تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

توضیح و شرح باب

توضیح و شرح باب

تهدیداتی که درباره‏ی نسبت دادن باران به محل‌های استقرار ماه آمده است.

ابوسعادات می‌گوید: «منازل ماه بیست و هشت تا هستند. ماه هر شب در یکی از این منازل قرار می‌گیرد. خدای متعال در این زمینه می‌فرماید: ﴿وَٱلۡقَمَرَ قَدَّرۡنَٰهُ مَنَازِلَ[یس:۳۹]. «برای ماه نیز منزلگاههایی تعیین کرده‌ایم». ماه در طرف غرب هر سیزده شب همراه طلوع فجر در منزلی ناپدید می‌شود و همان وقت در طرف شرق در مقابل آن ستاره‌ای سر برمی‌آورد و این منزلگاه‌ها با کامل شدن یک سال به پایان می‌رسند.

عرب‌ها گمان می‌کردند که با پایین رفتن منزلگاه و طلوع رقیب آن [۱۴۷۶]باران می‌بارد و بارش باران را به آن رقیب نسبت می‌دادند و می‌گفتند: به وسیله‌ی فلان منزلگاه و فلان منزلگاه برای ما باران بارید.

محل استقرار ماه بدین خاطر «نوء» نامیده شده که هر وقت ستاره‌ای هنگام غروب از منزلی ناپدید می‌شد، ستاره‌ی دیگری از مشرق طلوع می کند. ینوء نوءاً یعنی بلند شد و طلوع کرد». [۱۴۷۷]

مؤلف می‌گوید: (و قول الله تعالی: ﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ٨٢[الواقعة: ۸۲]. «و آیا بهره‌ی خود را از قرآن تنها تکذیب بدان می‌کنید؟!».

امام احمد، ترمذی [۱۴۷۸]، ابن جریر، ابن ابی حاتم و ضیاء در کتاب «المختارة» از علی روایت کرده‌اند که می‌گوید: رسول اللهجفرمودند: « ﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡیقول: شکرکم، ﴿أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَیقولون: مُطرنا بنوء كذا وكذا، بنجم كذا وكذا» [۱۴۷۹]: « ﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ«رزقکم» به معنای شکر‌گزاری شما می‌باشد. ﴿أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَمردم در زمان جاهلیت می‌گفتند: به وسیله‌ی فلان ستاره و فلان ستاره برای ما باران بارید». بهتر است که آیه‌ی مذکور به وسیله‌ی این حدیث تفسیر شود.

این حدیث از علی، ابن عباس، قتاده، ضحاک، عطاء خراسانی و دیگران روایت شده است. [۱۴۸۰]و این قول رأی جمهور مفسران است و بدین صورت علت استدلال مؤلف به آیه‌ی مذکور روشن می‌گردد.

پس بر این اساس معنای آیه‌ی مذکور چنین است: ﴿وَتَجۡعَلُونَیعنی: شکرگزاری‌تان برای خدا به خاطر باران، نعمت و رحمتی که بر شما نازل کرده، این است که: ﴿أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَیعنی این باران و رحمت را به غیر خدا نسبت می‌دهید.

ابن قیم می‌گوید: «معنای آیه چنین است: در برابر این روزی و باران - که حیات شما به آن بستگی دارد - قرآن را تکذیب می‌کنید. حسن در تفسیر آیه‌ی مذکور گوید: بهره‌تان از قرآن این است که: ﴿تُكَذِّبُونَآن را تکذیب می‌کنید. وی افزود: کسی که بهره‌اش از کتاب خدا جز تکذیب آن نیست، زیان‌مند و تیره‌بخت شد» [۱۴۸۱]. می‌گویم: آیه‌ی مذکور هر دو معنی را شامل می‌شود.

مؤلف می‌گوید: (عن أبی مالك الأشعریسأن رسول الله جقال: «أربع فی أمتی من أمر الجاهلیة لا یتركونهن: الفخر بالأحساب [۱۴۸۲]والطعن فی الأنساب و الأستسقاء بالنجوم [۱۴۸۳]و النیاحة» [۱۴۸۴].

وقال: «النائحة إذا لم تتب قبل موتها؛ تقام یوم القیامة وعلیها سربال من قطران، ودِرعٌ من جرب» (رواه مسلم). [۱۴۸۵]

«از ابو مالک اشعریسروایت است که رسول اللهجفرمودند: «چهار چیز از کارهای دوران جاهلیت در میان امت من وجود دارد که آنها را ترک نمی‌کنند. این چهار چیز عبارتند از: افتخار به موقعیت خانوادگی، عیب گرفتن از اصل و نسب دیگران، نسبت دادن باران به ستارگان و نوحه‌خوانی».

آن حضرت جافزودند: «زن نوحه‌خوان در صورتی که پیش از مرگش توبه نکند در روز قیامت در حالی که پیراهنی از قیر و جامه ای از گَر بر تن اوست برانگیخته می‌شود». [روایت مسلم].

ابو مالک اشعری که مؤلف از وی نام برده نامش حارث بن حارث شامی می‌باشد [۱۴۸۶]. او صحابی بوده که فقط ابوسلام [۱۴۸۷]از او روایت کرده است. در میان صحابه به‌جز این ابومالک اشعری، دو ابومالک اشعری دیگر نیز وجود دارد. حافظ ابن حجرعسقلانی به طور جزم این را اظهار داشته است [۱۴۸۸].

عبارت: (أربع فی أمتی من أمر الجاهلیة لا یتركونهن) یعنی از کارهای اهل جاهلیت چهار چیز در میان امت من وجود دارند که آنها را ترک نمی‌کنند. یعنی این چهار چیز گناهانی هستند که این امت آنها را انجام می‌دهند؛ خواه نسبت به تحریم آنها علم داشته باشند و خواه از تحریم آنها بی‌خبر باشند. همان طور که اهل جاهلیت آنها را انجام می‌دادند، امت اسلام نیز آنها را انجام می‌دهند.

منظور از جاهلیت در اینجا دوران قبل از بعثت پیامبرجمی‌باشد. به خاطر فراوانی و نادانی مردم پیش از بعثت پیامبرجاین دوران را به جاهلیت نامگذاری کرده‌اند. در واقع هر کاری که با رسالت و پیام پیامبران مخالفت داشته باشد، جاهلیت است و به جاهل نسبت داده می‌شود؛ چون گفتار و کرداری که مردم در دوران جاهلیت داشتند، افراد نادان برایشان به وجود آوردند و آنها را انجام دادند.

شیخ الاسلام ابن تیمیه گوید: «پیامبرجدر این حدیث خبر داده که برخی از کارهای دوران جاهلیت هستند که همه‌ی مردم آنها را رها نمی‌کنند و این فرموده، مذمت و نکوهش کسانی است که از این کارها دست نمی‌کشند. این حدیث اقتضا می‌کند که کارهای دوران جاهلیت در دین اسلام، مذموم و نکوهیده است وگرنه این کارهای ناپسند در اضافه کردن‌شان به جاهلیت، مورد مذمت و نکوهش قرار نمی‌گرفتند و معلوم است که اضافه کردن این امور به جاهلیت، به خاطر مذمت و نکوهش این کارها می‌باشد. این امر همچون فرموده‌ی خدای متعال است: ﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ[الأحزاب: ۳۳]. «و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمایی نکنید». چون در این فرمایش هم نکوهش خودآرایی و هم نکوهش وضع جاهلیت نخستین آمده است. این آیه به طور کلی اقتضای منع از مشابهت با مردم زمان جاهلیت می‌کند» [۱۴۸۹].

عبارت: (الفخر بالأحساب) یعنی افتخار به پدران و خود بزرگ‌بینی به اندازه‌ی فضایل و مناقب آنان. این حالت، جهلِ بس عظیمی است؛ چون افتخار و شرف جز به تقوا نیست؛ همان طور که خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُم بِٱلَّتِي تُقَرِّبُكُمۡ عِندَنَا زُلۡفَىٰٓ إِلَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ جَزَآءُ ٱلضِّعۡفِ بِمَا عَمِلُواْ وَهُمۡ فِي ٱلۡغُرُفَٰتِ ءَامِنُونَ٣٧[سبأ: ۳۷]. «اموال و اولاد شما چیزهایی نیستند که شما را به ما نزدیک و مقرّب سازند بلکه کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته و بایسته بکنند آنان (مقرّب درگاه الهی بوده)و در برابر اعمالی که انجام داده‌اند پاداش مضاعف دارند و ایشان در طبقات بالا (یعنی در برترین منازل بهشت) در امن و امان بسر می‌برند». در جای دیگری می‌فرماید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ[الحجرات: ۱۳]. «بی‌گمان گرامی‌ترین شما در نزد خدا متقی‌ترین شما است».

ابوداود از ابوهریره به طور مرفوع روایت کرده که آن حضرت جفرمودند: «إن الله قد أذهب عنكم عُبیة الجاهلیة وفخرها بالآباء، مؤمن التقی، أو فاجر شقی، الناس بنو آدم وآدم من تراب لیدعن رجال فخرهم بأقوام إنما هم فحم جهنم، أو لیكونن أهون على الله من الجعلان التی تدفع بأنفها النتن» [۱۴۹۰]: «همانا خدا خوی و روش جاهلیت و افتخار مردم دوران جاهلیت به پدران را چه مؤمن باتقوا باشند و چه گناهکار تیره بخت باشند، از شما دور کرده است. مردم، فرزندان آدم‌اند و آدم هم از خاک است. باید اشخاصی که به پیشینیان افتخار می‌کنند از این کار دست بردارند یا اینکه از حشره‌ی خوره خاکی که با بینی اش پلیدی را به پیش می‌اندازد، در نزد خدا پست‌تر است». أحساب جمع «حسب» است و «حسب» شجاعت، فصاحت، جوانمردی و مانند آن است که انسان برای خودش و پدرانش به شمار می‌آورد.

