توضیح و شرح باب:
باب فرمودهی خدا: ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٩٠﴾
ابن جریر طبری از حسن دربارهی آیهی ﴿جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَا﴾روایت کرده که میگوید: «این شرک در میان برخی از ملت های گذشته بود و در آدم نبود»، این گفته، به هیچ وجه سخن حسن نیست. [۲۱۲۰]آنچه این مطلب را تأیید میکند، این است که خود حسن از سمره از پیامبر روایت کرده که آن حضرت جفرمودند: «لما حملت حواء طاف بها إبلیس، وکان لا یعش لها ولد، فقال سمِّیه عبدالحارث، [۲۱۲۱]فعاش، فکان ذلک من وحی الشیطان وأمره» [۲۱۲۲]: «وقتی حواء باردار شد، ابلیس به اطراف او دوری زد. قبلاً فرزند حواء زنده نمیماند. ابلیس به او گفت: [ این بار ] اسم عبدالحارث را بر او بگذار. [ این بار فرزند حواء ] زنده ماند. این امر، الهام و فرمان شیطان بود». احمد، ترمذی و ابن جریر این حدیث را روایت کردهاند. ترمذی آن را حسن دانسته و حاکم آن را صحیح دانسته است.
به همین دلیل ضمیر را در آخر آیه با صیغهی جمع آورده تا با ذکر شخص، جنس انسان مدّ نظر باشد.
معنای آیه چنین است: خدای متعال از مبدأ جنس انسانی و عجایب قدرت خدا در آن، خبر میدهد. خدا جنس انسان را با کثرت و اختلاف نوع و نژادش آفریده است.
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾[الأعراف: ۱۸۹]: «او آن کسی است که شما را از یک جنس آفرید». این نفس واحد، آدم÷میباشد. ﴿وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِيَسۡكُنَ إِلَيۡهَا﴾[الأعراف: ۱۸۹]: «و همسرش را از او پدید آورد تا در کنارش آرامش و اطمینان یابد». همان طور که خدای متعال در جای دیگر میفرماید: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا﴾[الروم: ۲۱]: «و یکی از نشانههای (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید».
فرمودهی: ﴿فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا﴾یعنی وقتی آدم با حواء نزدیکی کرد، ﴿حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِيفٗا﴾: «بار سبکی (به نام جنین) برداشت». حمل خفیف، حملی است که زن احساس درد نمیکند. فقط نطفه و سپس پارهی گوشت است.
مجاهد دربارهی معنای آیهی: ﴿فَمَرَّتۡ بِهِ﴾میگوید: یعنی «استمرت علیه» [۲۱۲۳]: «دوران بارداری را گذراند». مهران در تفسیر آن میگوید: «استخفته» [۲۱۲۴]: «حواء آن حمل را سبک و کم دردسر دانست». ابن جریر میگوید: یعنی «استمرت بالماء وقامت به وقعدت»: «دوران بارداری را گذراند و میتوانست نشست و برخاست خود را انجام داد. ﴿فَلَمَّآ أَثۡقَلَت﴾یعنی: وقتی با بچهاش که در شکمش بود، احساس سنگینی کرد». [۲۱۲۵]سدی میگوید: «أثقلت یعنی: بچهاش در شکمش بزرگ شد». [۲۱۲۶]
خدا در ادامه میفرماید: ﴿دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا﴾یعنی آدم و حواء علیهما السلام خدا را به فریاد خواندند، ﴿لَئِنۡ ءَاتَيۡتَنَا صَٰلِحٗا﴾اگر بشری سالم به ما عطا کنی. ابن عباس میگوید: «آدم و حواء ترسیدند که کودک شان، حیوان باشد». [۲۱۲۷]﴿لَّنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ﴾به خاطر آن، قطعاً تو را شکرگزاری میکنیم. خلاصهی تفسیر این آیه با توجه به تفسیر ابن کثیره با کمی اضافه در اینجا تمام شد [۲۱۲۸].
فرمودهی: ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَا﴾یعنی: وقتی خدا، کودک سالم به آدم و حواء عطا کرد، آنان به شیوهی پسندیده شکر آن را به جای نیاوردند، آنگونه که عهد و پیمان بسته بودند؛ بلکه در این فرزند صالح و سالم که به آنان عطا کردم، برای من شریکانی قرار دادند و او را عبدالحارث نام نهادند؛ چون تتمهی شکر خدا در عطا کردن فرزند صالح و سالم به انسان این است که اسم فقط برای الله پرستش شود.
با تأمل و دقت در سیاق کلام از اول تا آخر همراه با تفسیر سلف صالح دربارهی این آیه، به طور قطع معلوم میشود که آیهی فوق الذکر دربارهی آدم و حواء علیهماالسلام نازل شده است؛ چون چندین آیه بر این مطلب دلالت دارند.
جای بسی تعجب است که کسانی این داستان را تکذیب میکنند و ماجرایی که اولین بار برای آدم و حواء پیش آمد، فراموش میکنند و برای اثبات نظرشان به تفاسیر بدعتگذاران میچسبند و تفاسیر و آرای سلف صالح را کنار میگذارند.
کار حرام و ناپسندی که آدم و حواء در این داستان مرتکب شدند، بزرگتر از کار حرام و ناپسندی نیست که در ابتدا انجام دادند؛ آنجا که فریب ابلیس را خورده و از آن درخت ممنوعه خوردند و به خاطر آن از بهشت اخراج شدند.
