تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

شرح و توضیح این باب:

شرح و توضیح این باب:

باب: احکام افسون و تعویذ

از آن جا که افسون و دعا سه نوع است، نوعی جایز و نوعی غیر جایز و در مورد جایز بودن نوعی دیگر اختلاف است، از این رو مؤلف به طور قطع نگفت که آن دو نوع شرک هستند، چون در این مورد تفصیل است، بر خلاف پوشیدن حلقه، نخ و امثال آن که ذکر شد، این چیزها مطلقاً شرک هستند.

می‌گوید: (در حدیث صحیح از أبی بشیر انصاری روایت است که او می‌گوید: در سفری همراه پیامبرجبودم، ایشان جپیکی فرستاد که بر گردن هیچ شتری گردن بندی از تار نباید بماند و باید آن را از بین برد [۴۹۴].

گفته‌اش: در صحیح یعنی صحیحین روایت شده است.

گفته‌اش: (از أبی بشیر) انصاری، گفته‌اند اسم او قیس بن عبید است، ابن سعد این را گفته است [۴۹۵].

ابن عبدالبر می‌گوید: «اسم واقعی او مشخص نیست اما او صحابی معروفی است که در غزوه‌ی خندق حضور داشته و بعد از سال ۶۰هـ.ق درگذشت است و گفته‌اند که سنّ او از صد سال گذشته بود [۴۹۶]».

گفته‌اش: (در یکی از سفرهایش) حافظ می‌گوید: «در جایی نیافته‌ام که این سفر مشخص گردد [۴۹۷]».

گفته‌اش: (پیکی فرستاد) فردی که فرستاده شد زید بن حارثه بود. حافظ می‌گوید: حارث بن أبی اسامه در مسند خود این را روایت کرده است [۴۹۸].

(وَتَر): یکی از تارهای کمان.

گفته‌اش: (گردن بند و تاری باقی نماند مگر آن قطع گردد) راوی شک دارد که آیا شیخش این را گفته: گردنبندی از تار. پس گردنبند را مقید می‌کند که آن از تار است. یا گفت: گردنبند مطلق است و مقید نیست. و تأیید می‌کند آنچه از مالک روایت شده که او را از قلاده و گردن بند پرسیدند، می‌گوید: جز در تار برای آن کراهتی سراغ ندارم [۴۹۹].

و در روایت ابوداوود [۵۰۰]آمده (ولا قلاده) بدون اینکه راوی اظهار تردید نماید، اما روایت اول صحیح‌تر است چون شیخین بر آن اتفاق کرده‌اند و برای بقیه گردن بندها اجازه داده شده جز تارها، چنان که ابوداوود و نسائی از أبی وهب جُشمی و او از پیامبر روایت می‌کند که فرمود: «اسب پرورش دهید و بر گردنشان گردن بند آویزان کنید. اما تارها را به عنوان گردن بند بر گردنشان قرار ندهید [۵۰۱]».

امام احمد از جابر مثل این را روایت کرده و اسناد آن جید است. [۵۰۲]

بغوی در شرح السنن می‌گوید: «امام مالک فرمان پیامبر را چنین تاویل کرده است که گردن بندهایی قطع شوند که برای دفع چشم بد آویزان می‌شوند، چون آنها تارها، تعویذها و گردن بندها را به گردن حیوانات می‌بستند و بر آن تعویذ آویزان می‌کردند و گمان می‌بردند که این کار آنها را از بلا‌ها نجات می‌دهد و حفاظت می‌کند، آنگاه پیامبرجآنان را از این کار نهی کرد و به آنان خبر داد که این کار چیزی از امر و حکم الهی را رد می‌نماید [۵۰۳]».

ابوعبید قاسم بن سلّام می‌گوید: «آنها تارهایی بر گردن شتران می‌بستند تا چشم بد نخورند، پیامبر به آنها فرمان داد تا آنها را در بیاورند و به آنان خبر داد که تارها چیزی را دور نمی‌کنند [۵۰۴]». و ابن جوزی و غیره نیز همین را گفته‌اند [۵۰۵].

حافظ می‌گوید: «حدیث عقبه بن عامر این را تأکید می‌کند او از پیامبرجروایت می‌نماید که فرمود: «هر کسی تمیمه‌ای به خود آویخت خداوند کار او را به فرجام نرساند». [ابوداوود].

تمیمه بندهایی است که از ترس چشم بد به گردن آویخته می‌شوند [۵۰۶].

بنابراین آویزان کردن تارها و غیره بر گردن شتران و دیگر چیزها حرام و بلکه شرک است، چون از زمره آویزان کردن تعویذهای حرام است و پیامبرجمی‌فرماید: «هر کسی تعویذی بیاویزد شرک ورزیده است». و کسانی که گفته‌اند این کار مکروه تنزیهی است به خطا رفته‌اند.

می‌گوید: (ابن مسعود می‌گوید از پیامبرجشنیدم که می‌گفت: «افسون، تعویذ و تَولَه شرک است».[روایت احمد و ابوداوود [۵۰۷]].

این حدیث را چنان که مؤلف گفته است احمد و ابوداوود روایت کرده‌اند و داستانی دارد که مؤلف آن را مختصر نموده است. عبارت ابوداود اینگونه است: از زینب زن عبدالله بن مسعود روایت است که می‌گوید: عبدالله بن مسعود نخی را دید که به گردنم بسته بودم، گفت: این چیست؟ گفتم: نخی است که برای من دم و افسون شده است. آنگاه او آن را گرفت و قطع کرد و سپس گفت: شما آل عبدالله از شرک بی‌نیاز هستید، از پیامبرخدا جشنیدم که می‌گفت: «افسون، تعویذ و آنچه برای محبت زن و شوهر انجام می‌شود شرک است(تَولَه)». گفتم: چرا چنین می‌گویی؟ من ناراحتی چشمی پیدا کردم و پیش فلان یهودی می‌رفتم و او بر آن افسون می‌خواند و وقتی من را افسون می‌نمود چشمم آرام می‌گرفت، عبدالله گفت: شیطان با دست خود آن را می‌زده است و تو چون بر آن افسون می‌نموده‌ای شیطان دست نگاه می‌داشته است، بلکه فقط برایت کافی بود که چیزی را بگویی که پیامبرجمی‌گفت:

«أذهب البأسَ ربَ الناسِ و اشفِ أنتَ الشافي، لا شفاءَ إلا شفاءُك، شفاءً لا يغادرُ سَقماً»: ای پروردگار مردم! ناخوشی و گرفتاری را از من دور کن و شفا بده که تو شفادهنده هستی، شفایی جز شفای تو نیست؛ شفایی که هیچ دردی باقی نمی‌گذارد [۵۰۸]».

