توضیح و شرح این باب:
باب: موحّد بدون محاسبه به بهشت میرود
یعنی موحد بدون آن که عذابی ببیند وارد بهشت میشود. و محقق کردن توحید یعنی شناخت و دانستن حقیقت آن و عمل کردن به آن به صورت علمی و عملی و حقیقت توحید این است که روح از نظر محبت، ترس، توکل، بازگشت، دعا، اخلاص، بزرگداشت، تعظیم و عبادت مجذوب و متوجه خداوند میشود.
خلاصه اینکه در قلب کسی که توحید را محقق نموده است چیزی برای غیر از خدا باقی نمیماند و در دل او ارادهای برای انجام آنچه خدا حرام نموده و ناپسند دانستن چیزی که خدا به آن فرمان داده باقی نمیماند. این حقیقت لا إله إلا الله است و إله یعنی کسی که خدا قرار داده شده است و عبادت میشود، ابنقیم چه زیبا گفته است:
فَلِواحدٍ كُن واحداً في واحد
أعني سبيل الحقِّ والايمانِ.
[۲۷۵]
برای خدای یگانه، یکی در یکی باش یعنی راه حق و ایمان را طی کن
این حقیقت شهادتین است، پس هر کسی که شهادتین را به این صورت محقق نماید از زمرهی هفتاد هزار نفری است که بدون حساب و عذاب وارد بهشت میشوند.
و خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٢٠﴾[النحل: ۱۲۰].
«بیگمان ابراهیم خود یک امت فرمانبردار برای الله و(نیز) حنیف و حقگرا بود؛ و از مشرکان نبود».
تناسب آیه [۲۷۶]با عنوان فصل از این جهت است که خداوند ابراهیم÷را در این آیات با این صفات بزرگ که بالاترین مراتب محقق نمودن توحید است ستوده است و اینگونه تشویق نموده که مردم در توحید و تحقیق عبودیت با پیروی از اوامر و ترک نواهی، از او پیروی کنند، پس هر کسی در این مورد از او پیروی نماید بدون حساب و بدون عذاب وارد بهشت میشود همانطور که ابراهیم÷وارد آن میگردد.
اول: اینکه ابراهیم الگو، پیشوا و معلم خیر بوده است که از او پیروی میشود، این مفهوم از ابن مسعود روایت شده است [۲۷۷].
ابراهیم به خاطر آن به چنین مقامی رسید که مقام صبر و یقین را کامل نموده و انسان با این دو چیز به مقام پیشوایی در دین میرسد، چنان که خداوند میفرماید:
﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ٢٤﴾[السجدة: ۲۴]. «و برخی از بنیاسرائیل را که شکیبایی ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند، پیشوایان(و پیشگامان خیر) گرداندیم.»
دوّم: اینکه ابراهیم برای الله فروتن و مطیع بوده است و عبادت و طاعت را همواره انجام میداده است، چنان که شیخالإسلام میگوید: «قنوت در لغت یعنی دوام طاعت. و نمازگزار وقتی قیام و ایستادنش یا رکوع یا سجدهاش طولانی باشد او در همهی اینها قانت است. خداوند متعال میفرماید:
﴿أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ وَيَرۡجُواْ رَحۡمَةَ رَبِّهِۦۗ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٩﴾[الزمر: ۹]. «آیا(چنین شخص مشرکی بهتر است یا) کسی که در ساعات شب سجدهکنان و ایستاده به عبادت میپردازد، در حالی که از آخرت میترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟ بگو: آیا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند، برابرند؟ تنها خردمندان پند میپذیرند». خداوند او را در حال سجده و قیام قانت قرار داده است [۲۷۸].
پس خداوند ابراهیم را در این دو صفت به این خاطر توصیف نموده زیرا عبودیت را در خودش محقق نموده:
نخست: از نظر علمی و عملی.
دوم: از نظر دعوت، تعلیم و الگو بودنش باید به او اقتدا شود زیرا او خودش به آن عمل کرده است و در صفت دوم او را به استقامت بر این وصف نموده است، چنانکه میفرماید:
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ٣٣﴾[فصلت: ۳۳]. «کیست خوشسخنتر از کسی که به سوی الله فرا بخواند و کار شایسته انجام دهد و بگوید: من از مسلمانانم؟». پس علم، عمل و استقامت را دربردارد.
سوم: اینکه ابراهیم حنیف بوده است و «حَنَف» به معنای میل و کجی است یعنی او راه خود را از شرک کج و منحرف کرده و به سوی توحید رفته است ، چنان که خداوند به حکایت از او میفرماید:
﴿إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ٧٩﴾[الأنعام: ۷۹]. «من، از روی اخلاص و گرایش به توحید به سوی کسی روی میآورم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من، جزو مشرکان نیستم».و میفرماید:
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٣٠﴾[الروم: ۳۰]. «از اینرو حنیف و حقگرا با همهی وجود به سوی دین الله روی بیاور و از فطرتی پیروی کن که مردم را بر اساس آن سرشته است. آفرینش الله را تغییر ندهید. این، دین استوار و مستقیم(توحیدی) است؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند».
چهارم: اینکه او از مشرکین نبوده است، یعنی او موحّدی خالص بوده که از شائبههای شرک مطلقاً پاک بوده است، پس شرک را از او به کاملترین وجه نفی نموده است طوری که کوچکترین شرکی به او نسبت داده نمیشود و خداوند اینگونه کافران قریش را تکذیب میکند که به ناحق ادعا میکردند که برآئین ابراهیم÷هستند. مؤلف در سخن پیرامون این آیه که (إنَّ إِبراهِيمَ كانَ أُمَةً ...) میگوید: «رهرو نباید از اندک بودن تعداد سالکان طریق وحشت کند (قانتاً لله) یعنی برای خداوند فروتن باشد، نه برای پادشاهان و نه برای تاجران خوشگذران.
(حنیفاً) به چپ و راست کج و مایل نمیشد، چنان که علمای به فتنه افتاده، به این سو و آن سو مایل میشوند.(ولم يك من المشركين)و او برخلاف کسانی که تعدادشان زیاد است و ادعای اسلام میکنند از زمرهی مشرکین نبود [۲۷۹]».
میگویم: این بهترین چیزی است که در تفسیر این آیه گفته شده است و او وسیلهی آنچه پایینتر است به آنچه بالاتر است گوشزد مینماید.
و گفتهاش: (تا سالک راه وحشت نکند) اشارهای است به یکی از معناهای امّت که چنین است: کسی که در کار خیر تنهاست.
ابنأبیحاتم از ابن عباس روایت میکند که او در تفسیر(إنَّ إبراهِيمَ كانَ أُمةً قانتاً) گفت: ابراهیم بر اسلام بود و در زمان او هیچ کس از قومش بر اسلام نبود، پس بنابراین خداوند میفرماید:(كان أُمَةً قانتاً) [۲۸۰]و سخن ابنعباس با سخن ابن مسعود که پیشتر ذکر شد تضادی ندارد.
و خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمۡ لَا يُشۡرِكُونَ٥٩﴾[المؤمنون: ۵۹]. «وآنان که به پروردگارشان شرک نمیورزند».