عبارت: ﴿فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾این آیه –والله اعلم- به مشرکان قدریه باز میگردد. در اینجا نام شخص خاصی ذکر شده و منظور جنس انسانیت است. در قرآن نمونههایی در این باره وجود دارد.
مؤلف میگوید: (قال ابن حزم: «اتفقوا علی تحریم کل اسم معبد لغیر الله، کعبدعمرو وعبدالكعبة، وما أشبه ذلک، حاشا عبدالمطلب») . [۲۱۲۹]
ابن حزم میگوید: ««دانشمندان اسلامی بر تحریم هر اسمی که با لفظ «عبد» شروع میشود و به غیر الله یا نامها و صفات الله اضافه میشود؛ نامهایی همچون عبدعمرو، عبدالکعبه و مانند آن، به استثنای عبدالمطلب، اتفاق نظر دارند».
ابن حزم همان ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم، ظاهری مذهب مشهور، صاحب کتابهای «الإجماع»، «الإیصال»، «المحلَّی» و دیگر تألیفات میباشد. [۲۱۳۰]
منظور از عبارت: (اتفقوا)، ظاهرا «أجمعوا» (اجماع کردهاند) میباشد. منظور ابن حزم، نقل اجماع علما بر این قضیه است و منظورش نقل اتفاق نظر علما به شیوه و طریقهی متأخرین نیست.
دربارهی عبارت: (حاشا عبدالمطلب) ابن قیم میگوید: «نامگذاری به اسم «عبد علی»، «عبد الحسین» و «عبد الكعبة» جایز نیست.
ابن أبی شیبه از هانیء بن شریح روایت کرده که میگوید: هیأتی پیش پیامبر ج آمدند. آن حضرت از آنان شنید که شخصی را با اسم «عبدالحجر» صدا میزنند، به او گفت: «ما اسمک؟»: «اسمت چیست؟» گفت: «عبدالحجر». رسول الله جبه او گفت: «إنما أنتَ عبدالله؟» [۲۱۳۱]: «تو فقط عبدالله (بندهی الله) هستی».
اگر گفته شود: چگونه دانشمندان اسلامی اتفاق نظر دارند که نامگذاری به هر اسمی که با لفظ «عبد» شروع شود و به غیر الله یا نامها و صفات الله اضافه شود، حرام است در حالی که از آن حضرتجبه صحت رسیده که فرمودند: «تعس عبدالدینار . . .» [۲۱۳۲]: «بندهی دینار تیره روز و بدبخت شد . . .».
همچنین از ایشان به صحت رسیده که فرمودند: «أنا النبی لا کذب أنا ابن عبد المطلب»: «من پیامبر هستم. دروغ نمیگویم من پسر عبدالمطلب هستم».
در جواب باید گفت: فرمودهی: «تعس عبد الدینار»، اسم مد نظر نبوده و منظور پیامبرجاز آن، فقط وصف و نفرین کسی است که قلبش را بندهی دینار و درهم میگرداند و دینار و درهم و پول را میپرستد و الله را نمیپرستد.
راجع به فرمودهی: «أنا ابن عبدالمطلب» [۲۱۳۳]باید گفت که این فرموده، از باب به وجود آوردن یک اسم با این کلمه نیست و فقط از باب خبر دادن با اسمی است که فقط مسمای آن، معروف بوده و این اسم برای اشخاص دیگر جایز نیست. خبر دادن با امثال این اسم به صورت شناساندن مسمای اسم، حرام نیست. تنها پدر بزرگ حضرت محمد جاین اسم را نداشت، چون برخی از یارانش «بنی عبد شمس» و «بنی عبد الدار» نام داشتند و پیامبرجبه خاطر این کار، آنان را سرزنش نکرد و آن را انکار ننمود. پس بابِ اخبار، گستردهتر از باب إنشاء است: چون چیزهایی در باب اخبار جایز است که در باب إنشاء جایز نیست. [۲۱۳۴]
این گفتهی خوبی است ولی اشکالی باقی است و آن اینکه اسم یکی از صحابه ابن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب بود.
در پاسخ به این اشکال باید گفت: کسی که نامش عبد شمس بود، پیامبرجآن را به عبدالله تغییر داد. همان طور علما این مطلب را در شرح حالشان اظهار داشته اند. اما راجع به اسم عبدالمطلب، ابن عبدالبر اظهار داشته که نامش عبدالمطلب بود و وی افزود: «او در زمان رسول اللهجبود و تا جایی که میدانم نامش را تغییر نداد». [۲۱۳۵]
حافظ ابن حجر عسقلانی میگوید: «سخنان ابن عبدالبر جای تأمل است؛ چون زبیر [۲۱۳۶]که از همه، نسبت به نسب قریش عالمتر بوده، گفته که نام این صحابی المطَّلِب بود، عسکر اظهار داشته که نسب شناسان او را «مُطَّلِب» مینامند، اما در میان محدثین، برخی او را «مُطَّلِب» و برخی او را «عبدالمُطَّلِب»» مینامند». [۲۱۳۷]
راجع به عبد یزید ابورکانه، ذهبی او را در کتاب «التجرید» نام برده و میگوید: «ابورکانه زنش را طلاق داد و این صحیح نیست. معروف این است که صاحب این داستان، رکانه است (نه ابورکانه)». [۲۱۳۸]ابوداود در «السنن» داستانش را از ابن عباس روایت کرده و میگوید: «عبد یزید، ابورکانه و برادرانش، مادر رکانه را طلاق دادند . . .» و بقیهی داستان را آورد [۲۱۳۹].
