تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

توضیح و شرح باب:

توضیح و شرح باب:

باب: آنچه در مورد بدفالی گرفتن آمده است.

تطیر یعنی بدفالی گرفتن که در دوران جاهلیت با پرنده‎ها و آهو فال می‎گرفتند و این کار آنان را از انجام آنچه می‎خواستند، باز می‎داشت. آنان هرگاه می‎خواستند کاری انجام دهند اگر می‎دیدند که پرنده‌ای به سمت راست در حال پرواز است آن را به فال نیک می‎گرفتند و اگر می‎دیدند که به سمت چپ در حال پرواز است آن را به فال بد می‎گرفتند، شریعت این کار را نفی، ممنوع و باطل قرار داد و مردم را آگاه کرد که این عمل در جلب سود و یا دفع زیان تأثیری ندارد.

مدائینی می‌گوید: از رؤیة بن حجاج سؤال کردم که معنی سانح چیست؟ گفت: آنچه از طرف راستت آید گفتم بارح چیست؟گفت: آنچه از سمت چپت آید و آنچه از رو به رویت آید ناطح و نطیح و آنچه از پشت سرت آید قاعد و قعید گویند.

بدفالی گرفتن دروازه‎ای از شرک و منافی با توحید یا کمال آن است، چون از القای شیطان، ترساندن و وسوسه‌ی آن است، مؤلف این موضوع را در کتاب التوحید بیان کرد تا اینگونه از آن بر حذر دارد و به کمال توحید که با توکل کردن به خداوند تحقق می‎یابد راهنمایی کند.

و هر کس به بدفالی توجه داشته باشد از ورود سیل به دره سریع‌تر به او راه می‌یابد و درهای وسوسه در همه آنچه‌ی می‎بیند و می‎شنود به رویش گشوده می‎شود، شیطان رابطه‌های نزدیک و دوری که در کلمات و معانی احتمال می‎رود را به او القا می‎کند که دینش را فاسد می‎نماید و زندگی را برایش تلخ می‎کند، پس باید بنده بر خدا توکل کند و از پیامبرجپیروی نماید و کاری را که می‎خواهد انجام دهد و نباید بدفالی گرفتن او را از آنچه می‎خواهد باز دارد و او را وارد (دایره‌ی) شرک کند.

خداوند متعال می‎فرماید: ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ[الأعراف: ۱۳۱]. «به راستی بدشگونی آنان، نزد الله است؛ ولی بیشترشان نمی‌دانند».الأعراف: ١٣١

در اول آیه آمده است: ﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُ[الأعراف: ۱۳۱]. «پس هنگامی که نعمت و آسایش به آنان روی می‌کرد، می‌گفتند: این، از آنِ (ما و به سبب شایستگی) ماست و چون خشکسالی و سختی به آنان می‌رسید، موسی و همراهانش را بدشگون می‌دانستند». (الاعراف: ۱۳۱) یعنی هرگاه آبادی و سلامتی به سراغ خاندان فرعون می‎آمد می‎گفتند ما شایسته‌ی این چیزها هستیم و اگر دچار بلا و قحط سالی می‎شدند می‎گفتند این به سبب موسی و یارانش می‎باشد و به نحوست آنان دچار چنین امر ناخوشایندی شده‎ایم. پس خداوند متعال خبر می‎دهد که﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ[الأعراف: ۱۳۱]..

ابن عباس می‎گوید: «یعنی فالشان همان اموری است که برایشان مقدر شده است». [۱۳۴۶]و در روایتی که ابن جریر از ابن عباس آورده است می‎گوید: «کارها همه از سوی خداوند است» [۱۳۴۷]. و در روایتی دیگر آمده است: «بدبختی آنها از سوی خداوند است» [۱۳۴۸]. یعنی وقتی آنان کفر ورزیدند و آیات الهی را تکذیب کردند و پیامبرانش را دروغگو انگاشتند گرفتار بلا و بدبختی شدند.

گفته شده: «بدبختی بزرگ آنها دوزخ است که پیش خداست؛ نه آنچه در دنیا گرفتار آن شده‎اند [۱۳۴۹]». ظاهر این آیه مانند آیه‎ای دیگری است که خداوند می‎فرماید: ﴿وَإِن تُصِبۡهُمۡ حَسَنَةٞ يَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِكَۚ قُلۡ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ[النساء: ۷۸]. «و اگر نعمتی به آنان برسد، می‌گویند: «این از نزد الله است» و اگر گزندی به آنان برسد، می‌گویند: «این از سوی توست». بگو: همگی از نزد الله است».

یعنی همه چیز از سوی خداوند است اما بدبختی که خداوند از سوی خود بر آنان مسلط گردانیده به سبب اعمالشان است نه به سبب موسی و همراهانش. چگونه می‎تواند موسی سبب بدبختی آنها شود و حال آنکه موسی آورنده خیر و خوبی محض است. و بدفالی و بدشگونی از شرّ و بدی گرفته می‎شود. خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ[الانعام:۳۷]. یعنی بیشترشان جاهل و نادان‎اند و نمی‎دانند و اگر می‎فهمیدند می‎دانستند که در آنچه موسی آورده چیزی نیست که اقتضای بدفالی را کرده باشد.

ابن جریر می‎گوید: «خداوند متعال می‎گوید: بهره‌ی آل فرعون و غیره از رفاه و آبادانی دیگر بهره‎های خیر و شرّ نزد خداوند است، اما بیشتر آنان نمی‎دانند که چنین است، از این‎رو به موسی و همراهانش بدفالی می‎گرفتند [۱۳۵۰].

می‎فرماید: ﴿قَالُواْ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ[یس: ۱۹].

یعنی آنچه از خیر و شر باشد که به شما رسیده به سبب کارهایتان و کفر ورزیدن شما و مخالفت شما با ناصحان است و به سبب ما نیست، بلکه تجاوز و دشمنی شما علت بدبختی‎تان است، پس فال بد متجاوز و ستمگر به خودش می‎باشد و این بهره بد از سوی خداوند می‎آید، چنان‎که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِكَۚ قُلۡ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا[النساء: ۷۸]. «و اگر نعمتی به آنان برسد، می‌گویند: «این از نزد الله است» و اگر گزندی به آنان برسد، می‌گویند: «این، از سوی توست». بگو: همگی از نزد الله است. پس این قوم را چه شده که حاضر نیستند و نمی‌توانند هیچ سخنی را دریابند؟‏». و اگر آنان می‎فهمیدند به آنچه تو آورده‎ای بدفالی نمی‎گرفتند و چون در آنچه پیامبرجآورده چیزی که مایه بدفالی باشد وجود ندارد، چون خوبی محض است و هیچ شری در آن نیست و صلاح مطلق است و هیچ فسادی در آن وجود ندارد و حکمتی است که هیچ عیبی در آن نیست و رحمتی است که هیچ ستمی در آن وجود ندارد. پس اگر این قوم عاقل و فهمیده می‎بودند پیامبرجرا به بدفالی نمی‎گرفتند، چون بدفالی از شَر گرفته می‎شود ، نه از خوبی محض، حکمت و رحمت ، بلکه کفر، شرک ورزی و ستمگری آنان مایه بدبختی آنهاست و از سوی خدا می‎آید همان‎طور که نیک بختی آنان نیز از سوی خداوند است. ﴿طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡیعنی بدفالی شما به خودتان بر می‎گردد، پس بدفالی که می‎گیرید به خودتان بر می‎گردد و این جواب سخن گفتن چنان‎که پیامبرجفرمود: «هرگاه اهل کتاب بر شما سلام کردند بگویید و بر شما [۱۳۵۱]». ابن قیم آن را بیان کرده است [۱۳۵۲].

گفته‌اش: (أاِن ذکرّتم) یعنی به خاطر آنکه به شما تذکر دادیم و شما را به توحید و یکتاپرستی امر نمودیم در مقابل به ما چنین می‎گویید و ما را تهدید کردید بلکه شما قومی اسرافگر و متجاوز هستید [۱۳۵۳].

و قتاده می‎گوید: «یعنی آیا اگر شما را به خداوند یادآوری کنیم به ما بدفالی می‎گیرید؟ [۱۳۵۴]».

مطابقت هر دو آیه با موضوع فصل روشن است، چون خداوند بدفالی گرفتن را جز از جانب دشمنانش بیان نکرده است، پس بدفالی گرفتن از کارهای جاهلیت است و کاری اسلامی نیست.

مؤلف می‎گوید: (و از ابوهریره روایت است که پیامبرجفرمود: «تعدیه بیماری‎ها، فال گیری از پرندگان، منحوس پنداشتن پرنده‌ی بوم و ماه صفر را بد دانستن، هیچ یک حقیقت ندارد). بخاری و مسلم روایت کرده‌اند. و مسلم اضافه کرده: خوبی و بدی را به ستاره‎ها نسبت داده و غول و جنی که آنها تصور می‎کردند در صحرا مردم را سرگردان می‎کند حقیقت ندارد [۱۳۵۵].

گفته‌اش: (تعدیه و سرایت بیماری) ابوالسعادات می‎گوید: یعنی سرایت بیماری به فرد دیگر. مانند اینکه شتری که بیماری گَر گرفته است از شتران سالم دور نگاه داشته می‎شود تا شتران سالم به بیماری آن مبتلا نشوند [۱۳۵۶].

و در بعضی از روایات این حدیث آمده که بادیه‎نشینی گفت: پس چرا شترانی که مانند آهو هستند وقتی شتر گَر گرفته با آن قاطی می‎شود آن را گَر می‎کند؟ پیامبرجفرمود: «همان اولی را چه کسی گَر کرده است؟ [۱۳۵۷]».

و در روایتی که در صحیح مسلم [۱۳۵۸]ذکر شده آمده است: که ابوهریره حدیث «لا عدوی» (بیماری سرایت نمی‎کند) را از پیامبرجروایت می‎کرد و همچنین از پیامبرجروایت می‎کرد که فرمود: «فرد بیمار نباید به فردی سالم نزدیک شود». و سپس ابوهریره فقط به روایت همین حدیث بسنده کرد و حدیث «بیماری سرایت نمی‎کند» را دیگر نمی‎گفت، مردم به او مراجعه کردند و گفتند: از شما شنیدیم که این حدیث را روایت می‎کردید، ابوهریره قبول نکرد. ابومسلم که از ابوهریره روایت می‎کند می‎گوید: نمی‎دانم که ابوهریره فراموش کرده بود یا اینکه یکی از دو حدیث ناسخ دیگری است [۱۳۵۹].

