توضیح و شرح باب:
باب : بیان برخی از انواع جادو
مؤلف بعد از آنکه آیات و احادیثی را که در مورد جادو آمدهاند بیان کرد، در این فصل برخی از انواع جادو را توضیح میدهد چون انواع جادو زیادند و بر مردم پوشیده میباشند. بسیاری از مردم بر این باورند که هر کسی که این امور از او سر بزند از اولیای خداوند است و این چیزها را از کرامات او به حساب میآورند و کار به جایی رسیده که انجام دهندگان این امور را پرستش میکنند و از آنها امید، سود، زیان، حفاظت و یاری دارند؛ خواه آنان زنده باشند یا مرده، بلکه بسیاری از مردم در مورد افرادی از این جادوگران معتقدند که ایشان میتوانند به طور مطلق در امور هستی تصرف کنند، از این رو باید تفاوت دشمنان خدا با اولیای خدا توضیح داده شود و ساحران، کاهنان، فالگیران و کسانی که جادو و امور خارقالعادهای انجام میدهند برای مردم مشخص باشند.
بدانید که هر کسی که امر خارقالعادهای انجام داد لازم نیست که حتماً ولی و دوست خدا باشد، چون جادوگران و شعبدهبازان میتوانند امر خارقالعادهای انجام دهند و آنچه منجمان و کاهنان از غیب میگویند در حقیقت اموری است که شیاطین با استراق سمع به اطلاع آنها میرسانند و اگر افرادی در لباس دینداری و صلاح ریاضتها و کارهایی انجام میدهند در حقیقت شیاطین آنان را به آن کارها واداشتهاند، مانند صوفیان و دیرنشینان نصارا و امثالشان که به هوا میپرند و به کمک شیاطین روی آب راه میروند و جنها و شیاطین برایشان آب، غذا و پول میآورند، گاهی این کارها را با دعاهای شیطانی، با حیلهها و داروهای خاص انجام میدهند مانند اینکه با استفاده از جیوه و روغن نارنج وارد آتش میشوند و آتش آنها را نمیسوزاند.
و گاهی با دیدن رؤیای راستین، به وقوع آنچه اتفاق نیفتاده استدلال میشود در حالی که ولی و دشمن خدا در این زمینه مشترک هستند. و این گاهی با نوعی احساس انجام میشود که انسان در خودش چیزی را احساس میکند و آنچه او حس نموده موافق با تقدیر میشود و همانطور میشود که او خبر داده است و گاهی با علم رمالی و زدن سنگریزه این امور خارقالعاده و خبر دادن از غیب انجام میشود که این استدراجی است برای انجام دهندگان آنان؛ و حالات شیطانی که زیاد رخ میدهد.
خداوند در کتابش بین دوستان و دشمنان خود تفاوت گذاشته است، پس به کتاب خدا چنگ زنید چون هر کسی به کتاب خدا چنگ بزند گمراه نمیشود و بدبخت نمیگردد. خداوند متعال میفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣﴾[یونس: ۶۲-۶۳]. «بدانید که بر دوستان الله هیچ ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند. آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزکاری پیشه میکردند».
پس خداوند متعال میفرماید: اولیا و دوستان او کسانیاند که ترس و اندوهی بر آنان نیست مؤمنان پرهیزکارند و خداوند شرط نگذاشته که باید از دوست و اولیای او امور خارق العادهای سر بزند، پس این دلالت مینماید که ممکن است که فرد ولی و دوست خدا باشد گر چه از دست او امور خارق العادهای سر نزده باشد.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٣١﴾[آل عمران: ۳۱] «بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد. و الله، آمرزندهی مهربان است».آل عمران: ٣١ پس اولیای خدا و دوستان خداوند کسانیاند که در ظاهر و باطن از پیامبرجپیروی مینمایند و هر کسی بر خلاف این باشد مؤمن نیست چه برسد به اینکه ولی و دوست خداوند باشد. خداوند آنان را دوست داشته چون خداوند را دوست داشتهاند و آنچه را که خدا میپسندد را میپسندند و آنچه خداوند را راضی مینماید راضی میشوند و از آنچه خداوند را ناراضی میکند ناخشنود میشوند و میبخشند به کسی که باید به او بخشیده شود و کسی را که نباید به او بخشیده شود نمیدهند. اصل ولایت یعنی محبت و نزدیکی، و اصل عداوت و دشمنی یعنی نفرت و دوری. و خلاصه اینکه اولیای خدا و دوستان او هستند که با انجام فرایض، نوافل و ترک کارهای حرام به خداوند نزدیکی میجویند و او را یگانه میدانند و چیزی را شریک و انباز او نمیکنند، گر چه امر خارق العادهای به دست آنان ظاهر نشود.
پس اگر امور خارق العاده دلیلی بر ولایت الله میبود ساحران، کاهنان، منجّمین، دیرنشینان یهود، نصارا و بتپرستان از اولیای خدا به شمار میآمدند، چون هزاران امر خارق العاده از سوی شیاطین انجام میشود، شیاطین بر آنان فرود میآیند و این افراد در کردار و گفتار هم جنس شیطانها هستند، چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ٢٢٢﴾[الشعراء: ۲۲۱-۲۲۲]. «آیا به شما خبر دهم که شیطانها بر چه کسانى نازل مىشوند؟ بر هر دروغپرداز گنهپیشهاى نازل مىشوند».
