تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

بیان سخنان دانشمندان علوم اسلامی در معنی (الإله‌)

بیان سخنان دانشمندان علوم اسلامی در معنی (الإله‌)

ابن‌عباس می‌گوید: «الله یعنی کسی که إله و معبود همه‌ی آفریده‌هایش می‌باشد». روایت ابن‌جریر و ابن‌أبی حاتم [۲۰۵].

وزیر ابوالمظفر در «الإفصاح» می‌گوید: «گواهی دادن به لا إله إلا لله » مقتضی این است که گواهی دهنده بداند که هیچ معبود به حقی جز الله نیست، چنان که خداوند می‌فرماید: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ[محمد: ۱۹]. «پس بدان که معبود راستینی جز الله وجود ندارد». شایسته است که هم گوینده این کلمه و هم گواه بر آن باشد و خداوند متعال توضیح داده است که کسی که به حق شهادت می‌دهد، اگر نسبت به آن‌چه که به آن شهادت می‌دهد آگاهی نداشته باشد تصدیق او مانند کسی نیست که می‌داند و شهادت می‌دهد، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ٨٦[الزخرف: ۸۶]. «مگر کسانی که آگاهانه (و از صمیم قلب) به حق (و کلمه‌ی توحید) گواهی می‌دهند». ابو مظفر می‌گوید: اسم خداوند بعد از کلمه‌ی «إلاَّ» آمده یعنی واجب است که او إله و معبود قرار داده شود، پس کسی غیر از او مستحق و سزاوار الوهیت و معبود بودن نیست.

ابو مظفر می‌گوید: و اقرار به این کلمه، اقتضا می‌نماید هر چیزی که در آن نشانه‌ای از حادث بودن است خدا و إله قرار داده نمی‌شود، پس وقتی شما می‌گویی: « لا إله إلا لله» تلفّظ شما این مفهوم را دربردارد که همه آن‌چه که غیر از خدا هستند إله و معبود نیستند، پس باید شما فقط و تنها او را إله و معبود بدانی.

ابو مظفر می‌گوید: و خلاصه این‌که باید دانست این کلمه کفر ورزیدن به طاغوت و ایمان آوردن به خدا را دربردارد، چون شما وقتی الوهیت را نفی می‌کنی و آن را برای خدا ثابت می‌نمایی، شما از کسانی هستی که به طاغوت کفر ورزیده و به خداوند ایمان آورده اید [۲۰۶]».

ابوعبدالله قرطبی در تفسیرش می‌گوید: « لا إله إلا هو» یعنی: هیچ معبودی جز او قابل پرستش نیست. [۲۰۷]

زمخشری می‌گوید: «الإِلَهُ» اسم جنس است مثل رجل و فرس. و اسمی است که شامل هر معبود به حق و هر معبود باطلی می‌شود و غالباً این اسم بر معبود به حق اطلاق می‌گردد [۲۰۸]».

شیخ‌الاسلام می‌گوید: «الإِلَهُ» یعنی معبود اطاعت شونده. [۲۰۹]

همچنین می‌گوید: در «لا إله إلا لله» این اثبات شده که خداوند در الوهیت یگانه و یکتاست و الوهیت متضمن کمال علم، قدرت، رحمت و حکمت اوست. و در آن اثبات شده که خداوند با بندگان احسان و نیکی می‌کند، چون إله یعنی مألوه، و مألوه کسی است که مستحق عبادت است، و به این خاطر او مستحق عبادت است که متصف به صفاتی است که مستلزم محبوب‌ بودن است تا بی‌نهایت او را دوست بدارند و در مقابل او خاضع و فروتن باشند تا نهایت خضوع و فروتنی برای او انجام گیرد [۲۱۰]». و ابن‌قیم /می‌گوید: «إله کسی است که دلها از روی محبت و بزرگداشت او را إله و معبود قرار می‌دهند و دلها از روی انابت، اکرام، تعظیم، فروتنی، ترس، امید و توکل او را إله و معبود خود قرار می‌دهند». [۲۱۱]

و ابن رجب /می‌گوید: «إله کسی است که به خاطر هیبتی که دارد و به خاطر گرامیداشت، تعظیم، محبت، ترس و امید و توکل و خواستن و دعا کردن، مورد اطاعت قرار گرفته و از او نافرمانی نمی‌شود. واین چیزها جز برای خدا برای چیزی و کسی شایسته نیستند، پس هرکسی مخلوقی را در چیزی از این امور که از خصوصیت‌های الوهیت هستند شریک کند، او در گفتن « لا إله إلا لله » مخلص نیست و توحید او ناقص است و به همان اندازه بندگی مخلوق در او وجود دارد و همه‌ی این‌ها از فروع شرک هستند [۲۱۲]».

بقاعی می‌گوید: « لا إله إلا لله »، یعنی این امر کاملاً منتفی است که معبود به حقی جز خداوند که بزرگترین پادشاه است، باشد و این دانستن بزرگترین ذکری است که انسان را از سختی‌های قیامت نجات می‌دهد و اگر مفید باشد از روی علم و آگاهی است و زمانی مفید واقع می‌شود که با یقین و عمل به آن‌چه إقتضا می‌کند همراه باشد وگرنه جهالت محض است [۲۱۳]».

طیبی می‌گوید: «الإلَهُ بر وزن «فِعال» به معنای «مفعول» است مثل کتاب که به معنای مکتوب است، از ألِهَ گرفته شده یعنی: عَبَدَ: پرستش کرد، عِبادةً:پرستش [۲۱۴]».

و این مطلب به شکل فراوانی در سخن علماء ذکر شده و آن‌ها بر این اجماع کرده‌اند که «الإله» یعنی معبود، برخلاف آن‌چه قبرپرستان و امثالشان بدان معتقدند که معنی «إله» یعنی خداوند آفریننده ، یا کسی که توانایی ابداع و نوآفرینی را دارد و جمله‌هایی از این قبیل و آن‌ها گمان می‌برند که وقتی لا إله إلا لله را به این معنی بگویند نهایت توحید را محقق کرده‌اند، حتی اگر غیر از خدا را پرستش کنند مانند به فریاد خواندن مردگان و پناه بردن به آنها در سختی‌ها و درخواست بر آورده شدن نیازهایشان از آنها و نذر کردن برای آنها در مشکلات و درخواست شفاعت از آنها نزد پروردگار زمین وآسمان‌ها و انواع عبادت‌های دیگر.

آن‌ها نمی‌دانند که برادرانشان یعنی کافران عرب در این اقرار با آن‌ها مشترک بودند و آن‌ها نیز می‌دانسته‌اند که آفریننده‌، الله است و توانایی ابداع و نوآفرینی دارد و انواع عبادت‌ها را برای خدا انجام می‌دادند، پس با توجه به قضاوت و دیدگاه قبرپرستان، اسلام ابوجهل و ابولهب و پیروانشان مبارکباد. و همچنین باید به برادرانشان کسانی که ودّ، سواع، یغوث، یعوق و نسر را می‌پرستیدند تبریک گفت. چون قبرپرستان دین آن‌ها را اسلام راستین قرار داده‌اند.

اگر معنای لا إله إلا لله همین مفهوم بود که این جاهلان ادعا می‌کنند، میان آن‌ها و پیامبرججنگ، کشمکش و اختلاف روی نمی‌داد بلکه آن‌ها بلافاصله دعوت پیامبر را می‌پذیرفتند چون پیامبرجبه آن‌ها می‌گفت: «بگویید: «لا إله إلا لله» یعنی هیچ کسی توانایی آفرینش و اختراع را ندارد جز الله» وآن‌ها می‌گفتند شنیدیم و اطاعت کردیم. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ[الزخرف: ۸۷]. «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آن‌ها را آفریده است، به طور ‌قطع می‌گویند: «الله»».

﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ٩[الزخرف: ۹]. «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است، به‌طور قطع پاسخ می‌دهند: پروردگار توانا و دانا، آن‌ها را آفریده است».

و می‌فرماید: ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ[یونس: ۳۱]. «بگو: چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد یا چه کسی مالک و آفریدگار گوش و چشم‌هاست». و دیگر آیاتی که در این مورد آمده‌اند.

اما قوم قریش و مشرکین مکه عرب‌زبان بودند و دانستند که به زبان آوردن کلمه‌ی لا إله إلا لله صدا زدن و به فریاد خواندن مرده‌ها و بت‌ها را از اساس درهم می‌شکند و شفاعت خواستن از غیر خدا و اعتقاد به الوهیت برای غیر از خدا را از پایه رد می‌کند، بنابراین گفتند: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ[الزمر: ۳]. «(می‌گویند:) ما آنان را عبادت و پرستش نمی‌کنیم مگر برای آن‌که (واسطه‌‌ی ما باشند و) ما را به الله نزدیک کنند».

﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ[یونس: ۱۸]. «این‌ها شفیعان ما نزد الله هستند».

﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ٥[ص: ۵]. «آیا (محمد) به جای این همه معبود، قایل به یک معبود گشته است؟! این واقعاً چیز عجیبی است!».

پس وای بر کسانی که، ابوجهل و سران کافر قریش، معنای «لا إله إلا لله» را بهتر از آن‌ها می‌دانند.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّهُمۡ كَانُوٓاْ إِذَا قِيلَ لَهُمۡ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ يَسۡتَكۡبِرُونَ٣٥ وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوٓاْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٖ مَّجۡنُونِۢ٣٦[الصافات: ۳۵-۳۶]. «آنان چنان بودند که چون به آن‌ها گفته می‌شد: «معبود راستینی جز الله وجود ندارد» تکبر وسرکشی می‌کردند. ومی‌گفتند: آیا معبودانمان را به خاطر شاعری دیوانه رها کنیم؟». پس آن‌ها می‌دانستند که باید به اقتضای لا إله إلا لله، عبادت غیر از الله را ترک کرد و فقط و تنها خدا را پرستش نمود و قبرپرستان نیز چنین می‌گویند.

و وقتی به آن‌ها گفته شود که دعا و عبادت را فقط و تنها برای خدا انجام دهید می‌گویند: آیا بزرگان و شفاعت‌کنندگان خود را در قضای حاجات خود رها کنیم؟!

به آن‌ها گفته می‌شود: بله. و ترک گفتن این بزرگان و شفاعت‌کنندگان و خاص کردن عبادت و طاعت برای خداوند حق است، چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿بَلۡ جَآءَ بِٱلۡحَقِّ وَصَدَّقَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٣٧[الصافات: ۳۷]. «(چنین نیست؛) بلکه پیامبر، حق را آورده و پیامبران را تصدیق کرده است». پس «لا إله إلا لله» مشتمل بر نفی و اثبات است و الوهیت را از همه، غیر از خدا نفی می‌کند، پس همه‌ی چیزها از قبیل فرشتگان و پیامبر ، إله و معبود نیستند و شایسته‌ی لحظه‌ای عبادت و پرستش نمی‌باشند چه برسد به دیگران و الوهیت را فقط و تنها برای خدا ثابت می‌نماید به این معنی که بنده غیر از خداوند هیچ چیزی را نباید معبود و إله خود قرار دهد، و هیچ چیزی که خاص خداست را برای دیگری قرار ندهد از قبیل دلبستگی که موجب قصد کردن عبادتی از انواع عبادت‌ها همچون دعا، نذر، ذبح و غیره می‌شود.

خلاصه این‌که إله و معبود فقط و تنها خداوند است یعنی کسی جز او عبادت نمی‌شود، پس هر کسی کلمه‌ی لا إله إلا لله را گفت درحالی که به معنای آن آگاه بود و به مقتضای آن یعنی نفی شرک و اثبات یگانگی خداوند عمل کرد و اضافه بر آن اعتقاد قطعی به این مفهوم داشته و به آن عمل نمود چنین فردی مسلمان حقیقی است و اگر بدون اعتقاد فقط در ظاهر به آن عمل کرد، منافق است و اگر برخلاف آن عمل کرد و مرتکب شرک شد کافر است گرچه به زبان بگوید لا إله إلا لله.

