توضیح و شرح باب:
ماجاء فی کثرة الحلف (نهی و تهدیدی که دربارهی سوگند یاد کردن زیاد وارد شده است [۲۴۱۷].
در تفسیر آیهی: ﴿وَٱحۡفَظُوٓاْ أَيۡمَٰنَكُمۡ﴾که مؤلف آورده، ابن جریر میگوید: «یعنی سوگندهایتان را بدون داده کفارهشان، رها نکنید». [۲۴۱۸]دیگر مفسران از ابن عباس نقل کردهاند که منظور آیه این است که: سوگند یاد نکنید. دیگران میگویند: «سوگندهایتان را از شکستن حفظ کنید و سوگندهایتان را نشکنید [۲۴۱۹]».
منظور مؤلف از این آیه، همان چیزی است که ابن عباس اظهار داشته است؛ چون دو قول مذکور، لازم و ملزوم یکدیگرند. از سوگند یاد کردن زیاد، شکستن سوگند لازم میآید. علاوه بر آن، سوگند یاد کردن زیاد نشان دهندهی عدم بزرگداشت الله و بیاهمیتی به عظمت و شکوه الله میباشد که این امر با کمال توحید منافات دارد.
مؤلف میگوید: (عن أبی هریرةسقال: سمعت رسول اللهجیقول: «الحلف مَنفقة للسلعة [۲۴۲۰]، ممحقة للكسب [۲۴۲۱]». أخرجاه.)
(از ابوهریرهسروایت شده که گفت: از رسول اللهجشنیدم که میفرمود: «سوگند، کالا را به فروش میرساند ولی برکت را از بین میبرد». بخاری و مسلم این حدیث را روایت کردهاند [۲۴۲۲]. ابوداود و نسائی نیز آن را روایت کردهاند. [۲۴۲۳]
معنای حدیث این است که وقتی فردی سوگند میخورد که فلان و فلان مبلغ به کالایش دادهاند و با فلان و فلان مبلغ آن را خریده است، خریدار گمان میکند که او در سوگندش راست میگوید و در نتیجه آن را با قیمتی بیشتر از قیمت واقعیاش بر میدارد ولی فروشنده دروغ گفته و به خاطر اینکه به قیمت اضافی کالایش را به فروش برساند، سوگند یاد کرده است. فروشنده با این کارش مرتکب گناه و معصیت شده و با از بین رفتن برکت، مجازات میشود. وقتی برکت کسباش از بین رفت، نقص و ضرر بزرگتر از آن مبلغ اضافی که به سبب سوگندش به دست آورد، متوجه او میشود و چه بسا سرمایهی اصلی کالایش هم از بین رود. آنچه نزد الله است جز با طاعت و فرمانبرداری از خدا، به دست نمیآید و اگر دنیا با گناهان هم آراسته شود، سرانجامِ آن، نابودی و عقاب و مجازات است.
مؤلف میگوید: (وعن سلمانس-: أن رسول اللهجقال: «ثلاثة لا یكلمهم الله ولا یزكیهم ولهم عذاب ألیم: أُشَیمط زان [۲۴۲۴]، وعائل مستكبر، ورجل جعل الله بضاعته، لا یشتری إلا بیمینه، ولا یبیع إلا بیمینه». رواه الطبرانی بسند صحیح. [۲۴۲۵]
(از سلمانسروایت است که رسول اللهجفرمودند: «سه نفر هستند که خدا با آنان حرف نمیزند و آنان را پاک نمیگرداند و عذاب دردناکی در انتظارشان است: ۱- پیرمرد زناکار ۲- شخص بینوا و عیالواری که تکبر دارد، ۳- کسی که خدا را، سرمایهی خود قرار داده و جز با سوگند، خرید و فروش نمیکند». طبرانی با سندی صحیح این حدیث را روایت کرده است).