حدیث «لا عدوی» را جمعی از صحابه از قبیل انس بن مالک [۱۳۶۰]، جابر بن عبدالله [۱۳۶۱]، سائب بن یزید [۱۳۶۲]، ابن عمر [۱۳۶۳]و دیگران روایت کرده‎اند. پس اگر ابوهریره فراموش کرده باشد اشکالی پیش نمی‎آید و در بعضی از روایات این حدیث آمده است که: «از فرد جذام گرفته فرار کن چنان که از شیر می‎گریزی». علما در مورد این حدیث خیلی اختلاف نظر دارند، گروهی این حدیث: «لا عدوی» را رد کرده‎اند، چون ابوهریره از آن رجوع کرده است و احادیثی که بر پرهیز کردن و دوری نمودن از فرد بیمار وارد شده بیشترند پس تمسک جستن به آن احادیث اولی است، اما این دیدگاه درست نیست، چون حدیث مذکور را جمعی از صحابه روایت کرده‎اند.

گروهی دیگر از علما بر عکس اینها حدیث «لا عدوی» را ترجیح داده‎اند و دیگر احادیث را ضعیف شمرده‎اند به عنوان مثال حدیث: «از فرد جذام گرفته ...» را شاذ شمرده‎اند چون عایشه آن را انکار کرده است، چنان‎که ابن جریر از عایشه روایت می‎کند که زنی او را در مورد این حدیث پرسید، عایشه در جواب گفت: پیامبرجاین را نگفته است، بلکه فرمود: «لا عدوی» و فرمود: (فمن أعدی الأول: همان اولی چطور گَر شده است؟) و عایشه گفت: غلامی داشتم که این بیماری را داشت و او در کاسه‎ام غذا می‎خورد و در لیوانم آب می‎نوشید و بر رختخوابم می‎خوابید [۱۳۶۴]. این قول هم از قوّت لازم برخوردار نیست، چون احادیثی که در آن به دوری گزیدن از بیمار امر شده، ثابت‎اند.

و گروهی دیگر اثبات و نفی را به دو حالت مختلف و متفاوت حمل کرده‎اند، پس جایی که آمده: (بیماری سرایت نمی‎کند) مخاطب فردی بوده که یقین او قوی بوده است و توکلش درست بوده به گونه‎ای که می‎توانسته از خودش باور سرایت بیماری را دفع نماید، همان‎طور که می‎تواند باور بدفالی گرفتن را از خود دور کند، باوری که در دل هر کسی خطور می‎کند، فردی که یقینش قوی است از آن تحت تاثیر قرار نمی‎گیرد، چنان‎که قوّت طبیعت علّت و بیماری را از بین می‎برد.

و جایی که آمده بیماری سرایت می‎کند مقصود افرادی بوده‎اند که ایمان و توکلشان ضعیف است، این توجیه را بعضی از دوستان ما گفته و آن را پسندیده‎اند، اما این توجیه قابل تأمل است.

و وقتی مالک را در مورد حدیث: «از فرد جذام گرفته فرار کن ...» پرسیدند گفت: چیز ناپسندی در آن نمی‎بینم و همه اینها به خاطر آن است که در دل مسلمان چیزی نیاید [۱۳۶۵].

یعنی اصل تعدیه و تسرّی را نفی کرده و فرمان به دوری را برای سدّ ذریعه شمرده تا کسی که نزدیک بیمار قرار می‎گیرد گمان نبرد که به سبب نزدیک شدن، بیمار شده است که شریعت این را نفی می‌کند.

ابوعبید [۱۳۶۶]، ابن جریر [۱۳۶۷]و طحاوی [۱۳۶۸]همین را گفته‎اند و قاضی ابویعلی از امام احمد همین قول را نقل کرده است [۱۳۶۹].

می‎گویم: بهتر از همه‌ی آنچه گفته شد سخنی است که بیهقی [۱۳۷۰]می‎گوید. و ابن صلاح، ابن قیم، ابن رجب، ابن مفلح و دیگران [۱۳۷۱]با پیروی از او آن را گفته‎اند که پیامبرجمی‌فرمایند: «لا عدوی» یعنی بیماری به گونه‎ای که مردم در دوران جاهلیت بدان معتقد بودند و کار را به غیر الله نسبت می‎دادند و می‎گفتند این بیماری‎ها به طور طبیعی سرایت می‎کند، حقیقت ندارد و بیماری به خودی خود مسری نیست و خواست خداوند است که نزدیک شدن فرد سالم را به بیمار سبب بیماری فرد سالم می‎گرداند.

از این‎رو پیامبرجفرمود: «از فرد جذام گرفته فرار کن همان‎طور که از شیر فرار می‎کنی» [۱۳۷۲]. و فرمود: «فرد سالم به فرد بیمار نزدیک نشود» [۱۳۷۳].

و در مورد بیماری طاعون می‎فرماید: «هر کسی اطلاع یافت که در سرزمینی بیماری طاعون شیوع یافته به آنجا نرود». و همه این امور با تقدیر و فیصله‌ی‎ الهی انجام می‎شود چنان‎که پیامبرجفرمود: «پس اوّلی را چه کسی دچار بیماری کرد». این سخن اشاره به آن دارد که شتر اول با تقدیر و فیصله الهی دچار بیماری شده‎است.

امام احمد و ترمذی از ابن مسعود و او از پیامبرجروایت می‎کند که فرمود: «چیزی به چیزی سرایت نمی‎کند». سه بار این جمله را تکرار فرمود آنگاه بادیه‎نشینی گفت: می‎بینم که پلک شتری گَر گرفته یا در قسمت دم آن به مقدار کوچکی گَرگرفتگی وجود دارد آنگاه تمام شتران را این بیماری فرا می‎گیرد. پیامبرجفرمود: «اولی را چه کسی دچار گَری کرده است؟! تسرّی بیماری و نحوست ماه صفر حقیقت ندارد، خداوند هر چیزی را آفریده، زندگی و مصیبت‎هایی که به آن گرفتار می‎شود و روزی آن را نوشته و مقدر کرده است [۱۳۷۴]. پس پیامبرجخبر داد همه این امور با تقدیر و قضای الهی انجام می‎یابد، چنان‎که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآ[الحدید: ۲۲]. «‏هیچ مصیبتی در زمین و جان‌هایتان(به شما) نمی‌رسد، مگر پیش از آنکه پدیدش بیاوریم، در کتابی ثبت شده است. بی‌گمان این امر بر الله آسان است».

اما اینکه فرمان داده که از فرد جذام گرفته دوری شود و از نزدیک شدن فرد سالم به فرد بیمار نهی کرده است و از ورود به جایی که بیماری طاعون شیوع یافته باز داشته است؛ این از باب دوری کردن از اسبابی است که خداوند آن را آفریده و آن را سبب هلاک و آسیب قرار داده است و بنده موظف است که از اسباب شرّ و بیماری دوری گزیند، پس همان‎طور که انسان نباید خودش را به آب یا آتش بیفکند چون سبب هلاکت می‎شود، همچنین نباید به فرد جذام گرفته نزدیک شود و به جایی برود که طاعون شیوع یافته است، چون همه‌ی اینها سبب بیماری، هلاکت و نابودی می‎گردد و خداوند اسباب و آنچه معلول آن است را آفریده، آفریننده و تقدیر کننده‎ای جز او نیست.

اما اگر توکل بر خداوند، ایمان به تقدیر و قضای الهی قوی باشد در نتیجه نفس انسان در نزدیک شدن به این اسباب قوت می‎گیرد و با اعتماد بر خداوند و امید به او که هیچ زیانی به او نمی‎رسد، در چنین صورتی نزدیک‌شدن او به فرد بیمار و غیر بیمار جایز است به خصوص اگر در آن مصلحتی عام یا خاص باشد و حدیثی که ابوداود و ترمذی روایت کرده‎اند که پیامبرجدست فرد جذام گرفته‎ای را گرفت و در کاسه‎اش داخل کرد و فرمود: «بخور به نام خدا، با اعتماد و توکل بر خدا» [۱۳۷۵]. بر همین حمل می‎شود و امام احمد این حدیث را مستمسک خود قرار داده است.

و این از سیدنا عمر‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎ [۱۳۷۶]، فرزندش [۱۳۷۷]و سلمان [۱۳۷۸]شروایت شده است.

ابن رجب [۱۳۷۹]می‌گوید: آنچه از خالدبن ولید روایت شده که سم خورد [۱۳۸۰]. و همچنین حرکت کردن سعد بن ابی وقاص و ابی مسلم خولانی همراه لشکر روی دریا [۱۳۸۱]مانند همین است.

ابن قیم می‌گوید: (لاطیرة) احتمال نفی یا نهی آن وجود دارد. یعنی: فال گیری نکنید. ولی حدیث: (لا عدوی ولاطیرة ولا هامة ولاصفر)بر این دلالت می‎نماید که مراد نفی و ابطال این امور است که در جاهلیت به آن مشغول بودند و نفی در اینجا از نهی رساتر است؛ چون نفی بر بطلان آنها و عدم تأثیرش دلالت می‎کند اما نهی بر منع از آنها دلالت می‎نماید.

در صحیح مسلم از معاویه بن حکم سلمی روایت است که او به پیامبرجگفت: مردمانی از ما هستند که بدفالی می‎گیرند، پیامبرجفرمود: «این چیزی است که هر یکی از شما آن را در خود احساس می‎کند، اما نباید این احساس شما را از کارتان باز دارد [۱۳۸۲]». و خبر داده است که انجام دادن و بدبینیش که در بدفالی است در خود شخص و عقیده‌اش وجود دارد نه اینکه در آنچه بدفالی نسبت به آن انجام می‌شود. پس پیامبرجخبر داد که توهّم، ترس و شرک‌ورزی است که فردی را که بدفالی می‎گیرد از انجام کارش باز می‎دارد نه آنچه او می‎بیند یا می‎شنود. پس پیامبرجقضیه را برای امتش واضح و روشن نمود و برایشان فساد بدفالی گرفتن را بیان کرد تا بدانند که خداوند بدفالی را علامت و نشانه‎ای برای آنچه از آن می‎هراسند قرار نداده است و امت مطمئن باشند و به یگانگی خداوند که پیامبرانش را همراه آن فرستاده و کتاب‎هایش را به آن نازل کرده و آسمان‎ها، زمین، بهشت و دوزخ را به سبب توحید آفریده، اطمینان داشته باشند و اینگونه پیامبرجریشه‌ی شرک را از دلهای امت بیرون می‎آورد تا به کاری از کارهای مشرکین آلوده نشوند.

