تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

باب : سبب اصلی ابتلای انسان به کفر و شرک، غلو در حق بزرگان و صالحان است

باب : سبب اصلی ابتلای انسان به کفر و شرک، غلو در حق بزرگان و صالحان است

از آن‎جا که مولف/بعضی از کارهای شرک آمیز قبرپرستان را بیان کرد، خواست در اینجا سبب ابتلای آنان به این امور را بیان کند تا از آن پرهیز شود. سبب اصلی گرفتار شدن به قبرپرستی و شرک، غلو درباره‌ی صالحان است و غلو در حق صالحان در گذشته و حال، همواره اساس شرک‌ورزی بوده است و شیطان این غلو و افراط را در قالب محبّت و تعظیم بزرگان ارائه می‎کند.

خداوند متعال می‎فرماید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ[النساء: ۱۷۱]. «ای اهل کتاب! در دینتان غُلو و زیاده‌روی نکنید».

علما گفته‎اند: غلو یعنی در ستایش یا مذمت چیزی از حد گذشتن و ضابطه‌ی آن فرا رفتن از چیزی است که خداوند به آن دستور داده است و فراتر رفتن از فرمان الهی طغیان است که خداوند از آن نهی کرده و می‎فرماید: ﴿وَلَا تَطۡغَوۡاْ فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيۡكُمۡ غَضَبِي[طه: ۸۱]. «و در این زمینه زیاده‌روی نکنید که سزاوار خشمِ من می‌شوید».و همچنین خداوند متعال می‎فرماید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ[النساء: ۱۷۱]. «ای اهل کتاب! در دینتان غُلو و زیاده‌روی نکنید».یعنی از حدودی که خداوند برایتان مشخص کرده فراتر نروید، و منظور از اهل کتاب در اینجا یهود و نصارا می‎باشد و خداوند آنان را از غلو و افراط در دین نهی کرده است. همچنین ما از غلو نهی شده‎ایم، همان‎طور که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿فَٱسۡتَقِمۡ كَمَآ أُمِرۡتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطۡغَوۡاْۚ إِنَّهُۥ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ١١٢[هود: ۱۱۲]. «پس همچنانکه فرمان یافته‌ای، با کسانی که همراهت توبه کرده‌اند، ایستادگی نما و سرکشی نکنید. بی‌گمان او به آنچه انجام می‌دهید، بیناست».

غلو و افراط در میان نصارا زیاد است، آنها در مورد عیسی غلو کرده‎اند و ایشان را از جایگاه نبوت بالاتر برده تا جایی که او را خدا قرار داده‎اند و او را مانند خداوند پرستش می‎کنند، بلکه در مورد کسانی که ادعا می‎کنند که از پیروان عیسی و بر دین او هستند نیز غلو کرده و آنان را معصوم قرار داده‎اند و از آنان در همه‌ی سخنانشان چه حق و چه باطل پیروی کرده‎اند و از سویی یهودیان در مورد عیسی با آنها مخالفت کرده و در حق عیسی ستم کرده‎اند و او را از جایگاهش پایین‎تر قرار داده تا جایی که او را حرامزاده شمرده‎اند [۹۲۷].

شیخ الاسلام می‎گوید: هر کسی از این امت مشابهت با یهود و نصارا را انتخاب کند و با افراط یا تفریط در دین غلو نماید، مانند آنهاست، مانند خوارج که در خلافت علیسعلیه ایشان شوریدند و علی به امر پیامبرجبا آنها جنگید، چنان‎که این روایت از ده طریق در کتاب‎های صحیح و مسانید ثابت است و همچنین رافضی‎ها، قدریه، جهمیه، معتزله و اشاعره همانند آنها راه غلو را در پیش گرفته‎اند [۹۲۸].

همچنین می‎گوید: پس وقتی در دوران پیامبرجکسانی بوده‎اند که با وجود انتساب به اسلام و با عبادت زیاد از دایره‌ی آن بیرون بوده‌اند، باید دانست که کسی که در این زمان به اسلام و سنّت منتسب است ممکن است از دایره‌ی اسلام بیرون باشد، و آن، اسبابی دارد که یکی از آن غلو است؛ غلو و افراطی که خداوند آن را در کتابش مذمّت کرده است می‎فرماید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ[النساء: ۱۷۱]. «ای اهل کتاب! در دینتان غُلو و زیاده‌روی نکنید».

و علیسرافضی‎های افراطی را در آتش سوزاند، ایشان دستور داد که مقابل دروازه‌ی «کندَه» چاله‎هایی برای آنها کنده شد و در آن آتش افروخته گردید و آنگاه آنها را در آن چاله انداخت و صحابه بر قتل آنها اتفاق کردند، اما دیدگاه ابن عباس این بود که آنها با شمشیر کشته شوند و سوزانده نشوند و این قول اکثر علماست [۹۲۹].

گفته‌اش: («در صحیح» از ابن عباس در مورد این آیه ﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا٢٣[نوح: ۲۳]. «و گفتند: از معبودانتان دست برندارید و هرگز (بت‌های) «وَد»، «سُواع»، «یغوث» و «نسر» را رها نکنید».

روایت است که می‏گوید: این نامهای مردان صالحی از قوم نوح بود وقتی که اینها مردند شیطان به قومشان القا کرد که در جلساتشان تندیس این افراد صالح را نصب کنند و آنها را به نام آنها بنامند آنها چنین کردند و پرستش نشدند تا وقتی که اینها نابود شدند و این علم فراموش شد و مجسمه‌ها پرستش شدند) [۹۳۰].

