنی راه او دعوت دادن به شهادت لا إله إلا الله است که با بصیرت، یقین، دلیل، برهان عقلی و شرعی؛ او و پیروانش مردم را به این شهادت فرا میخوانند، (سبحانالله) یعنی خداوند را پاک و منزه میدانم و او را بالاتر و بزرگتر از این میدانم که شریک و همتایی داشته باشد، به راستی که خداوند بس بزرگتر و بالاتر از این است [۳۸۸]».
میگویم: پس وجه مطابقت بین آیه و عنوان باب روشن گردید. گفته میشود اگر (ومن أتبعني)عطف بر ضمیر میباشد که در (أدعوا إليالله)است. یعنی دلیلی است بر این که پیروان او دعوتگران به سوی خدا هستند و اگر بر ضمیر منفصل عطف باشد، به صراحت این را میگوید که پیروان در آنچه ایشانجآورده است دارای بصیرت و دانش هستند و کسانی که از ایشانجپیروی نمیکنند آن را نمیدانند و درست این است که عطف هر دو معنی را شامل میشود، پس پیروان ایشانجاهل بصیرت و دانش هستند که به سوی خدا دعوت میدهند.
در آیهی مذکور مسایلی است که مؤلف به آن گوشزد کرده است، از آن جمله خلوص نیت است؛ چون بسیاری از مردم گرچه به ظاهر به سوی حق دعوت میدهند اما در حقیقت به سوی خود دعوت میدهند. و از آن جمله این که بصیرت و بینش از فرایض است، چون پیروی کردن از پیامبرجواجب است و به حق که پیروان او جز اهل بصیرت نمیتوانند افراد دیگری باشند ، پس هرکسی از اهل بصیرت نباشد از پیروان ایشانجنیست، پس معلوم میشود که بصیرت از فرائض است و یکی از دلایل حسن توحید همین است. چون توحید یعنی منزه و پاک دانستن خداوند از عیب و ناسزا. و شرک یعنی ناسزا گفتن به خدا. و از جمله اموری که در آیه به آن اشاره شده یکی این است که مسلمان باید از مشرکین دور باشد حتی اگر شرک هم نورزد و همهی این سه مورد در قولش (سبحانالله...) وجود دارند.
میگوید: (و از ابن عباسسروایت است که وقتی پیامبرجمعاذ را به یمن فرستاد به او گفت: تو نزد قومی از اهل کتاب میروی، باید قبل از همه چیز آنها را دعوت دهی تا بر لا إله إلا الله گواهی دهند. و در روایتی دیگر آمده است: باید آنها را به توحید دعوت دهی، اگر آنها در اقرار به توحید از شما اطاعت کردند، پس به آنان خبر ده که خداوند در هر شب و روز پنج نماز را بر آنها فرض گردانیده است، اگر در این مورد از تو اطاعت کردند به آنان خبر ده که خداوند زکات را بر آنها فرض نموده که از ثروتمندان آنها گرفته میشود و در میان مستمندان آنان توزیع میگردد. اگر این را پذیرفتند از برداشتن بهترین اموال آنها خودداری کن و از آه مظلوم بترس که بین فریاد مظلوم و پروردگار پردهای حایل نیست [۳۸۹]. [روایت بخاری و مسلم].
گفتهاش: وقتی معاذ را به یمن فرستاد. حافظ میگوید: «آن طور که مؤلف -یعنی بخاری - گفته است معاذ در سال دهم هجری قبل از حج پیامبرجبه یمن فرستاده شد. و گفتهاند: در آخر سال نهم وقتی پیامبر از غزوهی تبوک بازگشت معاذ را به یمن فرستاد. این را واقدی با اسناد از کعب بن مالک روایت کرده است و ابن سعد در «الطبقات» از او روایت کرده است، سپس ابن سعد میگوید: در ربیع الآخر سال دهم معاذ به یمن فرستاده شد. [۳۹۰]و گفتهشده: در سال هشتم (فتح مکه) فرستاده شده است و بر این اتفاق دارند که معاذ همچنان در یمن بود تا اینکه در دوران خلافت ابوبکر به مدینه آمد و سپس به شام رفت و در آن جا درگذشت و در این اختلاف است که آیا معاذ والی یمن بود یا قاضی آن جا؟ ابن عبدالبر میگوید: «قاضی آن جا بوده است و غسّانی میگوید حاکم و فرمانروای یمن بوده است [۳۹۱]».
میگویم: ظاهراً او هم والی و هم قاضی بوده است.
گفتهاش: (تو نزد قومی از اهل کتاب میروی) قرطبی میگوید: منظور یهود و نصارا هستند، چون یهود و نصارا در یمن از مشرکین عرب بیشتر بودند، پیامبرجبه خاطر آن معاذ را به این مسأله تذکر داد تا برای مناظره با آنها آمادگی داشته باشد و دلایل را برای رویارویی با آنها آماده نماید، چون آنها از پیش دارای علم و دانش بودند برخلاف مشرکین و بت پرستان که چنین نبودند [۳۹۲]».
حافظ میگوید: «این مانند مقدمهای برای توصیه است تا تمام همت و توجه خود را به آنچه بدان توصیه میشد معطوف دارد». سپس معنای کلام قرطبی را بیان کرده است. [۳۹۳]
میگویم: و در این اشاره شده که گفتگو با عالم مانند گفتگو با جاهل نیست و به این گوشزد شده که انسان باید در دین خود دارای بینش و آگاهی باشد، تا در برابر شبهاتی که علمای مشرکین بر او وارد مینمایند دچار فتنه نشود، پس در اینجا به پرهیز از شبهه و تلاش برای طلب علم گوشزد شده است.
گفتهاش: (باید اولین چیزی که آنها را به آن دعوت میدهی، شهادت لا اله الا الله باشد).
(و در روایتی دیگر آمده است: «فلیَکُن أوّلَ ما تدعُوهُم إِلَیهِ، شَهَادَةُ أَن لا إلهَ إلاَّ الله = اولین چیزی که آنها را باید به آن دعوت دهی توحید است [۳۹۴]». مرفوع کردن أوّل با منصوب کردن شَهَادَة و همچین عکس آن جایز است.
گفتهاش: (در روایتی «إلی أن یوحدوا اللهَ» این روایت در التوحید از صحیح بخاری است. و در بعضی روایتها آمده است: «پس آنها را دعوت ده که گواهی دهند که هیچ معبود به حقی جز الله نیست و من پیامبر خدا هستم [۳۹۵]». و در بعضی روایات آمده است «و اینکه محمد فرستادهی خداوند است [۳۹۶]». و در اکثریت روایتها شهادتین ذکر شدهاند.
