تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

توضیح و شرح باب:

توضیح و شرح باب:

باب : بیان برخی از انواع جادو

مؤلف بعد از آنکه آیات و احادیثی را که در مورد جادو آمده‌اند بیان کرد، در این فصل برخی از انواع جادو را توضیح می‎دهد چون انواع جادو زیادند و بر مردم پوشیده می‎باشند. بسیاری از مردم بر این باورند که هر کسی که این امور از او سر بزند از اولیای خداوند است و این چیزها را از کرامات او به حساب می‎آورند و کار به جایی رسیده که انجام دهندگان این امور را پرستش می‎کنند و از آنها امید، سود، زیان، حفاظت و یاری دارند؛ خواه آنان زنده باشند یا مرده، بلکه بسیاری از مردم در مورد افرادی از این جادوگران معتقدند که ایشان می‎توانند به طور مطلق در امور هستی تصرف کنند، از این رو باید تفاوت دشمنان خدا با اولیای خدا توضیح داده شود و ساحران، کاهنان، فال‎گیران و کسانی که جادو و امور خارق‎العاده‎ای انجام می‎دهند برای مردم مشخص باشند.

بدانید که هر کسی که امر خارق‎العاده‎ای انجام داد لازم نیست که حتماً ولی و دوست خدا باشد، چون جادوگران و شعبده‌بازان می‎توانند امر خارق‎العاده‎ای انجام دهند و آنچه منجمان و کاهنان از غیب می‎گویند در حقیقت اموری است که شیاطین با استراق سمع به اطلاع آنها می‎رسانند و اگر افرادی در لباس دینداری و صلاح ریاضت‎ها و کارهایی انجام می‎دهند در حقیقت شیاطین آنان را به آن کارها واداشته‌اند، مانند صوفیان و دیرنشینان نصارا و امثالشان که به هوا می‎پرند و به‌ کمک شیاطین روی آب راه می‎روند و جن‎ها و شیاطین برایشان آب، غذا و پول می‎آورند، گاهی این کارها را با دعاهای شیطانی، با حیله‎ها و داروهای خاص انجام می‎دهند مانند اینکه با استفاده از جیوه و روغن نارنج وارد آتش می‎شوند و آتش آنها را نمی‎سوزاند.

و گاهی با دیدن رؤیای راستین، به وقوع آنچه اتفاق نیفتاده استدلال می‎شود در حالی که ولی و دشمن خدا در این زمینه مشترک هستند. و این گاهی با نوعی احساس انجام می‎شود که انسان در خودش چیزی را احساس می‎کند و آنچه او حس نموده موافق با تقدیر می‎شود و همان‎طور می‎شود که او خبر داده است و گاهی با علم رمالی و زدن سنگریزه این امور خارق‎العاده و خبر دادن از غیب انجام می‎شود که این استدراجی است برای انجام دهندگان آنان؛ و حالات شیطانی که زیاد رخ می‌دهد.

خداوند در کتابش بین دوستان و دشمنان خود تفاوت گذاشته است، پس به کتاب خدا چنگ زنید چون هر کسی به کتاب خدا چنگ بزند گمراه نمی‎شود و بدبخت نمی‎گردد. خداوند متعال می‎فرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣[یونس: ۶۲-۶۳]. «بدانید که بر دوستان الله هیچ ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمی‌شوند. آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزکاری پیشه می‌کردند».

پس خداوند متعال می‎فرماید: اولیا و دوستان او کسانی‌اند که ترس و اندوهی بر آنان نیست مؤمنان پرهیزکارند و خداوند شرط نگذاشته که باید از دوست و اولیای او امور خارق ‎العاده‎ای سر بزند، پس این دلالت می‎نماید که ممکن است که فرد ولی و دوست خدا باشد گر چه از دست او امور خارق العاده‎ای سر نزده باشد.

و خداوند متعال می‎فرماید: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٣١[آل عمران: ۳۱] «بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد. و الله، آمرزنده‌ی مهربان است».آل عمران: ٣١ پس اولیای خدا و دوستان خداوند کسانی‌اند که در ظاهر و باطن از پیامبرجپیروی می‎نمایند و هر کسی بر خلاف این باشد مؤمن نیست چه برسد به اینکه ولی و دوست خداوند باشد. خداوند آنان را دوست داشته چون خداوند را دوست داشته‎اند و آنچه را که خدا می‎پسندد را می‎پسندند و آنچه خداوند را راضی می‎نماید راضی می‎شوند و از آنچه خداوند را ناراضی می‎کند ناخشنود می‎شوند و می‎بخشند به کسی که باید به او بخشیده شود و کسی را که نباید به او بخشیده شود نمی‎دهند. اصل ولایت یعنی محبت و نزدیکی، و اصل عداوت و دشمنی یعنی نفرت و دوری. و خلاصه اینکه اولیای خدا و دوستان او هستند که با انجام فرایض، نوافل و ترک کارهای حرام به خداوند نزدیکی می‎جویند و او را یگانه می‎دانند و چیزی را شریک و انباز او نمی‎کنند، گر چه امر خارق العاده‎ای به دست آنان ظاهر نشود.