عبارت: (والطعن فی الأنساب) یعنی نکوهش و عیب‌جویی از نسب دیگران. یا اینکه کسی به نسب کسی دیگر عیب جویی کند و بگوید: او از نسل فلانی نیست. یا به وسیله‌ی عیب و نقص‌هایی که در پدرانش است از او عیب جویی کند. به همین دلیل وقتی ابوذرسمردی را به وسیله‌ی مادرش مورد عیب‌جویی قرار داد، پیامبرجبه ابوذر گفت: «أعیّرته بأمه؟! إنك امرؤ فیك جاهلیة»: «آیا او را به وسیله‌ی مادرش مورد عیب‌جویی قرار دادی؟! به راستی تو شخصی هستی که خصلتی از خصال جاهلیت در تو هست».[روایت بخاری و مسلم [۱۴۹۱]].

این حدیث نشان می‌دهد که عیب جویی کردن از نسب دیگران، جزو خصلت‌های جاهلیت بوده و انسان با وجود بزرگی، علم و دیانتش ممکن است برخی از خصلت‌های موسوم به جاهلیت، یهودیت و نصرانیت در او باشد اما این امر موجب کفر و فسق او نیست. شیخ الاسلام ابن تیمیه این را گفته است [۱۴۹۲].

عبارت: (والاستسقاء بالنجوم) یعنی نسبت دادن باران به ستارگان و محل های اسقرار ماه. این چیزی است که پیامبرجبر امتش بیم آن را داشت؛ همان طور که امام احمد و ابن جریر از جابر سُوائی [۱۴۹۳]روایت کرده‌اند که گوید: از رسول اللهجشنیدم که می‌فرمود: «أخاف علی أمتی ثلاثاً: استسقاء بالنجوم وحیف السلطان وتکذیباً بالقدر» [۱۴۹۴]: «بر امتم از سه چیز می‌ترسم: نسبت دادن باران به ستارگان، بی‌عدالتی حاکم و تکذیب قدر».

پس از روشن شدن این مطلب باید دانست که نسبت دادن باران به ستارگان دو نوع است:

اول – اینکه انسان معتقد باشد نازل کننده‌ی باران، ستاره است. این اعتقاد کفر آشکار است؛ چون جز الله آفریننده‌ای وجود ندارد و مشرکان هم این عقیده را نداشته بلکه آنان می‌دانستند الله نازل کننده‌ی باران است؛ همان طور که خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ مَوۡتِهَا لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ[العنکبوت: ۶۳]. «اگر از آنان بپرسی چه کسی از آسمان آب بارانده است و زمین را به وسیله‌ی آن بعد از مردنش زنده گردانده است‌؟ قطعاً خواهند گفت: خدا!».حدیث مذکور هم این معنا را مدنظر ندارد؛ چون پیامبرجخبر داده که عقیده‌ی نسبت دادن باران به ستارگان همواره در میان امتش وجود دارد در حالی که هرکس معتقد باشد که ستاره، باران را می‌باراند کافر است.

دوم – اینکه شخص نازل کردن باران را به ستاره نسبت دهد در عین اینکه معتقد است فاعل حقیقی خود الله تعالی می‌باشد و او آن را نازل می‌کند اما منظورش این است که خدا عادتاً باران را هنگام پیدایش آن ستاره نازل می‌کند. ابن مفلح در مذهب احمد، دو قول مختلف در اینکه آیا این عقیده حرام است یا مکروه، را نقل کرده [۱۴۹۵]و اصحاب شافعی به جایز بودن آن تصریح کرده‌اند. اما صحیح این است که این عقیده حرام می‌باشد؛ چون این اعتقاد شرک خفی است و همان چیزی است که مورد نظر پیامبرجبوده و خبر داده که این عقیده از امور جاهلیت می‌باشد و پیامبرجآن را نفی و باطل نموده و همان چیزی است که مشرکان بدان معتقد بودند و تا به امروز پیوسته در میان این امت وجود داشته است. به علاوه، این فرموده‌ی پیامبرجبه خاطر حمایت از توحید و بستن بستر و راه‌های شرک می‌باشد هر چند با الفاظ و عبارات غیر صریحی باشد که اصلاً مقصود و مورد نظر انسان نبوده، مانند این فرموده‌ی پیامبرجبه شخصی که به او گفت: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهی «أجعلتنی لله نداً؟! بل ما شاءالله وحده» [۱۴۹۶]: «آیا مرا شریک و همتای خدا قرار می‌دهی؟! بلکه هر چه خدا بخواهد».

در این حدیث هشدار به کارهایی که در برابر نسبت دادن باران به ستارگان، مهم تر و اولی است وجود دارد. کارهایی از جمله به فریاد خواندن مردگان، درخواست روزی، کمک و سلامتی و سایر درخواست‌ها از آنان؛ چون این اعمال شرک اکبر می‌باشند؛ یا خواه بگویند مردگان واسطه‌های ما نزد خدا هستند همان طور که مشرکان می‌گفتند: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ[یونس: ۱۸]. «اینها میانجی‌های ما در نزد خدایند».و خواه معتقد باشند که مردگان خالق، روزی‌رسان و یاری‌کننده هستند؛ چون پیش خدا کرامت و احترام خاصی دارند همان طور که برخی از قبرپرستان در رساله‌ای که در این زمینه تألیف شده، اظهار داشته‌اند. چون وقتی پیامبرجاز نسبت دادن باران به ستارگان با وجود عدم قصد و عدم اعتقاد به اینکه ستارگان نازل کننده‌ی باران هستند منع کرده، پس به طریق اولی از به فریاد خواندن مردگان و روی آوردن به آنان در سختی‌ها و مشکلات با وجود اعتقاد به اینکه مردگان خالق و روزی‌رسان و یاری کننده هستند، منع می‌کند.

گفته‌اش: عبارت: (والنیاحة) یعنی تمجید و ستایش شخصی مرده با صدای بلند؛ چون این کار به معنای اعتراض به تقدیر خدا، ناخوش داشتن قضای الهی، مخالفت با احکام خدا و بی‌ادبی به خدا می‌باشد. چنین کاری شایسته نیست که یک برده با صاحب خودش بکند، پس چگونه انسان با پروردگارش، سرور، مالک و خدایش که معبود برحقی جز او نیست و در همه‌ی تقدیراتش از روی عدالت است، می‌کند. و همچنین در آن از بین رفتن اجر و مصیبت است.

در حدیث مذکور دلیل شهادت دادن به اینکه حضرت محمدجفرستاده‌ی الله است وجود دارد؛ چون این خبرها از اخبار غیب می‌باشد و پیامبرجبه آن خبر داد و واقعیت همان گونه شد که پیامبرجخبر داد.

در عبارت مؤلف: (وقال: «النائحة إذا لم تتب قبل موتها») هشدار دادن به این مطلب است که تهدید و سرزنش متوجه کسی که از گناه توبه کرده باشد، نمی‌شود و اجماع علما بر این قضیه منعقد شده است. بر این اساس وقتی معلوم شود که شخصی اگر گناهانی مرتکب شده باشد و شریعت وعید، تهدید و مجازات خاصی را بر این گناهان مترتب کرده باشد، جایز نیست این تهدید و مجازات را متوجه آن شخص معین نمود آن‌گونه که برخی از بدعت گذاران می‌پندارند؛ چون مجازات گناهان به وسیله‌ی توبه و کارهای نیک، مصیبت‌ها، بلاها، سختی‌ها، دعاهای مؤمنان برای یکدیگر، شفاعت پیامبرجبرای آنان و گذشت خدا از آنان، برداشته می‌شود.

همچنین در این عبارت، این مطلب آمده که هرکس قبل از مرگ و ظهور نشانه‌های مرگ توبه کند، خدا توبه‌اش را می‌پذیرد؛ همان طور که در حدیث ابن عمر به طور مرفوع آمده است: «إن الله یقبل توبة العبد ما لم یغرغر: الله متعال توبه‌ی بنده را تا هنگامی که نفس او به غرغره (آخرین لحظات جان‌کندن) نرسیده باشد می‌پذیرد [۱۴۹۷]».

عبارت: (تقام یوم القیامة): یعنی از قبرش برخاسته می‌شود.

درباره‌ی عبارت: (وعلیها سربال من قطران ودرع من جرب): «پیراهنی از قیر و جامه ای از گَر بر تن اوست».

قرطبی می‌گوید: «سربال مفرد سرابیل است که به معنای لباس و پیراهن می‌باشد. معنای عبارت: «وعلیها سربال من قطران» این است که مس گداخته شده به زنان نوحه خوان پوشانده می‌شود و مس گداخته شده همچون پیراهن برای این زنان می‌گردد تا اینکه شعله‌ور شدن آتش و چسبیدن آن به بدن‌هایشان بسیار بیشتر باشد و بویشان بد و درد آن به سبب گَری خیلی زیاد شود [۱۴۹۸]».

