تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

توضیح و شرح این باب

توضیح و شرح این باب

قول الله تعالی:

﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ[المائدة: ۲۳]. «و اگر به راستی ایمان دارید، بر الله توکل کنید.»

ابوسعادات گوید: گفته می‌شود: «توكل بالأمر» هر گاه اقدام به آن کار را تضمین کند، و وكلتُ أمری إلی فلان، یعنی به او پناه بردم و در کارم به او تکیه نمودم. وكل فلانٌ فلاناً، وقتی کارش را با اطمینان به اینکه فلانی کفایتش می‌کند و از عهده‌ی کارش بر می‌آید، رها کند و به او واگذار نماید، یا از انجام دادن کارش ناتوان باشد» [۱۶۲۸].

منظور مؤلف از این عنوان، تصریح به این مطلب است که توکل، فرض بوده و خالص کردن آن برای خدای متعال واجب می‌باشد؛ چون توکل از برترین و بزرگترین عبادت‌ها و بالاترین درجات توحید است.

بلکه جز مؤمنان خاص و برگزیده کسی نمی‌تواند به صورت کامل، به خدا توکل نماید؛ همان طور که در بحث صفت هفتاد هزار نفری که بدون حساب و عذاب، وارد بهشت می‌شوند، این مطلب بیان شد. به همین دلیل خداوند در چندین آیه‌ی قرآن، بیشتر از آنچه که به وضو و غسل امر کرده، به توکل امر نموده و آن را شرط ایمان و اسلام قرار داده است.

مفهومش این است که در صورت منتفی بودن توکل به خدا، ایمان و اسلام شخص هم منتفی است؛ همان طور که در آیه‌ای که در عنوان این باب آمده، این مطلب بیان شده است. همچنین خداوند در آیات دیگری می‌فرماید: ﴿ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ فَعَلَيۡهِ تَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّسۡلِمِينَ[یونس: ۸۴]. «اگر واقعاً به خدا ایمان دارید بر او توکل کنید (و باید بر او توکل کنید) اگر خود را بدو تسلیم کرده‌اید» : ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِ[هود: ۱۲۳]. «پس او را بپرست و بر او تکیه کن»، ﴿رَّبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱتَّخِذۡهُ وَكِيلٗا٩[المزمل: ۹]. «الله، خداوندگار مشرِق و مغرب (و همه جهان هستی) است، و جز او معبودی نیست، پس تنها او را به عنوان کارساز و یاور برگیر و برگزین (و کار و بار خویش را بدو واگذار کن)»﴿أَلَّا تَتَّخِذُواْ مِن دُونِي وَكِيلٗا[الإسراء: ۲]. «این که غیر ما را تکیه‌گاه و پشتیبان خود مسازید (و امور خویش را جز به ما مسپارید)»، ﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِهِۦۚ وَكَفَىٰ بِهِۦ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرًا٥٨[الفرقان: ۵۸]. «و (در همه امور) بر خداوندی تکیه کن که همیشه زنده است و هرگز نمی‌میرد و حمد و ثنای او را به جای آور (و بدان تو عهده دار ایمان یا کفر مردمان نیستی و خدا همگان را می‌پاید) و همین کافی است که خداوند از گناهان بندگانش آگاه است (و هیچ گونه گناهی از دید او مخفی نمی‌ماند)» ﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ١٢٩[التوبة: ۱۲۹]. «اگر آنان (از ایمان به تو) روی بگردانند (باکی نداشته باش و) بگو: خدا مرا کافی و بسنده است. جز او معبودی نیست. به او دلبسته‌ام و کارهایم را بدو واگذار کرده‌ام، و او صاحب پادشاهی بزرگ (جهان و ملکوت آسمان) است».و دیگر آیاتی که در این زمینه آمده اند.

در حدیث آمده است: «من سرّه أن یكون أقوی الناس [۱۶۲۹]فلیتوكل على الله»: «هر کس خوشحال می‌شود که قوی‌ترین مردم باشد، باید به خدا توکل کند».

ابن ابی دنیا، ابویعلی و حاکم این حدیث را روایت کرده‌اند. [۱۶۳۰]

در حدیثی دیگر پیامبرجمی‌فرمایند: «لو أنكم توكلون على الله حق توكله؛ لرزقكم كما یرزق الطیر تغدو خماصاً وتروح بطاناً»: «اگر شما حقیقتاً به خدا توکل می‌کردید، قطعاً خدا شما را روزی می‌داد همان طور که پرنده را روزی می‌دهد، که پرنده صبح گرسنه از لانه‌اش بیرون می‌رود و شب سیر برمی‌گردد». احمد و ابن ماجه این حدیث را روایت کرده‌اند. [۱۶۳۱]امام احمد گوید: «توکل، عمل قلب است» [۱۶۳۲]. ابواسماعیل انصاری می‌گوید: «توکل واگذارکردن کاری به مالک خود و تکیه به وکالت او می‌باشد» [۱۶۳۳].

پس از روشن شدن معنای توکل، باید گفت که معنای این آیه‌ای که در عنوان باب آمده، این است که موسی÷قومش را امر کرد که داخل سرزمین مقدسی که خدا برایشان مقرر کرده، بمانند و از ترس ستمگران و زورگویان، عقب‌نشینی نکنند، بلکه باید پیش بروند و هیچ واهمه‌ای از آنان نداشته باشند و به خدا توکل کنند که این ستمگران و زورگویان را شکست دهند و راست بودن وعده‌ی خدا به آنان را تصدیق نمایند اگر واقعاً مؤمن هستند.