مؤلف با ذکر این روایت معنای گواهی دادن به لا إله إلا الله را متذکر میشود، چون لا إله إلا الله یعنی: فقط و تنها خدا را عبادت کردن و ترک عبادت غیر از خدا. بنابراین حدیث گاهی با عبارت «شهادة أن لا إله إلا الله» آمده و گاهی با عبارت(إلی أن یوّحد الله) آمده است. و گاهی با این عبارت آمده است که «اولین چیزی که باید آنها را به آن دعوت دهی عبادت خداوند است، وقتی این را دانستند به آنان خبر ده که خداوند پنج نماز بر آنها فرض گردانیده است [۳۹۷]». و این کفر ورزیدن به طاغوت و ایمان آوردن به خداوند است، که خداوند دربارهی آن میفرماید:
﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ﴾[البقرة: ۲۵۶]. «بنابراین کسی که به طاغوت و معبودان باطل کفر ورزد و به الله ایمان بیاورد، به دستاویز محکم و ناگسستنیِ ایمان چنگ زده است».و کفر ورزیدن به طاغوت یعنی دست کشیدن از همتایان و معبودانی که همراه با خدا عبادت و از قلب صدا زده میشوند؛ یعنی ترک شرک به طور کامل، نفرت داشتن، دشمنی ورزیدن با آن و ایمان داشتن به خداوند: یعنی تنها خدا را عبادت کردن، عبادتی که نهایت محبت را با نهایت کرنش و تسلیم شدن به فرمان خدا را، دربر دارد؛ این ایمان داشتن به خدا مستلزم باور داشتن به پیامبران است و انجام دادن خالصانهی عبادت برای خداوند است، این یگانه دانستن خداوند است و این حق خداست که مستلزم علم نافع، سودمند و عمل صالح میباشد، حقیقت گواهی دادن به لا إله إلا الله و حقیقت معرفت خدا، حقیقت عبادت خداوندی است که شریکی ندارد [۳۹۸].
به راستی کسانی که این حدیث را با عبارتهای مختلفی که معنی واحدی دارند روایت کردهاند چقدر بینش و فقاهت داشتهاند، آنان میدانستند که منظور از گواهی دادن به لا إله إلا الله یعنی اقرار کردن به آن از نظر علمی، عملی و آوردن به زبان؛ برخلاف آنچه جاهلان فکر میکنند که منظور از این کلمه فقط به زبان آوردن آن است و یا منظور از آن اقرار به وجود خداوند یا پادشاهی و فرمانروایی او بر هر چیزی است که در فرمانروایی شریکی ندارد، تا این اندازه بتپرستان میدانستند و به آن اقرار میکردند، چه برسد به اهل کتاب و اگر اینطور میبود نیازی نبود که آنها به لا إله إلا الله دعوت داده شوند.
این دلیلی است بر این که توحید ـ که به معنای خاص کردن طاعت و عبادت برای خداوند بیشریک و ترک گفتن عبادت غیر از خدا میباشد ـ اولین واجب است؛ بنابراین اولین دعوت پیامبران توحید بوده است، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥﴾[الأنبیاء: ۲۵]. «و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید». و میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾[النحل: ۳۶]. [۳۹۹]«در هر امتی پیامبری(با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید».
شیخ الاسلام میگوید: «به صورت بدیهی و قطعی از دین پیامبرجروشن است و امت بر این اتفاق کردهاند که اساس اسلام و اولین چیزی که مردم به آن امر میشوند گواهی دادن به لا إله إلا الله و محمد رسول الله است، با همین گواهی، کافر مسلمان میشود و دشمن دوست میگردد. و کسی که ریختن خونش و خوردن مالش جایز است جان و مالش مصون میگردد. و اگر فرد این کلمه را از ته دل بگوید وارد دایرهی ایمان شده است و اگر فقط با زبان بدون توجه قلب بگوید ظاهراً مسلمان است و در باطن ایمان ندارد».
در حدیث اشاره شده که در دعوت و تعلیم باید از آنچه مهمتر است آغاز کرد و برخی از علما از این حدیث دلیل میآورند که برای صحت اسلام این شرط نیست که فرد از ادیان مخالف با اسلام اظهار بیزاری کند، چون معتقد بودن به شهادتین به طور طبیعی مستلزم این امر است. در این حدیث اشاره شده که به مسلمان بودن کافر حکم نمیشود مگر آن که شهادتین را به زبان بیاورد. شیخالاسلام میگوید: «اگر فرد با اینکه توانایی تلفظ شهادتین را داشته باشد آن را به زبان نیاورد به اتفاق مسلمین کافر است و در نزد سلف امت، ائمهی آن و جمهور علما ظاهراً و باطناً کافر است».
میگویم: این در مورد کسی است که به شهادتین یا به یکی از آن دو اقرار نمیکند، (والله أعلم) اما کسی که با وجود اقرار به شهادتین کافر است، در این مورد بحث است و ظاهراً اسلام او زمانی درست میشود که از آنچه به سبب آن کافر شده توبه نماید.
در حدیث اشاره شده که ممکن است انسان با سواد و عالم باشد اما باز هم معنی لا إله إلا الله را نداند، یا آن را بداند و به آن عمل نکند که مؤلف به این تذکر داده است [۴۰۰].
بعضی گفتهاند: «آنچه پیامبرجمعاذ را به آن فرمان داده دعوت دادن قبل از جنگیدن است، امری که پیامبرجفرماندهان خود را به آن توصیه میکرد [۴۰۱]».
میگویم: پس بنابراین در اینجا اشاره شده که فردی که دعوت به او رسیده مستحب است که قبل از جنگیدن، دوباره دعوت داده شود اما کسی که اصلاً دعوت به او نرسیده دعوت دادن او قبل از جنگیدن واجب است.
گفتهاش: «اگر آنها در این مورد از تو اطاعت کردند» یعنی به این گواهی دادند و آن را پذیرفتند.
گفتهاش: «به آنان خبر ده که خداوند در شب و روز پنج نماز را بر آنها فرض گردانیده است». در این اشاره شده که نماز بعد از توحید و اقرار به رسالت بزرگترین واجب و واجبترین آنها است. و از این استدلال شده که کفار مخاطب اوامر فروع نیستند، چون ابتدا آنها را فقط باید به توحید دعوت داد، سپس به عمل دعوت داده شوند، که به ترتیب ذکر شدهاند. و همچنین قول پیامبرجکه: «پس اگر آنها این را پذیرفتند به آنها خبر بده» یعنی اگر آنها توحید را نپذیرفتند چیزی بر آنها واجب نیست.
نووی میگوید: «این استدلال ضعیف است، چون منظور این است که به آنها خبر بده که آنها باید در دنیا نماز و واجبات را انجام دهند و مطالبه در دنیا فقط بعد از اسلام میشود و این بدان معنا نیست که امر به نماز و فروع متوجه آنها نیست. در آخرت عذاب آنها به خاطر این امور اضافه میشود و میگوید: بدان که کافران به فروع شریعت که به آن امر شده است و یا آنچه از آن نهی شده، مخاطب هستند، این قول محققین و اکثریت است [۴۰۲]».