مناسبت آیه با عنوان فصل از این جهت است که خداوند مؤمنانی را که در راه رسیدن به بهشت پیشگام هستند با صفاتی توصیف نموده که بزرگترین آن این است که آنها را ستوده که (چیزی را شریک پروردگارشان نمیکنند) یعنی در هیچ وقتی چیزی را شریک و انباز خدا نمیکنند؛ زیرا ایمان مفید به طور مطلق تحقق نمییابد مگر آن که شرک به طور مطلق ترک شود. و از آن جا که برای مؤمن چیزهایی از قبیل شرک جلی و خفی پیش میآید که در ایمان او نقص و عیب وارد میسازد، این را از آنان نفی کرد، و هر کس چنین باشد تا آخرین حد توحید را محقق کرده است و او به بزرگترین تجارت و سود دست یازیده و بدون حساب و عذاب وارد بهشت میشود.
ابنکثیر میگوید: ﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمۡ لَا يُشۡرِكُونَ٥٩﴾[المؤمنون: ۵۹]. «یعنی چیزی دیگر را همراه خداوند پرستش نمیکنند، بلکه فقط و تنها او را میپرستند و میدانند که هیچ معبود به حقی جز الله نیست، او یکتاست. و والامقامی است که همه برای برآورده شدن نیازهای خود دست نیاز به سوی او دراز میکنند، او همسر، فرزند و همتایی ندارد [۲۸۱]».
مؤلف میگوید: (حصین بن عبدالرحمان میگوید نزد سعید بن جبیر بودم او از حضّار پرسید و گفت: کدام یک از شما ستارهای را که دیشب سقوط کرد دید؟ گفتم: من آن را دیدم، سپس گفتم: من مشغول خواندن نماز نبودم بلکه گزندهای مرا گزیده بود(به خاطر این بیدار بودم) گفت: چه کار کردی؟ گفتم: وِرد (رقیه) خواندم. او پرسید چرا چنین کردی؟ گفتم بنابر حدیثی که شعبی به ما رسانیده بود، گفت: شعبی چه حدیثی را برایتان گفته بود؟ گفتم: او از بریده بنحصیب برای ما روایت کرد که وِرد جز در حالات چشم زخم و گزیدن حشرات زهرآگین موقع دیگری جایز نیست».
سعیدبن جبیر/گفت: هرکسی چیزی بشنود و به آن عمل کند کار خوبی کرده و به خود خیر رسانده است. اما ابن عباس از پیامبرجبرای ما روایت کرد که ایشان فرمود: «امّتها به من عرضه شدند و دیدم که با بعضی از پیامبران گروهی از مردم بودند و بعضی دیگر از پیامبران یک یا دو نفر همراه داشتند و بعضی بودند که هیچ کسی همراه آنان نبود، ناگهان سیاهی و انبوه زیادی از مردم را دیدم فکر کردم آنها امت من هستند، به من گفتند: این موسی و قومش میباشد، سپس وقتی نگاه کردم تعداد زیادی از مردم را دیدم گفتند: این امت تو است و در زمرهی آنان هفتاد هزار تن هستند که بدون حساب و پرسش و عذاب وارد بهشت میشوند». سپس پیامبرجبرخاست و وارد خانهاش شد. آنگاه مردم در مورد این افراد به اظهار نظر پرداختند، بعضی گفتند: اینها کسانی هستند که با پیامبرجهمراه بودهاند. و بعضی گفتند: شاید آنها کسانی هستند که در اسلام متولد شدهاند و هیچگاه شرک نورزیدهاند و همچنان چیزهایی گفتند. آنگاه پیامبرجاز خانه بیرون آمد و همه این دیدگاهها به اطلاع ایشان رسانیده شد. فرمود: اینان کسانی هستند که اینان کسانی هستند که درخواست رقیه و وِرد نمیکنند و نه بدنهای خود را داغ میکنند و نه بدفالی میکنند، تنها بر پروردگارشان توکل مینمایند». آنگاه عکاشه بن محصن [۲۸۲]بلند شد و گفت: ای رسول خدا، دعا کن تا خداوند مرا از زمرهی آنان بگرداند، فرمود: «تو از آنان هستی». سپس مردی دیگر بلند شد و گفت: دعا کن خداوند مرا هم از آنان بگرداند، فرمود: «در این مورد عکاشه بر تو پیشی گرفت [۲۸۳]».
مؤلف این حدیث را اینگونه ذکر نمود بدون آن که مرجع آن را گفته باشد، حدیث مذکور را امام بخاری با اختصار [۲۸۴]و به صورت طولانی [۲۸۵]روایت نموده و امام مسلم [۲۸۶]نیز آن را روایت کرده است و کلمات حدیث روایت مسلم میباشند و ترمذی [۲۸۷]و نسائی [۲۸۸]نیز آن را روایت کردهاند.
و گفتهاش: (از حصین بن عبدالرحمان روایت است) او حصین سلمی ابوهذل کوفی ثقه بود که حافظهاش در آخر تغییر یافته بود، وی در سال ۱۳۶هـ .ق در ۹۳ سالگی وفات یافت [۲۸۹].
سعید بن جبیر از بزرگان و شاگردان ابنعباس است و روایت او از عایشهی صدیقه و ابیموسی مرسل است، وی از اهل کوفه و از بردگان آزاد شدهی بنیاسد است وی در سال ۹۵ هـ .ق در حضور حجاج و به دستور او به قتل رسید و هنوز به پنجاه سالگی نرسیده بود [۲۹۰].
گفتهاش: (إنقضالبارحة) یعنی ستارهای که دیشب سقوط کرد. «بارحة» نزدیکترین شب گذشته است. أبوالعباس ثعلب [۲۹۱]میگوید: قبل از زوال (ظهر) گفته میشود: رأیت اللیلة و بعد از زوال گفته میشود: رأیت البارحة. [۲۹۲]دیگران نیز چنین گفتهاند و مشتق از بَرِحَ است وقتی که زوال پیدا میشود.
گفتهاش: (من مشغول خواندن نماز نبودم) گوینده حصین است.
به خاطر آن این توضیح را داد تا مبادا حضار چنین فکر کنند که چون او مشغول خواندن نماز بوده ستارهای را که سقوط کرد را دیده است، بنابراین او خواست این توهم را که وی مشغول عبادت بوده دور نماید چون او در آن وقت به خاطر نماز بیدار نبود.
این نشانهی فضیلت سلف صالح است و نشانگر آن است که آنها به شدت مخلص بودهاند و به شدت از ریاکاری خود را دور میداشتهاند. برخلاف کسی که میگوید: چنین و چنان کردم تا اینگونه افراد جاهل را دچار توهم کند که او از اولیاء است. و ممکن است چنین فردی تسبیح را به گردنش بیاویزد و یا تسبیح به دست بگیرد و در میان مردم راه برود تا به مردم نشان دهد که او به اندازهی دانههای تسبیح ذکر میکند. و اماممحمدبن وضاح [۲۹۳]میگوید:
اسد [۲۹۴]از جریربنحازم [۲۹۵]و او از صلت بن بهرام [۲۹۶]برای ما روایت نمود که گفت: ابنمسعود از کنار زنی عبور کرد که تسبیحی داشت و با آن تسبیح میگفت آنگاه ابنمسعود تسبیح را گرفت و آن را کند و دور انداخت. سپس از کنار مردی گذشت که با سنگریزهها تسبیح میگفت، ابنمسعود او را با پایش زد و گفت: شما از روی ستم بدعتی آوردهاید و یا اینکه علم و دانش شما از اصحاب محمد بیشتر است؟! [۲۹۷]
و گفتهاش: (گزندهای زهرآگین مرا نیش زده بود) یعنی عقرب یا چیزی دیگر او را گزیده بود.
و گفتهاش: (افسون کردم) در مسلم آمده که «استرقیت» یعنی کسی را خواستم که مرا رقیه کند.
