توضیح و شرح باب:
ما جاء فی حمایة الـمصطفی [۲۴۸۵]جحمی التوحید، وسدّه طرق الشرک (آنچه که دربارهی حمایت محمد مصطفی جاز محدودهی توحید و بستن راههای شرک آمده است)
مؤلف میگوید: (عن عبدالله بن الشِخّیرسقال: انطلقت فی وفد بنی عامر! إلی رسول اللهج، فقلنا: أنت سیدنا. فقال: «السید الله تبارك وتعالی». قلنا: و أفضلنا فضلاً، وأعظمنا طولاً، فقال: «قولوا بقولكم أو بعض قولكم، ولا یستجرینَّكم الشیطان» [۲۴۸۶]. رواه ابوداود بسند جید [۲۴۸۷].
و عن أنسس: أن ناساً قالوا: یا رسول الله! یا خیرنا وابن خیرنا! ویا سیدنا وابن سیدنا! فقال: «یا أیها الناس! قولوا بقولكم ولا یستهوینَّكم الشیطان، أنا محمد بن عبدالله ورسوله، ما أحبُّ أن ترفعوني فوق منزلتي التي أنزلني الله ﻷ». رواه النسائی بسند جید. [۲۴۸۸]
(از عبدالله بن شِخّیرس روایت است که گفت: با جماعتی از طایفهی بنی عامر نزد رسول اللهجرفتیم و گفتیم: تو سرورمایی. آن حضرتجفرمود: «سرور، الله تعالی است». گفتیم: تو از همهی ما برتر و بزرگوارتری. فرمود: این گفته یا بخشی از آن را بگویید، اما مواظب باشید که شیطان فریبتان ندهد». ابوداود با سندی خوب، این حدیث را روایت کرده است.
از انسسروایت شده که افرادی گفتند: ای رسول الله! ای بهترین ما و پسر بهترین ما! ای سرور ما و پسر سرور ما! پیامبرجفرمود: «ای مردم! این گفتهیتان را بگویید، اما مواظب باشید که شیطان شما را فریب ندهد. من محمد بن عبدالله و فرستادهی خدایم، دوست ندارم مرا از منزلت و مقامی که خدا به من داده، بالاتر ببرید». نسائی با سندی خوب، این حدیث را روایت کرده است).
در عبارت: (باب ما جاء في حمایة الـمصطفی جحمی التوحید، وسده طرق الشرك)، منظور حمایت پیامبرجاز محدودهی توحید، در برابر گفتار و کرداری که توحید را لکهدار میکند، میباشد. اینگونه حمایت پیامبرجاز جوانب و محدودهی توحید در سنت زیاد است، مانند این حدیث: «لا تطروني كما أطرت النصاری ابن مریم، إنما أنا عبد؛ فقولوا: عبدالله ورسوله» [۲۴۸۹]: «دربارهی من غلو و زیادهروی نکنید همان طور که نصارا، دربارهی عیسی، پسر مریم غلو و زیادهروی کردند. من فقط یک بندهام، پس بگویید: بنده و فرستادهی خدا».
در حدیثی دیگر میفرماید: «إنه لایُستغاث بي، وإنما یُستغاث بالله ﻷ» [۲۴۹۰]: «من به فریاد خوانده نمیشوم، فقط خدا به فریاد خوانده میشود». و دیگر احادیثی که در این زمینه آمده است.
آن حضرتجاز تمجید و ستایش بیمورد نهی کرد و به شدت با آن برخورد نمود. مثلاً به کسی که شخصی را تمجید و ستایش کرد، فرمود: «ویلك قطعت عنق صاحبك»: «وای بر تو! گردن دوستت را قطع کردی». این حدیث را ابوداود از عبدالرحمن بن ابی بکره از پدرش روایت کرده که گفت: «مردی در حضور رسول اللهجشخصی را تمجید و ستایش کرد. آن حضرتجبه او گفت: «قطعت عنق صاحبك - ثلاثاً-» [۲۴۹۱]«گردن رفیقت را قطع کردی - سه بار این جمله را تکرار کرد-».