سپس ابن حجر افزود: «روایت نافع بن عُجیر، و عبدالله بن علی بن یزید بن رکانه از پدرش از پدربزرگش چنین است: «رکانه» قطعاً زنش را تا ابد طلاق داد و پیامبرج طلاقش را یک طلاق قرار داد [۲۱۴۰]». این گفته، صحیحتر است؛ چون اینان فرزند و خانوادهی این مرد هستند و از همه بیشتر در این زمینه علم و آگاهی دارند. [۲۱۴۱](بنابراین او رکانه است نه ابو رکانه که نامش عبدیزید بوده است)
روشن گردید که در میان صحابه هیچ کس نبوده که اسمش با «عبد» شروع شده باشد و به غیر الله یا نامها و صفات خدا اضافه شده باشد مگر اینکه پیامبرجآن را تغییر داد.
بر این اساس، نامگذاری به عبدالمطلب و غیر آن که لفظ عبد به غیر الله اضافه شده، جایز نیست. چگونه جایز است در حالی که دانشمندان اسلامی بر تحریم نامگذاری به اسامی عبدالنبی، عبدالرسول، عبدالمسیح، عبدعلی، عبدالحسین و عبدالکعبه اتفاق نظر دارند؟ اگر نامگذاری به عبدالمطلب جایز بود، نامگذاری به این اسامی به طریق اولی جایز بود.
به علاوه، پیامبرجتصریح کرده که نامگذاری به عبدالحارث، بنا به الهام و فرمان شیطان بود. عبدالمطلب هم مثل عبدالحارث است و هیچ فرقی با هم ندارند. تازه «درستترین اسامی حارث و همام میباشد». [۲۱۴۲]
اگر نامگذاری به عبدالمطلب جایز بود، به طریق اولی نامگذاری به عبدالحارث جایز بود.
نباید گفت که «حارث» یکی از نام های شیطان است؛ چون هر چند اسم شیطان است اما میان تمام کسانی که اسم شان حارث است، در این زمینه فرقی وجود ندارد. پس نامگذاری به «عبد الحارث» جایز نیست هر چند منظور از این اسم، عبد الحارث ابن هشام و کسی دیگر باشد.
پس اگر گفتی: وقتی ابن حزم اجماع علما بر جایز بودن نامگذاری به عبدالمطلب را نقل کرده، پس چگونه خلاف این جایز است؟
در جواب میگویم: کلام ابن حزم در نقل اجماع بر جایز بودن نامگذاری به اسم «عبدالمطلب» صریح نیست؛ چون عین عبارت ابن حزم چنین است: «اتفقوا على تحریم كل اسم معبد لغیرالله، كـ «عبدالعزی»، و«عبدهبل»، و«عبد عمرو»، و «عبدالكعبة»، وما أشبه ذلك، حاشا عبدالمطلب، واتفقوا على إباحة كل اسم بعد ما ذكرنا ما لم یكن اسم نبی، أو اسم ملك . . .». [۲۱۴۳]: «دانشمندان اسلامی بر تحریم هر اسمی که با لفظ «عبد» شروع شود و به غیر الله یا اسم و صفت خدا اضافه شود، همچون «عبدالعزی»، «عبدهبل»، «عبدالكعبة» و مشابه آنها به استثنای عبدالمطلب، اتفاق نظر دارند. و بر مباح بودن هر اسمی غیر از اسامی مذکور، مادام که اسم یک پیامبر یا اسم یک فرشته نباشد، اتفاق نظر دارند . . .».
پس احتمال دارد که منظور ابن حزم، نقل اختلاف نظر علما راجع به نامگذاری به اسم «عبدالمطلب» باشد. بر این اساس تقدیر کلام ابن حزم چنین است: «اتفقوا علی تحریم کل اسم معبد لغیر الله حاشا عبدالمطلب، أی: فإنهم لم یتفقوا علی تحریمه، بل اختلفوا»: «علماء بر تحریم هر اسمی که با لفظ «عبد» شروع شود و به غیر الله یا اسم و صفت الله اضافه شود، اتفاق نظر دارند جز عبدالمطلب. یعنی: علماء بر تحریم آن اتفاق نظر ندارند بلکه اختلاف نظر دارند. [عده ای آن را حرام و عدهای آن را جایز دانستهاند]».
آنچه این مطلب را تأیید میکند، این است که بعد از آن میگوید: «واتفقوا علی إباحة کل اسم بعد ما ذکرنا . . .»: «و علما بر مباح بودن هر اسمی جز اسامی مذکور، اتفاق نظر دارند . . .». پس منظور ابن حزم از عبارت: «حاشا عبدالمطلب» این است که به خاطر ندارم علماء راجع به این اسم چه گفتهاند و ابن حزم هم دربارهی نقل اجماع و هم دربارهی اختلاف نظر علما در آن قضیه، سکوت کرده است.