سلمان، شاید همان سلمان فارسی، ابوعبدالله باشد که وقتی پیامبرجوارد مدینه شد، اسلام آورد و در جنگ خندق حضور داشت. ابوعثمان نهدی، شرحبیل بن سمط و دیگران از او حدیث روایت کردهاند. پیامبرجدربارهاش میفرماید: «سلمان منَّا أهل البیت» [۲۴۲۶]: «سلمان، از ما اهل بیت است». در حدیثی دیگر میفرماید: «إن الله یحب من أصحابی أربعة: علیاً، وأباذر، و سلمان، و المقداد»: «همانا خدا از میان یارانم چهار نفر را دوست دارد: علی، ابوذر، سلمان و مقداد». ترمذی و ابن ماجه این حدیث را روایت کردهاند. [۲۴۲۷]
حسن میگوید: سلمان فرماندهی سی هزار نفر بود و برای آنان خطبه میخواند در حالی که عبایی به تن داشت که نصف آن را زیر خود انداخته بود و نصف دیگرش را برتن داشت. وی در زمان خلافت حضرت عثمانسوفات یافت. ابوعبیده میگوید: وی در سال ۳۶ هجری در سن ۳۵۰ سالگی وفات یافت. [۲۴۲۸]احتمال دارد که این سلمان مورد نظر ابوعبیده، سلمان بن عامر بن اوس ضبی باشد.
در فرمودهی: (ثلاثة لا یكلمهم الله) سخن نگفتن پروردگار با این اشخاص عاصی و نافرمان نشان میدهد که او با افراد مطیع و فرمانبردار سخن میگوید و نیز نشان میدهد که کلام، صفتی از صفات کمال الله تعالی است. أدلهی وارده در این زمینه از قرآن و سنت، خیلی روشن و واضحاند. این چیزی است که محققین اهل سنت و جماعت بدان اعتقاد دارند. اهل سنت بر این باورند که همهی افعال و حوادث به مشیت و ارادهی الله کم کم واقع میشوند. پیشوایان اصحاب حدیث و دیگران از میان اصحاب شافعی و احمد و سایر گروهها بر این عقیده هستند؛ همچنان که خدای متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢﴾[یس: ۸۲]: «هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود». خدا در این آیه، الفاظِ دالّ بر آینده و افعالِ دالّ بر حال و آینده را آورده و این مطلب، در قرآن زیاد به چشم میخورد.
شیخ الإسلام ابن تیمیه میگوید: «اگر نفی کنندگان صفات خدا به ما بگویند: از این عقیدهی شما لازم میآید که همهی حوادث، آنچه که به وجود میآیند، قائم به الله هستند. در جواب میگوییم: قبل از شما از میان سلف صالح و ائمه چه کسی این مطلب را انکار نموده است؟ نصوص قرآن، سنت و عقل صریح هم بر این مطلب دلالت دارند.
لفظ حوادث مجمل است امراض، نقایص و معایب هم از آن اراده شود، الله تعالی از آن منزه و مبراست، ولی کلام و افعال خدا که خدا میخواهد، قائم به الله است؛ همان طور که قرآن و سنت بر آن دلالت دارند.
قول صحیح در این زمینه، قول اهل علم و حدیث است که میگویند: الله تعالی هرگاه بخواهد، پیوسته متکلم است؛ همان طور که ابن مبارک، احمد بن حنبل و دیگر پیشوایان سنت اظهار داشتهاند». [۲۴۲۹]
میگویم: معنای قائم بودن حوادث به الله این است که خدا بر امور حادث قدرت دارد و به مشیت و فرمان خود، آنها را به وجود میآورد. والله اعلم.
فرمودهی: (ولا یزكیهم ولهم عذاب ألیم) نشان میدهد که وقتی گناه این سه گروه بزرگ است، عقوبت و مجازاتشان نیز عظیم است. اینان با این سه عقوبتی که بزرگترین مجازات محسوب میشوند، سزا داده میشوند.