و میفرماید: ﴿وَمَن يَعۡشُ عَن ذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ نُقَيِّضۡ لَهُۥ شَيۡطَٰنٗا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٞ٣٦﴾[الزخرف: ۳۶]. «و هرکس از یاد پروردگار رحمان غافل شود، شیطانی بر او میگماریم که همواره همراه اوست».
شیطانها افرادی را که ولی خوانده میشوند به هوا بردهاند اما به محض اینکه آن فرد گفته است: لاإله إلاالله به زمین سقوط کرده است. بیشتر مردم دلیلشان بر ولایت کسی که به ولی بودنش معتقدند این است که بعضی از امور برای او کشف شده یا امور خارق العادهای از او سر زده است، مانند اینکه به کسی اشاره کند و او بمیرد، یا به سوی مکه و غیره پرواز کند، یا روی آب راه برود و یا ظرفی را پر کند و یا بعضی وقتها از غیب خبر دهد و یا گاهی از دید مردم پنهان گردد و یا مردم را از چیزهایی که به سرقت رفتهاند با خبر کند و یا آنان را از حالت فردی که غایب است و یا از وضعیت مریضی باخبر سازد، یا اینکه افرادی او را به کمک طلبیدهاند با اینکه آن جا نبوده یا مرده بوده حاضر شده است و به دادشان رسیده است.
این امور نشانهی مسلمان بودن کسی نمیتواند باشد چه برسد به اینکه نشانهی این باشد که آن فرد ولی خداست، بلکه اولیای خدا بر این اتفاق کردهاند که اگر کسی در هوا پرواز کرد و یا روی آب راه رفت نباید فریب او را خورد بلکه باید در این نگاه کرد که او تا چه حدی از فرامین پیامبرجپیروی میکند و چه قدر با امر و نهی پیامبرجموافق است. و این امور خارق العاده ممکن است از ولی خدا سر بزند و ممکن است از دشمن خدا سر زده باشد ، این امور خارق العاده از بسیاری از کفّار، مشرکین، یهود، نصارا، منافقین و اهل بدعت سر زدهاند و آنها این امور را با کمک شیاطین انجام میدهند که نوعی استدراج برای آنهاست. پس جایز نیست که در مورد هر کسی که این امور از او سر بزند گمان برده شود که ولی خداست، بلکه اولیای خداوند با صفات و ویژگیهای که برای آنان در قرآن و سنّت بیان شده شناخته میشوند. و اغلب این امور خارق العاده در افرادی یافت میشود که وضو نمیگیرند، نماز نمیخوانند، نظافت را رعایت نمیکنند، پاکیزه نیستند آن گونه که در شرع به طهارت و پاکی پرداخته شده است. و لباسهایشان کثیف است، با سگها زندگی میکنند به زبالهدانها پناه میبرند، بویشان بد است، کارهای زشت انجام میدهند، در بازارها لخت و عریان راه میروند، به شریعت توهین میکنند و شریعت و حاملان آن را مسخره میکنند، عقرب و چیزهای کثیفی که شیطان دوست دارد میخورند، به خدا کافرند و بر غیر الله از قبیل قبرها و غیره سجده میبرند، دوست ندارند صدای قرآن را بشنوند و از آن میگریزند و گوش دادن ترانهها، اشعار و صداهای شیطانی را بر کلام خدا ترجیح میدهند. پس اگر از دست کسی امر خارق العادهای انجام شد نمیتواند ولی و محبوب خدا باشد مگر آنکه در ظاهر و باطن پیرو پیامبرجباشد.
پس اگر بپرسی فرق کرامت و استدراج و احوال شیطانی چیست؟
در پاسخ گفته میشود: اگر شما آنچه را گفتیم، فهمیده باشی فرق کرامت و استدراج را میدانی، چون وقتی فرد مخالف شریعت باشد، پس آنچه از این امور بهوسیلهی او انجام میشود کرامت نیست، بلکه استدراج یا از عمل شیطان است و علت آن ارتکاب اموری است که خدا و پیامبرش از آن نهی کرده است، چون گناهان سبب کرامت نمیشود و برای کرامت از گناه کمک گرفته نمیشود، پس وقتی این امور خارق العاده با نماز، ذکر، تلاوت قرآن و دعا به دست نمیآید بلکه با اموری که شیطان دوست دارد از قبیل کمکگرفتن از غیر الله با ظلم بر مخلوقات و انجام زشتیها صورت میگیرد، قطعاً احوال شیطانی است و از کرامات رحمانی نمیباشد.