پس هر کسی به حلقه‌ی محکم و ریسمان استوار توحید چنگ زند و بر خداوند توکل نماید وسوسه‌ی بدفالی را قبل از استقرار آن در دلش از بین می‎برد.

و اجازه نمی‎دهد توهم آن در دلش جای بگیرد.

عکرمه می‎گوید: نزد ابن عباس نشسته بودیم که پرنده‎ای از کنار ما عبور کرد در حالی که بانگ می‎زد، مردی گفت: خیر باشد خیر باشد، ابن عباس به او گفت: «نه خیری است و نه شری» [۱۳۸۳]. ابن عباس بلافاصله به او اعتراض کرد تا به تأثیر پرنده در خیر و شرّ معتقد نباشد و طاووس همراه شخصی در سفری بود کلاغی قارقار کرد. مرد گفت: خیر باشد. طاووس گفت: چه خیری در این هست؟ با من همراه مباش [۱۳۸۴].

اما اشکالی که پیش می‎آید از اینجاست که ابن حبان در صحیح خود از انس از پیامبرجروایت می‎کند که فرمود: «لا طيرة والطيرة علي من تطير: [۱۳۸۵]فال بد حقیقت ندارد و فال بد بر کسی است که بد فالی می‎گیرد».

ظاهر این حدیث این را می‎رساند که بدفالی گرفتن سبب می‎شود تا کسی که فال بد می‎گیرد دچار شرّ شود. و پاسخش این است که هر کسی بدفالی بگیرد به آنچه می‎بیند یا می‎شنود اعتماد می‌کند که همین عامل او را از انجام کارش منصرف می‌کند و به سزای این بدفالی گرفتن به آنچه نمی‎پسندد مبتلا خواهد شد.

اما هر که به خداوند توکل نماید و به او تعالی اعتماد کند به گونه‎ای که ترس و امیدش از خدا باشد و به غیر الله توجهی ننماید فال بد به او زیانی نمی‎رساند و کسی که با وسیله‎هایی که از آن نهی شده خودش را از اسباب ضرر و بلا دور کند مانند کسی که بدفالی گرفتن او را از آنچه می‎خواهد باز دارد، اغلب به آنچه از آن می‎ترسد گرفتار می‌شود.

احادیثی روایت شده که بعضی از مردم گمان می‎برند که این احادیث بر جایز بودن بدفالی گرفتن دلالت می‎نمایند، از آن جمله اینکه پیامبرجمی‎فرماید: «شومی و نگون بختی در سه چیز است، زن، چهارپا و خانه» [۱۳۸۶].

و در روایتی آمده است: «تعدیه‌ و سرایت بیماری و بدفالی گرفتن حقیقت ندارد و شومی و نحوست در سه چیز است» [۱۳۸۷]. و در حدیثی دیگر آمده است: «اگر شومی و نحوستی باشد در اسب، زن و مسکن است» [۱۳۸۸]. بخاری روایت کرده است که عایشه بآن را نپذیرفت و گفت: قسم به کسی که قرآن را بر ابوالقاسم نازل کرده کسی که این حدیث را روایت کرده دروغ گفته است [۱۳۸۹].

و بلکه پیامبرجمی‎فرمود: «اهل جاهلیت می‎گفتند نحوست و فال بد در زن، خانه و چهارپاست». سپس عایشه این را خواند: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ٢٢[الحدید: ۲۲]. «‏هیچ مصیبتی در زمین و جان‌هایتان(به شما) نمی‌رسد، مگر پیش از آنکه پدیدش بیاوریم، در کتابی ثبت شده است. بی‌گمان این امر، بر الله آسان است».روایت احمد، ابن خزیمه و حاکم آن را صحیح شمرده‌اند.

خطابی [۱۳۹۰]و ابن قتیبه می‎گویند: «این از بد فالی مستثنی است» [۱۳۹۱].

یعنی از بدفالی که از آن نهی شده مستثنی است مگر اینکه خانه‎ای داشته باشد که سکونت در آن را دوست ندارد و یا همسری دارد که زندگی با او را دوست ندارد و یا اسب یا خدمتگزاری دارد که آن را نمی‎پسندد می‎تواند خانه، سواری و خادم را بفروشد و زنی که دوست ندارد را طلاق دهد؛ در حالی که دوست ندارد و اذیت می‎شود این چیزها را نگه ندارد چون سبب بدبختی می‎شوند.

وگروهی گفته‎اند: پیامبرجبه طور قطعی نفرموده‎اند که در این سه چیز شومی و بدبختی وجود دارد، بلکه شومی و بدبختی این سه چیز را مشروط بیان کرده و لازم نیست که در هر یک از این سه چیز صدق نماید. و راوی حدیث دچار اشتباه شده است.

می‎گویم: با اینکه می‎توان حدیث را بر صحت حمل کرد. متهم کردن راوی به اینکه دچار اشتباه شده است درست نیست و اینکه حدیث به صورت مشروط روایت شده بر نفی روایتی که به صورت قطعی ذکر شده دلالت نمی‎کند.

و گروهی دیگر گفته‎اند شومی این سه چیز کسی را فرا می‎گیرد که این سه چیز را به شومی و فال‎ بد بگیرد و هر کسی بر خداوند توکل نماید و به فال بد نگیرد؛ برای او شوم و بدبخت نخواهند بود. گفته‎اند حدیث انس بر همین مفهوم دلالت می‎کند که «فال بد بر کسی است که چیزی را به بدفالی بگیرد». و خداوند متعال گاهی بدفالی گرفتن بنده را سبب گرفتار شدن بنده به امر ناگوار قرار می‎دهد، همان‎طور که اعتماد به خداوند و توکل بر او و فقط از او هراس داشتن و تنها به او امید داشتن از بزرگترین اسبابی است که شرّ به وسیله‌ی آن دفع می‎شود.

ابن قیم می‎گوید: «خبر دادن پیامبرجکه شومی و بدبختی در این سه چیز وجود دارد به معنی اثبات بدفالی گرفتن که خداوند آن را نفی کرده نیست، بلکه نهایت آن این است که خداوند چیزهایی را می‎آفریند که هر کسی نزدیک آن شود یا ساکن آن باشد این چیزها شومی و بدبختی دارند و اموراتی را با برکت و خجسته آفریده که هر کسی نزدیک آن باشد دچار بدبختی و شرّ نمی‎گردد.

چنان‎که خداوند به پدر و مادر فرزند با برکتی عطا می‎کند که خیر را در چهره‌ی او می‎بینند و به پدر و مادر دیگری فرزند شوم و بدبختی را می‎دهد که شرّ و بدی را در چهره‎اش مشاهده می‎نمایند. پس همچنین خانه، زن و اسب اینگونه است. و خداوند آفریننده‌ی خیر و شرّ و نیک‌بختی و بدبختی است پس بعضی از این چیزها را با برکت می‎آفریند و برای هر کسی که در کنار آن باشد سعادت و خیر را مقدر می‎نماید و بعضی را منحوس و بد می‎آفریند که هر کسی نزدیک آن باشد دچار نحوست و بدبختی می‎شود و همه این امور با تقدیر و قضای الهی انجام می‎شود همان‎طور که سایر اسباب را آفریده است و آن را به مسبّبات متضاد و متفاوت آن مرتبط قرار داده است، چنان‎که مُشک و دیگر خوشبویی‎ها را آفریده و هر کسی در کنار آن باشد لذت می‎برد و ضد خوشبویی را نیز آفریده و آن را سبب اذیت شدن کسانی قرار داده که به آن نزدیک می‎شوند و تفاوت خوشبویی و بدبویی با حس درک می‎شود همچنین درمورد خانه‎ها، زنان و اسب‎ها اینگونه است، پس این یک چیز است و بدفالی گرفتن شرک‌آمیز چیزی دیگر است [۱۳۹۲].

می‎گویم: از این‎رو در شریعت مقرر شده که هر کس زن یا کنیز یا سواری گرفت از خداوند خیر آن و خیر آنچه بر آن خوی گرفته را بخواهد و از شرّ آن و از شرّ آنچه بر آن خوی گرفته به خداوند پناه ببرد [۱۳۹۳]. همچنین شایسته است که هر کسی ساکن خانه‎ای شود این کار را بکند، اما می‎ماند اینکه چرا به طور ویژه این سه چیز را پیامبرجذکر نمود؟ پاسخ این است که بیشتر این سه چیز به فال بد گرفته می‎شود از این‎رو به طور ویژه ذکر شده‎اند [شرح السنن] [۱۳۹۴].

مالک از یحیی بن سعید روایت می‎کند که گفت: زنی نزد پیامبرجآمد و گفت: ای رسول خدا جما در خانه‎ای سکونت داریم و تعداد ما زیاد بود و سرمایه و مال فراوان، آنگاه تعداد ما کم شد و مال و دارایی را از دست دادیم. پیامبرجفرمود: «رهایش کنید نکوهیده است». ابوداود از انس به همین صورت روایت کرده است [۱۳۹۵].

این حدیث اشکالی ایجاد می‎کند اما در پاسخ گفته می‎شود که این از بدفالی گرفتن به شمار نمی‎آید، بلکه پیامبرجآنان را به نقل مکان فرمان داد چون آن را ناخوشایند احساس می‎کردند چون در آن خانه متضرر شده بودند از این‎رو پیامبرجخواست تا آنها از این خانه بیرون بروند تا از پریشانی راحت شوند، چون خداوند سرشت انسان را به گونه‎ای آفریده که جایی را که در آن دچار بلا و ضرری شده‎اند ناخوشایند و ناگوار احساس می‎کنند گر چه آن جا ممکن است سبب بلا نباشد و همچنین سرشت انسان را به گونه‎ای قرار داده است که کسی را که به وسیله‌ی او خیری به انسان رسیده دوست می‎دارد گر چه آن فرد قصد رساندن خیر و خوبی را به آنها نداشته است و چون ممکن بود اگر آنها در آن خانه باقی بمانند خانه را به فال بد بگیرند و اینگونه دچار شرک‌‌ورزی شوند، چنان‎که فوری از شهری که طاعون در آن شیوع یافته بیرون رود آنکه قصد فرار از آن را داشته باشد. و اگر مردم از خانه‎ای که در آن همواره گرفتار بلا و مشکلات می‎شوند و در آن شهر نیز درآمدی ندارند و تجارت و صنعت ایشان سودی نمی‎آورد، این گونه نیست که حق نداشته باشد به شهری دیگر نقل مکان کند.