آیا نمی‌بینی که منافقان ظاهراً به آن عمل می‌کنند، و با این وجود، در پایین‌ترین طبقه‌ی دوزخ قرار دارند. و یهودی‌ها ظاهراً این کلمه را می‌گویند اما بر شرک و کفر هستند و گفتن کلمه سودی برای آن‌ها ندارد و همچنین کسانی که مرتد شده و با انکار یکی از لوازم و حقوق اسلام از آن برگشته‌اند اگر صدهزار بار بگویند لا إله إلا لله برایشان فایده‌ای ندارد.

همچنین کسانی که انواع عبادت‌ها را برای غیر از خدا انجام می‌دهند، مانند قبرپرستان و بت‌پرستان گفتن لا إله ‌إلا الله برایشان سودی ندارد و حدیثی که فضیلت کسی را بیان می‌دارد که لا إله إلا لله را می‌گوید شامل حال آنان نمی‌شود و پیامبرجبا بیان «وحده‌ لا شریک ‌له [۲۱۵]» به این مفهوم اشاره کرده است و به این گوشزد نموده که ممکن است فردی این کلمه را به زبان بیاورد و باز هم مشرک باشد مثل یهودیان، منافقین و قبرپرستان، وقتی دیدند که پیامبرجقومش را به گفتن «لا إله إلا لله» دعوت داده است گمان برده‌اند که پیامبر فقط از آن‌ها خواسته که تنها این کلمه را به زبان بیاورند! تردیدی نیست که چنین گمانی جهالت بس بزرگی می‌باشد.

حال آن‌که پیامبرجقومش را به لا إله إلا لله دعوت می‌داد تا آن را به زبان بیاورند و به معنای آن عمل کنند و عبادت غیر از خداوند را رها کنند و بنابراین آن‌ها گفتند:

﴿أَئِنَّا لَتَارِكُوٓاْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٖ مَّجۡنُونِۢ٣٦[الصافات: ۳۶]. «ومی‌گفتند: آیا معبودانمان را به خاطر شاعری دیوانه رها کنیم؟».

و گفتند:

﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ[ص: ۵]. «آیا (محمد) به جای این همه معبود، قایل به یک معبود گشته است؟!».

بنابراین آنان از به زبان آوردن لا إله إلا لله اباء ورزیدند و اگر آن‌ها فقط آن را به زبان می‌آوردند و همچنان به پرستش لات، عزّی و منات ادامه می‌دادند، مسلمان به حساب نمی‌آمدند و پیامبر با آن‌ها می‌جنگید تا آن که بتها و همتایان را ترک بگویند و عبادت آن‌ها را رها کنند و خداوند یگانه را که شریکی ندارد پرستش نمایند و این امری است که به طور بدیهی در قرآن، سنت و اجماع معلوم و مشخص است.

اما قبرپرستان معنای این کلمه را ندانسته‌اند و این را نفهمیده‌اند که الوهیت از غیر خدا نفی شده و فقط برای خداوند که شریکی ندارد اثبات گردیده است و معنای «لا إله إلا لله» که مؤمن و کافر آن را قبول دارند و به آن اقرار کرده‌اند و همه‌ی خلق بر آن اجماع کرده‌اند را نفهمیده‌اند. از جمله معنای «لا إله إلا لله» این است که هیچ‌کسی توانایی آفریدن و نوآفرینی را ندارد جز خداوند، (یا هیچ خالقی جز الله نیست) و یا این‌که معنی «لا إله إلا لله» یعنی بی‌نیاز از دیگران و کسی که همه نیازمند او هستند. باید گفت که این مفهوم حق است و از لوازم الوهیت می‌باشد اما منظور از «لا إله إلا لله» این نیست، چون کافران این مقدار را دانسته و به آن اقرار کرده‌اند و در مورد خدایان خود چنین ادعایی نکرده‌اند، بلکه به نیازمند بودن آن‌ها و به این‌که آنان محتاج خداوند هستند اقرار می‌کرده‌اند، بلکه آنان معبودهای خود را به این قصد پرستش می‌کرده‌اند، که آن‌ها بین آنان و خداوند واسطه و شفاعت کننده هستند و نزد خدا شفاعت می‌کنند تا خواسته‌های آنان برآورده و مشکلاتشان حل شود و آن‌ها اقرار می‌کردند که آفریدن و روزی دادن و زنده گردانیدن و میراندن، همه مختص خداوند می‌باشد و خدا شریکی ندارد. همچنین آن‌ها معنای «لا إله إلا لله» را می‌دانستند و به همین خاطر از به زبان آوردن و عمل کردن به آن اباء ورزیدند. بنابراین توحید ربوبیت همراه با شرک ورزیدن در توحید الوهیت سودی به آنان نبخشید، چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦[یوسف: ۱۰۶]. «و بیشترشان به الله ایمان نمی‌آورند و فقط مشرکند».قبرپرستان کلمه‌ی لا إله إلا لله را به زبان آورده‌اند اما معنای آن را نمی‌دانستند و از عمل کردن به مقتضای آن امتناع ورزیده‌اند، از این‌رو آنان مانند یهودیان کلمه را به زبان می‌آورند و معنای آن را نمی‌دانند و به آن عمل نمی‌کنند. بنابراین آنان را می‌بینی که لا إله إلا لله را به زبان می‌آورند اما غیر از خدا را بوسیله‌ی محبت، تعظیم،بزرگداشت، ترس، امید، توکل و صدا زدن به هنگام مشکلات عبادت می‌کنند و انواع عبادت را برای غیر از خدا انجام می‌دهند و قلبشان به غیر از خدا وابسته است از این‌رو کاری که آن‌ها انجام می‌دهند از کار مشرکین اوّل بدتر است؛ بنابراین هرگاه از هریک از آنان بخواهی که به خدا سوگند بخورد به دروغ یا به راست به خدا سوگند می‌خورد، اما اگر به او گفته شود به زندگی شیخ فلانی یا به قبر او و امثال آن قسم بخور به دروغ قسم نمی‌خورد! چون کسی که در خاک دفن است در دل او از خداوند مهم‌تر و بزرگ‌تر است. مشرکین اوّل این‌گونه نبودند بلکه آن‌ها وقتی می‌خواستند مؤکدانه قسم بخورند به خداوند قسم می‌خوردند، چنان که در داستان قسامه که در دوران جاهلیت اتفاق افتاد آمده است. (این داستان در صحیح بخاری ذکر شده است [۲۱۶].

بسیاری از مشرکینِ امروزی بر این باورند که اگر کنار قبر معبودشان بروند و از او کمک بخواهند از رفتن به مسجد و کمک خواستن از خداوند سودمندتر و نتیجه‌بخش‌تر است. و آن‌ها به صراحت این را می‌گویند و داستان‌های طولانی در این مورد دارند. و این چیزی است که شرک مشرکین اوایل به آن نرسیده بود. همه مشرکین این زمان وقتی دچار سختی‌ها می‌شوند فقط و خالصانه صاحبان قبرها را صدا می‌زنند و اسم آن‌ها را گرفته و فریاد می‌زنند و از آن‌ها می‌خواهند تا مصیبت‌های خشکی، دریا، سفر و بازگشت از سفر را از آن‌ها دور نمایند؛ این کاری است که مشرکین اوایل آن را نمی‌کردند. بلکه آن‌ها در چنین حالاتی فقط و تنها خداوند متعال را صدا می‌زدند. چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ[العنکبوت: ۶۵]. «پس هنگامی که سوار کشتی می‌شوند، الله را در حالی می‌خوانند که دین و عبادت را ویژه‌ی او می‌دانند». و می‌فرماید:

﴿ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فَإِلَيۡهِ تَجۡ‍َٔرُونَ٥٣ ثُمَّ إِذَا كَشَفَ ٱلضُّرَّ عَنكُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنكُم بِرَبِّهِمۡ يُشۡرِكُونَ٥٤[النحل: ۵۳-۵۴]. «و چون زیان و آسیبی به شما برسد، تنها او را می‌خوانید. و آن‌گاه که آسیب و زیان را از شما دور می‌کند، باز هم برخی از شما به پروردگارشان شرک می‌ورزند». بسیاری از مشرکین مساجد را تعطیل کرده و قبرها و آرام‌گاه‌ها را آباد کرده‌اند و هرگاه یکی از آن‌ها به قبری برود که مورد تعظیم اوست، با گریه، ناله و فروتنی صاحب قبر را به فریاد می‌خواند، طوری که چنین فردی در نمازهای جمعه، جماعت، نماز شب و بعد از نمازها این‌گونه به آه، ناله، فروتنی و گریه نمی‌پردازد. آن‌ها از صاحب قبر می‌خواهند که گناهانشان را بیامرزد، مشکلاتشان را حل کند، آن‌ها را از دوزخ نجات دهد و گناهانشان را دور کند. پس گذشته از یک عالم و دانشمند تنها فرد عاقلی چگونه می‌پذیرد که این افراد با این کارهایی که می‌کنند گفتن «لا إله إلا لله» برایشان مفید و سودمند است؟! و حال آن که آن‌ها فقط به زبان، «لا إله إلا لله» گفته‌اند و در عمل و عقیده با آن مخالفت نموده‌اند. و تردیدی نیست اگر یکی از مشرکین نیز این کلمه را به زبان بیاورد و به رسالت محمد شهادت دهد و معنای «الإلَهِ» و رسول را نداند و نماز بخواند، روزه بگیرد و حج کند و نداند که این کارها چه هستند و فقط مردم را می‌بیند که این کارها را انجام می‌دهند و او بدون آگاهی از آن‌ها پیروی کرده است و امری از امور شرک‌آمیز انجام نداده باشد، هیچ کسی در مسلمان نبودن چنین کسی شکی ندارد و فقهای مغرب زمین در اول قرن یازدهم و یا پیش از آن در مورد چنین کسی همین فتوا را داده‌اند، چنان که صاحب «الدّرالثمین فی شرح المرشد المُعین» از علمای مالکی گفته است و سپس شارح این کتاب می‌گوید: «و آن‌چه آن‌ها بدان فتوا داده‌اند کاملاً واضح و روشن است و جای اختلاف در آن نیست [۲۱۷]».

تردیدی نیست که قبرپرستان به مراتب از چنین کسی بدتر هستند؛ چون قبرپرستان به الوهیت خدایان مختلف، معتقدند.

اگر گفته شود: معنی «إله» و «الوهیت» روشن گردید، پس جواب کسی که می‌گوید «إله» یعنی کسی که توانایی اختراع و آفرینش را دارد و یا جملاتی از این قبیل چیست؟

گفته شده: پاسخ به دوصورت است: اول این‌که این تعریف جدید و ساختگی است و هیچ یک از علماء و زبانشناسان آن را نگفته‌اند، و آن‌چه علماء و اهل لغت درباره‌ی معنی إله گفته‌اند همان چیزی است که پیش‌تر ما ذکر کردیم. پس این قول باطل است.

دوّم: به فرض آن است که درست باشد، باید گفت آن‌چه از لوازم إله و معبود حقیقی است «إله» را به آن تفسیر کرده‌اند و لازمه‌ی إله و معبود حقیقی این است که آفریننده و توانا بر نوآفرینی باشد و اگر این‌گونه نباشد معبود حقیقی نیست گرچه إله و معبود نامیده شود، اما منظور این نیست که هرکسی بداند که خداوند توانا بر نوآفرینی است به اسلام داخل شده و آن‌چه مورد نظر است را محقق کرده است و کلید ورود به اسلام را دارد. هیچ ‌کس این را نگفته است چون اگر این‌طور باشد باید کافران عرب مسلمان شمرده شوند. اما فرض کنیم که بعضی از متأخرین گفته‌اند که منظور از إله آفریننده و کسی که توانایی نوآفرینی را دارد و هرکسی به این معتقد باشد برای مسلمان بودنش کافی است. می‌گویم به خطا رفته است و با دلایل سمعی و عقلی سخن او رد می‌شود.

گفته‌اش: (و گواهی دهد که محمد بنده و رسول خداست) این جمله معطوف به ماقبل است پس شهادت بر این جمله و ماقبل و مابعد آن واقع می‌شود زیرا عامل در معطوف و معطوف علیه، یکی است.