میگویم: و فرمودهی الهی بر همین دلالت مینماید آنجا که میفرماید:
﴿قَالُواْ لَمۡ نَكُ مِنَ ٱلۡمُصَلِّينَ٤٣ وَلَمۡ نَكُ نُطۡعِمُ ٱلۡمِسۡكِينَ٤٤﴾[المدثر: ۴۳-۴۴]. «میگویند: ما از نمازگزاران نبودیم. و به بینوایان غذا نمیدادیم».
و این دلیلی است بر اینکه وتر فرض نیست چون اگر فرض میبود نماز ششمی محسوب میشد به خصوص که این حدیث در اواخر حیات پیامبرجگفته شده است.
گفتهاش: «اگر در این مورد از تو اطاعت کردند» یعنی ایمان آوردند که خداوند پنج نماز را بر آنها فرض نموده و آن را انجام دادند.
گفتهاش: «به آنان خبر ده که خداوند زکات را بر آنها فرض نموده که از ثروتمندان آنان گرفته میشود و بین مستمندان آنها توزیع میگردد» این دلیلی است که زکات بعد از نماز واجبترین فریضه است، از ثروتمندان گرفته میشود و به فقرا داده میشود و پیامبرجبه طور خاص فقرا را نام برد با اینکه زکات به مجاهد و عامل جمعآوری زکات و امثال آنان نیز داده میشود گرچه این طیف غنی باشند، چون اکثراً به فقرا داده میشود آنها را نام برد و چون که حق فقرا بیشتر مورد تاکید است. و این دلیلی است بر اینکه امام و حاکم زکات را میگیرد و مصرف میکند، یا خودش این کار را انجام میدهد یا نائب او. و هرکسی از دادن زکات به حاکم یا نائب او إباء ورزید به زور از او گرفته میشود و گفته میشود: این دلیلی است بر اینکه میتوان زکات را فقط به یک صنف و گروه داد، چنان که مذهب مالک و احمد [۴۰۳]همین است. اما بنابر آنچه گذشت [۴۰۴]این نمیتواند دلیلی برای آنها باشد.
و دلیلی است بر اینکه دادن زکات به ثروتمند یا کافر جایز نیست و بر فقیر زکات واجب نیست و همچنین دلیلی است بر این که هرکس مالک نصابی باشد به او زکات داده نمیشود؛ زیرا [پیامبرجفرموده] زکات از ثروتمند و غنی گرفته میشود و به فقیر داده میشود و از مالک نصاب زکات گرفته میشود و او غنی و ثروتمند است. ثروتمند بودن مانعی است برای بهره بردن از زکات مگر کسانی که استثناء شدهاند، همچنین زکات در اموال بچّه و دیوانه واجب است همان طور که جمهور علماء گفتهاند چون فرمودهی پیامبرجکه از ثروتمندانشان آنها را شامل میشود و کلّی است.
گفتهاش: «و از گرفتن بهترین اموال آنها بپرهیز» کرائم جمع کریمة یعنی نفیس و ارزشمند است. صاحب مطالع میگوید: «آن حیوانی است که دارای کمالات زیادی میباشد از قبیل پرشیر بودن، زیبایی، چاق بودن و داشتن پشم زیاد». نووی این سخن وی را نقل کرده است [۴۰۵].
در این حدیث اشاره شده که برای مسؤول جمعآوری زکات، گرفتن بهترین اموال به عنوان زکات حرام است، بلکه مسؤول جمعآوری زکات باید اموال میانه و متوسط را بگیرد، همچنین برای صاحب مال حرام است که بدترین مال خود را به عنوان زکات بپردازد، بلکه او باید مال متوسط و میانه را بدهد و اگر دوست داشت بهترین مال خود را به عنوان زکات بدهد، جایز است.
گفتهاش: «و از دعای مظلوم بپرهیز» یعنی از دعای ستمدیده پرهیز کن و با عدالت و ستم نکردن، خودت را از دعای مظلوم مصون بدار، تا مظلوم علیه تو دست به دعا نگشاید. و در این اشاره شده که تمامی انواع ظلم ممنوع است. اما نکتهای که در ذکر آن بعد از منع کردن از گرفتن بهترین اموال، اشاره شده این است که گرفتن بهترین اموال به عنوان زکات ظلم است. حافظ ابن حجر ذکر کرده است [۴۰۶].
گفتهاش: «میان دعای مظلوم و پروردگار حایلی نیست» یعنی دعای مظلوم از رسیدن به خداوند با مانعی برخورد نمیکند بلکه به سوی خدا بالا میرود و خداوند دعای او را میپذیرد گر چه گناهکار باشد، چنان که در حدیث ابوهریره که در مسند احمد از پیامبرجروایت شده که ایشان فرمود: «دعای مظلوم اجابت میشود و اگر فاسق و گناهکار باشد فسق و گناهش به ضرر خودش میباشد». حافظ [ابن حجر] میگوید: اسناد این روایت حسن است. [۴۰۷]
ابوبکر بن العربی میگوید: «گرچه این حدیث مطلق است اما با حدیثی دیگر مقید است که دعا کننده سه حالت دارد یا آنچه میخواهد زود به او میرسد، یا چیز بهتری برای او ذخیره میشود و یا بدی و بلایی همانند آن از او دور میشود [۴۰۸]. مثل این فرمودهی مطلق الهی که خداوند میفرماید: ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾[النمل: ۶۲]. «آیا (معبودان باطل بهترند یا) ذاتی که دعای درمانده را آنگاه که او را بخواند، اجابت میکند». ﴿فَيَكۡشِفُ مَا تَدۡعُونَ إِلَيۡهِ إِن شَآءَ﴾[الأنعام: ۴۱]. «و اگر الله بخواهد، مشکلی را که به خاطرش او را میخوانید، بر طرف میکند». این آیه مقید شده است [۴۰۹].
و همچنین در حدیث به این اشاره شده که خبر یک نفر عادل پذیرفته میشود و عمل کردن به آن واجب است و نشانگر این است که امام عاملان را برای جمعآوری زکات میفرستد و عاملان جمعآوری زکات و فرمانداران خود را موعظه میکند و آنان را به رعایت تقوای الهی امر میکند و آنچه را که بدان نیاز دارند به آنها میآموزد و آنان را باید از ستم نهی کند و عاقبت زشت ستم را به آنها معرفی نماید. و همچنین گوشزد شده که تعلیم باید تدریجی باشد. این را مؤلف کتاب، ذکر کرده است.