اگر گفته شود فرق خانه با محلی که وبا در آن شیوع یافته چیست؟ که به نقل مکان از خانه اجازه داده شده اما نقل مکان از شهری که در آن وبا شیوع یافته اجازه داده نشده است؟

بعضی در پاسخ این اشکال گفته‎اند که امور نسبت به این مفهوم سه نوع‎اند:

اول: آنچه از آن بدفالی گرفته نمی‎شود و به ندرت اتفاق نمی‎افتد و همواره تکرار نمی‎شود چنین چیزی توجه نمی‎شود مانند قارقار کردن کلاغ در سفر و فریاد بوم در خانه‎ای که عرب‎ها این امور را به بدفالی می‎گرفتند.

دوم: آنچه مضر است بیشتر به صورت عام است و به ندرت اتفاق می‎افتد و همواره تکرار نمی‎شود مانند وبا. پس در این صورت نباید انسان به شهری برود که در آن وبا شیوع یافته و همچنین نباید از شهری که وبا در آن شیوع یافته فرار کند.

و سوم سببی که خاص است و عام نیست و فرد به علت ملازمت طولانی از آن چیز متضرر می‎شود مانند زن، اسب و خانه پس در این امور او می‎تواند با توکل بر خدا این چیزها را عوض کند.[شرح السنن [۱۳۹۶]].

و از آن جمله حدیث لقحة است که پیامبرجحرب و مرّة را از دوشیدن آن منع کرد و به یعیش اجازه داد. [روایت مالک [۱۳۹۷]].

و جوابش این است که ابن عبدالبر می‎گوید: این از بدفالی گرفتن نیست، چون امکان ندارد که پیامبرجاز چیزی نهی کند و آن را انجام دهد، بلکه این از نیک فالی به شمار می‎آید و پیامبرجآنان را خبر داده بود که بدترین نامها حرب و مرّة است، پس منظور این است که کسی این اسم‎ها را نگذارد [۱۳۹۸].

ابن وهب در جامع خود روایتی آورده که بر همین مفهوم دلالت می‎کند. او در این حدیث می‎گوید: آنگاه عمربن خطابسبلند شد و گفت: ای پیامبر خدا! سخن بگویم یا ساکت باشم؟ پیامبرجفرمود: ساکت باش و من شما را از آنچه که می‎خواهی خبر می‎دهم، تو ای عمر گمان بردی که این بدفالی گرفتن است ای عمر هیچ فال بدی جز آنچه خداوند بد قرار داده نیست و هیچ خیری جز خیر خداوند نیست، اما من نیک فالی را دوست دارم [۱۳۹۹].و بقیه احادیثی که بعضی گمان برده‎اند که در آن چیزی فال بد گرفته شده بر همین مفهوم حمل می‎شوند.

گفته‌اش: (ولا هامة) و به فال بد گرفتن پرنده‌ی بوم حقیقت ندارد. فراء گفته که هامة یکی از پرندگان شب است یعنی جغد [۱۴۰۰].

ابن الاعرابی می‎گوید: هرگاه پرنده بوم بر خانه کسی می‎نشست می‎گفتند: خبر مرگ من یا یکی از اهل خانه‎ام را آورده است [۱۴۰۱].

و ابوعبید می‎گوید: عرب‎های دوران جاهلیت گمان می‎بردند که استخوان‎های مرده تبدیل به بوم می‎شود و پرواز می‎کند [۱۴۰۲].

و ابن رجب نیز همین را می‎گوید او می‎گوید: «این شبیه اعتقاد کسانی است که معتقد به تناسخ ارواح هستند و می‎گویند که ارواح مرده‎ها به اجساد حیوانات منتقل می‎شود؛ همه این باورها و اعتقادات باطل است و اسلام آن را باطل قرار داده و تکذیب کرده است و آنچه شریعت آورده این است که ارواح شهداء در چینه‌دان پرندگان سبزی است که از میوه‎های بهشت می‎خورند و از رودهای آن آب می‎نوشند تا اینکه خداوند این ارواح را به اجساد بر می‎گرداند [۱۴۰۳].

و زبیر بن بکار در «الموفّقیات» می‎گوید: عرب‎ها در دوران جاهلیت می‎گفتند: هرگاه کسی کشته شود و انتقام او گرفته نشود از سر او کرمی بیرون می‎آید و اطراف قبرش دور می‎زند و می‎گوید مرا آب دهید و در این مورد شاعر می‎گوید:

يا عمرو إن لاتدَع شَتمي ومَنقَصَتي
أَضربك حتى تقول الهامةُ اسقوني [۱۴۰۴]

ای عمرو! اگر از ناسزا گفتن و عیب جویی من دست بر نداری تو را چنان می‎زنم که هامه (کرم) بگوید مرا آب دهید.

و می‎گوید: یهودیان ادعا می‎کردند که این کرم یا پرنده هفت روزی اطراف قبر مرده دور می‎زند و سپس می‎رود.

گفته‌اش: (و لا صفر) ابوعبید معمر بن مثنی در «غریب الحدیث» از او روایت می‎کند که گفت: صفر ماری است که در شکم قرار می‎گیرد و حیوانات و مردم را آسیب می‎زند و از دیدگاه عرب‎ها سرایت آن از بیماری ‎گری (گال) بیشتر است [۱۴۰۵].

پس منظور نفی سرایتی است که عرب‎ها بدان معتقد بودند و عطف صفر بر عدوی از نوع عطف خاص بر عام است. و سفیان بن عینیه، احمد، بخاری و ابن جریر همین را گفته‎اند. و گروهی دیگر از علما گفته‎اند: مقصود از آن ماه صفر است که مردم دوران جاهلیت محّرم که از ماههای حرام است را حلال می‎شمردند و صفر را به جای آن حرام قرار می‎دادند. و این قول مالک است، ولی اشکالی دارد.

ابوداود از محمد بن راشد و او از کسی دیگر روایت می‎کند که گفت: مردم دوران جاهلیت ماه صفر را شوم و بد می‎دانستند و می‎گفتند ماه شومی است، پیامبرجاین عقیده آنها را باطل قرار داد [۱۴۰۶]. ابن رجب می‎گوید: شاید این نزدیک‎ترین قول باشد [۱۴۰۷].

بسیاری از جاهلان ماه صفر را بد می‎دانستند و از سفر در این ماه منع می‎کردند و بدفالی گرفتن ماه صفر از نوع بدفالی است که از آن نهی شده است و همچنین نحس و بد دانستن روزی از روزها مانند چهارشنبه و اینکه مردم دوران جاهلیت ازدواج در ماه شوال را منحوس و بد می‎دانستند، همه اینها از نوع بدفالی است که پیامبرجاز آن نهی کرده است.

(نَوء حقیقت ندارد) ، نوء مفرد أنواء است که در باب باران خواستن از أنواء درباره‌ی آن سخن گفته می‌شود.

(و غول حقیقت ندارد) غَول با فتحه مصدر است و به معنی هلاکت و نابودی است و با غُول با ضمّه اسم است و جمع آن اغوال و غیلان است و در اینجا مراد همین است. ابوالسعادات می‎گوید: غول مفرد غیلان است و آن از جنس جن و شیاطین است، که عرب‎ها گمان می‎بردند که غول در بیابان در صورت‎های مختلفی خودش را به مردم نشان می‎دهد و مردم را سرگردان می‎کند.

و اینگونه سبب می‎شود تا مردم راه را گم کنند و هلاک شوند، پیامبرجاین باور غلط را نفی کرد و باطل قرار داد. و گفته شده که «و لاغول» به معنی نفی حقیقت غول نیست بلکه پیامبرجاین باور عرب را که غول به صورت‎های مختلف خود را در می‎آورد و مردم را سرگردان می‎کند باطل نموده است و حدیثی دیگر که می‎گوید: «غول وجود ندارد، بلکه ساحران جن هستند [۱۴۰۸]»؛ یعنی در میان جن‎ها جادوگرانی هستند که مردم را فریب می‎دهند و همچنین در حدیثی روایت شده که: «هرگاه غول‎ها وارد شدند، بلافاصله اذان بگویید» [۱۴۰۹]. یعنی شرّ آن را با ذکر خدا دفع کنید، پس این دلالت می‎کند که مقصود پیامبرجاز نفی غول این نبوده که غول وجود ندارد، چنان‎که در حدیث ابی ایوب آمده است: «مقداری خرما در آلاچیقی داشتم که غول می‎آمد و از آن بر می‎داشت» [۱۴۱۰] [۱۴۱۱].

مولف می‎گوید: (بخاری و مسلم از انس روایت می‎کنند که گفت: پیامبرجفرمود: «تعدیه‌ی بیماری و بدفالی گرفتن حقیقت ندارد و فال نیک را دوست دارم» گفتند: فال نیک چیست؟ فرمود: «سخن خوب») [۱۴۱۲].

گفته‌اش: (یعجبنی الفأل) ابوالسعادات می‎گوید: «الفأل» یعنی آنچه خوشحال یا ناراحت می‎کند و کلمه‌ی«طیره» فقط برای فال بد و امور ناخوشایند به کار می‎رود و گاهی در اموری به کار می‎رود که خوشحال کننده‎اند و پیامبرجفال نیک را دوست داشت چون مردم به فایده و سودی که از سوی خداوند می‎آید امید می‎بندند برخیر و خوبی قرار دارند و هرگاه از خداوند ناامید شوند این شرّ و بدی است.