«عبد» در اینجا یعنی مملوک عابد، یعنی او مملوک و بنده‌ی خداوند است (و او را می‌پرستد) و از ربوبیت و الوهیت برخوردار نیست. بلکه او فقط و تنها بنده‌ای مقرّب خداوند، و فرستاده‌اش است که خداوند او را فرستاده است، چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَأَنَّهُۥ لَمَّا قَامَ عَبۡدُ ٱللَّهِ يَدۡعُوهُ كَادُواْ يَكُونُونَ عَلَيۡهِ لِبَدٗا١٩[الجن: ۱۹]. «و چون بنده‌ی الله(محمدج) به عبادت پروردگار ایستاد، نزدیک بود که(جن‌ها برای شنیدن قرآن) از کثرت ازدحام و شلوغی به سرش فرو ریزند».

گفته ‌شده: که در این‌جا عبد را بر رسول مقدم کرد تا از پایین به سوی بالا برود و هر دو را در کنار هم قرار داد تا افراط و تفریطی که در مورد عیسی÷واقع شده دفع شود. پیامبرجبا تاکید بر این مفهوم می‌فرماید: «آن‌گونه که مسیحیان در تمجید عیسی افراط کرده‌اند شما در مورد من زیاده‌روی و افراط نکنید، همانا من فقط یک بنده هستم، پس بگویید بنده‌ی خدا و پیامبر [۲۱۸]».

گواهی دادن به این‌که محمد بنده و فرستاده‌ی خداوند است، این را دربردارد که باید او را در آن‌چه می‌گوید تصدیق کرد و از دستورات و فرامین ایشان اطاعت نمود و از آن‌چه از آن نهی کرده است باز آمد، پس هر کسی از فرمان ایشان جاطاعت نکند و از کسی دیگر غیر از ایشان اطاعت نماید و کاری را که پیامبر از آن نهی فرموده مرتکب شود، شهادت و گواهی دادن او به رسالت پیامبرجکامل نیست.

گفته‌اش: (و گواهی دهد که عیسی بنده و رسول خداست) و در روایتی دیگر آمده است: «و پسر کنیز او تعالی است [۲۱۹]». یعنی برخلاف آن‌چه نصارا معتقدند که عیسی خداست یا پسر خداوند است - بی‌تردید که خداوند پاک و بسی برتر است از آن‌چه آن‌ها می‌گویند:

﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ٩١ عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٩٢[المؤمنون: ۹۱-۹۲]. «الله، هیچ فرزندی برنگرفته است و هیچ معبودی با او نیست.(اگر جز این بود) هر معبودی آفریده‌هایش را(به‌سوی خود) می‌برد و بر یکدیگر برتری می‌جستند. الله از توصیفی که بیان می‌کنند، پاک و منزه است. دانای نهان و آشکار است و برتر و والاتر از آن‌چه شرک می‌ورزند». پس گواهی بدهید که عیسی بنده‌ی خداوند است یعنی خداوند را می‌پرستد و مملوک خداست و مالک نیست و از ربوبیت و الوهیت برخوردار نیست و پیامبری راستین است برخلاف آن‌چه یهودیان می‌گویند که او نعوذ بالله زنازاده است؛ بلکه در مورد او باید همان را گفت که خودش گفته است. چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿قَالَ إِنِّي عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِيَ ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِي نَبِيّٗا٣٠[مریم: ۳۰]. «(عیسی) گفت: من بنده‌ی الله هستم که به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است».

و خداوند متعال می‌فرماید:

﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ[النساء: ۱۷۲]. «مسیح و فرشتگان مقرب از اینکه بند‌ه‌‌ی الله باشند، ابایی ندارند».

قرطبی می‌گوید: (و از حدیث عباده سآن‌چه به مسیحی هنگام مسلمان شدن تلقین می‌شود، استنباط می‌گرد [۲۲۰]».

و گفته‌اش: (وکلمه‌ی خداست) عیسی به خاطر آن کلمه‌ی خدا نامیده شده است چون با کلمه‌ی «کن: به وجود بیا» و بدون پدر به وجود آمده است. قتاده و دیگر سلف همین را گفته‌اند [۲۲۱].

امام احمد در آن‌چه در رد جهمیه املاء نموده می‌گوید: «کلمه‌ای است که خداوند به مریم إلقا کرد آن‌گاه که گفت: «کن» به وجود بیا و عیسی با کلمه‌ی «کن» به وجود آمد پس عیسی کلمه «کن» نیست بلکه با «کن» به وجود آمده است و «کن» گفته‌ی خداوند است و مخلوق نیست. جهمیه و نصاری در مورد عیسی بر خدا دروغ بسته‌اند، چون جهمیه می‌گویند: عیسی روح خدا و کلمه‌ی اوست اما کلمه مخلوق است. و نصارا می‌گویند عیسی روح خدا از ذات خداوند است وکلمه خدا از ذات خداست، چنان که گفته می‌شود: این تکه پارچه از این پارچه است. و ما می‌گوییم: عیسی با کلمه و گفتن به وجود آمد و خود کلمه نیست. [۲۲۲]و این همان مفهومی است که قتاده و دیگران گفته‌اند.

و گفته‌اش: (آن را به سوی مریم القا نمود) ابن‌کثیر می‌گوید: «عیسی» را با کلمه‌ای آفرید که جبرئیل را همراه با آن به سوی مریم فرستاد و آن‌گاه جبرئیل به اذن خداوند از روح الهی در مریم دمید، آن‌گاه عیسی به حکم خداوند پدید آمد و این همان دمیدنی است که جبرئیل در گریبان مریم دمید و این دم به درون او رفت که به منزله‌ی لقاح پدر و مادر است و همه مخلوق و آفریده خدا هستند به همین خاطر به عیسی گفته شده که او کلمه و روحی از سوی خداست، چون او پدری نداشته که از او به دنیا بیاید و بلکه از کلمه‌ی «کن» به وجود آمده است و او از روحی پدید آمده که خدا همراه جبرئیل آن را فرستاده است.

این‌که در حدیث آمده: (و روحی از سوی خداست) أبی‌بن‌کعب می‌گوید: «عیسی روحی از ارواحی است که خداوند عزّ وجل آفریده است و از آن خواسته که حرف بزند، در آن جا که می‌فرماید: ﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ[الأعراف: ۱۷۲]. «(و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری» خداوند این روح را به سوی مریم فرستاده و این روح وارد مریم شده است. [روایت عبد بن‌ حمید و عبدالله ‌بن‌ احمد در «زوائد المسند» و ابن‌جریر، ابن‌أبی‌حاتم و دیگران [۲۲۳]].

ابو رَوق می‌گوید: و(روح‌منه) یعنی دمیدنی است که از سوی خدا دمیده شده است، چون این دمیدن توسط جبرئیل به فرمان خدا انجام گرفته است و از آن‌جا که با دمیدنِ جبرئیل پدید آمده روح نامیده شده است [۲۲۴].

امام احمد می‌گوید: (و روح منه) روح به امر و فرمان خداوند در او قرار گرفت چنان که می‌فرماید:

﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُۚ[الجاثیة: ۱۳]. [۲۲۵]. «و همه‌ی آن‌چه را که در آسمان‌ها و زمین است، از فضل خویش برای شما مسخّر کرد». می‌فرماید: به فرمان او.

شیخ‌الاسلام می‌گوید: «آن‌چه به خداوند نسبت داده می‌شود، اگر چنان مفهومی باشد که قائم به ذات خود و یا به مخلوقات دیگر نباشد باید صفت خدا باشد که قائم به خداوند است و منسوب بودن آن به عنوان منسوب بودن مخلوقی که مربوب است ممتنع می‌باشد، اگر منسوب، موجودی باشد که قائم به خودش است مثل: عیسی، جبرئیل علیهما السلام و ارواح بنی‌آدم، امکان ندارد که صفت خداوند قرار گیرد چون آن‌چه قائم به ذات خودش می‌باشد نمی‌تواند صفت غیر از خودش قرار گیرد. اما چیزهایی که به خداوند نسبت داده می‌شوند به دو صورت هستند: یکی این است که به خاطر آن به خداوند نسبت داده می‌شود که خداوند آن را آفریده و پدید آورده است، پس این نوع همه‌ی مخلوقات را شامل می‌شود، چنان که می‌گویند: آسمانِ خدا و زمینِ خدا. پس همه‌ی آفریده‌ها مملوک و بنده‌ی خدا هستند و همه‌ی اموال مال خدا هستند و همه‌ی خانه‌ها، دارایی‌ها و شترها از آن خدا هستند.

صورت دوم: این‌که به خداوند نسبت داده می‌شوند چون خداوند آن چیز را می‌پسندد و دوست دارد و به آن امر می‌کند، چنان که کعبه را به عبادتی اختصاص داده که در غیر از آن انجام نمی‌شود و چنان‌که در مورد مال غنیمت و خمس گفته می‌شود مال خدا و رسول خدا و از این جهت ، پس بندگان خدا کسانی هستند که خدا را عبادت کرده و از فرمان او اطاعت نموده‌اند، پس این نسبت متضمّن الوهیت، آئین و دین خداوند است و دیگری، نسبت دادن ربوبیت و آفریدن خداوند را دربر دارد. [۲۲۶]

منظور این است که نسبت دادن روح عیسی به خدا از نوع دوّم است. والله اعلم.

و گفته‌اش: (بهشت و دوزخ حق هستند) یعنی گواهی دهد که بهشتی که خداوند از آن در کتابش خبر داده که آن را برای کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده‌اند آماده کرده است حق است یعنی ثابت است و شکی در وجود آن نیست و گواهی دهد که دوزخی که خداوند در کتاب خود از آن خبر داده که آن را برای کسانی آماده کرده که به خدا و پیامبرانش کفر ورزیده‌اند نیز حق است، چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿سَابِقُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّكُمۡ وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا كَعَرۡضِ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أُعِدَّتۡ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۚ[الحدید: ۲۱]. «به سوی آمرزشی از سوی پروردگارتان و بهشتی بشتابید که پهنایش مانند پهنای آسمان و زمین است و برای کسانی فراهم شده که به الله و پیامبرانش ایمان آورده‌اند». و می‌فرماید:

﴿فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ٢٤[البقرة: ۲۴]. «پس از آتشی بترسید که هیزمش مردم و سنگها هستند و برای کافران آماده شده است». این دو آیه دلیلی هستند بر این‌که دوزخ و بهشت الآن آفریده شده و وجود دارند برخلاف اهل بدعت که می‌گویند: بهشت و دوزخ الآن وجود ندارند و روز قیامت آفریده می‌شوند و این دلیلی است بر معاد جسمانی و رستاخیز.

گفته‌اش: (خداوند او را وارد بهشت می‌کند دارای هر عملی که باشد) [۲۲۷]این جمله جواب شرط است، و در روایتی دیگر آمده است (برهر عملی که باشد) [۲۲۸]و در روایتی آمده است خداوند او را از هشت دروازه‌ی بهشت از هر کدام که بخواهد وارد بهشت می‌نماید. [۲۲۹]

قاضی عیاض می‌گوید: «آن‌چه در حدیث عباده آمده مخصوص کسی است که چیزی را بگوید که پیامبرجفرموده است و در کنار شهادتین حقیقت ایمان و توحیدی را که در حدیث آمده همراه نماید، آن‌گاه او مستحق چنان پاداشی خواهد شد که از بدی‌ها و گناهانش بیشتر خواهد بود و سبب می‌شود تا گناهانش بخشیده شوند و مشمول رحمت قرار گیرد و در اولین مرحله وارد بهشت شود [۲۳۰]».

می‌گوید: و در صحیح بخاری و صحیح مسلم حدیث عتبان آمده است: «خداوند بر دوزخ کسی را حرام کرده است که برای رضامندی خداوند بگوید: لا إله ‌إلا الله. [۲۳۱]این بخشی از حدیث طولانی‌ای است که بخاری و مسلم روایت کرده‌اند. همان طور که مؤلف به آن اشاره کرده است.

عِتبان به (کسره‌ی مهمله) ابن مالک‌ بن‌ عمرو بن عجلان انصاری از بنی‌سالم بن عوف است، ایشان صحابی معروفی است که در دوران خلافت امیر معاویه وفات یافت.