اگر فرض بر این باشد که منظور ابن حزم نقل اجماع علما بر جایز بودن نامگذاری به اسم عبدالمطلب باشد، در این صورت باید گفت: این طور نیست که هرکس اجماعی نقل کند، باید تسلیم او شد و این طور نیست که هر اجماعی حجت باشد. حالا چگونه است اگر در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد و سنت صحیح، میان دو رأی مخالف در این زمینه، داوری میکند؟
نهایت حجت و دلیل کسانی که نامگذاری به اسم عبدالمطلب را جایز میدانند، این فرمودهی پیامبرج: «أنا ابن عبدالمطلب» و یا اینکه اسم برخی از صحابه، عبدالمطلب بود، میباشد. قبلاً به این مطلب جواب دادیم. به علاوه اگر حدیث: «أنا ابن عبدالمطلب» حجت و دلیل جایز بودن نامگذاری به اسم عبدالمطلب باشد، قطعاً حدیث: «إنما بنوهاشم، وبنو عبد مناف، شیء واحد» [۲۱۴۴]: «همانا بنی هاشم و بنی عبد مناف، یکی هستند [و یک ریشه دارند]» حجت و دلیل جایز بودن نامگذاری به اسم «عبدمناف» بود. اما واقعیت این است که میان ایجاد یک اسم و میان خبر دادن از یک اسم که کسانی این اسم را قبلاً داشتهاند، فرق وجود دارد.
[ مؤلف میگوید: (وعن ابن عباس فی الآیة قال: لما تغشاها آدم حملت، فأتاهما إبلیس، فقال: إنی صاحبکما الذی أخرجتکما من الجنة، لتطیعننی أو لأجعلن له قرنی أیل، فیخرج من بطنک فیشقه، ولأفعلن، ولأفعلن - یخوّفهما -؛ سمِّیاه عبدالحارث، فأبیا أن یطیعاه، فخرج میتاً، ثم حملت فأتاهما، فقال مثل قوله، فأبیا أن یطیعاه، فخرج میتاً، ثم حملت فأتاهما، فقال مثل قوله، فأبیا أن یطیعاه، فخرج میتاً، ثم حملت، فأتاهما، فذکرهما، فأدرکهما حب الولد، فسمَّیاه عبدالحارث، فذلك قوله: ﴿جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَا﴾رواه ابن ابی حاتم.) [۲۱۴۵]]. [۲۱۴۶]
از ابن عباس روایت است که گفته است: وقتی آدم با حوا نزدیکی کرد، حوا باردار شد. ابلیس نزد آدم و حوا آمد و گفت: من دوست شما هستم که شما را از بهشت بیرون کردم. یا باید از من اطاعت کنید یا اینکه دو تا شاخ بزرگ برای بچهتان قرار میدهم و وقتی از شکم تو «خطاب به حوا» بیرون میآید، او را نصف میکند. و فلان و فلان کار را میکنم- ابلیس، آدم و حوا را میترساند -؛ بچهتان را عبدالحارث نام بگذارید. آنان از اطاعت کردن ابلیس، خودداری کردند. پس بچهشان مرده به دنیا آمد. سپس حوا باردار شد و ابلیس دوباره پیش آنان آمد و همان سخن قبلی را به آنان گفت. آدم و حوا از اطاعت کردن ابلیس امتناع کردند. پس بچهشان مرده به دنیا آمد. سپس حوا باردار شد و ابلیس بار دیگر پیش آنان آمد و همان سخن قبلی را به آنان گفت. حب و دوستی فرزند آنان را تحت تأثیر قرار داد و ناچاراً بچهشان را عبدالحارث نام نهادند. تفسیر آیهی: ﴿جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَا﴾همین است. ابن ابی حاتم، این روایت را نقل کرده است.)
عبارت: (فی الآیة) منظور آیهای است که در عنوان این باب آمده است.
فرمودهی: (تغشاها) یعنی آدم با حواء نزدیکی کرد.
گفتهی: (أو لأجعلن له) یعنی قطعاً برای فرزندتان [ دو شاخ بز کوهی] قرار میدهم.
در عبارت: (قرنی أیل)، «أیل» به بزکوهی نر میگویند. معنای عبارت این است که ابلیس، آدم و حواء را به این میترساند که او برای فرزندشان، دو شاخ بزکوهی قرار میدهد و وقتی از شکم حواء بیرون میآید، او را دو نصف میکند؛ همان طور که ابلیس لعین گفت: «فیخرج من بطنك فَیَشُقُّهُ»: «بچه از شکمت بیرون میآید و او را دو نصف میکند».
عبارت: (ولأفعلن، ولأفعلن، یخوفهما) یعنی غیر از آنچه که گفته، بر سر آنها میآورد. ابلیس گمان میکند که غیر از آنچه که گفت، با آدم و حواء میکند.
راجع به عبارت: (سَمِّیاهُ عبدالحارث) سعید بن جبیر میگوید: «اسم ابلیس در میان فرشتگان، حارث بود». [۲۱۴۷]منظور شیطان این بود که آدم و حواء، اسم عبدالحارث را بر بچهشان بنهند تا بدین وسیله برای خدا شریک قرار دهند. این کار، از نیرنگ و فریب شیطان است که هر وقت نتوانست آدمی را دچار گناه کبیره سازد، به گناه صغیره قانع است.
به علاوه، از جانب آدم و حواء اطاعت از ابلیس ممکن است؛ همان طور که بار اول از شیطان اطاعت کردند؛ همچنان که ابن جریر و ابن ابی حاتم از عبدالرحمن بن زید بن اسلم روایت کرده که میگوید: رسول الله جفرمود: «خدعهما مرتین» [۲۱۴۸]: «ابلیس، دو بار آدم و حواء را فریب داد». زید میگوید: ابلیس، آدم و حواء را یک بار در بهشت و یک بار در این دنیا، فریب داد.