ابن قیم گوید: «خدا در این آیه، توکل به خدا را شرط ایمان دانسته و این نشان می‌دهد که در صورت نبودن توکل به خدا، ایمان هم وجود ندارد. در آیه‌ی دیگری می‌فرماید: ﴿وَقَالَ مُوسَىٰ يَٰقَوۡمِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ فَعَلَيۡهِ تَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّسۡلِمِينَ٨٤[یونس: ۸۴]. «موسی (برای دلداری و تشجیع مؤمنان) گفت: ای قوم من! اگر واقعاً به خدا ایمان دارید بر او توکل کنید (و باید بر او توکل کنید) اگر خود را بدو تسلیم کرده‌اید». در این آیه هم توکل را نشان دهنده‌ی صحت و درستی اسلام دانسته است. در جایی دیگر اظهار می‌دارد: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ[إبراهیم: ۱۱]. «و مؤمنان باید به خدا توکل کنند و بس (و ما هم در برابر دشمنی شما بدو توکل می‌کنیم)». اینکه خدا در اینجا از میان سایر صفات مؤمنان، تنها اسم ایمان را آورده، نشان‌دهنده‌ی این مطلب است که ایمان، توکل به خدا را به سوی خود می‌کشاند و قوت و ضعف توکل به تناسب قوت و ضعف ایمان است، هر اندازه ایمان انسان قوی باشد، به همان اندازه توکل وی قوی‌تر است و به هر اندازه ایمان انسان ضعیف باشد، توکلش نیز ضعیف می‌شود و وقتی توکل، ضعیف باشد، قطعاً نشان دهنده‌ی ضعف ایمان است.

الله تعالی در آیات قرآن توکل و عبادت، توکل و ایمان، توکل و تقوا، توکل و اسلام و توکل و هدایت را با هم آورده است. پس روشن شد که توکل به خدا، اصل و اساس تمامی درجات ایمان، احسان، تمامی کردار و اعمال اسلام است و توکل به نسبت ایمان به منزله‌ی جسم است برای سر، همان گونه که سر باید روی جسم باشد و بدون آن جسم حیات ندارد، به همان صورت ایمان، درجات و اعمال ایمان باید روی ساق توکل باشد و بدون توکل معنایی ندارند» [۱۶۳۴].

می‌گویم: آیه‌ای که در عنوان باب آمده، نشان می‌دهد که توکل به خدا عبادت بوده و فرض است و وقتی چنین است، پس توکل به غیر خدا شرک می‌باشد.

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «هرکس از مخلوقی امید داشته باشد و یا به او توکل کند، آرزویش بر باد رفته و مشرک است: ﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ[الحج: ۳۱]. «زیرا کسی که برای خدا انبازی قرار دهد، انگار (به خاطر سقوط از اوج ایمان به حضیض کفر) از آسمان فرو افتاده است (و به بدترین شکل جان داده است) و پرندگان (تکه‌های بدن) او را می‌ربایند، یا این که تندباد او را به مکان بسیار دوری (و دره‌ی ژرفی) پرتاب می‌کند (و وی را آن چنان بر زمین می‌کوبد که بدنش متلاشی و هر قطعه‌ای از آن به نقطه‌ای پرت می‌شود[۱۶۳۵].

می‌گویم: توکل به غیر خدا دو قسم است:

اول – توکل در اموری که جز الله کسی قدرت و توانایی آنها را ندارد؛ مانند کسانی که به مردگان و طاغوت‌ها توکل می‌کنند با این امید که خواسته‌هایشان از جمله یاری، مدد، محافظت، روزی و شفاعت برآورده سازند. این نوع توکل، شرک اکبر است؛ چون این کارها و مانند آن جز الله تعالی کسی قدرت و توانایی آنها را ندارد.

دوم – توکل در اسباب ظاهری و عادی؛ مانند کسی که به حاکم یا پادشاهی توکل کند تا چیزی را که خدا در دستش قرار داده از جمله روزی، دفع اذیت، سختی و مانند آن، برایش محقق سازد.

این نوع توکل، شرک خفی است.

وکالت جایز، سپردن کاری به کسی است که قدرت و توانایی انجام آن کار را دارد. ولی باز با این وجود او نمی‌تواند به این انسان توکل نماید هرچند کارش را به او واگذار نموده است، بلکه باید فقط به خدا توکل نماید و در مسیر ساختن کاری که به آن فرد واگذار نموده، به خدا تکیه نماید آن گونه که شیخ الاسلام ابن تیمیه اظهار داشته است [۱۶۳۶].

درباره‌ی آیه‌ی: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢[الأنفال: ۲]. «مؤمنان، تنها کسانی هستند که چون الله یاد شود، دل‌هایشان ترسان می‏گردد و هنگامی که آیاتش بر آنان تلاوت شود، ایمانشان ‌افزایش می‏یابد و بر پروردگارشان توکل می‌کنند.»(الأنفال: ٢) که مؤلف آورده، ابن عباس می‌گوید: «منافقان هنگام ادای فرایض خدا، چیزی از ذکر خدا وارد دلهایشان نمی‌شود و به هیچ یک از آیات خدا ایمان ندارند و به خدا توکل نمی‌کنند و وقتی از چشم مؤمنان ناپدید شوند و مؤمنان حضور نداشته باشند، نماز نمی‌خوانند و زکات اموال و دارایی‌شان را پرداخت نمی‌کنند. از این رو الله خبر داده که اینان مؤمن نیستند. سپس مؤمنان را توصیف کرده و می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ[الأنفال: ۲]. «مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان هراسان می‌گردد». چون مؤمنان فرایض خدا را به خوبی ادا می‌کنند. [روایت ابن جریر و ابن ابی حاتم].

