باب تفسیر توحید و گواهی دادن به لا إله إلا الله
یعنی تفسیر این دو کلمه؛ واو عطف به خاطر تفاوت این دو لفظ آمده وگرنه معنای آنها یکی است.
از آن جا که مؤلف در باب های گذشته توحید، فضایل آن، دعوت دادن به آن و ترس از ضد آن یعنی شرک، را بیان کرد؛ گویا دلها مشتاق فهمیدن این مسئلهی بزرگی که انسان به خاطر آن آفریده شدهاست، میشود و چنان جایگاهی نزد خداوند دارد که هرکسی همراه با آن نزد خدا برود حتی اگر به اندازهی زمین گناه کرده باشد بخشیده میشود. مؤلف /در این فصل بیان میدارد که توحید اسم بدون مفهوم نیست، یا گفتهای نیست که حقیقتی نداشته باشد، چنان که جاهلان گمان میبرند که نهایت امر همین است که فقط کلمهی شهادت به زبان آورده شود و نیازی به یقین و باور قلبی به معانی آن نیست و آن دسته از جاهلانی که کمی ماهرتر و آگاهتر هستند فکر میکنند معنای لا إله إلا الله یعنی آفرینندهای که در فرمانروایی یکتاست و نهایت معرفت آنها از لا إله إلا الله اقرار به توحید ربوبیت است، حال آن که منظور از توحید این نیست و همچنین معنای «لا إله إلا الله» این نیست، گرچه در توحید حتماً این مفهوم وجود دارد، بلکه توحید، نامی است برای معنا و مفهومی بزرگ ، و توحید گفتهایست که معنای بزرگی دارد که از همهی معانی بزرگتر است. و خلاصهی مفهوم آن بیزاری جستن از عبادت همه چیزهایی است که بجز خدا پرستش میشوند؛ یعنی روی آوردن با قلب و عبادت خدا که معنای کفر ورزیدن به طاغوت و ایمان آوردن به خدا و معنای لا إله إلا الله همین است. چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ١٦٣﴾[البقرة: ۱۶۳]. «و معبودتان، یگانه معبودی است که هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛(پروردگار) بخشنده و مهربان». و خداوند به حکایت از مؤمن آلیاسین میفرماید:
﴿وَمَا لِيَ لَآ أَعۡبُدُ ٱلَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٢ ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةً إِن يُرِدۡنِ ٱلرَّحۡمَٰنُ بِضُرّٖ لَّا تُغۡنِ عَنِّي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يُنقِذُونِ٢٣ إِنِّيٓ إِذٗا لَّفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ٢٤﴾[یس: ۲۲-۲۴]. [یس:٢٢-٢٤] «و مرا چه شده که ذاتی را عبادت و پرستش نکنم که مرا آفریده است و به سوی او بازگردانیده میشوید؟ آیا جز او معبودانی برگزینم که اگر پروردگار رحمان بخواهد به من زیانی برساند، شفاعتشان هیچ سودی به من نمیبخشد و نمیتوانند مرا نجات دهند؟ در این صورت من در گمراهی آشکاری خواهم بود». و همچنین میفرماید:
﴿قُلۡ إِنِّيٓ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱللَّهَ مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّينَ١١ وَأُمِرۡتُ لِأَنۡ أَكُونَ أَوَّلَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ١٢ قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ١٣ قُلِ ٱللَّهَ أَعۡبُدُ مُخۡلِصٗا لَّهُۥ دِينِي١٤﴾[الزمر: ۱۱-۱۴]. «بگو: من دستور یافتهام که الله را مخلصانه و در حالی عبادت کنم که دین و عبادت را ویژهی او میدانم. و فرمان یافتهام که نخستین مسلمانِ(این امت) باشم. بگو: اگر از پروردگارم نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ میترسم. بگو: الله را مخلصانه ودرحالی پرستش میکنم که عبادتم راخاص او میگردانم».و به حکایت از مؤمن آل فرعون میفرماید:
﴿۞وَيَٰقَوۡمِ مَا لِيٓ أَدۡعُوكُمۡ إِلَى ٱلنَّجَوٰةِ وَتَدۡعُونَنِيٓ إِلَى ٱلنَّارِ٤١ تَدۡعُونَنِي لِأَكۡفُرَ بِٱللَّهِ وَأُشۡرِكَ بِهِۦ مَا لَيۡسَ لِي بِهِۦ عِلۡمٞ وَأَنَا۠ أَدۡعُوكُمۡ إِلَى ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡغَفَّٰرِ٤٢ لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِ لَيۡسَ لَهُۥ دَعۡوَةٞ فِي ٱلدُّنۡيَا وَلَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ﴾[غافر: ۴۱-۴۳]. «و ای قوم من! شما را چه شده که من، شما را به سوی نجات فرا میخوانم و شما مرا به سوی دوزخ دعوت میکنید؟ مرا فرا میخوانید که به الله کافر شوم و چیزی را که به آن دانشی ندارم، شریکش سازم؛ حال آنکه من، شما را به سوی پروردگار توانا و آمرزنده فرا میخوانم. بیگمان چیزی که مرا به سوی آن میخوانید، در دنیا و آخرت(توانایی پذیرفتن) هیچ دعایی را ندارد».و آیات بسیاری در این مورد آمده است که بیان میدارند لا إله إلا الله یعنی بیزاری جستن از عبادت میانجیها و همتایانی که علاوه از خداوند پرستش میشوند؛ یعنی عبادت را فقط و تنها برای خدا انجام دادن، پس هدایت و دین راستینی که خداوند پیامبران را با آن فرستاد و کتابها را با آن نازل فرموده همین است.