پس اگر امور خارق العاده دلیلی بر ولایت الله می‎بود ساحران، کاهنان، منجّمین، دیرنشینان یهود، نصارا و بت‎پرستان از اولیای خدا به شمار می‎آمدند، چون هزاران امر خارق العاده از سوی شیاطین انجام می‎شود، شیاطین بر آنان فرود می‎آیند و این افراد در کردار و گفتار هم جنس شیطان‎ها هستند، چنان‎که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ٢٢٢[الشعراء: ۲۲۱-۲۲۲]. «آیا به شما خبر دهم که شیطان‏ها بر چه کسانى نازل مى‏شوند؟ بر هر دروغ‏پرداز گنه‏پیشه‏اى نازل مى‏شوند».

و می‎فرماید: ﴿وَمَن يَعۡشُ عَن ذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ نُقَيِّضۡ لَهُۥ شَيۡطَٰنٗا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٞ٣٦[الزخرف: ۳۶]. «و هرکس از یاد پروردگار رحمان غافل شود، شیطانی بر او می‌گماریم که همواره همراه اوست».

شیطان‎ها افرادی را که ولی خوانده می‌شوند به هوا برده‎اند اما به محض اینکه آن فرد گفته است: لاإله إلاالله به زمین سقوط کرده است. بیشتر مردم دلیلشان بر ولایت کسی که به ولی بودنش معتقدند این است که بعضی از امور برای او کشف شده یا امور خارق العاده‎ای از او سر زده است، مانند اینکه به کسی اشاره کند و او بمیرد، یا به سوی مکه و غیره پرواز کند، یا روی آب راه برود و یا ظرفی را پر کند و یا بعضی وقت‎ها از غیب خبر دهد و یا گاهی از دید مردم پنهان گردد و یا مردم را از چیزهایی که به سرقت رفته‎اند با خبر کند و یا آنان را از حالت فردی که غایب است و یا از وضعیت مریضی باخبر سازد، یا اینکه افرادی او را به کمک طلبیده‎اند با اینکه آن جا نبوده یا مرده بوده حاضر شده است و به دادشان رسیده است.

این امور نشانه‌ی مسلمان بودن کسی نمی‎تواند باشد چه برسد به اینکه نشانه‌ی این باشد که آن فرد ولی خداست، بلکه اولیای خدا بر این اتفاق کرده‎اند که اگر کسی در هوا پرواز کرد و یا روی آب راه رفت نباید فریب او را خورد بلکه باید در این نگاه کرد که او تا چه حدی از فرامین پیامبرجپیروی می‎کند و چه قدر با امر و نهی پیامبرجموافق است. و این امور خارق العاده ممکن است از ولی خدا سر بزند و ممکن است از دشمن خدا سر زده باشد ، این امور خارق العاده از بسیاری از کفّار، مشرکین، یهود، نصارا، منافقین و اهل بدعت سر زده‎اند و آنها این امور را با کمک شیاطین انجام می‎دهند که نوعی استدراج برای آنهاست. پس جایز نیست که در مورد هر کسی که این امور از او سر بزند گمان برده شود که ولی خداست، بلکه اولیای خداوند با صفات و ویژگی‎های که برای آنان در قرآن و سنّت بیان شده شناخته می‎شوند. و اغلب این امور خارق العاده در افرادی یافت می‎شود که وضو نمی‎گیرند، نماز نمی‎خوانند، نظافت را رعایت نمی‎کنند، پاکیزه نیستند آن گونه که در شرع به طهارت و پاکی پرداخته شده است. و لباس‎هایشان کثیف است، با سگها زندگی می‎کنند به زباله‌دان‎ها پناه می‎برند، بویشان بد است، کارهای زشت انجام می‎دهند، در بازارها لخت و عریان راه می‎روند، به شریعت توهین می‎کنند و شریعت و حاملان آن را مسخره می‎کنند، عقرب و چیزهای کثیفی که شیطان دوست دارد می‎خورند، به خدا کافرند و بر غیر الله از قبیل قبرها و غیره سجده می‎برند، دوست ندارند صدای قرآن را بشنوند و از آن می‎گریزند و گوش دادن ترانه‎ها، اشعار و صداهای شیطانی را بر کلام خدا ترجیح می‎دهند. پس اگر از دست کسی امر خارق العاده‎ای انجام شد نمی‎تواند ولی و محبوب خدا باشد مگر آنکه در ظاهر و باطن پیرو پیامبرجباشد.

پس اگر بپرسی فرق کرامت و استدراج و احوال شیطانی چیست؟

در پاسخ گفته می‎شود: اگر شما آنچه را گفتیم، فهمیده باشی فرق کرامت و استدراج را می‎دانی، چون وقتی فرد مخالف شریعت باشد، پس آنچه از این امور به‌وسیله‌ی او انجام می‎شود کرامت نیست، بلکه استدراج یا از عمل شیطان است و علت آن ارتکاب اموری است که خدا و پیامبرش از آن نهی کرده است، چون گناهان سبب کرامت نمی‎شود و برای کرامت از گناه کمک گرفته نمی‎شود، پس وقتی این امور خارق العاده با نماز، ذکر، تلاوت قرآن و دعا به دست نمی‎آید بلکه با اموری که شیطان دوست دارد از قبیل کمک‌گرفتن از غیر الله با ظلم بر مخلوقات و انجام زشتی‌ها صورت می‎گیرد، قطعاً احوال شیطانی است و از کرامات رحمانی نمی‎باشد.