این صفت مؤمنی است که هر گاه خدا یاد شود، دلش ترسان می‌شود. یعنی از خدا می‌ترسد و در نتیجه اوامر و دستورات خدا را انجام می‌دهد و از نواهی خدا دوری می‌نماید؛ چون اگر قلب از الله هراس داشته باشد مستلزم انجام دادن کار واجب و ترک کردن کار حرام می‌باشد؛ همان طور که الله تعالی می‌فرماید: ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٤١[النازعات: ۴۰-۴۱]. «و امّا آن کس که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد، و نفس را از هوی و هوس بازداشته باشد قطعاً بهشت جایگاه (او) است». به همین خاطر سُدی درباره‌ی آیه‌ی: ﴿ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ[الأنفال:۳]. می‌گوید: او کسی است که می‌خواهد ظلمی بکند یا قصد انجام گناهی را دارد، پس به او گفته می‌شود: از خدا بترس، در این صورت قلبش ترسان و لرزان می‌شود. ابن ابی شیبه، ابن جریر و ابن أبی حاتم این را روایت کرده‌اند.

صحابه، تابعین و تبع تابعین برای کم و زیاد بودن ایمان به آیه‌ی: ﴿وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا«و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده می‌شود، بر ایمانشان می‌افزاید، و بر پروردگار خود توکل می‌کنند (و خویشتن را در پناه او می‌دارند و هستی خویش را بدو می‌سپارند»استدلال کرده‌اند.

عُمَیر [۱۶۳۷]بن حبیب، صحابی جلیل القدر می‌گوید: «ایمان کم و زیاد می‌شود». به او گفتند: کم و زیاد بودن ایمان کدام است؟ گفت: «هرگاه خدا را یاد کردیم و قلب را ترساندیم، این نشان دهنده‌ی زیاد بودن ایمان است و هر گاه از یاد خدا غافل شدیم و خدا را فراموش کردیم و قلب را بیمار کردیم، این نشان دهنده‌ی کم بودن ایمان است». [روایت ابن سعد]. [۱۶۳۸]

مجاهد درباره‌ی این آیه می‌گوید: «ایمان کم و زیاد می‌شود، ایمان قول و عمل با هم است». ابن ابی حاتم این گفته را از وی نقل کرده [۱۶۳۹]و شافعی، احمد، ابوعبید و دیگران اجماع علما بر این مطلب را نقل کرده‌اند. [۱۶۴۰]فرموده‌ی: ﴿وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ[النحل: ۴۲]. یعنی با قلوب‌شان به خدا تکیه می‌کنند و امورشان را تنها به خدای یکتا و بی‌شریک واگذار می‌نمایند. به غیر خدا امیدوار نیستند و جز به خدا به کسی روی نمی‌آورند و فقط به خدا دل خوش می‌کنند. می‌دانند که هر چه خدا بخواهد، می‌شود و هر چه نخواهد، نمی‌شود و او در ملک خود تصرف می‌کند و یکتا و بی‌شریک است. این آیه مؤمنان حقیقی را به سه درجه از درجات احسان توصیف کرده که عبارتند از: ترس، زیاد شدن ایمان و توکل فقط به خدا.

اگر گفته شود: وقتی مؤمن حقیقی کسی است که کار واجب را انجام می‌دهد و کار حرام را ترک می‌نماید، پس چرا جز این پنج چیز، چیز دیگری را ذکر نکرده است؟

در جواب گفته شده است: چون آنچه که در این آیه ذکر شده مستلزم چیزهای دیگری است که ذکر نشده است. در این آیه، خداوند ترس قلوب مؤمنان را موقع یاد خدا، زیاد شدن ایمانشان موقع تلاوت آیات خدا، توکل به خدا، برپای داشتن نماز به صورت حقیقی در ظاهر و نهان و انفاق مال و دارایی و منافع را ذکر کرده است. این پنج چیز مستلزم بقیه‌ی امور است؛ چون ترس قلب هنگام یاد خدا، اقتضای ترس و خشیت قلب از خدا را دارد. و این ترس، انسان را به سوی انجام دادن عمل واجب و دست کشیدن از عمل حرام می‌کشاند. همچنین زیاد شدن ایمان هنگام تلاوت آیات خدا سبب زیاد شدن علم و عمل صالح می‌شود. سپس حتماً در اموری که جز الله از دست کسی ساخته نیست، به خدا توکل می‌کند و در حد توان از خدا اطاعت و فرمانبرداری می‌نماید. اصل و اساس اطاعت و فرمانبرداری از خدا هم، نماز و زکات است. پس هرکس که این امور را - آن گونه که بدان امر شده - انجام دهد، لازم است که سایر واجبات را هم انجام دهد. بلکه اگر شخص نماز را به شیوه‌ی حقیقی‌اش و آن گونه که خدا از انسان خواسته برپای دارد، انسان را از فحشا و کارهای ناپسند و زشت باز می‌دارد. شیخ الاسلام ابن تیمیه این گفته را اظهار داشته است. [۱۶۴۱]