عبارت: (فأبیا أن یطیعاه، فخرج میتاً . . .) برای امتحان و آزمایش آدم و حواء بود. چون انسان جز با توفیق و مدد خدا، عزم و ارادهی راسخی ندارد هر چند آیات و نشانههای خدا را مشاهده کند.
چون سرشت بشری بر انسان غالب و چیره میشود، همان طور که دو بار سرشت بشری بر آدم و حواء غالب شد با وجودی که قبلاً آدم و حواء از نیرنگ، فریب ابلیس و دشمنی ابلیس با آنان، برحذر شدند. با این وجود حب و دوستی فرزند بر آنان غالب شد و او را عبدالحارث نام نهادند.
نام گذاری این اسم بر فرزندانشان، شرک در نام گذاری بود و هرچند آدم و حواء قصد این را نداشتند که بچهشان را بندهی شیطان کنند، بلکه به گمانشان این قصد را داشتند که یا شرّ شیطان را از حواء دور کنند و یا اینکه در صورت اطاعت نکردن از ابلیس، میترسیدند بچهشان بمیرد.
همان طور که عبد بن حمید و ابن ابی حاتم از ابن ابی بن کعب روایت کردهاند که میگوید: «وقتی حواء باردار شد، شیطان پیش وی آمد و گفت: آیا به حرف من گوش میکنی تا بچهات سالم بماند؟ نام او را عبدالحارث بگذار. حواء این کار را نکرد، پس بچهاش مرده به دنیا آمد. بار دیگر باردار شد و شیطان همان حرف قبلی به او گفت و حواء به حرفش گوش نکرد و بچهاش مرده به دنیا آمد. سپس بار سوم باردار شد. ابلیس گفت: آیا به حرف من گوش میکنی تا بچهات سالم بماند؟ اگر به حرف من گوش نکنی و از من اطاعت نکنی، بچهات چهارپا میشود. ابلیس لعین، حواء را ترساند، از این رو آدم و حواء ناچاراً از شیطان اطاعت کردند». [روایت ابن ابی حاتم] . [۲۱۴۹]
میگویم: اسناد این روایت، صحیح است و سعید بن منصور و ابن منذر نیز آن را روایت کردهاند.
از ابن عباس روایت شده که گوید: حواء چند نفر را برای آدم به دنیا آورد و همهشان را بندهی الله قرار میداد و آنها را عبدالله، عبیدالله و مانند آن نام گذاشت. تمام بچههایش مردند. ابلیس نزد حواء و آدم آمد و گفت: اگر شما نام دیگری را بر بچهتان بگذاری، قطعاً زنده میماند. حواء پسری به دنیا آورد و او را عبدالحارث نام نهادند. در این باره این آیات نازل شدند: ﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِيَسۡكُنَ إِلَيۡهَاۖ فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِيفٗا فَمَرَّتۡ بِهِۦۖ فَلَمَّآ أَثۡقَلَت دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَيۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٨٩﴾[الأعراف: ۱۸۹]: «او ذاتی است که شما را از یک تن آفرید و همسرش را از او پدید آورد تا در کنارش آرامش یابد. مردی با همسرش آمیزش نمود و بدینسان همسرش در ابتدای بارداری به سر میبرد و مدتی با آن سر کرد و چون (مدتی از دوران بارداری گذشت و) زن احساس سنگینی کرد، زن و شوهر به درگاه پروردگارشان دعا کردند که اگر فرزند درستکاری به ما بدهی، از سپاسگزاران خواهیم بود». [روایت ابن مردویه] . [۲۱۵۰]
[ مؤلف میگوید: (وله بسندٍ صحیحٍ عن قتادة قال: «شركاء فی طاعته ولم یكن فی عبادته» [۲۱۵۱]] [۲۱۵۲].
(ابن ابی حاتم روایتی با سند صحیح از قتاده آورده که گوید: «آدم و حواء، شریکانی در اطاعت خدا قرار دادند و در عبادت و پرستش خدا، شریک قرار ندادند»).
گفتهاش: (شركاء في طاعته ولم یكن في عبادته) یعنی به خاطر اینکه آدم و حواء در نامگذاری کودک شان به عبدالحارث، از شیطان اطاعت کردند، برای خدا شریک قرار دادند؛ نه به این معنا که شیطان را پرستش کردند. این فرموده نشان میدهد که میان شرک اطاعت و شرک عبادت فرق وجود دارد.
برخی از علما میگویند: «قتاده شرک در این آیه را به شرک اطاعت تفسیر کرده، چون منظور آیه طبق گفتهی بسیاری از مفسران، آدم و حواءسمیباشد. پس تفسیر شرک در این آیه به شرک اطاعت، بسیار مناسب است؛ چون آدم و حواء فقط در نامگذاری بچهشان به «عبدالحارث» از ابلیس اطاعت کردند.
برخی از معاصران، ایرادات و اشکالاتی را در این زمینه مطرح کردهاند، چون آنان عبادت را به اطاعت تفسیر کردهاند. سپس براساس گفتهی قتاده، آدم و حواء دچار شرک در عبادت شدند.