در جایی دیگر فرمودند: «إذا لقیتم المداحین فاحثوا في وجوههم التراب»: «هرگاه با مداحان و ستایش کنندگان روبرو شدید، خاک را به صورتشان بپاشید». مسلم، ترمذی و ابن ماجه این حدیث را از مقداد بن أسود روایت کردهاند [۲۴۹۲].
در این احادیث، آن حضرتجنهی کرده که به او بگویند: تو سیّد و سرور مایی و فرمود: «السید الله تبارك وتعالى»: «سید و سرور، الله تعالی است». همچنین مسلمانان را نهی کرده که به او بگویند: تو برترین ما و بزرگوارترینمایی و فرمود: «لا یستجرینَّكم الشیطان» [۲۴۹۳]: «شیطان، فریبتان ندهد».
این مطلب در حدیث انس نیز آمده که گفت: افرادی گفتند: ای رسول الله! ای بهترین ما و پسر بهترین ما! و ای سرور ما و پسر سرور ما! آن حضرتجفرمود: «یا أیها الناس! قولوا بقولكم ولا یستهوینَّكم الشیطان»: «ای مردم! این گفتهتان را بگویید، اما مواظب باشید که شیطان شما را فریب ندهد».
پیامبرجناپسند دانست که با تمجید و ستایش با او روبرو شوند، این کار آنان را به غلو و زیادهروی دربارهی آن حضرتجمیکشاند. و خبر داد که اگر کسی با دیگری روبرو شود و او را تمجید و ستایش کند، این کار از سوی شیطان است؛ چون محبت و دوستداشتنِ ستایش و تمجید در نظر او منجر میشود که انسان دچار عُجب و غرور شود و خودش را بزرگ بپندارد و این با کمال توحید، منافات دارد؛ چون عبادت جز با محورش که گِرد آن میچرخد، معنای واقعی پیدا نمیکند. و این محور هم، نهایت ذلت و خواری در پیشگاه خدا و نهایت محبت و دوست داشتن الله است. نهایت ذلت هم مقتضی ذلت، خضوع، ترس و زانو زدن در برابر الله است و باید انسان فقط به دیدهی ذلت و خواری به خودش بنگرد و همیشه نفسش را در برابر حق خدا، سرزنش نماید. نهایت محبت هم تنها زمانی حاصل میشود که انسان آنچه را که خدا دوست دارد، دوست بدارد و آنچه را که خدا از گفتهها، اعمال و خواستهها دوست ندارد، او هم دوست نداشته باشد.
محبت تمجید و ستایش بنده برای خودش خلاف چیزی است که خدا دوست دارد و کسی که دیگری را تمجید و ستایش میکند، او را دربارهی خودش مغرور و فریفته میگرداند، در نتیجه گناهکار است. پس مقام و منزلت عبودیت، از همان ابتدا مقتضی ناپسند دانستن مدح و ستایش است. نهی از مدح و ستایش هم به خاطر صیانت از مقام و منزلت عبودیت است. پس هر وقت انسان، ذلت و خواری و محبت را برای الله خالص گرداند، کردار و رفتارش خالص و صحیح است و هر وقت، چیزی از این ناخالصیها با مقام عبودیت آمیخته شود، منزلت عبودیت را لکه دار و تباه میگرداند. و هرگاه مدح و ستایش، باعث شود که انسان خودش را بزرگ ببیند و عُجب و غرور به او دست دهد، دچار کار خطرناکی شده که با عبودیت خاص الله منافات دارد؛ همان طور که در حدیث آمده است: «الكبریاء ردائی، والعظمة إزاری، فمن نازعنی شیئاً منها عذَّبتُه» [۲۴۹۴]: «کبریاء عبای من و عظمت و بزرگی، پیراهن من است. هرکس در این دو با من نزاع کند [و آن دو را به خود نسبت دهد]، عذابش میدهم». در حدیث دیگری آمده است: «لا یدخل الجنة من كان فی قلبه مثقال ذرة من كبر» [۲۴۹۵]: «کسی که در دلش، مثقال ذره ای کبر و خودبزرگ بینی وجود داشته باشد، داخل بهشت نمیگردد».