درباره‌ی آیه‌ی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٤[الأنفال: ۶۴]. «ای پیامبر! الله برای تو و مؤمنانی که از تو پیروى کرده‏اند، کافی است.»الأنفال: ٦٤ که مؤلف آورده، ابن قیم می‌گوید: «یعنی خدای یکتا از تو و پیروانت پشتیبانی می‌کند و برایتان بس است، پس دیگر با وجود خدا به کسی نیاز ندارید. بعضی گفته‌اند: معنای آیه این است که خدا برای تو بس است و مؤمنان نیز برای تو بس‌اند و از تو پشتیبانی می‌کنند». ابن قیم افزود: «این گفته، خطای محض است و تفسیر آیه با آن جایز نیست؛ چون کفایت فقط از آن خداست مانند توکل، تقوا و پرستش که فقط برای الله است. خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٢[الأنفال: ۶۲]. «و اگر بخواهند تو را فریب دهند (و منظورشان از گرایش به صلح، مکر و کید باشد، باکی نداشته باش؛ چرا که) خدا برای تو کافی است. او همان ذاتی است که تو را با یاری خود و توسّط مؤمنان (مهاجر و انصار) تقویت و پشتیبانی کرد». خدا در این آیه میان کفایت و میان تأیید و تقویت کردن فرق نهاده است. کفایت را فقط برای خودش قرار داده و تأیید و تقویت کردن پیامبرجرا به وسیله‌ی نصرت خویش و به وسیله‌ی بندگانش قرار داده و بندگان موحدش را ستوده، چون فقط خدا را برای خود کافی و بس می‌دانند و می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣[آل عمران: ۱۷۳]. «آن کسانی که مردمان بدیشان گفتند: مردمان (قریش برای تاختن بر شما دست به دست هم داده‌اند و) بر ضدّ شما گرد یکدیگر فراهم آمده‌اند، پس از ایشان بترسید؛ ولی (چنین تهدید و بیمی به هراسشان نیانداخت؛ بلکه برعکس) بر ایمان ایشان افزود و گفتند: خدا ما را بس و او بهترین حامی و سرپرست است».و نگفتند: خدا و پیامبر خداجبرای ما بس است. وقتی این گفته‌شان است و خدای متعال آنان را به خاطر این گفته، ستوده است، پس چگونه به پیامبرش می‌گوید: خدا و پیروانت کفایتت می‌کنند و برایت بس‌اند»؟! در حالی که پیروانش فقط خدا را برای خویش کافی و بس می‌دانند و خدا و پیامبرجرا در این امر شریک نمی‌دانند، پس حالا چگونه خدا، خودش و پیروان پیامبرجرا در کفایت کردن برای پیامبرش شریک می‌داند؟! این تصور، محال‌ترین و باطل‌ترین باطل‌هاست.

نظیر این آیه، همین فرموده‌ی خدای سبحان است که می‌فرماید: ﴿وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ[التوبة: ۵۹]. «و می‌گفتند: (دستور) خدا ما را بسنده است و خداوند از فضل و احسان خود به ما می‌دهد و پیغمبرش (بیش از آنچه به ما داده است این بار به ما عطاء می‌کند و) ما (به فضل و بخشایش پروردگار خود چشم دوخته و) تنها رضای خدا را می‌جوئیم، (اگر چنین می‌گفتند و می‌کردند، به سود آنان بود)». دقت کنید چگونه دادن صدقات را برای خدا و پیامبرجقرار داده همان طور که در آیه‌ی دیگری می‌فرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ[الحشر: ۷]. «چیزهایی را که پیغمبر برای شما (از احکام الهی) آورده است اجراء کنید».ولی کفایت و بسنده بودن را فقط برای خودش قرار داده و نفرموده است: «وقالوا حسبنا الله ورسوله»: «خدا و پیامبرجبرای ما بس اند»، بلکه کفایت و بس بودن را حق خالص خودش دانسته است؛ همان طور که در آیه‌ی دیگری می‌فرماید: ﴿إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ[التوبة: ۵۹]. «ما (به فضل و بخشایش پروردگار خود چشم دوخته و) تنها رضای خدا را می‌جوئیم، (اگر چنین می‌گفتند و می‌کردند، به سود آنان بود)» و نفرموده: «وإلی رسوله»: «به سوی پیامبرجراغب و مشتاقیم»؛ بلکه رغبت و اشتیاق را فقط برای خودش قرار داده است؛ همچنان که در آیه ای دیگر می‌فرماید: ﴿وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَٱرۡغَب٨[الشرح: ۸]. «و یکسره به سوی پروردگارت روی آر (و تنها بدو دل و امید ببند، و جز به او خود را مشغول مساز)». پس رغبت و روی آوردن با اشتیاق، توکل، بازگشت، توبه و کفایت فقط از آن الله است درست همان طور که عبادت، تقوی، سجود، نذر و سوگند فقط برای الله تعالی است. [۱۶۴۲](در اینجا سخن ابن قیم تمام شد).

بدین صورت مطابقت این آیه با عنوان این باب روشن می‌گردد؛ چون الله تعالی خبر داده که او پیامبرش و پیروان پیامبرش را کفایت می‌کند و آنان را یاری می‌نماید. خدا مولا و یاریگر خوبی است. در ضمن این آیه، مؤمنان را امر کرده فقط خدای متعال را یاریگر و کفایت کننده بدانند و این توکل است.