در جواب این اشکال باید گفت: تفسیر عبادت به طاعت، تفسیر یک چیز به لازمهی آن است؛ چون لازمهی عبادت و پرستش این است که عابد، فرمانبردار و مطیع کسی باشد که او را میپرستد. از این رو عبادت به طاعت تفسیر شده است.
یا گفته میشود: تفسیر عبادت به طاعت، تفسیر به ملزوم و ارادهی لازم است. یعنی از آنجا که طاعت و فرمانبرداری، ملزوم عبادت است و عبادت، لازمهی طاعت است و جز با طاعت، حاصل نمیشود؛ از این رو تفسیر عبادت جایز میباشد. این قول، صحیحتر است و خلاصه اینکه خدا را شکر در این زمنیه وجود ندارد.
اگر بگویی: پیامبر جاطاعت و فرمانبرداری از دانشمندان یهودی و راهبان در نافرمانی خدا را عبادت نام نهاده است، در جواب میگویم: به سخنان گفته شده پیرامون حدیث عدی مراجعه کنید، جواب این ابهام، معلوم میشود.
[ مؤلف میگوید: (وله بسند صحیح عن مجاهد فی قوله: ﴿لَئِنۡ ءَاتَيۡتَنَا صَٰلِحٗا﴾قال: «أشفقا أن لایكون إنساناً» [۲۱۵۳].
وذكر معناه عن الحسن وسعید وغیرهما) [۲۱۵۴]]. [۲۱۵۵]
(ابن ابی حاتم روایتی با سند صحیح از مجاهد راجع به آیهی: ﴿لَئِنۡ ءَاتَيۡتَنَا صَٰلِحٗا﴾آورده که میگوید: آدم و حواء ترسیدند که بچه شان انسان نباشد. ابن ابی حاتم مفهوم و معنای این گفته را از حسن و سعید و دیگران نقل کرده است) .
کلمهی: (أشفقا) یعنی آدم و حواء ترسیدند، (أن لایكون انساناً) . ابوصالح میگوید: «آدم و حواء ترسیدند که بچهشان، چهارپا باشد و از این رو گفتند: (لئن آتیتنا بشراً سویاً): (اگر انسانی سالم به ما عطا کنی)». ابن ابی حاتم این گفته را روایت کرده است. [۲۱۵۶]
در عبارت مذکور این مطلب است که اگر خدا دختر سالم به انسان عطا کند، از نعمتهای خداست. مؤلف این گفته را اظهار داشته است. [۲۱۵۷]دلیلش این است که خدای سبحان قادر است که آن دختر را ناسالم و از غیر جنس انسان بیافریند.
پس نباید انسان ناراحت شود که چرا خدا به او دختر داده و پسر نداده است، همان طور که اهل جاهلیت چنین بودند. بلکه باید خدا را شکر کند که این دختر را سالم و از جنس انسان آفریده است.
از این رو وقتی مژدهی ولادت بچهای به حضرت عایشهلمیدادند، از شکل و قیافهی بچه میپرسید نه از اینکه آیا پسر است یا دختر؟ [۲۱۵۸]
عبارت: (وذکر) یعنی ابن ابی حاتم بیان کرده است؛ چون ابن ابی حاتم این گفته را از کسانی که مؤلف آورده، روایت نموده است.
در عبارت: (معناه عن الحسن)، منظور از حسن، حسن بصری است. [۲۱۵۹](وسعید)، همان سعید بن جبیر [۲۱۶۰]است. (وغیرهما) [۲۱۶۱]یعنی غیر از حسن بصری و سعید بن جبیر، مانند سدی [۲۱۶۲]و دیگران.
[۲۱۲۰] از این سخن دانسته میشود که قبل از آن سخنی بوده، اما در نسخههای خطی که نزد من است چیزی دیده نمیشود، بلکه در دو نسخهی «ب و ض» به اندازهی دو صفحه بیاض وجود دارد (دو صفحه سفید و خالی است)، و از نسخهی أ نیز همین دانسته میشود، به نظر من نقص از این قرار است: «ابن جریر طبری از حسن روایت کرده که گفت: «این آیه: ﴿جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَا﴾ در مورد برخی از نسلهای بعدی است و خود آدم مراد نیست». و این اصلا از سخن حسن نمیباشد.... و این اثری که ابن جریر از حسن روایت کرده، در اسنادش سفیان بن وکیع وجود دارد که متروک است. ولی ابن جریر در تفسیرش، ۹/۱۴۸ با سندی صحیح از معمر روایت کرده که میگوید: حسن گفته است: منظور این آیه، نسل آدم است، کسانی که بعد از آدم شرک ورزیدند. معمر از حسن، حدیث نشنیده است، ولی از حسن به صحت رسیده که گفته است: «آنان یهود و نصارا هستند که خدا فرزندانی به آنان عطا کرد و آنان، فرزندانشان را یهودی و مسیحی کردند». [۲۱۲۱] در نسخهی «ط»، این عبارت اضافی آمده است: «فإنه یعیش، فسمته عبدالحارث»: «چون [ اگر اسم او را عبدالحارث بگذاری ] زنده میماند. پس حواء اسم او را عبدالحارث گذاشت». [۲۱۲۲] امام احمد در «المسند»، ۵/۱۱؛ ترمذی در سننش، شمارهی ۳۰۷۷؛ رویانی در مسندش، شمارهی ۸۱۶؛ ابن جریر در تفسیرش، ۹/۱۴۶؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، شمارهی ۶۸۹۵؛ ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۳۷؛ ابن عدی در «الکامل»، ۵/۴۳ و حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۲/۵۴۵ این حدیث را روایت کردهاند. ترمذی دربارهی این حدیث میگوید: این حدیث، حسن غریب است و حاکم آن را صحیح دانسته است. در سند این حدیث، عمر بن ابراهیم وجود دارد که راستگو و مطمئن است، اما در اینکه فقط از قتاده روایت کرده، دربارهاش حرف زدهاند. ذهبی در کتاب «المیزان»، ۴/۹۹ میگوید: «این حدیث، منکر است». اما ترمذی این حدیث را حسن و حاکم آن را صحیح دانسته است. به نظر میرسد این حدیث، حسن باشد؛ چون علاوه بر عمر بن ابراهیم، سلیمان تیمی در روایت ابن مردویه- آن گونه که در تفسیر ابن کثیر، ۲/۲۷۵ آمده- این حدیث را از قتاده روایت کرده است. این حدیث دو شاهد از ابی ابن کعب و مانند آن از ابن عباسسدارد. ابن جریر اجماع علما بر اینکه منظور آیه، آدم و حواء است، نقل کرده؛ آنجا که در تفسیرش، ۹/۱۴۸ گفته است: «قول درستتر، قول کسانی است که میگویند: معنای آیهی : ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ﴾این است که در اسم برای خدا شریک قایل شدند نه در پرستش. و مراد آیه، آدم و حواء است؛ چون اجماع مفسران بر این است». [۲۱۲۳] ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۴۲ این روایت را آورده و اسناد آن، صحیح است. سعید بن منصور در سننش، شمارهی ۹۷۲ با اسنادی صحیح از ابن عباس روایت کرده که او آیهی مذکور را چنین میخواند: (حملت حملاً خفیفاً فاستمرت به). [۲۱۲۴] ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۴۳ این روایت را آورده و اسناد آن، حسن است. [۲۱۲۵] تفسیر ابن جریر، ۹/۱۴۳. [۲۱۲۶] ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۴۵ و ابو شیخ- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۳/۶۲۶ آمده- این اثر را روایت کردهاند. اسناد آن خالی از اشکال است. ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۴۴ مانند این گفته را از سعید بن جبیر روایت کرده است. [۲۱۲۷] ابن جریر در تفسیرش، ۹/۱۴۵ این گفته را روایت کرده است. اسناد آن خیلی ضعیف است و روایت آن از ابوصالح، صحیح میباشد. [۲۱۲۸] تفسیر ابن کثیر، ۲/۲۷۵. [۲۱۲۹] مراتب الإجماع، اثر ابن حزم، ص۱۵۴. [۲۱۳۰] به شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ۱۸/۱۸۴ مراجعه کنید. [۲۱۳۱] ابن ابی شیبه در مصنف خود شمارهی ۲۵۹۰۱؛ بخاری در «الأدب المفرد» شمارهی ۸۱۱ و دیگران این حدیث را روایت کردهاند و اسناد آن، حسن است. [۲۱۳۲] بخاری در صحیحش به شمارهی ۲۸۸۶ این حدیث را از ابوهریرة سروایت کرده است. [۲۱۳۳] بخاری در صحیحش، شمارهی ۲۸۶۴ و مسلم در صحیحش به شمارهی ۱۷۷۶ این حدیث را از براء بن عازبسروایت کردهاند. [۲۱۳۴] تحفة الودود بأخبار المولود، صفحات ۱۱۳- ۱۱۴. [۲۱۳۵] الإستیعاب، ۳/۱۰۰۷. [۲۱۳۶] او ابن بکار، صاحب کتاب «نسب قریش» است. نگا: سیر أعلام النبلاء، ۱۲/۳۱۱. [۲۱۳۷] الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة، ۴/۳۸۰. [۲۱۳۸] تجرید أسماء الصحابة، ۱/۳۶۰. [۲۱۳۹] عبدالرزاق در مصنف خود، شمارهی ۱۱۳۴۳؛ ابوداود در سننش، شمارهی ۲۱۹۶؛ حاکم در «المستدرک»، ۲/۴۹۱؛ بیهقی در سننش، ۷/۳۳۹ و دیگران این روایت را نقل کردهاند. به دلیل مجهول بودن راوایت برخی، اسنادش ضعیف میباشد. در روایت حاکم، نام محمد بن عبید الله بن أبی رافع آمده که متروک است. [۲۱۴۰] طیالسی به شمارهی ۱۱۸۸؛ دارمی در سننش، شمارهی ۲۲۷۲؛ ابوداود در سننش، شمارههای ۲۲۰۶- ۲۲۰۸؛ ترمذی در سننش، شمارهی ۱۱۷۷؛ ابن ماجه در سننش، شمارهی ۲۰۵۱؛ دارقطنی در سننش، ۴/۳۳- ۳۵؛ حاکم در «المستدرک»، شمارههای ۲۸۰۷- ۲۸۰۸ و دیگران این حدیث را روایت کردهاند. این حدیث، حدیثی صحیح است و ابوداود و حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی آن را تأیید نموده است. [۲۱۴۱] الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة، ۴/۳۸۴- ۳۸۵. [۲۱۴۲] امام احمد در «المسند»، ۴/۳۴۵؛ بخاری در «الأدب المفرد»، شمارهی ۸۱۴؛ ابوداود