ابن ماجه، ابن حبّان و حاکم روایت کرده‌اند که حاکم می‌گوید صحیح است و ذهبی او را تأیید کرده است.

گفته‌اش: (افسون) مؤلف می‌گوید رقیه همان افسون و عزائم است و آنچه خالی از شرک باشد مستثنی می‌باشد و پیامبرجاجازه داده که برای دفع چشم بد و گزیدن حشرات زهرآگین، از قرآن و أدعیه مأثور افسون شود. مؤلف اشاره می‌کند افسونی شرک است که در آن کلمات شرک‌آمیز از قبیل صدا زدنِ غیر خدا، کمک خواستن و پناه بردن به غیر از خدا باشد، مثل افسون نمودن با نامهای ملائکه، انبیاء، جن‌ها و امثال آن، اما افسون نمودن با قرآن، نامها و صفات خداوند و به فریاد خواندن خدا و پناه بردن به او شرک نیست نه تنها ممنوع نیست بلکه جایز و مستحب است.

گفته‌اش: (پیامبرجبرای دفع چشم بد و گزند حشرات به آن اجازه داده است [۵۰۹]قبلاً در باب کسی که توحید را محقق نماید، بیان شد. و در غیر از این دو مورد نیز اجازه داده است، چنان که در صحیح مسلم از عوف بن مالک روایت است که گفت: ما در زمان جاهلیت افسون می‌نمودیم، نظر شما در این مورد چیست ای رسول خدا؟ پیامبر فرمود: «افسون هایتان را به من عرضه کنید. افسون تا وقتی شرکی در آن نباشد اشکالی ندارد [۵۱۰]».

همچنین در صحیح مسلم از انس روایت است که می‌گوید: پیامبرجاجازه داد که برای دفع چشم بد، گزند حشرات زهرآگین و دانه‌های ریزی که بر پهلو بیرون می‌شود افسون شود [۵۱۱]».

عمران بن حصین از پیامبرجروایت می‌کند که فرمود: «افسون جایز نیست مگر برای دفع چشم بد، اثر گزند حشرات زهرآلود و یا خونریزی [۵۱۲]».[ابوداوود] و در این موضوع احادیث زیادی آمده است.

خطابی می‌گوید: «پیامبر جافسون نمود و افسون شد و به آن فرمان و اجازه داد، پس افسون ‌اگر با نامهای خدا و قرآن باشد، مباح است و می‌توان گفت به آن فرمان داده شده است و فقط افسونی که به غیر از زبان عربی باشد مکروه و از آن منع شده است، چون ممکن است کلماتی کفرآمیز باشند یا سخنی بگوید که گوینده را وارد شرک می‌نماید و احتمال دارد که افسونی مکروه و ناجایز باشد که از افسون‌های جاهلیت باشد که آن را انجام می‌دادند و بر این باور بودند که آفت‌ها و بلاها را دور می‌نماید و معتقد بودند که به کمک جن‌ها بلاها دور می‌شوند [۵۱۳]».

می‌گویم: گفته‌ی علی بن ابی طالب سبر همین دلالت می‌نماید که گفت: «بسیاری از این افسون‌ها و تعویذها شرک هستند پس از آن دوری کنید». [روایت وکیع [۵۱۴]] پس این معنای سخن ابن مسعود و مثل آن را روشن می‌کند.

ابن التین می‌گوید: «افسون نمودن با معوّذات و دیگر نامهای خدا از زمره‌ی طبّ الهی است و هرگاه این رقیه و افسون از زبان افراد نیکوکار گفته شود به حکم خداوند بهبودی حاصل می‌شود، اما وقتی این نوع طب کمیاب شد مردم به طب جسمانی و افسون‌های حرام روی آورده‌اند، افسون‌هایی که کسانی آن را انجام می‌دهند که ادعای مسخر کردن جن‌ها را می‌کنند و اینگونه امور مشتبه انجام می‌دهند که آمیخته از حق و باطل می‌باشند و علاوه بر ذکر خدا و نامهایش شیاطین را هم یاد می‌کنند و از آنها کمک می‌طلبند و به آنها پناه می‌برند.

می‌گویند: مار از آن جا که دشمن انسان است با شیاطین که دشمن انسان هستند هم آهنگ می‌شود بنابراین هرگاه مار با نامهای شیاطین دم و افسون شود اجابت می‌کند و از محل خود بیرون می‌آید؛ همچون وقتی مارگزیده با این نامها افسون شود سم آن از بدن انسان بیرون می‌شود، بنابراین افسون اگر با آیات، نامهای خدا و به زبان عربی که معنای آن فهمیده می‌شود نباشد مکروه است و باید با آیات خدا و زبان عربی باشد تا از شائبه‌ی شرک خالی باشد. علمای امت می‌گویند رقیه و افسون به غیر از کتاب خدا مکروه است [۵۱۵].

شیخ الاسلام می‌گوید: «هیچ کسی حق ندارد با نام مجهول و ناشناخته‌ای افسون کند چه برسد که به آن بخواند، حتی اگر معنای این اسم معلوم باشد، چون دعا به غیر از زبان عربی مکروه است و فقط به کسی که عربی نمی‌داند اجازه داده شده که به غیر از زبان عربی دعا کند، اما اینکه کلمات غیر عربی را شعار قرار دهند این از اسلام نیست [۵۱۶]».

می‌گویم: ابن عبدالسلام را در مورد حروف مقطعه پرسیدند، او از آنچه معلوم نیست نهی کرد تا مبادا در آن کفری باشد [۵۱۷].

و سیوطی می‌گوید: علما اجماع کرده‌اند که رقیه و افسون با سه شرط جایز است: «یکی اینکه با کلام، نامها یا صفات خدا باشد و با زبان عربی و با آنچه معنایش معلوم است باشد و اینکه فرد معتقد باشد که افسون خودش مؤثر نیست بلکه بر اساس تقدیر الهی تأثیر می‌گذارد [۵۱۸]». پس چنین می‌توان خلاصه کرد که رقیه و افسون سه نوع است.