هر چند انسان از قرآن و سنت دورتر باشد، خوارق شیطانی برای او قویتر و به دست او از دیگران بیشتر سر میزند، چون جنهایی که با انسانهای هم جنس خود نزدیک میشوند اگر آن جنها کافر باشند و انسانها با کفر، فسق و گمراهی که جنها میپسندند موافق باشند و به نامهای کسانی که جنها تعظیم میکنند سوگند بخورند و برای آنها سجده کنند و نامهای خداوند و یا بخشی از قرآن خداوند را به نجاست بنویسند، جنها برای چنین انسانی بسیاری از چیزهایی را که میخواهند انجام میدهند، چون این انسان شیطان صفت گویا با انجام امور شرکآمیز به جنها رشوه میدهد تا در مقابل کفر ورزیدنش برایش انجام دهند و زنان و بچههای (گول خورده) به سوی او میروند. بر خلاف کرامت که فقط با عبادت خداوند و تقرب جستن به او تعالی، به یگانگی خواندن خداوند، تمسک به کتابش و پرهیز از آنچه حرام است، به دست میآید و آنچه از این نوع باشد کرامت است و علما در این تفاوت بین کرامت و استدراج اجماع دارند.
خلاصه اینکه اگر شما اسبابی که بهوسیلهی آن انسان به ولایت خدا میرسد را بدانید، اولیا را خواهی شناخت و خواهید دانست که آنان اهل کرامت هستند و اگر شما فقط اسم اولیا را شنیده باشید، اسباب و اهل ولایت را نشناسید و به هر جادوگری به عنوان ولی روی بیاورید قطعاً آیات و هشدارها در مورد گروهی که باور ندارند کاری از پیش نمیبرد. شیخ الاسلام ابن تیمیه کتابی دارد به نام «الفرقان بین اولیاء الرحمان واولیاء الشیطان» در آن حق را به روشنی بیان میکند که میتوانید به آن مراجعه کنید.
مولف/میگوید: (امام احمد از محمد بن جعفر از عوف از حیان بن علاء از قطن بن قَبیصه از پدرش روایت میکند که گفت: از پیامبرجشنیدم که فرمود: «به پرواز در آوردن و حرکت دادن پرنده برای فال گیری و خط کشیدن روی زمین برای فال گیری و بدشگونی گرفتن از جبت (جادوگری) است».
عوف میگوید: العیافة: (زجر الطیر [۱۲۴۱]فال گیری با پرندگان است و الطرق: خط کشیدن روی زمین برای فالگیری.
و حسن میگوید: جبت یعنی نغمهی شیطان. که اسنادش جید است. ابوداود، نسائی و ابن حبان در صحیح خود روایت کردهاند [۱۲۴۲].
(احمد) او امام احمد بن محمد بن حنبل است و(محمد بن جعفر) معروف به «غندر» هذلی بصری است، ثقهی مشهوری است و در روایات شعبه خیلی معتبر است تا جایی که علی بن مدینی در روایت از شعبه او را بر عبدالرحمان بن مهدی ترجیح داده است و ابن مهدی او را در این مورد تایید میکند. وی در سال ۲۰۶ یا ۱۹۴ هـ.ق در گذشت. [۱۲۴۳]
عوف ابن أبی جمیله عبدی بصری معروف به عوف الأعرابی است، وی ثقه بود و در سال ۱۴۶ یا ۱۴۷ هـ.ق در هشتاد و شش سالگی در گذشت [۱۲۴۴].
حیان بن العلاء و گفته میشود حیان بن مخارق ابوالعلاء بصری [۱۲۴۵]که در روایت مقبول است [۱۲۴۶].
و قطن: ابوسهله بصری صدوق است. [۱۲۴۷]
گفتهاش: (عن أبیه) او قبیصه بن مخارق ابو عبدالله هلالی صحابی است که در بصره اقامت گزید [۱۲۴۸].
پیامبرجفرمود: «به پرواز در آوردن و حرکت دادن پرنده برای فال گیری و خط کشیدن روی زمین برای فال گیری و بدشگونی گرفتن از جبت (جادوگری) است».
عوف میگوید: العیافة زجر الطیر: فال گیری با پرندگان. این تفسیر را بسیاری دیگر نیز ذکر کردهاند.
و ابوالسعادات میگوید: عیافه یعنی حرکت دادن پرنده به قصد فال گیری یعنی فال گرفتن از نامها، صداها و حرکتهای پرندگان؛ چنانکه عربها بر این عادت داشتند و در اشعارشان زیاد به این مورد اشاره شده است [۱۲۴۹].
وگفتهاش: (الطَرق) خط کشیدن روی زمین. عوف هم همین گونه تفسیر میکند که تفسیری صحیح است.
ابوالسعادات میگوید: یعنی زدن سنگریزهها که زنان انجام میدادند [۱۲۵۰].
میگویم: و هر چه که باشد از جادو به شمار میآید و در مورد بدفالی و بدشگونی گرفتن در فصلی که به این موضوع میپردازد، ان شاء الله توضیح خواهیم داد.
گفتهاش: من الجبت: یعنی از اعمالی که منجر به سحر و جادو میشود.
قاضی میگوید: جبت در اصل یعنی چیز بی ارزشی که فایدهای ندارد، سپس به آنچه علاوه از الله عبادت میشود و به جادوگر و جادو اطلاق شده است [۱۲۵۱].