اما اینکه انسان بگوید: «لا إله إلا الله» بدون آن که معنای آن را بداند یا به آن عمل کند، ادعا کند که از اهل توحید است حال آن که او توحید را نمیداند و ممکن است در عبادت خود چیزهایی از قبیل دعا، خوف، ذبح، نذر، توبه و انابت و غیره را برای غیر از الله انجام دهد، باید دانست که چنین به زبان آوردنی در یکتاپرستی کافی نیست و کسی که اینگونه باشد قطعا مشرک است، همان طور که در قبرپرستانها این مسایل به کثرت دیده میشود.
سپس مؤلف (/) آیاتی را ذکر نمود که بیانگر همین میباشند:
میگوید: و فرمودهی خداوند:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ﴾[الإسراء: ۵۷]. «آن کسانی را که به فریاد میخوانند (و خداگونههایشان میدانند) آنان که از همه مقرّبترند (به درگاه الله، همچون عیسی و عُزَیر و فرشتگان) برای تقرّب به پروردگارشان وسیله میجویند (که طاعات و عبادات است) و به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناکند».
میگویم: معنای این آیه با ذکر آیهای که پیش از آن هست روشن میگردد پیش از این آیه خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ﴾[الإسراء: ۵۶-۵۷]. «بگو: کسانی را که جز الله(معبود خویش) پنداشتهاید، بخوانید؛ آنها نمیتوانند آسیب و مشکلی را از شما برطرف نمایند یا تغییری ایجاد کنند. کسانی که مشرکان آنها را میخوانند».
حافظ ابن کثیر میگوید: خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ﴾یعنی آنها نمیتوانند اصلا زیان را از شما دور کنند، ﴿لَا تَحۡوِيلًا﴾یعنی: آن را از شما به دیگری منتقل کنند. و فقط خداوند یگانه است که توانایی این کار را دارد. عوفی در مورد این آیه از ابن عباس روایت میکند که گفت: «مشرکین میگفتند: ما ملائکه، مسیح و عزیر را میپرستیم و (الذين يدعون)کسانی هستند که آنها به فریاد میخوانند یعنی ملائکه، مسیح و عزیر.» [۴۳۵]
و گفتهاش: (أولئكَ الذين يدعون) امام بخاری در تفسیر آیه از ابن مسعود سروایت میکند که میگفت: «افرادی از جنها را میپرستیدند و آن افراد مسلمان شدند [۴۳۶]». و در روایتی دیگر آمده است: «بعضی از مردمان افرادی از جنها را میپرستیدند، آنگاه جنها مسلمان شدند و اینان به دین آنها تمسّک جستند [۴۳۷]».
سُدی از أبیصالح از ابن عباس روایت میکند که گفت: «أولئک الذین» «عیسی، مادرش و عزیر هستند [۴۳۸]».
مغیره از ابراهیم روایت میکند که گفت: ابن عباس در تفسیر این آیه میگفت: «آنها عیسی، عزیر، خورشید و ماه هستند [۴۳۹]». و مجاهد میگوید: «عیسی، عزیر و ملائکه منظور هستند [۴۴۰]».
و گفتهاش: (ويرجون رحمته ويخافون عذابه) یعنی عبادت جز با خوف و امید کامل نمیشود [۴۴۱].
در تفسیر منسوب به طبری حنفی آمده است: «قل» به مشرکین بگو بتهایشان را که به کمک میخوانند (فلا) بتها نمیتوانند (کشف الضر) زیان را از آنها دور نمایند و (ولا تحویلاً) نمیتوانند آن را به جایی دیگر ببرند، (أولئك الذين يدعون) یعنی: ملائکه و فرشتگانی که مشرکین آنها را پرستش مینمایند، خودشان شتابان به دنبال طلب قربت و نزدیکی به خدا هستند و به رحمت او امید دارند، (ويخافون عذابه إن عذاب ربّك كان محذوراً) و از عذاب خداوند میترسند بیگمان عذاب پروردگارت چیزی است که هر عاقلی از آن دوری میجوید و از ضحّاک و عطاء روایت است که: آنان ملائکه هستند. و از ابن عباس روایت است که: منظور از (أولئك الذين يدعون) عیسی، مادرش و عزیر است.