گفته‌اش: (و تعویذها) در فصل گذشته سخن منذری و ابن اثیر را در مورد معنای تمائم (تعویذها) ذکر نمودیم و ظاهراً تمائم به طور خاص بر چیزی اطلاق می‌شود که آن دو بیان کردند و مؤلف/می‌گوید: «تمائم چیزی است که بر کودکان آویزان می‌کنند تا از نظر بد محفوظ بمانند [۵۱۹]».

خلخالی می‌گوید: «تمائم جمع تمیمه است و آن مهره‌ها و استخوان‌هایی هستند که بر گردن کودکان می‌آویزند تا از نظر بد حفاظت شوند، از این نهی شده است، چون بلا را فقط و تنها خداوند دفع می‌کند و دفع آسیب‌ها را باید فقط در خدا، نامها و صفات او جست و چنین بر می‌آید که آنچه برای دفع چشم بد و غیره آویزان می‌شود هر چیزی که باشد تمیمه به شمار می‌آید. که این [تعریف] صحیح است [۵۲۰]».

و گفته می‌شود: سخن منذری و ابن اثیر و غیره در این مورد با آنچه خلخالی گفته منافاتی ندارد.

مؤلف می‌گوید: «اما تعویذی که آویخته می‌شود اگر از قرآن باشد، بعضی از سلف اجازه داده‌اند و بعضی آن را جایز ندانسته‌اند و در زمره‌ی آنچه نهی شده است قرار داده‌اند که ابن مسعود از همین گروه است».

بدان که علما از صحابه، تابعین و کسانی که بعد از آنها آمده‌اند در مورد جایز بودن آویزان کردن تعویذهایی که از قرآن، اسماء و صفات خدا هستند، اختلاف کرده‌اند. گروهی گفته‌اند: جایز است که این قول عبدالله [۵۲۱]بن عمرو بن عاص و غیره است [۵۲۲].

آنچه از ام‌المؤمنین عایشه در این مورد روایت شده ظاهراً همین را می‌رساند و ابوجعفر باقر و امام احمد در یک روایت همین را می‌گویند و آنها حدیث را بر تعویذهای شرک‌آمیز حمل کرده‌اند، اما تعویذی که در آن قرآن، نامها و صفات خدا باشند مثل رقیه‌ای است که با قرآن، نامها و صفات خدا انجام می‌شود که ابن قیم هم همین را می‌گوید.

و گروهی گفته‌اند: تعویذ حتی اگر از قرآن باشد جایز نیست و این قول ابن مسعود [۵۲۳]، ابن عباس، حذیفه، عقبه بن عامر و ابن عکیم است و گروهی از تابعین نیز همین را گفته‌اند از آن جمله شاگردان و اصحاب ابن مسعود و امام احمد در یک روایت همین را می‌گویند و بسیاری از شاگردانش این را برگزیده‌اند و متأخرین نیز آن را پذیرفته‌اند. از این حدیث و از احادیثی که به معنای آن هستند استدلال کرده‌اند، چون در ظاهر حدیث عام است و بین تعویذی که از قرآن باشد و بین تعویذی که از قرآن نباشد فرقی نگذاشته‌اند، برخلاف رقیه و افسون که در حدیث بین افسونی که از قرآن نباشد فرق گذاشته‌اند. همچنین صحابه‌ای که این حدیث را روایت کرده‌اند از آن چنین فهمیده‌اند که عام و کلی است، چنان که ابن مسعود اینگونه آن را فهمیده است.

ابوداوود از عیسی بن حمزه روایت می‌کند که گفت: نزد عبدالله بن عکیم آمدم بدنش قرمز شده بود به او گفتم: آیا تعویذی آویزان نمی‌کنی؟ گفت: از این به خدا پناه می‌برم، پیامبر خدا جگفت: «هر کسی چیزی بیاویزد به آن سپرده می‌شود». و وکیع از ابن عباس روایت می‌کند که گفت: «با معوذتین دم کن و تعویذ آویزان مکن [۵۲۴]».

اما تعویذ را نمی‌توان به رقیه و افسون قیاس کرد، چون تعویذ باید در ورق یا پوست و امثال آن قرار بگیرد و آویزان شود اما دم و افسون چنین نیست. پس تعویذ به رقیه و افسونی که آمیخته از حق و باطل است نزدیکتر و شباهت بیشتری دارد [۵۲۵].

می‌بینیم که علما در مورد تعویذی که از قرآن، اسماء و صفات خدا باشد چنین اختلاف دارند، پس در مورد رقیه و افسون با نامهای شیاطین و تعویذ آن چه فکر می‌کنی؟ بلکه مردم فراتر رفته‌اند و به این رقیه‌های شیطانی دل بسته‌اند و به شیاطین پناه می‌برند. تا آن جا که برایشان گوسفند سر می‌برند و از آنها می‌خواهند که زیان را از آنان دور نمایند و خیر را برایشان فراهم آورند که این شرک محض است. اغلب مردم اینگونه هستند، مگر کسانی که خداوند آنها را سالم نگاه داشته است، پس در آنچه پیامبرجگفته و در آنچه صحابه و تابعین بر آن بوده‌اند و در آنچه علما بعد از آنها در این مورد گفته‌اند بیندیش و فکر کن؛ آنگاه به آنچه در دوران‌های بعدی پیش آمده نگاه کنید، برایتان دین پیامبرجو غربت آن در این دوران در همه چیز آشکار می‌گردد [۵۲۶].(فالله المستعان)

گفته‌اش: (و توله شرک است) مؤلف می‌گوید: «توله چیزی بود که انجام می‌دادند و گمان می‌بردند که با این کار زن محبوب شوهر و مرد محبوب زن می‌شود».

ابن مسعود راوی حدیث این را همین طور تفسیر کرده است، چنان که در صحیح ابن حبان و حاکم آمده است که: «گفتند ای ابا عبدالرحمان این بود رقیه‌ و تمیمه‌ها(افسون و تعاویذ) پس آنها را فهمیدیم. اما توله چیست؟ گفت: کاری بود که زنها می‌کردند و با این کار به باورشان خود را محبوب شوهرانشان قرار می‌دادند [۵۲۷]».