در سننش، شمارهی ۴۹۵۰؛ ابویعلی در مسندش، شمارهی ۷۱۶۹؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، ۲۲/۳۸۰ و بیهقی در «السنن الکبری» ۹/۳۰۶ این حدیث را از ابووهب جُشمی روایت کردهاند. این حدیث به کمک شواهدش از عبدالله بن عمر و عبدالله بن جراد، صحیح است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در «مجموع الفتاوی»، ۱۴/۲۹۵ این حدیث را صحیح دانسته است. این حدیث، حدیثی طولانی است و تخریج قسمتی از آن در باب «الرقی والتمائم» آورده شد. [۲۱۴۳] مراتب الإجماع، ص۱۵۴. [۲۱۴۴] بخاری در صحیح خود، شمارهی ۲۹۷۱ این حدیث را روایت کرده است. [۲۱۴۵] سعید بن منصور در سننش، شمارهی ۹۷۳ و ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۵۴ این حدیث را از ابن عباس روایت کردهاند. در اسناد آن، خُصیف جزری وجود دارد که راستگوست ولی کمی ضعف در او وجود دارد. مانند این حدیث از ابن عباس، از طرقی دیگر روایت شده است. این حدیث را در تفسیر ابن جریر، ۱۰/۱۴۶- ۱۴۷ ببیند. این حدیث از ابن عباس به ثبوت رسیده است. [۲۱۴۶] عبارت داخل کروشه از نسخههای خطی افتاده و ما اینجا آن را آورده ایم، چون سیاق اقتضای آن را دارد. [۲۱۴۷] صاحب کتاب «الدر المنثور»، در همین کتاب، ۳/۶۲۴ این گفته را به ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابوشیخ نسبت داده است. این روایت نزد ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۴۴ با اسنادی حسن وجود دارد و در آن نیامده که نام ابلیس، حارث بود. [۲۱۴۸] ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۶۴ و ابن جریر در تفسیرش، ۹/۱۵۰ این حدیث را از عبدالرحمن بن زید بن اسلم روایت کردهاند. عبدالرحمن بن زید بن اسلم، تابعی و ضعیف الحدیث بود. [۲۱۴۹] ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۵۳ و عبد بن حُمید و ابوشیخ- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۳/۶۲۳ آمده- این حدیث را روایت کردهاند. عبد بن حُمید و ابوشیخ – آنگونه که در «الدر المنثور»، ۳/۶۲۳ آمده، مانند این حدیث را روایت کردهاند. در اسناد ابن ابی حاتم، سعید بن بشیر قرار دارد که کمی ضعف در او وجود دارد. همچنین در اسنادش، عقبه-به گمانم- عقبهی اصم وجود دارد که ضعیف است. به اسناد روایت عبد بن حُمید و ابوشیخ دسترسی نیافتم. [۲۱۵۰] ابن جریر در تفسیرش، ۹/۱۴۶ این روایت را نقل کرده است. اسناد این روایت، خیلی ضعیف است ولی متن و مفهوم آن صحیح است. [۲۱۵۱] ابن جریر در تفسیرش، ۹/۱۴۹ و ابن ابی حاتم در تفسیرش، به شمارهی ۸۶۵۹ این گفته را روایت کردهاند. و اسنادش صحیح است. [۲۱۵۲] عبارت داخل کروشه از نسخههای خطی افتاده است. این عبارت را من افزودهام، چون سیاق متن اقتضای آن را دارد. [۲۱۵۳] ابن ابی حاتم در تفسیرش، به شمارهی ۸۶۴۸ این روایت را نقل کرده و اسنادش، صحیح است. [۲۱۵۴] در نسخهی «ض»، عبارت: «وغیره» و در نسخهی «الف»، عبارت: «أو غیره» آمده که اشتباه است. [۲۱۵۵] عبارت داخل کروشه از نسخه های خطی افتاده است. در اینجا این عبارت را به متن افزودهام چون سیاق متن اقتضای آن را دارد. [۲۱۵۶] ابن ابی حاتم در تفسیرش، ۵/۱۶۳۳ آن را روایت کرده است. ابن جریر در تفسیرش، ۹/۱۴۵ مانند آن را روایت کرده و سندش، حسن است. [۲۱۵۷] فیه مسائل: مساله چهارم. [۲۱۵۸] بخاری در «الأدب المفرد»، شمارهی ۱۲۵۶ این مطلب را روایت کرده و اسنادش حسن است. [۲۱۵۹] ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۵۰ این گفته را از معمر از حسن بصری روایت نموده است. اسناد این روایت به دلیل منقطع بودنش، ضعیف است. [۲۱۶۰] ابن ابی حاتم در تفسیرش، به شمارهی ۸۶۴۶ این گفته را روایت کرده و اسنادش حسن است. [۲۱۶۱] در نسخههای «ط» و «ض»، عبارت «وغیره» و در نسخهی «الف»، عبارت: «أو غیره» آمده که اشتباه است. [۲۱۶۲] ابن أبی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۴۵ این گفته را روایت کرده و در اسنادش اشکالی وجود ندارد. نگا: تفسیر ابن ابی حاتم، ۵/۱۶۳۲- ۱۶۳۳ و الدر المنثور، ۳/۶۲۳- ۶۲۴.