از ابن عباس روایت شده که گوید: «قطران» مس گداخته شده است [۱۴۹۹]. ثعلبی در تفسیرش از عمر بن خطاب روایت کرده که گوید: او زن نوحه‌خوانی را دید پیش وی آمد. او را زد تا جایی که روسری اش پایین افتاد. گفتند: ای امیرالمؤمنین! این زن است. این زن است که روسری‌اش پایین افتاده است. عمر فاروقسگفت: او زنی است که حرمتی برایش نمانده است [۱۵۰۰].

مؤلف در ادامه می‌گوید: (ولهما عن زید بن خالد قال: صلی لنا رسول الله صلاة الصبح بالحدیبیة على إثر سماء كانت من اللیل، فلما انصرف، أقبل على الناس، فقال: «هل تدرون ماذا قال ربكم؟» قالوا: الله ورسوله أعلم. قال: «قال: أصبح من عبادی مؤمن بی وكافر. فأما من قال: مطرنا بفضل الله ورحمته، فذلك مؤمن بی كافر بالكوكب، وأما من قال: مطرنا بنوء كذا وكذا، فذلك كافر بی مؤمن بالكوكب») [۱۵۰۱]

(بخاری و مسلم از زید بن خالد روایتی آورده‌اند که گوید: رسول اللهجدر حدیبیه نماز صبح را پس از بارش بارانی که در شب بود، برای ما خواند. وقتی از نماز فارغ شد رو به مردم کرد و گفت: «آیا می‌دانید که پروردگارتان چه فرمود؟» گفتند: خدا و پیامبرش می‌داند. فرمود: «خدا فرمود: بعضی از بندگانم نسبت به من، مؤمن و برخی به من کافر شدند. کسی که گفت: به لطف و رحمت خدا برای ما باران بارید، نسبت به من، مؤمن و به ستاره کافر شد و کسی که گفت: به وسیله‌ی فلان ستاره و فلان ستاره برای ما باران بارید، به من کافر و به ستاره مؤمن شد»).

گفته‌اش: (از یزید بن خالد) ایشان همان صحابی مشهور، جُهنی اهل مدینه است که به سال ۶۸ هجری در کوفه درگذشت. بعضی دیگر غیر از این را گفته‌اند. او ۸۵ سال سن داشت [۱۵۰۲].

عبارت: (صلی لنا) یعنی با ما نماز خواند و برای ما امامت نماز کرد. «لام» در اینجا به معنای «باء» است. حافظ ابن حجر عسقلانی گوید: آوردن این عبارت به طور مجاز، جایز است وگرنه نماز فقط برای الله است [۱۵۰۳].

در عبارت: (علی إثر)، «إثر» چیزی است که در پی چیزی می‌آید.

کلمه‌ی: (سماء) در روایت مذکور به معنای باران است. به این خاطر به باران «سماء» گفته شده که از آسمان می‌بارد.

عبارت: (فلما انصرف) یعنی وقتی از نمازش فارغ شد. همان طور که عبارتی که پس از آن می‌آید، بر آن دلالت دارد؛ آنجا که می‌گوید: رو به مردم کرد. در این عبارت، این مطلب هست که برای امام جایز نیست که پس از نماز رو به قبله بنشیند، بلکه به سوی افراد مأموم برود؛ همان طور که احادیث صحیحی در این زمینه آمده است.

عبارت: (هل تدرون) استفهام است و به معنای آگاه ساختن و هشدار دادن است. در روایت نسائی آمده است: «ألم تسمعوا ما قال ربكم اللیلة» [۱۵۰۴]: «آیا نشنیدید که پروردگارتان امشب چه گفت؟». حدیث مذکور از جمله احادیث قدسی است. حافظ ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «حدیث مذکور بر این حمل می‌شود که پیامبرجبا واسطه یا بدون واسطه آن را از خدا دریافت نموده است» [۱۵۰۵]. در این روایت، این مطلب نهفته که شخص عالم می‌تواند یک موضوع را برای اصحابش مطرح کند تا آنان را بیازماید و نیز می‌تواند آموزش یک موضوع را از طریق پرسیدن درباره‌ی آن موضوع ارائه دهد. مؤلف نیز این مطلب را بیان کرده است [۱۵۰۶].

در عبارت: (قالوا: الله ورسوله أعلم) رعایت ادب از جانب افرادی که مورد سؤال قرار گرفته‌اند در برابر چیزی که نمی‌دانند وجود دارد. انسان باید در برابر مطلبی که نمی‌داند این عبارت یا مانند آن را بگوید و در چیزی که نمی‌داند بی‌خود سخن نگوید و زورگویی نکند.

در عبارت: (قال: أصبح من عبادی) اضافه‌ی کلمه‌ی «عباد» به «یاء» برای عموم است؛ چون بندگان خدا به مؤمن و کافر تقسیم می‌شوند.

اگر گفته شود: این نشان می‌دهد که منظور از کفر در اینجا کفر اکبر است، در جواب گفته می‌شود: خیر این طور نیست؛ چون کفر اصغر هم از کافران صادر می‌شود.

در فرموده‌ی: (مؤمن بی، كافر بالكواكب)، منظور از کفر در اینجا کفر اصغر است؛ چون باران به غیر الله نسبت داده شده و کفران و ناسپاسی نعمت خدا صورت گرفته است هر چند کسی که بارش باران را به غیر خدا نسبت داده معتقد باشد که خود الله آفریننده و نازل کننده‌ی باران است؛ به دلیل این عبارت در حدیث مذکور: «فأما من قال مطرنا بفضل الله ورحمته...»: «هرکس گفت که به لطف خدا برای ما باران بارید...». پس اگر منظور از کفر در اینجا کفر اکبر بود، قطعا می‌گفت: «أنزل علینا المطر نوء كذا»: «فلان ستاره برای ما باران را نازل کرد». پس در حدیث فوق، باء سببیت را آورده تا نشان دهد که آنان وجود باران را به چیزی که سبب باران است نسبت می‌دادند. در روایتی دیگر آمده است: «فأما من حمدنی على سقیاي وأثنی علي، فذاك من آمن بي» [۱۵۰۷]. «کسی که مرا به خاطر بارش باران حمد، سپاس و ستایش نمود این همان کسی است که به من ایمان آورده است». در این حدیث نگفته که «هر کس گفت: من نازل کننده‌ی باران هستم این همان کسی است که به من ایمان آورده است». چون هم مؤمنان و هم کافران این را می‌گویند. پس این نشان می‌دهد که منظور از کفر در اینجا نسبت دادن باران به غیر الله است هر چند فرد معتقد باشد که فاعل حقیقی باران الله است. نسائی و اسماعیلی مانند آن را روایت کرده‌اند. در آخر حدیثی که ذکر شد؛ آمده است: «وكفر بي أو كفر نعمتي» [۱۵۰۸]: «به من کفر ورزیده یا نعمتم را کفران و ناسپاسی نموده است».

در روایت ابوصالح از ابوهریره که مسلم روایتش نموده آمده است: «قال الله تعالی: ما أنعمت على عبادی من نعمة إلا أصبح فریق منهم كافرین» [۱۵۰۹]: «الله تعالی می‌فرماید: هیچ نعمتی را بر بندگانم ارزانی نداشتم مگر اینکه گروهی از آنان نسبت به آن نعمت ناسپاس‌اند». مسلم از طریق حدیث ابن عباس این روایت را آورده است: «أصبح من الناس شاكر ومنهم كافر...» [۱۵۱۰]: «برخی از مردم شکرگذار نعمت من و برخی ناسپاس نعمت من شدند...».

در حدیث معاویه لیثی به طور مرفوع از پیامبرجروایت شده که ایشان فرمودند: «یكون الناس مُجدبین فینزل الله علیهم رزقاً من رزقه فیصبحون مشركين؛ یقولون: مطرنا بنوء كذا»:«مردم دچار قحط سالی می‌شوند، پس خدا روزی خود را بر آنان فرو می‌فرستد و آنان مشرک می‌شوند و می‌گویند: به وسیله‌ی فلان ستاره برای ما باران بارید». [روایت از احمد] [۱۵۱۱]. این حدیث منظور از کفر و شرک را در اینجا بیان کرده و آن هم این است که بارش باران به غیر الله نسبت داده شود و مثلاً گفته شود: به وسیله‌ی فلان ستاره برای ما باران بارید.

ابن قتیبه می‌گوید: مردم در زمان جاهلیت گمان می‌کردند که بارش باران به واسطه‌ی ستاره است حالا خواه ستاره در بارش باران تأثیر داشته باشد و خواه وجود ستاره علامت و نشانه‌ی باران باشد. شریعت اسلام این تفکرشان را باطل و آن را کفر اعلام نمود. اگر شخصی که این تفکر را دارد و معتقد باشد که ستاره در بارش باران تأثیر دارد، کفرش شرک بوده و اگر معتقد باشد که وجود ستاره به طور معمول نشانه‌ی باران و سبب بارش باران می‌باشد، این عقیده‌اش شرک نیست ولی جایز است که کفر را بر او اطلاق نمود و منظور از کفر کفران نعمت می‌باشد؛ چون در هیچ کدام از طُرُق حدیث واسطه ای میان کفر و شرک نیامده، از این رو کفر وارده در حدیث مذکور بر هر دو معنا حمل می‌شود» [۱۵۱۲].

امام شافعی می‌گوید: «هرکس بگوید: مطرنا بنوء كذا و منظورش این باشد که در فلان وقت برای ما باران بارید این گفته‌اش کفر نیست اما بهتر است عبارت دیگری غیر از این را بگوید» [۱۵۱۳].