اما بدفالی گرفتن گمان بد به خداوند است و بدفالی گرفتن یعنی به آمدن بلا امیدوار شدن و نیک فالی یعنی اینکه به عنوان مثال اگر فردی مریض باشد از سخنی که می‎شنود فال نیک بگیرد مثلاً از کسی می‎شنود که می‎گوید: ای سالم؛ یا فردی که دنبال گمشده‎ای می‎گردد از کسی دیگر می‎شنود که می‎گوید: ای یابنده پس این سخنان را به فال نیک می‎گیرد و به گمانش می‎آید که از بیماری‎اش نجات می‎یابد و یا گمشده‎اش را می‎یابد، چنان‎که در حدیث آمده که پیامبرجرا پرسیدند فال نیک چیست فرمود: «سخن خوب».

پس این نشان می‌دهد که از این نوع فال زدن منع نشده است.

ابن قیم می‎گوید: «دوست‌داشتن نیک فالی شرک نیست، بلکه یک امر طبیعی است و به اقتضای فطرت اینگونه است که انسان به چیزهایی که مناسب اوست تمایل دارد». چنان‎که پیامبرجفرمود: «از امور دنیوی زنان و خوشبویی مورد پسند و محبّت من واقع شده است» [۱۴۱۳]. و همچنین ایشان حلوا و عسل را دوست می‎داشت [۱۴۱۴]. و صدای خوب قرآن و اذان را دوست داشت و به آن گوش فرا می‎داد و رفتارها، عادات و اخلاق خوب را می‎پسندید و دوست می‎داشت و خلاصه اینکه هر کمال، خیر و خوبی و آنچه به آن می‎انجامید را دوست می‎داشت و خداوند در سرشت انسان این را نهاده که شنیدن اسم خوب را می‎پسندد و دوست می‎دارد و به آن میل پیدا می‎کند و همچنین سرشت انسان را به گونه‎ای آفریده که با شنیدن واژه‎هایی چون موفقیت، سلامتی، کامیابی، تبریک، مژده و امثال آن خوشحال می‎شود و هرگاه این کلمات به گوش انسان بخورد شادمان می‎شود و تقویت می‎شود و هرگاه ضدّ و مخالف این کلمات را بشنود ناراحت می‎شود دچار هراس، بدفالی و گرفتگی می‎شود و کارش را نمی‌تواند به اتمام برساند و اینگونه سبب می‎شوند که در دنیا متضرر شود و در ایمانش نقص بیاید و به شرک مبتلا گردد.

حلیمی می‎گوید: پیامبرجفال نیک را دوست داشت، چون بدفالی گرفتن یعنی گمان بد داشتن به خداوند بدون آنکه سبب تحقق یافته‎ای برای بدگمانی وجود داشته باشد، فال نیک یعنی گمان نیک داشتن به خدا و مؤمن موظف است که در هر حال نسبت به خدا گمان نیک داشته باشد [۱۴۱۵].

مؤلف می‎گوید: ( ابوداود با سند صحیح از عقبه بن عامر روایت می‎کند که گفت: نزد پیامبرجاز بدفالی گرفتن سخن گفته شد، فرمود: بهترین آن فال نیک گرفتن است و مسلمانی را نباید با فال بد از کارش باز دارد، هرگاه کسی از شما چیزی دید که نمی‎پسندید بگوید: بار خدایا! کسی خوبیها را فراهم نمی‎آورد جز تو و بدی‎ها را کسی دور نمی‎کند جز تو و هیچ توانایی جز به‌وسیله‌ی تو نیست) [۱۴۱۶].

گفته‌اش: (عقبه بن عامر) در نسخه‎های کتاب التوحید به همین صورت آمده است، اما عروة بن عامر درست است، چنان‎که در مسند احمد، ابوداود و غیره آمده است ایشان مکی است و در مورد نسبش اختلاف شده است، احمد بن حنبل در روایت خود می‎گوید: از عروة بن عامر قریشی ؛ و دیگران گفته‌اند: [عروه بن عامر] جُهَنی است و در مورد صحابی بودن او اختلاف شده است، باوردی می‎گوید: او صحابی است و ابن حبّان او را از زمره‎‌ی ثقات تابعین شمرده است و مِزّی می‎گوید: صحابی بودن او صحت ندارد [۱۴۱۷].

گفته‌اش: ‌(پس گفت: «بهترین آن فال نیک است» پیش از این گفته شد که پیامبرجفال نیک را می‎پسندد، ترمذی از انس روایت می‎کند: هرگاه پیامبرجبرای انجام کاری بیرون می‎رفت دوست داشت این کلمه‎ها را بشنود: یا نجیح یا راشد) [۱۴۱۸].

ابوداود از بریده روایت می‎کند: پیامبرجاز هیچ چیزی بدفالی نمی‎گرفت و هرگاه کارگزاری را می‎فرستاد اسم او را جویا می‎شد اگر اسمش مورد پسند پیامبرجقرار می‎گرفت شادمان می‎شد و اگر اسمش را نمی‎پسندید ناراحتی در چهره‌ی ایشان دیده می‎شد [۱۴۱۹]. اسنادش حسن است.

ابن قیم در توضیح حدیث می‎گوید: پیامبرجخبر می‎دهد که نیک فالی گرفتن از جمله‌ی فال گرفتن است اما نیک فالی خوب است و بدفالی بد است چنان‎که رقیه‌ای که شرک آمیز نباشد اجازه داده است، چون این نوع مفید و از مفسده خالی است [۱۴۲۰].

گفته‌اش: (و مسلمانی را باز نمی‎دارد) طیبی می‎گوید: اشاره به این است که کافر اینگونه نیست [۱۴۲۱].

گفته‌اش: (بار خدایا خوبی‎ها را کسی جز تو نمی‎آورد و بدیها را کسی جز تو دور نمی‎کند) یعنی فال بد نیکی و خوبی‎ها را نمی‎آورد و ناگواری‎ها را دور نمی‎کند، بلکه ای خدا تنها تو هستی که خوبی‎ها را فراهم می‎آوری و بدی‎ها را دور می‎سازی و این دعای مناسبی است برای کسی که در دلش بدفالی بیاید و در این دعا تصریح شده که فال بد سودی نمی‎آورد و بلا و زیانی را دور نمی‎سازد و هر کس به فال بد معتقد باشد نادان و مشرک است.

گفته‌اش: (و توانایی و قوتی جز با تو نیست) یعنی از خداوند برای توکل کمک طلبیده می‎شود و به فالِ بد که گاهی سبب می‎شود تا صاحب آن به سزای کاری که کرده گرفتار مشکلی شود، نباید توجه کرد [۱۴۲۲]و توکل از بزرگترین اسبابی است که خوبی‎ها را می‎آورد و ناخوشی‎ها را دور می‎کند.

و حول یعنی تحوّل و انتقال از حالتی به حالتی دیگر، یعنی توانایی برای متحول شدن به حالتی دیگر امکان ندارد مگر به وسیله‌ی تو، این یعنی توکل کردن به خداوند، زیرا توکل علم و عمل است، علم یعنی اینکه قلب، سود و زیان را فقط از خداوند بداند.

عموم مؤمنان و بیشتر مشرکین این را می‎دانند که سود و زیان فقط در دست خداوند است، اما عمل به این علم یعنی اعتماد قلبی به خداوند و خالی بودن دل از همه چیز غیر از الله و این چیزی است که فقط به خواص مؤمنان اختصاص دارد که جمله لاحول و لا قوة الا بالله این مفهوم را در بر دارد، چون انسان با گفتن این کلمات گویا از توانایی و خواست خود بدون خواست و توانایی خداوند تبرّی می‎جوید و به قدرت و توانایی خداوند بر هر کاری اقرار می‎نماید و به ناتوانی بنده از هر چیزی جز آنچه خداوند او را به آنجام آن توانایی داده اعتراف می‎کند و این نهایت توحید ربوبیت است که توکل و توحید عبادت را به بار می‎آورد.

مولف می‌گوید: (و ابن مسعود از پیامبرجروایت می‎کند که فرمود: «بدفالی گرفتن شرک است و هیچ کسی از ما نیست مگر اینکه(بدفالی به دلش خطور کند) اما خداوند آن را با توکل از بین می‎برد» [۱۴۲۳]. روایت ابوداود و ترمذی که آن را صحیح دانسته؛ و ترمذی جمله آخر را قول ابن مسعود شمرده است.

این حدیث را ابن ماجه و ابن حبان نیز روایت کرده‎اند که عبارت ابوداود اینگونه است: «بدفالی گرفتن شرک است، سه بار فرمود».

گفته‌اش: (بدفالی گرفتن شرک است) در اینجا به حرمت بدفالی گرفتن تصریح شده است و بیان شده که بدفالی گرفتن از شرک است چون با بدفالی انسان دل به غیر خدا می‎بند و ابن حمدان در«الرعایه» می‎گوید: «بدفالی گرفتن مکروه است» [۱۴۲۴]. و همچنین تعدادی از یاران احمد همین را گفته‎اند، ابن مفلح می‎گوید: اولی این است که بدفالی گرفتن قطعاً حرام است و شاید مقصود آنها از کراهت حرمت باشد [۱۴۲۵].

می‎گویم: درست این است که فال بد گرفتن حرام قطعی است چون شرک است. چگونه شرک می‎تواند مکروه باشد یعنی مکروه به معنی اصطلاحی؟! اگر کسی که گفته بدفالی گرفتن مکروه است مرادش مکروه اصطلاحی بود، تردیدی نیست که سخن او باطل است، در شرح السنن می‎گوید: «بدفالی از زمره‌ی شرک قرار داده شده زیرا عرب‎ها معتقد بودند که اگر به مقتضای فال‌گرفتن عمل نمایند برایشان سودی می‎آورد یا زیانی را از آنها دور می‎نماید، گویا فال را شریک خدا قرار می‎دادند» [۱۴۲۶].

گفته‌اش: (و هیچ کسی از ما نیست مگر آن که فال به دلش خطور می‎کند) ابوالقاسم اصفهانی و منذری می‎گویند: یعنی هیچ کسی از ما نیست مگر اینکه فال بد به دلش خطور می‎کند [۱۴۲۷].

و نتیجه اینکه: هیچ یک از ما نیست که از فال (التطیر) محفوظ مانده باشد و قبلاً در قلبش نسبت به آن احساس بد راه نیافته باشد. خلخالی می‌گوید: حذف مستثنی برای حالت مکروه است که این نشانه نوعی ادب در سخن است [۱۴۲۸].