بدان که در این حدیث و امثال آن روزه و حج ذکر نشدهاند، با اینکه معاذ در اواخر دوران حیات پیامبرجفرستاده شد، بنابراین بسیاری از علماء اینجا دچار اشکال شدهاند. شیخ الاسلام میگوید: «بعضی از مردم این اشکال را اینگونه پاسخ دادهاند که بعضی از راویان، این حدیث را مختصر کردهاند، اما چنین نیست، این طعنه ایست به راویان. چون چنین چیزی در یک حدیث ممکن است رخ میدهد مثل حدیث عبدالقیس که بعضی روزه را ذکر کردهاند و بعضی آن را ذکر نکردهاند. اما در دو حدیثِ جدا از هم اینطور نیستند، اما دو پاسخ به این اشکال داده شده است.
اول اینکه فرائض بر حسب نزول است و اولین چیزی که خداوند فرض نموده شهادتین هستند، سپس نماز است و در اوایل نزول وحی به نماز امر کرده است، بنابراین وجوب حج در بیشتر احادیث ذکر نشده بلکه در احادیث متأخر بیان گردیده است.
میگویم: «این از احادیث متأخر است و در آن حج ذکر نشده است».
پاسخ دوّم: در هرجایی آنچه مناسب است گفته میشود، بنابراین گاهی فرائضی ذکر میشوند که بخاطر برپایی آن جنگ مشروع میگردد مثل نماز و زکات و گاهی برای کسی که زکاتی بر او فرض نیست فقط نماز و روزه ذکر میشوند، پس یا قبل از فرض شدن حج بوده چنان که در حدیث عبدالقیس [۴۱۰]و امثال آن آمده است و یا اینکه مخاطب کسی بوده که حج بر او فرض نیست. اما نماز و زکات جایگاهی دارند که سایر فریضهها آن جایگاه را ندارند، بنابراین خداوند در کتاب خود میفرماید که به خاطر نماز و زکات بجنگید، چون اینها دو عبادت ظاهری هستند بر خلاف روزه که امری باطنی است و از نوع وضوء و غسل کردن از جنابت و امثال آن است که در مورد آن به فرد اعتماد میشود. پس انسان میتواند روزه نگیرد و پنهانی بخورد، همان طور که میتواند بیوضوء بودن و جنابت خود را پنهان کند بر خلاف نماز و زکات. و پیامبرجدر زمینهی اعلام به آنها، اعمال ظاهریای که به خاطر آن با مردم کارزار میشود و مردم با انجام آن مسلمان میگردند را ذکر نموده است. بنابراین نماز و زکات را نام برد نه روزه را، گرچه روزه واجب بوده است چنانکه در آیههای سورهی [۴۱۱]برائت آمده است و سورهی برائت به اتفاق همه بعد از فرض شدن روزه نازل شده است.
وقتی پیامبرجمعاذ را برای دعوت به یمن فرستاد روزه را بیان نکرد چون تابع دیگر عبادتهاست و امری باطنی است همچنین حج را ذکر نکرد چون وجوب آن خاص است و عام نیست و در عمر فقط یک بار واجب میشود [۴۱۲]». مفهوم آن به صورت خلاصه بیان شد.
بخاری و مسلم این حدیث را روایت کردهاند و احمد، ابوداود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه نیز آن را روایت نمودهاند [۴۱۳].
گفت: (و بخاری و مسلم از سهل بن سعد روایت کردهاند که پیامبرجروز غزوهی خیبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و پیامبرش را دوست میدارد و خدا و پیامبرش نیز او را دوست دارند، خداوند به دست او فتح و پیروزی میآورد. آنگاه مردم آن شب در مورد اینکه فردا پرچم به دست چه کسی داده خواهد شد به گفتگو و اظهارنظر پرداختند؟ صبح روز بعد آنها نزد پیامبرجآمدند و هر یک آرزو داشت که پرچم به او داده شود، آنگاه پیامبر فرمود: علیبنابیطالب کجاست؟ گفتند: او ناراحتی چشم دارد، فرمود: در پی او بفرستید، علی سرا آوردند و پیامبر آب دهان مبارکش را در چشمان او گذاشت و برایش دعا فرمود و علی چنان بهبود یافت که گویا اصلاً دردی نداشته است، سپس پیامبرجپرچم را به او داد و فرمود: آهسته و با اطمینان برو تا آن که در نزدیکی و محدودهی آنها میرسی، سپس آنان را به اسلام و حقوق خداوند که بر آنها واجب است خبر ده، سوگند به خدا اگر خداوند بوسیلهی تو یک نفر را هدایت کند، برایت از شتران سرخ مو، بهتر است [۴۱۴]». شیخالاسلام میگوید: «این صحیحترین حدیثی است که در فضایل علیس روایت شده است و در صحیحین آمده است» [۴۱۵].
گفتهاش: از (سهل) ایشان سهل بن سعد بن مالک بن خالد انصاری خزرجی ساعدی، ابوالعباس، صحابی معروف و پدرش همچنین صحابی بود. در سال ۸۸ در حالی که عمرش از صدسال گذشته بود وفات یافت [۴۱۶].
گفتهاش: (روز خیبر گفت) یعنی در غزوهی خیبر. و در صحیحین از سلمه بن اکوع [۴۱۷]روایت است که میگوید: علی سدر غزوهی خیبر از پیامبرجبازمانده بود و چشم درد داشت، آنگاه علی با خودش گفت: من از پیامبر باز بمانم؟! بنابراین علی سبیرون آمد و به راه افتاد و به پیامبرجپیوست؛ شامگاه شبی که فردای آن خداوند فتح را آورد؛ پیامبرجفرمود: «فردا پرچم را به کسی خواهم داد یا پرچم را کسی خواهد گرفت که خدا و پیامبرش او را دوست میدارند». یا فرمود: «خدا و پیامبر را دوست میدارد و خداوند به دست او فتح میآورد». ناگهان دیدیم که علی حضور دارد و فکر نمیکردیم او حضور دارد. آنگاه گفتند: این علی است، آنگاه پیامبرجپرچم را به او داد و خداوند به دست او پیروزی آورد.
این حدیث بیان میدارد که علیسدر ابتدا در خیبر حضور نداشت و پیامبرجاین سخن را در شامگاه شبی گفت که فردای آن خداوند خیبر را فتح کرد.
گفتهاش: (پرچم را خواهم داد) حافظ میگوید: «در روایت بریده آمده است: «من پرچم را به کسی خواهم داد که خدا و پیامبرش او را دوست میدارند [۴۱۸]». و رایه به معنای پرچم است و آن پرچمی است که در جنگ حمل میشود که با آن محل صاحب لشکر مشخص میشود، گاهی آن را فرمانده حمل میکند و گاهی آن را به دستهی مقدم لشکر میدهد. و گروهی از اهل لغت گفتهاند رایه و لواء مترادف و هم معنی هستند، اما احمد و ترمذی از ابن عباس روایت کردهاند که گفت: رایت پیامبرجسیاه بود و لوای ایشان سفید بود [۴۱۹].