در عبارت: (اُشَیمط زان)، لفظ «أشَیمط» به صورت تصغیر آمده تا او را تحقیر گرداند. چون آنچه که او را به این گناه کشانده، در وجود او ضعیف شده، این نشان میدهد که آنچه او را به زنا واداشته، دوست داشتن معصیت و فجور و نترسیدن از الله است.
ضعف شهوت و میل جنسی که او را به این گناه کشانده همراه با انجام دادن آن گناه، موجب تشدید مجازات وی میشود. برخلاف انسان جوان که قوت شهوت و میل جنسیاش ممکن است بر او چیره شود با وجودی که از خدا هم میترسد. ممکن است او پشیمان شود و نفساش را به خاطر این گناه سرزنش نماید، در نتیجه از آن گناه دست بکشد و دیگر آن را انجام ندهد.
و همچنین (العائل المستکبر) شخص بینوا که صاحب زن و فرزندان است و تکبر دارد، نیز به همین صورت است. او چیزی ندارد تا وی را به تکبر بکشاند؛ چون غالباً آنچه که انسان را به تکبر میکشاند، ثروت، دارایی، ریاست و موقعیت اجتماعی است. شخص بینوا و نیازمند؛ ثروت، دارایی و موقعیت ندارد تا او را به استکبار و خود بزرگبینی وادار کند. پس تکبر او با وجودی که چیزی ندارد تا او را به تکبر بکشاند، نشان میدهد که کبر و خود بزرگبینی، خصلت ذاتی و سرشت اوست و در قلبش نهفته است. از این رو عقوبت و مجازاتش، عظیم است.
فرمودهی: (ورجل جعل الله بضاعته)، یعنی سوگند به خدا را دستمایهی خود قرار داده که بر او غلبه کرده است و همیشه قسم میخورد.
این اعمال نشان میدهند که صاحبان آنها اگر موحد و یکتاپرست هم باشند، اما توحیدشان ضعیف است و کردار نیکشان در مقابل آن گناهان عظیمی که با زبان و عمل مرتکب میشوند و هیچ عاملی وجود ندارد که آنان را به این گناه بکشاند، ضعیف و ناچیز است. سلامت و عافیت را از خدا مسألت مینماییم و از هر عملی که پروردگارمان دوست ندارد و نمیپسندد، به خدا پناه میبریم.
مؤلف میگوید: (وفی «الصحیح» عن عمران بن حصینسقال: قال رسول اللهج: «خیر أمتی قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم، قال عمران: فلا أدری أذكر بعد قرنه مرتین أو ثلاثة؟ ثم إن بعدكم قوماً یشهدون ولا یُستشهدون، ویخونون ولا یؤتمنون، وینذرون ولا یوفون، ویظهر فیهم السمن».)
(در صحیح مسلم از عمران بن حصینسروایت شده که گفت: رسول اللهجفرمودند: «بهترین افراد امتم، کسانیاند که در عصر من حضور دارند. پس از آنان، کسانیاند که به دنبالشان میآیند و سپس، کسانی که به دنبال آنان میآیند. عمران میگوید: نمیدانم آیا پیامبرجبعد از قرن خودش، دو قرن دیگر را ذکر کرد یا سه قرن؟ [پیامبرجدر ادامه فرمود:] سپس بعد از شما جماعتی میآیند که شهادت میدهند در حالی که از آنان شهادت خواسته نمیشود. خیانت میکنند و امانتدار نیستند و نذر میکنند و به نذرشان وفا نمیکنند و چاقی در میان آنان پیدا میشود»).
عبارت (وفی «الصحیح») منظور صحیح مسلم است. [۲۴۳۰]ابوداود و ترمذی نیز این حدیث را روایت کردهاند [۲۴۳۱].
بخاری این حدیث را با لفظ: «خیركم» روایت کرده است [۲۴۳۲].