طیبی [۱۲۵۲]میگوید: (من الجبت) کلمهی مِن یا ابتدائیه است یا تبعیضه میباشد، اگر ابتدائیه باشد معنی این طور است که بدفالی گرفتن از جادوگر نشأت میگیرد و اگر تبعیضه باشد معنی این طور است که بدفالی گرفتن از جملهی سحر و کهانت است، یا از جملهی عبادت غیر الله است که شرک تلقی میشود و این مفهوم را گفتهی پیامبرجتایید میکند که در حدیث بعدی میفرماید: «الطيرة شرك: بدفالی گرفتن شرک است» [۱۲۵۳].
حدیث دلیلی است بر حرام بودن تنجیم (فال گرفتن و غیبگویی به وسیله ستارهها) چون وقتی خط کشیدن به قصد فال گیری و امثال آن از فروع تنجیم به حساب میآیند، پس خود تنجیم چگونه خواهد بود.
مؤلف میگوید: (حسن میگوید: یعنی صدای [۱۲۵۴]شیطان) در این مورد سخن و توصیفی از کسی سراغ ندارم [۱۲۵۵].
مؤلف میگوید: (ابوداود، نسائی و ابن حبان در صحیح خود مسند این حدیث را روایت کردهاند) یعنی اینان حدیث مذکور را روایت کردهاند و به همان مقداری که به پیامبرجنسبت داده شده اکتفا کردهاند و تفسیر و توضیح عوف را ذکر نکردهاند و ابوداود آن را همراه توضیح مذکور بدون کلام حسن روایت کرده است.
نسائی: امام حافظ احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر بن دینار، ابوعبدالرحمان صاحب سنن و دیگر تألیفات است. او از محمد بن المثنّی، ابن بشّار، قتیبه بن سعید و افراد زیادی روایت کرده است. او در حفظ، علم و آگاهی به علل حدیث مرجع بود. وی در سال ۳۰۳ هـ.ق در هشتاد و هشت سالگی در گذشت. [۱۲۵۶]
مؤلف میگوید: (از ابن عباس بروایت است که پیامبرجفرمود: «هر کسی بخشی از علم نجوم را فرا گرفت بخشی از سحر را آموخته است که به همین ترتیب افزایش مییابد» [۱۲۵۷]. این حدیث را همانطور که مؤلف میگوید ابوداود با سند صحیح روایت کرده است و نووی و ذهبی آن را صحیح دانستهاند و امام احمد و ابن ماجه روایت کردهاند.
گفتهاش: (من اقتبس) یعنی کسی که یاد بگیرد. ابوالسعادات میگوید: قبست العلم و اقتبسته یعنی یاد گرفتن آن. [۱۲۵۸]
گفتهاش: (شعبة) یعنی بخش و قسمتی از نجوم مثل حدیث «الحیاء شعبة من الإیمان» [۱۲۵۹]یعنی بخشی از آن است.
گفتهاش: (فقد اقتبس شعبة من السحر) در حقیقت بخشی از جادو را فرا گرفته است یعنی حرام بودن آن مشخص است. شیخ الاسلام میگوید: پیامبرجبه صراحت میفرماید که علم نجوم از جادو است. و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ﴾[طه: ۶۹]. «و جادوگر هر جا برود، رستگار نمیشود». و واقعیت همینطور است و بررسی نشان میدهد که اهل نجوم در دنیا و آخرت کامیاب نمیشوند [۱۲۶۰].
گفتهاش: ( زاد ما زاد) یعنی هر چه بیشتر علم نجوم را بیاموزد گناهش بیشتر خواهد بود مانند گناه جادوگر، یا اینکه هر چه بیشتر جادو یاد بگیرد گویا بیشتر علم نجوم یاد گرفته است.
میگویم: و هر دو قول یکدیگر را در بر میگیرند، چون بیشتر شدن گناه از بیشتر شدن جادو نشأت میگیرد، چون این کار تلاش برای آگاهی از غیبی است که خداوند آگاهی از آن را فقط به خود اختصاص داده است، ابن رجب [۱۲۶۱]میگوید پس علمِ تأثیر ستارگان حرام است و همچنین عمل به مقتضای آن حرام میباشد همانطور که قربانی کردن برای تقرب جستن به ستارهها کفر است.
مؤلف میگوید: (نسائی از ابوهریره روایت میکند که: هر کسی گرهی ببندد و سپس در آن افسون کند، جادو کرده است و هر کسی جادو کند شرک ورزیده است. و هر کسی چیزی به خود بیاویزد به آن سپرده میشود [۱۲۶۲].
مؤلف این حدیث را از روایت ابوهریره ذکر نموده و به نسائی نسبت داده است و بیان نکرده که آیا حدیث سخن ابوهریره است یا آن را از پیامبرجروایت مینماید؟ و حال آنکه نسائی آن را به عنوان سخن پیامبرجروایت کرده است و مؤلف از ذهبی [۱۲۶۳]نقل کرده و میگوید: این حدیث صحیح نیست، اما ابن مفلح آن را حسن شمرده است [۱۲۶۴].