گفته‌اش: (اما خداوند آن را با توکل از بین می‎برد) یعنی فال بد به دل هر کسی خطور می‎کند اما وقتی به خداوند توکل کنیم و به او ایمان بیاوریم و از آنچه پیامبرجآورده پیروی کنیم و به صدق آن باور داشته باشیم، خداوند بدفالی را از ما دور می‎نماید و دلهای ما را بر سنت و پیروی از حق استوار می‎گرداند.

گفته‌اش: (جمله آخر قول ابن مسعود قرار گرفته است) ترمذی می‎گوید: از محمد بن اسماعیل شنیدم که می‎گفت: سلیمان بن حرب در این مورد می‎گوید: «و هیچ کسی از ما نیست ...» به نظر من این جمله سخن ابن مسعود است [۱۴۲۹]. پس ترمذی این را از سلیمان بن حرب نقل کرده است و علما در این مورد با او موافق‎اند، چنان‎که ابن قیم می‎گوید: «درست همین است، چون بدفالی نوعی شرک است» [۱۴۳۰].

(احمد از ابن عمر روایت می‎کند: هر کسی را فال بد از کارش باز دارد، شرک ورزیده است). گفتند: کفّاره‌‌ی آن چیست؟ گفت: اینکه بگویی بار خدایا هیچ خیری جز خیر تو نیست و هیچ فالی جز فال تو نیست و هیچ معبود به حقّی جز تو نیست» [۱۴۳۱].

این حدیث را امام احمد و طبرانی از ابن عمرو بن عاص از پیامبرجروایت کرده‎اند و در اسناد آن ابن لهیعه قرار دارد که در مورد او اختلاف است [۱۴۳۲]و بقیه افراد آن ثقه هستند.

گفته‌اش: (از حدیث ابن عمرو) او عبدالله بن عمرو بن عاص بن وائل سهمی ابومحمد و گفته شده ابوعبدالرحمان است، او یکی از سابقین و یکی از صحابه هایی است که احادیث زیادی روایت کرده‌ است و یکی از عبادله‌ی فقها است. وی در ذی الحجه در دوران جنگ حرّة [۱۴۳۳]در طائف درگذشت [۱۴۳۴].

گفته‌اش: (هر کسی که بدفالی گرفتن او را از انجام کارش باز دارد شرک ورزیده است) چون بدفالی گرفتن یعنی چیزی را منحوس و شوم دانستن و هرگاه انسان چیزی را ببیند یا بشنود و آن را به فال بد بگیرد و به سبب آن از رفتن به سفر امتناع ورزد و از کاری که می‎خواهد باز بیاید در حقیقت دروازه‌ی شرک را می‎کوبد بلکه وارد شرک شده و از توکل بر خداوند بیرون آمده است و دروازه‌ی ترس از غیر خداوند و دل بستن به غیر الله را به روی خود گشوده است و این امر او را از رسیدن به مقام ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥[الفاتحة: ۵]. باز خواهد داشت؛ او دلش به غیر خداوند وابسته می‎شود که این شرک است و در نتیجه ایمانش، حالش را فاسد و خراب می‎کند و او را در معرض هدف تیرهای بدفالی قرار می‎دهد و شیطان دین و دنیایش را خراب و فاسد می‎گرداند و چه بسیار افرادی بوده‎اند که از همین جهت هلاک شده‎اند و دین و دنیا را از دست داده‎اند [۱۴۳۵].

گفته‌اش: (کفاره‌ی آن چیست؟).

این کفاره بدفالی است که به دل خطور می کند. اما فرد با وجود خطور چنین وسوسه‎ای به دلش به راهش ادامه می‎دهد و بر خداوند توکل می‎نماید. و گویا اقرار می‎کند که بدفالی آفریده‌ی خداوند و در اختیار اوست و خیر و خوبی فراهم نمی‎آورد و بدی و زیان را دور نمی‎کند و هیچ خیری در دنیا و آخرت جز خیر و خوبی خداوند وجود ندارد، پس هر خوبی در دنیا و آخرت از سوی خداوند است که بندگانش را با آن مورد لطف و عنایت خویش قرار می‎دهد و الوهیت فقط از آن خداوند است و هیچ یک از ملائکه و پیامبران در آن با خداوند مشارکتی ندارند، چه برسد به اینکه آنچه انسان دیده یا شنیده و به فال بد می‎گیرد در الوهیت با خداوند مشارکتی داشته باشد.

گفته‌اش: (فضل بن عباس روایت می‎کند: بدفالی همان چیزی است که شما را به انجام کاری وادار کند یا از انجام آن بازدارد) [۱۴۳۶].

این حدیث را امام احمد در مسند خویش روایت نموده و عبارت آن چنین است: «حماد بن خالد از عُلاثه از مسلمه جهنی از فضل بن عباس روایت می‎کند که گفت: روزی همراه پیامبرجبیرون رفتیم آهویی آمد و به پهلو خوابید و من آن را به آغوش گرفتم و گفتم: ای رسول خداجفال بد گرفتم. پیامبرجفرمود: «فال بد چیزی است که تو را به انجام وادار یا از آن باز دارد». این‌گونه امام احمد در مسند خویش روایت نموده

که در آن بحث است. و به خط مؤلف خواندم که: «در آن شخصی وجود دارد که در موردش اختلاف است و در آن انقطاع وجود دارد». یعنی بین مسلمه و فضل که او ابن عباس بن عبدالمطلب پسر عموی پیامبرجو پسر بزرگ عباس است.

ابن معین می‎گوید: او در دوران ابوبکر در جنگ یرموک کشته شد. و بعضی گفته‎اند در مرج الصفر در سال سیزده در بیست و دو سالگی کشته شد. ابوداود می‎گوید: در دمشق کشته شد و او زره پیامبرجرا به تن داشت و واقدی و ابن سعد گفته‎اند: در طاعون عمواس وفات یافت [۱۴۳۷].

گفته‌اش: (بدفالی چیزی است که تو را پیش ببرد یا باز دارد).

در اینجا فالی که از آن نهی شده تعریف شده است که فال چیزی است که انسان را وادار به انجام کاری می‌کند که قصد آن را دارد، حتی اگر فال نیک باشد؛ چون فال نیک گرفتن به خاطر همراه داشتن بشارت مستحب می‌باشد اما اینکه انسان بر آنچه به فال نیک می‎گیرد اعتماد و توکل نماید و توکل بر خداوند را فراموش کند درست نیست و این جزو فال (حرام) محسوب می‎شود. همچنین اگر چیزی دید یا شنید و آن را به فال بد گرفت و به خاطر آن کارش را انجام نداد، این نیز از فال (حرام) است.