و گفته‌اشج: (خداوند بر دوزخ حرام کرده است...) بدان که احادیثی آمده است که از ظاهر آن چنین برمی‌آید که هر کسی شهادتین را به زبان بیاورد دوزخ بر او حرام است، مثل حدیث مذکور و حدیث انس که می‌گوید: پیامبرجبر وسیله‌ای سوار بود و معاذ پشت ایشان سوار بود، پیامبر فرمود: ای معاذ! گفت: بله، لبیک ای پیامبر خدا. فرمود: هر بنده‌ای گواهی دهد که «لا إله ‌إلا الله ومحمد رسول الله» خداوند دوزخ را بر او حرام می‌گرداند» معاذ گفت: ای رسول خدا آیا مردم را از این باخبر نکنم تا شاد شوند؟

فرمود: «آن‌گاه آنان با تکیه براین، در عمل سستی می‌ورزند» آن وقت معاذ به هنگام مرگش به خاطر آن که گناهکار نشود مردم را از این حدیث آگاه کرد. [۲۳۲]

امام مسلم از عباده روایت می‌کند که پیامبرجمی‌فرماید: «هرکسی بر «لا إله ‌إلا الله» و «محمد رسول الله» گواهی دهد خداوند دوزخ را بر او حرام می‌گرداند [۲۳۳]».

احادیثی آمده است که هر کس شهادتین را به زبان بیاورد وارد بهشت می‌شود و در آن نیامده که دوزخ بر او حرام می‌شود، از آن جمله حدیث عباده است که پیش‌تر ذکر شد.

ابوهریرهسروایت می‌کند که در غزوه‌ی تبوک همراه پیامبر جبودند؛ پیامبر فرمود: «گواهی می‌دهم که هیچ معبود به حقی جز الله نیست و گواهی می‌دهم که من رسول خدا هستم. هر بنده‌ای که این شهادت را بدهد و در آن تردیدی نداشته باشد با خداوند روبرو نمی‌شود درحالی که از بهشت منع گردد [۲۳۴]».

از ابوذر در صحیحین روایت شده که پیامبر جفرمود:

«هیچ بنده‌ای نیست که بگوید لا إله ‌إلا ‌الله و سپس بر آن بمیرد مگر آن که وارد بهشت می‌شود [۲۳۵]».

بهترین چیزی که درباره‌ی معنای این قبیل احادیث گفته شده مطلبی است که شیخ‌الاسلام و غیره گفته‌اند که: «این احادیث در مورد کسی هست که لا إله‌ إلا الله را بگوید و برآن بمیرد، چنان‌که با همین قید در حدیث آمده است. و باید گوینده،‌ این کلمه را خالصانه از ته دل، با یقین و بدون شک بگوید، چون حقیقت توحید این است که روح کاملاً به سوی خدا کشانده و متوجه می‌گردد، پس هرکسی خالصانه از ته دل به لا إله ‌إلا الله گواهی دهد وارد بهشت می‌شود؛ چون اخلاص متوجه شدن قلب به سوی خداست به این صورت که خالصانه از گناهان توبه نماید، پس اگر در این حالت بمیرد به بهشت می‌رود.

احادیث زیادی به صورت متواتر روایت شده است که هر کسی بگوید «لا إله ‌إلا الله» و در قلبش به اندازه‌ی دانه‌ی جو، یا به اندازه دانه‌ی خردل و یا دانه‌ی ذرتی خیر باشد از دوزخ بیرون آورده خواهد شد.

احادیث زیادی آمده است که بسیاری از کسانی که «لا إله‌ إلا الله» می‌گویند به دوزخ می‌روند و سپس از آن بیرون آورده می‌شوند.

احادیث متواتری آمده که خداوند بر آتش حرام کرده که محل سجده‌ی انسان را بخورد، چون آن‌ها نماز می‌خوانده‌اند و برای خدا سجده می‌کرده‌اند.

احادیث متواتری آمده است که اگر کسی بگوید «لا إله إلا الله» و گواهی دهد «لا إله إلا الله وأن محمداً رسول‌ الله» دوزخ بر او حرام است. [۲۳۶]

اما این احادیث با قید سنگینی آمده است. بیشتر کسانی که شهادتین را می‌گویند اخلاص و یقین را نمی‌دانند و هر کسی که اخلاص و یقین را نداند بیم آن می‌رود که به هنگام مرگ گرفتار فتنه شود و نتواند بر شهادتین بمیرد، بیشتر کسانی که آن را می‌گویند از روی تقلید یا عادت آن را به زبان می‌آورند و ایمان به دل آن‌ها راه نیافته و آمیخته نشده است.

و بیشتر کسانی که به هنگام مردن و در قبر امتحان می‌شوند امثال این‌ها هستند، چنان که در حدیث آمده است: «از مردم شنیدم که چیزی می‌گفتند و من هم آن را گفتم [۲۳۷]».

اغلب اعمال چنین کسانی تقلید و الگوبرداری از افرادی همانند خودشان است و این‌ها بیشتر به کسانی می‌مانند که خداوند در موردشان می‌فرماید:

﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣[الزخرف: ۲۳]. «ما، نیاکانمان را بر چنین آیینی یافته‌ایم و به‌طور ‌قطع از آنان پیروی خواهیم کرد». پس منافات و تضادی بین احادیث نیست، چون کسی که شهادتین را با اخلاص و یقین کامل بگوید در این صورت اصلاً بر انجام گناه اصرار نمی‌ورزد، چون کمال اخلاص و یقین او باعث می‌شود تا او خدا را بیشتر از هر چیزی دوست بدارد، پس در این صورت در قلب او اراده‌ای برای آن‌چه خدا حرام نموده باقی نخواهد ماند و او در دلش آن‌چه را که خداوند به آن فرمان داده ناپسند نمی‌داند، همین چیز است که دوزخ را بر او حرام می‌گرداند.

اگرچه چنین کسی قبلاً مرتکب گناهانی شده است اما این ایمان، این توبه، این اخلاص، محبّت و یقین همه‌ی گناهان او را محو می‌کنند همان‌طور که روشنایی روز، تاریکی شب را از بین می‌برد و محو می‌کند.

پس اگر فرد شهادتین را به صورت کامل که مانع از شرک اکبر و اصغر می‌شود بگوید، چنین کسی اصلاً بر ارتکاب گناه اصرار نمی‌ورزد و در نتیجه بخشیده می‌شود و دوزخ بر وی حرام می‌گردد.

و اگر شهادتین را به گونه‌ای بگوید که از شرک اکبر رهایی یابد اما همچنان به شرک اصغر مبتلا باشد و بعد از اقرار به شهادتین کاری نکند که شهادتین را نقض نماید، با این نیکی هیچ بدی نمی‌تواند برابری کند و اینجاست که به سبب این شهادتین کفه‌ی نیکی‌های او سنگین‌تر می‌شود، چنان‌که در حدیث بطاقه آمده است و او بر دوزخ حرام می‌شود، اما در بهشت مقامش به اندازه‌ی گناهانی که کرده پایین می‌آید.

این برخلاف کسی است که بدیهایش از نیکی‌هایش بیشتر باشند و او با اصرار بر بدی‌ها بمیرد، چنین کسی مستحق دوزخ است گرچه «لا إله إلا الله» را گفته باشد و به‌وسیله‌ی آن از شرک اکبر نجات یافته باشد، گرچه او آن را به زبان آورده و از شرک اکبر رهایی یافته است اما او بر آن نمرده است، بلکه بعد از اقرار به آن مرتکب گناهانی شد که از نیکی توحید او بیشتر و سنگین‌تر بوده‌اند، پس او با این‌که مخلصانه به شهادتین اقرار کرده است اما مرتکب گناهانی شده که این توحید و اخلاص را ضعیف کرده‌اند و آتش گناهان را تقویت نموده‌اند تا آن‌که این نیکی را سوزانده است.

اما مخلصی که صاحب یقین است خلاف این می‌باشد، نیکی‌های چنین کسی حتماً از گناهانش بیشتراند و بر گناه اصرار نمی‌ورزد واگر او در چنین حالتی بمیرد وارد بهشت می‌شود، فقط بیم آن می‌رود که مخلص، گناهان و بدی‌هایش بیشتر و سنگین‌تر شوند که آن‌گاه ایمانش ضعیف می‌گردد؛ و او «لا إله إلا الله» را با اخلاص و یقینی که مانع از ارتکاب همه‌ی گناهان است به زبان نمی‌آورد و در معرض خطر شرک اکبر و اصغر قرار می‌گیرد.

اگر از شرک اکبر سالم و به دور بماند شرک اصغر با او همراه خواهد بود و گناهان به این شرک نیز افزوده می‌شوند و این‌گونه کفّه‌ی بدی‌ها سنگین‌تر می‌شود، گناهان و بدی‌ها، ایمان و یقین را ضعیف می‌کنند و به سبب آن «لا اله‌ الا الله» ضعیف می‌شود و از اخلاص در قلب جلوگیری می‌کند و گوینده‌ی «لا إله إلا الله» مانند کسی می‌شود که در حالت خواب آن را به زبان می‌آورد یا مانند کسی می‌شود که از روی مسخره آن را می‌گوید، یا مثل کسی می‌ماند که با صدایی زیبا آیه‌ای از قرآن را تلاوت می‌نماید بدون آن که طعم و شیرینی آن را احساس نماید، پس چنین کسانی شهادتین را با کمال صدق و یقین نگفته‌اند؛ بلکه بعد از گفتن آن مرتکب گناهانی می‌شوند که این صدق و یقین را ضعیف می‌کند و از آن می‌کاهد و ممکن است آن را بدون صدق و یقین بگویند و در همین حالت می‌میرند در حالی که گناهان زیادی دارند که مانع ورود آن‌ها به بهشت می‌شود.

وقتی گناهان فرد زیاد باشد به زبان آوردن شهادتین برای فرد دشوار خواهد بود و دل چنان سنگ و سخت می‌شود که شهادتین به زبان نمی‌آید و فرد عمل صالح را ناپسند می‌داند و گوش کردن قرآن برایش سنگین و سخت می‌شود و با ذکر غیر از خدا شاد می‌گردد و به باطل اطمینان می‌یابد و همنشینی با اهل غفلت و فساد برای او لذت‌بخش می‌شود و اختلاط با اهل حق را دوست نمی‌دارد، پس چنین کسی وقتی شهادتین را به زبان بیاورد در واقع با زبانش چیزی می‌گوید که در دلش نیست و با زبان چیزی می‌گوید که عملش آن را تصدیق نمی‌نماید، چنان که حسن [۲۳۸]می‌گوید:

«ایمان با آراستن و آرزو کردن نیست، بلکه ایمان چیزی است که در دل جای بگیرد و اعمال آن را تصدیق نمایند، پس هر کسی خیر بگوید و کار خوب انجام دهد از او پذیرفته می‌شود و هر کس بد بگوید و بد کند از او پذیرفته نمی‌شود [۲۳۹]».

بکر بن ‌عبدالله مُزَنی می‌گوید: «ابوبکر با کثرت نماز و روزه بر آنان پیشی نگرفته بود، بلکه با آن‌چه در قلبش جای گرفته بود بر آنان پیشی گرفته بود [۲۴۰]».

پس هرکسی «لا إله إلا الله» را به زبان بیاورد و به مقتضای آن عمل نکند، بلکه همراه با گفتن آن گناهان و بدی‌هایی نیز مرتکب شود و در گفتن «لا إله ‌إلا الله» صادق باشد و به آن یقین داشته باشد اما گناهانش چندین برابر صداقت و یقین او باشند و اضافه برآن مرتکب شرک اصغر عملی شده باشد، این چیزها برآن نیکی سنگین‌تر می‌شوند و او در حال اصرار بر گناه می‌میرد.

برخلاف کسی که آن را با یقین و صدق کامل می‌گوید، چنین کسی در حالت اصرار برگناه نمی‌میرد یا اصلاً برگناه اصرار نمی‌ورزد، یا این‌که توحید او که متضمن صداقت و یقین اوست ، کفه‌ی نیکی‌هایش را سنگین‌تر می‌نماید.