فرمودهی: (خیر أمتی قرنی) به خاطر فضیلت و برتری اشخاص عصر پیامبرجدر علم، ایمان و کردار نیکی که انسانهای بزرگ در آن مسابقه میدهند و اشخاص اهل عمل در آن، به برتری و فضیلت دست مییابند، میباشد. خیر و خوبی در این عصر، غالب شده و اهل خیر و نیکان زیاد شدند و شرّ، بدی، اهل شر و اشخاص بد در آن عصر، کم بودند. و اسلام و ایمان در عصرآنان عزت یافت و علم و علمای دینی زیاد شدند.
عبارت: (ثم الذین یلونهم)، یعنی کسانی که بعد از عصر پیامبرجمیآیند، به خاطر اینکه اسلام در عصر آنان پیروز و غالب بود و انگیزه برای اسلام، زیاد و مشتاقان اسلام و گرویدگان به اسلام زیاد بودند و بدعتهایی همچون بدعت خوارج، قدریه و رافضه که در عصر آنان پیدا شدند، بلافاصله با آنها برخورد تند شد و زود از بین رفتند، به خاطر اینها بر آیندگان برتری یافتند. این بدعتها هر چند در عصر این بزرگواران سر بر آوردند، اما در نهایت ذلت، خواری و پستی بودند و افرادی از آنان که اهل عناد و لجاجت بودند و توبه نکردند، به قتل رسیدند.
در عبارت: (فلا أدری أذكر بعد قرنه مرتین أو ثلاثاً ؟) شک از جانب راوی حدیث، عمران بن حصینسمیباشد. آنچه در روایات مشهور است، این است که قرنهای برتری که پیامبرجستوده است، سه قرن اولیه هستند. که البته قرن سوم، فضل و برتری دو قرن نخست را ندارد؛ به دلیل اینکه بدعتهای زیادی در این عصر پیدا شدند ولی عالمان دینی، زیاد بودند و اسلام در این عصر، پیروز بود و جهاد پابرجا بود. سپس پیامبرجبه جفا و ستمِ به دین و پیدایش خرافات و بدعتها که پس از آن به وجود میآیند، خبر میدهد.
پیامبرجدر ادامه میفرماید: (ثم إن بعدكم قوماً یشهدون ولا یُستشهدون) یعنی: افرادی بعد از شما میآیند که به دلیل کوچک شمردن قضیهی گواهی و عدم تمایل به صدق و راستی، بدون آنکه از آنان شهادت خواسته شود، شهادت میدهند. این امر هم به خاطر کمی تعهد و دیانت شان و ضعف اسلامشان میباشد.
فرمودهی: (ویخونون ولا یؤتمنون) نشان میدهد که خیانت دامنگیر بسیاری از آنان یا اکثرشان شده است.
عبارت: (وینذرون ولا یوفون) یعنی آنچه که بر آنان واجب شده، ادا نمیکنند. وجود این اعمال ناپسند و مذموم، نشان دهندهی ضعف اسلام و عدم ایمان این افراد میباشد.
فرمودهی: (ویظهر فیهم السمن) یعنی به خاطر تمایل آنان به دنیا و رسیدن به شهواتشان و بهرهمندی از لذایذ دنیا و غفلتشان از سرای آخرت و آمادگی برای آن، چاقی در میانشان پیدا میشود. در حدیث انس آمده است: «لا یأتی زمان [۲۴۳۳]إلا والذی بعده شرٌّ منه حتی تلقوا ربكم»: «هیچ زمانی نمیآید مگر اینکه زمان بعدی، بدتر از آن است تا اینکه پروردگارتان را دیدار میکنید». انس میگوید: این حدیث را از پیامبرتانجشنیدم [۲۴۳۴].
شر و بدی پیوسته در میان امت اسلام زیاد شد تا اینکه شرک، بدعتها و خرافات در میان بسیاری از مردم حتی در میان کسانی که خود را به علم منتسب میکردند و کار تعلیم، تدریس علوم دینی و تألیفات کتاب های دینی انجام میدادند، [۲۴۳۵]پیدا شد.