علاقه به مدح و ستایش ممکن است سبب یا نردبانی برای این آفات و امراض، باشد. عُجب و غرور نیکیها را میخورد همان طور که آتش، هیزم را میخورد. مدح کننده با مدح ستایش خویش ، شخص را به جایی رسانده که استحقاقش را ندارد. همچنان که متأسفانه در اشعار شاعران این گونه زیاده روی و غلوی که پیامبرجاز آن نهی کرده و امتش را از دچار شدن به آن برحذر نموده، زیاد به چشم میخورد. تا جایی که دربارهی آن حضرتجبه شرک در ربوبیت، الوهیت و فرمانروایی تصریح نمودهاند. همان طور که به بعضی از این اشعار اشاره کردیم.
پیامبرجچون خدا، مقام و منزلت عبودیت را برایش کامل کرده بود، دوست نداشت که مدح و ستایش شود، تا از این مقام عبودیت صیانت و پاسداری نماید و امت اسلام را به ترک مدح و تمجید امر کرد. این امر از یک طرف از روی خیرخواهی پیامبرجنسبت به امتش و از طرف دیگر به خاطر صیانت و پاسداری مقام توحید در برابر آفات و چیزهایی که آن را تباه یا ضعیف میگرداند و حمایت و پاسداری توحید از شرک و ابزار، وسایل و مقدمات شرک، بود: ﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوۡلًا غَيۡرَ ٱلَّذِي قِيلَ لَهُمۡ﴾[البقرة: ۵۹]. «سپس ستمگران (از فرمان خدایشان سرپیچی کردند) و گفتاری را که به آنان گفته بودیم دیگر کردند و دگرگون گفتند». و نیز ظالمان تصور کردند که انجامدادن آنچه که پیامبرجآنان را از انجام دادنش، نهی کرده، بزرگترین و بهترین قربت و وسیلهی نزدیکی به خدا و بزرگترین حسنه و کار نیک است.
راجع به اطلاق لفظ «سیّد» (سرور) برای انسان، میان علما اختلاف نظر وجود دارد:
علامه ابن قیم در کتاب «بدائع الفوائد» میگوید: «دانشمندان اسلامی راجع به جواز به کار بردن لفظ «سید» برای بشر اختلاف نظر دارند. عدهای آن را منع کردهاند. این رأی از مالک نقل شده است. این گروه جهت اثبات رأی خود به این حدیث پیامبرجاستدلال و استناد نمودهاند که وقتی به او گفتند: تو سیّد و سرورمایی، در جواب فرمود: «السید الله [۲۴۹۶]تبارك وتعالی» [۲۴۹۷]: «سید، الله تعالی است». گروهی دیگر، اطلاق لفظ سید برای بشر را جایز دانستهاند. اینان جهت اثبات رأی خود، به گفتهی پیامبرجبه انصار استناد و استدلال کردهاند که فرمود: «قوموا إلی سیدكم» [۲۴۹۸]: «برای سرورتان، برخیزید». این حدیث، از حدیث قبلی صحیحتر است. این گروه میگویند: لفظ «سید» یکی از صفاتی است که به الله اضافه شده. پس به یک نفر از طایفهی بنی تمیم گفته نمیشود: سید کِندَه، و گفته نمیشود: «الملک سید البشر» [۲۴۹۹]: «پادشاه، سرور بشر است».
ابن قیم افزود: بر این اساس، جایز نیست که به عنوان اسم برای خدا به کار برده شود. این سخن، جای تأمل دارد؛ چون لفظ سید هرگاه برای خدا به کار برده شود، به معنای مالک، مولی و پروردگار است، نه به آن معنایی که برای مخلوق به کار برده میشود [۲۵۰۰]».