گفتهاش: (هر کسی گرهای ببندد و سپس در آن افسون کند جادو کرده است) بدان که جادوگران وقتی بخواهند جادو نمایند نخها را گره میزنند و بر هر گرهی افسون میکنند و میدمند تا جادویی که میخواهند منعقد شود. از اینرو خداوند فرمان داده که از شر افسون کنندگان به خدا پناه برده شود و میفرماید: ﴿وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِي ٱلۡعُقَدِ٤﴾[الفلق: ۴]. «و از شرّ زنان جادوگری که در گرهها میدمند». و نفث: یعنی دمیدن با آب دهان که در اصطلاح با تف کردن فرق میکند. و افسون کردن و دمیدن کار جادوگر است. هنگامی که حالت پلیدی بگیرد و حالتی شر که میخواهد به جادو شده برساند برای او میسر میشود و برای آن از ارواح پلید کمک میگیرد و در این گرهها با آب دهانش میدمد و افسون میکند، آنگاه از نفس خبیث جادوگر نَفَس و دم آمیختهای با شرّ و آزار همراه با آب بیرون میآید و به کمک روح شیطانی فرد جادو شده را مورد اذیت و آزار قرار دهد و به حکم تکوینی تقدیری خداوند نه حکم و اجازهی شرعی الهی به فرد جادو شده جادویش اصابت میکند. ابن قیم آن را بیان کرده است. [۱۲۶۵]
گفتهاش: (و هر کسی جادو کند شرک ورزیده است) نص و تصریح است که جادوگر مشرک است، چون جادو بدون شرک ورزیدن انجام نمیپذیرد، چنانکه حافظ ابن حجر از بعضی جادوگران این را نقل کرده است. [۱۲۶۶]
گفتهاش: (و هر کسی چیزی را به خود بیاویزد به آن سپرده شده است). یعنی هر کسی به چیزی دل ببندد و بر آن توکل نماید و به آن امید داشته باشد، خداوند او را به همان چیز میسپارد. پس اگر بنده به پروردگارش دل ببندد، پروردگاری که مولا و آقای همه است، خداوند او را کفایت میکند و مورد حفاظت قرار میدهد و خداوند بهترین یاور و کارساز است. خداوند متعال میفرماید: ﴿لَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُ﴾[الزمر: ۳۶]. «آیا الله متعال برای بندهاش کافی نیست؟»(الزمر: ۳۶) و هر کسی به جادو و شیطان دل ببندد خداوند او را به همان چیزها میسپارد و جادو شیاطین او را در دنیا و آخرت هلاک میسازند.
خلاصه اینکه هر کسی به غیر الله توکل کند به همان چیز سپرده میشود و در دنیا و آخرت شرّ از سوی همان چیز او را فرا خواهد گرفت و با او برخلاف آنچه میخواهد معامله میشود و این سنت خداوند در میان بندگانش است که تغییر نمییابد که هر کسی به غیر از الله دل ببندد و تکیه نماید و یا به مخلوقی متمایل شود، خداوند به سبب این کارش بر خلاف آرزوهایش با او رفتار میکند و این موضوع با نص و آنچه میبینیم مشخص است. و هر کسی در احوال مردم با بصیرت نگاه کند این را آشکارا مشاهده خواهد کرد. و در این جمله و جملهی قبل از آن به این اشاره شده است که جادوگر دست به دامان غیرالله؛ شیاطین شده است.
مؤلف میگوید: (از ابن مسعود روایت است که رسول خداجفرمود: «آیا شما را خبر نکنم که عِضه چیست؟ عِضه یعنی سخن چینی. مسلم روایت کرده است [۱۲۶۷].
گفتهاش: (هل أنبئکم) یعنی: آیا شما را باخبر نسازم؟.
گفتهاش: (ما العضه) ابوالسعادات میگوید: در کتابهای حدیث اینگونه روایت شده است. و در کتابهای غریب به صورت «ألا أنبئكم ما العضه» آمده است. زمخشری میگوید: اصل کلمه عضه عِضهه بود یعنی تهمت و جمع آن عضین است. [۱۲۶۸]
سپس آن را به نمیمة (سخنچینی) تفسیر کرده است به همین دلیل عضه نامیده شده است. قرطبی میگوید: چون غالبا از دروغ و بهتان جدا نیست. [۱۲۶۹]میگویم: آوردن این حدیث توسط مؤلف در اینجا دلالت مینماید که نزد او عضه یعنی جادو و بر همین دلالت میکند حدیثی که در آن آمده است: «نزدیک است که سخن چینی جادو باشد». روایت ابن لال در «مکارم الأخلاق» با اسناد ضعیف. [۱۲۷۰]و ابن عبدالبر از یحیی بن کثیر روایت میکند که گفت: فساد و تباهی که سخنچین و دروغگو در یک ساعت انجام میدهند جادوگر در طول یکسال انجام نمیدهد [۱۲۷۱].
ابوالخطاب در عیون المسائل میگوید: و از جمله جادو سخنچینی و تلاش برای ایجاد فساد بین مردم است [۱۲۷۲].
در «الفروع» میگوید: دلیلش این است که سخن چین میخواهد با سخن و کارش با مکر و حیله مردم را مورد اذیت قرار دهد؛ کار او خیلی شباهت به جادو دارد و این در عرف و عادت مشخص شده است که سخنچین از جادوگر بیشتر تاثیر میگذارد، از اینرو سخن چین و جادوگر یکسانند یا به یکدیگر نزدیک هستند، اما گفته میشود که جادوگر به خاطر سحر و جادو کافر شمرده شده و آن امر خاص و دلیل خاصی دارد سخن چین جادوگر نیست، بلکه فقط کارش تاثیر جادو را دارد اما کافر نمیشود و توبهاش پذیرفته است [۱۲۷۳].