گفته‌اش: (في الصحیح) یعنی صحیح بخاری و مولف آن را مختصر کرده است. بخاری از ابن عباس روایت می‎کند که بت‎هایی که قوم نوح می‎پرستیدند بعدها در میان عرب‎ها مورد پرستش قرار گرفتند، ودّ بت قبیله‌ی کلب در دومة الجندل بود و سواع بت قبیله‌ی هذیل، و یغوث بت قبیله‌ی مراد و سپس به دست بنی غطیف در جرف افتاد و یعوق بت قبیله‌ی همدان و نسر بت قبیله‌ی حِمیر مال آل ذی الکلاع بود. اینها نامهای مردان صالحی در قوم نوح بود و به همین صورت از عکرمه، ضحّاک و ابن اسحاق روایت شده است [۹۳۱].

ابن جریر می‎گوید: «ابن حمید از مهران و او از سفیان از موسی از محمد بن قیس روایت می‎کند که «یغوث» «یعوق» و «نسر» افراد صالحی بودند و پیروانی داشتند که از آنها پیروی می‎کردند، وقتی ایشان مردند کسانی که از آنها پیروی می‎کردند، گفتند اگر تصاویر آنها را بسازیم با به یادآوردن آنها بیشتر برای عبادت تشویق خواهیم شد. از این رو تصاویر آنها را ساختند. وقتی این گروه از میان رفتند و نسل دیگری آمد شیطان آنان را وسوسه کرد و گفت: گذشتگان تصاویر بزرگان را می‎پرستیدند به سبب آنها باران می‎باریده است آنگاه آنان پرستش آن تصاویر را شروع کردند. سفیان از پدرش و او از عکرمه روایت می‎کند که فاصله بین آدم و نوح ده قرن بود و همه بر اسلام بودند. [۹۳۲]

ابن أبی حاتم از عروة بن زبیر روایت می‎کند: که اینها فرزندان آدم بودند و ودّ بزرگترین و نیکوترین آنها بود. [۹۳۳]و عمر بن شبه در «اخبار مکه» نیز از طریق محمد بن کعب قرظی این را روایت کرده است. [۹۳۴]

سهیلی در «التعریف» می‎گوید: یغوث فرزند شیث بن آدم بود و همچنین سواع و غیره؛ مردم به دعای آنها تبرک می‎جستند و هرگاه یکی از آنها می‎مرد مجسمه‎اش را می‎ساختند و به قصد تبرک به آن دست می‎کشیدند تا زمان مهلاییل [۹۳۵]. سپس به تدریج شیطان آنها را وسوسه کرد و به عبادت آن پرداختند و سپس این بت‌پرستی در میان عرب‎های جاهلیت رواج گرفت. ‎البته نمی‎دانم که این اسمها از کجا به عربها سرایت کرد آیا از سوی هندی‎ها؟ گفته شده: هندی‎های بعد از نوح، آغازگر بت‌پرستی بوده‎اند، و یا اینکه این نامها را شیطان به عرب‎ها القا کرده است. [۹۳۶]

فاکهی از ابن کلبی روایت می‎کند که گفت: عمرو بن ربیعه با جنی در ارتباط بود که پیش او می‎آمد، آن جن نزد او آمد و گفت: ندای ابا ثمامه را اجابت کن و بدون نکوهش و ملامت وارد شو. و به جده بیا بت‎هایی آماده خواهی یافت آن بت‎ها را به تهامه بیاور و نترس و سپس عرب‎ها را به پرستش آن فرا بخوان، مردم دعوت تو را می‎پذیرند.

آنگاه عمرو به ساحل جده آمده و آن جا بُت ودّ، سواع، یغوث و نسر را یافت، اینها بت‎هایی بودند که در دوران نوح و ادریس پرستش شده بودند و سپس طوفان این بت‎ها را به اینجا انداخته بود و ریگ‎ها آن را پوشانده بود، عمرو این بت‎ها را بیرون آورد و به تهامه برد و به موسم حج رفت و مردم را به عبادت این بت‎ها فرا خواند و مردم دعوت او را قبول کردند.

حافظ می‏گوید: عمرو بن ربیعه همان عمرو بن لحی است. [۹۳۷]

عمرو بن ربیعه سردار قبیله‌ی خزاعه بود؛ او اولین کسی بود که ذبح شتران را برای بت‌ها رواج دارد و دین ابراهیم را تغییر داد و عرب‎ها قبل از او بر آیین پدرشان ابراهیم بودند تا اینکه عمرو در میان آنها پدید آمد و او شرک را به وجود آورد، چنان‎که ابن جریر از ابی هریره روایت می‎کند که گفت: از پیامبر خداجشنیدم که به اکثم بن جَون گفت: «ای اکثم! عمرو بن لحی بن قمعه را در دوزخ دیدم و تو بیش از همه به او شباهت داری و او از همه به تو شباهت بیشتری دارد». اکثم گفت: ای رسول خدا آیا بیم آن داری که شباهت من به او به من ضرر برساند؟ پیامبر خداجفرمود: نه، تو مؤمن هستی و او کافر و او اولین کسی بود که دین ابراهیم را تغییر داد و بحیره [۹۳۸]و سائبه [۹۳۹]و حامی را ایجاد کرد. [۹۴۰]سندش حسن است.