می‌گویم: بعضی گفته‌اند که سخن شافعی بر جایز بودن گفته‌ی: «مطرنا بنوء كذا» دلالت ندارد و بلکه تنها بر این مطلب دلالت دارد که این گفته شرک نیست و گفتن عبارتی دیگر غیر از آن بهتر است.

اما راجع به اینکه آیا گفتن این عبارت جایز است یا خیر صحیح این است که: جایز نیست؛ چون قبلاً گفته شد که مقصود حدیث مذکور نسبت دادن باران به ستارگان و محل‌های استقرار ماه در گفتار می‌باشد هر چند گوینده‌ی آن معتقد باشد که الله نازل کننده‌ی باران است. چون گفتن عبارت مذکور از باب شرک خفی در گفتار مردم می‌باشد؛ مثل این گفته‌شان: اگر فلانی نبود فلان چیز نمی‌بود. مفهوم و معنای آیه‌ی: ﴿وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَيۡ‍ٔٗا وَهُوَ شَرّٞ لَّكُمۡ[البقرة: ۲۱۶]. «و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و آن چیز برای شما بد باشد».در همین زمینه است؛ چون بسیاری از نعمت‌ها ممکن است انسان را به سوی شر و بدی بکشاند؛ مثل کسانی که موقع بارش باران گفتند: «مطرنا بنوء كذا»: «به وسیله‌ی فلان ستاره برای ما باران بارید».

در عبارت مذکور پی بردن به ایمان وجود دارد. مؤلف این را گفته است [۱۵۱۴]. مؤلف اشاره به این مطلب می‌کند که منظور از گفتن این عبارت در اینجا نسبت دادن نعمت به خدا و شکرگزاری از خدا به خاطر آن نعمت می‌باشد؛ همان طور که در این فرموده‌ی خدا آمده است: «فأما من حمدنی على سقیای وأثنی علیّ؛ فذاك من آمن بی»: «هر کس مرا به خاطر بارش باران، شکر و ستایش نماید او همان کسی است که به من ایمان آورده است». و فرموده‌اش: «مطرنا بفضل الله ورحمته ...»: «به لطف و رحمت خدا برای ما باران بارید...».

همچنین در حدیث مذکور این مطلب وجود دارد که برخی از کفرها انسان را از دایره‌ی اسلام خارج نمی‌سازند. مؤلف این را اظهار داشته است. [۱۵۱۵]

گفته‌ی: (فأمّا من قال: مطرنا بفضل الله ورحمته) یعنی کسی که بارش باران را به خدا نسبت دهد و معتقد باشد که خدا باران را به لطف و رحمت خویش نازل کرده و بنده این استحقاق را نداشته است. انسان با این عبارت خدا را مورد تمجید و ستایش قرار داده و می‌گوید: به لطف و رحمت خدا برای ما باران بارید. در روایت دیگری آمده است: «فأما من حمدنی على سقیای وأثنی علیّ؛ فذاك مَن آمن بی»: «کسی که مرا به خاطر بارش باران حمد و سپاس و ستایش کند، این همان کسی است که به من ایمان آورده است». این چنین بر انسان واجب است که نعمت های خدا را به غیر خدا نسبت ندهد و غیر خدا را به خاطر نعمت‌های خدا مورد تمجید و ستایش قرار ندهد بلکه بایستی نعمت‌های خدا را به آفریننده و تقدیر کننده‌ی آنها نسبت دهد؛ کسی که این نعمت‌ها را به لطف و رحمت خود بر بندگانش ارزانی داشته است. البته تقدیر و تشکر از کسانی که به انسان نیکی کرده‌اند و بیان کارهای نیک آنها اگر تو را به سوی پایبندی دینت بکشد با مطلب فوق منافاتی ندارد.

راز نسبت دادن نعمت‌های خدا به خدا و عدم نسبت دادن آنها به غیر خدا، این است که در صورت نسبت دادن نعمت‌های خدا به مخلوق دل انسان به کسی وابسته می‌شود که به گمانش خیر از جانب او برایش حاصل شده هر چند آن کس در آن تأثیری نداشته است و این نوعی از شرک خفی است و به همین دلیل از نسبت دادن نعمت خدا به غیر خدا منع نموده است.

عبارت: (وأما من قال: مطرنا بنوء كذا) به صورت آشکار در مطالبی که پیش از این ذکر کردیم آمده است و مقصود نسبت دادن باران به غیر خدا است هر چند شخص معتقد باشد که فاعل حقیقی باران و نازل کننده‌ی باران خود الله است. به همین خاطر نگفته که: هرکس بگوید: فلان ستاره باران را برای ما نازل کرد. مؤلف گفته است: در اینجا به کفر بودن این عمل پی برده می‌شود [۱۵۱۶]. مؤلف به این اشاره می‌کند که منظور از کفر در اینجا، نسبت دادن نعمت به غیر خدا از قبیل ستاره و مانند آنچه گذشت می‌باشد.

از آنجا که نازل کردن باران از بزرگترین نعمت‌های خدا و لطف و نیکی خدا در حق بندگانش می‌باشد، به خاطر اینکه منافع زیادی برای بندگان دارد و انسانها هرگز از آن بی‌نیاز نمی‌شوند. پس بر بندگان خدا واجب است که شکر و سپاس خدا را به جای آورده و بارش باران را به خدای مهربان، نیکوکار و نعمت دهنده نسبت دهند؛ چون درون‌ها بر اساس محبت و دوستی کسی که به آنها نیکی کرده، سرشته شده و خدای متعال به طور مطلق نیکی کننده و نعمت دهنده می‌باشد؛ خدایی که هر نعمتی که نصیب بندگان شود، تنها از جانب اوست؛ همان طور که می‌فرماید: ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِ[النحل: ۵۳]. «آنچه از نعمتها دارید همه از سوی خدا است (و باید تنها منعم را سپاس گفت و پرستید)» [۱۵۱۷].

مؤلف می‌گوید: (ولهما من حدیث ابن عباس معناه. [۱۵۱۸]وفیه: «قال بعضهم: لقد صدق نوء كذا وكذا».فأنزل الله هذه الآیة: ﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ٧٥ وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ٧٦ إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ٧٧ فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ٧٨ لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩ تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٨٠ أَفَبِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَنتُم مُّدۡهِنُونَ٨١ وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ٨٢[الواقعة: ۷۵-۸۲]. (بخاری و مسلم از طریق حدیث ابن عباس، روایتی را آورده‌اند که همان معنا و مفهوم روایت قبلی را دارد. در قسمتی از این روایت آمده است: «برخی از مردم گفتند: فلان ستاره و فلان ستاره راست گفتند». پس خداوند این آیات را نازل فرمود: ﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ٧٥ وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ٧٦ إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ٧٧ فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ٧٨ لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩ تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٨٠ أَفَبِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَنتُم مُّدۡهِنُونَ٨١ وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ٨٢«سوگند به جایگاههای ستاره‌ها، و محل طلوع و غروب آنها! و این قطعاً سوگند بسیار بزرگی است، اگر بدانید. هر آینه این (چیزی را که محمد با خود آورده است) قرآن گرانقدر و ارزشمند است. در کتابی پنهان (از دیدگان و دور از دسترس شیطان، که لوح محفوظ است) قرار دارد. جز پاکان (یعنی فرشتگان) بدان دسترسی ندارند. از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است. آیا نسبت به این کلام (یعنی قرآن) سستی و سهل‌انگاری می‌کنید (و آن را جدی نمی‌گیرید؟) و آیا بهره خود را از قرآن تنها تکذیب بدان می‌کنید؟!».

راجع به عبارت: (ولهما) باید گفت که این حدیث فقط از آنِ مسلم است. لفظ این روایت از ابن عباس است که می‌گوید: «در زمان پیامبرجباران بارید. پیامبرجفرمود: «أصبح من الناس شاكر ومنهم كافر. قالوا: هذه رحمة الله وقال بعضهم: لقد صدق نوء كذا وكذا»:«برخی از مردم شکرگزار و برخی از آنان ناسپاس شدند. آنان گفتند: این باران، رحمت خداست. برخی هم گفتند: فلان ستاره و فلان ستاره راست گفتند». پس این آیات نازل شدند: ﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ٧٥ وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ٧٦ إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ٧٧ فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ٧٨ لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩ تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٨٠ أَفَبِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَنتُم مُّدۡهِنُونَ٨١ وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ٨٢«سوگند به جایگاههای ستاره‌ها، و محل طلوع و غروب آنها! و این قطعاً سوگند بسیار بزرگی است، اگر بدانید. هر آینه این (چیزی را که محمد با خود آورده است) قرآن گرانقدر و ارزشمند است. در کتابی پنهان (از دیدگان و دور از دسترس شیطان، که لوح محفوظ است) قرار دارد. جز پاکان (یعنی فرشتگان) بدان دسترسی ندارند. از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است. آیا نسبت به این کلام سستی و سهل‌انگاری می‌کنید (و آن را جدی نمی‌گیرید؟) و آیا بهره‌ی خود را از قرآن تنها تکذیب بدان می‌کنید؟!».

راجع به عبارت: (قال بعضهم) واقدی در مغازی خود از ابوقتاده روایتی آورده که گوید: عبدالله بن أبی در آن موقع، این گفته را بر زبان آورد و گفت: به وسیله‌ی ستاره‌ی شعری برای ما باران بارید». [۱۵۱۹]در مورد صحت این روایت جای بحث است [۱۵۲۰].