کسانی که با وجود گفتن این کلمه به دوزخ می‌روند یکی از این دو شرط را نداشته‌اند.

یا آنان این کلمه را با صدق و یقین کامل، که با گناهان در تضاد است، نگفته‌اند، و یا این‌که بدی‌هایشان سنگین‌تر بوده است ، یا این‌که آن را گفته‌اند اما بعد از آن، مرتکب گناهانی شده‌اند که از نیکی‌هایشان بیشتر و سنگین‌تر بوده‌ است؛ سپس به همین دلیل، صدق و یقین آن‌ها ضعیف شده و بعد از آن با صدق و یقین کامل آن را نگفته‌اند چون گناهان، این صدق و یقین را دلهایشان ضعیف کرده است، پس وقتی چنین کسانی لا إله إلا الله، را بگویند، این کلمه نمی‌تواند گناهانشان را محو نماید. بلکه بدی‌های آنان از نیکی‌هایشان سنگین‌تر خواهد بود. [۲۴۱]

ابن‌قیمّ [۲۴۲]، ابن‌رجب [۲۴۳]، منذری، قاضی عیاض [۲۴۴]و غیره نیز همین مطلب را گفته‌اند.

حاصل این است که «لا إله إلا الله» سبب می‌شود تا انسان وارد بهشت گردد و از دوزخ نجات یابد و همین را اقتضا می‌نماید، اما زمانی کارش را می‌کند که شرایط فراهم و موانع وجود نداشته باشند، بنابراین ممکن است به خاطر نبود شرطی از شرایط آن و یا به علت وجود مانعی به مقتضای خود عمل نکند، بنابراین هنگامی که به حسن بصری گفتند: افرادی می‌گویند: هر کسی بگوید «لا إله إلا الله» به بهشت می‌رود. او گفت: «هرکسی بگوید «لا إله إلا الله» و حق این کلمه و فرض آن را به جا بیاورد به بهشت می‌رود [۲۴۵]».

بشر بن معبد خصاصیه می گوید پیش پیامبرجرفتم تا با او بیعت کنم مرا امر نمود بر شهادت دادن به لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله، اقامه‌ی نماز، دادن زکات و حج واجب و اینکه ماه رمضان را روزه بگیرم و در راه خدا جهاد کنم. گفتم: ای پیامبر خدا: سوگند به خدا توانایی انجام این دو یعنی جهاد و صدقه را ندارم، آنگاه پیامبرجدستش را بست و سپس آن حرکت داده و فرمود: «وقتی جهاد نمی‌کنی و صدقه نمی‌دهی پس با چه وارد بهشت می‌شوی؟!» گفتم: ای رسول خدا بر انجام همه اینها با تو بیعت می‌کنم [۲۴۶].

پس در حدیث آمده که جهاد و صدقه برای وارد شدن به بهشت به همراه توحید، نماز، حج و روزه شرط هستند. و احادیث زیادی در این مورد آمده است. حدیث مذکور دلیلی است بر این‌که برای ایمان فقط به زبان آوردن شهادتین بدون اعتقاد قلبی کافی نیست و عکس این هم کفایت نمی‌کند.

در حدیث اشاره شده که دوزخ بر کسانی که اهل توحید کامل هستند حرام است و نیز در آن اشاره شده که عمل انسان سودی نمی‌بخشد مگر آن که خالصانه برای خداوند انجام بگیرد.

أبوسعید خدری از پیامبر خداجروایت می‌کند که فرمود: «موسی گفت: پروردگارا! چیزی به من بیاموز که با آن تو را یاد کنم و تو را با آن صدا بزنم. خداوند فرمود: ای موسی بگو: «لا إله إلا الله» موسی گفت: این را که همه بندگانت می‌گویند. خداوند فرمود: ای موسی اگر هفت آسمان و ساکنان آن غیر از من و هفت زمین در یک کفّه ترازو باشند و «لا إله إلا الله» در کفه‌ی دیگر آن باشد «لا إله إلا الله» سنگین‌تر خواهد بود. ابن حبان این حدیث را روایت کرده و حاکم که آن را صحیح دانسته‌ است. [۲۴۷]

نام ابوسعید، سعد بن مالک ‌بن‌ سنان ‌بن ‌عبید انصاری خزرجی است. وی و پدرش دو صحابی بزرگوار هستند. از آنجایی که در جنگ احد ابوسعید کوچک به شمار می‌آمد نتوانست در جنگ شرکت کند در جنگ‌های بعد شرکت جُست و در سال ۶۳ یا ۶۴ یا ۶۵ هجری در مدینه وفات یافت و گفته‌ شده که ایشان در سال ۷۴ هجری وفات یافته است.

این‌که گفت: (أذکرُک: تو را یاد می‌کنم) خبرِ مبتدای محذوف است یعنی من تو را یاد می‌کنم و گفته‌ شده که صفت است و(أدعوك)معطوف علیه است یعنی تو را با آن سپاس و می‌ستایم.

و (أدْعُوكَ)یعنی هرگاه تو را به فریاد بخوانم بوسیله‌ی آن به تو متوسل ‌شوم.

گفته‌اش: (گفت: ای موسی بگو لا إله ‌إلا الله) در این سخن اشاره شده است که ذکر کننده باید جمله را کاملاً بگوید و در ذکر مانند صوفیان جاهل فقط به لفظ جلاله «الله» اکتفا ننماید و همچنین مانند صوفی‌های افراطی جاهل فقط به ذکر «هو» بسنده نکند، صوفی‌ها وقتی می‌خواهند دعا کنند می‌گویند: «یا هو» این بدعت و گمراهی است و جاهلان صوفی در مورد این دو مسأله کتاب نوشته‌اند. ابن ‌عربی [۲۴۸]کتابی نوشته است و اسم آن را «هو» گذاشته است.

گفته‌اش: (همه بندگانت این را می‌گویند) مولف جمله را به همین صورت ذکر کرده است و «يقولون»را با توجه به معنای (کل:همه) با صیغه‌ی جمع آورده است، اما آن‌چه در کتاب‌های حدیث [۲۴۹]آمده «یقول» است - با صیغه‌ی مفرد - که در این صورت لفظ مورد توجه قرار گرفته و معنای «کل» درنظر گرفته نشده است. امام احمد از عبدالله ‌بن ‌عمرو این حدیث را با عبارتی که مصنف ذکر کرده روایت نموده اما طولانی‌تر است.

در "سنن" نسائی، حاکم و "شرح‌السنّة" [۲۵۰]بعد از گفته‌ی: «این را که همه بندگانت می‌گویند» آمده است: «من چیزی می‌خواهم که آن را مخصوص من بگردانی» یعنی از میان همه بندگانت آن فقط ویژه‌ی من باشد، چون سرشت انسانی به گونه‌ای است که اگر چیزی مختص او باشد بسیار خوشحال می‌شود، همان‌طور که اگر دارای گوهری باشد که دیگران آن را نداشته باشند بسیار شادمان می‌شود.

رحمت و سنت عام الهی بر آن است که آن‌چه مردم به آن نیاز شدیدی دارند آن را فراوان نموده است مثل گندم، نمک، آب و امثال آن، برخلاف یاقوت و مروارید و از آن‌جا که همه جهانیان به «لا إله إلا الله» نیاز مبرم دارند و مهم‌ترین و بزرگترین نیاز و ضرورت است، از این رو در بیشتر اذکار وجود دارد و راحت‌تر به دست می‌آید و گفته می‌شود و معنای آن از همه ذکرها بزرگتر و گسترده‌تر است.

افراد عامی و جاهلان «لا إله إلا الله»را ترک گفته و به نامهای غریب(دور از ذهن) و غیرمعروف و دعاهای تازه ایجاد شده و به بدعت که اصلی در کتاب و سنت ندارند مثل حزب‌ها و اورادی که صوفیان جاهل آن را ایجاد کرده‌اند، روی آورده‌اند.

و سخنش: (و اهالی آنها غیر از من) عطف شده است بر سماوات (آسمان ها) یعنی اگر همه کسانی که در هفت آسمان و هفت زمین هستند به جز الله در یک کفه‌ی ترازو گذاشته شوند و «لا إله إلا الله» در کفه‌ی دیگر آن گذاشته شود «لا إله إلا الله» سنگین‌تر خواهد بود.

امام احمد از عبدالله‌ بن‌ عمر از پیامبرجروایت می‌کند که نوح÷به هنگام وفاتش به پسرش گفت: تو را به «لا إله إلا الله» فرمان می‌دهم، بدان که اگر آسمان‌های هفتگانه و هفت زمین در یک کفه‌ی ترازو گذاشته شوند و «لا إله إلا الله» در کفه‌ی دیگر آن گذاشته شود «لا إله إلا الله» سنگین‌تر خواهدبود و اگر هفت آسمان و هفت زمین حلقه‌ی محکمی باشند «لا إله إلا الله» آن را کج می‌کند و می‌شکند [۲۵۱]».

و این حدیث دلیلی است بر این‌که خداوند بالای آسمان‌هاست.

گفته‌اش: ‌(دریک کفه) یعنی در یک کفه‌ی ترازو.

بعضی گفته‌اند به هر چیزی که دایره مانند وگرد باشد کفّه گفته می‌شود. [۲۵۲]

گفته‌اش: (لا إله إلا الله سنگین‌تر می‌شود) یعنی از هفت‌آسمان و ... سنگین‌تر خواهد بود چون «لا إله إلا الله» مشتمل بر توحید خداوند است که برترین اعمال و اساس آئین و دین است، پس هر کسی مخلصانه و با یقین این کلمه را بگوید و به خواسته‌ها و ملزومات آن عمل نماید و بر این استقامت کند او از کسانی است که هراس و ترسی ندارند و غمگین نمی‌شوند چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ٣٠ نَحۡنُ أَوۡلِيَآؤُكُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَشۡتَهِيٓ أَنفُسُكُمۡ وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ٣١ نُزُلٗا مِّنۡ غَفُورٖ رَّحِيمٖ٣٢[فصلت: ۳۰-۳۲]. «همانا کسانی که گفتند: پروردگارمان، الله است و سپس(بر توحید) استقامت ورزیدند، فرشتگان،(هنگام مرگ) بر آنان نازل می‌شوند(و می‌گویند:) نترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی مژده باد که وعده داده می‌شدید. ما در دنیا دوستان شما بودیم و در آخرت نیز یاران شما هستیم؛ و آن‌جا هر چه دلتان بخواهد، دارید و هر چه درخواست کنید، برایتان فراهم است. (این‌ها) پذیرایی و پیش‌کشی از سوی پروردگار آمرزنده و مهربان(است)

حدیث بر این دلالت می‌نماید که «لا إله إلا الله» برترین ذکر است، همان‌طور که در حدیث عبدالله‌ بن‌عمرو آمده که؛ پیامبرجفرمود: «بهترین دعا، دعای روز عرفه است و بهترین چیزی که من و پیامبران پیش از من گفته‌اند: «لا إله إلا الله وحده لا شریک له الملک و له الحمد و هو علی کل شیء قدیر»است. [روایت امام احمد و ترمذی] [۲۵۳].