میگویم: از این عباسلبه صحت رسیده که او دربارهی معنای آیهی: ﴿ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا﴾[الأنعام: ۱۶۴]. گفت: یعنی «إلهاً وسیداً» [۲۵۰۱]: یعنی آیا غیر از خدا به دنبال إله و سید دیگری باشم. و دربارهی معنای آیهی: ٢ ﴿ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ٢﴾[الإخلاص: ۲]. گفت: «الله، یگانهسرورِ بینیاز است (که همهی نیازمندان برای رفع نیازشان به سوی او روی میآورند)» [۲۵۰۲]. ابووائل میگوید: «خدا سید و سروری است که سیادت و سروریاش به اوج رسیده است [۲۵۰۳]».
اما راجع به استدلال و استناد این دسته از علما به حدیث: «قوموا إلی سیدكم» که آن حضرتجبه انصار گفته، باید گفت: ظاهراً پیامبرجاین لفظ را خطاب به سعد به کار نبرده و با این گفتهاش، نوعی احترام برای سعد قائل شده است. والله اعلم.
[۲۴۸۵] در بعضی از نسخههای کتاب «التوحید»، لفظ «النبی» آمده است. [۲۴۸۶] شیخ حمد بن عتیق در کتاب «إبطال التندید»، ص۲۵۴ از شیخ عبدالرحمن بن حسن نقل کرده که او گفت: «آنچه که در نسخههای صحیح کتاب «التوحید» با خط مؤلف و غیر خط او آمده، عبارت: «و لا یسخرنَّکم الشیطان» میباشد. او این حدیث را به ابوداود نسبت داده است. اما آنچه که در نسخههای صحیح و قابل اعتماد ابوداود میبینیم، عبارت: «لا یستجرینَّکم» میباشد». [۲۴۸۷] ابن سعد در «الطبقات الکبری»، ۷/۳۴؛ احمد در مسندش، ۴/۲۴- ۲۵؛ بخاری در «الأدب المفرد»، شمارهی ۲۱۱؛ ابوداود در سننش، شمارهی ۴۸۰۶؛ نسائی در «السنن الکبری»، عمل الیوم و اللیلة-، شمارهی ۱۰۰۷۶؛ ابن ابی عاصم در «الآحاد و المثانی»، ۳/۱۵۳، شمارهی ۱۴۸۴؛ ابن سنی در «عمل الیوم و اللیلة»، شمارهی ۳۸۹؛ ابن منده در «التوحید»، شمارهی ۲۷۷؛ بیهقی در «المدخل إلی السنن الکبری»، شمارهی ۵۳۸ و در «الأسماء و الصفات»، ۱/۶۸، شماره ی ۳۳ و در «دلائل النبوة»، ۵/۳۱۸؛ عسکری در «تصحیفات المحدثین»، ۱/۲۱۳- ۲۱۴ و دیگران این حدیث را روایت نمودهاند و اسنادش، صحیح است. ضیاء مقدسی در «الأحادیث المختارة»، ۹/۴۶۸، شمارهی ۴۴۷ این حدیث را صحیح دانسته است. حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری»، ۵/۱۷۹ میگوید: «راویان این حدیث، ثقهاند و تعدادی از محدثان آن را صحیح دانسته اند». آلبانی نیز این حدیث را صحیح دانسته است. تذکر: برخی از محدثان، این حدیث را با لفظ «لا یستهوینَّکم الشیطان» آوردهاند. [۲۴۸۸] امام احمد در «المسند»، ۳/۱۵۳-۲۴۱- ۲۴۹؛ عبد بن حمید در مسندش، شماره های ۱۳۰۹ و ۱۳۳۷؛ نسائی در «السنن الکبری»- عمل الیوم اللیلة-، ۶/۷۱، شماره ی ۱۰۰۷۸؛ ابونعیم در «الحلیة»، ۶/۲۵۲؛ ابن منده در «التوحید»، شمارهی ۲۷۸؛ لالکائی در «شرح أصول الأعتقاد»، ۸/۱۳۹۵؛ ضیاء مقدسی در «الأحادیث المختارة»، ۵/۲۶، شماره های ۱۶۲۸- ۱۶۲۹ و دیگران