و در بخاری و مسلم ابوهریره از پیامبرجروایت می‎کند که فرمود: «عمرو بن عامر خزاعی را در دوزخ دیدم او اولین کسی بود که سائبه (شترانی که برای بت‎ها نذر می‎شدند) را رواج داد». [۹۴۱]

گفته‌اش: (انصاباً) جمع نصب در اصل چیزی است که نصب شود و در اینجا منظور بتهای نقاشی شده به شکل آنها است که در مجالسشان نصب می‏شود.

گفته‌اش: (تا آن که آنها هلاک شدند) منظور کسانی است که مجسمه‌ها را برای تشویق بیشتر به عبادت و برای اینکه با دیدن آنها به یاد کردار صاحبانش بیافتند، ساخته بودند.

گفته‌اش: (و این علم فراموش شد) یعنی: و مردم هدفی که این مجسمه‎ها به خاطر آن ساخته شده بود را به فراموشی سپردند و اغلب جاهلان فرق توحید و شرک را نمی‎دانستند و علمایی که این مطلب‎ها را می‎دانستند از بین رفتند، آنگاه این بت‎ها و مجسمه‎ها مورد پرستش قرار گرفتند.

گفته‌اش: (پرستش شدند)، پیش‎تر گفته شد که شیطان آنها را وسوسه کرد و گفت: آنها این مجسمه‎ها را می‎پرستیدند و به سبب اینها باران می‎باریده است، آنگاه مردم این مجسمه‎ها و بت‎ها را پرستیدند. و در روایتی آمده که گفتند: گذشتگان ما اینها را به خاطر آن تعظیم می‎کرده‎اند که به شفاعت آنها نزد خدا امید داشته‎اند و به پرستش این صالحان روی آوردند، یعنی به امید آن که این صالحان برای آنها نزد خدا شفاعت می‎کنند تصاویر و تندیس آنان را مورد پرستش قرار دادند و این شبهه‎ایست که همواره شیطان به مشرکین در گذشته و حال القا کرده است. و خداوند در قرآن این قضیه را کاملاً و به روشنی توضیح داده است. و قبلاً در این کتاب این موضوع مورد بحث قرار گرفت، و برای کسی که خدا او را هدایت کرده ، کافی است.

گفته‌اش: (امام ابن قیم می‎گوید: بسیاری از سلف گفته‎اند: وقتی این صالحان مردند، مجاورت قبرهای آنان را اختیار کردند. و سپس تصاویر آنان را ساختند، سپس با گذشت زمان به عبادت آن تندیس‎ها روی‎ آوردند). [۹۴۲]

ابن قیم، او امام علامه محمد بن أبی بکر بن ایوب زرعی دمشقی معروف به ابن قیم جوزی شاگرد شیخ الاسلام و صاحب تألیفات زیادی است. حافظ سخاوی در مورد وی می‎گوید: علامه‌ی حجت پیشرو در میدان علم و شناخت اختلاف و نیروی روحانی پنهان، که مخالف و موافق به دانش او اعتراف دارند، صاحب تألیفات و خوبیهای فراوان است، وی در سال ۷۵۱ هـ.ق در گذشت. [۹۴۳]

گفته‌اش: (بسیاری از سلف گفته‎اند ...) ظاهراً ابن قیم معنی آن‌ را بدون ذکر لفظش بیان کرده است. و مفهوم این مطلب از بسیاری از سلف روایت شده، از آن جمله ابوجعفر باقر و دیگران. [۹۴۴]که سخن پیشین ما بر آن دلالت دارد.

گفته‌اش: (سپس زمان طولانی بر آنها گذشت) یعنی زمانی طولانی گذشت و آنان آنچه هدف گذشتگان از ساختن تصاویر بزرگان بود را فراموش کرده و به عبادت آن پرداختند، پس روشن است که آغاز شرک به سبب غلو در صالحان بوده است، همان‎طور که سبب شرک به وسیله‌ی ستارگان غلو در مورد ستارگان و اعتقاد داشتن به بد و خوب بودن آن است و این باور بر فلاسفه و امثالشان غالب است و همین باور بر قبرپرستان نیز غالب است و اساس عبادت بت‎ها همین است. چون بت‎پرستان مرده‎ها را به صورتی بدعت‌آمیز مورد تعظیم قرار دادند و تصاویر آنها را ساختند و به آنان تبرک جستند و سرانجام کار به جایی رسید که این تصاویر، تندیس‎ها و صاحب تصاویر مورد پرستش قرار گرفتند و این اولین شرکی بود که روی زمین رخ داد و این همان چیزی است که شیطان در این زمانه به قبرپرستان القا می‎کند. شیطان به آنها چنین القا می‎کند که ساخت و ساز بر قبرها و نشستن در کنار آن از محبت صالحان و تعظیم آنهاست! و دعا در کنار این قبرها از دعا در مسجد الحرام و دیگر مساجد بیشتر و بهتر قبول می‎شود، از این رو به این قصد همواره این قبور را مورد زیارت قرار می‎دادند سپس کار به جایی رسید که به جای خواندن و صدا زدن خداوند صاحب قبر را صدا می‎زدند و خداوند را به او قسم می‎دهند.