و مانند همین را طبرانی [۴۲۰]از بریده روایت کرده است و ابن عدی از ابوهریره روایت کرده و اضافه نمود: «در آن پرچم نوشته شده است «لا إله إلا الله محمد رسول الله [۴۲۱]» و این مغایرت آشکاری است و شاید فرق لواء و رایت عرفی است [۴۲۲].
گفتهاش: (خدا و پیامبرش را دوست میدارد و خدا و پیامبرش او را دوست میدارند) این فضیلت و بزرگی علیسرا نشان میدهد چون پیامبرجبه فضیلت او گواهی داده است، اما این از ویژگیها و خصوصیتهای او نیست که فقط مختص او باشد.
شیخالاسلام میگوید: «این وصف مختص علی و ائمه نیست، چون خداوند و پیامبرش هر مؤمن پرهیزگاری را دوست میدارند، اما این حدیث بهترین دلیل علیه ناصبیهاست که علی را دوست نمیدارند و از او بیزاری میجویند، بلکه گاهی او را کافر و یا فاسق مینامند، همان طور که خوارج چنین میکنند. اما رافضیها که میگویند نصوصی که بر فضایل صحابه دلالت مینماید قبل از مرتد شدن آنها بر آن صدق مینمایند، بنابراین بر اساس گفتهی رافضیها این حدیث دلیلی نمیتواند باشد و خوارج در مورد علی همین را میگویند، اما این باطل است؛ چون خداوند و پیامبرش فردی را که خدا میداند که در حالت کفر خواهد مرد چنین ستایش نمیکنند [۴۲۳]».
و از این حدیث صفت محبت برای خدا ثابت میشود و اشارهای است به این که علیسکاملاً پیرو پیامبرجبود تا آن که خداند دوستیاش را نسبت به او اعلام میدارد، بنابراین محبت علی نشانهی ایمان و دشمنی با علی نشانهی نفاق است [۴۲۴]. حافظ این مفهوم را پسندیده است [۴۲۵].
گفتهاش: (خداوند به دست او فتح میآورد) مژدهی آشکاری است که به دست علیسفتح خواهد شد و چنین هم شد، پس این دلیلی است بر اینکه محمد جپیامبر خداست.
گفتهاش: (مردم آن شب به گفتگو و اظهار نظر میپرداختند) یعنی آنها آن شب را به گفتگو در مورد کسی که پیامبر پرچم را به او میدهد پرداختند و این دلیلی است بر اینکه صحابه به خیر مشتاق بودند و توجه زیادی به آن نشان میدادند و این بیانگر علو، بلندی مقام و مرتبهی آنان در علم و ایمان است.
گفتهاش: (به چه کسی داده خواهد شد)
گفتهاش: (چون صبح فرار رسید نزد پیامبر خدا جآمدند و هر یکی امید داشت که پرچم به او داده شود) و در روایتی از ابوهریره در مسلم آمده است که عمرسگفت: هیچگاه فرماندهی را دوست نداشتهام مگر در آن روز. اگر گفته شود: اگر این فضیلت علی ساز خصوصیتهای او نیست، پس چرا بعضی از صحابه آرزو میکردند که این فضلت به آنها برسد؟
گفته میشود: پاسخ این اشکال آن طور که شیخ الاسلام میگوید چنین است: «در این حدیث پیامبرجشهادت میدهد که علی ظاهراً و باطناً مؤمن است و اثبات مینماید که خدا و پیامبرش علی را دوست میدارند و باید مؤمنان او را دوست بدارند و هرگاه پیامبرجبرای فرد معینی شهادتی یا دعایی بکند بسیاری از مردم دوست میدارند که برای آنها نیز چنین شهادت و دعایی از سوی پیامبر میشد؛ گرچه پیامبرجبرای افراد زیادی چنین شهادتی میدهد و دعایی میکند، اما اینکه فردی را تعیین مینماید این تعیین از بزرگترین فضایل و مناقب آن فرد به شمار میآید و این مثل گواهی دادن پیامبر جبه بهشتی بودن ثابت بن قیس و عبدالله بن سلام و غیره است، گرچه برای کسانی دیگر به بهشت شهادت داده و در مورد فردی که به سبب نوشیدن شراب شلاق زده شده بود گواهی داد که او خدا و پیامبرش را دوست میدارد [۴۲۶]».
میگویم: این جمله نشان دهندهی حریص بودن صحابه در خیر است.
گفتهاش: (فرمود: علی بن ابی طالب کجاست؟ بعضی گفتهاند: «گویا پیامبرجعدم حضور علی را در چنین جاهایی بعید میدانست، به خصوص وقتی که گفته بود: «فردا پرچم را...» و مردم همه به امید اینکه هر یک به این نوید دست یازد حاضر شده بودند [۴۲۷]».
این حدیث اشاره دارد به اینکه امام در مورد رعیت خود و اوضاع آنها مسؤلیت دارد و در مورد آنها در مجامع خیر جستجو کرده و میپرسد.
گفتهاش: (گفتند او ناراحتی چشم دارد).
چنان که در صحیح مسلم [۴۲۸](الرَّمَد) آمده است به معنای چشم درد. از سعد بن ابیوقّاص روایت است که گفت: «علی را نزد من فرا خوانید» آنگاه علی را آوردند در حالی که ناراحتی چشم داشت و پیامبرجآب دهان مبارکش را در چشمان او گذاشت (و پرچم را به او داد که خداوند بوسیلهی او فتح آورد).
گفتهاش: (گفت: «فأرسلوا إليه» آنان را فرمان داد که کسی را به دنبال علی بفرستند و علی را نزد او فراخوانند. مسلم از طریق ایاس بن سلمه از پدرش روایت میکند که گفت: مرا به دنبال علی فرستاد و او را در حالی که چشمانش درد داشتند آوردم، آنگاه پیامبر آب دهان خود را در چشمان او گذاشت و او بهبود یافت [۴۲۹]».
و گفتهاش: (فبصق: به فتحهی صاد یعنی: تَفَلَ: دمیدنی که همراه با مقداری آب دهان باشد)
گفتهاش: (برایش دعا کرد و او خوب شد) یعنی در همان حال بلافاصله کاملاً تندرست و بهبودی یافت، گویا اصلاً درد چشم و ضعف بینایی نداشته است).
طبرانی از علی سروایت میکند که گفت: «از وقتی که پیامبر در چشمان من آب دهانش را گذاشت و پرچم را به من داد دیگر هرگز چشم درد و سر درد ندیدهام [۴۳۰]». و این دلیلی بر شهادتین است.
گفتهاش: (پرچم را به او داد) مؤلف میگوید: این اشارهای به ایمان داشتن به تقدیر است، چون پرچم به دست کسانی که برای آن میکوشیدند نرسید و به کسی رسید که در کوشش آن نبود».
در این حدیث، توکل بر خداوند و روی آوردن دل به او و توجه نکردن به اسباب و اینکه استفاده از اسباب منافاتی با توکل ندارد، ثابت میشود.