هر چند انسان از قرآن و سنت دورتر باشد، خوارق شیطانی برای او قوی‎تر و به دست او از دیگران بیشتر سر می‎زند، چون جن‎هایی که با انسان‎های هم جنس خود نزدیک می‎شوند اگر آن جن‌ها کافر باشند و انسان‎ها با کفر، فسق و گمراهی که جن‎ها می‎پسندند موافق باشند و به نامهای کسانی که جن‎ها تعظیم می‎کنند سوگند بخورند و برای آن‎ها سجده کنند و نامهای خداوند و یا بخشی از قرآن خداوند را به نجاست بنویسند، جن‎ها برای چنین انسانی بسیاری از چیزهایی را که می‎خواهند انجام می‎دهند، چون این انسان شیطان صفت گویا با انجام امور شرک‌آمیز به جن‎ها رشوه می‎دهد تا در مقابل کفر ورزیدنش برایش انجام دهند و زنان و بچه‌های (گول خورده) به سوی او می‌روند. بر خلاف کرامت که فقط با عبادت خداوند و تقرب جستن به او تعالی، به یگانگی خواندن خداوند، تمسک به کتابش و پرهیز از آنچه حرام است، به دست می‎آید و آنچه از این نوع باشد کرامت است و علما در این تفاوت بین کرامت و استدراج اجماع دارند.

خلاصه اینکه اگر شما اسبابی که به‌وسیله‌ی آن انسان به ولایت خدا می‎رسد را بدانید، اولیا را خواهی شناخت و خواهید دانست که آنان اهل کرامت هستند و اگر شما فقط اسم اولیا را شنیده باشید، اسباب و اهل ولایت را نشناسید و به هر جادوگری به عنوان ولی روی بیاورید قطعاً آیات و هشدارها در مورد گروهی که باور ندارند کاری از پیش نمی‎برد. شیخ الاسلام ابن تیمیه کتابی دارد به نام «الفرقان بین اولیاء الرحمان واولیاء الشیطان» در آن حق را به روشنی بیان می‌کند که می‎توانید به آن مراجعه کنید.

مولف/می‎گوید: (امام احمد از محمد بن جعفر از عوف از حیان بن علاء از قطن بن قَبیصه از پدرش روایت می‎کند که گفت: از پیامبرجشنیدم که فرمود: «به پرواز در آوردن و حرکت دادن پرنده برای فال گیری و خط کشیدن روی زمین برای فال گیری و بدشگونی گرفتن از جبت (جادوگری) است».

عوف می‌گوید: العیافة: (زجر الطیر [۱۲۴۱]فال گیری با پرندگان است و الطرق: خط کشیدن روی زمین برای فالگیری.

و حسن می‎گوید: جبت یعنی نغمه‌ی شیطان. که اسنادش جید است. ابوداود، نسائی و ابن حبان در صحیح خود روایت کرده‎اند [۱۲۴۲].

(احمد) او امام احمد بن محمد بن حنبل است و(محمد بن جعفر) معروف به «غندر» هذلی بصری است، ثقه‌ی مشهوری است و در روایات شعبه خیلی معتبر است تا جایی که علی بن مدینی در روایت از شعبه او را بر عبدالرحمان بن مهدی ترجیح داده است و ابن مهدی او را در این مورد تایید می‎کند. وی در سال ۲۰۶ یا ۱۹۴ هـ.ق در گذشت. [۱۲۴۳]

عوف ابن أبی جمیله عبدی بصری معروف به عوف الأعرابی است، وی ثقه بود و در سال ۱۴۶ یا ۱۴۷ هـ.ق در هشتاد و شش سالگی در گذشت [۱۲۴۴].

حیان بن العلاء و گفته می‎شود حیان بن مخارق ابوالعلاء بصری [۱۲۴۵]که در روایت مقبول است [۱۲۴۶].

و قطن: ابوسهله بصری صدوق است. [۱۲۴۷]

گفته‌اش: (عن أبیه) او قبیصه بن مخارق ابو عبدالله هلالی صحابی است که در بصره اقامت گزید [۱۲۴۸].

پیامبرجفرمود: «به پرواز در آوردن و حرکت دادن پرنده برای فال گیری و خط کشیدن روی زمین برای فال گیری و بدشگونی گرفتن از جبت (جادوگری) است».

عوف می‌گوید: العیافة زجر الطیر: فال گیری با پرندگان. این تفسیر را بسیاری دیگر نیز ذکر کرده‌اند.

و ابوالسعادات می‎گوید: عیافه یعنی حرکت دادن پرنده به قصد فال گیری یعنی فال گرفتن از نامها، صداها و حرکت‎های پرندگان؛ چنان‎که عرب‎ها بر این عادت داشتند و در اشعارشان زیاد به این مورد اشاره شده است [۱۲۴۹].

و‌گفته‌اش: (الطَرق) خط کشیدن روی زمین. عوف هم همین گونه تفسیر می‌کند که تفسیری صحیح است.

ابوالسعادات می‎گوید: یعنی زدن سنگریزه‎ها که زنان انجام می‌دادند [۱۲۵۰].

می‌گویم: و هر چه که باشد از جادو به شمار می‎آید و در مورد بدفالی و بدشگونی گرفتن در فصلی که به این موضوع می‎پردازد، ان شاء الله توضیح خواهیم داد.

گفته‌اش: من الجبت: یعنی از اعمالی که منجر به سحر و جادو می‌شود.

قاضی می‎گوید: جبت در اصل یعنی چیز بی ارزشی که فایده‎ای ندارد، سپس به آنچه علاوه از الله عبادت می‎شود و به جادوگر و جادو اطلاق شده است [۱۲۵۱].