فرموده‌ی: ﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ٧٥سوگندی از جانب الله است. خدا به هر کدام از آفریده‌هایش می‌تواند سوگند یاد کند. این سوگند نشان دهنده‌ی عظمت و مبارک بودن چیزی است که خدا به آن سوگند یاد کرده است. تقدیرش چنین است: به محل‌های استقرار ستارگان سوگند یاد می‌کنم. جواب قسم این است: ﴿إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ٧٧«به راستی این کتاب، قرآن کریم است». براین اساس کلمه‌ی «لا» صله بوده و برای تأکید نفی آمده است. پس تقدیر کلام چنین است: قضیه آن طور نیست که شما می‌پندارید که قرآن جادو یا کهانت است، بلکه این کتاب قرآن کریم است.

ابن جریر می‌گوید: «برخی از دانشمندان علوم و ادبیات عرب می‌گویند: معنای فرموده‌ی: (﴿فَلَآ أُقۡسِمُاین است که قضیه آن طور نیست که شما می‌پندارید. سپس بعد از آن قسم را از سرگرفته و در ابتدای جمله آورده و گفته است: ﴿أُقۡسِمُالواقعة: ٧٥» [۱۵۲۱].

راجع به عبارت: ﴿بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِابن عباس می‌گوید: «منظور بخش‌های قرآن است؛ چون قرآن در شب قدر یک باره از آسمان بالا به آسمان دنیا نازل شد، سپس بعد از آن در طی چندین سال، جدا جدا نازل شد». سپس ابن عباس آیه‌ی: ﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ٧٥را قرائت کرد [۱۵۲۲].

بر این اساس مواقع نجوم، به معنای نزول قسمت های قرآن به تدریج می‌باشد. بعضی گفته‌اند: نجوم همان ستارگان است و مواقع ستارگان، ناپدید شدن ستارگان هنگام غروب می‌باشد. مجاهد می‌گوید: مواقع ستارگان و گفته می‌شود: طلوع و شروقشان [۱۵۲۳]. ابن جریر این رأی را برگزیده است [۱۵۲۴]. بر این اساس مناسبت میان آوردن ستارگان در قسم و میان مقسم علیه که همان قرآن است، از چندین جهت می‌باشد.

اول – اینکه ستارگان را خداوند بدین خاطر آفریده که در تاریکی‌های خشکی و دریا به وسیله‌ی آنها راه یافته شود. به وسیله‌ی آیات قرآن هم در تاریکی‌های گمراهی و نادانی انسان هدایت می‌شود. پس ستارگان وسیله‌ی هدایت در تاریکی‌های حسی و آیات قرآن وسیله‌ی هدایت در تاریکی‌های معنوی می‌باشد و خدا در آیه‌ی مذکور این دو هدایت را با هم جمع کرده است.

دوم – ستارگان، زینت ظاهری برای جهان هستی هستند و قرآن، زینت باطنی برای جهان می‌باشد.

سوم – ستارگان مایه‌ی راندن شیاطین و آیات قرآن، مایه‌ی راندن شیاطین انسان و جن می‌باشد.

چهارم – آیات و نشانه‌های ستارگان، قابل مشاهده و عینی هستند و آیات قرآن، سمعی و قابل تلاوت می‌باشند.

پنجم – همانگونه که ستارگان هنگام غروب منزلگاه‌هایی دارند آیات قرآن نیز در محل نزول‌های مختلفی دارد که جای عبرت بوده و بیانگر اموری می‌باشد. ابن قیم این را اظهار داشته است. [۱۵۲۵]

راجع به آیه‌ی: ﴿وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ٧٦ابن کثیر گوید: «یعنی همانا این سوگندی که من یاد کرده‌ام، سوگند عظیمی است. اگر به عظمت آن پی می‌بردید، قطعاً چیزی را که به آن سوگند یاد کرده‌ام، عظیم و بزرگ می‌دانستید» [۱۵۲۶].

آیه‌ی: ﴿إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ٧٧مقسم علیه است که همان قرآن کریم می‌باشد. یعنی همانا قرآن، وحی خدا و فرو فرستاده و کلام خداست نه آن گونه که کافران آن را جادو، کهانت و شعر می‌دانند بلکه این کتاب، قرآن کریم است؛ یعنی بسیار با عظمت، دارای خیر و برکت زیادی است؛ چرا که کلام خداست.

ابن قیم می‌گوید: «خدا قرآن را به صفتی موصوف کرده که در بردارنده‌ی خوبی، نیکی، فراوانی خیر، منافع، عظمت و شکوه قرآن است؛ چون کریم چیزی است که نیکو و زیباست و خیر و منفعت زیادی دارد و نیکوترین و برترین اشیاء است. خدای سبحان خودش را به کریم موصوف نموده و کلامش و عرشش را به کریم موصوف نموده است. همچنین هر چیزی اعم از نباتات و غیر نباتات که خیر و برکتش، زیاد بوده و منظرش زیباست، را به کریم موصوف نموده است. به همین دلیل سلف صالح «کریم» را به زیبا و نیک تفسیر کرده‌اند. ازهری گوید: «کریم، اسم جامعی است برای هر چیزی که ستایش و تمجید می‌شود و خدا زیبا و ستوده است و این کتابش، قرآن کریم است و به خاطر هدایت و تبیین تمامی مسائل مربوط به انسان و به خاطر علم و حکمتی که دارد، ستایش و تمجید می‌شود» [۱۵۲۷]» [۱۵۲۸].

راجع به آیه‌ی: ﴿فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ٧٨ابن کثیر گوید: «یعنی قرآن کریم در کتابی بزرگ و محفوظ و مستور جای دارد [۱۵۲۹]».

ابن قیم می‌گوید: «مفسران در این باره اختلاف نظر دارند؛ عده ای می‌گویند: «کتاب مکنون» همان لوح محفوظ است. صحیح این است که «كتاب مكنون» کتابی است که در دست فرشتگان است و در فرموده‌ی خدا ذکر شده است: ﴿فِي صُحُفٖ مُّكَرَّمَةٖ١٣ مَّرۡفُوعَةٖ مُّطَهَّرَةِۢ١٤ بِأَيۡدِي سَفَرَةٖ١٥ كِرَامِۢ بَرَرَةٖ١٦[عبس: ۱۳-۱۶] «در نامه‌های گرامی و ارجمند ضبط و ثبت است. (نامه‌هایی که) فرا و بالا (از کلام بشر) و دارای مکانت و منزلت والایند (و دور از هرگونه تحریف و آمیزش) و پاک (از هر نوع شائبه‌ی خرافات، عقاید باطل، فاسد، زدوده از نقص و کم و کاست) هستند. به دست نویسندگانی (نگارش یافته‌اند). (نویسندگانی) که بزرگوار، نیکمنش و نیکوکردارند». این آیات نشان می‌دهند که «كتاب مكنون» کتابی است که در دست فرشتگان است.آیه‌ی: ﴿لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩[الواقعة: ۷۹]. دلالت می‌کند بر اینکه قرآن در دست فرشتگان است و فقط آنان به قرآن دسترسی دارند» [۱۵۳۰].

ابن عباس درباره‌ی آیه‌ی‌: ﴿لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩می‌گوید: «منظور کتابی است که در آسمان است» [۱۵۳۱]. در روایتی دیگر آمده است که منظور از «مطهّرون» ﴿مُطَهَّرُونَفرشتگان است. [۱۵۳۲]قتاده گوید: ﴿لَّا يَمَسُّهُ(به آن دست نمی‌یابد) یعنی: نزد خدا ﴿إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ(جز پاکان)، اما در دنیا، شخص مجوسی یا بی‌دینِ پلید و منافقِ پلید به آن دسترسی دارند. قتاده گوید: «این آیه در قرائت ابن مسعود چنین آمده است: (ما یمسه إلا المطهرون)» [۱۵۳۳]. بسیاری از علما از جمله ابن قیم این قول را اختیار کرده و ابن قیم آن را ترجیح دانسته است [۱۵۳۴].

ابن زید می‌گوید: «قریش تصور می‌کردند که شیاطین این قرآن را نازل کرده‌اند. پس خدای متعال خبر داده که جز فرشتگان کسی به قرآن دسترسی ندارد؛ همان طور که می‌فرماید: ﴿وَمَا تَنَزَّلَتۡ بِهِ ٱلشَّيَٰطِينُ٢١٠ وَمَا يَنۢبَغِي لَهُمۡ وَمَا يَسۡتَطِيعُونَ٢١١ إِنَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّمۡعِ لَمَعۡزُولُونَ٢١٢[الشعراء: ۲۱۰-۲۱۲]. «این قرآن را شیاطین فرو نیاورده‌اند (و بلکه جبریل آن را فرو آورده است) . (اصلاً این کار) ایشان را نسزد و توانایی (چنین کاری را) ندارند. قطعاً ایشان از گوش فرا دادن (به فرشتگان و دریافت پیام آسمانی از ایشان) محروم و برکنارند».ابن کثیر می‌گوید: «این گفته‌ی خوبی است و این گفته همانند گفته‌ی قبلی است» [۱۵۳۵].

بخاری در صحیحش درباره‌ی این آیه می‌گوید: «یعنی هیچ کس مزه‌ی قرآن را احساس نمی‌کند جز کسی که به آن ایمان آورده است» [۱۵۳۶].