مؤلف میگوید: (وفیه عن ابن مسعود: أن النبیجقال: «خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم، [ثم الذین یلونهم] [۲۴۳۶]، ثم یجیء قوم تسبق شهادة أحدهم یمینه، ویمینه شهادته» وقال إبراهیم: «كانوا یضربوننا على الشهادة والعهد ونحن صغار».) [۲۴۳۷]
(در صحیح مسلم از ابن مسعود روایت است که پیامبرجفرمودند: «بهترین مردمان، کسانی هستند که در عصر من حضور دارند. سپس، کسانیاند که به دنبال آنان میآیند. سپس، کسانی هستند که بعد از آنان میآیند، [ سپس، کسانی که به دنبال آنان میآیند]. سپس افرادی میآیند که شهادتشان از سوگندشان و سوگندشان از شهادتشان پیشی میگیرد». ابراهیم میگوید: آنان ما را به خاطر شهادت دادن، پیمان و وعده میزدند در حالی که ما خردسال بودیم»).
میگویم: این حال و وضع کسی است که به دنیا گرایش و تمایل داشته و آخرت را فراموش کرده است. از این رو به دلیل کمی ترسش از خدا و بیمبالاتی به قضیهی شهادت، سوگند و پیمان، شهادت و سوگند در نظرش سبک و ناچیز شده است.
این وضعیت اکثر مردم است. وقتی این مسأله در همان صدر اسلام واقع شده، در قرون بعد از آن، به مراتب چندین برابر بیشتر از صدر اسلام، این وضعیت پیش میآید. پس در این زمینه هوشیار باش و از دچار شدن به این وضعیت، حذر کن.
ابراهیم، همان ابراهیم نخعی است [۲۴۳۸].
عبارت: (كانوا یضربوننا على الشهادة والعهد ونحن صغار) این امر به دلیل فراوانی علم و دانش دینی تابعین و ایمان قوی و معرفت شان نسبت به پروردگار شان و انجام دادن وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر میباشد؛ زیرا قضیهی امر به معروف و نهی از منکر برترین جهاد است و دین بدون آن، پابرجا نمیماند.
در این مسأله، رغبت و اشتیاق به عادت دادن کودکان بر سر طاعت و فرمانبرداری پروردگارشان و نهی آنان از آنچه که به آنان زیان میرساند، وجود دارد. این لطف و فضل خداست که به هرکس بخواهد، میدهد و خدا دارای لطف و فضل بس عظیمی است.
[۲۴۱۷] صاحب کتاب إبطال التندید میگوید: یعنی نکوهش و مذموم است برای کسی که این صفت را داشته باشد. ص۲۴۲ [۲۴۱۸] تفسیر ابن جریر، ۱۰/۵۶۲. [۲۴۱۹] تفسیر بغوی، ۲/۶۲. [۲۴۲۰] شیخ سلیمان- آن گونه که در کتاب «إبطال التندید»، ص۲۴۲ آمده است – میگوید: «یعنی به احتمال قوی، سوگند کالا را به فروش میرساند و ظاهراً ضرر نمیکند». [۲۴۲۱] شیخ سلیمان- آن گونه که در کتاب «إبطال التندید»، ص ۲۴۲ آمده است – میگوید: «یعنی به احتمال قوی، برکت را از بین میبرد.» [۲۴۲۲] بخاری در صحیحش، شمارهی ۲۰۸۷ و مسلم در صحیحش، شمارهی ۱۶۰۶ این حدیث را روایت کردهاند. [۲۴۲۳] سنن ابوداود، شمارهی ۳۳۳۵ و سنن نسائی، ۷/۲۴۶. [۲۴۲۴] شیخ سلیمان- آن گونه که در کتاب «إبطال التندید»، ص ۲۴۲ آمده – میگوید: «أشیمط به معنای پیر است و «عائل» یعنی شخص فقیر و صاحب زن و