همچنین او از پیامبرجروایت می‌کند که فرمود: «روز قیامت در حضور همه‌ی مردم مردی از امت من صدا زده می‌شود؛ آن‌گاه نود و نه دفتر و پرونده برای او گشوده می‌شود. هر نوشته و پرونده تا جایی است که چشم می‌بیند، سپس گفته می‌شود: آیا چیزی از این را انکار می‌کنی؟ می‌گوید: نه ‌ای پروردگار. گفته می‌شود آیا عذری داری یا نیکی داری؟ آن مرد وحشت می‌کند و می‌گوید: نه، گفته می‌شود: بله تو نزد ما نیکی‌هایی داری و بر تو ستم نمی‌شود، آن‌گاه ورقه‌ای برای او بیرون آورده می‌شود که در آن ثبت شده: «أشهد أن لا إله ‌إلا الله وأشهد أن محمداً عبده ورسوله». آن‌گاه آن مرد می‌گوید: پروردگارا این ورقه در مقابل این همه پرونده چه می‌کند؟! گفته می‌شود: بر تو ستم نخواهد شد. آن‌گاه پرونده‌ها را بر یک کفه‌ی ترازو می‌گذارند و تکه کاغذ را در کفه‌ی دیگر آن می‌گذارند، آن‌گاه تکه کاغذ سنگین‌تر می‌شود و پرونده‌ها سبک شده و بالا می‌آیند». روایت ترمذی است و آن را حسن قرار داده و نسائی، ابن حبان و حاکم آن را روایت کرده‌اند و حاکم می‌گوید: مطابق با شرایط مسلم صحیح است و ذهبی در تلخیص خود می‌گوید صحیح است. [۲۵۴]

ابن قیم می‌گوید: «پس برتری اعمال بر اساس اشکال و تعدادشان نیست؛ بلکه بر اساس برتری‌هایی که در دلهاست اعمال از یکدیگر برتر می‌شوند، ممکن است ظاهر عمل یکی باشد اما از نظر برتری از زمین تا آسمان متفاوت باشند. و می‌گوید: حدیث بطاقه (ورقه) را تأمل کنید، بطاقه یا تکه کاغذی که در یک کفه ترازو گذاشته می‌شود و در مقابل آن نود و نه پرونده که طول آن تا جایی است که چشم کار می‌کند در کفه‌ی دیگر ترازو گذاشته می‌شوند، اما تکه کاغذ سنگین‌تر می‌شود و پرونده‌ها سبک و بالا می‌آیند و آن فرد عذاب داده نمی‌شود. و مشخص است که هر موحّدی این ورقه را در نامه اعمالش دارد و بسیاری از آن‌ها به سبب گناهان خود به دوزخ می‌روند [۲۵۵]».

ابوهریره از پیامبرجروایت می‌کند که فرمود: «هیچ بنده‌ای نیست که مخلصانه بگوید: «لا إله إلا الله» مگر آن که درهای آسمان به روی او گشوده می‌شوند تا به عرش می‌رسد مادامی که از گناهان کبیره دوری گزیند». ترمذی آن را حسن قرار داده و نسائی و حاکم روایت کرده‌اند. وترمذی می‌گوید: مطابق با شرط مسلم است. [۲۵۶]

می‌گوید: «ابن حبان و حاکم آن را روایت کرده‌اند». اسم ایشان ‌ابن‌حِبان محمد بن‌حِبّان ابن احمد بن ‌حِبّان ابن ‌معاذ ابوحاتم تمیمی ‌بستی است، او حافظ و صاحب تألیفاتی همچون «الصحیح»، «التاریخ»، «الضعفاء»، «الثقات» و غیره می‌باشد. حاکم می‌گوید او در فقه، لغت، حدیث و موعظه دریایی از علم بوده و از عقلاء بود. درسال ۳۵۴ هجری در شهر بُست، وفات یافت. [۲۵۷]

اسم حاکم: محمّد بن ‌عبدالله بن محمد ضبّی نیشابوری ابوعبدالله حافظ است و به ابن‌ بیع معروف است، ایشان در سال ۳۲۱ هـ.‌ق به دنیا آمد و کتاب‌هایی همچون «المستدرک» و «تاریخ نیشابور» و غیره را تالیف نمود و در سال ۴۰۵ هـ.ق درگذشت. [۲۵۸]

ترمذی حدیث انس را حسن دانسته و از او روایت می‌کند که گفت از پیامبرجشنیدم که می‌فرمود: «خداوند متعال می‌گوید: ای فرزند آدم اگر به وسعت زمین گناه کرده باشی سپس در حالی نزد من بیایی، که با من چیزی را شریک قرار نداده باشی به همان اندازه با آمرزش با تو روبرو می‌شوم [۲۵۹]».

ترمذی: محمد بن ‌عیسی ‌بن ‌سورة ابن ‌موسی ‌بن ضحاک ‌سُلَمِی ابوعیسی صاحب جامع و یکی از ائمه‌ی حافظ است، وی نابینا بود، از قتیبه، هّناد و بخاری و دیگران روایت کرده است در سال ۲۷۹ هـ.ق وفات یافت. [۲۶۰]

انس ابن‌مالک بن ‌نضر انصاری خزرجی خادم رسول ‌خداجاست، ده‌ سال در خدمت پیامبر بود و پیامبرجبرای او دعا کرد و گفت: «بارخدایا! مال و فرزندان او را زیاد کن و او را وارد بهشت بگردان [۲۶۱]». ایشان در سال ۹۲ هـ.ق و گفته‌اند ۹۳ هـ.ق درحالی که سن او از صد گذشته بود وفات یافت. [۲۶۲]

این حدیث بخشی از حدیثی است که ترمذی از طریق کثیر بن‌ فائد روائت کرده است و او از سعید بن عبید از بکر بن ‌عبدالله مزنی از انس‌ بن مالک روایت می‌کند که گفت: از پیامبرخدا جشنیدم که می‌گفت: «خداوند متعال می‌فرماید: ای پسر آدم تو هرگاه مرا صدا بزنی و به من امیدوار باشی تو را می‌آمرزم هر تقصیری که داشته باشی و پروایی ندارم، ای فرزند آدم اگر گناهانت به آسمان برسند و سپس از من طلب آمرزش کنی تو را می‌آمرزم. ای فرزند آدم اگر به وسعت زمین گناه کنی...» تا آخر حدیث.

ابن‌رجب می‌گوید: سند این حدیث مشکلی ندارد و سعید بن‌عبید همان هُنایی است که ابن‌حبان در الثقات از او نام برده است. [۲۶۳]

دارقطنی می‌گوید: کثیر بن ‌فائد [۲۶۴]آن را تنها از سعید بن ‌عبید [۲۶۵]به صورت مرفوع روایت کرده است. و سلم‌بن‌قتیبه آن را از سعید بن‌عبید روایت کرده و سعید آن را قول ‌انس دانسته است [۲۶۶].

ابن‌رجب می‌گوید: «و ابوسعید غلام [۲۶۷]آزاد شده‌ی بنی‌هاشم نیز این را گفته‌ی پیامبرجدانسته است و آن را از سعید بن عبید روایت نموده است. و امام احمد حدیثی از ابوذر به همین معنا روایت کرده است [۲۶۸].

طبرانی این حدیث را از طریق ابن ‌عباس از پیامبرجروایت کرده است [۲۶۹].

امام مسلم از ابوذر از پیامبرجروایت می‌کند که فرمود: «خداوند می‌فرماید: هر کسی وجبی به من نزدیک شود یک ذراع به او نزدیک می‌شوم ... [۲۷۰]».

و آمده که: «هرکسی به وسعت زمین؛ گناه و معصیت کند و نزد من بیاید در حالی که چیزی را شریک من نمی‌کند به اندازه آن، با آمرزش با او روبرو می‌شوم [۲۷۱]».

گفته‌اش: (اگر به اندازه‌‌ی وسعت زمین، گناه و معصیت کنی و نزد من بیایی. سپس در حالی با من روبرو شوی که چیزی را شریک من نکرده باشی)، برای به دست آوردن آمرزش الهی شرط سنگینی گذاشته شده و آن شرط در امان ماندن از شرک است که انسان از کم و زیاد و بزرگ و کوچک شرک سالم و به دور باشد و کسی سالم نمی‌ماند مگر آنکه خداوند او را سالم نگاه دارد و آن قلب سلیم است که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ٨٩[الشعراء: ۸۸-۸۹]. «روزى که اموال و اولاد هیچ سودی ندارند. و تنها کسى سود مى‏برد که با دلى سالم و پاک نزد الله بیاید».

ابن‌رجب می‌گوید: «هرکسی به اندازه‌ای که زمین پر از گناه شود؛ گناه کند ولی با توحید نزد خدا بیاید به اندازه‌ی آن با آمرزشِ خدا روبرو می‌شود، اما این به خواست خداوند بستگی دارد. اگر بخواهد او را می‌آمرزد و اگر بخواهد او را به سبب گناهانش عقوبت می‌کند و عاقبت او چنین می‌شود که برای همیشه در دوزخ نمی‌ماند و از آن بیرون می‌آید و سپس به بهشت می‌رود. اگر توحید بنده و اخلاص او برای خدا کامل باشد و شرایط آن را با قلب، زبان و اعضای بدن فراهم کند یا با زبان و دل به هنگام مرگ فراهم نماید سبب می‌شود تا خداوند گناهان گذشته‌اش را بیامرزد و او را از وارد شدن کلی در دوزخ باز دارد.

پس هر کسی کلمه‌ی توحید را محقق نماید، محبت، بزرگداشت، تعظیم، هراس و ترس و توکلِ همه چیز جز خداوند از دلش خارج می‌شود و فقط و تنها بر خدا توکل می‌کند و در این وقت گناهانش می‌سوزد و از بین می‌روند حتی اگر به اندازه‌ی کف دریا باشند و ممکن است به نیکی تبدیل شوند، چون توحید بزرگترین اکسیر است و اگر ذره‌ای از آن برکوه‌های گناهان گذاشته شود آن‌ها را به نیکی تبدیل می‌نماید [۲۷۲]».

شیخ ‌الاسلام می‌گوید: «شرک بر دو نوع است: اکبر و اصغر پس هر کسی از این دو نوع شرک رهایی یابد بهشت بر او واجب می‌شود و هر کسی بر شرک اکبر بمیرد دوزخ بر او واجب می‌گردد و هر کسی از شرک اکبر رهایی یابد و مقداری مرتکب شرک اصغر بشود و نیکی‌هایی داشته باشد که از گناهانش بیشتر باشند به بهشت می‌رود، این نیکی‌ها توحید فراوانی می‌باشند که مقدار اندکی شرک اصغر با آن همراه است و هر کس از شرک اکبر رهایی یابد اما شرک اصغر او زیاد باشد تا جایی که بدی‌هایش بیشتر باشند به دوزخ می‌رود، پس شرک چیزی است که اگر اکبر باشد، یا اینکه اصغر بوده اما مقدار آن زیاد باشد، بنده به خاطر آن مواخذه می‌شود ولی اندکی شرک اصغر در کنار اخلاص زیاد سبب مؤاخذه نمی‌شود [۲۷۳]».

در این احادیث این مطلب بیان شده که توحید پاداش زیادی دارد و گستردگی کَرَم، رحمت و بخشش خداوند بیان شد که بندگانش را وعده داده است که اگر بنده‌ به اندازه‌ا‌ی که زمین پر از گناه و معصیت شود گناه کرده باشد اما بر توحید مرده باشد خداوند به اندازه آن با آمرزش زیاد با او روبرو می‌شود و گناهانش را می‌پوشاند.

این احادیث ردّی هستند بر خوارج آنانی که مسلمان را به خاطر ارتکاب گناه کافر قرار می‌دهند و ردی است بر معتزله که معتقد به منزلۀ بین المنزلتین می‌باشند که منزلت فاسق است. و می‌گویند مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است نه کافر و همیشه در دوزخ می‌ماند. اما در این مورد قول اهل سنت درست است که می‌گویند مرتکب گناه به طور مطلق ایمان از او منتفی نمی‌گردد و مطلقاً مؤمن هم گفته نمی‌شود بلکه گفته می‌شود مؤمنی است ناقص الإیمان یا مومنی است که گناهکار نامیده می‌شود. یا به خاطر ایمانی که دارد مؤمن است و به سبب گناه کبیره‌ای که مرتکب می‌شود فاسق است. قرآن، سنت و اجماع سلف امت بر همین دلالت می‌نمایند.

مؤلف [۲۷۴]می‌گوید: «در پنج چیزی که در حدیث عباده آمده است تأمل کنید و شما اگر این حدیث را در کنار حدیث عتبان قرار دهید معنای گفتن «لا إله ‌إلا الله» برایتان روشن می‌شود و اشتباه فریب‌خوردگان برای شما واضح می‌گردد. در این حدیث اشاره شده که پیامبران نیاز دارند که معنای لا إله إلا الله را تذکر بدهند همچنین در این حدیث اشاره شده که «لا إله ‌إلا الله» از همه‌ی مخلوقات سنگین‌تراست، با این‌که بسیاری از کسانی که آن را به زبان می‌آورند سبکش می‌شمارند. اگر حدیث أنس را فهمیدی، میفهمی که این در حدیث عتبان این سخن پیامبرجکه می‌فرماید: «خداوند بر دوزخ حرام کرده کسی را که مخلصانه و برای خدا بگوید (لا إله ‌إلا الله)»؛ یعنی ترک شرک، نه این‌که فقط به زبان آن را بگوید».