شیخ الاسلام میگوید: «همهی این اقوال حق بوده و آیه همه کسانی را شامل میشود که معبودانشان خدا را میپرستند خواه معبودانشان از ملائکه باشند یا از جنها یا از انسانها و سلف در تفسیر، جنسِ مورد نظر آن را به صورت مثال بیان میکنند، چنان که مترجم در پاسخ کسی که از او میپرسد که معنای کلمهی خُبز چیست؟ به سوال کننده نانی لواش را نشان میدهد و میگوید این است، پس او در پاسخ به نوع نان اشاره کرده نه به خودش و منظور سلف تخصیص یک نوع نیست، چون آیه هر دو نوع را شامل میشود. پس آیه خطابی است به همه کسانی که چیزی را بجز خدا به فریاد میخوانند و این کسی که به فریاد خوانده میشود برای قربت به خدا وسیله میجوید و به رحمت او امیدوار است و از عذاب او میترسد. پس هر کسی که مرده یا غایبی از پیامبران و صالحان را به هر صورتی به فریاد بخواند آیه شامل او میشود، همان طور که آیه شامل کسی میشود که ملائکه و جنها را به فریاد میخواند و معلوم است که همهی اینها در آنچه خداوند به وسیلهی افعالشان تقدیر نموده است به عنوان واسطه قرار داده میشوند. با این حال خداوند از به فریاد خواندن آنها نهی کرده و بیان کرده که آنها نمیتوانند زیان را از کسانی که آنها را به فریاد میخوانند دور کنند یا به جایی دیگر ببرند و نمیتوانند زیان را به طور کلی رفع نمایند، یا از حالتی به حالت دیگر تغییر دهند؛ مثل تغییر صفت یا مقدار چیزی. بنابراین فرمود: (ولاتحويلاً). پس کلمه را به صورت نکره ذکر نمود که همه انواع برگرداندن (تحویل) را در بر میگیرد، پس هرکسی که مرده یا غایبی از پیامبران، صالحان، ملائکه و یا جنها را به فریاد بخواند، او در حقیقت کسی را به فریاد خوانده است که به فریاد او نمیرسد و نمیتواند زیان را از او دور نماید و یا برگرداند [۴۴۲]. همهی مفسرین در مورد آن چه گذشت اتفاق نظر دارند.
پس معنای توحید و شهادت لا إله إلا الله روشن گردید، یعنی ترک آنچه مشرکین انجام میدهند یعنی به فریاد خواندن صالحان و شفیع قرار دادن آنها پیش خدا برای دور کردن زیان یا متحوّل نمودن آن، پس حال کسی که دعا و فریاد را مختص به آنها میکند چگونه است؟! و روشن گردید که برای توحید این کفایت نمیکند که فرد فقط کلمهی شهادت را به زبان بیاورد بدون آن که از دین مشرکین جدا شود و روشن گردید که کمک خواستن از صالحان و به فریاد خواندن آنها برای دور کردن بلا یا جلوگیری از آن شرک اکبر است، که مؤلف به آن گوشزد نموده است.
میگوید: (و گفتهاش: ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦٓ إِنَّنِي بَرَآءٞ مِّمَّا تَعۡبُدُونَ٢٦ إِلَّا ٱلَّذِي فَطَرَنِي﴾[الزخرف: ۲۶-۲۷]. «و زمانی(را یادآوری کن) که ابراهیم به پدر و قومش گفت: همانا من از آنچه میپرستید، بیزارم. جز ذاتی که مرا آفریده و بهیقین او، هدایتم خواهد کرد».
حافظ ابن کثیر میگوید: «خداوند متعال از بنده، پیامبر، خلیل خود، پیشوای حقگرایان و پدر پیامبرانی که بعد از او مبعوث شدهاند و کسی که قریش در نسب و مذهب خود به سوی او منسوب است خبر میدهد که او از پدر و قوم خود به خاطر بتپرستیشان بیزاری جست و گفت:
﴿إِنَّنِي بَرَآءٞ مِّمَّا تَعۡبُدُونَ٢٦ إِلَّا ٱلَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُۥ سَيَهۡدِينِ٢٧ وَجَعَلَهَا كَلِمَةَۢ بَاقِيَةٗ فِي عَقِبِهِۦ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ٢٨﴾[الزخرف: ۲۶-۲۸]. «همانا من از آنچه میپرستید، بیزارم. جز ذاتی که مرا آفریده و بهیقین او، هدایتم خواهد کرد. و کلمهی توحید را حقیقتی ماندگار در نسلهای پس از خویش قرار داد؛ امید است (مشرکان به سوی توحید) بازگردند».
یعنی این کلمه (لا إله إلا الله)، که عبادت خداوند یگانهای است که هیچ شریکی ندارد و دست کشیدن از بتها میباشد را در نسل او باقی گذاشت که در آن از او پیروی میشود و کسانی از فرزندان ابراهیم که خداوند آنها را هدایت نموده در این امر از او پیروی میکنند. (لعلهم یرجعون) تا شاید به سوی آن برگردند.
عکرمه، مجاهد، ضحّاک، قتاده، سدی و غیره در مورد (وجعلها كلمة باقيه في عقبه) میگویند: یعنی همواره در نسل و فرزندان ابراهیم کسانی خواهند بود که این کلمه (لا إله إلا الله) را میگویند. ابن زید میگوید: «یعنی کلمهی اسلام [۴۴۳]». و این هم به همان چیزی بر میگردد که بیشتر علماء گفتهاند [۴۴۴]».
میگویم: ابن جریر در مورد تفسیر (إلا الذي فطرني) از قتاده روایت میکند یعنی «خَلَقَنی»«مرا آفریده است [۴۴۵]». و همچنین از او روایت است که پیرامون (إنّي براء مما تعبدون.إلاالذي فطرني) میگوید: آنها میگفتند الله پرودگار ماست، چنان که خداوند میفرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٨٧﴾[الزخرف: ۸۷]. «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آنها را آفریده است، به طور قطع میگویند: «الله»؛ پس چگونه(از حق به باطل) منحرف میشوند؟».پس از پروردگارش اظهار بیزاری نکردند. [روایت عبدبن حمُید [۴۴۶]]
میگویم: یعنی قوم ابراهیم هم خدا را میپرستیدند و هم غیر از خدا را، پس ابراهیم از همه چیزهایی که آنها پرستش میکردند بیزاری جست جز الله، نه آن طور که جاهلان گمان میبرند که کافران خدا را نمیشناسند و اصلاً خدا را عبادت نمیکنند.