طیبی [۱۲۵۲]می‎گوید: (من الجبت) کلمه‌ی مِن یا ابتدائیه است یا تبعیضه می‎باشد، اگر ابتدائیه باشد معنی این طور است که بدفالی گرفتن از جادوگر نشأت می‎گیرد و اگر تبعیضه باشد معنی این طور است که بدفالی گرفتن از جمله‌ی سحر و کهانت است، یا از جمله‌ی عبادت غیر الله است که شرک تلقی می‌شود و این مفهوم را گفته‌ی پیامبرجتایید می‎کند که در حدیث بعدی می‎فرماید: «الطيرة شرك: بدفالی گرفتن شرک است» [۱۲۵۳].

حدیث دلیلی است بر حرام بودن تنجیم (فال گرفتن و غیب‎گویی به وسیله ستاره‎ها) چون وقتی خط کشیدن به قصد فال گیری و امثال آن از فروع تنجیم به حساب می‎آیند، پس خود تنجیم چگونه خواهد بود.

مؤلف می‎گوید: (حسن می‎گوید: یعنی صدای [۱۲۵۴]شیطان) در این مورد سخن و توصیفی از کسی سراغ ندارم [۱۲۵۵].

مؤلف می‎گوید: (ابوداود، نسائی و ابن حبان در صحیح خود مسند این حدیث را روایت کرده‎اند) یعنی اینان حدیث مذکور را روایت کرده‎اند و به همان مقداری که به پیامبرجنسبت داده شده اکتفا کرده‎اند و تفسیر و توضیح عوف را ذکر نکرده‎اند و ابوداود آن را همراه توضیح مذکور بدون کلام حسن روایت کرده است.

نسائی: امام حافظ احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر بن دینار، ابوعبدالرحمان صاحب سنن و دیگر تألیفات است. او از محمد بن المثنّی، ابن بشّار، قتیبه بن سعید و افراد زیادی روایت کرده است. او در حفظ، علم و آگاهی به علل حدیث مرجع بود. وی در سال ۳۰۳ هـ.ق در هشتاد و هشت سالگی در گذشت. [۱۲۵۶]

مؤلف می‎گوید: (از ابن عباس بروایت است که پیامبرجفرمود: «هر کسی بخشی از علم نجوم را فرا گرفت بخشی از سحر را آموخته است که به همین ترتیب افزایش می‌یابد» [۱۲۵۷]. این حدیث را همان‎طور که مؤلف می‎گوید ابوداود با سند صحیح روایت کرده است و نووی و ذهبی آن را صحیح دانسته‎اند و امام احمد و ابن ماجه روایت کرده‎اند.

گفته‌اش: (من اقتبس) یعنی کسی که یاد بگیرد. ابوالسعادات می‌گوید: قبست العلم و اقتبسته یعنی یاد گرفتن آن. [۱۲۵۸]

گفته‌اش: (شعبة) یعنی بخش و قسمتی از نجوم مثل حدیث «الحیاء شعبة من الإیمان» [۱۲۵۹]یعنی بخشی از آن است.

گفته‌اش: (فقد اقتبس شعبة من السحر) در حقیقت بخشی از جادو را فرا گرفته است یعنی حرام بودن آن مشخص است. شیخ الاسلام می‎گوید: پیامبرجبه صراحت می‎فرماید که علم نجوم از جادو است. و خداوند متعال می‎فرماید: ﴿وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ[طه: ۶۹]. «و جادوگر هر جا برود، رستگار نمی‌شود‏». و واقعیت همین‎طور است و بررسی نشان می‎دهد که اهل نجوم در دنیا و آخرت کامیاب نمی‎شوند [۱۲۶۰].

گفته‌اش: ( زاد ما زاد) یعنی هر چه بیشتر علم نجوم را بیاموزد گناهش بیشتر خواهد بود مانند گناه جادوگر، یا اینکه هر چه بیشتر جادو یاد بگیرد گویا بیشتر علم نجوم یاد گرفته است.

می‌گویم: و هر دو قول یکدیگر را در بر می‎گیرند، چون بیشتر شدن گناه از بیشتر شدن جادو نشأت می‎گیرد، چون این کار تلاش برای آگاهی از غیبی است که خداوند آگاهی از آن را فقط به خود اختصاص داده است، ابن رجب [۱۲۶۱]می‌گوید پس علمِ تأثیر ستار‎گان حرام است و همچنین عمل به مقتضای آن حرام می‎باشد همان‎طور که قربانی کردن برای تقرب جستن به ستاره‎ها کفر است.

مؤلف می‎گوید: (نسائی از ابوهریره روایت می‎کند که: هر کسی گرهی ببندد و سپس در آن افسون کند، جادو کرده است و هر کسی جادو کند شرک ورزیده است. و هر کسی چیزی به خود بیاویزد به آن سپرده می‎شود [۱۲۶۲].

مؤلف این حدیث را از روایت ابوهریره ذکر نموده و به نسائی نسبت داده است و بیان نکرده که آیا حدیث سخن ابوهریره است یا آن را از پیامبرجروایت می‎نماید؟ و حال آنکه نسائی آن را به عنوان سخن پیامبرجروایت کرده است و مؤلف از ذهبی [۱۲۶۳]نقل کرده و می‎گوید: این حدیث صحیح نیست، اما ابن مفلح آن را حسن شمرده است [۱۲۶۴].