[۱۳۴۶] بغوی۲/۱۹۰، ابن قیم دارالسعادة ۲/۲۳۲، تفسیر ابن جریر۹/۳۰ و از ابن عباس نقل می‎کند که: مصیبت‎هایشان از سوی خداوند است. که اسناد این روایت بد نیست. [۱۳۴۷] تفسیر ابن جریر۹/۳۰ و اسنادش منقطع است. [۱۳۴۸] تفسیر بغوی۲/۱۹۰ و مفتاح دارالسعادة ابن قیم۲/۲۳۲. [۱۳۴۹] نگا: تفسیر بغوی۲/۱۹۰، تفسیر سمعانی۲/۲۰۷ و مفتاح دارالسعادة ۲/۲۳۲. [۱۳۵۰] تفسیر ابن جریر ۹/۳۰. [۱۳۵۱] صحیح بخاری۵۹۰۳ و صحیح مسلم ش۲۱۶۳ که از انس روایت می‌کند. [۱۳۵۲] مفتاح دار السعادة ۲/۲۳۳. [۱۳۵۳] نگا: تفسیر ابن کثیر۳/۵۶۸. [۱۳۵۴] تفسیر عبدالرزاق۳/۱۴۱، تفسیر ابن ابی حاتم۱۸۰۵۱ و تفسیر ابن جریر۲۲/۱۵۸. و دیگران نیز به سند صحیح روایت کرده‌اند. [۱۳۵۵] روایت صحیح بخاری۵۳۸۰ و صحیح مسلم۲۲۲۰. [۱۳۵۶] النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ۳/۱۹۲. [۱۳۵۷] روایت صحیح بخاری۵۳۸۷ و صحیح مسلم۲۲۲۰. [۱۳۵۸] صحیح مسلم ۲۲۲۱. [۱۳۵۹] این توجیه درست نیست چون نسخ در خبرها وارد نیست. یعنی احکام فقط منسوخ می‎شود. [۱۳۶۰] روایت بخاری۵۴۴۰. [۱۳۶۱] روایت مسلم۲۲۲۲. [۱۳۶۲] روایت مسلم۲۲۲۰. [۱۳۶۳] روایت بخاری۱۹۹۳-البغا. [۱۳۶۴] مصنف ابن ابی شیبه۲۴۵۴۱ و ابن جریر در تهذیب الآثار۳/۳۰ مسند علی از طریق نافع بن قاسم از جدّه‎اش قطیمة از عایشه روایت می‎کند. [۱۳۶۵] قرطبی در تفسیرش۳/۲۳۴ از او نقل کرده است. [۱۳۶۶] غریب الحدیث۲/۱۶- ۱۷. [۱۳۶۷] تهذیب الآثار۳/۳۳. [۱۳۶۸] شرح مشکل الآثار۲/۲۵۳. [۱۳۶۹] دارقطنی در الأفراد ۲/۳۸۱ از امام احمد نقل کرده است و ابن مفلح در الآداب الشرعیه ۳/۳۶۰ و غیره نقل کرده‎اند. [۱۳۷۰]_ السنن الکبری ۷/۲۱۶ [۱۳۷۱] نگا: علوم الحدیث ابن صلاح ص۴۱۵، مفتاح دارالسعادة ۲/۲۳۴، لطائف المعارف ابن رجب ص۷۵، الآداب الشرعیه ابن مفلح۳/۳۶۳ و المفهم۵/۶۲۵. [۱۳۷۲] صحیح بخاری۵۷۰۷ از ابوهریره. [۱۳۷۳] صحیح مسلم ۲۲۲۱. [۱۳۷۴] مسند امام احمد۱/۴۴۰، ترمذی۲۱۴۳، مسند ابویعلی ش۵۱۸۲، طحاوی در شرح معانی الآثار۴/۳۰۸ از ابن مسعود روایت کرده و حدیث با شواهدش صحیح است. [۱۳۷۵] مصنف ابن ابی شیبه۲۴۵۳۶، مسند عبدبن حُمید۱۰۹۲، سنن ابوداود۳۹۲۵، سنن ترمذی۱۸۱۷ و نسائی در عمل الیوم والیلة ش۴۶۳، سنن ابن ماجه۳۵۴۲، مسند ابی یعلی۱۸۲۲، تهذیب الآثار ابن جریر ش۸۴، صحیح ابن حبان۶۱۲۰، مستدرک حاکم۴/۱۳۶- ۱۳۷ و غیره... و بخاری، ترمذی، عقیلی، ابن عدی، بغوی، ابن جوزی، ابن قیم و ابن مفلح آن را معلول شمرده‎اند و ابن خزیمه، ابن حبان و حاکم آن را صحیح شمرده است و حافظ و مناوی در التیسیر۲/۲۲۰ آن را حسن قرار داده‎اند. [۱۳۷۶] ابن جریر تهذیب الآثار ش۷۵ و اسنادش صحیح است. [۱۳۷۷] مصنف ابن ابی شیبه۲۴۵۳۴ و تهذیب الآثار ابن جریر۸۱ که اسنادش ضعیف است. [۱۳۷۸] مصنف ابن ابی شیبه ۲۴۵۳۴، عقیلی در الضعفاء۴/۲۴۲، تهذیب الآثار ابن جریر۷۸ و غیره روایت کرده‎اند و اسنادش صحیح است. [۱۳۷۹] لطائف المعارف، ص۶۹. [۱۳۸۰] امام احمد در فضائل الصحابه۱۴۸۲ که اسنادش صحیح است و در سیر اعلام النبلاء۱/۳۷۶ نیز آمده است. [۱۳۸۱] آنچه مربوط به أبی مسلم خولانی بود در باب «یاری طلبیدن از غیر خدا شرک است» بیان شد اما در مورد سعد بن وقاص؛ أبی أبو نعیم در دلائل النبوة ش۵۲۲ روایت کرده است و در اسنادش سیف بن عمر تمیمی قرار دارد که متهم به جعل حدیث است. [۱۳۸۲] روایت مسلم۵۳۷ از معاویه بن حکم سلمی. [۱۳۸۳] نگا: التمهید۲۴/۱۹۴، فتح الباری۱۰/۲۱۵ و المقاصد الحسنه سخاوی ص۳۳۳. [۱۳۸۴] مصنف عبدالرزاق۱۹۵۱۳ و الخلّال- چنان‎که در الآداب الشرعیه ابن مفلح۳/۳۶۶ آمده- و اسنادش صحیح است. [۱۳۸۵] شرح مشکل الآثار طحاوی۶/۹۸، شرح معانی الآثار۴/۳۱۴، تهذیب الآثار ابن جریر ش۵۲، صحیح ابن حبان۶۱۲۳ و الضیاء در المختارة ۲۲۶۹ از انس روایت کرده‌اند و اسنادشان حسن است و در سند آن عتبه بن حُمید قرار دارد که احمد او را ضعیف شمرده و ابوحاتم می‎گوید صالح الحدیث است و ابن حبان او را ثقه دانسته است و حدیث را طحاوی، ابن حبان و ضیاء مقدسی صحیح شمرده‎اند. [۱۳۸۶] صحیح بخاری۲۸۵۸ و صحیح مسلم۲۲۲۵ از ابن عمر. [۱۳۸۷] صحیح بخاری۲۷۵۳ و صحیح مسلم۲۲۲۵ از ابن عمر. [۱۳۸۸] صحیح بخاری۵۰۹۴ و صحیح مسلم۲۲۲۵ از ابن عمر. [۱۳۸۹] مسند طیالسی۱۵۳۷، مسند امام احمد ۶/۱۵۰،۲۴۶، مسند اسحاق بن راهویه ۱۳۶۵، مسند شامیین طبرانی۲۷۰۲، ابن جریر تهذیب الآثار۳۷،۷۲ و صحیح ابن خزیمه چنان‎که در اتحاف المهرة ۱۷/۶۰۴، طحاوی در شرح مشکل الآثار۷۸۶، مستدرک حاکم۲/۴۷۹، سنن کبری بیهقی۸/۱۴۰ و غیره از چند طریق از عایشه روایت کرده‎اند حدیث صحیح است. طحاوی ابن خزیمه، حاکم، ذهبی و دیگران آن را صحیح دانسته‌اند. [۱۳۹۰] معالم السنن۴/۲۱۷. [۱۳۹۱] ابن قتیبه حدیث ابوهریره را ذکر کرده که «الشؤم فی ثلاث» و حدیث عایشه لرا که در رد آن است را نیز روایت نموده و حدیث انس را در مورد اهالی خانه‎ای که پیامبرجبه نقل مکان از آنجا، آنان را دستور داد. سپس گفت: این حدیث اول را نقض نمی‎کند و حدیث اولی نقض این حدیث نیست و بلکه اهالی آن خانه را فرمان داد تا آن خانه را ترک کنند چون از آن وحشت داشتند به خاطر مصیبتی که در آن به آن گرفتار شده بودند و خداوند در غریزه و فطرت انسانها این را قرار داده که آنچه را که در آن به بلایی گرفتار شده‎اند تحمّل نمی‎کنند گر چه آن چیز سببی برای آن مشکل نباشد و کسی را که به وسیله‌ی او خیر و نفعی به آنها رسیده دوست دارند گر چه آن فرد قصد رساندن این نفع را به آنها نداشته باشد و از کسانی که سبب شری قرار گرفته‎اند گرچه قصد این کار را نداشته باشند متنفرند چگونه پیامبر بدفالی می‎گیرد و حال آنکه بدفالی گرفتن از جبت است؟! و بسیاری از اهل جاهلیت آن را چیزی به شمار نمی‎آوردند و کسانی را که فال بد را تکذیب می‎کردند ستایش می‎نمودند چنان‎که شاعر می‎گوید:
و لیس بهیاب اذا شدّ رَحلَه
یقول عدانی الیوم واقٍ وحاتِمُ
ولکن یمضی علی ذاك مقدماً
اذا صَدَّ عن تلک الهَنَاةِ الخُثارِمُ
هرگاه رخت سفر ببندد هراسی ندارد و نمی‌گوید امروز نگهدارنده یا حاتمی مرا نگاه داشت، و لکن بر سفرش ادامه می‌دهد و همه مشکلات را در هم می‌پیچد و حل می‌کند. تأویل مختلف الحدیث ص۱۰۵- ۱۰۹.
[۱۳۹۲] مفتاح دار السعادة ۲/۲۵۷. [۱۳۹۳] بخاری در خلق افعال العباد ص۵۹، سنن ابوداود۲۱۶۰، سنن ابن ماجه۱۹۱۸، ابن السنّی در عمل الیوم والیلة، ش۶۰۰ و حاکم در مستدرک۲/۱۸۵- ۱۸۶ و غیره... از عمرو بن شعیب از پدرش از جدش روایت می‎کند که گفت: پیامبرجفرمود: «هرگاه کسی از شما از زن یا کنیز یا چهارپا یا غلام استفاده نمود بگوید: خدایا خیر آن را و خیر آنچه بر آن خوی گرفته را از تو می‎جویم و از شرّ آن و از شرّ آنچه بر آن خوی گرفته به تو پناه می‎برم. که اسنادش حسن است و حاکم این حدیث را صحیح قرار داده و ذهبی با او موافقت نموده است و نووی در الاذکار ص۲۲۳ آن را صحیح شمرده است. [۱۳۹۴] طرح التثریب فی شرح التقریب حافظ عراقی ۸/۱۱۷ و آن را از ابی العباس قرطبی نقل کرده و سخن او در المفهم۵/۶۲۹- ۶۳۰ ذکر شده است. و منظور از شرح السنن شرح سنن ترمذی از حافظ عراقی است. والله اعلم. [۱۳۹۵]الموطأ امام مالک۲/۹۷۲ از یحیی بن سعید به صورت معضل روایت کرده است و بخاری در الأدب المفرد، ش۹۲، ابوداود در سنن۳۹۲۴، بیهقی در السنن الکبری ۸/۱۴۰ از انس روایت کرده که اسنادش حسن است. [۱۳۹۶] طرح التثریب فی شرح التقریب حافظ عراقی۸/۱۱۷ و از ماوردی و او از بعضی از اهل علم حکایت کرد و ابوالعباس قرطبی در المفهم۵/۶۳۰- ۶۳۱ آن را کاملاً نقل کرده است. [۱۳۹۷] موطأ مالک۲/۹۷۳ از یحیی بن سعید به صورت معضل روایت کرده است و طبرانی در الکبیر۲۲/۲۷۷، حربی در اکرام الضیف۶۵، ابن قانع در معجم الصحابه۳/۲۳۹، ابن عبدالبر در