و گفتهاش: (گفت: چه چیز تو را بر آن داشت که چنین کنی؟)
در این سخن، برای صحت مذهب طلب دلیل شده است.
و گفتهاش: (حدیثی که شعبی برای ما روایت کرده است) یعنی آنچه مرا به این کار واداشت حدیثی است که شعبی برای ما روایت کرده است. اسم شعبی عامر بن شراحیل همدانی است، وی در دوران خلافت عمر سبه دنیا آمد و او از ثقات، حفاظ و فقهای تابعین است. که در سال ۱۰۳ هـ.ق درگذشت [۲۹۸].
گفتهاش: (از بُریده) بُریده تصغیر بُرده است. وی ابن حصیب ابن عبدالله بنحارث اسلمی صحابی معروفی است.
در سال ۶۳ هـ.ق وفات یافت. چنان که ابن سعد گفته است [۲۹۹].
گفتهاش: (رقیه جز در حالات نظر بد و گزیدن گزندگان زهرآگین در موقع دیگری جایز نیست).
در اینجا به صورت موقوف روایت شده است و احمد و ابنماجه [۳۰۰]آن را روایت کردهاند. و احمد، ابوداود، ترمذی از عمران بن حصین با همین سند آن را یعنی از پیامبر روایت کردهاند [۳۰۱]. و هیثمی میگوید: راویان احمد ثقه هستند [۳۰۲].
(عین و حمه) عین یعنی نظر بد، چشم زخم و حمه یعنی سمّ عقرب و امثال آن [۳۰۳].
خطابی میگوید: «معنای حدیث این است که هیچ وِردی از وِرد چشم بد و سم گزندگان زهرآگین شفابخشتر و اولیتر نیست و پیامبر رقیه کرده و نیز رقیه شده است [۳۰۴]».
در مورد وِرد و رقیه بحث خواهد شد.
گفتهاش: (هر کسی به آنچه میشنود عمل کند کار خوبی انجام داده است). یعنی هر کسی به علم و دانشی که به او رسیده عمل نماید کار خوبی کرده است، چون او وظیفهاش را انجام داده است و به آنچه از علم به او رسیده است عمل میکند. برخلاف کسی که بر اساس جهالت و نادانی عمل مینماید یا به آنچه میداند عمل نمیکند. چنین کسی گناهکار است و در این فضیلت علم سلف، حُسن ادب و تلاش آنها در رسانیدن علم و راهنمایی افراد به خوبی ثابت میگردد. و هر کسی به آنچه از خدا و پیامبرش به او رسیده عمل کند کار خوبی کرده است. و ثابت میشود که عمل کردن به آنچه از خدا و پیامبر به شخص رسیده به دانستن سخن اهل مذاهب یا دیگران دربارهی آن چیز، مشروط و وابسته نیست.
گفتهاش: (اما ابنعباس برای ما روایت کرده است) او عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب هاشمی، پسرعموی پیامبرجاست. پیامبرجبرای او دعا کرد و گفت: «بارخدایا! او را در دین فقیه بگردان و تفسیر را به او بیاموز [۳۰۵]». و او چنین شد.
عمر فاروق میگوید: «اگر ابنعباس به سن ما میبود هیچ کسی از ما در علم و دانش به یک دهم او نمیرسید». [۳۰۶] [۳۰۷]وی در سال ۸۶ در طائف درگذشت. [۳۰۸]
مؤلف میگوید: (این نشانهی عمیق بودن علم سلف است، چون گفت: «هرکسی به آنچه میشنود عمل نماید کار خوبی کرده است اما...» پس معلوم میشود که حدیث اول با حدیث دوم [۳۰۹]تضادی ندارد).
گفتهاش: (امتها به من عرضه شدند) در روایت ترمذی و نسائی در روایت عَبثَر بن قاسم [۳۱۰]از حصین بن عبدالرحمان، آمده که این اتفاق در شب اسراء بوده است و عبارت آن این طور است: «در شب اسراء پیامبرجاز کنار پیامبری میگذشته که فقط یک نفر به همراه داشت [۳۱۱]».
حافظ میگوید: «اگر با این عبارت ذکر شده، دلیلی است بر قوت مذهب کسانی که میگویند که اسراء متعدد بوده و اضافه بر مکه در مدینه هم پیش آمده است [۳۱۲]».
او اینگونه میگوید، اما ظاهراً چنین نیست بلکه ممکن است این واقعه را شب اسراء دیده اما آن را در مدینه بیان کرده است و در حدیث چیزی نیست که نشان دهد پیامبرجبعد از عرضه شدن امتها فوراً این خبر را داده است.
(پیامبری را دیدم که گروهی از مردم با او بودند) کلمه الرهط بر گروه کمتر از ده نفر اطلاق میشود، چنان که نووی میگوید [۳۱۳].
گفتهاش: (و پیامبری را دیدم که یک یا دو نفر همراه داشت و پیامبری را میدیدم که هیچکس همراهش نبود) به این مطلب اشاره شده که پیامبران از نظر تعداد پیروان متفاوت هستند و بعضی از پیامبران هیچ پیروی ندارند و این ردّی است بر کسانی که از اکثریت دلیل میگیرند و ادعا میکنند که حق با اکثریت است و حال آنکه چنین نیست، بلکه آنچه واجب و لازم میباشد پیروی از قرآن و سنت است با هرکسی و در هر جایی که باشد.
گفتهاش: (ناگهان سیاهی بزرگی به من نشان داده شد) السواد: (مبالغه در سیاهی) متضاد بیاض (مبالغه در سفیدی) است. منظور افراد زیادی است که از دور دیده میشوند.
گفتهاش: (فکر کردم آنها امت من هستند).
اسماعیلی این اشکال را مطرح کرده که چگونه پیامبرجامت خود را نمیشناسد و گمان میکند اینها امت موسی هستند و حال آن که از ابوهریره روایت است:
«کسانی از امت خود را که ندیدهای چگونه میشناسی؟». فرمود: «آنان بر اثر وضو دستها و پاهایشان سفید است [۳۱۴]».
در پاسخ این اشکال گفته شده که افرادی که پیامبرجآنها را در افق دید فقط مشخص میشدند که زیاد هستند و خودشان مشخص نبودند، اما حدیث ابوهریره بر این حمل شده که وقتی آنها نزدیک هستند آنان را از علامت وضوء میشناسد. حافظ [۳۱۵]آن را ذکر کرده است.
گفتهاش: (گفتند: این موسی و قومش میباشد) یعنی موسی بن عمران (کلیم الله) و قومش آنان که از او پیروی کردهاند میباشند و این فضیلت موسی و قومش را اثبات مینماید.
گفتهاش: (نگاه کردم ناگهان دیدم که سیاهی و انبوه بزرگی است).
در عبارت مسلم بعد از «این موسی و قومش هستند» آمده است: «اما به افق نگاه کن» آنگاه نگاه کردم دیدم که سیاهی بزرگی است، به من گفتند: به افق دیگری نگاه کن، نگاه کردم و دیدم که سیاهی و انبوه بزرگی به چشم میخورد، آنگاه به من گفتند: این امت تو است».
گفتهاش: (و با آنها هفتاد هزارتن است که بدون حساب و عذاب به بهشت میروند) یعنی چون توحید را محقق کردهاند به بهشت میروند.