فرزندان. علت اینکه شخص پیر و شخص فقیر و صاحب زن و فرزندان مد نظر قرار گرفته، این است که پیرمرد شهوت و غریزهی جنسیاش تمام شده و نیرو و توانش ضعیف شده است. با این وجود، زنایش، نشان دهندهی این است که بر فساد و تباهی سرشته شده است. تکبر بر دو قسم است: تکبر ذاتی و تکبر صفاتی. تکبر صفاتی راجع به ثروت، دارایی و موقعیت اجتماعی است. تکبر انسان هر چند از نظر عقلی و شرعی، زشت و ناپسند است ولی صاحبان ثروت و دارایی و موقعیت و مقام، در تکبرشان عذر دارند ولی کسی که نه ثروت و دارایی دارد و نه موقعیت اجتماعی، به هیچ وجه در تکبرش عذر ندارد. و این نشان میدهد که تکبرش، یک خصلت ذاتی است. [۲۴۲۵] طبرانی در «المعجم الکبیر»، شمارهی ۶۱۱۱ و در «المعجم الأوسط»، ۵/۳۶۷ و در «المعجم الصغیر»، ۲/۸۲؛ بیهقی در «شعب الإیمان»، ۴/۲۲۰ و ابن نقطه در «التقیید»، ص ۷۲ از طریق حدیث سلمان فارسی این حدیث را روایت کردهاند. اسناد این حدیث، صحیح است. طبرانی در «المعجم الصغیر» و «المعجم الکبیر» و ابن نقطه در «التقیید» و مناوی در «فیض القدیر»، ۳/۳۳۲ تصریح کردهاند که راوی این حدیث، سلمان فارسی است. [۲۴۲۶] ابن سعد در «الطبقات»، ۴/۸۳؛ ابن جریر در تفسیرش، ۲۱/۱۳۳؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، شمارهی ۶۰۴۰؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۳/۵۹۸؛ ابوشیخ در «طبقات المحدثین بأصبهان»، ۱/۲۰۵؛ ابونعیم در «أخبار أصبهان»، ۱/۷۹؛ ابن عساکر در «تاریخ دمشق»، ۲۱/۴۰۸ و دیگران از عمرو بن عوف مزنی این حدیث را روایت کردهاند. در سند این حدیث، کثیر بن عبدالله مزنی وجود دارد که اکثر محدثین او را خیلی ضیعف دانستهاند و بلکه برخی از محدثان او را به دروغ متهم کردهاند. بخاری و ترمذی تا حدودی او را قوی دانستهاند. این حدیث، شاهدی از طریق حدیث زید بن ابی وفی دارد که ابن ابی عاصم در «الآحاد و المثانی»، شمارهی ۲۷۰۷؛ طبرانی به شمارهی ۵۱۴۶؛ ابن عدی در «الکامل»، ۳/۲۰۶- ۲۰۷ و دیگران روایتش کردهاند و سندش ضعیف است. حدیث مذکور شاهد دیگری از طریق حدیث حسین بن علی دارد که ابویعلی در مسندش، شمارهی ۶۷۷۲ و ابوشیخ در «طبقات أصبهان»، ۱/۲۰۴ روایتش کرده اند. همچنین شاهد سومی از طریق حدیث انسسدارد که بزار در مسندش، شمارهی ۲۵۲۴ آن را روایت نموده است. در سند این دو حدیث اخیر، نضر بن حُمید وجود دارد که متروک است. و نیز سعد بن طریف اسکاف در سند این دو حدیث قرار دارد که رافضی و متروک است. این حدیث به طور موقوف بر علیسبه صحت رسیده که ابن ابی شیبه در مصنف خود، شمارهی ۳۲۳۳۰؛ طبرانی به شمارهی ۶۰۴۱؛ ابن سعد در «الطبقات»، ۲/۳۴۶ و ۴/۸۵؛ خطیب در «الموضح»، ۲/۲۹۱ و دیگران از چندین طریق از علیسآن را روایت کرده اند. نگا: الضعیفة، شمارهی ۲۷۰۴. [۲۴۲۷] امام احمدر در «المسند»، ۵/۳۵۱ و در «فضائل