التمهید۲۴/۷۲ و غیره از یعیش با همین سند روایت کرده‌اند و اسنادش صحیح است، از روایت ابی لهیعه و هیثمی در مجمع الزوائد۸/۴۷ روایت کرده و شاهدی از روایت عقبه بن عامر دارد که طبرانی در الکبیر۱۷/۲۹۲ و ابوالشیخ در اخلاق النبی۷۹۸ روایت کرده که اسناد طبرانی حسن است. [۱۳۹۸] التمهید ۲۴/۷۱ و نگا: الأستذکار ۸/۵۱۳. [۱۳۹۹] جامع ابن وهب ش۶۵۵ و در اسنادش عبدالله بن زیاد ابن سمعان قرار دارد که متروک است. و با وجود این حدیث مرسل است که محمد بن ابراهیم تیمی آن را به صورت مرسل روایت کرده است. [۱۴۰۰]نگا: فتح الباری۱۰/۲۴۱ و النهایة فی غریب الحدیث و الأثر ۵/۲۸۲. [۱۴۰۱]نگا: فتح الباری۱۰/۲۴۱. [۱۴۰۲]غریب الحدیث ابی عبید۱/۲۷. [۱۴۰۳] لطائف المعارف ص۷۴. [۱۴۰۴] نگا: تهذیب الآثار ابن جریر۳/۳۹، الأداب الشرعیة ابن مفلح۳/۳۶۵ و فتح الباری۱۰/۲۴۱. [۱۴۰۵] به نقل از ابوعبید معمر بن مثنی: ابوعبید در غریب الحدیث۱/۲۵، ابن جریر در تهذیب الآثار۳/۳۸ و ازهری در تهذیب اللغة۱۲/۱۱۷ و دیگران. [۱۴۰۶] سنن ابوداود۳۹۱۵ و سند آن به محمد بن راشد مکحولی صحیح است و او از بزرگان تابعین است. [۱۴۰۷] لطائف المعارف ص۷۴. [۱۴۰۸] غریب الحدیث خطّابی۱/۴۶۳ از حسن بن حمد بن علی و او از پیامبرجروایت کرده که: «السعالی سحرة الجن) و اسنادش ضعیف است چون مرسل است و شاهدی دارد که ابن وهب در جامع خود۶۳۲ روایت کرده و ابن ابی الدنیا در مکائد الشیطان روایت کرده چنان که در آکام المرجان ص۴۱ از عبدالله بن عبید به عمیر روایت شده که ایشان ثقه و از کبار تابعین است می‎گوید: پیامبرجرا در مورد غول‎ها پرسیدند فرمود: «غول‎ها ساحران جن هستند». و این حدیث نیز مرسل است و ابوالشیخ در العظمة ۵/۱۶۴۱ از جابر به صورت موصول روایت کرده و در اسنادش ابراهیم بن هراسة قرار دارد که متروک است. [۱۴۰۹] مسند امام احمد ۳/۳۰۵، مصنف ابن ابی شیبه۲۹۷۴۱، نسائی در السنن الکبری۱۰۷۹۱، مسند ابویعلی۲۲۱۹، ابن السنی در عمل الیوم و اللیله ۵۲۳ و صحیح ابن خزیمه۲۵۴۸- ۲۵۴۹ که آن را معلول دانسته و دیگران از حسن بصری از جابر روایت کرده‎اند و اسنادش منقطع است و حسن از جابر نشنیده است. و حدیث شواهدی از روایت ابوهریره، سعد و ابن عمر و همه این روایات ضعیف‎اند. و صحیح ترین روایتی که در مورد این آمده روایتی است که عبدالرزاق در مصنف خود۹۲۴۲ و ابن ابی شیبه در مصنف۲۹۷۴۲ از یسیر بن عمرو روایت کرده که گفت: نزد عمر از غول‎ها سخن گفته شد، عمر گفت: هیچ چیزی از حالتی که خداوند آن را آفریده به دیگر چیزی تبدیل نمی‎شود اما جن‎ها مانند شما جادوگرانی در میان خود دارند هرگاه چنین چیزی دیدید اذان بگویید که اسنادش صحیح است چنان‎که حافظ در الفتح۶/۳۴۴ گفته و نگا: صحیح مسلم۱/۲۹۱- ۳۸۹. [۱۴۱۰] مسند احمد۵/۴۲۳، سنن ترمذی۲۸۸۰، المعجم الکبیر طبرانی۴۰۱۱، مستدرک حاکم۵۹۳۲-۵۹۳۴ و اسناد حاکم صحیح است و اصل آن در صحیح بخاری ۲۱۸۷ از ابوهریره روایت شده است. [۱۴۱۱] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۳/۳۹۶. [۱۴۱۲] صحیح بخاری۵۷۷۶ و صحیح مسلم۲۲۲۴. [۱۴۱۳] مسند احمد۳/۱۲۸، سنن نسائی۳۹۳۹-۳۹۴۰، تفسیر ابن ابی حاتم۳۲۵۲، المعجم الأوسط طبرانی۵۲۰۳، مستدرک حاکم۲۶۷۶ و غیره روایت کرده‎اند و حدیث صحیح است و حاکم آن را صحیح قرار داده و همچنین ضیاء در المختارة ۱۶۰۸ آن را صحیح شمرده است و حافظ در التلخیص۳/۱۱۶ اسنادش را حسن شمرده است. [۱۴۱۴]نگا: صحیح بخاری۵۱۱۵ و صحیح مسلم۱۴۷۴ از حدیث عایشه ل. [۱۴۱۵] نگا: فتح الباری۱۰/۲۱۵. [۱۴۱۶] مصنف ابن ابی شیبه۲۹۵۴۱،۲۶۳۹۲،۲۹۵۴۲، سنن ابوداود۳۹۱۹ ، ابن السنی در عمل الیوم و اللیلة ۲۹۳، بیهقی در السنن الکبری ۸/۱۳۹، خطیب در تلخیص المتشابه ش ۱/۱۶۵ و غیره از طریق حبیب بن ابی ثابت از عروة بن عامر روایت کرده‎اند و علما در مورد صحابی بودن عروة بن عامر اختلاف کرده‎اند و قول راجح این است که او صحابی بوده است و روایت حبیب به صورت عن... اشکالی ندارد و علما روایت او را به این صورت پذیرفته‎اند و روایات زیادی از او که در آن به تحدیث تصریح نشده را پذیرفته‎اند. فقط اگر حدیث منکری را به صورت عن... روایت کند مورد بحث است. و این حدیث را نووی در ریاض الصالحین، ص۳۸۱ و شیخ محمد بن عبدالوهاب صحیح دانسته‎اند. [۱۴۱۷] نگا: تحفة الإشراف۷/۲۹۵، الاصابة فی تمییز الصحابه۴/۴۹۰. [۱۴۱۸] سنن ترمذی۱۶۱۶ و می‎گوید حسن غریب صحیح است و طبرانی در المعجم الاوسط۴۱۸۱، معجم الصغیر۵۴۹، ابونعیم در اخبار اصبهان۲/۲۰۶ و غیره روایت کرده‎اند و اسنادش صحیح است و طحاوی در شرح مشکل الآثار۱۸۴۸ آن را صحیح دانسته است و ضیاء در المختارة ۱۶۶۳. و ایراد و علتی که از آن گرفته شده است خدشه‌ای به آن وارد نمی‌سازد ـ إن شاء‌ الله ـ [۱۴۱۹] مسند احمد۵/۳۴۷- ۳۴۸، سنن ابوداود۳۹۲۰، سنن الکبری نسائی۸۸۲۲، بیهقی در السنن الکبری۸/۱۴۰، صحیح ابن حبان۵۸۲۷ و غیره روایت کرده‎اند و اسنادش حسن است چنان‎که حافظ در فتح الباری۱۰/۲۱۵ گفته است و همچنین شیخ سلیمان آن را صحیح دانسته و حدیث شاهدی دارد که عبدالله بن الشخیر در طبرانی در مسند الشامیین۲۷۰۷ روایت کرده است. [۱۴۲۰] مفتاح دار السعادة ۲/۲۴۵. [۱۴۲۱] شرح المشکاة ۸/۳۲۴. [۱۴۲۲] یعنی دعایی که در حدیث وارد شده است: اللهم لا یأتی بالحسنات إلا أنت...بار الهی هیچ خیری حاصل نمی شود مگر با تو... نگا: فتح المجید ۲/۵۲۲ [۱۴۲۳] حدیث صحیح است بیش‎تر در فصل بیان انواعی از جادو تحقیق آن بیان شد، روایت از ابن مسعود است که محدثین زیادی به آن اذعان کرده‌اند مثل سنن ترمذی۴/۱۶۰ و النکت علی مقدمه ابن الصلاح از حافظ۲/۸۲۶. [۱۴۲۴]کشاف القناع ۶/۴۲۱، مطالب اولی النهی ۶/۶۱۴ و الآداب الشرعیة ۳/۳۵۷. [۱۴۲۵] الآداب الشرعیة ۳/۳۶۰. [۱۴۲۶] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر۳/۱۵۲ و المفهم۵/۶۲۸ و نیل الأوطار شوکانی۷/۳۷۲. [۱۴۲۷] نگا: الترغیب و الترهیب۴/۳۳. [۱۴۲۸] در مرقاة المفاتیح ۸/۳۹۸ آن را به تورپشتی نسبت داده است. [۱۴۲۹] سنن ترمذی۴/۱۶۰. [۱۴۳۰] مفتاح دار السعادة ۲/۲۳۴. [۱۴۳۱] مسند احمد۲/۲۲۰، طبرانی که در مجمع الزوائد۵/۱۰۵، ابن السنی در عمل الیوم و اللیلة ۲۹۲، ابن عبدالبر در التمهید۲۴/۲۰۱ که اسنادش حسن است و حدیث صحیح است و از احادیث صحیح ابن لهیعه است چون عبدالله بن یزید مقری و ابن وهب روایت کرده‎اند و حدیث شواهدی دارد از آن جمله حدیث بریده که طبرانی در الدعاء۱۲۷۰ روایت کرده و اسنادش ضعیف است. [۱۴۳۲] پیش‎تر شرح حال ابن لهیعه بیان شد و گفتیم که اگر عبدالله بن مبارک، ابن وهب، ابن یزید مقری، قتیبه بن سعید و ابوالأسود از او روایت کنند روایتشان صحیح است و هر کسی از ابن لهیعه قبل از زمانی که کتاب‎‌هایش سوخته‎اند روایت کند و به تحدیث تصریح نماید روایتش صحیح است و اگر کسی از متقدمین از او روایت کند و به تحدیث تصریح نکند روایتش جید است و هر کسی بعد از آن که کتاب‎هایش سوخته‎اند از او روایت کند روایتش ضعیف است. تهذیب التهذیب۵/۲۲۹. [۱۴۳۳] لیالی الحرة: یعنی زمان معرکه‌ی الحره است و منظور الحره؛ حرّة بن واقم است که امروزه به الحرّة الشرقیه در مدینه‌ی منوره معروف است این جنگ در زمان خلافت یزید بن معاویهسوقتی که بیشتر اهل مدینه علیه او شوریدند در گرفت که در سال ۶۳ هـ.ق بود. تاریخ الطبری۳/۳۵۲- ۳۵۹. [۱۴۳۴] شرح حال او را در الإصابة فی تمییز اسماء الصحابة ۴/۱۹۲ ملاحظه کنید. [۱۴۳۵] نگا: مفتاح دار السعادة ۲/۲۴۶- ۲۴۷. [۱۴۳۶] مسند احمد۱/۲۱۳ ابن مفلح در الآداب الشرعیة ۳/۳۷۷ می‎گوید احمد از محمد بن عبدالله بن علاثه روایت می‎کند که ابن علاثه مورد اختلاف است و در اسناد انقطاع است. [۱۴۳۷] نگا: شرح حالش در الإصابة فی تمییز اسماء الصحابه۵/۳۷۵.