ابن قیم می‎گوید: و این نوع شرک از نوع قبلی بدتر است چون خداوند بسی برتر از آن است که به کسی قسم داده شود و یا به واسطه یکی از آفریده‎هایش خوانده شود و سپس آنها به صدا زدن، عبادت، و طلبِ شفاعت از صاحب قبر، روی آورده و قبر او را بت قرار دادند و آن را با چراغ و پرده‎ها تزیین کردند و آن را طواف می‎کنند و می‎بوسند و به حج آن می‎روند و برای آن حیوانی قربانی می‎کنند، سپس از این فراتر رفته و مردم را به عبادت آن دعوت می‎کنند و عبادت قبرها را عید و مراسم دینی قرار می‎دهند و فکر می‎کنند این کار برای دنیا و آخرت آنها مفیدتر است. و همه‌ی این کارها اموری است که به وضوح روشن است که با آنچه خداوند پیامبرش را به آن فرستاده یعنی توحید مخالف و متضاد است و باید که غیر از خدا کسی دیگر عبادت نشود اگر کسی قبرپرستان را از این کارها باز دارد می‎گویند به اولیا و بزرگان بی‌احترامی کرده و بر این باور است که بزرگان حرمت و جایگاهی ندارند و هر کسی آنها را از شرک باز دارد مشرکین خشمگین می‎شوند و در دل‌هایشان نسبت به او نفرت پیدا می‌شود؛ چنان‎که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿وَإِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُ ٱشۡمَأَزَّتۡ قُلُوبُ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِۖ وَإِذَا ذُكِرَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦٓ إِذَا هُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ٤٥[الزمر: ۴۵]. «و هنگامی که الله به ‌یگانگی یاد می‌شود، دل‌های کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند، نسبت به توحید می‌گیرد و متنفر می‌شود و چون یادی از معبودان دیگر به میان می‌آید، ناگهان شادمان می‌گردند‏».

این بیماری در وجود بسیاری از جاهلان و فرومایگان و بسیاری از منتسبین به علم و دین سرایت کرده تا جایی که به دشمنی با اهل توحید برخاسته‎اند و مردم را از آنها بر حذر می‎دارند و با مشرکین دوستی می‎کنند، آنها را تعظیم کرده و ادعا می‎کنند که آنها اولیای خدا و یاوران دین خدا و پیامبرش می‎باشند، اما خداوند این باور آنها را رد می‎کند و می‎فرماید: ﴿وَمَا كَانُوٓاْ أَوۡلِيَآءَهُۥٓۚ إِنۡ أَوۡلِيَآؤُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُتَّقُونَ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ[الأنفال: ۳۴]. «‏و دوستان پروردگار هم نیستند؛ دوستان الله تنها پرهیزکاران هستند؛ ولی بیشترشان نمی‌دانند».

می گویم: در این داستان نکاتی هست که مؤلف به آن گوشزد کرده است.

از آن جمله اینکه:

- هر کسی با دقت به این فصل کتاب و فصل بعدی آن توجه کند به غربت اسلام پی می‎برد و قدرت الهی را در بر دگرگونی دلها مشاهده می‎نماید.

- اولین شرک روی زمین با شبهه‌ی محبت صالحان پدید آمد.

- شناخت اولین چیزی که بوسیله‌ی آن دین انبیاء تغییر داده شد و همچنین شناخت علتِ پذیرفتن بدعت‎ها با اینکه شریعت و فطرت آن را رد می‎کند.

- سبب همه‌ی این امور این است که حق با باطل به هم آمیخته می‎شود، اولی محبت صالحان است و دومی کار افرادی از اهل علم و دین که هدف خیر داشته‌اند اما بعدی‎ها فکر کرده‎اند نیت آنها چیز دیگری بوده است.

- سرشت انسانی به گونه‎ایست که از جایگاه حق در دلش کاسته می‎شود و باطل در دلش بیشتر جای می‎گیرد.

- اینها شاهدی است بر آنچه از یکی از سلف نقل شده که بدعت سبب کفر است. [۹۴۵]

و شیطان بدعت را از گناه بیشتر دوست دارد، چون از گناه توبه می‎شود اما از بدعت توبه نمی‎شود. [۹۴۶]

- شیطان می‎داند که بدعت در نهایت به کجا می‎انجامد حتی اگر انجام دهنده‌ی آن قصد و نیت خیر و نیکی داشته باشد.

- باید این قاعده کلی را به یاد داشت و آن این است که در اسلام از غلو نهی شده است و باید سرانجام غلو را دانست.

- مجاورت قبرها به خاطر انجام عمل صالح زیان بار است.

- ساختن مجسمه ممنوع است و حکمت از بین بردن آن را بشناسیم.

- شناخت و اهمیت این قصه با اینکه مردم به شدت از آن غافلند.

- عجیب تر اینکه مردم این موضوع را در کتاب‎های تفسیر و حدیث می‎خوانند و معنی سخن را می‎دانند، اما باز هم گمان می‎برند که کار قوم نوح بهترین عبادت است و آنچه را که خداوند نهی کرده همان کفر مباح‌کننده‌ی خون و مال می‌باشد.

- به صراحت بیان شده که قوم نوح فقط آنها را واسطه و شفاعت کننده قرار می‎دادند.

- قوم نوح گمان می‎بردند که آن علمایی که تصاویر صالحان را ساخته‎اند، هدفشان واسطه قرار دادن این بزرگان بین مردم و خدا بوده است.

- زمانی این مجسمه‎ها مورد پرستش قرار گرفتند که علم به فراموشی سپرده شد و این اشاره به اهمیت و جایگاه علم، و زیانِ فقدان آن دارد.

- علم با از بین رفتن علما از میان می‎رود.

- مردم به شدّت به رسالت و پیامبران محتاج‎اند و نیازشان به رسالت از نیازشان به آب و غذا شدیدتر است.

- ردّ بر کسانی که شبهاتی به نام عقلیات برای مقابله با وحی ارائه می‎کنند، چون همین کار مشرکین را به شرک گرفتار ساخت.