ابن جریر و ابن منذر از قتاده روایت کردهاند که گفت: (وجعلها كلمة باقية في عقبه) یعنیاخلاص و توحید؛ همواره در نسل او کسانی هستند که الله را یکتا دانسته و عبادتش میکنند [۴۴۷].
پس روشن گردید که لا إله إلا الله یعنی بیزاری جستن از آنچه بجز خدا پرستش میشود و توحید واقعی همین است اما اینکه تنها به وجود خدا، فرمانروایی، قدرت او و اینکه او همه چیز را آفریده است اقرار کنیم توحید نیست، چون کفار نیز به این اقرار میکنند، و همین است معنای گفته او که میگوید:
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦٓ إِنَّنِي بَرَآءٞ مِّمَّا تَعۡبُدُونَ٢٦ إِلَّا ٱلَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُۥ سَيَهۡدِينِ٢٧﴾[الزخرف: ۲۶-۲۷]. «و زمانی(را یادآوری کن) که ابراهیم به پدر و قومش گفت: همانا من از آنچه میپرستید، بیزارم. جز ذاتی که مرا آفریده و بهیقین او، هدایتم خواهد کرد». پس او از معبودان پروردگارش را استثنا کرد و خداوند بیان نمود که این بیزاری جستن و این دوست داشتن شهادت دادن به لا إله إلا الله است.(مؤلف)
میگوید: (و فرمودهی خداوند: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۳۱]. «آنان، دانشمندان و راهبانشان و (مسیح پسر مریم) را به جای الله، به خدایی گرفتند». احبار یعنی علماء و دانشمندان. و رهبان یعنی عابدان. پیامبرجاین آیه را برای عدی بن حاتم ستفسیر کرد، عدی وقتی مسلمان شد نزد پیامبرجآمد و پیامبر همین آیه را میخواند، عدی میگوید: گفتم: آنان دانشمندان و عابدان را پرستش نمیکردند، پیامبرجفرمود: «بله، علماء و عابدان، حلال را برای آنها حرام کردند و حرام را حلال میکردند و آنها از علماء و عابدان پیروی نمودند، و اینگونه آنها را عبادت میکردند».
امام احمد [۴۴۸]، ترمذی که آن را حسن قرار داده است، عبد بن حُمید، ابن سعد، ابن أبی حاتم، طبرانی و غیره از چند طریق آن را روایت کردهاند [۴۴۹].
همهی مفسرین همین را گفتهاند؛ سُدی میگوید آنها از بزرگان درخواست دلسوزی و نصیحت کردند و کتاب خدا را پشت سر انداختند، بنابراین خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾[البینة: ۵]. «و فرمان نیافتند جز آنکه الله را مخلصانه و بر پایهی آیین توحیدی، در حالی عبادت کنند که دین و عبادت را ویژهی او بدانند». یعنی هر چه را خداوند حرام کرده حرام است و آنچه را خداوند حلال نموده حلال است و هر آنچه را به عنوان آئین و شرع مقرر نموده باید از آن پیروی شود و میفرماید:
﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٨﴾[یونس: ۱۸]. «الله از شرکی که به او میورزند، پاک و برتر است». یعنی خداوند از شریکها و مثلها وضدشان و همتایان ، پاک و منزّه است و هیچ معبود به حقی جز او نیست و هیچ پروردگاری غیر از او نیست.
منظور مؤلف /از ذکر این آیه در اینجا این است که اطاعت در حرام کردن حلال و حلال کردن حرام ، نوعی عبادت غیر الله است، بنابراین عبادت به اطاعت تفسیر شده است و إله به معبودی که از او اطاعت میشود تفسیر شده است، پس هر کسی از مخلوقی در این مورد اطاعت کرد، آن مخلوق را عبادت کرده است. چون معنای توحید و شهادت دادن به لا إله إلا الله اقتضا مینماید که فقط و تنها از خدا اطاعت شود، و فقط از پیامبرجپیروی شود، چون هرکسی از پیامبر اطاعت کند در حقیقت از خدا اطاعت کرده است و این از بزرگترین چیزهایی است که توحید و شهادت لا إله إلا الله توضیح میدهد، چون توحید نفی شریک قرار دادن در زمینهی فرمانبرداری را اقتضا مینماید، حال در مورد شرک ورزیدن در عبادت همچون دعا، کمک خواستن، توبه، شفاعت طلبیدن و دیگر انواع شرک در عبادت چه فکر میکنی؟! و این مطلب در باب کسانی که از علماء و حاکمان پیروی میکنند بیشتر توضیح داده خواهد شد.
میگوید: (و فرمودهی خداوند: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ﴾[البقرة: ۱۶۵]. «بعضی از مردم، معبودانی غیر از الله بر میگزینند که آنها را همانند الله دوست میدارند».
مؤلف در مسائل عمدهی بحث میگوید: یکی از اموری که تفسیر توحید و شهادت لا إله إلا الله را بیان میدارد، آیهی مذکور سورهی بقره است که در مورد کافرانی است که خداوند دربارهی آنها میفرماید:
﴿وَمَا هُم بِخَٰرِجِينَ مِنَ ٱلنَّارِ﴾[البقرة: ۱۶۷]. «و آنان، از دوزخ خارج نخواهند شد».خداوند بیان میکند که آنها همتایانی را که برای خدا مقرر کردهاند، همانند خداوند دوست میدارند، پس این بیان میکند که آنها محبت بسیاری نسبت به خدا داشتهاند، اما این محبّت آنان را وارد دایرهی اسلام نکرد، پس کسی که همتا و انباز را از خدا بیشتر دوست میدارد چگونه خواهد بود؟
کسی که فقط انباز و همتا را دوست دارد و خدا را دوست ندارد چگونه است؟!