گفته‌اش: (هر کسی گره‌ای ببندد و سپس در آن افسون کند جادو کرده است) بدان که جادوگران وقتی بخواهند جادو نمایند نخ‎ها را گره می‎زنند و بر هر گرهی افسون می‎کنند و می‎دمند تا جادویی که می‎خواهند منعقد شود. از این‎رو خداوند فرمان داده که از شر افسون کنندگان به خدا پناه برده شود و می‎فرماید: ﴿وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِي ٱلۡعُقَدِ٤[الفلق: ۴]. «و از شرّ زنان جادوگری که در گره‌ها می‎دمند». و نفث: یعنی دمیدن با آب دهان که در اصطلاح با تف کردن فرق می‎کند. و افسون کردن و دمیدن کار جادوگر است. هنگامی که حالت پلیدی بگیرد و حالتی شر که می‎خواهد به جادو شده برساند برای او میسر می‎شود و برای آن از ارواح پلید کمک می‎گیرد و در این گره‌ها با آب دهانش می‎دمد و افسون می‎کند، آنگاه از نفس خبیث جادوگر نَفَس و دم آمیخته‎ای با شرّ و آزار همراه با آب بیرون می‌آید و به کمک روح شیطانی فرد جادو شده را مورد اذیت و آزار قرار دهد و به حکم تکوینی تقدیری خداوند نه حکم و اجازه‌ی شرعی الهی به فرد جادو شده جادویش اصابت می‎کند. ابن قیم آن را بیان کرده است. [۱۲۶۵]

گفته‌اش: (و هر کسی جادو کند شرک ورزیده است) نص و تصریح است که جادوگر مشرک است، چون جادو بدون شرک‌ ورزیدن انجام نمی‎پذیرد، چنان‎که حافظ ابن حجر از بعضی جادوگران این را نقل کرده است. [۱۲۶۶]

گفته‌اش: (و هر کسی چیزی را به خود بیاویزد به آن سپرده شده است). یعنی هر کسی به چیزی دل ببندد و بر آن توکل نماید و به آن امید داشته باشد، خداوند او را به همان چیز می‎سپارد. پس اگر بنده به پروردگارش دل ببندد، پروردگاری که مولا و آقای همه است، خداوند او را کفایت می‎کند و مورد حفاظت قرار می‎دهد و خداوند بهترین یاور و کارساز است. خداوند متعال می‎فرماید: ﴿لَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُ[الزمر: ۳۶]. «آیا الله متعال برای بنده‌اش کافی نیست؟»(الزمر: ۳۶) و هر کسی به جادو و شیطان دل ببندد خداوند او را به همان چیزها می‎سپارد و جادو شیاطین او را در دنیا و آخرت هلاک می‎سازند.

خلاصه اینکه هر کسی به غیر الله توکل کند به همان چیز سپرده می‎شود و در دنیا و آخرت شرّ از سوی همان چیز او را فرا خواهد گرفت و با او برخلاف آنچه می‎خواهد معامله می‎شود و این سنت خداوند در میان بندگانش است که تغییر نمی‎یابد که هر کسی به غیر از الله دل ببندد و تکیه نماید و یا به مخلوقی متمایل شود، خداوند به سبب این کارش بر خلاف آرزوهایش با او رفتار می‎کند و این موضوع با نص و آنچه می‎بینیم مشخص است. و هر کسی در احوال مردم با بصیرت نگاه کند این را آشکارا مشاهده خواهد کرد. و در این جمله و جمله‌ی قبل از آن به این اشاره شده است که جادوگر دست به دامان غیرالله؛ شیاطین شده است.

مؤلف می‎گوید: (از ابن مسعود روایت است که رسول خداجفرمود: «آیا شما را خبر نکنم که عِضه چیست؟ عِضه یعنی سخن چینی. مسلم روایت کرده است [۱۲۶۷].

گفته‌اش: (هل أنبئکم) یعنی: آیا شما را باخبر نسازم؟.

گفته‌اش: (ما العضه) ابوالسعادات می‌گوید: در کتابهای حدیث اینگونه روایت شده است. و در کتابهای غریب به صورت «ألا أنبئكم ما العضه» آمده است. زمخشری می‎گوید: اصل کلمه عضه عِضهه بود یعنی تهمت و جمع آن عضین است. [۱۲۶۸]

سپس آن را به نمیمة (سخن‌چینی) تفسیر کرده است به همین دلیل عضه نامیده شده است. قرطبی می‌گوید: چون غالبا از دروغ و بهتان جدا نیست. [۱۲۶۹]می‌گویم: آوردن این حدیث توسط مؤلف در اینجا دلالت می‎نماید که نزد او عضه یعنی جادو و بر همین دلالت می‎کند حدیثی که در آن آمده است: «نزدیک است که سخن چینی جادو باشد». روایت ابن لال در «مکارم الأخلاق» با اسناد ضعیف. [۱۲۷۰]و ابن عبدالبر از یحیی بن کثیر روایت می‎کند که گفت: فساد و تباهی که سخن‌چین و دروغگو در یک ساعت انجام می‎دهند جادوگر در طول یکسال انجام نمی‎دهد [۱۲۷۱].

ابوالخطاب در عیون المسائل می‎گوید: و از جمله جادو سخن‌چینی و تلاش برای ایجاد فساد بین مردم است [۱۲۷۲].