حافظ می‌گوید: «التِّوله: چیزی بود که زن بوسیله‌ی آن می‌خواست محبوب شوهرش قرار بگیرد که این نوعی جادو و شرک بزرگی است. چون آنها می‌خواستند غیر از خداوند از راه‌های دیگری خیر بیاورند و شرّ را دور نمایند [۵۲۸].

می‌گوید: (و از عبدالله بن عُکیم از پیامبرجروایت است که فرمود: «هر کسی چیزی بیاویزد به آن سپرده می‌شود». احمد، ترمذی، ابوداوود و حاکم آن را روایت کرده‌اند [۵۲۹].

گفته‌اش: (عبدالله بن عُکیم) کنیه‌اش ابا معبد جُهنی کوفی است. بخاری می‌گوید: او در زمان پیامبر جبود و ثابت نیست که از پیامبرجحدیث شنیده باشد. ابوحاتم، ابوزرعه، ابن حبان، ابن‌منده و ابونعیم همین را گفته‌اند. و بغوی می‌گوید: در اینکه او از پیامبر جحدیث شنیده است تردید است [۵۳۰].

خطیب می‌گوید: «در کوفه سکونت کرد و در حیات حذیفه به مدائن آمد و او ثقه بود [۵۳۱]».

ابن سعد از غیر از او روایت کرده‌ که او در زمان حکومت حجاج درگذشت [۵۳۲]و ظاهر سخن این ائمه این است که حدیث مرسل است.

گفته‌اش: (هر کسی چیزی بیاویزد به آن سپرده می‌شود) تعلق و وابستگی می‌تواند با قلب باشد و می‌تواند با عمل می‌شود و گاهی فرد هم در قلب و هم در عمل به چیزی وابسته می‌شود، یعنی هر کسی با قلبش به چیزی وابسته شود یا با قلب و عمل چیزی را بیاویزد و به آن وابسته شود، خداوند او را به همان چیزی که او بدان دل بسته است می‌سپارد، پس هر کسی به خداوند وابسته شود و نیازهایش را به خدا بگوید و به او پناه ببرد و همه کارهایش را به او بسپارد خداوند او را کافی است و هر دوری را به او نزدیک می‌کند و هر سختی را برایش آسان می‌گرداند. و هر کسی به غیر از خدا وابسته شود و یا به علم، عقل و دارو یا تعویذهایش پناه برد و دل ببندد و به توانایی خود تکیه نماید، خداوند او را به همان چیز می‌سپارد و او را خوار می‌نماید که این از نصوص و با تجربه مشخص می‌شود. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ[الطلاق: ۳]. «و هرکس بر الله توکل کند، الله برایش کافی است».

امام احمد می‌گوید: (هاشم بن قاسم از ابوسعید مؤدب از کسی که از عطاء خراسانی شنید، روایت می‌کند که گفت: با وهب بن منبه در حالی که کعبه را طواف می‌کرد ملاقات نمودم، به او گفتم: حدیثی به من بگو که مختصر باشد و در اینجا آن را از تو به خاطر بسپارم. گفت: بله، خداوند به داوود وحی کرد: «به شکوه و عظمت من سوگند هیچ بنده‌ای از بندگانم به من پناه نمی‌برد و این را از نیت او می‌دانم، آنگاه هفت آسمان و کسانی که در آن هستند و هفت زمین و کسانی که در آن هستند علیه او توطئه و مکر کنند، مگر آنکه از میان آنها برای او راه بیرون رفت و نجات پیدا می‌کنم و قرار می‌دهم. به عزت و شکوه من سوگند که هیچ بنده‌ای از بندگانم به مخلوقی غیر از من پناه نمی‌برد و این را از نیت او می‌دانم، مگر آن که اسباب آسمان را از دست او قطع می‌کنم و زمین را از زیر پای او بیرون می‌کشم و سپس باکی ندارم که در کدام وادی و دره هلاک شود [۵۳۳]».

می‌گوید: (و امام احمد از روطیفع روایت می‌کند که گفت: پیامبر خدا جبه من گفت: شاید زندگی‌ات طولانی باشد و زنده بمانی، پس به مردم خبر بده که هرکس ریش خود را گره بزند، یا تاری بر گردن کند یا با سرگین چهارپا یا استخوانی استنجا کند محمد از او بیزار است [۵۳۴]».

این حدیث را امام احمد از یحیی بن اسحاق و حسن بن موسی الأشیب و آن دو از ابن لُهَیعه روایت کرده‌اند، که داستانی دارد اما مؤلف آن را به اختصار آورده است که عبارت حسن است. می‌گوید: ابن لهیعه از عیاش بن عباس از شُییم بن بیتان روایت کرد که گفت: رویفع بن ثابت به ما گفت: در زمان پیامبر خدا جچنین بود که گاهی فردی از ما شتر برادرش را می‌گرفت در مقابل اینکه هر چه از غنیمت به او برسد نصف آن مال از صاحب شتر است، بعضی اوقات به فردی از ما فقط پری که بر سر تیر می‌نهند و تیغه‌ی چاقو می‌رسید و به دیگری تیر می‌رسید، سپس گفت: پیامبر خدا جبه من گفت: ای رویفع شاید زندگانی‌ات طولانی شود، به مردم خبر بده که هر کسی ریش خود را گره بزند، یا تاری بر گردن آویزان کند، یا با سرگین چهارپا یا استخوانی استنجا بگیرد محمد از او بیزار است [۵۳۵]».

سپس احمد از یحیی بن غیلان و او از مفضّل و از عیاش بن عباس روایت می‌کند که شُییم بن بیتان به او خبر داد که او از شیبان قتبانی شنید که می‌گفت: مسلمه بن مخلد رویفع بن ثابت انصاری را جانشین خود کرد، ما با او حرکت کردیم، آنگاه او به من گفت: پیامبر جفرموده است: حدیث مذکور را. و در اسناد اوّل ابن لهیعه قرار دارد که در مورد او بحث است [۵۳۶]. و در اسناد دوم شیبان قتبانی است که در مورد او گفته شده که مجهول [۵۳۷]و ناشناخته است. و دیگر راویان هر دو اسناد ثقه هستند.