میگویم: منظورش این است که توحید و شهادت دادن بر لا إله إلا الله یعنی: اصل محبت ـ که مستلزم خالص نمودن عبادت برای خداوند بیشریک است ـ را باید ویژهی خدا قرار داد ، بر اساس تفاضل در این اصل و بر مبنای اعمال صالحی که بر اساس آن انجام میشوند تفاضل و برتری ایمان و پاداش آن هم در آخرت فرق میکند. پس هرکسی در این مورد به خدا شرک ورزید به دلیل آیهی مذکور، مشرک است و خداوند متعال در مورد این مشرکین میگوید که آنها در دوزخ به معبودانشان میگویند:
﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٩٨﴾[الشعراء: ۹۷-۹۸] «سوگند به الله که ما در گمراهى آشکارى بودیم. چون شما را با پروردگار جهانیان برابر مىدانستیم». معلوم است که مشرکین این معبودانشان را در آفریدن، روزی دادن و فرمانروایی، با خدا برابر قرار نمیدادند و بلکه فقط در محبت، الوهیت، تعظیم و اطاعت، آنها را با خدا برابر قرار داده بودند. پس هر کسی بگوید لا إله إلا الله درحالی که در این محبت به خدا شرک ورزیده است، چنین فردی واقعاً لا إله إلا الله را نگفته، گرچه آن را به زبان آورده است، چون در عمل با آن مخالفت کرده، چنان که مؤلف گفته است.
پس کسی که [معبود باطل] و انباز را بیشتر از خداوند دوست داشته باشد چگونه خواهد بود؟! در مورد این موضوع در فصل آن سخن گفته خواهد شد.
میگوید: (در «صحیح» از پیامبرجروایت است که فرمود: «هرکسی بگوید لا إله إلا الله و به آنچه بجز خدا عبادت میشود کفر بورزد جان و مالش محفوظ است و حساب او با خداست [۴۵۰]».
گفتهاش: (در صحیح، یعنی: در صحیح مسلم از ابومالک اشجعی از پدرش از پیامبرج).
ابومالک اسمش سعد بن طارق، کوفی و ثقه است وی در حدود سال ۱۴۰ هـ.ق وفات یافت [۴۵۱].
پدرش طارق بن اَشیمَ ابن مسعود أشجعی صحابی است که احادیثی روایت کرده است. مسلم میگوید: از او کسی جز پسرش روایت نکرده است [۴۵۲].
گفتهاش: (هرکسی بگوید لا إله إلا الله و به آنچه بهجز خدا عبادت میشود کفر بورزد).
بدان که پیامبرجمصونیت جان و مال را در این حدیث منوط به دو چیز کرده است:
اول: گفتن لا إله إلا الله.
دوم: کفر ورزیدن به آنچه جز خدا عبادت میشوند، پس تنها به معنی اکتفا نکرده است، بلکه باید لا إله إلا الله را به زبان آورد و به آن عمل کرد.
مؤلف میگوید: «این از بزرگترین چیزهایی است که معنای لا إله إلا الله را روشن میکند؛ پیامبر فقط تلفظ آن یا در ضمن تلفظ دانستن معنای آن را حافظ مال و جان قرار نداده و همچنین اقرار به آن را حافظ مال و جان قرار نداده است، بلکه حتی اگر کسی ضمن تلفظ [۴۵۳]چیزی را شریک خدا نکند مال و جان او محفوظ نیست مگر آن که اضافه بر این به آنچه جز خدا عبادت میشوند کفر بورزد، پس اگر شک یا تردید نمود مال و جان او محفوظ نیست، توجه کنید چه مسألهی مهمی است و چه بیان واضحی و چه حجت قاطعی علیه مخالفان است.
میگویم: علماء بر مفهوم این سخن اجماع کردهاند، پس برای محفوظ بودن مال و جان باید به توحید اقرار نمود و به احکام آن پایبند بود و شرک را ترک کرد، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِۚ﴾[الأنفال: ۳۹]. «و با آنان بجنگید تا هیچ شرک و فتنهای بر جای نماند و دین، سراسر از آنِ الله شود». فتنه در اینجا یعنی شرک، پس آیه دلالت مینماید که هرگاه شرک وجود داشت جنگ به حال خودش باقی است، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَقَٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ كَآفَّةٗ كَمَا يُقَٰتِلُونَكُمۡ كَآفَّةٗۚ﴾[التوبة: ۳۶]. «و با همهی مشرکان پیکار نمایید، چنان که با همهی شما پیکار میکنند». و میفرماید:
﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖۚ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٥﴾[التوبة: ۵]. «هنگامی که ماههای حرام سپری شد، مشرکان را هر جا که یافتید، بکشید و آنان را به اسارت بگیرید و محاصره نمایید و در هر کمینگاهی به کمینشان بنشینید؛ ولی اگر توبه کردند، نماز برپا داشتند و زکات دادند، راهشان را باز بگذارید(و رهایشان کنید). همانا الله آمرزندهی مهربان است».