ابن قیم می‌گوید: «آیه‌ی فوق اشاره دارد به اینکه کسی نمی‌تواند از قرآن و قرائت و فهم و تدبر در آن لذت ببرد جز کسی که گواهی می‌دهد که این قرآن، کلام خداست که به حق به آن تکلم نموده و به صورت وحی آن را بر پیامبرش نازل فرموده و کسی نمی‌تواند به معنای قرآن دست پیدا کند مگر کسی که به هیچ صورتی کمترین ناخرسندی نسبت به آن در دلش نباشد» [۱۵۳۷].

دیگران می‌گویند: آیه‌ی: ﴿لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩یعنی جز کسانی که از جنابت و بی‌وضویی پاکند، نمی‌توانند به قرآن دست بزنند. اینان می‌گویند: لفظ این آیه خبر بوده و معنایش طلب و درخواست امری می‌باشد. این دسته می‌افزایند: منظور قرآن در اینجا، مصحف قرآن است همان طور که در حدیث ابن عمر به طور مرفوع آمده است: «نهی أن یسافر بالقرآن إلی أرض العدو مخافة أن یناله العدو» [۱۵۳۸]: «پیامبر جنهی کرد از اینکه با همراه داشتن قرآن به سرزمین دشمن مسافرت شود از ترس اینکه دشمن به قرآن دسترسی پیدا کند (و به آن اهانت نماید)». این گروه جهت اثبات رأی خویش به روایتی که امام مالک در کتاب «الموطأ» از عبدالله بن محمد بن ابی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم روایت نموده استدلال کرده‌اند. در این روایت آمده در نامه‌ای که رسول اللهجبرای عمرو بن حزم؛ نوشت: «أن لا یمس القرآن إلا طاهر» [۱۵۳۹]: «جز شخص پاک از جنابت و بی‌وضویی کسی نباید به قرآن دست بزند».

راجع به آیه‌ی: ﴿تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٨٠[الواقعة: ۸۰]. ابن کثیر گوید: «یعنی این قرآن فرو فرستاده از جانب الله، پروردگار جهانیان است و آن طور نیست که می‌گویند: این قرآن، جادو و یا کهانت یا شعر است، بلکه حقی است که در آن شکی وجود ندارد و جزآن، هیچ حق سودمندی وجود ندارد» [۱۵۴۰].

در این آیه، این مطلب اثبات می‌شود که قرآن، کلام خداست که به آن تکلم نموده است. ابن قیم می‌گوید: «این آیات نیز مانند آیه‌ی فوق می‌باشد: ﴿وَلَٰكِنۡ حَقَّ ٱلۡقَوۡلُ مِنِّي[السجدة: ۱۳]. «ولی این وعده، از سوی من حق و ثابت است».و ﴿قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّكَ[النحل: ۱۰۲]. «بگو: قرآن را جبرئیل از سوی پروردگارت به حق نازل کرده است». [۱۵۴۱]همچنین در آیه‌ی فوق علو و بلندی خدا بر آفریده‌هایش اثبات می‌شود؛ چون پایین آمدن و فرو فرستادنی که عقل‌ها درکش کنند و فطرت‌ها آن را بشناسند، رسیدن چیزی از بالا به سمت پایین می‌باشد. آیه‌ی: ﴿وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ ثَمَٰنِيَةَ أَزۡوَٰجٖ[الزمر: ۶]. «و برای شما هشت جفت چهارپا گسیل داشت». این مطلب را رد نمی‌کند؛ چون ما می‌گوییم: همانا کسی که قرآن را از بالای آسمان‌ها نازل کرده، به دستور خودش این چارپایان را برای ما نازل فرموده است.

ابن قیم می‌گوید: «خدا در آیه‌ی: ﴿تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٨٠[الواقعة: ۸۰]. تنزیل را به پروردگاری اش نسبت به جهانیان اضافه کرده که مستلزم این است خدا مالک و فرمانروای جهانیان است و در آنان تصرف و بر آنها حکم می‌کند و احسان، لطف و نعمت‌های خویش را بر آنها ارزانی می‌دارد. کسی که با مخلوقات چنین است، چگونه با وجود ربوبیت کامل و همه جانبه‌اش آنها را بیهوده رها می‌کند و بیهوده آنها را می‌آفریند و به آنها امر و نهی نمی‌کند و به آنها پاداش نمی‌دهد و مجازات شان نمی‌نماید؟! پس هرکس اقرار کند به اینکه خدا پروردگار جهانیان است، اقرار می‌کند به اینکه قرآن، فرو فرستاده‌ی الله بر پیامبرش می‌باشد و به بودن خدا به عنوان پروردگار جهانیان، بر ثبوت رسالت پیامبرش و صحت آنچه که آورده، استدلال می‌کند.

این استدلال قوی‌تر و پسندیده‌تر از استدلال به معجزات و امور خارق العاده است هر چند دلالت معجزات و امور خارق العاده برای اذهان عموم مردم ملموس‌تر می‌باشد و دلالت آیه‌ی مذکور تنها برای دانشمندان است» [۱۵۴۲].

درباره‌ی آیه‌ی: ﴿أَفَبِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَنتُم مُّدۡهِنُونَ٨١[الواقعة: ۸۱]. مجاهد می‌گوید: «آیا شما می‌خواهید درباره‌ی قرآن به سوی کافران تمایل پیدا کنید و با پشت‌گرمی به آنان تکیه دهید» [۱۵۴۳].

ابن قیم در تفسیر آیه‌ی مذکور می‌گوید: «سپس خدای سبحان آنان را به خاطر مدارا کردن با کافران سرزنش می‌نماید. آنان را سرزنش می‌نماید که در چیزی مدارا می‌کنند که حق این بود جدی گرفته و به آن چسبیده شود و با دندان های پیشین بدان چنگ زده شود و در دل‌ها گره خورد و جنگ و صلح به خاطر آن باشد و یک لحظه از آن روی گردانده نشود. دل به غیر آن توجه نکند و داوری فقط به سوی آن برده شود. در راه دستیابی به خواسته های والا جز به وسیله‌ی نور آن، هدایت یافته نمی‌شود و جز به وسیله‌ی آن، شفایی وجود ندارد. پس قرآن، روحِ هستی و حیات جهانیان و مدار خوشبختی و رهبر رستگاری و راه نجات، هدایت و روشنایی‌بخش دیده‌هاست. پس چیزی که این طور است چگونه در آن با کافران مدارا می‌شود؟! و برای سرسری گرفتن و مدارا کردن با کافران نازل نشده، بلکه با حق و برای حق نازل شده و مدارا کردن فقط در مورد باطلِ نیرومند است که از بین بردن آن ممکن نباشد یا برای ضعیفی است که نمی‌تواند حق را برپا دارد و از این رو شخص مدارا کننده نیازمند است که بعضی از حق را رها کرده و بعضی از باطل را بپذیرد [۱۵۴۴]. اما حقی که همه‌ی حق‌ها به وسیله‌ی آن برپا شده و قوام یافته، چطور در آن با کافران مدارا می‌شود؟».

درباره‌ی آیه‌ی: ﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ٨٢[الواقعة: ۸۲]. «و (سپاسِ) روزی خویش را تکذیب و انکار (نعمت و حقیقت) قرار می‌دهید؟»که در آغاز این مبحث، در مورد آن سخن به میان آمد. والله اعلم.