ابوداوود از طریق مفضّل با همین سند به صورت طولانی روایت کرده و بر آن سکوت کرده و سپس می‌گوید: یزید بن خالد از مفضّل از عیاش روایت می‌کند که شییم بن بیتان برای او همین حدیث را از أبی سالم جیشانی [۵۳۸]از عبدالله بن عمرو روایت می‌کند، در حالی که همراه وی بر دروازه البون نگهبان بود. ابوداوود می‌گوید «البون» قلعه‌ای در فسطاط است که بر کوهی قرار دارد.

می‌گویم: و این اسناد جید است و نسائی از شُییم از رویفع روایت می‌کند و به صراحت می‌گوید که از او شنیده است و شیبان را نام نبرده است، پس اگر ذکر شیبان وهم باشد اسناد صحیح است. نووی آن را حسن قرار داده و بعضی آن را صحیح دانسته‌اند.

حافظ ابوزرعه در «شرح ابی داوود» می‌گوید: «و طحاوی این حدیث را به اختصار روایت کرده است و فقط استنجا با سرگین حیوان یا استخوان را ذکر کرده است [۵۳۹]. و «محمد بن ربیع جیزی» در کتاب «مَن دخل مصر من الصحابة» به صورت طولانی آن را روایت کرده است.

در حدیث آمده: «هر کسی ریش خود را در نماز گره بزند (بپیچاند)».

گفته‌اش: (به مردم خبر بده) دلیلی است بر اینکه آگاه کردن مردم از این حدیث بر رویفع واجب است و این مختص او نیست، بلکه هر کسی که از دانشی آگاه است و مردم به آن نیاز دارند و از آن با خبر نیستند، بر او واجب است که آن را به مردم برساند، پس اگر کسانی دیگر با او در رساندن این دانش شریک باشند، رساندن فرض کفایه است». این سخن و کلام أبی‌زرعه است.

گفته‌اش: (شاید زندگی‌ات طولانی شود) این نشانه‌ای از نشانه‌های نبوت است، چون همان طور که پیامبر جخبر داد اتفاق افتاد و زندگی رویفع تا سال ۵۶ هـ.ق ادامه یافت و آنگاه در برقه از توابع مصر در حالی که فرماندار آن جا بود درگذشت. ایشان از انصار بود و گفته‌اند که در سال ۵۳ هـ.ق وفات یافته است که این نظر ابن یونس می باشد [۵۴۰].

گفته‌اش: (أن من عقد لحیته) با کسره لام در المشارق [۵۴۱]آن را بیان کرده است و جوهری [۵۴۲]می‌گوید: جمع آن لُحی است.

خطابی می‌گوید: نهی پیامبر جاز پیچاندن ریش به دو صورت تفسیر می‌شود:

یکی اینکه در دوران جاهلیت در جنگ‌ها مردم ریش‌های خود را می‌پیچاندند و این از روش و شیوه‌ی عجم‌ها بود که ریش‌های خود را پیچ می‌دادند و می‌بافتند که پیامبرجاز این کار نهی فرمود.

می‌گویم: گویا عجم‌ها از روی تکبّر و خودپسندی چنین می‌کردند، چنان که ابوالسعادات گفته است [۵۴۳].

می‌گوید: «و تفسیر دوم آن این است که پیچاندن ریش یعنی پیچ دادن آن برای آن که پیچ بخورد و جمع و مجعّد شود که این کار افراد زن صفت و فرومایه است [۵۴۴]».

ابوزرعه ابن العراقی می‌گوید: بهتر آن است که بر پیچاندن ریش در حالت نماز حمل شود، چنان که روایت محمد بن ربیع که پیش‌تر ذکر شد به همین دلالت می‌نماید و موافق با حدیث صحیحی است که در آن از جمع کردن مو و لباس نهی شده است. که اگر ریش را بپیچاند جمع و زیاد می‌شود [۵۴۵]».

گفته‌اش: (یا تاری بر گردن بیاویزد) یعنی: قرار دادن گردنبند بر گردنش یا بر گردن حیوانش و مثل این. و در روایتی از محمد بن ربیع آمده است که منظور تعویذ است پس این دلالت می‌نماید که آنها تارها و بندها را به خاطر حفاظت از چشم بد به گردن می‌بستند و آویزان می‌کردند. چون محمد بن ربیع آن را تمیمه(تعویذ) تفسیر کرده و تعویذ برای همین کار به گردن آویخته می‌شده است.

گفته‌اش: (یا با سرگین یا استخوانی استنجا کند، پس محمد از او بیزار است).

نووی می‌گوید: «یعنی محمد جاز کارش بیزار است و آن را با این کلمه و صیغه گفت تا در نهی و بازداشتن مؤثرتر باشد [۵۴۶]».

می‌گویم: در این از استنجا با سرگین حیوانات و استخوان‌ها نهی شده و در این مورد احادیثی ذکر شده است که می‌توان از آن جمله به حدیثی که در صحیح مسلم ابن مسعود از پیامبرجروایت شده اشاره کرد که فرمود: «با سرگین و استخوان‌ها استنجا نکنید، چون اینها توشه‌ی برادران شما از جن‌ها هستند [۵۴۷]». پس استنجاء با این دو چیز ، جایز نیست و مذهب امام احمد همین را می‌گوید. شیخ الاسلام و گروهی آن را جایز قرار داده‌اند گرچه حرام است و گفته‌اند: پیامبر به خاطر این از استنجا با این دو چیز نهی نکرد که پاک نمی‌کنند بلکه به خاطر آن که نجس و فاسد هستند.

می‌گویم: نظریه‌ی اول بهتر است؛ چون ابن خزیمه و دارقطنی از طریق حسن بن فرات و او از پدرش و او از أبی حازم أشجعی از ابوهریره روایت می‌کند که پیامبر جاز استنجا گرفتن با استخوان یا سرگین نهی کرده است و فرموده است: «این دو پاک نمی‌کنند» و این اسناد جید است [۵۴۸].

گفت: (و از سعید بن جبیر روایت است که گفت: «هر کسی تعویذی را از انسانی بیرون کند گویا برده‌ای آزاد کرده است».[روایت وکیع [۵۴۹]].

این نزد علما حکم مرفوع را دارد [یعنی گویا وی از پیامبر این را روایت کرده است]، چون چنین چیزی را نمی‌توان با رأی گفت پس بنابراین مرسل است؛ زیرا سعید تابعی است.

و از این روایت، فضیلت کندن و قطع کردن تعویذ ثابت می‌شود چون تعویذ شرک است.