پس خداوند فرمان داده که با مشرکین بجنگید تا توحید را محقق نمایند و شرک را ترک کنند و شعایر ظاهری دین را برپا دارند، وقتی این کارها را کردند آنان را رها کنید و اگر از انجام این کارها یا از انجام یکی از این کارها امتناع ورزیدند، به اجماع جنگ به حال خودش باقی است حتی اگر مشرکین لا إله إلا الله را به زبان بیاورند. همچنین پیامبرجمحفوظ بودن و مصونیت مال و جان را به چیزی منوط نموده که خداوند در کتابش مصونیت مال و جان را به آن منوط کرده است، چنان که در حدیث مذکور آمده است. در صحیح مسلم از ابوهریره روایت است که پیامبرجفرمود: «فرمان یافتهام تا با مردم بجنگم تا گواهی دهند که هیچ معبود به حقی جز الله نیست و به من و به آنچه آوردهام ایمان بیاورند، وقتی این کار را کردند مال و جان آنها محفوظ است مگر به حق آن و حسابشان با خداست [۴۵۴]».
در صحیحین از ابوهریره روایت است که گفت: وقتی پیامبرجوفات یافت و بعضی از عربها کافر شدند، عمربن خطاب به ابوبکر صدیق گفت: چگونه با مردم میجنگی و حال آن که پیامبرجگفته است: «فرمان یافتهام تا با مردم بجنگم تا آن که لا إله إلا الله بگویند، پس هرکسی بگوید لا إله إلا الله مال و جان او مصون و محفوظ است مگر به حق آن و حساب او با خداست».
ابوبکر صدیق گفت: با کسی که بین نماز و زکات فرق بگذارد میجنگم؛ زیرا زکات حق مال است، سوگند به خدا اگر بزغالهای که به پیامبرجمیدادهاند [از دادن آن به بیت المال مسلمانان] امتناع ورزند با آنها خواهم جنگید، عمربن خطاب گفت: دیدم که خداوند به ابوبکر صدیق برای جنگیدن شرح صدر داده است پس دانستم که حق است. [روایت صحیح مسلم].
نگاه کنید که چگونه صدیق امت فهمید که منظور پیامبرجاز گفتن لا إله إلا الله فقط به زبان آوردن آن بدون التزام به معنا و احکام آن نبوده است. پس همین نظر درست است و صحابه بر این اتفاق نمودند و کسی با آن اختلاف نکرد جز عمر ستا اینکه به حق بازگشت اما او هم دانست درک و فهم صدیق موافق نصوص قرآن و سنّت بود.
در صحیحین همچنین از عبدالله بن عمر روایت است که گفت: پیامبرخداجفرمود: «فرمان یافتهام تا با مردم بجنگم تا آن که شهادت دهند که لا إله إلا الله و محمدرسولالله، نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند، وقتی این کار را کردند مال و جان آنها از تعرض من مصون و محفوظ خواهد بود مگر به حق آن و حسابشان با خداست [۴۵۵]».
در این حدیث همانند آیهی سوره برائت، آنچه در ابتدا به خاطر آن با مردم جنگ میشود بیان شده است و وقتی مردم آن کار را بکنند (یعنی به یکتایی الله گواهی دهند) نباید به آنها دست درازی شود مگر به حق آن، پس اگر آنها بعد از این کاری کردند که با این اقرار و ورود به اسلام منافات دارد، جنگیدن واجب است تا دین به صورت کامل برای خدا انجام شود، بلکه اگر به ارکان پنجگانه اقرار کنند و آنها را انجام دهند، از وضوء گرفتن برای نماز یا امثال آن امتناع ورزند، یا از حرام قرار دادن بعضی از امور حرام همچون ربا یا زنا و امثال آن اباء ورزند، به اجماع جنگیدن با آنها واجب است و گفتن لا إله إلا الله و انجام دادن ارکان اسلام، جان و مال آنها را مصون و محفوظ نگاه نمیدارد.
این مورد به خوبی معنای لا إله إلا الله را روشن میگرداند و توضیح میدهد که منظور تنها به زبان آوردن آن نیست، پس گفتن لا إله إلا الله مال و جان کسی را که حرامی را حلال قرار داده یا از وضوء گرفتن برای نماز امتناع میورزد مصون و محفوظ نمیدارد، بلکه با او جنگ میشود تا این کار را انجام دهد. پس چگونه مال و جان کسی را مصون و محفوظ میدارد که در دین شرک آورده و شرک را عملی کرده و آن را دوست داشته و مشرکین را تمجید میکند و بر اساس شرک دوستی و دشمنی مینماید، از یکتاپرستی که به معنای خاص کردن عبادت و طاعت برای خداست، تنفّر دارد و از آن بیزاری میجوید و با یکتاپرستان میجنگد، آنها را کافر میشمارد و از راه خدا باز میدارد، چنان که قبر پرستان اینگونه هستند؟!
علماء اجماع کردهاند هرکسی که بگوید لا إله إلا الله و مشرک باشد با او جنگ میشود تا آن که به توحید روی بیاورد.
به خاطر این به سخن علما استدلال نمود که شبهات قبرپرستان پاسخ داده شود زیرا آنها این احادیث و همانند آن را، با اینکه حجتی علیه خودشان است، دستاویز قرار میدهند
ابوسلیمان خطابی در مورد حدیث: «فرمان یافتهام تا با مردم بجنگم تا بگویند لا إله إلا الله میگوید: «معلوم است که منظور بتپرستان میباشند نه اهل کتاب، چون اهل کتاب میگفتند: لا إله إلا الله و سپس با آنها جنگ میشد و در هیچ زمانی شمشیر از آنها بلند نخواهد شد [۴۵۶]».