در «الفروع» می‎گوید: دلیلش این است که سخن چین می‎خواهد با سخن و کارش با مکر و حیله مردم را مورد اذیت قرار دهد؛ کار او خیلی شباهت به جادو دارد و این در عرف و عادت مشخص شده است که سخن‌چین از جادوگر بیشتر تاثیر می‎گذارد، از این‎رو سخن چین و جادوگر یکسانند یا به یکدیگر نزدیک هستند، اما گفته می‎شود که جادوگر به خاطر سحر و جادو کافر شمرده شده و آن امر خاص و دلیل خاصی دارد سخن چین جادوگر نیست، بلکه فقط کارش تاثیر جادو را دارد اما کافر نمی‎شود و توبه‎اش پذیرفته است [۱۲۷۳].

و اینگونه مطابقت حدیث با عنوان فصل مشخص می‎شود و حدیث مذکور دلیلی است بر حرام‌ بودن سخن چینی و غیبت که بر آن اجماع شده است.

ابو محمد بن حزم می‎گوید: «علما بر حرام ‌بودن غیبت و سخن‌چینی اجماع کرده‎اند. مگر آن که سبب خیر خواهی واجبی باشد و این دلیلی است که این گناه کبیره است» [۱۲۷۴].

گفته‌اش: (القالة بين الناس) ابوالسعادات می‎گوید: «یعنی زیاد سخن گفتن و ایجاد اختلاف بین مردم با سخن‌چینی و همین مفهوم را دارد آنچه در حدیث آمده که «ففشت القالة بین الناس [۱۲۷۵]» [۱۲۷۶].

بخاری و مسلم از ابن عمر روایت کرده‎اند که پیامبرجفرمود: «بی‌گمان بعضی از بیان و سخن‌ها؛ تأثیر جادو را دارد» [۱۲۷۷].

بیان یعنی بلاغت و شیواگویی. صعصعه بن صوحان [۱۲۷۸]می‎گوید: پیامبر خداجبر این قضیه واقف بوده چون همان گونه که می‎فرماید: «بعضی از بیان و شیواگویی‌ تأثیر جادو را دارد». ممکن است فردی حق با او نباشد اما از صاحب حق سخن‌ورتر بوده و مردم را مسحور بیان خود نماید و حق را بخورد [۱۲۷۹].

و ابن عبدالبرّ می‎گوید: «گروهی این را به مذمت تفسیر کرده‎اند، چون جادو مذموم است» [۱۲۸۰].بیشتر علما و گروهی از ادباء گفته‎اند که این سخن در قالب مدح گفته شده است، چون خداوند بیان و شیواگویی را ستوده است. و می‎گوید: عمربن عبدالعزیز به مردی که نیازمند بود و نیاز خود را به زیبایی مطرح نمود و مورد پسند عمر بن عبدالعزیز واقع گردید، گفت: سوگند به خدا که این (بیان زیبا) جادوی حلال است [۱۲۸۱].

می‎گویم: اینکه این حدیث در مذمّت بعضی از بیان‌ها گفته شده است نه همه‌ی آنها، صحیح‎تر است و این همان بیان و شیواگویی است که در آن باطل درست و زیبا ارائه شود به گونه‎ای که شنونده گمان کند که حق است، یا در آن بیش از حدّ بلاغت و شیواگویی به کار برده باشد و یا قوت مجادله باشد به گونه‎ای که گویند مردم را با بیانش مسحور و حق را پایمال کند، این نوع بیان سحر نامیده شده است چون مانند سحر و جادو دلها را به سوی خود متمایل و جذب می‎کند. از این‎رو وقتی دو نفر از مشرق نزد پیامبرجآمدند و ایراد سخن کردند و مردم از بیان آنها شگفت انگیز شدند، پیامبرجفرمود: «بعضی از بیان و سخنوری جادو است. [روایت مالک، بخاری و غیره] [۱۲۸۲].

اما جنس بیان و سخنوری پسندیده و خوب است، بر خلاف شعر که جنس آن مذموم است مگر شعری که حکمت باشد، اما بیانی پسندیده است که به حد افراط، زیاده‎گویی و جلوه دادن باطل به صورت حق نباشد اگر به این حد برسد مذموم است.

احادیث پیامبرجبر همین دلالت می‎نماید، مانند اینکه می‎فرماید: «خداوند مرد بلیغ و شیوایی را که زبانش را مانند گاو می‎چرخاند نمی‎پسندد». [روایت از ابوداود و احمد]. و می‎فرماید: «چنین دیده‎ام یا فرمان یافته‎ام که خلاصه سخن بگویم چون خلاصه‌گویی بهتر است». [روایت ابوداود] [۱۲۸۳].