درباره‌ی آیه‌ی: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُ[الطلاق: ۳]. که مؤلف آورده، ابن قیم می‌گوید: «یعنی خدا او را بس است و هر کس، خدا کفایت‌کننده و حمایت کننده‌اش باشد، دشمنش نمی‌تواند گزند و زیانی همچون تشنگی و گرسنگی را به او برساند. اما اینکه دشمن هر طور که بخواهد می‌تواند به مؤمن زیان برساند، هرگز چنین نیست. البته میان اذیتی که در ظاهر اذیت است و در حقیقت، برایش خیر و برکت است و اذیت کننده به او نیکی کرده و در واقع به خودش ضرر رسانده و میان ضرر و زیانی که به وسیله‌ی آن به آمال خود می‌رسد، فرق وجود دارد. برخی از سلف صالح گفته‌اند: خدا برای هر عملی، جزا و پاداشی از جانب خودش قرار داده و پاداش توکل به خدا را، کفایت کردن خود قرار داده و می‌فرماید: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُ«هر کس بر خداوند توکل کند (و کار و بار خود را بدو واگذارد) خدا او را بسنده است».و نفرموده: او فلان و فلان اجر و پاداش را دارد، آن گونه که در مورد اعمال و کردار نیک، مقدار پاداش را بیان فرموده است. بلکه خدای سبحان خودش را کفایت کننده و حامی بنده‌اش که به او توکل کرده، قرار داده است. پس اگر بنده حقیقتاً به خدا توکل کند و آسمان ها، زمین و تمام موجودات میان آنها علیه او نیرنگ به کار برند که گزندی به او برسانند، خدا قطعاً راه گشایش برایش هموار می‌کند و او را کفایت و یاری می‌کند». [۱۶۴۳]

در روایتی که امام احمد در کتاب «الزهد» از وهب بن منبه نقل کرده، آمده است: «خدای عزّ وجل در یکی از کتاب هایش فرموده است: «بعزّتی إنه من اعتصم بی، فإن كادته السموات [۱۶۴۴]بمن فیهن، والأرضون بمن فیهن، فإنی أجعل له [من ذلك] [۱۶۴۵]مخرجاً، ومن لم یعتصم بی، فإنی أقطع یدیه من أسباب السماء، وأخسف من تحت قدمیه الأرض، فأجعله فی الهواء ثم أكله إلی نفسه، كفی بی لعبدی مآلاً [۱۶۴۶]، إذا كان عبدی فی طاعتی أعطیه قبل أن یسألنی، وأستجیب له قبل أن یدعونی، فأنا أعلم بحاجته التی ترفق به [۱۶۴۷]منه». [۱۶۴۸]: «به عزت خودم قسم، هرکس به من پناه ببرد، اگر آسمان‌ها و موجوداتی که در میان آسمان‌هاست و زمین و موجوداتی که در میان زمین است [دست به دست هم بدهند و علیه او] نیرنگ به کار ببرند [ که گزند و زیانی به او برسانند] من برایش گشایش حاصل می‌کنم، [و او را از دست آنها نجات می‌دهم ] و هرکس به من پناه نبرد، دستانش را از اسباب آسمان می‌بُرم و زمین را از زیر پاهایش فرو می‌برم و او را در فضا قرار می‌دهم، سپس او را به خودش وا می‌گذارم [و کاری به کارش ندارم ]. برای بنده‌ام، کافی است که پناهگاهش من باشم. هرگاه بنده‌ام تحت فرمان من و فرمانبردار من باشد، به او می‌دهم قبل از اینکه از من بخواهد و دعا و نیازش را برآورده می‌کنم قبل از اینکه مرا بخواند؛ چرا که من نسبت به نیازش از خودش داناترم».

در آیه‌ی: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُدلیلی بر فضیلت توکل و اینکه توکل، بزرگترین سبب جلب منافع و دفع زیان هاست؛ می‌باشد؛ زیرا خداوند جمله‌ی اخیر را بر جمله‌ی اول به عنوان تعلیق جزاء بر شرط، معلق نموده است. پس محال است که وجود شرط مانند عدم شرط باشد؛ چون خدای متعال حکم را بر وصف مناسب مترتب نموده است. پس معلوم می‌شود که توکل انسان به خدا، سبب این است که خدا او را کفایت کند و برای او بس باشد. شیخ الاسلام ابن تیمیه این گفته را اظهار داشته است. [۱۶۴۹]

خدا در این آیه، انسان را متوجه و آگاه می‌سازد که اسباب را همراه توکل به خدا، اخذ کند؛ چون خدای متعال تقوا را ذکر کرده و پس از آن توکل را آورده است؛ همان طور که در آیه ای دیگر می‌فرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ[المائدة: ۱۱]. «از خدا بترسید و باید که مؤمنان تنها بر خدا تکیه کنند». پس خدا در این آیه توکل را همراه تقوا که همان اخذ اسبابی است که به آنها امر شده، آورده است. بنابراین، هرگاه انسان به خدا توکل کند، خدا برایش بس است؛ چون توکل بدون اخذ اسباب، عجز و ناتوانی محض است هر چند با نوعی از توکل در آمیخته است. پس بنده نباید، توکلش به خدا را نشانه‌ی عجز و ناتوانی خود قرار دهد و یا عجز و ناتوانی خودش را توکل بداند و اسباب را اخذ نکند؛ بلکه باید هنگام به کار گیری اسبابی که مقصود و مرادش جز با به کار گیری همه‌ی آنها حاصل نمی‌شود، به خدا توکل کند. به عبارت دیگر مؤمن باید ابتدا اسباب لازم کاری را اخذ کند و سپس به خدا توکل نماید؛ البته با این اعتقاد که اسباب تأثیر ذاتی ندارند و اگر خدا بخواهد، تأثیر می‌کنند. ابن قیّم معنا و مفهوم این گفته را اظهار داشته است. [۱۶۵۰]