قاضی عیاض میگوید: «اختصاص مصونیت جان و مال به کسی که میگوید: لا إله إلا الله، تعبیری است از کسی که ایمان را میپذیرد و منظور از آن مشرکین عرب و بتپرستان بودند. چون آنها اولین کسانی بودند که به اسلام دعوت داده شدند و به خاطر آن با آنها جنگ شد، اما دیگر کسانی که به توحید اقرار میکنند برای مصونیت جان و مال آنها گفتن لا إله إلا الله کافی نیست، چون آنها در زمان کفر لا إله إلا الله را میگفتهاند و به آن معتقد بودهاند، بنابراین در حدیثی دیگر آمده است: «و نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند [۴۵۷]».
نووی میگوید: «باید به همراه گفتن لا إله إلا الله به همهی آنچه پیامبرجآورده ایمان آوَرْد، چنان که در روایتی دیگر آمده است: «به من و به آنچه با آن آمدهام ایمان بیاورند. [۴۵۸]» [۴۵۹]وقتی شیخ الاسلام را در مورد جنگیدن با تاتار (مغول) با اینکه شهادتین را به زبان میآوردند و ادعا میکردند که به اصل اسلام تمسک جستهاند، پرسیدند گفت: «هر گروهی از این قوم یا از دیگران که از پایبندی به شرایع ظاهر اسلام که به تواتر ثابت هستند امتناع ورزد، جنگیدن با آنها واجب است تا آن که به شرایع پایبند باشند، گرچه شهادتین را به زبان بیاورند و به برخی از شعایر پایبند باشند، چنان که ابوبکر صدیقسو صحابه با کسانی که از پرداختن زکات امتناع ورزیدند جنگیدند و فقهاء بعد از صحابه بر همین اتفاق کردهاند. پس هر گروهی از خواندن بعضی از نمازهای فرض، گرفتن روزه، حج، از التزام به حرام بودن ریختن خونها، خوردن اموال، شراب و قمار امتناع ورزد یا از التزام به حرام بودن نکاح محارم و یا از التزام به جهاد کفار یا جزیه گرفتن از اهل کتاب اباء ورزید یا چیزی دیگر از واجبات یا امور حرامی که کسی برای انکار یا ترک آن عذر یا دلیلی ندارد را انکار کند، به موجب آن کافر است. هر گروهی که امتناع میورزد باید با آن جنگید گرچه به لا إله إلا الله اقرار نماید و این از اموری است که سراغ ندارم علماء در آن اختلافی داشته باشند. میگوید: و اینها نزد علمای محقق به منزلهی یاغیها و شورشیان نیستند بلکه اینها همچون مانعین زکات از اسلام خارج میباشند [۴۶۰]».
در کلام علماء چنین سخنانی بسیار یافت میشود و هدف گوشزد نمودن است و برای عاقل منصف آنچه علمای هر مذهبی در مورد حکم مرتد گفتهاند کافی است. آنها موارد زیادی ذکر کردهاند که انسان به سبب آن کافر میشود حتی اگر تمام دین را اجرا کرده باشد.
بنا بر آنچه گذشت، به صراحت ثابت میشود که قبرپرستان کافرند و جنگیدن با آنها در صورت دست نکشیدن از قبرپرستی واجب است، تا اینکه دین و عبادت همه فقط و تنها برای خدا انجام شود، پس وقتی کسی به تمام شرایع دین پایبند باشد اما تحریم قمار یا ربا و یا زنا را قبول نداشته باشد، کافر به شمار میآید و جنگیدن با او واجب است. پس کسی که به خدا شرک میورزد و وقتی به خاص نمودن عبادت و طاعت برای خدا، دعوت میشود قبول نمیکند و با خود بزرگبینی اباء میورزد و در زمرهی کافران قرار میگیرد، چگونه با چنین کسی جنگیدن واجب نیست؟!
فرمود: (و حساب او با خداست) یعنی حساب او به دست خداست اگر که صادق و راستگو باشد خداوند پاداش او را بهشت پر نعمت میگرداند و اگر منافق باشد به او عذاب دردناکی خواهد داد. اما در دنیا حکم بر اساس ظاهر است، پس هرکسی توحید را پذیرفت و ظاهراً به قوانین دین پایبند گردید، واجب است که به او دست درازی نشود مگر آن که چیزی از او به چشم بخورد که مخالف توحید است.
شافعیها از حدیث مذکور به پذیرفتن توبهی زندیق یعنی کسی که اسلام را اظهار میکند و کفر را در درون خود پنهان مینماید، استدلال کردهاند. اما قول مشهور در مذهب مالک و احمد این است که توبهاش پذیرفته نمیشود، چون خداوند متعال میفرماید: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ﴾[البقرة: ۱۶۰] «مگر کسانی که توبه کنند و نیکوکاری در پیش بگیرند و (آنچه را کتمان کرده بودند،) آشکار نمایند». [و بازگشتن زندیق آشکار نمیشود، چون اظهار اسلام میکند و کفر را در درون خود پنهان مینماید، پس وقتی اظهار توبه نماید حالت او از قبل تغییری نکرده است. و حدیث به مشرک حمل شده است.