گفتهاش: (و فرمود: «آهسته و با اطمینان برو») یعنی بدون آن که شتاب کنی و گفته میشود:«رِسلِک» به کسی که کاری را با نرمی و متانت انجام میدهد گفته میشود.
و«ساحتهم»: یعنی در زمینهای پیرامون آنها (اطراف آنها)
در اینجا به ادب جنگ اشاره شده است که در جنگ نباید هیاهو و صداهای آزار دهندهای که نیازی به آن نیست سر داد و توضیح داده شده که امام باید کارگزاران خود را به متانت و نرمی فرمان دهد، متانتی که بدور از ضعف و عدم قاطعیت باشد، چنان که این سخن : (تا آن که به سرزمین آنها میرسی) به همین اشاره دارد.
گفتهاش: (سپس آنان را به اسلام دعوت بده) یعنی اسلام که مفهوم و معنای لا إله إلا الله و محمد رسول الله است، بنابراین از این جهت حدیث با عنوان باب مطابق است. و در حدیث ابوهریره که در مسلم روایت شده آمده است: آنگاه پیامبرجعلی بن ابیطالب را فراخواند و پرچم را به او داد و گفت: برو و به این سو و آن سو توجه نکن تا آن که خداوند تو را پیروز نماید. آنگاه علی مقداری رفت و نگاه نکرد و سپس ایستاد و فریاد زد: ای رسول خدا! با مردم بر چه چیزی بجنگم؟ فرمود: با آنها کارزار کن تا آن که گواهی دهند که هیچ معبود به حقی جز الله نیست و محمد رسول الله است ، وقتی این شهادت را دادند، خون و اموال آنها مصون است مگر به حق آن و حسابشان با خداست [۴۳۱]».
در این سخن اشاره شده است که منظور از دعوت دادن به شهادت لا إله إلا الله دعوت دادن به اخلاص و ترک شرک است. و گرنه یهودیان لا إله إلا الله را میگفتند و پیامبر جبین آنها و بین مشرکین عرب که لا إله إلاا لله را نمیگفتند فرق نگذاشت، پس دانسته شد که منظور از این کلمه گفتن آن، معتقد بودن به معنای آن و عمل کردن به آن است و همین است معنای گفتهی الهی که میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ٦٤﴾[آل عمران: ۶۴]. «بگو: ای اهل کتاب! به سخنی روی بیاورید که میان ما و شما یکسان است؛ اینکه جز الله را پرستش نکنیم و هیچ چیزی را شریکش نسازیم و برخی از ما، برخی دیگر را به جز الله در جایگاه ربوبیت قرار ندهیم. پس اگر سرپیچی کردند، بگویید: شما گواه باشید که ما مسلمانیم».و فرمودهی الهی که:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱللَّهَ وَلَآ أُشۡرِكَ بِهِۦٓۚ إِلَيۡهِ أَدۡعُواْ وَإِلَيۡهِ مََٔابِ٣٦﴾[الرعد: ۳۶]. «بگو: جز این نیست که دستور یافتهام الله را عبادت و پرستش کنم و به او شرک نورزم. بهسوی او فرا میخوانم و بازگشتم بهسوی اوست.» به همین معناست معنای گفتهی پیامبرجکه فرمود: «سپس آنها را به اسلام دعوت بده» همین است، اسلام یعنی تسلیم شدن به خدا و اطاعت از او با توحید و ترک شرک.
از این حدیث ثابت میشود که باید قبل از جنگیدن کفار را دعوت داد، اما اگر قبلاً دعوت به آنها رسیده باشد جایز است که بدون دعوت مجدد با آنها جنگ شود، چون پیامبرجبر بنی مصطلق حمله کرد درحالی که آنها بیخبر بودند و بر اساس این حدیث دعوت دادن کفاری که دعوت یکبار به آنها رسیده مستحب است و اگر اصلاً دعوت به آنها نرسیده باشد دعوت دادن آنها قبل از جنگ واجب است.
گفتهاش: (و آنان را از حقوق خداوند که بر آنها واجب است باخبر کن) یعنی اگر اسلام را پذیرفتند آنان را از حقوقی که بر آنها واجب است همچون نماز و زکات خبر کن، مثل اینکه در حدیث ابی هریره آمده است: «وقتی چنین کردند خون و مال آنها مصون است مگر به حق [۴۳۲]».
ابوبکر صدیق سوقتی با مرتدّینی که به لا إله إلا الله محمد رسول الله گواهی میدادند جنگید، عمر فاروق سبه او گفت: چگونه با مردم میجنگی در حالی که پیامبرجمیفرماید: «فرمان یافتهام تا با مردم بجنگم تا آن که بگویند لا إله إلا الله، پس وقتی این کلمه را گفتند خون و مال آنها مصون و برای من محترماند مگر به حق آن». ابوبکر گفت: زکات حق مال است سوگند به خدا اگر بزغالهای که آن را به پیامبرجمیدادهاند از دادن آن خودداری کنند به خاطر آن با آنها میجنگم [۴۳۳]».
خلاصهاش این است که آنها وقتی اسلام یعنی توحید را پذیرفتند به آنان بگو که بعد از پذیرفتن توحید حقوق خدا از قبیل نماز، زکات، روزه، حج و دیگر شعایر ظاهری و حقوق اسلام بر آنها واجب است، اگر این را پذیرفتند پس واقعاً آنها اسلام را پذیرفتهاند و اگر از انجام یکی از این حقوق امتناع ورزیدند به اجماع جنگ با آنها باقی است.
پس این دلالت مینماید که تلفظ شهادتین دلیلی برای مصون بودن [خون و مال] است نه این که محض تلفظ مصونیت باشد، یا بهتر است گفته شود گفتن شهادتین مصونیت [مال و جان] است اما به شرط عمل، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَتَبَيَّنُواْ﴾[النساء: ۹۴]. «ای مؤمنان! هنگامی که(به قصد جهاد) در راه الله سفر میکنید، بهدرستی بررسی نمایید». و اگر تلفظ شهادتین به تنهایی مال و جان را مصون قرار میداد تحقیق معنایی نداشت، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِن تَابُواْ﴾«ولی اگر توبه کردند». یعنی از شرک باز آمدند و به توحید روی آوردند. ﴿قَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ﴾[التوبة: ۵]. «و نماز برپا داشتند و زکات دادند، راهشان را باز بگذارید (و رهایشان کنید)». پس این آیه دلالت مینماید که جنگ بر این امور است.
در حدیث اشاره شده که در اسلام حقوقی است که هرکسی این حقوق را انجام ندهد مسلمان نیست، مانند خاص کردن طاعت و عبادت برای خداوند و کفر ورزیدن به همهی چیزهایی که علاوه از خداوند مورد پرستش قرار میگیرند. و همچنین حدیث این را گوشزد مینماید که پیشوا و رهبر، باید دعوتگران به سوی خدا را بفرستد، همان طور که پیامبر جو خلفای راشدین چنین میکردند. و در این حدیث نیز اشاره شده که امام فرماندهان و عاملان خود را در آنچه بدان نیاز دارند تعلیم میدهد.