الصحابة»، شمارهی ۱۱۸۱؛ ترمذی در سننش، شمارهی ۳۷۱۸؛ ابن ماجه در سننش، شمارهی ۱۴۹؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۳/۱۳۰ و ابن عساکر در «تاریخ دمشق»، ۲۱/۴۰۹ این حدیث را روایت کردهاند. در اسناد آن، ربیعه ایادی وجود دارد که ابن معین او را ثقه دانسته و ترمذی این حدیثش را حسن دانسته است. ابوحاتم دربارهاش میگوید: حدیث او منکر و ناشناخته است. همچنین شریک نخعی در سند این حدیث قرار دارد که کمی نرمی و سهل انگاری در حدیث او وجود دارد. [۲۴۲۸] ذهبی در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ۱/۵۴۰ میگوید: «عباس بن یزید بحرانی میگوید: اهل علم بر این باورند که سلمان ۳۵۰ سال سن داشته است. در ۲۵۰ سال او هیچ شکی ندارند. راجع به سن او تحقیق کردم و به چیزی دست نیافتم جز گفتهی بحرانی که آن هم منقطع است و اسناد متصل و صحیحی ندارد. مجموع اوضاع، احوال، غزوه، تلاش و زندگانیاش بیان میدارند که او عمر زیادی نکرده و بسیار سالخورده نبوده است. چون او در سن جوانی از وطن خود هجرت کرده و شاید در سن چهل سالگی و یا کمتر وارد حجاز شد. طولی نکشید که خبر بعثت پیامبرجرا شنید و سپس به مدینه هجرت نمود. شاید هفتاد و چند سال، زندگی کرده و به نظرم سناش به صد سال هم نرسید. هرکس غیر از این، چیز دیگری میداند به اطلاع ما هم برساند. ابوالفرج ابن جوزی و دیگران عمر طولانی او را نقل کردهاند و چیزی را در آن سراغ ندارم که بتوان به آن تکیه نمود». [۲۴۲۹] منهاج السنة النبویة ۲/۳۸۰- ۳۸۳. [۲۴۳۰] بخاری در صحیحش، (شمارهی ۳۴۵۰- البغا) و مسلم در صحیحش به شمارهی ۲۵۳۵ این حدیث را روایت کردهاند. [۲۴۳۱] سنن ترمذی، شمارههای ۲۲۲۲ و ۲۲۲۳ و سنن ابوداود، شمارهی ۴۶۷۵. [۲۴۳۲] بخاری این حدیث را با هر دو لفظ روایت کرده است. روایت: «خیر أمتی أهل قرنی» در آغاز باب «من فضائل الصحابة»، (شمارهی ۳۴۵۰- البغا) و روایت: «خیرکم.. » در چندین جا، (شمارههای ۲۵۰۸، ۶۰۶۴ و ۶۳۱۷- البغا) آورده است. [۲۴۳۳] در نسخهی «ط» عبارت: «لایأتی علی الناس زمان...» آمده است. [۲۴۳۴] بخاری در صحیحش، به شمارهی ۷۰۶۷ این حدیث را روایت کرده است. [۲۴۳۵] در نسخهی «ط»، این عبارت اضافی آمده است: «میگویم: بلکه اینان به شرک و گمراهی و بدعت دعوت میکردند و در این باره آثار منظوم و منثوری را تألیف نمودند. پناه میبریم به خدا از موجبات خشمش». [۲۴۳۶] عبارت داخل کروشه از نسخهی «ط» و چاپ «فریان» و روایت مسلم افتاده است و آنچه که اینجا آمده براساس نسخهی «خ» میباشد. [۲۴۳۷] مسلم در صحیحش، شمارهی ۲۵۳۳ این حدیث را روایت کرده و گفتهی ابراهیم، نزد مسلم است. اما لفظ حدیث نزد امام احمد در «المسند»، ۱/۳۷۸ و ابن حبان در صحیحش، شمارهی ۷۲۲۷ و دیگران وجود دارد. [۲۴۳۸] شرح حالش در اواخر باب «ما جاء فی الرقی والتمائم» آمده است.