مؤلف می‌گوید: (عن ابن عباس قال: ، ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُقالها إبراهیم – ÷– حین ألقی فی النار، وقالها محمد – ج– حین قالوا: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ[آل عمران: ۱۷۳]. رواه البخاری) [۱۶۵۱]

(از ابن عباس روایت است که گوید: آیه‌ی: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ«خدا ما را بس و او بهترین حامی و سرپرست است» حضرت ابراهیم÷موقعی که به آتش انداخته شد و حضرت محمدجموقعی که مردم گفتند: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ«مردمان (قریش برای تاختن بر شما دست به دست هم داده‌اند و) بر ضدّ شما گرد یکدیگر فراهم آمده‌اند، پس از ایشان بترسید؛ ولی (چنین تهدید و بیمی به هراسشان نیانداخت؛ بلکه برعکس) بر ایمان ایشان افزود و گفتند: خدا ما را بس و او بهترین حامی و سرپرست است»، این عبارت را بر زبان آوردند. [روایت امام بخاری] .

عبارت: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُیعنی خدا برای ما کافی و بسنده است و دیگر جز او به کس دیگری توکل نمی‌کنیم؛ همان گونه که خدا در آیات دیگری می‌فرماید: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُ[الطلاق: ۳]. «هر کس بر خداوند توکل کند (و کار و بار خود را بدو واگذارد) خدا او را بسنده است» و ﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُ[الزمر: ۳۶]. «آیا خداوند برای (حفاظت و حمایت از) بنده‌اش کافی نیست‌؟».

فرموده‌ی: ﴿وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُیعنی نیکو کسی است که انسان کارش را به او واگذار کند و به او توکل نماید؛ همان طور که خدای متعال در جایی دیگر می‌فرماید: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ[الحج: ۷۸]. «و به خدا چنگ زنید که سرپرست و یاور شما او است و چه سرور و یاور نیک و چه مددکار و کمک‌کننده خوبی است!». این فرموده دربردارنده‌ی توکل به خدا و پناه گرفتن به خداست.

ابن قیم می‌گوید: «خدا برای کسی که به او توکل کرده، بس است و کسی را که به او پناه آورده، کفایت و پشتیبانی می‌کند. الله کسی است که انسان را در برابر ترس، امنیت و آرامش می‌دهد و انسانِ پناهنده را پناه می‌دهد و او نیکو مولا، دوست و نیکو یاوری است. هرکس با خدا رابطه‌ی دوستی برقرار کند و او را دوست خود بگیرد و از او کمک و یاری بخواهد و به او توکل کند و کاملاً از همه چیز ببرد و به سوی او روی آورد، خدا او را دوست خود می‌گیرد و از او محافظت و پاسداری می‌کند و مصونش می‌دارد و هرکس از خدا بترسد و تقوای او را پیشه کند، خدا او را از چیزی که می‌ترسد و نگرانش است، امنیت و آرامش می‌دهد و هر منفعت و سودی که بدان نیاز دارد، برایش جلب می‌کند». [۱۶۵۲]

عبارت: (قالها إبراهیم؛حین أُلقی فی النار) در روایت دیگری از ابن عباس آمده که گوید: آخرین سخن حضرت ابراهیم÷موقعی که به آتش انداخته شد، این بود: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ«خدا ما را بس و او بهترین حامی و سرپرست است». بخاری این را روایت کرده است. خداوند این داستان را در سوره‌ی انبیاء بیان کرده است.

راجع به عبارت: (وقالها محمدج... تا آخر) باید گفت که این ماجرا پس از واقعه‌ی جنگ اُحُد بود که به پیامبرجو یارانش خبر رسید که ابوسفیان و همراهانش تصمیم گرفته‌اند به مسلمانان یورش ببرند. پیامبرجنیز به همراه ابوبکر، عمر، عثمان، علی، زبیر، سعد، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، حذیفه بن یمان، عبدالله بن مسعود و ابوعبیده بن جراح، همراه با هفتاد سوار بیرون رفتند تا اینکه به حمراء الأسد رسیدند. حمراء الأسد در سه مایلی مدینه واقع شده است. سپس خداوند، ترس را در دل ابوسفیان انداخت و او به مکه بازگشت و چند نفر سوارکار از طایفه‌ی عبدالقیس از کنار وی عبور کردند. ابوسفیان گفت: کجا می‌خواهید بروید؟ گفتند: می‌خواهیم به مدینه برویم. ابوسفیان گفت: آیا شما از طرف من پیامی را به دست محمد می‌رسانید؟ گفتند: آری. ابوسفیان گفت: اگر محمد را دیدید، به او بگویید که ما تصمیم گرفته‌ایم به سوی او و یارانش حرکت کنیم تا همه‌شان را ریشه کن کنیم. آن چند نفر سوار از کنار رسول اللهجکه در حمراء الأسد بود، گذشتند و پیام ابوسفیان و یارانش را به آن حضرتجرسانیدند. پیامبرجفرمودند: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ«خدا ما را بس و او بهترین حامی و سرپرست است». این داستان در کتاب های سیره و تفسیر مشهور است. [۱۶۵۳]

در این دو داستان، فضیلت این عبارت عظیم وجود دارد و اینکه این عبارت، گفته‌ی حضرت ابراهیم و حضرت محمد- درود و سلام خدا بر آنان باد! - هنگام سختیها بوده است. از این رو در حدیث آمده است: «إذا وقعتم فی الأمر العظیم فقولوا: حسبنا الله ونعم الوكیل»: هرگاه دچار ‍دشواری و مصیبت سختی شدید، بگوید: خدا برای ما بس است و او نیکو کسی است که انسان به او توکل کند و کارش را به او واگذار نماید». [روایت ابن مردویه] [۱۶۵۴].