وکیع: وکیع بن جرّاح بن وکیع کوفی؛ ثقه، امام و صاحب تصانیفی ، از جمله «الجامع» و غیره می‌باشد. امام احمد و طبقه‌ی او از وی روایت کرده‌اند. ایشان در ۱۹۷ هـ.ق وفات یافت [۵۵۰].

گفت: (و او از ابراهیم روایت می‌کند که گفت: «آنها همه انواع تعویذ خواه از قرآن باشد خواه از قرآن نباشد را مکروه و ناپسند می‌دانستند [۵۵۱]»).

ابراهیم: امام ابراهیم بن یزید نخعی کوفی است، کنیه‌اش اباعمران ایشان ثقه، امام و از فقهای بزرگ کوفه است.

مزی می‌گوید: «او نزد عایشه آمده است اما ثابت نیست که حدیثی از او شنیده باشد. وی در سال ۹۶ هـ.ق در حدود پنجاه سالگی وفات یافت [۵۵۲].

گفته‌اش: (تعویذها را مکروه و ناپسند می‌دانستند...) منظورش اصحاب و یاران ابن مسعود، همچون علقمه، أسود، أبی وائل، حارث بن سوید، عبیده‌ی سلمانی، مسروق، ربیع بن خثیم، سوید بن غفله و دیگر یاران و شاگردان ابن مسعود است. آنها از بزرگان تابعین بودند و ابراهیم این صیغه را در حکایت اقوال آنان استفاده می‌کند، چنان که حفّاظ همچون عراقی و غیره گفته‌اند [۵۵۳].