و اینگونه مطابقت حدیث با عنوان فصل مشخص میشود و حدیث مذکور دلیلی است بر حرام بودن سخن چینی و غیبت که بر آن اجماع شده است.
ابو محمد بن حزم میگوید: «علما بر حرام بودن غیبت و سخنچینی اجماع کردهاند. مگر آن که سبب خیر خواهی واجبی باشد و این دلیلی است که این گناه کبیره است» [۱۲۷۴].
گفتهاش: (القالة بين الناس) ابوالسعادات میگوید: «یعنی زیاد سخن گفتن و ایجاد اختلاف بین مردم با سخنچینی و همین مفهوم را دارد آنچه در حدیث آمده که «ففشت القالة بین الناس [۱۲۷۵]» [۱۲۷۶].
بخاری و مسلم از ابن عمر روایت کردهاند که پیامبرجفرمود: «بیگمان بعضی از بیان و سخنها؛ تأثیر جادو را دارد» [۱۲۷۷].
بیان یعنی بلاغت و شیواگویی. صعصعه بن صوحان [۱۲۷۸]میگوید: پیامبر خداجبر این قضیه واقف بوده چون همان گونه که میفرماید: «بعضی از بیان و شیواگویی تأثیر جادو را دارد». ممکن است فردی حق با او نباشد اما از صاحب حق سخنورتر بوده و مردم را مسحور بیان خود نماید و حق را بخورد [۱۲۷۹].
و ابن عبدالبرّ میگوید: «گروهی این را به مذمت تفسیر کردهاند، چون جادو مذموم است» [۱۲۸۰].بیشتر علما و گروهی از ادباء گفتهاند که این سخن در قالب مدح گفته شده است، چون خداوند بیان و شیواگویی را ستوده است. و میگوید: عمربن عبدالعزیز به مردی که نیازمند بود و نیاز خود را به زیبایی مطرح نمود و مورد پسند عمر بن عبدالعزیز واقع گردید، گفت: سوگند به خدا که این (بیان زیبا) جادوی حلال است [۱۲۸۱].
میگویم: اینکه این حدیث در مذمّت بعضی از بیانها گفته شده است نه همهی آنها، صحیحتر است و این همان بیان و شیواگویی است که در آن باطل درست و زیبا ارائه شود به گونهای که شنونده گمان کند که حق است، یا در آن بیش از حدّ بلاغت و شیواگویی به کار برده باشد و یا قوت مجادله باشد به گونهای که گویند مردم را با بیانش مسحور و حق را پایمال کند، این نوع بیان سحر نامیده شده است چون مانند سحر و جادو دلها را به سوی خود متمایل و جذب میکند. از اینرو وقتی دو نفر از مشرق نزد پیامبرجآمدند و ایراد سخن کردند و مردم از بیان آنها شگفت انگیز شدند، پیامبرجفرمود: «بعضی از بیان و سخنوری جادو است. [روایت مالک، بخاری و غیره] [۱۲۸۲].
اما جنس بیان و سخنوری پسندیده و خوب است، بر خلاف شعر که جنس آن مذموم است مگر شعری که حکمت باشد، اما بیانی پسندیده است که به حد افراط، زیادهگویی و جلوه دادن باطل به صورت حق نباشد اگر به این حد برسد مذموم است.
احادیث پیامبرجبر همین دلالت مینماید، مانند اینکه میفرماید: «خداوند مرد بلیغ و شیوایی را که زبانش را مانند گاو میچرخاند نمیپسندد». [روایت از ابوداود و احمد]. و میفرماید: «چنین دیدهام یا فرمان یافتهام که خلاصه سخن بگویم چون خلاصهگویی بهتر است». [روایت ابوداود] [۱۲۸۳].