[۱۲۴۱. ۱_ دهخدا در لغت نامه‌اش در توضیح زجر الطیر می گوید: یکی از اوابد عرب زجر و طیره است و این هر دو به یک معنی و اصل آن این است که عرب هرگاه آهنگ انجام دادن یا ترک کاری کنند، پرنده را با زجر میپرانند پس اگر به جانب راست پرید حکمی می‌کردند و اگر به چپ یا بالا و یا به سمت روبرو پرید حکمی دیگر.( مصحح) [۱۲۴۲] پیش‌تر گفتیم که این حدیث را ابن حبان صحیح قرار داده و نووی در ریاض الصالحین ص۳۸۰ آن را حسن دانسته است. در السنن الکبری بیهقی ۸/۱۳۹ از طریق احمد بن حنبل در مسندش از حسن روایت شده است. الجبت: شیطان [۱۲۴۳] شرح حالش در: تهذیب التهذیب ۹/۸۴-۸۵. [۱۲۴۴] شرح حالش در: تقریب التهذیب ص۴۳۳. [۱۲۴۵] این گونه شیخ سلیمان می‌گوید و ظاهرا با توجه به شرح حالی که از وی در التقریب گذشت او به بصره نقل مکان کرده و او حیان بن عمیر القیسی، ابوالعلاء بصری است اما حیان بن مخارق بیان نکرده که او بصری است. والله اعلم [۱۲۴۶] شرح حالش در: تقریب التهذیب ص۱۸۴. [۱۲۴۷] شرح حالش در: تقریب التهذیب ص۴۵۶. [۱۲۴۸] شرح حالش در: الاصابة فی تمییز الصحابة ۵/۴۱۰. [۱۲۴۹] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۳/۳۳۰. [۱۲۵۰] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۳/۱۲۱. [۱۲۵۱] نگا: فیض القدیر مناوی۴/۳۹۵. [۱۲۵۲] شرح الطیبی علی المشکاة ۸/۳۱۹. [۱۲۵۳] مسند احمد ۱/۳۸۹، مصنف ابن أبی شیبه۲۶۳۹۱، بخاری در الأدب المفرد۹۱۲، ابوداود در سنن۳۹۱۰ و ترمذی در سنن۱۶۱۴ روایت کرده و می‎گوید حسن صحیح است و ابن ماجه در سنن خود ش۳۵۳۸، طحاوی در مشکل الأثار۲/۲۹۸-۲۹۹، در شرح معانی الآثار۴/۳۱۲، ابن حبان در صحیح خود۶۱۲۲، حاکم در مستدرک۱/۱۷-۱۸ و غیره از عبدالله بن مسعود روایت کرده‎اند که گفت: پیامبرجفرمود: «الطیرة شرک» بدفالی گرفتن شرک است و هیچ کس از ما نیست که به آن گرفتار نشود اما خداوند با توکل آن را از میان می‌برد. اسناد این روایت صحیح است، ترمذی، طحاوی، ابن حبان و حاکم صحیح قرار داده‎اند و ذهبی با حاکم موافق است. و اینکه گفت: «هیچ کس از ما نیست...» سخن ابن مسعود است، چنان‎که سلیمان بن حرب به صراحت این را گفته و بخاری، ترمذی و بسیاری از محدثین نیز همین را گفته‎اند. [۱۲۵۴] آنچه در مسند چاپ شده آمده و در السنن الکبری بیهقی ۸/۱۳۹ که از طریق امام احمد روایت می‎کند آمده این است که از حسن نقل شده که گفت: جبت یعنی شیطان. [۱۲۵۵] شیخ عبدالرحمان بن حسن در فتح المجید۲/۴۷۹-۴۸۰ می‎گوید: ابراهیم بن محمد بن مفلح می‎گوید که در تفسیر بقی بن مخلد آمده است که: ابلیس چهار صدا داد: صدایی هنگامی که لعنت شد از او بر آمد و صدایی که وقتی از آسمان بر زمین فرود آورده شد و صدا و فریادی که به هنگام ولادت پیامبرجاز او بیرون آمد و صدا و فریادی که به هنگام نزول سوره‌ی فاتحه از او بیرون آمد. سعید بن جبیر می‎گوید: وقتی خداوند ابلیس را لعنت کرد صورتش تغییر کرد و با صورت ملائکه متفاوت شد و فریادی بر آورد، پس همه فریادهایی که در دنیا تا روز قیامت سر داده می‎شود از آن است. روایت ابن ابی حاتم. و سعید بن جبیر از ابن عباس روایت می‎کند که گفت: وقتی پیامبرجمکه را فتح کرد شیطان فریادی بر آورد که تمام لشکریانش به سوی او آمده و گرد او جمع شدند. حافظ ضیاء در المختارة روایت کرده است. و اینگونه مفهوم قول حسن روشن می‎شود. و آنچه ابن مفلح به تفسیر بقی بن مخلد نسبت داده آن را ابوالشیخ در العظمة ۵/۱۶۷۹ و ابن الأنباری در کتاب الردّ روایت کرده‌اند. چنان‎که در تفسیر قرطبی ۱/۱۰۹ با سند صحیح از مجاهد روایت کرده است و قول سعید بن جبیر را نیز ابوالشیخ در العظمة ۵/۱۶۷۸ و غیره روایت کرده‎اند و اسنادش حسن است و قول ابن عباس را ابو نعیم در الحلیة ۹/۶۳ و غیره روایت کرده‎اند و اسنادش حسن است. [۱۲۵۶] نگا: سیر اعلام النبلاء۱۴/۱۲۵. [۱۲۵۷] مسند