- ضرر تقلید و اینکه چگونه سبب می‎شود تا مقلدان از دایره‌ی اسلام بیرون روند روشن می‌شود.

گفته‌اش: (و از عمر روایت است که رسول خداجفرمود: «در ستایش من از حد نگذرید چنان‎که نصارا در ستایش عیسی از حد گذشته‎اند، من بنده‌ی خدا هستم، پس بگویید بنده و پیامبر خدا». [امام بخاری و امام مسلم آن را روایت کرده اند] [۹۴۷].

عمر بن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی ابن ریاح بن عبدالله بن قرط بن رزاح بن عدی بن کعب قریشی عدوی، امیر المومنین و افضل صحابه بعد از ابوبکر صدیقساست، وی ده سال و شش ماه زمام حکومت و خلافت را به دست داشت و دنیا را آکنده و سرشار از عدل و داد نمود و در دوران حکومت ایشان سرزمین کسری و قیصر فتح شد و ایشان در ذی الحجة سال ۲۳ هـ.ق به شهادت رسید. [۹۴۸]

گفته‌اش: عمر سروایت می‎کند که پیامبرجفرمود: «لاتُطرونِي كما أَطرَت النَصَاری ابنَ مریَمَ» ابوالسعادات [۹۴۹]می‏گوید: اطراء یعنی تجاوز بیش از حد در مدح و دروغ در مورد آن. دیگران گفته‏اند: اطراء یعنی مرا به باطل مدح نکنید یعنی در مدح من از حد تجاوز نکنید. [۹۵۰]

گفته‌اش: (إنما أنا عبد فقولوا عبدالله ورسوله) در ستایش من افراط نکنید و از حد فراتر نروید چنان‎که نصارا در مدح و ستایش عیسی از حد فراتر رفته‎اند و او را خدا قرار داده‎اند، من بنده خدا هستم پس مرا بنده بنامید چنان‎که پروردگارم مرا بنده نامیده است پس بگویید بنده خدا و پیامبرش.

اما قبرپرستان با فرمان پیامبر مخالفت کرده و آنچه را که ایشان نهی کرده مرتکب شده‎اند و گمان می‎برند که اگر پیامبرجبنده و پیامبر خدا گفته شود و به فریاد خوانده نشود و از او طلب کمک نشود و برای او نذر و قربانی نشود و حجره‎اش مورد طواف قرار نگیرد و گفته شود که او غیب نمی‎داند و اختیاری ندارد، این چیزها یعنی کاستن از جایگاه ایشان، از این‎رو آنها پیامبر را بالاتر از جایگاهش قرار داده‎اند و در مورد ایشان ادعایی می‎کنند که نصاری در مورد عیسی کرده‎اند، یا آنچه در مورد پیامبرجمی‎گویند به آنچه نصاری در مورد عیسی می‎گویند نزدیک است، از این‎رو از پیامبرجطلب آمرزش گناهان می‎کنند و او را برای حل مشکلات صدا می‎زنند.

و شیخ الاسلام در کتاب «الاستغاثة» از یکی از معاصرین خود می‎گوید که او یاری طلبیدن از پیامبرجرا در همه اموری که در آن از خدا یاری و کمک خواسته می‎شود جایز قرار داده و در این مورد کتابی تالیف کرده است و می‎گوید: پیامبرجاموری از غیب را می‎داند که جز خداوند کسی آن را نمی‎داند. و از فردی دیگر همانند این شخص حکایت می‎کند که می‎گوید: آنچه خدا می‎داند پیامبرجهم می‎داند و آنچه خداوند توانایی انجام دادن آن را دارد و پیامبرجنیز توانایی انجام دادن آن را دارد.

و این سرّ بعد از پیامبرجبه حسن منتقل گردیده و سپس در فرزندان حسن تا اینکه به أبی الحسن شاذلی رسید و گفته‎اند این مقام قطب غوث است، و بعضی از اینها در مورد این ‎آیه: ﴿وَتُسَبِّحُوهُ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلًا[الفتح: ۹]. «و او را صبح و شام به پاکی یاد کنید».

می‎گویند: پیامبرجاست که صبح و شام باید مورد تسبیح قرار گیرد. و بعضی می‎گویند که ما خدا و پیامبرش را عبادت می‎کنیم و اینگونه پیامبرجرا معبود قرار می‎دهند.

می‌گویم: و بوصیری گفته:

فإن من جُودِكَ الدنيا وضَرَّتَهَا
ومِن عُلُومِكَ عِلمَ اللَّوحِ والقَلَمِ

ای پیامبردنیا و آخرت بر آمده از سخاوت تو هستند و از جمله علوم ودانش‎هایت علم لوح و قلم است.

او در این شعر دنیا و آخرت را محصول سخاوت و بخشش پیامبرجقرار داده و می‎گوید که پیامبرجآنچه را که در لوح محفوظ است می‎داند.