حافظ میگوید: «منظور از معیت و همراهی، همراهی معنوی است و این هفتاد هزارتن از امت پیامبرجهستند، اما در زمرهی کسانی نبودند که در آن وقت به او عرضه شدند، پس منظور کثرت امت اوست که اضافه برآنها هفتاد هزار تن است [۳۱۶]».
میگویم: آنچه او گفته ظاهراً درست نیست، چون در روایت ابن فضیل آمده: «و از میان اینها از امت تو هفتاد هزار به بهشت میروند [۳۱۷]».
در حدیث ابیهریره در صحیحین هفتاد هزارتن چنین توصیف شدهاند که چهرههایشان همچون ماه شب چهارده نورانی و درخشان است [۳۱۸].
در صحیحین از پیامبرجروایت است: «اولین گروهی که وارد بهشت میشوند چهرههایشان همچون ماه شب چهارده نورانی است و کسانی که بعد از آنها وارد میشوند چهرههایشان چون ستارهی درخشانی است که در آسمان میدرخشد [۳۱۹]».
در احادیث دیگری آمده که تعدادشان از هفتاد هزار نفر بیشتر است. احمد و بیهقی در «البعث» حدیث ابوهریره را در مورد هفتاد هزار تن روایت کرده و اضافه نمودهاند که فرمود: «از خداوند خواستم تعدادشان را بیشتر نماید آنگاه خداوند به ازای هر یک هفتاد هزار اضافه کرد [۳۲۰]». و حافظ میگوید: سند این حدیث جید است. [۳۲۱]
و در همین مورد طبرانی از ابیایوب [۳۲۲]و احمد [۳۲۳]از حذیفه و بزار از انس [۳۲۴]و ابیعاصم [۳۲۵]از ثوبان روایت کرده است و میگوید اینها طرقی هستند که یکدیگر را تقویت مینمایند و در احادیثی دیگر تعدادشان بیشتر از این آمده و ترمذی این احادیث را روایت کرده و حسن قرار داده است و طبرانی نیز روایت کرده است و ابنحبان در صحیح خود از ابیأمامه (مرفوع) از پیامبرجروایت کرده که: «پروردگارم به من وعده داده که از امت من هفتاد هزارتن را وارد بهشت نماید با هر هزار، هفتاد هزار دیگر بیفزاید که اینها حساب و عذابی ندارند و سه مشت از مشتهای بلاکیف پروردگارم میباشند [۳۲۶]».
احمد و ابویعلی از ابوبکرصدیقس روایت کردهاند که گفت: «پیامبر خداجفرمود: «هفتاد هزار تن به من داده شده که بدون حساب وارد بهشت میشوند، چهرههایشان همچون ماه شب چهارده و دلهایشان یکی است. آنگاه از پروردگارم خواستم که آنان را بیشتر نماید آن وقت خداوند به ازای هر یک، هفتاد هزار تن اضافه کرد [۳۲۷]».
حافظ میگوید: «در سند آن دو راوی آمده که یکی حافظهاش ضعیف و دیگری نامش برده نشده است [۳۲۸].
میگویم: و در این اشاره شده که هر امتی همراه پیامبرش حشر میشود.
گفتهاش: (ثمَّ نَهَضَ) یعنی سپس برخواست
گفتهاش: (آنگاه مردم در مورد این هفتاد هزار تن به گفتگو و اظهارنظر پرداختند) امام نووی میگوید: یعنی سخن گفتند و مناظره نمودند.
و گفت: این دلیلی است برای اینکه مناظره در علم و مباحثه در نصوص شریعت برای استفاده و اظهار حق جایز است [۳۲۹]». و این نشانهی عمق علم و دانش سلف است چون آنها دانستند که این گروه جز با عمل به چنین مقامی نرسیدهاند و نشانهی آن است که آنها به خیر مشتاق و حریص بودند.[مؤلف]
گفتهاش: (پس فرمود: آنها کسانی هستند که رقیه نمیگیرند) در صحیحین اینگونه آمده است و در روایت مسلم که مؤلف آن را آورده در اینجا اضافه شده که «لایرقون» یعنی دم و رقیه نمیدهند و گویا مؤلف آن را مثل روایت های دیگر مختصر کرده است زیرا گفته شده : این روایت معلول است.
شیخالاسلام میگوید: «این اضافه وهم و گمان راوی است و پیامبر نگفته «لایرقون: دم و رقیه نمیدهند» چون کسی که رقیه میخواند به برادرش نیکی و خوبی میکند. و پیامبرجرا در مورد رقیه پرسیدند فرمود: هرکسی از شما میتواند به برادرش سودی برساند، به او سود برساند [۳۳۰]». و فرمود: افسون اشکالی ندارد به شرطی که شرکی در آن نباشد [۳۳۱]».
همچنین جبرئیل پیامبر جرا رقیه کرد و پیامبر اصحابش را نیز رقیه نمود.
فرق رقیه کننده و رقیه گیرنده این است که رقیه گیرنده به غیر از خدا روی آورده و رقیه کننده نیکوکار است.
میگوید: منظور توصیف هفتاد هزار تن به توکل کامل است که آنها از دیگران نمیخواهد که آنان را دم و افسون نمایند و یا آنها داغ کنند و بدفالی نمیگیرند [۳۳۲]». و ابنقیم نیز همین را گفته است [۳۳۳].
اما بعضی اعتراض کردهاند که در صورتی که اضافه شدن امکان تصحیح داشته باشد نباید راوی را زیر سؤال برد، چون معنایی که راوی را به اشتباه میکشاند در رقیه کننده نیز موجود است، چون علت را چنین بیان کرد که کسی که از دیگران طلب رقیه نمیکند توکل کامل دارد، پس همچنین میتوان گفت کسی که دیگران را رقیه میکند شایسته است اجازهی چنین کاری را ندهد چون توکل او کامل است. اما کار جبرئیل و پیامبر دلیلی نمیتواند برای مدّعی باشد چون پیامبر در مقام تشریع و تبیین احکام چنین کرده است [۳۳۴]». اما این سخن از چند جهت میتواند اشتباه است:
اول اینکه صحیح قرار دادن این اضافه ممکن نیست مگر در صورتی که بر جهاتی حمل شود که حمل آن بر آن جهات، درست نیست چنان که بعضی میگویند: «منظور این است که با شرک و آنچه احتمال شرک دارد افسون نمیکنند [۳۳۵]». چون در حدیث چیزی نیست که براین دلالت نماید، همچنین براساس این توجیه دیگر هفتاد هزار امتیازی بر دیگران ندارند چون همهی مؤمنان با کلمات شرکآمیز افسون نمیکنند.
دوم : اینکه گفته: چون معنایی که راوی را به اشتباه میکشاند...، این قیاس درست نیست و از نوع فاسدترین قیاسهاست. چگونه کسی که خواسته و طلب نموده، بر کسی قیاس میشود که نخواسته است؟! و از طرفی قیاس مع الفارق شرعی است، از اینرو اعتباری ندارد، چون در این قیاس دو چیز که شریعت بین آنها فرق گذاشته برابر قرار داده شدهاند. شارع میگوید: «هرکسی داغ کند یا دم و افسون بگیرد از توکل بری و دور گشته است. احمد و ترمذی روایت کرده و ترمذی آن را صحیح دانسته است و ابن ماجه نیز آن را روایت کرده و حاکم و ابنحبان آن را صحیح دانستهاند [۳۳۶].
چگونه ترک احسان و خوبی به مردم وسیلهای برای پیشگام بودن در ورود به بهشت میشود؟! و این برخلاف کسی است که بدون خواستن رقیه کند یا رقیه شود، جبرئیل پیامبرجرا افسون نمود و جایز نیست که گفته شود پیامبرجدر این حالت متوکل نبوده است.