[۱۴۷۶] ابن منظور در کتاب «لسان العرب» ۱/۴۲۶ می‌گوید: «رقیب ستاره‌ای است که در مشرق واقع شده و چشم به انتظار ستاره‌ای است که هنگام مغرب ناپدید می‌شود. هر یک از منازل ماه، رقیب طرف مقابلش است که هر وقت یکی از آنها سربرآورد، دیگری ناپدید می‌شود. مانند ستاره‌ی ثریا که رقیبش ستاره‌ی اکلیل است. هر وقت ثریا موقع شب طلوع کند، اکلیل ناپدید و هرگاه اکلیل موقع شب طلوع کند، ثریا ناپدید می‌شود. رقیب ستاره‌ای است که با طلوع آن ستاره ناپدید می‌شود؛ مانند ثریا که رقیبش اکلیل است. فراء در این زمینه سروده‌ای دارد:
أحَقاً، عبادالله، أن لستُ لاقیاً
بثینةَ، أو یَلقَی الثُریا رَقِیبُها؟
«ای بندگان خدا! آیا درست است که ستاره بثینه را نبینم یا اینکه ستاره‌ی ثریا، با ستاره‌ی رقیبش برخورد کند؟». رقیب ستاره‌ای از ستارگان باران است که به دنبال ستاره‌ای دیگر می‌آید».
[۱۴۷۷] النهایة ۵/۱۲۲. [۱۴۷۸] ترمذی این حدیث را حسن دانسته است. [۱۴۷۹] امام احمد در «المسند» ۱/۸۹ و ۱۰۸، ترمذی در سنن خود ش۳۲۹۵، بزار در مسندش به ش۵۹۳، طبری در تفسیرش ۲۷/۲۰۸ و ۲۰۷، ابن ابی حاتم در تفسیرش به ش ۱۸۸۰۶، طحاوی در شرح «مشکل الآثار» به شماره‌ی ۵۲۱۶، خرائطی در «مساوئ الأخلاق»، ش۷۸۴، ضیاء مقدسی در «المختارة» ۲/۱۹۱ و دیگران از طریق عبدالأعلی بن عامر ثعلبی از ابوعبدالرحمن سلمی از علی سآن را روایت کرده‌اند. عبدالأعلی بن عامر که در سند این حدیث است در او ضعفی وجود دارد و حدیث شناسان درباره‌اش اختلاف نظر دارند. اسرائیل و ابان بن تغلب حدیث مذکور را به طور مرفوع از او روایت کرده‌اند و سفیان ثوری آن را به طور موقوف از علی سروایت نموده است. دارقطنی در «العلل»۴/۱۶۳ می‌گوید: «مثل اینکه اختلاف حدیث شناسان درباره‌ی حدیث مذکور از جانب عبدالأعلی می‌باشد». ترمذی درباره‌ی حدیث مذکور می‌گوید: «این حدیث حسن و غریب است». این حدیث به طور موقوف بر علی ابن عباس به صحت رسیده است. ابن جریر در تفسیرش ۲۷/۲۰۸ و ۲۰۷ و طحاوی در «شرح مشکل الآثار» ۱۳/۲۱۲-۲۱۳ از ابن عباس سروایت کرده‌اند که او آیه‌ی ﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ٨٢[الواقعة: ۸۲]. را به صورت: ﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ٨٢قرائت می‌کرد و گفت: این آیه درباره‌ی محل‌های استقرار ماه نازل شد. در زمان جاهلیت موقعی که شب باران می‌بارید، مردم صبح آن می‌گفتند: به وسیله‌ی فلان ستاره و فلان ستاره برای ما باران بارید که این گفته‌شان کفر بود. پس خداوند این آیه را نازل فرمود: (وتجعلون شکرکم علی ما أنزلت علیکم من الرزق والغیث أنکم تکذبون): «شکرگزاری‌تان در مقابل روزی و بارانی که بر شما نازل کردم این است که شما مرا تکذیب می‌کنید» و می‌گویید: «به وسیله‌ی فلان ستاره برای ما باران بارید». لفظ حدیث از آنِ طحاوی است و سندش صحیح است. و نگا: صحیح مسلم ش: ۷۳. [۱۴۸۰] نگا: تفسیر طبری ۲۷/۲۰۸ و الدرّالمنثور ۸/۳۰-۳۲. [۱۴۸۱] التبیان فی أقسام القرآن (ص/۱۴۸). [۱۴۸۲] صحیح مسلم ۲/۶۴۴ و مسند احمد ۵/۳۴۲ و ۳۴۴ آمده است. [۱۴۸۳] در نسخه‌ی «أ» بالأنواء آمده است. [۱۴۸۴] در نسخه‌های «ب،ص» و النیاحة علی المیت و در نسخه‌ی «ع» و «النیاحة علی» آمده و آنچه اینجا آورده شده براساس نسخه‌های «ط» «أ» و صحیح مسلم می‌باشد. [۱۴۸۵] صحیح مسلم ۲/۶۴۴، شماره‌ی ۹۳۴. [۱۴۸۶] به شرح حالش در کتاب «الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة» ۱/۵۶۶ مراجعه کنید. [۱۴۸۷] نامش ممطور أسود حبشی ابوسلام است. او فردی مورد ثقه و اطمینان است که احادیث را به طور مرسل روایت می‌کرد. بخاری در کتاب «الأدب» و مسلم، ترمذی، نسائی، ابن ماجه و ابوداود از او حدیث روایت کرده‌اند آن گونه که در «تقریب التهذیب » ص۵۴۵ آمده است. [۱۴۸۸] در کتاب «تقریب التهذیب» در شرح حال حارث بن حارث اشعری آمده است. به شرح حال هر دو در کتاب: «الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة» ۷/۳۵۶ مراجعه کنید. [۱۴۸۹] اقتضاء الصراط المستقیم ص۶۹. [۱۴۹۰] امام احمد در «المسند» ۲/۳۶۱ و ۵۲۳، ابوداود در سننش به ش ۵۱۱۶ و ترمذی در سنن خود به ش ۳۹۵۶ و ۳۹۵۵ آن را روایت کرده‌اند و ترمذی درباره‌ی این حدیث می‌گوید: حسن غریب است. همچنین بیهقی در «السنن الکبری» ۱۰/۲۳۲ و دیگران روایتش کرده‌اند و اسنادش حسن است. و نگا: صحیح سنن ابی داود شماره‌ی ۴۲۶۹. [۱۴۹۱] بخاری در صحیح خود به شماره‌ی ۳۰ و مسلم در صحیح خود به شماره‌ی ۱۶۶۱ روایتش کرده‌اند و لفظ حدیث از آن بخاری است. [۱۴۹۲] نگا: اقتضاء الصراط المستقیم ص۷۵. [۱۴۹۳] جابر بن سمرة بن جنادة سُوائی صحابی و پسر صحابی بوده که ساکن کوفه بود و بعد از سال ۷۰ هجری در آنجا درگذشت. نگا: الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة ۱/۴۳۱. [۱۴۹۴] امام احمد در «المسند» ۵/۸۹، ابن ابی شیبة در مسندش- آن گونه که در «المطالب العالیة»، ۵/۱۲۶ آمده-؛ ابن ابی عاصم در «السنة»، ۱/۱۴۲؛ ابن جریر- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۸/۳۱ آمده-؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، ۲/۲۰۸ و «المعجم الأوسط»، شماره‌ی ۱۸۵۲ و «المعجم الصغیر»، شماره‌ی ۱۱۲؛ ابویعلی در مسندش، ۱۳/۴۵۵ و دیگران روایتش کرده‌اند. هثیمی در «مجمع الزوائد» ۷/۲۰۳ می‌گوید: «در اسناد این حدیث، محمد بن قاسم اسدی وجود دارد که ابن معین او را ثقه دانسته و احمد او را دروغگو و بقیه‌ی امامان حدیث، او را ضعیف دانسته‌اند. تخریج بعضی از شواهد این حدیث در مبحث قبلی آورده شد. ونگا: السلسلة الصحیحة ۳/۱۱۸». [۱۴۹۵] در «فتح المجید» ۲/۵۴۰ آمده است: «صحیح این است که نسبت دادن باران به ستاره حرام است. هر چند به طور مجازی باشد. ابن مفلح در «الفروع» ۲/۱۶۳ تصریح کرده که گفتن: «به وسیله‌ی فلان ستاره برای ما باران بارید» حرام است. مؤلف کتاب «الانصاف» در جلد ۲ ص ۴۶۱ به تحریم آن تصریح کرده و اختلاف نظر در این زمینه را ذکر نکرده است». [۱۴۹۶] حدیثی صحیح است. تخریج آن در باب «ترس از شرک» آورده شد. [۱۴۹۷] امام احمد در «المسند» ۲/۱۳۲و۱۵۳ و ترمذی در سننش ش ۳۵۳۷ آن را روایت کرده‌اند. ترمذی درباره‌ی این حدیث گوید: این حدیث، حسن غریب است. همچنین ابن ماجه در سننش به ش ۴۲۵۳، ابن حبان در صحیحش ش ۶۲۸ و حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» ۴/۲۵۷ روایتش کرده‌اند. اسناد این حدیث حسن است و ابن حبان، حاکم، نووی، ذهبی، بوصیری، آلبانی و دیگران آن را صحیح دانسته‌اند. [۱۴۹۸] المفهم۲/۵۸۸. [۱۴۹۹] ابن جریر در تفسیرش ۱۳/۲۵۷، بیهقی در«البعث و النشور» ش ۵۱۴ و دیگران از طریق علی بن ابی طلحه از ابن عباس آن را روایت کرده‌اند و در اسنادش اشکال و ایرادی وجود ندارد. [۱۵۰۰] ثعلبی در تفسیرش ۹/۲۹۹ آن را روایت کرده و در اسنادش أبان ابن ابی عیاش وجود دارد که متروک است. همچنین عبدالرزاق در مصنف خود به ش ۶۶۸۱ با سندی صحیح از عمرو بن دینار روایتش کرده. راوی گوید: وقتی خالد بن ولید وفات یافت جماعتی از زنان در خانه‌ی میمونه جمع شدند و گریه می‌کردند. حضرت عمر سآمد و همراهش ابن عباس بود. حضرت عمر سگفت: نزد ام المومنین میمونه برو و به ایشان بگو حجابش را بپوشد و زنان را