و این چیزی است که شیخ الاسلام از آن مدرس نقل کرده است وهمه اینها کفر صریح هستند. و عجیب اینجاست که شیطان این کفر را در قالب محبت پیامبرجو تعظیم و پیروی از ایشان به آنها ارائه می‎کند، آری شیطان اینگونه است، حق و باطل را در هم می‎آمیزد تا کسانی را که چارپا صفتان را چنان کند که از هر صدایی پیروی کنند کسانی که از روشنایی علم و دانش بهره نمی‎جویند و به رکن و اساس محکمی پناه نبرده‎اند، چون چنین چیزهایی تعظیم و بزرگداشت نیست، بلکه تعظیم در قلب و زبان است و آنها با تعظیم خیلی دور هستند و تعظیم با قلب این است که انسان معتقد باشد که پیامبرجبنده و پیامبر خداست و ایشان را از خود، فرزندانش، والدینش و از همه مردم بیشتر دوست بدارد. و دو چیز این محبت را تصدیق می‎کند که عبارتند از:

یکی: توحید؛ چون پیامبرجبیش از همه موحّد بود و ایشان تمام وسیله‎ها و اسباب شرک‌ورزی را از همه سو مسدود نمود، تا جایی که وقتی فردی به ایشان گفت: آنچه خدا و شما بخواهی. فرمود: «آیا مرا همتای خداوند قرار داده‎ای؟ بلکه هر آنچه فقط خدا بخواهد [۹۵۱]». و از قسم خوردن به غیر الله نهی کرد و فرمود که سوگند خوردن به غیر الله شرک است. و از نماز خواندن به سوی قبر، مسجد قرار دادن قبر، از جشن و مراسم گرفتن بر قبر و از روشن کردن چراغ بر آن نهی کرده است و اساس آیین پیامبرجبر توحید است که توحید محور نجات است و هیچ کسی به اندازه‌ی ایشان به قول و فعل خود بر توحید تاکید نکرده است و هیچ کسی راهها و وسیله‎هایی که منجر به شرک می‎شود و مخالف توحید است را اینگونه مسدود نکرده است. پس تعظیم ایشان این است که در این خصوص از ایشان اطاعت شود نه اینکه به نام تعظیم و محبت با ایشان مخالفت شود.

دوم اینکه: باید در تمام امور و در اصول و فروعِ دین، فقط از پیامبرجاطاعت کرد و در همه امور فقط ایشان را حاکم و داور قرار داد و به حکم ایشان باید راضی و خوشنود شد و تسلیم فرمان ایشان گشت و باید از مخالفت با حکم ایشان دوری کرد، تا فقط او حاکم و مقتدا باشد و سخن او فقط پذیرفته شود و هر سخنی که با قول ایشان مخالف باشد مردود است، همان‎طور که معبود فقط و تنها خداوند است و بیم و هراس و امید باید فقط از الله تعالی باشد و تنها از او یاری خواسته شود و فقط بر او توکل شود، خداوندی که برای رفع بلاها، سختی‎ها و آمرزش گناهان فقط به او امید بسته می‎شود و دنیا و آخرت برآمده از جود و سخاوت اوست؛ خداوندی که آفریده‎ها را فقط او آفریده، تنها به آنان روزی داده، می‎آمرزد، رحم می‎کند، هدایت و گمراه می‎نماید، سعادت و شقاوت تنها به دست اوست و غیر از او هر کسی که باشد خواه پیامبرجخواه جبرئیل و غیره هیچ چیزی را در اختیار ندارند، پس تعظیم حقیقی و مطابق با گفتار و کردار تعظیم شده همین است و این تعظیم به سود دنیا و آخرت تعظیم کننده و لازم و ملزوم ایمانش می‎باشد.

اما تعظیم و بزرگداشت پیامبرجبا زبان این است که ایشان به آنچه سزاوارش می‎باشد ستایش شود، ستایش‌هایی که خداوند ایشان را به آن مدح نموده و آنچه خودش با آن خود را ستوده است، بدون افراط و تفریطی که قبرپرستان دچار آن گردیده‎اند آنها در مدح و ستایش پیامبرجتا آخرین حد افراط کرده‎اند.

و تعظیم با جوارح و اعضا این است که از پیامبرجاطاعت شود و برای اظهار و تحکیم دین ایشان تلاش و با مخالفان ایشان جهاد شود.

کوتاه سخن اینکه تعظیم مفید یعنی تصدیق گفته‎های پیامبرجو اطاعت از فرامین ایشان و باز آمدن و دست کشیدن از آنچه ایشان از آن نهی کرده است و دوستی و دشمنی به خاطر ایشان و تنها ایشان را حاکم قرار دادن و به حکم ایشان راضی شدن و اینکه نباید طاغوتی انتخاب شود که برای داوری به گفته‎ها و اقوال او مراجعه شود که هر آنچه از گفته‎ها و اقوال پیامبرجبا گفته‎های آن طاغوت موافق باشد پذیرفته شود و آنچه مخالف با او باشد رد یا تأویل شود.

خداوند، ملائکه، پیامبران و اولیای الهی شاهدند که قبرپرستان و دشمنان موحدین در همه‌ی امور پیامبرجرا حاکم قرار نمی‎دهند و فقط از او اطاعت نمی‎کنند. (والله المستعان)

مؤلف می‎گوید: پیامبرجمی‎فرماید: «از افراط و غلو بپرهیزید؛ آنچه پیشینیان را هلاک کرد غلو وافراط بود» [۹۵۲]. در نسخه اصلی به این صورت از مؤلف /ثابت شده است و همچنین آن را بدون مرجع ذکر کرده است.