گفتهاش: «فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِدًا خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ» (اگر خداوند یک نفر را به وسیلهی تو هدایت کند برایت از شتران سرخ مو بهتر است).
«أَنْ»، مصدری است و لامِ پیش از آن فتحه گرفته است زیرا لام قَسَم است. و «أَن» و مدخول آن مسبوک به مصدرِ مرفوعی است که مبتدا میباشد و خبر آن «خَیْر» است؛ شتران سرخ مو بهترین اموال عرب به شمار میآمد که در مرغوب بودن و گرانبها بودن چیزها مثال زده میشد و گفتهاند منظور این است که اگر چنین شترانی داشته باشی و صدقه بدهی از آن، هدایت شدن یک نفر به وسیلهی تو برایت بهتر است. و گفتهاند یعنی اگر مالک چنین شترانی باشی هدایت شدن یک فرد از آن شتران برایت بهتر است.
میگویم: این قول بهتر است و گفتهی اول توجیه و دلیلی بر آن وجود ندارد. یعنی شما کالای دنیا را دوست میدارید اما هدایت شدن یک نفر برایت بهتر است.
نووی میگوید: «تشبیه نمودن امور آخرت به امور دنیا برای آن است که بهتر فهمیده شوند و گرنه ذرهای از آخرت از تمام دنیا و چندین برابر آن بهتر است [۴۳۴].
در این حدیث فضیلت دعوت دادن به سوی خدا و فضیلت کسی که فردی به وسیلهی او هدایت میشود و جایز بودن سوگند خوردن بر فتوا، قضاوت، خبر و جایز بودن قسم خوردن بدون آن که فرد قسم داده شود، ثابت میشود.
[۳۸۸] تفسیر القرآن العظیم (۲/۴۹۶-۴۹۷). [۳۸۹]صحیح بخاری (۴۳۴۷) و صحیح مسلم (۱۹) و روایت دیگری از صحیح بخاری ش (۷۳۷۲). [۳۹۰]الطبقات الکبری (۳/۲۹۹-۲۹۶). [۳۹۱]فتح الباری (۳/۴۱۹) و نگا:الإستیعاب (۳/۱۴۰۳). [۳۹۲] المفهم (۱/۱۸۱). [۳۹۳]فتح الباری (۳/۴۱۹). [۳۹۴]صحیح بخاری (۷۳۷۱،۷۳۷۲). [۳۹۵]صحیح بخاری (۷۳۷۱-۷۳۷۲) و صحیح مسلم ش(۱۹). [۳۹۶] صحیح بخاری (۱۴۹۶). [۳۹۷] صحیح بخاری (۱۴۵۸) و صحیح مسلم (۱/۵۱). [۳۹۸] شیخ عبدالرحمان بن حسن در فتح المجید (۱/۱۹۰) میگوید: در شهادت دادن به لا اله الا الله هفت شرط لازم است که اگر این هفت شرط نباشند گفتن لا إله إلا الله برای گوینده سودی ندارد، اول علم منافی جهل، دوم یقین منافی شک، سوّم قبول منافی رد، چهارم انقیاد (پایبندی) منافی ترک، پنجم اخلاص منافی شرک، ششم صدق منافی کذب و هفتم محبت منافی ضد آن. [۳۹۹] در فتح المجید (۱/۱۹۱) میگوید: در این صورت تطابق معنی لا إله إلا الله وجود دارد. علامه ابن قیم میگوید: بنابراین پیامبران با امتهای خود به عنوان افرادی سخن میگفتند که در وجود خدا تردیدی نداشتند و پیامبران آنها را به تنها پرستش کردن خداوند دعوت میدادند نه به اقرار به وجود خدا، از این رو پیامبران به آنها میگفتند: « أفیالله شک فاطرالسموات والأرض» آیا در وجود خدا که آفرینندهی آسمانها و زمین است تردیدی هست؟ پس وجود خداوند، ربوبیت و قدرت الله تعالی آشکارتر از هر چیزی است و از روز روشنتر است، برای عقلها وخردها از هر چیزی واضحتر است و فقط ممکن است معاند متکبّری با زبان آن را انکار کند اما عقل و فطرت او وی را تکذیب میکند، خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي رَفَعَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَاۖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ...﴾[الرعد: ۲]. ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي رَفَعَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَاۖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ ... ﴾[الرعد: ٢] مفتاح دارالسعادة (۱/۲۱۲). [۴۰۰] [مسألهی دهم]. [۴۰۱] مرقاة المفاتیح(۴/۲۵۹). [۴۰۲] شرح مسلم (۱/۱۹۸). [۴۰۳] برای مذهب مالک المدوّنّة (۱/۲۵۳) و برای مذهب احمد المغنی ابن قدامة (۲/۶۶۵). [۴۰۴] پیشتر گذشت که چرا پیامبر به طور خاص فقرا را نام برده است. [۴۰۵] شرح مسلم (۱/۱۹۷). [۴۰۶] فتح الباری (۳/۴۲۱). [۴۰۷] مسند امام احمد (۲/۳۶۷) و طیالسی در مسند ش(۲۳۳۰) و ابن أبیشیبه (۱۰/۲۷۵) و طبرانی در الدعاء (۱۳۱۸) و قضاعی در المسند (۳۱۵) وخطیب در التاریخ (۲/۲۷۱-۲۷۲) و در سند آن ابومعشرنجیح سندی است که ضعیف است. و حدیث شاهدی از انس دارد که از پیامبر روایت میکند که فرمود: «از دعای مظلوم بپرهیزید گرچه کافری باشد، چون بین دعای مظلوم و خدا حجابی نیست». امام احمد در المسند (۳/۱۵۳) و ابن معین در تاریخ خود (۲/۳۵۵) و دولابی در الکنی (۲/۷۳) و قضاعی در المسند (۹۶۰) روایت کرده است و در سند آن ابوعبدالله عبدالرحمان بن عیسی اسدی است که مجهول است و حدیث با مجموع طرق خود حسن است.