[۲۰۵] ابن‌جریر (۱/۵۴) و ابن‌أبی‌حاتم در ش (۱) روایت کرده‌اند و در کتاب چاپ شده‌ی تفسیر ابن أبی‌حاتم محل شاهد یافت نمی‌شود و سیوطی در الدرالمنثور (۱/۲۳) تمام آن را به ابن‌ابی‌حاتم نسبت داده است. [۲۰۶] در نسخه‌‌ی چاپ شده الإفصاح این را نیافتم. والله‌اعلم. [۲۰۷] تفسیر قرطبی (۲/۱۹۱) و عبارتش این‌گونه است: لاإله‌إلاهو نفی و اثبات است، اول آن کفر و آخر آن ایمان است و یعنی: هیچ معبودی جز الله نیست و عبارتی مانند این در (۱۸/۱۴۰) آمده است و در اوایل تفسیرش (۱/۱۰۲) می‌گوید: الله اسمی برای موجود حق و جامع صفات الوهیت است که به صفات ربوبیت متصف است و با وجود حقیقی، منفرد و تنهاست هیچ معبود به حقی جز او نیست و گفته‌اند که معنای الله یعنی کسی که مستحق عبادت است وگفته‌اند یعنی واجب الوجودی که همواره بوده و همیشه خواهد بود و معنا یکی است. و صحیح این است که گفته شود هیچ معبود به حقی جز الله نیست. والله اعلم. [۲۰۸] الکشّاف (۱/۴۹) [۲۰۹] نگا:مجموع الفتاوی (۲/۱۴،۱۷/۵۱۷) و الفتاوی الکبری ۲/۳۳۱ [۲۱۰] مجموع الفتاوی (۱/۱۳۶،۱۰/۲۴۹) و مجموع الفتاوی (۱۳/۲۲) [۲۱۱] مدارج السالکین (۱/۳۲) [۲۱۲] کلمه الاخلاص ص (۲۳) [۲۱۳] نگا:نظم الدُّرر فی ‌تناسب الآیات والسور بقاعی (۱۸/۲۳۰) دارالکتاب الاسلامی قاهره چاپ دوم سال ۱۴۱۳ [۲۱۴] شرح طیبی برمشکاة المصابیح (۱/۹۸) [۲۱۵] این امر در احادیث بسیاری ازجمله حدیث عباده آمده است و این چیزی است که شیخ سلیمان بن عبدالله پیوسته شرح داده است. [۲۱۶] صحیح بخاری (۳/۱۳۹۶) ش (۳۶۳۲) البغا. [۲۱۷] الدرالثمین (۱/۵۴-۵۵) نگا: «المعیار المعرَب والجامع المغرب عن فتاوی علماء افریقیة والأندلس و المغرب» احمدبن یحیی الونشریسی (۲/۳۸۲-۳۸۵). [۲۱۸] صحیح بخاری (۳/۱۲۷۱) به روایت عمر بن خطاب. [۲۱۹] صحیح مسلم (۱/۵۷) ش (۲۸) [۲۲۰] المفهم لما اشکل من تلخیص (صحیح مسلم) (۱/۲۰۰) [۲۲۱] الدُّرالمنثور (۲/۷۵۱) [۲۲۲] الرد علی الجهمیة ص (۳۲) [۲۲۳] روایت عبدالله بن امام احمد در «زوائد المسند» (۵/۱۳۵) و ابن جریر(۶/۲۶) و حاکم(۲/۳۲۳-۳۲۴) که آن را صحیح قرار داده‌است و ذهبی هم با آن موافق است. و للالکائی در «شرح اصول الاعتقاد» (۹۹۱) و بیهقی در «اسماء و صفات» ش(۷۸۵) آورده اند. و سند عبدالله بن امام احمد حسن است همان‌گونه که شیخ آلبانی در «تحقیق المشکاة» گفته است. [۲۲۴]زادالمسیر (۲/۲۶۱). [۲۲۵] الرد علی الزنادقة و الجهمیة ص (۳۲). [۲۲۶] درء تعارض العقل والنقل (۷/۲۶۵-۲۶۶). [۲۲۷] حافظ ابن حجر در فتح الباری (۶/۴۷۵) می‌گوید: معنی «علی ما کان من العمل» این است که شامل صلاح و فساد هم می‌شود ولی اهل توحید لازم است که حتماً وارد بهشت شوند و احتمال دارد که معنایش این باشد که اهل جنت برحسب اعمالی که انجام داده‌اند هریک در درجات مختلف بهشت قرار می‌گیرند. [۲۲۸] حافظ در فتح الباری (۶/۴۷۵) می‌گوید: تنها در آخر روایت اوزاعی آمده است که: «أدخله الله الجنة علی ما کان علیه من العمل» بجای روایت ابن جابر «من ابواب الجنة الثمانیة أیها شاء». [۲۲۹] صحیح بخاری (۳۵۲۲) به تحقیق و شرح دکتر مصطفی دیب البغا و صحیح مسلم (۱/۵۷). [۲۳۰] إکمال المعلم (۱/۲۵۵) [۲۳۱] صحیح بخاری (۱/۱۶۴) ش (۴۱۵) و صحیح مسلم (۱/۴۵۵) ش (۳۳). [۲۳۲] صحیح بخاری (۱۲۸) و صحیح مسلم (۳۲) [۲۳۳] صحیح مسلم (۲۹). [۲۳۴] صحیح مسلم (۱/۵۵) ش (۲۷) [۲۳۵] صحیح بخاری (۵/۲۱۹۳) ش (۵۴۸۹) و صحیح مسلم (۱/۹۵) ش (۹۴). [۲۳۶] نگا:نظم المتناثر من الحدیث المتواتر کتّانی ص (۳۸- ۳۹،۱۱۶) ش (۱۰۱،۸). [۲۳۷] صحیح بخاری ش (۸۶ ) البغا و صحیح مسلم ش (۹۰۵) از اسماء. [۲۳۸. _او حسن بن یسار بصری است. [۲۳۹] عبد بن حمید این را روایت کرده است همان‌طور که در الدارالمنثور (۷/۱۰) آمده است و بیهقی در شعب الایمان ش (۶۶) و خطیب در اقتضاء العلم ‌العمل ش (۵۶) و ابن‌بطّه در الإبانة- کتاب الإیمان ش (۱۰۹۳) این را روایت کرده است و سند آن حسن است. و ابن أبی‌شیبه در المصنف ش (۳۵۲۱۱، ۳۰۳۵۱) و ابن‌مبارک در الزهد ش (۱۵۶۵) و عبدالله‌ بن‌احمد در زوائد الزهد ص (۲۶۳) و خطّابی در غریب الحدیث (۳/۱۰۱) و ابن‌بّطه در الإبانة کتاب الإیمان ش (۱۰۹۴) تا «وصدّقته الأعمال» از طرق روایت شده‌ی بعضی صحیح می باشد. و ابن ‌قیم در حاشیه‌اش بر سنن ابی داود (۱۲/۲۹۴) این را روایت کرده است. و از ابوهریره از پیامبر روایت شده چنان که إبن‌عدی در الکامل (۶/۲۸۸) آن را روایت نموده و گفته باطل است و لالکائی در شرح اصول اعتقاد اهل السنة ش (۱۵۱۶) روایت کرده و گفته است حدیث باطل است همان‌طور که إبن‌عدی گفته و آفت آن محمدبن‌عبدالرحمان ‌بن‌مجبر است که وی متروک است. همچنین از طریق انس به پیامبر نسبت داده شده است، که ابن‌نجّار در ذیل تاریخ بغداد آن را آورده است. و یکی از روایان آن فردی است که متهم به دروغگویی است و منکر الحدیث و متروک است.نگا:السلسلة الضعیفة ش (۱۰۹۸) [۲۴۰] امام احمد در فضائل الصحابة ش (۱۱۸) و حکیم در الصلاة و مقاصدها ص (۸۰-۸۱) و در نوادر الاصول (۱/۱۴۸-۱۴۹) روایت کرده و سند آن صحیح است و همچنین به صورت مرفوع روایت شده است که موضوع(جعلی) است و اصلی ندارد و شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه و ابن‌قیم آن را به ابوبکربن‌عیاش نسبت داده‌اند.نگا: منهاج‌السنّة (۶/۲۲۳) والمنارالمنیف ص (۱۱۵) و متفاح دارالسعادة (۱/۸۲) و جامع‌العلوم و الحکم (۱/۱۱۴الرسالة) و فیض‌القدیر (۴/۱۴۴) و مقاصد الحسنة سخاوی ص (۳۶۹) و تبییض الصحیفة ش (۳۷). [۲۴۱]منهاج‌السنّة (۶/۲۱۶-۲۲۷). [۲۴۲] مفتاح دارالسعادة (۱/۸۲). [۲۴۳] جامع‌العلوم و الحکم (۱/۱۱۳-۱۱۴،۲/۴۱۶) و کلمة الاخلاص ص (۲۱-۲۳). [۲۴۴]نگا: اکمال ‌المعلم بفوائد مسلم قاضی عیاض (۱/۲۵۳-۲۵۵). [۲۴۵]جامع‌العلوم و الحکم (۱/۵۲۲الرسالة) و (کلمة الإخلاص) ص (۱۴) [۲۴۶] احمد در السمند (۵/۲۲۴) و طبرانی در المعجم الکبیر ش (۱۲۳۴،۱۲۳۳) و در الأوسط ش (۱۱۲۶) و محمد بن ‌نصر در تعظیم قدرالصلوة ش (۴۵۱) و ابونعیم در (معرفة الصحابة) ش (۱۱۹۸–۱۱۹۹) و حاکم درالمستدرک (۲/ ۷۹-۸۰) و بیهقی در السنن الکبری (۹/۲۰) و در شعب الإیمان ش (۳۲۹۶) و در الإعتقاد ص (۲۴۸) و خطیب در تاریخ بغداد (۱/۱۹۵) و دیگران از طریق أبی‌المثنّی عبدی از بشیر بن ‌خصاصیه با همین سند روایت کرده‌اند. که سند آن حسن است و أبوالمثنّی عبدی موثر بن عفازة می‌باشد گروهی از تابعین از او روایت کرده‌اند چنان که حاکم گفته است، وعجلی او را ثقه دانسته و ابن‌حبان او را در زمره ثقات ذکر کرده است و بخاری در التاریخ شرح حال او را بیان نموده و ابن أبی‌حاتم نیز با ذکر شرح حال او بر آن سکوت کرده است، پس او إن شاءالله حسن‌الحدیث است و حاکم او را صحیح قرار داده و ذهبی تائید کرده است. و احادیثی در مضمون حدیث بشیر در «جامع العلوم والحکم» (۱/۲۲۶-۲۳۷) شرح حدیث شماره: (۸).