خارج کن و آن‌ها خارج می شدند در حالی که حضرت عمر آنان را می‌زد. روسری یکی از زنان پایین افتاد. گفتند: ای امیرالمؤمنین! روسری‌اش پایین افتاد! حضرت عمر گفت: «رهایش کنید چون حرمتی ندارد». معمر از گفته‌ی :« حرمتی ندارد». تعجب کرد. عمرو بن دینار در این ماجرا حضور نداشت؛ چون عمر فاروق را ندیده است. این روایت طریقی دیگر نزد عبدالرزاق در «المصنف» خود به ش ۶۶۸۲ دارد، ولی خیلی ضعیف است. نگا: أخبارالمدینة، اثر ابن شیبه، ۲/۱۱. [۱۵۰۱] بخاری در صحیحش ش(۸۱۰ – البغا) و مسلم در صحیحش ش ۷۱ آن را روایت کرده‌اند. [۱۵۰۲] به شرح حالش در کتاب «الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة» ۲/۶۰۳ مراجعه کنید. [۱۵۰۳] نگا: فتح الباری: ۲/۵۲۳. [۱۵۰۴] سنن نسائی ۳/۱۶۴ همچنین ابوعوانه در مستخرج خود بر صحیح مسلم ۱/۳۵، حمیدی در مسند خود۲/۳۵۶، امام احمد در مسندش ۴/۱۱۶ و دیگران روایتش کرده‌اند و سندش صحیح است. [۱۵۰۵] نگا: فتح الباری ۱۱/۳۲۳. [۱۵۰۶] در این روایت چندین مسأله وجود دارد: مسأله‌ی نهم. [۱۵۰۷] تخریج آن قبلاً گذشت. [۱۵۰۸] تخریج آن گذشت. و نگا: فتح الباری: ۲/۵۲۳. [۱۵۰۹] صحیح مسلم ۱/۸۴ ش ۷۲. [۱۵۱۰] صحیح مسلم ۱/۸۴ ش ۷۳. [۱۵۱۱] امام احمد در «المسند» ۳/۴۲۹، طیالسی در مسندش ص۱۷۸، ابن أبی عاصم در «الآحاد و المثانی» ۲/۱۹۵، طبرانی در «المعجم الکبیر» ۱۹/۴۳۰ ش ۱۰۴۳ و در «المعجم الأوسط» ش ۲۵۲۸ و دیگران از طریق عمران قطّان از قتاده از نصر بن عاصم از معاویه لیثی آن را روایت کرده‌اند که سندش حسن است. [۱۵۱۲] حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری» ۲/۵۲۳ آن را به «کتاب الأنواء» اثر ابن قتیبه نسبت داده است. این کتاب در بغداد به سال ۱۴۰۸ هجری به چاپ رسیده است. [۱۵۱۳] الأم ۱/۲۵۲. [۱۵۱۴] در مسأله‌ی ششم. [۱۵۱۵] در مسأله‌ی چهارم. [۱۵۱۶] در مسأله ی هفتم، مؤلف این را گفته است. [۱۵۱۷. - در فتح المجید(۲/۵۴۴-۵۴۵) و قرطبی در شرح حدیث زید بن خالد [المفهم (۱/۲۶۰)] می‌گوید: عرب‌ها اگر ستاره‌ای از مشرق بر می‌آمد و ستاره‌ای دیگر در مغرب وفول می کرد در این زمان اگر باران یا باد می‌آمد آن را به بخت و اقبال و یا به غارب (آزاد بودن در انجام هر چیزی) به معنای ایجاد کردن و اختراع نمودن نسبت می‌دادند. که حدیث مذکور به آن اشاره دارد. پس خداوند آنان را از نسبت دادن به این امر نهی نمود تا اینکه نکند شخصی این اعتقاد را پیدا کند و یا در گفتارش شبیه آنان باشد. و گفته‌اش: (از آنها کسانی هستند که به خداوند نسبت ایجاد کننده داده‌اند) و این دلالت می‌کند که بعضی از آنها این اعتقاد را نداشتند همان‌گونه که خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ مَوۡتِهَا لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ[العنکبوت: ۶۳]. و اگر از آنان بپرسى که: چه کسى آبى از آسمان فرود آورد و زمین را پس از مردنش با آن زنده ساخت؟ خواهند گفت: خدا. پس این دلالت می کند که افرادی می‌دانند و اقرار می‌کنند که خداوند است که باران را می آورد و ایجاد می‌کند اما اینان اعتقاد دارند که ستاره می تواند تأثیر‌گذار باشد. و قرطبی در توضیحی که می‌دهد تصریح نمی‌کند که همه‌ی آنها به آنچه که او ذکر می‌کند اعتقاد دارند بنابر این نمی‌تواند اعتراض او به آیه باشد به دلیل احتمالی که در آیه وجود دارد. [۱۵۱۸] مسلم در صحیح خود، ۱/۸۴، ش۷۳ روایتش کرده و بخاری در صحیحش، ۱/۵۳ آن را به صورت معلق آورده است. این روایت موقوف بر ابن عباس است؛ چون در روایت مذکور آمده است: «قال ابن عباس: شکرکم...» [۱۵۱۹] نگا: فتح الباری ۲/۵۲۴. [۱۵۲۰] چون درباره‌ی واقدی اختلاف نظر وجود دارد؛ عده‌ای وی را ثقه دانسته و برخی او را به دروغ متهم کرده‌اند و متروک است. [۱۵۲۱] تفسیر طبری ۲۷/۲۰۳. [۱۵۲۲] ابن جریر در تفسیرش ۲/۱۴۵ و ۲۷/۲۰۳ از طریق حکیم بن جبیر از سعدی بن جبیر از ابن عباس سآن را روایت کرده است. حکیم بن جبیر ضعیف و متهم به تشیّع است. [۱۵۲۳] همچنین در نسخه های دیگر التیسیر و فتح المجید و همچنین در تفسیر ابن کثیر ۴/۲۹۹ آمده است. پس شاید مصنف /آن را از ابن کثیر نقل کرده باشد و صحیحش «مساقطها» می‌باشد همانگونه که در تفسیر ابن جریر ۲۷/۲۰۴ و تفسیر مجاهد ۲/۶۵۲ آمده است و سندش صحیح می باشد و بغوی در تفسیرش ۴/۲۸۹ به جماعتی از مفسیرین نسبت داده است. [۱۵۲۴] تفسیر طبری ۲۷/۲۰۴. [۱۵۲۵] التبیان فی أقسام القرآن ص ۱۳۸. [۱۵۲۶] تفسیر ابن کثیر ۴/۲۹۹. [۱۵۲۷] تهذیب اللغة، ۱۰/۴۰۰ – ۴۰۱. [۱۵۲۸] التبیان فی أقسام القرآن، ص۱۴۱. [۱۵۲۹] تفسیر ابن کثیر، ۴/۲۹۹. [۱۵۳۰] التبیان فی أقسام القرآن، ص۱۴۱. [۱۵۳۱] ابن جریر در تفسیرش ۲۷/۲۰۵ و علی جَعد در مسندش به ش ۲۳۶۶ روایتش کرده‌اند و سیوطی در کتاب «الدر المنثور» ۸/۲۶ آن را به آدم، عبد بن حُمَید، ابن جریر، ابن منذر و بیهقی در «المعرفة» از طریقی آن را به ابن عباس نسبت داده‌اند. در اسناد این روایت، حکیم بن جُبیر وجود دارد که ضعیف است. [۱۵۳۲] در کتاب «التبیان فی أقسام القرآن» ص۱۴۱ آمده که منظور از «مطهرین» فرشتگان است. همچنین ابن جریر در تفسیرش ۲۷/۲۰۵ از طریق عوفی‌ها از ابن عباس روایتش کرده است. [۱۵۳۳] ابن جریر در تفسیرش ۲۷/۲۰۶ و عبدالرزاق در تفسیرش ۳/۲۷۳ آن را روایت کرده‌اند و قرائت ابن مسعود در آن نیست. اسناد این روایت صحیح است. [۱۵۳۴] التبیان فی أقسام القرآن صفحات: ۱۴۱-۱۴۳. [۱۵۳۵] تفسیر ابن کثیر ۴/۲۹۹. [۱۵۳۶] صحیح بخاری ۶/۲۷۳۹. [۱۵۳۷] التبیان فی أقسام القرآن ص۱۴۴. [۱۵۳۸] بخاری در صحیحش به ش ۲۸۲۸ و مسلم در صحیحش به ش ۱۸۶۹ روایتش کرده‌اند. [۱۵۳۹] مالک در «الموطأ» ۱/۱۹۹، ابن ابی داود در «المصاحف» صفحات۱۸۵و۱۸۶، ابن حبان در صحیحش ۱۴/۵۰۴، دارقطنی در سنن ۲/۲۸۵، حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» ۱/۵۵۳، بیهقی در «معرفة السنن و الآثار» ۱/۲۵۲ و دیگران این حدیث را روایت نموده‌اند. این حدیث چندین طریق دارد و حدیث صحیحی است. امام احمد آن گونه که در «نصب الرایة» ۲/۳۴۱ آمده، اسحاق بن راهویه آن گونه که در «الأوسط» اثر ابن منذر ۲/۱۰۲ آمده، ابن حبان و حاکم آن را صحیح دانسته‌اند. در کتاب «نصب الرایة» ۲/۳۴۱ آمده است: «یعقوب بن سفیان فَسوی می‌گوید: در تمامی کتاب های منقول، حدیث صحیح‌تری از آن سراغ ندارم. اصحاب پیامبرجو تابعین به این حدیث روی می‌آوردند و آراء و نظرات خویش را رها می‌کردند». ابن عبدالبر در «الإستذکار» ۲/۴۷۱ می‌گوید: «علماء این نامه‌ی عمروبن حزم را پذیرفته و به آن عمل کرده‌اند. این روایت از نظر علما مشهورتر و ظاهرتر از یک اسناد متصل می‌باشد». [۱۵۴۰] تفسیر ابن کثیر، ۴/۲۹۹. [۱۵۴۱] التبیان فی أقسام القرآن، ص۱۴۵. [۱۵۴۲] التبیان فی أقسام القرآن، صفحات ۱۴۵ – ۱۴۶. [۱۵۴۳] طبرانی در تفسیرش۲۷/۲۰۷ روایتش کرده و سندش صحیح است. [۱۵۴۴] این کار مدارا نام دارد. در اینجا قاعده‌ی « ارْتِکابِ أَخَفِّ الضَّرَرَینِ لِدَرءِ أَعلاهُمَا » : «تحمل امری که ضرر کمتری دارد جهت دفع کردن چیزی که ضرر بیشتری دارد» و قاعده‌ی :«تَفویتِ أَدنی المَصلَحَتَینِ بِتَحقِیقِ أَعلاهُما» : «دست کشیدن از چیزی که مصلحت کمتری دارد جهت تحقق بخشیدن به چیزی که مصلحت بیشتری دارد» صادق است.