[۱۲۴۱. ۱_ دهخدا در لغت نامهاش در توضیح زجر الطیر می گوید: یکی از اوابد عرب زجر و طیره است و این هر دو به یک معنی و اصل آن این است که عرب هرگاه آهنگ انجام دادن یا ترک کاری کنند، پرنده را با زجر میپرانند پس اگر به جانب راست پرید حکمی میکردند و اگر به چپ یا بالا و یا به سمت روبرو پرید حکمی دیگر.( مصحح) [۱۲۴۲] پیشتر گفتیم که این حدیث را ابن حبان صحیح قرار داده و نووی در ریاض الصالحین ص۳۸۰ آن را حسن دانسته است. در السنن الکبری بیهقی ۸/۱۳۹ از طریق احمد بن حنبل در مسندش از حسن روایت شده است. الجبت: شیطان [۱۲۴۳] شرح حالش در: تهذیب التهذیب ۹/۸۴-۸۵. [۱۲۴۴] شرح حالش در: تقریب التهذیب ص۴۳۳. [۱۲۴۵] این گونه شیخ سلیمان میگوید و ظاهرا با توجه به شرح حالی که از وی در التقریب گذشت او به بصره نقل مکان کرده و او حیان بن عمیر القیسی، ابوالعلاء بصری است اما حیان بن مخارق بیان نکرده که او بصری است. والله اعلم [۱۲۴۶] شرح حالش در: تقریب التهذیب ص۱۸۴. [۱۲۴۷] شرح حالش در: تقریب التهذیب ص۴۵۶. [۱۲۴۸] شرح حالش در: الاصابة فی تمییز الصحابة ۵/۴۱۰. [۱۲۴۹] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۳/۳۳۰. [۱۲۵۰] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۳/۱۲۱. [۱۲۵۱] نگا: فیض القدیر مناوی۴/۳۹۵. [۱۲۵۲] شرح الطیبی علی المشکاة ۸/۳۱۹. [۱۲۵۳] مسند احمد ۱/۳۸۹، مصنف ابن أبی شیبه۲۶۳۹۱، بخاری در الأدب المفرد۹۱۲، ابوداود در سنن۳۹۱۰ و ترمذی در سنن۱۶۱۴ روایت کرده و میگوید حسن صحیح است و ابن ماجه در سنن خود ش۳۵۳۸، طحاوی در مشکل الأثار۲/۲۹۸-۲۹۹، در شرح معانی الآثار۴/۳۱۲، ابن حبان در صحیح خود۶۱۲۲، حاکم در مستدرک۱/۱۷-۱۸ و غیره از عبدالله بن مسعود روایت کردهاند که گفت: پیامبرجفرمود: «الطیرة شرک» بدفالی گرفتن شرک است و هیچ کس از ما نیست که به آن گرفتار نشود اما خداوند با توکل آن را از میان میبرد. اسناد این روایت صحیح است، ترمذی، طحاوی، ابن حبان و حاکم صحیح قرار دادهاند و ذهبی با حاکم موافق است. و اینکه گفت: «هیچ کس از ما نیست...» سخن ابن مسعود است، چنانکه سلیمان بن حرب به صراحت این را گفته و بخاری، ترمذی و بسیاری از محدثین نیز همین را گفتهاند. [۱۲۵۴] آنچه در مسند چاپ شده آمده و در السنن الکبری بیهقی ۸/۱۳۹ که از طریق امام احمد روایت میکند آمده این است که از حسن نقل شده که گفت: جبت یعنی شیطان. [۱۲۵۵] شیخ عبدالرحمان بن حسن در فتح المجید۲/۴۷۹-۴۸۰ میگوید: ابراهیم بن محمد بن مفلح میگوید که در تفسیر بقی بن مخلد آمده است که: ابلیس چهار صدا داد: صدایی هنگامی که لعنت شد از او بر آمد و صدایی که وقتی از آسمان بر زمین فرود آورده شد و صدا و فریادی که به هنگام ولادت پیامبرجاز او بیرون آمد و صدا و فریادی که به هنگام نزول سورهی فاتحه از او بیرون آمد. سعید بن جبیر میگوید: وقتی خداوند ابلیس را لعنت کرد صورتش تغییر کرد و با صورت ملائکه متفاوت شد و فریادی بر آورد، پس همه فریادهایی که در دنیا تا روز قیامت سر داده میشود از آن است. روایت ابن ابی حاتم. و سعید بن جبیر از ابن عباس روایت میکند که گفت: وقتی پیامبرجمکه را فتح کرد شیطان فریادی بر آورد که تمام لشکریانش به سوی او آمده و گرد او جمع شدند. حافظ ضیاء در المختارة روایت کرده است. و اینگونه مفهوم قول حسن روشن میشود. و آنچه ابن مفلح به تفسیر بقی بن مخلد نسبت داده آن را ابوالشیخ در العظمة ۵/۱۶۷۹ و ابن الأنباری در کتاب الردّ روایت کردهاند. چنانکه در تفسیر قرطبی ۱/۱۰۹ با سند صحیح از مجاهد روایت کرده است و قول سعید بن جبیر را نیز ابوالشیخ در العظمة ۵/۱۶۷۸ و غیره روایت کردهاند و اسنادش حسن است و قول ابن عباس را ابو نعیم در الحلیة ۹/۶۳ و غیره روایت کردهاند و اسنادش حسن است. [۱۲۵۶] نگا: سیر اعلام النبلاء۱۴/۱۲۵. [۱۲۵۷] مسند احمد ۱/۳۳۱، ۲۲۷ مصنف ابن ابی شیبه۲۵۶۴۶، سنن ابوداود۳۹۰۵، سنن ابن ماجه۳۷۲۶ المعجم الکبیر طبرانی۱۱۲۷۸ السنن الکبری بیهقی۸/۱۳۸ و اسنادش صحیح است و این حدیث را نووی در ریاض الصالحین ص۳۰۷ صحیح شمرده است و ذهبی در الکبائر ص۱۲۰ و شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب، شیخ سلیمان و شیخ شنقیطی در اضواء البیان۴/۴۹ و غیره صحیح دانستهاند. [۱۲۵۸] النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ۴/۴. [۱۲۵۹] مسلم ۳۵ از ابوهریره. [۱۲۶۰] مجموع الفتاوی ۳۵/۱۹۳. [۱۲۶۱] فیض القدیر۶/۸۰. [۱۲۶۲] نسائی ۷/۱۱۲، المعجم الأوسط طبرانی۱۴۶۹، الکامل ابن عدی۴/۳۴۱، تهذیب الکمال مزی۱۴/۱۶۹ و غیره از طریق عباد بن میسرة از حسن بصری از ابوهریره با همین سند روایت کردهاند که سندش حسن است. عباد حسن الحدیث است و راجح این است که حسن از ابوهریره حدیث شنیده است و حسن کم تدلیس مینماید پس حدیثی که او به صورت عَن روایت کرده بر سماع او حمل میشود. و ذهبی در المیزان۲/۳۷۸ میگوید: حدیث به سبب لین و ضعف عبّاد و منقطع بودن روایت صحیح نیست و ابن مفلح در الآداب الشرعیة به دنبال سخن ذهبی میگوید: چنین گفته! و حدیث حسن است. [۱۲۶۳] میزان الإعتدال فی نقد الرجال۲/۳۷۸. [۱۲۶۴] الأداب الشرعیة ۳/۶۹ الرساله. [۱۲۶۵] بدائع الفوائد۲/۲۲۱. [۱۲۶۶] فتح الباری۱۰/۲۲۵. [۱۲۶۷] صحیح مسلم ش۲۶۰۶. [۱۲۶۸] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۳/۲۵۴- ۲۵۵ و الفائق زمخشری۲/۴۴۳. [۱۲۶۹] المفهم ۶/۵۹۰. [۱۲۷۰] روایت ابن لال در مکارم الأخلاق- چنانکه در الجامع الصغیر۴/۵۴۲ فیض آمده است و عفیف ابن محمد خطیب در نظم و نثر- چنانکه در السلسلة الضعیفة- از انس روایت شده است و این حدیث سه آفت دارد، محمد بن یونس کدیمی که به جعل حدیث متهم است و یزید الرقاشی که ضعیف است و برخی گفتهاند متروک است و معلی بن فضل که ذهبی میگوید: احادیث منکری روایت کرده است. نگا: فیض القدیر ۴/۵۴۲ و السلسلة الضعیفة ۱۹۰۵. [۱۲۷۱] بهجة المجالس ابن عبدالبر۱/۴۰۳ و روایت ابونعیم در حلیه ۳/۷۰ آورده که اسنادش بد نیست. [۱۲۷۲] ابن مفلح در الفروع ۶/۱۷۰ از او نقل کرده است. [۱۲۷۳] الفروع ۶/۱۷۰-۱۷۱. [۱۲۷۴] مراتب الاجماع ۱۵۶. [۱۲۷۵] بخاری ۲۳۷۱-البغا، از ابن عباس روایت کرده که گفت: پیامبر صبح چهارم ذی الحجه در حالی که به حج احرام بسته بودند آمد وقتی ما آمدیم به ما فرمان داده شد که به عمره احرام ببندیم و زنان برای ما حلال باشند، آنگاه بگو مگو بین مردم زیاد شد...». [۱۲۷۶] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۴/۱۲۳. [۱۲۷۷] بخاری۵۱۴۶ از عبدالله بن عمر و مسلم۸۶۹ از عمار بن یاسر. [۱۲۷۸] صعصعه بن صوحان عبدی مقیم کوفه، تابعی بزرگی است، مخضرم است، فصیح و ثقه بود و در خلافت امیر معاویه در گذشت. تقریب التهذیب۲۹۲۷. [۱۲۷۹] ابن ابی الدنیا کتاب الصمت۱۵۱ و سنن ابوداود۵۰۱۲ و العلل ابن ابی حاتم۲/۲۸۹ و بیهقی در المدخل الی السنن الکبری۶۱۳. ابن عساکر در تاریخ دمشق ۲۴/۸۳ و غیره در اسنادش ابوجعفر نحوی عبدالله بن ثابت وجود دارد همچنانکه در التقریب ص ۲۹۷ مجهول است. [۱۲۸۰] علامه ابن رجب در فضل علم السلف، ص/۵۵ میگوید: این را مذمت کرده نه اینکه آن را ستوده باشد چنانکه بعضی گمان بردهاند، و هر کسی در سیاق کلمات حدیث فکر کند به این یقین خواهد کرد. [۱۲۸۱] الاستذکار۸/۵۵۷- ۵۵۸. [۱۲۸۲] مسند احمد۲/۱۸۷، ۱۶۵، مصنف ابن ابی شیبه ۲۶۲۹۷، سنن ابوداود ش۵۰۰۵، ترمذی در السنن ۲۸۵۳ گفته که حسن و غریب است. طبرانی در معجم الأوسط ۹۰۳۰، مسند بزار ۲۴۵۲ و دیگران از حدیث عبدالله بن عمرو و اسنادش حسن است و ابوحاتم در العلل ۲/۳۴۱ آن را صحیح دانسته است. [۱۲۸۳] سنن ابوداود ۵۰۰۸ و شعب الایمان بیهقی۴۹۵۷ از عمرو بن عاص و اسنادش حسن است، مناوی و ابن مفلح آن را ضعیف شمردهاند.