این حدیث را امام احمد، ترمذی [۹۵۳]و ابن ماجه از ابن عباس روایت کرده‌اند و این عبارت ابن ماجه است که می‎گوید: علی بن محمد از أبو اسامه از عوف از زیاد بن حصین از أبی عالیه از ابن عباس روایت می‎کند که گفت: پیامبرجصبح روز جمره‌ی عقبه در حالی که سوار بر شترش بود گفت: «سنگریزه‎هایی برایم جمع‎آوری کن. آنگاه من هفت سنگریزه برداشته و به ایشان دادم، ایشان سنگریزه‎ها را در کف دست خویش تکان می‎داد و می‎گفت: به اندازه‌ی این سنگ‎ها، به طرف جمره پرتاب کنید و از غلو و افراط در دین بپرهیزید، آنچه کسانی را که پیش از شما بودند هلاک ساخت غلو در دین بود». این اسناد صحیح است و عوف همان اعرابی فرد ثقه و معروفی است. [۹۵۴]

گفته‌اش: (از غلو بپرهیزید ...) شیخ الاسلام می‎گوید: این عام است و همه‌ی انواع غلو در اعتقادات و اعمال را شامل می‎شود و علت بیان این کلمه‌ی عام و فراگیر، زدن سنگریزه بود که شامل این موضوع می‌شود که فرمود سنگ‎هایی کوچک به اندازه‌ی این سنگ‎ها به طرف جمره پرتاب کنید، نه اینکه سنگ‎های بزرگ پرتاب کنید و فکر کنید که سنگ‎ها چون بزرگترند بهتر است و فرمود که از شیوه‌ی گذشتگان یعنی افراط دوری کنید و هر کسی مانند آنها افراط را در پیش بگیرد بیم آن می‎رود که هلاک شود. [۹۵۵]

می‎گوید: و مسلم از ابن مسعود روایت می‎کند که گفت: پیامبرجفرمود: «سخت‌گیران هلاک شده‎اند» [۹۵۶]. سه بار این جمله را تکرار کرد.

گفته‌اش: (هَلَكَ المُتَنَطِعُون) خطابی می‎گوید: «متنطع: یعنی کسی که در چیزی تعمق و سخت‌گیری می‎کند و می خواهد بر اساس مذاهب اهل کلام چیزی را جستجو کند، آنهایی که به اموری می‌پردازند که به آنها ربطی ندارد و در چیزهایی فرو می‌روند که عقلشان به آن نمی‌رسد» [۹۵۷].

و ابوالسعادات می‌گوید: «متنطّعون: یعنی کسانی که در سخن گفتن تعمّق بی‌جا و افراط می‎کنند و از آخر حلق حرف می‎زنند ...» [۹۵۸].

و دیگران گفته‎اند: متنطّعون، یعنی کسانی که در عبادت‎هایشان غلو و افراط می‎کنند به گونه‎ای که از قوانین شریعت خارج می‌شوند و شیطان آنان را وسوسه می‌کند [۹۵۹].

و همه‌ی این اقوال در تعریف «متنطّعون» درست است.

سخت‎گیران از اهل کلام از متنطعون هستند و آنان که در سخن گفتن و ادای حروف سخت گیرند و افراط می‎نمایند از متنطعون هستند و کسانی که در عبادت‎هایشان غلو می‎کنند نیز از متنطعون به شمار می‎آیند.

خلاصه اینکه تنطّع یعنی تعمق، تکلف در سخن یا عمل. همان‌گونه که ابوسعادات می‌گوید.

امام نووی می‎گوید: از این ثابت می‎شود که تکلف در سخن گفتن و چرخاندن زبان به این سو و آن سو و از جمله تکلفی که برای فصاحت‌گویی و به کار بردن لغات و کلمات سخت در سخن گفتن با عوام، مکروه است. [۹۶۰]

و گفته‌اش: پیامبرجاین جمله را سه بار تکرار کرد تا بیشتر مردم را از سخت‎گیری و تکلف بر حذر دارد و به آنان این را بیاموزد پس سلام و درود خدا بر کسی که پیام آشکار و مبین را ابلاغ کرد. ایشان هیچ چیزی که انسان را به بهشت نزدیک می‎کند و از دوزخ دور می‎دارد را نگذاشته مگر اینکه آن را برای مردم بیان کرده است و بیشتر مردم به خاطر مخالفت با چنین احادیثی گمراه شده‎اند و راه سخت‎گیری و افراط و تکلف را در پیش گرفته و هلاک شده‎اند و اگر به آنچه از سوی خدا بوسیله‌ی پیامبرجبرای آنها آمده اکتفا می‎کردند سالم و خوشبخت می‎ماندند. چنان‎که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَرَحۡمَةٗ وَذِكۡرَىٰ لِقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ٥١[العنکبوت: ۵۱]. «آیا برای آنان کافی نیست که ما، این کتاب را که پیوسته بر آنها تلاوت می‌شود، بر تو نازل کرده‌ایم؟ بی‌گمان در این کتاب رحمت و پندی برای مؤمنان وجود دارد».