[۴۹۴]صحیح بخاری (۳۰۰۵) و صحیح مسلم (۲۱۱۵). [۴۹۵] الطبقات الکبری (۸/۴۲۳). [۴۹۶] الإستیعاب ابن عبدالبر (۴/۱۶۱۰). [۴۹۷] فتح الباری (۶/۱۴۱). [۴۹۸]مقدمه‌ی فتح الباری ص (۲۹۱). [۴۹۹] فتح الباری (۶/۱۴۱). [۵۰۰] ابوداوود سنن (۲۵۵۰) و طبرانی المعجم الکبیر (۲۲/۲۹۴) و اسناد آن به شرط شیخین صحیح است. [۵۰۱]مسند امام احمد (۴/۳۴۵) و بخاری الکنی ص (۷۸) وسنن ابوداوود (۲۵۵۳) و نسائی (۶/۲۱۸-۲۱۹) و مسند ابویعلی (۷۱۷۰) و طبرانی المعجم الکبیر (۲۲/۳۸۰) و دیگران آن را روایت کرده‌اند و در اسناد آن عقیل بن شبیب است که کسی جز ابن حبان او را ثقه قرار نداده است و ابو حاتم در العلل (۳۱۳ـ ۲/۳۱۲) می‌گوید: ناشناخته است او را نمی‌شناسم و روشن کرده که این ابو وهب صحابی نیست و بلکه او ابو وهب کلاعی شامی از شاگردان مکحول شامی است. اما حدیث با شواهد خود حسن است و حدیث شاهدی از روایت علی سدارد که ابن أبی عاصم در کتاب الجهاد روایت کرده است چنان که در الدرالمنثور (۴/۹۲) آمده است و بعد از این حدیث جابر می‌آید. و شاهد دیگر این روایت أبی امامه است که به صورت موقوف در مصنف ابن أبی شیبه (۶/۵۲۲) با سند حسن روایت شده است. [۵۰۲] مسند احمد (۳/۳۵۲) و طحاوی در شرح معانی الآثار (۳/۲۷۴) و در شرح مشکل الآثار (۳۲۳) و طبرانی در المعجم الأوسط (۸۹۸۲) از جابر روایت کرده است که پیامبرجفرمود:«در پیشانی اسبها، تا روز قیامت، خیر و برکت گره زده شده است. و اهالی آن یاری می‌شوند پس پیشانی آن را بگیرید و دعای برکت برای آن بکنید و آن را قلاده کنید نه با بند». و در اسناد آن حصین بن حرملة وجود دارد که بجز عتبة بن أبی حکیم کسی از او روایت نکرده و جز ابن حبان کسی او را ثقه ندانسته است و او و طحاوی روایتش را صحیح دانسته‌اند. و حدیث با شواهدش صحیح است. [۵۰۳] شرح السنّة (۱۱/۲۷). [۵۰۴] غریب الحدیث (۲/۲). [۵۰۵]غریب الحدیث ابن جوزی (۲/۴۵۱-۴۵۲) و النهایة ابن أثیر (۴/۹۹). [۵۰۶] فتح الباری (۶/۱۴۲). [۵۰۷]مسند احمد (۱/۳۸۱)، سنن ابوداوود (۳۸۸۳)، سنن ابن ماجه (۳۵۳۰)، مسند ابویعلی (۵۲۰۸)، المعجم الکبیر طبرانی (۱۰۳۵)، الاوسط (۱۴۴۲)، صحیح ابن حبان ش (۶۰۹۰)، مستدرک حاکم (۴/۲۱۷) و (۴۱۸)، بیهقی السنن الکبری (۹/۳۵۰) و دیگران از چند طریق از ابن مسعود روایت کرده‌اند و حدیث صحیح است. نگا:السلسلة الصحیحة (۳۳۱). [۵۰۸]ابن کثیر (۳/۲۸۱) اسنادش صحیح است. و چنانکه او گفته است برادرزاده‌ام زینب همان صحابی عمرو بن حارث بن مصطلق است. نگا:سنن ترمذی (۳/۲۸). [۵۰۹. - تخریجش خواهد آمد. [۵۱۰] صحیح مسلم (۲۲۰۰). [۵۱۱]صحیح مسلم (۲۱۹۶). [۵۱۲] سنن ابوداوود (۳۸۸۴) که تخریج آن گذشت و لفظ آن «لا رقیة إلا من عین أو حُمة». و لفظی که شیخ سلیمان ذکر کرده روایتی است که ابوداود در سنن ش (۳۸۸۹) و علی بن جعد در مسند ش (۲۳۹۷) و طبرانی المعجم الکبیر (۷۳۳) و مستدرک علی الصحیحین حاکم (۸۲۷۱) و دیگران از روایت انس آورده‌اند و اسناد آن صحیح است. و لفظ از ابوداوود است در نزد بیشتر افرادی که روایت کرده‌اند. و در بعضی نسخه‌های أبی داوود: «أو دَمٍ لا یَرقَأ» و در مسند ابن جعد و بعضی دیگر از نسخ های أبوداوود: «أو دَمٍ یَرقَأ» [۵۱۳] نگا: معالم السنن (۴/۲۱۰- الکتب العلمیة). [۵۱۴] ابن بطه درالإبانة (۱۰۳۲) از طریق وکیع از حسن بصری از علی سروایت کرده و سندش منقطع است. [۵۱۵] فتح الباری (۱۰/۱۹۶) از ابن التین. [۵۱۶] مجموع الفتاوی (۱/۳۶۲). [۵۱۷] فتاوی العز بن عبدالسلام ص (۳۴۱) و حافظ ابن حجر در فتح الباری (۱۰/۱۹۷) این را نقل کرده است. [۵۱۸] شرح سنن ابن ماجه سیوطی(۱/۲۴۹). [۵۱۹] کتاب توحید آخر این باب [۵۲۰]مرقاة المفاتیح (۸/۳۱۸). [۵۲۱] مسند امام احمد (۲/۱۸۱) و مصنف ابن أبی شیبه (۲۳۵۴۷) و بخاری خلق أفعال العباد ص (۹۶) و أبوداوود سنن (۳۸۹۳) و ترمذی (۳۵۲۸) و می‌گوید حسن و غریب است و حاکم در المستدرک (۲۰۱۰) و نسائی در السنن الکبری (۶/۱۹۰-۱۹۱) و دیگران از طریق محمد بن اسحاق از عمرو بن شعیب از پدرش از جد خود روایت می‌کند: که پیامبر خدا به آنها کلماتی می‌آموخت که به هنگام اضطراب و سختی گفته می‌شوند: «أعوذ بکلمات الله التامّة من غضبه وشرّ عباده و من همزات الشیاطین و أن یحضرون.» عبدالله بن عمرو به فرزندانش می‌آموخت و آن دسته از فرزندانش که کوچک بودند و یاد نمی‌گرفتند او این دعا را می‌نوشت و به آنها می‌داد تا بیاموزند. روایت موقوف در نسائی نیست و در اسناد این روایت محمد بن اسحاق است که او صدوق و مدلس است و در اینجا به صورت عنعنه روایت کرده است. [۵۲۲]مصنف ابن ابی شیبه (۴۴ـ۵/۴۳) در «باب من رخص فی تعلیق التعاویذ» جایز بودن این را از سعید بن مسیب، عطا، مجاهد، أبی جعفر باقر، عبدالله بن عمرو، محمد بن سیرین، عبیدالله بن عبدالله بن عمر و ضحّاک روایت کرده است اما این از عبدالله بن عمر، ضحّاک، مجاهد و ابن سیرین ثابت نیست و از دیگران ثابت شده است. [۵۲۳] مصنف ابن أبی شیبه (۴۴ـ۵/۴۳) در «باب فی تعلیق الرقی والتعاویذ» و افرادی که از این عمل منع نموده‌اند: عبدالله بن مسعود، عمران بن حصین، حذیفه، عقبه بن عامر و أبی مجلز لاحق بن حُمید است و شاگردان و اصحاب ابن مسعود، حسن بصری، ابراهیم نخعی و سعید بن جبیر که از آن‌ها ثابت است. [۵۲۴] ابن مفلح در الآداب الشرعیة (۳/۶۸) آن را به وکیع نسبت داده است. [۵۲۵] شیخ عبدالرحمان بن حسن در فتح المجید (۱/۲۴۴) بعد از ذکر گویندگان به عدم جواز تعویذ [حتی اگر از قرآن باشد می‌گوید] می‌گویم: این درست است به سه دلیل که برای صاحب تدبیر روشن می شود: اول: عام بودن نهی و چیزی نیست که عمومیت را خاص کند، دوّم سد ذریعه چون به آویزان کردن آنچه از قرآن نیست منجر می‌شود، سوم اینکه از آن جا که افراد به دستشویی همراه تعویذ می‌روند به آیات قرآنی توهین می‌شود. [۵۲۶] شیخ عبدالرحمان بن حسن در فتح المجید (۱/۲۴۵) می‌گوید: به خصوص آنچه را که بعد از خیر القرون مردم