کشتن یا عدم کشتن زندیق از همین متفرع میشود، اما اگر او صادقانه توبه کرده باشد در آخرت از او پذیرفته میشود. همچنین در حدیث اشاره شده که هرگاه کافر مسلمان شد حتی اگر در حین جنگ اسلام آورد باید به او دست درازی نکرد مگر آن که چیزی از او سر زند که مخالف اسلام باشد.
همچنین در حدیث به این اشاره شده که ممکن است انسان بگوید: لا إله إلا الله و به آنچه جز خدا عبادت میشود کفر نورزد. و اشاره شده است که شرایط ایمان عبارتند از: اقرار به شهادت و کفر ورزیدن به آنچه جز خدا عبادت میشود و معتقد بودن به آن و معتقد بودن به همهی آنچه پیامبر آورده است. در حدیث به این اشاره شده است که احکام دنیا بر اساس ظاهر هستند و مال و جان مسلمان حرام است مگر به حق؛ مثل کشتن مسلمان به صورت قصاص و امثال آن و مجبور کردن او به پرداختن غرامت چیزی که به دست او ضایع و تلف گردیده است.
گفتهاش: (این عنوان در فصلهای بعدی توضیح داده خواهد شد). یعنی فصلهایی که بعد از این عنوان آمده و شرح توحید و شهادت لا إله إلا الله هستند، چون توحید و شهادت لا إله إلا الله یعنی اینکه هیچ کسی عبادت نشود جز خداوند و باید معتقد بود که سود و زیان فقط در دست خداوند است.
در فصلهای بعدی انواع عبادتها و اعتقاداتی را بیان میدارد که واجب است فقط و تنها برای خدا انجام شوند و این معنای توحید و شهادت لا إله إلا الله است. والله اعلم.
[۴۳۵] ابن جریر (۱۵/۱۰۴) و عوفی عطیه بن سعید عوفی ضعیف است. [۴۳۶]صحیح بخاری (۴۷۱۵). [۴۳۷] صحیح بخاری (۸/۲۴۹) ش (۴۷۱۴) و صحیح مسلمکه امام مسلم با معنایش حدیث را روایت کرده است. (۴/۲۳۲۱) ش (۳۰۳۰) [۴۳۸] ابن جریر (۱۵/۱۰۶-۱۰۵) و در الدر (۴/۱۹۰) به ابن أبی شیبه و ابن منذر و ابن أبیحاتم و ابن مردویه نسبت داده شده است که اسنادش حسن است. [۴۳۹] ابن جریر (۱۵/۱۰۶) و در الدر (۴/۱۹۰) به سعید بن منصور و ابن منذر نسبت داده است. [۴۴۰] ابن جریر، همان و اسنادش صحیح است. [۴۴۱] سخن ابن کثیر با همین به پایان میرسد، ص (۷۸۷). [۴۴۲]الرد علی البکری ص [۲۸۵-۲۸۸]. [۴۴۳] ابن جریر در تفسیر (۲۵/۶۳). [۴۴۴] تفسیر ابن کثیر ص (۱۱۹۸). [۴۴۵] تفسیرطبری (۲۵/۶۳). [۴۴۶] ابن جریر در تفسیر ش (۲۵/۶۳). [۴۴۷] تفسیر طبری (۲۵/۶۳). [۴۴۸] ابن کثیر در تفسیر ص(۶۰۶) آن را به او نسبت داده است که در مسند آن را ندیدم. [۴۴۹] امام بخاری در تاریخ خود (۷/۱۰۶) و ترمذی درسنن به شماره (۳۰۹۵) روایت کرده و میگوید: حسن و غریب است و طبری در تفسیر خود (۱۰/۱۱۴) و طبرانی در المعجم الکبیر (۲۱۸-۲۱۹) و بیهقی در سنن (۱۰/۱۱۶) و غیره از عدی بن حاتم روایت کردهاند و حدیث حسن است. [۴۵۰] صحیح مسلم (۲۳) از طارق بن أشیم أشجعی. [۴۵۱] شرح حالش در سیر اعلام النبلاء (۶/۱۸۴) و تهذیب الکمال (۱۰/۲۶۹). [۴۵۲] شرح حال او نگا: الاصابة فی تمییز أسماء الصحابة (۳/۵۰۷). [۴۵۳] کتاب التوحید ص (۲۰) چاپ الافتاء، ص (۲۵) چاپ المکتب الإسلامی، ص (۳۳) چاپ الجامعة الاسلامیة، ص (۱۷۹) چاپ دارالیقین همراه مجموعهی توحید، (۱/۲۰۱) دار ابن جوزی همراه قول المفید شیخ عثیمین، فتح المجید ص (۱۴۹) چاپ قرطبة و (۱/۲۱۴) چاپ فریان. همراه الفاظش [۴۵۴] صحیح مسلم (۱/۵۲) ش (۲۱). [۴۵۵]صحیح بخاری (۱/۹۴-۹۵) ش (۲۵) و صحیح مسلم (۱/۵۳) ش (۲۲). [۴۵۶] معالم السنن (۲/۲۰۶). [۴۵۷] اکمال المعلم بفوائد صحیح مسلم قاضی عیاض (۲/۲۰۵-۲۰۶). [۴۵۸] صحیح مسلم (۱/۵۲) ش (۲۱) از حدیث ابوهریره. [۴۵۹] شرح مسلم (۱/۲۰۷) و قبل از آن سخن خطابی و قاضی عیاض را نقل کرده است و شیخ سلیمان نیز از او نقل کرده است. [۴۶۰] مجموع الفتاوی (۲۸/۵۰۳).