همانا اخذ اسباب با توکل به خدا منافات ندارد، بلکه واجب است بنده هر دو را انجام دهد. یعنی اول اسباب را اخذ کند و بعد به خدا توکل نماید، همان طور که این دو پیامبر بزرگوار (حضرت ابراهیم و حضرت محمد علیهما السلام) این کار را کردند. به همین خاطر در حدیث صحیحی که امام احمد، ابوداود و نسائی از عوف بن مالک روایتش کرده‌اند، آمده است: «پیامبرجمیان دو نفر قضاوت کرد». کسی که به ضرر او قضاوت شده بود، وقتی که پشت کرد، گفت: «حسبی الله و نعم الوكیل»: «خدا مرا بس است و او نیکو کسی است که انسان به او توکل کند و کارش را به او واگذار نماید». رسول اللهجفرمودند: «ردّوا على الرجل»: «این مرد را به سوی من بازگردانید». آن حضرتجفرمودند: «ما قلت؟: چه گفتی؟». مرد گفت: گفتم: «حسبی الله و نعم الوكیل»: «خدا مرا بس است و او نیکو کسی است که انسان به او توکل کند و کارش را به او واگذار نماید». رسول اللهجفرمود: «إن الله یلوم على العجز، ولكن علیك بالكیس، فإذا غلبك أمر؛ فقل: حسبی الله ونعم الوكیل» [۱۶۵۵]: «همانا خدا عجز و ناتوانی را ملامت و سرزنش می‌کند ولی باید هوشیار باشی [و تمام تلاش خودت را بکنی]. هرگاه چیزی بر تو غلبه پیدا کرد [و دیگر کاری از دست تو ساخته نبود] آن موقع بگو: خدا مرا بس است و او نیکو کسی است که انسان به او توکل کند و کارش را به او واگذار نماید».

در آیه‌ی مذکور این دلیل وجود دارد که ایمان زیاد و کم می‌شود. مجاهد درباره‌ی آیه‌ی ﴿فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗامی‌گوید: «ایمان زیاد و کم می‌شود‌«. [۱۶۵۶]البته آنچه که انسان برایش ناخوشایند است و از آن بدش می‌آید، گاهی برایش خیر و برکت است و توکل بزرگترین اسباب حاصل شدن خیر، دفع شر و بدی در دنیا و آخرت است.