سوم: گفتهاش: «اینکه جبرئیل ...» سخن درستی نیست بلکه جبرئیل و پیامبر سرور متوکلان هستند، پس وقتی آنها این کار را کردهاند نشانهی آن است که با توکل منافاتی ندارد.
گفتهاش: (و داغ نمیکنند) یعنی از دیگران نمیخواهند که آنها را داغ کنند، همانطور که از دیگران نمیخواهند که آنان را رقیه نماید و اینگونه تسلیم قضا و تقدیر هستند و از بلا لذت میبرند [۳۳۷].
اما داغ کردن در اصل جایز است چنان که در حدیث صحیح از جابر بن عبدالله روایت است که «پیامبرجنزد أبیبنکعب طبیبی فرستاد، آنگاه آن طبیب رگی از رگهایش را قطع کرد و سپس آن را داغ کرد [۳۳۸]».
و در صحیح بخاری از انس روایت است که: «او را به خاطر بیماری سینه پهلو داغ کردند و پیامبر زنده بود».
ترمذی و غیره از انس روایت کردهاند که: «پیامبرجاسعد بن زراره را به خاطر گلودرد داغ کرد [۳۳۹]».
در صحیح بخاری از ابن عباس روایت است که فرمود: «شفا در سه چیز است: حجامت کردن، شربت عسل و داغ کردن با آتش. ولی من [امتم را] از داغ کردن منع می کنم [۳۴۰]». و در عبارتی دیگر آمده «دوست ندارم که داغ کنم [۳۴۱]».
ابنقیم میگوید: «احادیث داغ چهار نوع هستند:
یکی: انجام دادن داغ.
دوم: اینکه پیامبران آن را دوست نداشته است.
سوم: اینکه پیامبر کسانی که این کار را نمیکنند ستوده است.
چهارم: احادیثی که از داغ کردن نهی کردهاند.
بحمدالله در میان این احادیث تعارض و تضادی نیست. چون انجام دادن این کار توسط پیامبر نشانهی جایز بودن آن است، و اینکه آن را دوست نداشته بر منع کردن از آن دلالت نمیکند. اما اینکه کسانی را که داغ نمیکنند ستوده است نشانگر آن است که ترک آن بهتر است و اما نهی از آن بر اساس انتخاب و کراهیت است [۳۴۲]».
گفتهاش: (بدفالی نمیگیرند) یعنی با پرندگان و امثال آن بدفالی نمیگیرند. در مورد بدفالی و آنچه بدان مربوط میشود إن شاءالله در فصل آن توضیح داده خواهد شد.
گفتهاش: (و بر پروردگارشان توکل مینمایند) اصل جامعی که این کارها از آن متفرّع میشوند را ذکر کرد. این اصل، توکل بر خداوند و صادقانه پناه بردن به اوست و اعتماد و تکیه قلب بر الله تعالی است، که خلاصه و چکیدهی یکتاپرستی است و نهایت محقق کردن توحید است که محبت، خوف، امید و راضی بودن به خداوند به عنوان پروردگار معبود و راضی بودن به قضای الهی از ثمرات آن است، بلکه ممکن است بنده را به جایی برساند که از بلا لذّت ببرد و آن را از نعمتها بشمارد، پاک است خداوند که به هرکسی هر نعمتی که بخواهد میبخشد و اوست که دارای لطف فراوان است.
بدان که حدیث بر این دلالت نمینماید که این افراد، اصلاً از اسباب استفاده نمیکنند، آنطور که جاهلان گمان میبرند، چون استفاده از اسباب در کل یک امر فطری و ضروری است که هیچکس نمیتواند خودش را از آن جدا نماید حتی حیوان چهارپا به اسباب نیازمند است، بلکه خودِ توکل استفاده از بزرگترین اسباب است، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾[الطلاق: ۳]. «و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافی است». بلکه منظور این است که آنها امور ناپسند را با اینکه به آن نیاز دارند چون بر خدا توکل دارند رها میکنند؛ اموری مثل طلب افسون و داغ کردن. که فرد متوکل این چیزها را به خاطر آن ترک نمیکند که سبب هستند، بلکه به خاطر آن رها میکند که سبب مکروهی هستند؛ به خصوص شخص بیمار برای شفا یافتن به هر وسیلهای که گمان کند سبب شفای او میباشد دست میاندازد حتی اگر تار عنکبوت باشد.
اما استفاده از اسباب و مداوا به صورتی که در آن کراهیتی نباشد برای توکل عیبی شمرده نمیشود و ترک اسباب و مداوا جایز نیست چنان که در صحیحین ابوهریره از پیامبر روایت میکند که فرمود: «خداوند هیچ دردی فرونیاورده مگر برای آن شفایی نازل کرده است [۳۴۳]».
از اسامه بنشریک روایت است که گفت: نزد پیامبرجبودم بادیه نشینان آمدند و گفتند: ای رسول خدا! آیا خودمان را مداوا کنیم؟ فرمود: بله: ای بندگان خدا، از دوا استفاده کنید، چون خداوند هیچ دردی نیاورده مگر آن که برای آن دوایی گذاشته است به جز یک درد. گفتند: آن درد چیست؟ فرمود: «پیری». [روایت امام احمد] [۳۴۴].
ابنقیم میگوید: «این احادیث اسباب و مسبّبات را اثبات مینماید و قول منکران آن را باطل کرده است و در این احادیث به معالجه و مداوا کردن امر شده و بیان شده که این با توکل منافاتی ندارد همانطور که دفع درد گرسنگی، تشنگی، گرما و سرما بوسیلهی ضدشان، منافاتی با توکل ندارد، بلکه حقیقت توحید کامل نمیگردد مگر با استفاده از اسبابی که خداوند آن را به صورت تقدیری و شرعی مقتضی مسبّبات آن قرار داده است. اما استفاده نکردن از این اسباب توکل را خدشهدار مینماید، همانطور که در امر و حکمت، خدشه پدید میآورد و آن را سست میکند چرا که شخصی که اسباب را رها میکند میپندارد که ترک آنها، توکل را قویتر میسازد در حالی که ترک آن عجزی است که با توکل منافات دارد، توکلی که حقیقت آن اعتماد و تکیهی قلب بر خداوند در به دست آوردن آنچه بنده را در دین و دنیایش سود میدهد و آنچه به ضرر دین و دنیای اوست ، میباشد؛ پس باید بر خداوند اعتماد و به همراه این اعتماد و تکیه کردن از اسباب استفاده نماید. وگر نه امر، حکمت و شریعت را رها و انکار کرده است؛ پس نباید بنده ضعف و ناتوانی خود را توکل بداند و نباید توکل خود را ضعف بشمار آورد [۳۴۵]».
در مورد درمان علماء اختلاف کردهاند که آیا مباح بوده و ترک آن بهتر است یا اینکه مستحب است یا واجب است؟
قول مشهور امام احمد همان نظریهی اول (مباح) است و دلیلش همین حدیث و احادیثی است که به معنای آن آمدهاند، اما با توجه به آنچه گذشت به طور کامل نمیتوان از این حدیث این را استنباط کرد، چون نزد شافعیها قول دوم مشهور است، حتی نووی در شرح مسلم [۳۴۶]میگوید: این مذهب آنها و مذهب جمهور سلف و عموم خلف است و وزیر ابوالمظفر نیز آن را انتخاب کرده است [۳۴۷]. ومیگوید: در مذهب ابوحنیفه این امر موکد و نزدیک واجب است، ولی در مذهب مالک درمان کردن و درمان نکردن برابر است و میگوید: درمان کردن و یا ترک آن نیز اشکالی ندارد.