[۹۲۷] تفسیر ابن کثیر۱/۵۹۰. [۹۲۸] مجموع الفتاوی۳/۳۴۹-۳۵۰. [۹۲۹] مجموع الفتاوی۳/۳۸۳. [۹۳۰] صحیح بخاری ۴۹۲۰ از ابن عباس. [۹۳۱] تفسیر طبری۲۹/۹۹، تاریخ دمشق۶۲/۲۵۲. [۹۳۲] تفسیر طبری۲۹/۹۸ – ۹۹ و در اسنادش محمد بن حمید رازی وجود دارد که متروک است. [۹۳۳] تفسیر ابن ابی حاتم ش۱۸۹۹۶ از طریق ابی حرزة از عروة. [۹۳۴] ابوالشیخ در العظمة ۵/۱۵۹۰ روایت کرده و در سند آن ابومعشر است که ضعیف است. [۹۳۵] همچنین می‌توان مهلائیل گفت. ابن کثیر در البدایة و النهایة ۱/۲۳۲ می‎گوید: این همان کسی است که فارس‎ها گمان می‎برند او پادشاه هفت اقلیم است. و می‎گویند او اولین کسی است که درختان را قطع کرد و شهرها و قلعه‎های بزرگی ساخت و اوست که شهر بابل و شهر شوش سفلی را ساخت و او شیطان و لشکریانش را شکست داد و آنان را به گوشه‎ و کناره و دره‎های کوهها آواره و فراری کرد. و گروهی از جن‎های سرکش را کشت و او تاج بزرگی داشت و برای مردم سخنرانی می‎کرد. حکومتش چهل سال ادامه یافت. [۹۳۶] در الروض الأنف ۱/۳۶ می‎گوید: مهلائیل یعنی ممدوح. و در زمان او بت‌پرستی آغاز شد و گفته‎اند او در ۸۹۵ سالگی وفات کرده است. نگا: لقطة العجلان ص۸۲. [۹۳۷] فتح الباری ۸/۶۶۸ و نگا: اخبار مکه، فاکهی۵/۱۶۱. [۹۳۸] بحیره به حیوانى میگفتند که پنج بار زائیده بود و پنجمین آنها ماده- و به روایتى نر- بود، گوش چنین حیوانى را شکاف وسیعى میدادند و آن را بحال خود آزاد میگذاشتند و از کشتن آن صرف نظر می‌کردند. بحیره از ماده بحر به معنى وسعت و گسترش است و اینکه عرب دریا را بحر می‌گوید به خاطر وسعت آن است و اینکه بحیره را به این نام مى‌نامیدند به خاطر شکاف وسیعى بود که در گوش آن ایجاد می‌کردند. (مصحح) [۹۳۹] سائبه شترى بوده که دوازده بچه مى آورد، آن را آزاد میساختند و حتى کسى سوار بر آن نمیشد و به هر چراگاهى وارد میشد آزاد بود و از هر آبگاه و چشمه‌اى آب مینوشید کسى حق مزاحمت آن را نداشت. (از ماده سیب به معنى جریان آب و آزادى در راه رفتن است. (مصحح) [۹۴۰] روایت ابن اسحاق همان طور که در سیره ابن هشام۱/۲۰۱- ۲۰۲ آمده است. تفسیر طبری۷/۸۶ و دیگران و اسنادش صحیح است. [۹۴۱] بخاری ش۳۳۳۳ و صحیح مسلم ۲۸۵۶. [۹۴۲] اغاثة اللهفان۱/۲۰۳. [۹۴۳] شرح حال او را در معجم المحدثین ذهبی، ص۲۶۹ و المقصد الأرشد۲/۳۸۴ ملاحظه کنید. [۹۴۴] الدر المنثور۸/۲۹۳- ۲۹۵. [۹۴۵] امام بربهاری در شرح السنه ص۵۵ با بیان خطر همنشینی با بدعت گذاران می‎گوید: «صاحب بدعت همنشین خود را گمراه می‎کند تا اینکه او را به کفر می‎رساند». و ابو نعیم در الحلیة ۱۰/۲۲۹ و بیهقی در شعب الایمان، ش۷۲۲۳ از أبی حفص عمرو بن سلمه الزاهد روایت می‎کند که گفت: گناهان طلیعه و پیام‎آور کفر هستند همان‎طور که تب پیام‎آور مرگ است. این روایت به پیامبرجنسبت داده شده، اما اساسی ندارد. [۹۴۶] علی بن جعد در مسندش ۱۸۰۹ و ابونعیم در حلیة الولیاء ۷/۲۶ و لالکائی در شرح اصول الاعتقاد ۲۳۸ و هروی در ذم الکلام ۹۱۴ که اسنادش صحیح است. [۹۴۷] صحیح بخاری ش۶۸۳۰، ۳۴۴۵ و صحیح مسلم۱۶۹۱ که در اصل آن جمله «لاتطرونی» نیست. [۹۴۸] شرح حال ایشان را در الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة ۴/۵۸۸ ملاحظه کنید. [۹۴۹] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر ۳/۱۲۳. [۹۵۰] نگا: النهایة فی غریب الحدیث، ابن جوزی ۱/۳۰ عمدة القاری عینی ۱۶/۳۷. [۹۵۱] حدیث صحیحی که تخریج آن قبلاً در «باب خوف از شرک» گذشت. [۹۵۲] مسند احمد ۱/۳۷۴، ۲۱۵، نسائی در سنن۳۰۵۷ ابن ماجه در سنن ۳۰۲۹، المعجم الکبیر طبرانی۱۲۷۴۷ صحیح ابن خزیمه۲۸۶۷ – ۲۸۶۸، صحیح ابن حبان۳۸۷۱ و مستدرک حاکم ۱/۴۶۶. و آن را به شرط بخاری و مسلم صحیح قرار داده و ذهبی او را تایید کرده و حدیث مذکور صحیح است. [۹۵۳] در ترمذی آن را نیافتم و بلکه ترمذی در ۳/۲۴۲ به آن اشاره کرده است. [۹۵۴] نگا: تقریب التهذیب ص۴۳۳. [۹۵۵] اقتضاء الصراط المستقیم ص۱۰۶. [۹۵۶] صحیح مسلم ش۲۶۷۰. [۹۵۷] معالم السنن۴/۲۷۷. [۹۵۸] النهایة فی غریب الحدیث والاثر ۵/۷۳. [۹۵۹] فیض القدیر۶/۳۵۵. [۹۶۰] ریاض الصالحین، ص۳۹۳.