(والله أعلم) و حافظ این حدیث را در فتح الباری (۳/۳۶۰) حسن قرار داده و همچنین منذری در الترغیب (۳/۱۸۷) و هیثمی در مجمع الزوائد (۱۰/۱۵۱) آن را حسن قرار داده است. [۴۰۸] به حدیث أبی سعید خدریساشاره میکند که از پیامبرجروایت شده است: «هر مسلمانی دعا کند که بر آن دعا گناهی نباشد و قطع صله رحمی نباشد خداوند یکی از این سه را به وی عطا می کند: یا آنچه میخواهد زود به او میرسد، یا چیز بهتری برای او ذخیره میشود و یا بدی و بلایی همانند آن را از او دور میکند». گفتند: پس ما بیشتر دعا میکنیم؟ فرمود: «الله بیشتر است [یعنی بخشش الله همواره از دعای شما بیشتر است]». مسند امام احمد (۳/۱۸) و بخاری الأدب المفرد (۷۱۰) و حاکم در المستدرک (۱/۴۹۳) روایت کرده و سند آن حسن است و منذری در الترغیب والترهیب (۲/۴۷۹) گفته: و اسانید آن جید است و حاکم آن را صحیح قرار داده و ذهبی با او موافق است. [۴۰۹] عارضة الاحوذی (۳/۹۸) ش (۶۲۵). [۴۱۰]صحیح بخاری (۵۳) و صحیح مسلم (۱۷). [۴۱۱] آیههای (۵،۱۱) برائت. [۴۱۲] مجموع الفتاوی (۷/۶۰۴-۶۰۹). [۴۱۳] صحیح بخاری (۴۳۴۷-۷۳۷۲). صحیح مسلم (۱۹) و امام احمد در المسند (۱/۲۳۳) و ابوداود در سنن (۱۵۸۴) و ترمذی در سنن ش(۶۲۵) و نسائی سنن (۲۵۲۱) و ابن ماجه سنن ش(۱۷۸۳). [۴۱۴] صحیح بخاری (۳۷۰۱) و صحیح مسلم (۴/۱۸۷۲) ش (۲۴۰۶). [۴۱۵] منهاج السنة (۵/۴۴). [۴۱۶] أسدالغابة (۲/۴۷۲-۴۷۳) و الإصابة (۲/۸۸). [۴۱۷] صحیح بخاری ش (۳۷۰۲) و صحیح مسلم (۲۴۰۷). [۴۱۸] مسند امام احمد (۵/۳۵۳-۳۵۴-۳۵۵-۳۵۸) و در فضائل الصحابة ش (۱۰۰۹) و نسائی در السنن الکبری (۵/۱۰۹،۱۷۹) و حاکم در المستدرک (۳/۴۳۷) و بیهقی در السنن الکبری (۹/۱۳۲) و در دلائل النبوة (۴/۲۱۰-۲۱۱) و دیگران از چند طریق از عبدالله بن بریده از پدرش با همین اسناد و بعضی از این طرق اسنادشان صحیح است. [۴۱۹] ترمذی ش (۱۶۸۱) ابن ماجه (۲۸۱۸) و بیهقی در سنن خود (۶/۳۶۲) و خطیب در تاریخ بغداد (۱۴/۳۳۴) از طریق یزید بن حیان از ابی مجلز از ابن عباس با همین سند روایت کرده است. سند آن حسن است و یزید متابعت شده و حدیث را ابویعلی در مسند خود به شماره (۲۳۷۰) و طبرانی در الکبیر ش (۱۱۶۱- ۱۲۹۰۹) و الأوسط (۲۱۹) روایت کرده است و ابوالشیخ در اخلاق النبی (۴۱۸) و بغوی در شرح السنة (۲۶۶۴) از طریق حیان بن عبیدالله از ابیمجلز با همین سند روایت کرده است. و سند آن حسن است و حدیثی صحیح است که طرق و شواهدی دارد. والله اعلم. [۴۲۰] طبرانی المعجم الکبیر (۱۲۹۰۹-۱۱۶۱) و ابوالشیخ در أخلاق النبی ش (۴۱۸) از طریق حیان بن عبیدالله بن عبدالله بن بریده از پدرش با همین سند روایت کرده است. که سند آن حسن است. [۴۲۱] ابن عدی الکامل (۲/۲۴۰) و ابوالشیخ ش (۴۲۵- ۴۱۹) که سند آن ضعیف است و یکی از راویان آن محمد بن أبی حُمید است که بسیار ضعیف است. این زیادت را نیز ابن عدی در الکامل (۲/۲۴۰) و ابوشیخ ش (۴۲۴) از طریق عباس بن طالب از حیان بن عبیدالله از أبی مجلز از ابن عباس با همین سند روایت کرده است که سند آن ضعیف است. و طبرانی در الأوسط از طریق حیان به شماره (۲۱۹) روایت کرده است که در اسناد آن احمد بن رشدین است که ابن عدی گفته: تکذیب شده است. [۴۲۲]فتح الباری (۷/۴۷۷). [۴۲۳]منهاج السنة (۵/۴۴). [۴۲۴] چنان که در صحیح مسلم علی ساز پیامبر روایت میکند که گفت: «سوگند به خداوندی که دانه را شکافت و انسان را آفرید پیامبرجفرمود تو را جز مؤمن دوست نمیدارد و جز منافقی با تو دشمنی نمیکند». [۴۲۵]فتح الباری (۷/۸۹). [۴۲۶] منهاج السنة النبویة (۵/۴۸-۴۹). [۴۲۷] طیبی در شرح مشکاة المصابیح (۱۱/۲۶۴) گفته است و مرقاة المفاتیح (۱۰/۴۵۸). [۴۲۸]صحیح مسلم (۲۴۰۴). [۴۲۹] صحیح مسلم (۳/۱۴۳۲–۱۴۴۱) ش (۱۸۰۷). [۴۳۰] طبرانی المعجم الأوسط ش (۲۲۸۶) و با این لفظ که رسول الله من را در حالی فرستاد که چشم درد داشتم و ایشان از آب دهنش در چشمم گذاشت. سپس به من فرمود: «چشمهایت را باز کن» پس من باز کردم که تا امروز از درد آن شکایت نکردهام. هیثمی در المجمع (۹/۱۲۲) آن را حسن قرار داده است. حدیثی که شیخ سلیمان ذکر کرده آن را با لفظ خود روایت کرده است طیالسی در مسند خود (۱۸۹) و ابویعلی در مسند (۵۹۳) و ابن جریر در تهذیب الاثار (۳/۱۶۸) و محاملی در الأمالی ش (۱۳۹) و بیهقی در الدلائل (۴/۲۱۳) و ابن عساکر در تاریخ دمشق (۴۲/۱۰۹-۱۱۰) و البیضاء در المختارة ش (۸۱۱) و امام احمد در مسند (۱/۷۸) آن را به اختصار درآورده است. فضائل الصحابة ش (۹۸۰) و دیگران از طریق مغیرة ضبی از أم موسی از علی روایت کرده اند که سندش حسن است. والله اعلم. [۴۳۱]صحیح مسلم (۴-۱۸۷۱-۱۸۷۲) ش (۲۴۰۵). [۴۳۲] صحیح بخاری (۲۹۴۶) وصحیح مسلم (۲۱) [۴۳۳] صحیح بخاری (۱۳۳۵ البغا) و صحیح مسلم ش (۲۰) از ابوهریره. [۴۳۴] شرح صحیح مسلم (۱۵/۱۷۸).