شیخ الاسلام میگوید: «نزد جمهور ائمه واجب نیست و بلکه آن را فقط گروه اندکی از اصحاب شافعی و احمد واجب قرار دادهاند [۳۴۸]».
گفتهاش: (آنگاه عکاشه بن مِحصَن [۳۴۹]به سوی او برخاست) عکاشه بن محصن اسدی از بنیاسد بن خزیمه و از همپیمانان بنیامیه بود، وی از پیشگامان در پذیرفتن اسلام و یکی از خوش سیماترین مردان عرب بود. هجرت کرد و در جنگ بدر حاضر و در آن جنگید. ابناسحاق میگوید: به من رسیده که پیامبرجفرمود: «بهترین جنگجو و اسب سوار در (بین) عرب عکاشه است [۳۵۰]».
مناقب و فضائل او معروف است، وی در جنگ با مرتدین با خالد بن ولید همراه بود و به دستان طلیحه اسدی در سال دوازدهم کشته شد، سپس بعد از آن طلیحه مسلمان شد [۳۵۱].
(گفت: دعا کن خداوند مرا از زمرهی آنان بگرداند. فرمود: «تو از آنها هستی.»)
در روایت بخاری آمده که پیامبرجفرمود: (بار خدایا او را از آنان بگردان) [۳۵۲]و همچنین در روایت ابوهریره در بخاری همین طور آمده است [۳۵۳]. در بعضی از روایات اینگونه آمده است که آیا من از آنها هستم؟ فرمود: بله [۳۵۴].
حافظ میگوید: «هر دو حدیث اینگونه جمع بندی میشود که عکاشه ابتدا از پیامبر خواست که برایش دعا کند و پیامبر برای او دعا کرد سپس پرسید که آیا اجابت شده است؟ پیامبر او را خبر داد (که تو از آنها هستی) [۳۵۵]». و این حدیث اشاره به این است که از فردی که برتر است طلب دعا میشود.
گفتهاش: (سپس مردی دیگر بلند شد) جایی ندیدهایم که اسم این مرد ذکر شده باشد مگر از طریق ضعیفی که خطیب در «المبهمات» [۳۵۶]از أبی حذیفه اسحاقبن بشر [۳۵۷]که یکی از ضعفاء است از دو طریق از مجاهد روایت کرده که پیامبرجوقتی از غزوهی بنی مصطلق برگشت داستانی طولانی تعریف نمود که در آن گفته شده است.
حافظ میگوید: «این با وجود ضعف و مرسل بودنش با توجه به بزرگی سعد بن عباده بعید به نظر میرسد و اگر درست باشد شاید کسی دیگر است که اسم او و پدرش با اسم سردار خزرج و پدرش یکی است، چون در میان صحابه یکی دیگر هم هست که اسم او سعد است [۳۵۸]و در مسند بقی بن مخلد حدیثی از او روایت شده است. همچنین در میان صحابه سعد بن عماره نیز است؛ شاید اسم پدرش تحریف شده و عباده گفته شده است [۳۵۹]».
گفتهاش: (عکاشه به آن از تو پیشی گرفت) ابن بطّال میگوید: یعنی عکاشه در اِحراز این صفات توکل و بدفالی نگرفتن بر تو پیشی گرفته است. نگفت تو از آنها نیستی یا تو رفتاری چون آنان نداری چون با اصحاب خود مهربان بود و رفتاری خوب با آنها داشت [۳۶۰]».
قرطبی میگوید: «نفر دوم حالات و وضعیتی که عکاشه داشت را دارا نبود به خاطر همین، خواستهی او را نپذیرفت چون اگر میپذیرفت ممکن بود همه حضار این را میخواستند و تسلسل به وجود میآمد و اینگونه پیامبر باب آن را بست. این بهتر از توجیه کسانی است که گفتهاند آن مرد منافق بود؛ این توجیه مناسب نیست به دو دلیل:
اول اینکه: اصل در صحابه این است که منافق نبودهاند، پس خلاف این اصل ثابت نمیشود مگر با نقل صحیح.
دوم اینکه: اغلب چنین خواستههایی با نیت درست و یقین داشتن به تصدیق پیامبر جمطرح میشوند و چگونه منافقی چنین خواستهای را مطرح میکند؟! [۳۶۱]».
میگویم: این توجیه بهتر است و شیخالاسلام به همین گرایش دارد. [۳۶۲]
مؤلف /میگوید: استفاده از کنایه در سخن و اخلاق نیکوی پیامبرجدر این حدیث اثبات میشود.
[۲۷۵] شرح نونیه ابن قیم ابن عیسی (۲/۲۵۸). [۲۷۶] در حاشیهی نسخه الف نوشته شده است خداوند متعال بر ابراهیم با سلامت قلبی سلام و درود فرستاده است و میفرماید: ﴿وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِيمَ ٨٣ إِذۡ جَآءَ رَبَّهُۥ بِقَلۡبٖ سَلِيمٍ ٨٤﴾و از او حکایت میکند و میفرماید: ﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ ٨٩﴾[الشعراء: ۸۸-۸۹] قلب سلیم همان قلبی است که از شرک، کینه، حسادت، دنیادوستی،تکبر و ریاست طلبی سالم مانده باشد. و از هر آفتی که فرد را از خدا دور میکند و هر شبههای که با خبر او معارض باشد و هر شهوتی که معارض امر او باشد و هر ارادهای که مزاحم مراد او باشد و هر مانعی که مانع راه او باشد، سالم باشد. چنین قلب سالمی هم در دنیا و هم در برزخ و هم در آخرت در بهشت است. و فقط در صورت سالم ماندن از این پنج چیز سلامت مطلق دارد: از شرکی که با توحید منافات دارد، از بدعتی که مخالف سنت است ، شهوتی که مخالف فرمان خدا است ، غفلتی که منافی ذکر است و هوی و هوسی که متضاد با اخلاص میباشد. در ضمن غیر این پنج مورد که باید به خاطر خدا از آن دوری ورزید، امور دیگری برای هر کدام وجود دارند که خیلی زیاد هستند. الجواب الکافی ص (۸۴-۸۵). [۲۷۷] امام بخاری در صحیحش به صورت معلق آورده است، صحیح بخاری کتاب التفسیر سوره نحل (۵/۲۷۰) و ابن سعد در الطبقات الکبری (۲/۳۴۹) و ابنجریر در تفسیرش ش (۱۴/۱۹۰) و طبرانی در المعجم الکبیر (۱۰/۶۰) و ابن عساکر در تاریخ دمشق (۵۸/۴۲۰) و حافظ ابنحجر در تغلیق التعلیق (۴/۲۳۸) از چند طریق از ابنمسعود روایت کرده و صحیح است. [۲۷۸] ابنقیم در