بدان مبتلا شده‌اند از قبیل تعظیم قبرها و مسجد قرار دادن آن و روی آوردن با دل و جان به آن و صرف کردن بیشتر دعاها و امید و هراس داشتن از قبرها و انجام انواع عبادت‌ها برای مرده‌ها، عبادت‌هایی که فقط حق خداوند هستند، چنان که می‌فرماید: ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠٦ وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ يُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ١٠٧[یونس: ۱۰۶-۱۰۷]. «و جز الله کسی یا چیزی را مخوان که نه سودی به تو می‌رساند و نه زیانی که اگر چنین کنی، به‌راستی از ستمکاران خواهی بود. و اگر الله گزند و آسیبی به تو برساند، هیچکس جز او نمی‌تواند آن را برطرف کند و اگر برایت اراده‌ی خیر و نیکی نماید، هیچکس نمی‌تواند فضل و احسانش را بازدارد. آن را به هر که از بندگانش بخواهد، مى‏رساند. و او، آمرزنده‌ی مهربان است». و نظایر آن در قرآن بی شمار است. [۵۲۷] ابن حبان در صحیح خود (۷/۶۳۰) و حاکم در المستدرک (۱/۴۱۸) روایت کرده است. [۵۲۸] فتح الباری (۶/۱۹۶). [۵۲۹] مسند امام احمد (۴/۳۱۰-۳۱۱) و مصنف ابن أبی شیبه (۸/۱۳) و سنن ترمذی (۲۰۷۲) و حاکم در المستدرک (۴/۲۱۶) و بیهقی السنن الکبری (۹/۳۵۱) و دیگران از طریق عبدالله بن عکیم با همین سند روایت کرده‌اند اما من در سنن أبی داوود آن را نیافتم ظاهرا مدارش بر محمد بن عبدالرحمان بن أبی لیلی است و او به خاطر سوء حافظه‌اش ضعیف است اما حدیث با شواهد خود صحیح است، از جمله شواهد آن حدیث ابوهریره است که در باب بیان انواع سحر خواهد آمد.(والله أعلم) [۵۳۰] نگا: التاریخ الکبیر (۵/۳۹) و الجرح و التعدیل (۵/۱۲۱) و تهذیب التهذیب (۵/۲۸۳). [۵۳۱]تاریخ بغداد (۱۰/۳). [۵۳۲]الطبقات الکبری (۶/۱۱۳). [۵۳۳] احمد ابن عبدالوهاب در مجموع تخریج شمس الدین مقدسی (۱/۴) از طریق امام احمد روایت کرده است و ابونُعیم در حلیة الاولیاء (۴/۲۶) این را روایت نموده و اسم مردی را که از عطاء خراسانی روایت کرده به صراحت بیان کرده و او فرَج بن فضاله است که ضعیف است و تمّام در الفوائد ش (۵۹۰) و ابن عساکر در کنز العمال (۳/۱۰۳) از کعب بن مالک روایت کرده است و در اسناد آن یوسف بن السَّفر است که متروک است. [۵۳۴] مسند امام احمد (۴/۱۰۸)، سنن أبوداوود ش(۳۶)، نسائی سنن (۸/۱۳۵)، طبرانی المعجم الکبیر (۴۴۹۱) و بیهقی السنن الکبری (۱/۱۱۰) و دیگران از چند طریق از عیاش بن عباس از شُییم از رویفع با همین سند روایت کرده‌اند که اسناد آن صحیح است. [۵۳۵] اسنادش صحیح است، چون از روایت یحیی بن اسحاق از ابن لهیعه می‌باشد و روایت ابن اسحاق از ابن لهیعه جید است و ابن وهب نیز از او روایت کرده است چنانکه در روایت نسائی آمده است و روایت او از ابن لهیعة صحیح است. [۵۳۶]ـ عبدالله بن لهیعه بن عقبه حضرمی أعدولی و به همچین می‌گویند: غافقی، ابو عبدالرحمان مصری، فقیه و قاضی، گروهی او را ثقه قرار داده‌اند و گروهی او را ضعیف شمرده‌اند، اما در مورد او تفصیل است، اگر عبادله: عبدالله مبارک، ابن وهب، ابن یزید مقری، قتیبه بن سعید و ابوالأسود از او روایت کنند روایتشان صحیح است و هر کسی قبل از سوختن کتاب‌هایش از او روایت کند و به صراحت بگوید که او برای ما حدیث گفته است روایتش صحیح است و هرکس از متقدمین از او روایت کند و تحدیث را تصریح نکند جید است ولی جای بحث دارد و هر کسی بعد از سوختن کتابهایش از او روایت کند روایتشان ضعیف است. تهذیب التهذیب (۵/۲۲۹) و یحیی بن اسحاق از کسانی است که در گذشته از ابن لهیعه روایت کرده پس روایت او جید است. [۵۳۷] شییم بن بیتان و بکر بن سوداة از شیبان قِتبانی روایت کرده‌اند و او را ثقه قرار نداده‌اند پس او مجهول الحال است. [۵۳۸] سُفیان بن هانی مصری، ابوسالم جیشانی که عجلی و ابن حبّان او را ثقه قرار داده‌اند.تهذیب التهذیب (۴/۷۲). [۵۳۹]شرح معانی الآثار (۱/۱۲۳) و سند آن صحیح است. [۵۴۰]شرح حالش‌ نگا: الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة (۲/۵۰۱) و ابن یونس در تاریخ خود (۱۸۳ـ۱/۱۸۲) می‌گوید در سال ۵۶ هـ.ق وفات یافته است. و همچنین از رویفع بن ثابت شرح حالش نقل شده است. (والله أعلم) [۵۴۱] مشارق الأنوار (۱/۳۵۶). [۵۴۲] نگا:مختار الصحاح ص (۲۴۸). [۵۴۳]النهایة فی غریب الحدیث (۳/۲۷۰). [۵۴۴]معالم السنن (۱/۲۴). [۵۴۵] شیخ عبدالرحمان بن حسن در فتح المجید (۱/۲۴۹) می‌گوید: می‌گویم و این روایت بر اختصاص آن به نماز دلالت نمی‌کند، بلکه بر این دلالت می‌نماید که انجام این کار در نماز بدتر از انجام دادن آن در خارج از نماز است. [۵۴۶] شیخ عبدالرحمان بن حسن در فتح المجید (۲۵۰ـ۱/۲۴۹) می‌گوید: این برخلاف ظاهر است و نووی در بسیاری جاها احادیث را تأویل می‌کند و غیر از معنای ظاهری آن را مراد می‌گیرد، خداوند او را بیامرزد و حقیقت این است که پیامبر از این فرد و عملش [که در حدیث آمده؛] بیزار است. [۵۴۷] مسلم در صحیح خودش (۴۵۰) از ابن مسعود. [۵۴۸] اسماعیلی در المعجم (۲/۶۶۹) و ابن عدی در الکامل فی الضعفاء (۳/۳۳۱) و دارقطنی در سنن (۱/۵۶) و در العلل (۸/۲۳۹) روایت کرده و می‌گوید اسنادش صحیح است و حافظ در الدرایه ص (۹۷) می‌گوید و اسنادش حسن است و همان طور است که او می‌گوید. نزد ابن خزیمه آن را نیافتم و حافظ در إتحاف المهرة و درالدرایة آن را به او نسبت نداده است بلکه فقط در التلخیص الحبیر (۱/۱۰۹) به او نسبت داده شده و شاید اشتباه است اما درست آن ابن عدی می باشد چنان که در اصل نصب الرایه (۱/۲۱۹) است. [که ابن عدی ذکر شده است]. والله اعلم [۵۴۹]ابن أبی شیبه در مصنف خود (۵/۳۶) آن را روایت کرده است و در سندش آن لیث أبی سلیم قرار دارد که ضعیف است. [۵۵۰]نگا:تهذیب الکمال (۳۰/۴۶۸)، سیر اعلام النبلاء (۹/۱۴۰). [۵۵۱]ـ مصنف ابن أبی شیبه (۵/۳۶) و سند آن صحیح است. [۵۵۲]تهذیب الکمال (۲/۲۴۰،۲۳۵). [۵۵۳]الاستذکار ابن عبدالبر (۱/۲۱۷).