احمد ۱/۳۳۱، ۲۲۷ مصنف ابن ابی شیبه۲۵۶۴۶، سنن ابوداود۳۹۰۵، سنن ابن ماجه۳۷۲۶ المعجم الکبیر طبرانی۱۱۲۷۸ السنن الکبری بیهقی۸/۱۳۸ و اسنادش صحیح است و این حدیث را نووی در ریاض الصالحین ص۳۰۷ صحیح شمرده است و ذهبی در الکبائر ص۱۲۰ و شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب، شیخ سلیمان و شیخ شنقیطی در اضواء البیان۴/۴۹ و غیره صحیح دانسته‎اند. [۱۲۵۸] النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ۴/۴. [۱۲۵۹] مسلم ۳۵ از ابوهریره. [۱۲۶۰] مجموع الفتاوی ۳۵/۱۹۳. [۱۲۶۱] فیض القدیر۶/۸۰. [۱۲۶۲] نسائی ۷/۱۱۲، المعجم الأوسط طبرانی۱۴۶۹، الکامل ابن عدی۴/۳۴۱، تهذیب الکمال مزی۱۴/۱۶۹ و غیره از طریق عباد بن میسرة از حسن بصری از ابوهریره با همین سند روایت کرده‎اند که سندش حسن است. عباد حسن الحدیث است و راجح این است که حسن از ابوهریره حدیث شنیده است و حسن کم تدلیس می‎نماید پس حدیثی که او به صورت عَن روایت کرده بر سماع او حمل می‎شود. و ذهبی در المیزان۲/۳۷۸ می‎گوید: حدیث به سبب لین و ضعف عبّاد و منقطع بودن روایت صحیح نیست و ابن مفلح در الآداب الشرعیة به دنبال سخن ذهبی می‎گوید: چنین گفته! و حدیث حسن است. [۱۲۶۳] میزان الإعتدال فی نقد الرجال۲/۳۷۸. [۱۲۶۴] الأداب الشرعیة ۳/۶۹ الرساله. [۱۲۶۵] بدائع الفوائد۲/۲۲۱. [۱۲۶۶] فتح الباری۱۰/۲۲۵. [۱۲۶۷] صحیح مسلم ش۲۶۰۶. [۱۲۶۸] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۳/۲۵۴- ۲۵۵ و الفائق زمخشری۲/۴۴۳. [۱۲۶۹] المفهم ۶/۵۹۰. [۱۲۷۰] روایت ابن لال در مکارم الأخلاق- چنان‎که در الجامع الصغیر۴/۵۴۲ فیض آمده است و عفیف ابن محمد خطیب در نظم و نثر- چنان‎که در السلسلة الضعیفة- از انس روایت شده است و این حدیث سه آفت دارد، محمد بن یونس کدیمی که به جعل حدیث متهم است و یزید الرقاشی که ضعیف است و برخی گفته‎اند متروک است و معلی بن فضل که ذهبی می‎گوید: احادیث منکری روایت کرده است. نگا: فیض القدیر ۴/۵۴۲ و السلسلة الضعیفة ۱۹۰۵. [۱۲۷۱] بهجة المجالس ابن عبدالبر۱/۴۰۳ و روایت ابونعیم در حلیه ۳/۷۰ آورده که اسنادش بد نیست. [۱۲۷۲] ابن مفلح در الفروع ۶/۱۷۰ از او نقل کرده است. [۱۲۷۳] الفروع ۶/۱۷۰-۱۷۱. [۱۲۷۴] مراتب الاجماع ۱۵۶. [۱۲۷۵] بخاری ۲۳۷۱-البغا، از ابن عباس روایت کرده که گفت: پیامبر صبح چهارم ذی الحجه در حالی که به حج احرام بسته بودند آمد وقتی ما آمدیم به ما فرمان داده شد که به عمره احرام ببندیم و زنان برای ما حلال باشند، آنگاه بگو مگو بین مردم زیاد شد...». [۱۲۷۶] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۴/۱۲۳. [۱۲۷۷] بخاری۵۱۴۶ از عبدالله بن عمر و مسلم۸۶۹ از عمار بن یاسر. [۱۲۷۸] صعصعه بن صوحان عبدی مقیم کوفه، تابعی بزرگی است، مخضرم است، فصیح و ثقه بود و در خلافت امیر معاویه در گذشت. تقریب التهذیب۲۹۲۷. [۱۲۷۹] ابن ابی الدنیا کتاب الصمت۱۵۱ و سنن ابوداود۵۰۱۲ و العلل ابن ابی حاتم۲/۲۸۹ و بیهقی در المدخل الی السنن الکبری۶۱۳. ابن عساکر در تاریخ دمشق ۲۴/۸۳ و غیره در اسنادش ابوجعفر نحوی عبدالله بن ثابت وجود دارد همچنانکه در التقریب ص ۲۹۷ مجهول است. [۱۲۸۰] علامه ابن رجب در فضل علم السلف، ص/۵۵ می‎گوید: این را مذمت کرده نه اینکه آن را ستوده باشد چنان‎که بعضی گمان برده‎اند، و هر کسی در سیاق کلمات حدیث فکر کند به این یقین خواهد کرد. [۱۲۸۱] الاستذکار۸/۵۵۷- ۵۵۸. [۱۲۸۲] مسند احمد۲/۱۸۷، ۱۶۵، مصنف ابن ابی شیبه ۲۶۲۹۷، سنن ابوداود ش۵۰۰۵، ترمذی در السنن ۲۸۵۳ گفته که حسن و غریب است. طبرانی در معجم الأوسط ۹۰۳۰، مسند بزار ۲۴۵۲ و دیگران از حدیث عبدالله بن عمرو و اسنادش حسن است و ابوحاتم در العلل ۲/۳۴۱ آن را صحیح دانسته است. [۱۲۸۳] سنن ابوداود ۵۰۰۸ و شعب الایمان بیهقی۴۹۵۷ از عمرو بن عاص و اسنادش حسن است، مناوی و ابن مفلح آن را ضعیف شمرده‎اند.