مفتاح دارالسعادة (۱/۱۷۴). [۲۷۹] مؤلفات شیخالاسلام محمدبنعبدالوهاب، قسم التفسیر ص (۳۳۷). [۲۸۰]الدرالمنثور (۵/۱۷۶). [۲۸۱] ابنکثیر (۳/۲۴۹). [۲۸۲] در تمام نسخهها چنین آمده است و در شرح با لفظ «فقام إلیه عکاشة بن محصن» آمده است و روایت از بخاری در الصحیح (۵/۲۳۹۶) و ش (۶۱۷۵). [۲۸۳] صحیح بخاری (۵۴۲۰) البغا و صحیح مسلم (۱/۱۹۹) ش (۲۰۰). [۲۸۴] صحیح بخاری (۳۲۲۹) و ش (۶۱۰۷). [۲۸۵] صحیح بخاری (۵۳۷۸) و ش (۶۱۷۵،۵۴۲۰). [۲۸۶] صحیح مسلم ش (۲۰۰). [۲۸۷] سنن ترمذی (۲۴۴۶) و میگوید حسن و صحیح است. [۲۸۸] السنن الکبری ش (۷۶۰۴) و امام احمد در مسند (۱/۲۷۱) و ابنحبان در صحیح خود به ش (۶۴۳۰) و غیره آن را روایت کرهاند و شاهد به روایت ابوهریره و ابنمسعود دارد. [۲۸۹] حصین ثقه و مورد اعتماد و از بزرگان حدیث بوده است، چنان که امام احمد گفته است و علی بن مدینی نمیپذیرد که او دچار اختلاط شده است و فسوی میگوید: متقن و ثقه و از کسانی است که جماعتی از او روایت کردهاند و ذهبی او را از زمرهی کسانی نام برده که در موردشان سخن گفته شده ص (۴۵) تهذیب الکمال (۶/۵۱۹ همراه حواشی) وتقریبالتهذیب ص (۱۷۰). [۲۹۰] سیراعلام النبلاء (۴/۳۲۱) تهذیبالکمال (۱۰/۳۵۸). [۲۹۱] ثعلب علامه محدث و نحوی ابوالعباس احمد بن یحیی بن یزید شیبانی مولایشان بود صاحب الفصیح و التصانیف است در سال ۲۹۱ هـ.ق وفات یافت. سیر اعلام النبلاء (۱۴/۵-۷). [۲۹۲] لسان العرب (۲/۴۱۲). [۲۹۳] محمدبن وضّاح بن بزیع اموی، امام زاهد حافظ محدث اندلس که در سال ۲۸۷ یا ۲۸۶، ۲۸۹ هـ.ق وفات یافت. نگا: سیر اعلام النبلاء (۱۳/۴۴۵-۴۴۶) و الأعلام زرکلی (۷/۳۵۸). [۲۹۴] اسد بن موسیبن ابراهیم اموی امام حافظ ثقه معروف به أسدالسنه در مصر اقامت گزید و کتابهایی تالیف کرد، وی در سال ۲۱۲ هـ.ق درگذشت. نگا: سیراعلام النبلاء (۱۰/۱۶۲). [۲۹۵] جریر بنحازم ازدی ثقه است، وقتی دچار اختلاط شد فرزندش او را منع کرد. در سال ۱۷ هـ وفات یافت. نگا: الکاشف ذهبی (۱/۲۹۱). [۲۹۶] صلت بن بهرام ثقهای است متهم به ارجاء و از تابعین روایت میکند و از صحابه روایتی ندارد. لسانالمیزان (۳/۱۹۴). [۲۹۷]البدع و النهی عنها ابن وضاح ص (۴۶) ش (۲۲ الصمیعی) و سندش منقطع است و روایت صلت از ابن مسعود منقطع است، و داستان ابن مسعود با کسانی که حلقه میزدند و با سنگریزهها تسبیح میگفتند و آن را میشمردند، که ابن مسعود به آنها گفت: شما یا علم و دانشتان از اصحاب محمد بیشتر است یا از روی ستم بدعتی ایجاد کردهاید». ما را از روایت منقطع بینیاز میکند. البدع و النهی عنها ابنوضّاح ش (۱۷،۱۶،۹) و السلسلة الصحیحة آلبانی ش (۲۰۰۵). [۲۹۸] سیر أعلام النبلاء (۴/۲۹۴) تذکرةالحفاظ (۱/۷۹) تهذیب التهذیب (۵/۵۷). [۲۹۹] الطبقات الکبری ابنسعد (۷/۸) و نگا:الإصابة فی تمییز الصحابة (۱/۲۸۶). [۳۰۰] ابنماجه در سنن، ش (۳۵۱۳) و الرویانی در مسند ش (۵۲) و ابنخزیمه در التوکل روایت کرده چنان که در إتحاف المهرة (۲/۵۶۳) آمده است و ابن عبدالبر در الإستندکار (۸/۴۰۵) و غیره آن را روایت کردهاند و اسناد آن صحیح است. و در مسند امام احمد آن را نیافتم. [۳۰۱] مسند امام احمد (۴/۴۳۶،۴۳۸،۴۴۶) و حُمیدی در مسندش ش (۸۳۶) و أبوداود سنن (۳۸۸۴) و ترمذی (۲۰۵۷) و بزار مسندش (۹/۶۸) و طبرانی معجمالکبیر (۱۸/۲۳۵) و در الأوسط (۱۴۴۹) و بیهقی در سنن الکبری (۹/۳۴۸) و دیگران روایت کرده اند و صحیح است. [۳۰۲] مناوی در فیض القدیر از او نقل کرده است (۶/۴۲۶). [۳۰۳] نگا:النهایه فی غریب الحدیث و الأثر (۱/۴۴۶). [۳۰۴]معالم السنن (۴/۲۱۰ الکتب العلمیة) و مشارق الأنوار (۱/۳۶۶). [۳۰۵] امام احمد در المسند (۱/۲۶۶) و ابنابیشیبه در المصنف (۶/۳۸۳) و ابنحبّان در صحیح خودش (۷۰۵۵) و حاکم در المستدرک (۳/۶۱۵) و غیره آن را روایت کردهاند که سندش صحیح است و بخاری در صحیح خود با عبارت «اللهم فَقِّههُ فی الدِّین» به شماره (۱۴۳) آنرا آورده است. [۳۰۶] امام احمد فضائل الصحابه (۱۵۵۹،۱۸۶۱) و ابوخیثمة زهیربنحرب کتاب العلم (۴۸) و ابن سعد الطبقات الکبری (۲/۳۶۶) و بخاری التاریخ الکبیر (۵/۴) و حربی غریبالحدیث (۱/۱۵۲) و غیره آن را با سند صحیح از ابنمسعود روایت کردهاند و کسی که این قول را به سیدنا عمر نسبت داده باشد نیافتهام جز حافظ که در التقریب آن را به سیدنا عمر نسبت داده و بسیاری به پیروی از او چنین گفتهاند. اینکه او در التهذیب آن را قول ابن مسعود دانسته است. والله اعلم. [۳۰۷] ابن جریر در تهذیبالآثار (۱/۱۸۳) گفت: اما روایت عبدالله بن مسعود: اگر ابنعباس به سن ما میبود هر ده نفر ما اندازهی یک نفر او می بود. معنیاش این است که: هر کس از ما در علم و دانش به یک دهم او نمیرسید. گفته میشود: عشْر فلان، هنگامی که یک دهم باشد. [۳۰۸] الاصابة فی تمییز أسماء الصحابة (۴/۱۴۱) [۳۰۹] - منظور از حدیث اول «لا رُقیَة إلا من عین أو حمة» است و حدیث دوم: حدیثِ هفتاد هزار نفر میباشد. [۳۱۰] عبثر بن قاسم زبیدی، ابو زبید کوفی ثقه است در سال ۱۷۹ هـ.ق وفات یافت.