[۱۶۲۸] النهایة فی غریب الحدیث والأثر ۵/۲۲۱. [۱۶۲۹] در نسخه‌های «ط» و «الف»، عبارت: «أقوی الناس إیماناً» (قوی‌ترین مردم از نظر ایمان) آمده است. [۱۶۳۰] ابن أبی دنیا در «مکارم الأخلاق»، شماره‌ی ۵ از ابن عباس روایتش کرده است. در اسناد این روایت، عبدالرحیم نابینا وجود دارد که متروک است. همچنین عبد بن حمید در مسندش، به شماره‌ی ۶۷۵، ابن أبی دنیا در «القناعة»- آن گونه که در کتاب «السلسلة الضعیفة، شماره‌ی ۵۴۲۱ آمده- حارث بن أبی اسامه در مسندش شماره‌ی (۱۰۷۰ قسمت زوائد) و حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» شماره‌ی ۷۷۰۷، ابونعیم در «الحلیة» ۳/۲۱۸، ابن عدی در «الکامل» ۷/۱۰۶ و دیگران از ابن عباس روایتش کرده‌اند. در اسناد این روایت، هشام بن زیاد، ابو مقدام است که متروک می‌باشد [۱۶۳۱] طیالسی در مسندش، به شماره‌های ۱۳۹ و ۵۱، ابن مبارک در «الزهد» به شماره‌ی ۵۵۹، امام احمد در «المسند» ۱/۵۲و ۳۰، عبد بن حُمید در مسندش شماره‌ی ۱۰، ترمذی در سننش به شماره‌ی ۲۳۴۴، ابن ماجه در سننش شماره‌ی ۴۱۶۱ و دیگران این حدیث را روایت کرده‌اند. این حدیث، صحیح است و حاکم در «المستدرک» به شماره‌ی ۷۸۹۴، ابن حبان در صحیحش به شماره‌ی ۷۳۰ و دیگران این حدیث را صحیح دانسته‌اند. [۱۶۳۲] صاحب کتاب «مدارج السالکین» در همین کتاب جلد ۲، صفحه‌ی ۱۱۴ این گفته را به امام احمد نسبت داده، ولی مشهور است که این عبارت گفته‌ی جنید است آن‌گونه که ابونعیم در کتاب «الحلیة» ۱۰/۲۵۶ آن را از جنید نقل کرده است. [۱۶۳۳] نگا: مدارج السالکین ۲/۱۲۶. [۱۶۳۴] طریق الهجرتین، صفحات: ۳۲۷- ۳۳۰. [۱۶۳۵] الفتاوی الکبری ۲/۳۱۶ و مجموع الفتاوی ۱۰/۲۵۷. [۱۶۳۶] نگا: الفتاوی الکبری ۲/۳۱۶- ۳۱۹. [۱۶۳۷] در نسخه‌ی «ط»، عُمر آمده است. او عُمیر بن حبیب خماشه انصاری خطمی است. به شرح حالش در کتاب «الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة » ۴/۷۱۴ مراجعه کنید. [۱۶۳۸] ابن سعد در «الطبقات» ۴/۳۸۱، ابن أبی شیبه در مصنفش شماره‌ی ۳۰۳۲۷، عبدالله بن امام احمد در «السنة» شماره‌های ۶۸۰ و ۶۲۴، ابن بطه در «الإبانة» شماره‌ی ۱۱۳۱، لالکائی در «شرح أصول اعتقاد أهل السنة»، شماره‌ی ۱۷۲۸، بیهقی در «شعب الإیمان» شماره‌ی ۵۶ و دیگران روایتش کرده‌اند که اسنادش صحیح است. [۱۶۳۹] ابن أبی حاتم در تفسیرش شماره‌های ۸۷۸۲ و ۱۰۱۴۳، لالکائی در «شرح أصول الاعتقاد» شماره‌های ۱۷۲۷ و ۱۷۲۸ و ابن بطه در «الإبانة»، شماره‌ی ۱۱۶۷ همه‌شان با لفظ: «الإیمان یزید وینقص» (ایمان کم و زیاد می‌شود) آن را روایت کرده‌اند. اسناد این روایت ضعیف است. اما این گفته سلف صالح به حد تواتر رسیده و بر آن اتفاق نظر داشته‌اند. [۱۶۴۰] نقل اجماع بر این مطلب را در کتاب «الإیمان» اثر ابوعبید ص ۱۹، التمهید ۹/۲۳۸، طبقات الحنابلة ۱/۳۴۳ و حاشیة ابن القیم علی مختصر سنن أبی داود ۱۲/۲۹۳ نگاه کنید. [۱۶۴۱] کتاب «الإیمان» از کتاب «مجموع الفتاوی»: ۷/۱۹. [۱۶۴۲] زادالمعاد: ۱/۳۵-۳۶. [۱۶۴۳] بدائع الفوائد: ۲/۷۶۶- ۷۶۷، قسمت الفوائد. [۱۶۴۴] در نسخه‌های الف و ط، عبارت «ومَن» آمده است. [۱۶۴۵] در نسخه‌های ط و ب، عبارت: «بذلک» آمده و آنچه که اینجا آمده، از روی نسخه‌ی الف می‌باشد و در کتاب «فتح المجید»، ۲/۵۹۳ نیز آمده است. [۱۶۴۶] عبارت «مآلاً» از نسخه‌ی «ب» افتاده است. [۱۶۴۷] کلمه ی «به» از نسخه‌ی «ض» افتاده است. [۱۶۴۸] امام ابن مبارک در «الزهد» شماره‌ی ۳۱۸، امام احمد در «الزهد» صفحات: ۹۶ و ۳۵، ابن ابی حاتم در تفسیرش شماره‌ی ۱۶۵۲۰ و ابونعیم در «الحلیة» ۴/۳۸ آن را روایت کرده‌اند و اسنادش به وَهب صحیح است. [۱۶۴۹] جامع الرسائل، رسالة فی تحقیق التوکل ص ۸۸. [۱۶۵۰] الجواب الکافی، ص ۱۰، الفوائد ص ۸۷ ومدارج الساکلین ۳/۴۸۰. [۱۶۵۱] بخاری در صحیحش به شماره‌ی ۴۵۶۳ آن را روایت کرده است. [۱۶۵۲] طریق الهجرتین ص۳۳۱. [۱۶۵۳] نسائی در «الکبری» شماره‌ی ۱۱۰۸۳، طبرانی در «المعجم الکبیر» شماره‌ی ۱۱۶۳۲ و دیگران مانند این ماجرا را از ابن عباس روایت کرده‌اند که اسنادش حسن است. سیوطی در «لُباب النقول» ص ۶۱ آن را صحیح دانسته است. نگا: فتح الباری ۸/۲۲۸. ابن حجر این را صحیح دانسته که این روایت از عکرمه مرسل است. [۱۶۵۴] ابن مردویه- آن گونه که در تفسیر ابن کثیر۱/۴۳۱ آمده- روایتش کرده و اسنادش مشکلی ندارد. راویانش ثقه‌اند جز ابوخیثمه مصعب بن سعید که صدوق است و ابن عدی او را ضعیف دانسته است. ابن حبان او را در لیست راویان ثقه آورده و گوید: «گاهی در روایت حدیث، خطا کرده و حدیثش در صورتی که از راویان ثقه روایت کند و تصریح کند که این حدیث را از راوی ثقه شنیده معتبر است چون او مدلّس است». و او در اینجا صراحتا گفته که حدیث را شنیده است یعنی گفته: «حدّثنا». ابن کثیر درباره‌ی این حدیث می‌گوید: حدیثی غریب است و مناوی «فیض القدیر»، ۱/۴۵۴ آن را ضعیف دانسته است. [۱۶۵۵] امام احمد در «المسند»۶/۲۴، ابوداود در سننش ش ۳۶۲۷، نسائی در «السنن الکبری» ش۱۰۴۶۲، بزار در مسندش، ش ۲۷۴۹، طبرانی در «المعجم الکبیر» ۱۸/۷۵، بیهقی در «السنن الکبری» ۱۰/۱۸۱ و دیگران روایتش کرده‌اند. اسناد این روایت حسن است و بقیة بن ولید در روایت امام احمد به صراحت بیان کرده که این حدیث را از راوی دیگر شنیده است. در اسناد این روایت سیف شامی تابعی بزرگ وجود دارد که عجلی و ابن حبان او را ثقه و مورد اطمینان دانسته‌اند و نسایی می‌گوید: او را نمی‌شناسم. [۱۶۵۶] تخریج آن قبلاً گفته شد.