این حدیث را روایت کردهاند. اسناد این حدیث بنا به شرط مسلم، صحیح است؛ همان طور که حافظ ابن عبدالهادی در «الصارم المنکی»، ص ۲۴۶ اظهار داشته است. [۲۴۸۹] بخاری در صحیحش، شمارهی ۳۴۴۵ این حدیث را از عمر بن خطابسروایت کرده است. [۲۴۹۰] طبرانی - چنانچه در «مجمع الزوائد»، ۱۰/۱۵۹ ذکر شده- این حدیث را از عبادة بن صامتسروایت کرده است. اسناد این حدیث گردِ عبدالله بن لهیعه میچرخد که در آن حدیث اضطراب وجود دارد و با الفاظ گوناگونی روایت نموده است. دفعهای با لفظ مذکور، روایتش کرده و در جایی دیگر آن را با سندش از عباده بن صامت روایت کرده که او گفت: رسول اللهج پیش ما آمد، ابوبکرسگفت: برخیزید تا از دست این منافق، از رسول اللهج کمک بخواهیم او او را به فریاد بطلبیم. پس رسول اللهج فرمود: «لا یُقام لی إنما یُقام لله تبارک وتعالی» : «نباید برای من برخاست، فقط برای خدا برخاسته میشود». این لفظ، لفظ مشهوری است و تخریج آن قبلاً گذشت. والله اعلم [۲۴۹۱] بخاری در صحیحش، شمارهی ۶۱۶۲ و مسلم در صحیحش، شمارهی ۳۰۰۰ این حدیث را روایت کردهاند. [۲۴۹۲] مسلم در صحیحش، شمارهی ۳۰۰۲؛ ترمذی در سننش، شمارهی ۲۳۹۳؛ ابن ماجه در سننش، شمارهی ۳۷۴۲ مانند آن را روایت کردهاند. لفظ این حدیث، از آنِ مسلم است. [۲۴۹۳] تخریج این حدیث در ابتدای این باب آورده شد. [۲۴۹۴] مسلم در صحیحش، شمارهی ۲۶۲۰ این حدیث را از ابوهریره و ابوسعیدل روایت کرده است. [۲۴۹۵] مسلم در صحیحش، به شمارهی ۹۱ این حدیث را از ابوسعیدس روایت کرده است. [۲۴۹۶] در کتاب «بدائع الفوائد»، عبارت: «إنما السید الله» (سید، فقط الله است)، آمده است. [۲۴۹۷] تخریج این حدیث در آغاز این باب، آورده شد. [۲۴۹۸] بخاری در صحیحش، شمارهی ۴۱۲۱ و مسلم در صحیحش، شمارهی ۱۷۶۸ از طریق حدیث ابوسعید خدریساین حدیث را روایت کردهاند. [۲۴۹۹] در کتاب «بدائع الفوائد» آمده است: پس به یک نفر از طایفهی بنی تمیم گفته نمی شود: «إنه سید کندة» و به یک نفر پادشاه گفته نمیشود: «إنه سید البشر». [۲۵۰۰] بدائع الفوائد، ۳/۱۱۷۵- ۱۱۷۶. [۲۵۰۱] تفسیر بغوی، ۲/۱۴۷. [۲۵۰۲] ابن جریر در تفسیرش، ۳۰/۳۴۶؛ ابن منذر و ابن ابی حاتم- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۸/۶۸۲ آمده- ابوشیخ در «العظمة»، شمارهی ۹۶ و بیهقی در «الأسماء و الصفات»، شمارهی ۹۸ این حدیث را از طریق علی بن ابی طلحة از ابن عباسلروایت کردهاند. [۲۵۰۳] بخاری در صحیحش، ۴/۱۹۰۳ این گفته را به طور معلق آورده است. عبدالرزاق در تفسیرش، ۳/۴۰۷؛ ابن جریر در تفسیرش، ۳۰/۳۴۶؛ ابن ابی عاصم در «السنة»، ۱/۴۶۳، شمارهی ۶۸۴؛ بیهقی در «الأسماء والصفات»، ۱/۱۵۷، شمارهی ۹۹؛ حافظ ابن حجر عسقلانی در «تغلیق التعلیق»، ۴/۳۸۰ و دیگران این گفته را به طور موصول روایت کردهاند و اسنادش، صحیح است.