آمده است. [۲۴۷] نسائی در السنن الکبری (۱۰۹۸۰،۱۰۶۷۰) و أبویعلی در مسند خود به شماره (۱۳۹۳) و طبرانی در الدعاء (۱۴۸۱،۱۴۸۰) و ابونعیم در الحلیة (۸/۳۲۸) و ابن‌حبّان در صحیح خود (۶۲۱۸) و حاکم در المستدرک (۱/۵۲۸) و بیهقی در الأسماء و الصفات (۱۸۵) و بغوی در شرح السنة (۱۲۷۳) و دیگران از طریق درّاج أبی‌السمح از أبی‌هیثم از أبی‌سعید خدری با همین سند روایت کرده‌اند. و حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی آن را تأیید کرده است و حافظ ابن حجر در فتح الباری (۱۱/۲۰۸) سند آن را صحیح دانسته است. و هیثمی در مجمع ‌الزوائد (۱۰/۸۲ ) می‌گوید:«ابویعلی آن را روایت کرد و راویان آن ثقه قرار داده شده‌اند اما در آنها ضعف هست». و در روایت دراج از ابی‌هیثم منکرهایی وجود دارد و شاید این یکی از آن روایت‌های منکر است و شاید اصل حدیث از گفته‌های کعب الأحبار است و درّاج دچار وهم شده و آن را در مسند أبی‌سعید قرار داده است. ابن أبی‌شیبه در شماره (۲۹۴۶۳) با سند صحیح از کعب روایت می‌کند که گفت: موسی گفت: پروردگارا مرا به کاری راهنمایی کن که وقتی آن را انجام می‌دهم سپاسی باشد در مقابل این‌که مرا برگزیده‌ای. گفت: ای موسی بگو: لا إله ‌إلا الله وحده لاشریک له، له الملک و له الحمد وهو علی کل شیء قدیر. موسی خواست عملی انجام دهد تا بیش از آن‌چه به آن امر شده جسم او را خسته کند. آن‌گاه خداوند به او گفت: ای موسی اگر هفت آسمان و هفت زمین در یک کفه ترازو گذاشته شوند و لا إله ‌إلا لله در کفه‌ی دیگر آن گذاشته شود لا إله ‌إلا الله سنگین‌تر خواهد بود. ابن‌حبان این را درالمجروحین (۳/۱۴۹) و مستغفری در الدعوات روایت کرده است چنان که در کشف ‌الخفاء (۲/۲۲۷) از ابوهریره مثل آن روایت شده است. و سند این حدیث ضعیف است و حدیث عبدالله‌ بن‌عمرو که بعداً می‌آید از این حدیث بی‌نیاز می‌کند. [۲۴۸] صوفی مشهور و صاحب الفتوحات المکیة و فصوص الحکم است وی از بزرگان دعوت به الحاد و اتحاد است او ابوبکر ابن عربی مالکی معروف صاحب عارضة الاحوذی و احکام القرآن نیست.نگا: تنبیه الغبی الی تکفیر ابن عربی از بقاعی /. [۲۴۹] دیلمی در مسند الفردوس ش (۴۵۳۵) روایت کرده است با لفظ «کل عبادكَ یقولون» از حدیث أبی سعید چنان‌که شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب روایت کرده است. [۲۵۰] نگا: سنن نسائی الکبری عمل‌الیوم واللیلة (۶/۲۰۸،۲۸۰) ش (۱۰۶۷۰،۱۰۹۸۰) و مستدرک حاکم (۱/۵۲۸) و شرح السنة (۵/۵۵) [۲۵۱] امام احمد در المسند (۲/۱۶۹،۱۷۰،۲۲۵) و امام بخاری در الأدب المفرد ش (۵۴۸) و نسائی فی ‌عمل ‌الیوم واللیلة (۸۳۲) و حاکم در المستدرک (۱/۴۹) و بیهقی در الأسماء و الصفات (۱۸۶) و آن را صحیح قرار داده و ذهبی او را تایید کرده است، و ابن‌کثیر در البدایة والنهایة (۱/۱۱۹) آن را صحیح دانسته و همان‌طور که گفته‌اند صحیح است. و ابن ‌أبی‌شیبه به شماره (۲۹۴۲۵) و عبد بن‌حمید (۱۱۵۱) از طریق موسی ‌بن‌ عبیده از زید بن ‌اسلم از جابر بن ‌عبدالله روایت می‌کند که پیامبر فرمود: آیا به شما چیزی را نیاموزم که نوح به پسرش آموخت؟ گفتند: بله. فرمود: نوح گفت: تو را فرمان می‌دهم که بگویی : «لا اله‌ الا الله‌ وحده ‌لا شریک ‌له، له‌ الملک ‌وله ‌الحمد وهو علی‌ کل ‌شیء قدیر. پس اگر آسمان‌ها در یک کفه و آن در کفه‌ی دیگر باشد این دعا سنگین تر است و اگر حلقه‌ی محکمی باشد آن را کج و می‌شکند. و تو را امر می‌کنم به تسبیح خداوند و سپاس از او. زیرا این دعا و ذکر بندگان است و با این خداوند به آنها رزق می‌دهد». موسی بن عبیده ربذی روایت کرده که ضعیف است. [۲۵۲] اصمعی و ابن الأعرابی و غیره گفته‌اند: «هرچیز گرد کفّه است» الغریب خطابی (۱/۴۳۹) و النهایة ‌فی‌غریب الحدیث و الأثر (۴/۱۹۱) و لسان العرب (۹/۳۰۴). [۲۵۳] امام احمد در مسند ش (۲/۲۱۰) و ترمذی در سنن خود (۵/۵۷۲) ش (۳۵۸۵) این را روایت کرده است و می‌گوید: این حدیث از این طریق، حسن و غریب است و حمّاد بن أبی‌حُمید، او محمد بن ‌أبی‌حُمید ابو ابراهیم انصاری المَدِینی می‌باشد و نزد اهل حدیث قوی نیست. و کلمه حسن از نسخه چاپی سنن و از تحفة الأشراف افتاده است اما در الترغیب و الترهیب، تحفة ‌المحتاج، جامع سیوطی، فیض القدیر، تحفة‌الأحوذی، کشف الخفاء و دیگر کتاب‌ها ذکر شده است و حدیث با شواهد آن صحیح است و شاهدی از حدیث علی، مسور بن ‌مخرمه و مرسل طلحة ‌بن‌ عبیدالله ‌بن کریز دارد، و به صورت مسند از ابوهریره روایت شده که منکر است و این مسند نمی‌تواند شاهد قرار بگیرد و مرسل المُطَّلِب و مُعضل عبدالله‌ بن عبدالرحمان ‌بن أبی‌حسین شاهد آن هستند. نگا:سلسلة الأحادیث الصحیحة (۱۵۰۳) و حاشیه مشهور حسن سلمان بر مجالس دینوری (۱/۳۴۰-۳۴۳) و حاشیه‌ی دکتر محمد ضیاء اعظمی به سه مجلس از أمالی ابن مردویه ص (۱۱۱-۱۱۳). [۲۵۴] ابن مبارک در الزهد ش (۳۷۱) و در مسند خود ش (۱۰۰) و امام احمد در مسند خود (۲/۲۲۲،۲۱۳) و ترمذی در سنن خود ش (۲۶۳۹) وابن ماجه در سنن (۴۳۰۰) وابن حبان در صحیح خود به شماره (۴۶۱) و حاکم در المستدرک (۱/۵۲۹) و بغوی در شرح السنة (۴۳۲۱) و غیره آن را روایت کرده‌اند و سند آن صحیح است و حاکم آن را مطابق با شرایط مسلم صحیح دانسته و ذهبی با او موافق است. [۲۵۵]مدارج السالکین (۱/۳۳۱). [۲۵۶] ترمذی ش (۳۵۹۰) و می‌گوید از این طریق حسن غریب است و نسائی در السنن الکبری ش (۱۰۶۶۹) و ابن مردویه آن را روایت کرده‌اند- چنان که در الدرالمنثور (۷/۴۹۳) آورده است. و مناوی در فیض‌القدیر (۵/۴۵۹) آن را به حاکم در المستدرک نسبت داده است اما من آن را در المستدرک نیافتم و حافظ آن را در اتحاف المهرة ذکر نکرده است.و الله اعلم. [۲۵۷] سیراعلام النبلاء (۱۶/۹۲-۱۰۴) و طبقات الحفاظ ص (۳۷۵). [۲۵۸] سیراعلام‌النبلاء (۱۷/۱۶۲-۱۷۷) و طبقات الحفّاظ ص (۴۱۰) [۲۵۹] ترمذی در سنن (۳۵۴۰) و بخاری در التاریخ الکبیر (۳/۴۹۶) روایت کرده و ابونعیم در حلیة ‌الاولیاء (۲/۲۳۱) وطبرانی درالمعجم الأوسط ش (۴۳۰۵) ضیاء در المختارة ش (۱۵۷۱) و آن حدیث صحیحی است و شواهدی دارد. ترمذی می‌گوید: حسن و غریب است و ابن‌رجب در جامع‌العلوم و الحکم (۲/۴۴۰ _ابن جوزی) روایت کرده و سند آن اشکالی ندارد. [۲۶۰] سیراعلام النبلاء (۱۳/۲۷۰) [۲۶۱] بخاری (۶۳۷۹-۶۳۸۱) و مسلم (۲۴۸۰،۲۴۸۱) اما این را که [ وأدخله الجنة : او را وارد بهشت گرداند] نیاورده است، و ابن سعد درالطبقات (۷/۱۹) با این اضافه «گناهش را بیامرز» این را روایت کرده است. [۲۶۲] الاصابة ابن حجر (۱/۱۲۶) و سیرأعلام النبلاء (۳/۳۹۵). [۲۶۳] الثقات (۶/۳۵۲) ابوحاتم می‌گوید: او شیخ بود و ابن معین او را توثیق نموده است و دارقطنی می‌گوید: صالح است و بزار می‌گوید: مشکلی ندارد. [۲۶۴] کثیر بن‌فائد را ابن حبان در الثقات ذکر کرده و حافظ در التقریب می‌گوید: او مقبول است یعنی اگر متابع داشته باشد (حدیث او را راوی دیگر هم روایت کرده باشد) و در این‌جا ابوسعید مولای بنی‌هاشم و سلم‌بن قیتبه همان حدیث را روایت کرده‌اند پس صحیح است. [۲۶۵] الغرائب والأفراد دارقطنی (۲/۱۶ اطرافش از ابن طاهر) [۲۶۶] دارقطنی نیز همین را می‌گوید اما بخاری در التاریخ الکبیر (۳/۴۹۶) و ضیاء در المختارة (۱۵۷۱-۱۵۷۲) از طریق یحیی ‌بن‌ حکیم از سلم ‌بن ‌قیتبه از سعید بن عبید به صورت مرفوع - یعنی به پیامبر نسبت داده شده است – روایت کرده است. و یحی‌ بن‌حکیم ثقه ، حافظ و متقن است. [۲۶۷] ابوسعید مولی بنی هاشم: اسمش عبدالرحمان بن‌ عبدالله بن عبید بصری است، احمد، ابن معین، بغوی و دارقطنی او را ثقه دانسته‌اند و ابن شاهین و ابن حبّان او را در زمره‌ی ثقات ذکر کرده‌اند و أبوحاتم می‌گوید: در او اشکالی نیست. پس متابعتی قوی می‌باشد. [۲۶۸] احمد در المسند (۵/۱۷۲،۱۷۶) و دارمی در سنن خود به شماره‌ی (۲۷۸۸) وابن ‌أبی ‌الدنیا در حسن ‌الظن بالله ش (۳۲) و علی ‌بن‌ جعد در مسند ش (۳۴۲۳) و أبوعوانه در مستخرج خود چنان که در إتحاف المهرة (۱۴/۱۹۵) و بیهقی در الشعب ش (۱۰۴۱،۱۰۴۲) و غیره آن را روایت کرده‌اند و در سند آن شهر بن ‌حوشب است که در مورد اوسخن گفته شده و در این حدیث اضطراب است و آن‌چه مسلم روایت کرده کافی است. که خواهد آمد. [۲۶۹] طبرانی در المعجم‌الکبیر (۱۲۳۴۶) و الأوسط (۵۴۸۳) و در الصغیر به شماره (۸۲۰ ) و در الدعا ش (۱۹) روایت کرده است و أبونعیم در حلیة‌ الأولیاء (۴/۳۰۱) روایت نموده است و سند آن ضعیف است در آن ابراهیم صینی قرار دارد که ضعیف است چنان که در لسان ‌المیزان (۱/۳۰) آمده است. و قیس ‌بن ربیع در او ضعف وجود دارد. [۲۷۰] مسلم (۴/۲۰۶۸) ش (۲۶۸۷) [۲۷۱] جامع‌العلوم و الحکم (۲/۴۴۰/۴۴۱) دار ابن جوزی. [۲۷۲] جامع العلوم و الحکم (۲/۴۱۶-۴۱۷) الرسالة. [۲۷۳] مجموع الفتاوی (۱۴/۳۷۹-۳۸۰،۴۱۰-۴۲۱). [۲۷۴] [کتاب التوحید ص ۱۳].