گروهی از او روایت کردهاند. نگا:تقریب التهذیب ص (۲۹۴). [۳۱۱] ترمذی در سنن ش (۲۴۴۶) و نسائی در السنن الکبری ش (۷۶۰۴) روایت کرده است. [۳۱۲]فتحالباری (۱۱/۴۱۵) شرح حدیث شماره (۶۵۴۱). [۳۱۳] شرح صحیح مسلم نووی (۳/۹۴). [۳۱۴] صحیح مسلم (۲۴۹) [۳۱۵] فتحالباری (۱۱/۴۰۸). [۳۱۶] فتحالباری (۱۱/۴۰۸). [۳۱۷] «از امت تو» این عبارت از روایت ابن فضیل نیست و بلکه از روایت عبثربنقاسم است و همینطور حافظ آن را در الفتح (۱۱/۴۰۸) ذکر کرده است. [۳۱۸] صحیح بخاری (۵۴۷۴ البغا) و صحیح مسلم (۲۱۶) از ابوهریره روایت است که میگوید: از پیامبرجشنیدم که میگفت: گروهی از امت من وارد بهشت میشوند آنان هفتاد هزار تن هستند که چهرههایشان همچون ماه شب چهارده نورانی است. [۳۱۹] صحیح بخاری (۳۰۸۱ البغا) و مسلم (۲۸۳۴) [۳۲۰] امام احمد در المسند (۲/۳۵۹) و ابنمنده در الإیمان (۲/۸۹۵) و بیهقی در البعث والنشور (۴۱۶) روایت کرده است، ابنمنده میگوید: «اسناد آن براساس شرایط مسلم صحیح است» و همینطور است. [۳۲۱] فتح الباری (۱۱/۴۱۰) [۳۲۲] طبرانی در المعجم الکبیر (۳۸۸۲) و ابونعیم در حلیة الأولیاء (۱/۳۶۲) این را روایت کرده است که در سند آن عبدالله بن لهیعه قرار دارد و او ضعیف است و از او سعید بن أبیمریم روایت میکند که از یاران قدیمیاش نیست و ابن لهیعه در آن مضطرب است و آن را در مسند حذیفه قرار داده که حدیث بعدی از مسند حذیفه است. [۳۲۳] امام احمد در المسند (۵/۳۹۳) آن را روایت کرده که در میان راویان ابن لهیعه قرار دارد و ضعیف است وحسن ابنُ موسی از او روایت نموده که از یاران قدیمی او نیست. [۳۲۴] بزار در مسند خودش (۳۵۴۵) کشف الأستار این را روایت کرده که در اسناد آن مبارک ابو سُحیم مولای عبدالعزیز بن صهیب است. بزاز میگوید: و مبارک احادیث منکری دارد و چیزی از آقای خود نشنیده است و بخاری و دیگران گفتهاند: او منکرالحدیث است و حافظ در التقریب ص (۵۱۸) میگوید: «متروک است». [۳۲۵] امام احمد در المسند (۵/۲۸۰) و طبرانی در المعجم الکبیر ش (۱۴۱۳) و ابن أبی عاصم در الآحاد و المثانی ش (۴۵۵) و ابن عساکر در تاریخ دمشق (۱۱/۱۷۵) روایت کردهاند که با شواهدش حدیث صحیحی است. [۳۲۶] امام احمد در المسند (۵/۲۶۸،۲۵۰) و ابنأبیشیبه در المصنف (۶/۳۱۵) و ترمذی در سنن (۲۴۳۷) روایت کرده و میگوید حسن و غریب است. و ابنماجه در سنن خود به شماره (۴۲۸۶) و ابن أبی عاصم در السنة (۵۸۹،۵۸۸) و در الأحاد والمثانی (۱۲۴۷) و طبرانی در الکبیر (۸/۱۵۵) و ابنحبان در صحیح خود (۷۲۴۶) و دیگران آن را روایت کردهاند وحدیث صحیحی است. [۳۲۷] امام احمد در المسند (۱/۶) و ابویعلی در مسند ش (۱۱۲) و ابوبکر شافعی در الغیلانیات ش (۱۱۲ دار ابن جوزی) این را روایت کرده و سند آن ضعیف است و با شواهد صحیح است. السلسلة الصحیحة (۱۴۸۴). [۳۲۸] فتحالباری (۱۱/۴۱۱). [۳۲۹] شرح نووی بر صحیح مسلم (۳/۹۴-۹۵). [۳۳۰]صحیح مسلم (۲۱۹۹) روایت جابر. [۳۳۱] صحیح مسلم (۲۲۰۰) از حدیث عوف بن مالک. [۳۳۲] ابن قیم در مفتاح دارالسعادة (۲/۲۳۴) این را از او نقل کرده است. نگا:الفتاوی(۱/۱۸۲،۳۲۸) [۳۳۳]مفتاح دارالسعادة (۲/۲۳۴) [۳۳۴] ابن حجر در فتحالباری (۱۱/۴۰۹) این را نقل کرده و گوینده را نام نبرده است. [۳۳۵]فتح الباری (۱۱/۴۰۹). [۳۳۶] امام احمد در المسند (۴/۲۴۹،۲۵۳) وابن أبیشیبه (۵/۵۴) و عبد ابنحُمید در مسند ش (۳۹۳) و ترمذی (۲۰۵۵) و میگوید حسن و صحیح است و نسائی در سنن (۷۶۰۵) و ابن ماجه (۳۴۸۹) و ابن حبان (۶۰۸۷) و حاکم در المستدرک (۴/۴۶۱) و آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز آن را تایید کرده است و حدیث صحیح است. [۳۳۷]صحیح مسلم (۲۲۰۷). [۳۳۸] صحیح بخاری (۵۳۸۹) و در آن اضافه شد و ابوطلحه و انس بن نضر حضور داشتند و زید بن ثابت و ابوطلحه مرا داغ کردند. [۳۳۹] سنن ترمذی (۲۰۵۰) و میگوید حسن و غریب است و ابویعلی در مسند ش (۳۵۸۲) و ابنحبان در صحیح خود (۶۰۷۹) و حاکم در المستدرک (۳/۴ ،۲۰۷/۴۶۲) و ابن عساکر در تاریخ دمشق (۵۹/۳۹۲) روایت نمود و گفته است معمر بن راشد راوی حدیث به اینکه در روایت این حدیث دچار وهم شده اقرار کرده است و میگوید: «در بصره در مورد دو حدیث که از زهری روایت کردهام دچار اشتباه شدهام. حدیث اول از زهری از انس از پیامبرج؛ که پیامبرجاسعد بن زرارة را داغ کرد و دیگری که زهری از أبی أمامة بن سهل برای ما روایت می کند و مرسل است». قول درست این است که معمر در الجامع (۱۹۵۱۵) و ابن سعد در الطبقات (۳/۶۱۱) و طبرانی در الکبیر (۵۵۸۴) و حاکم در المستدرک (۴/۲۱۴) روایت کردهاند و اسناد آن به شرط شیخین صحیح است یعنی معمر مرسل است چون أبوامامه بن سهل در زمان حیات پیامبرجمتولد شد و از او چیزی نشنید. واضح اینکه مراسیل صحابه درست است و این حدیث شواهدی دارد که بعضی از آنها صحیح هستند. [۳۴۰] صحیح بخاری (۵۳۵۶،۵۳۵۷ البغا). [۳۴۱] صحیح بخاری (۵۳۵۹،۵۳۷۵ البغا) و مسلم (۲۲۰۵) به روایت جابرس. [۳۴۲]زادالمعاد (۴/۶۵-۶۶). و اضافه کرده است از نوعی که احتیاجی به آن نیست، بلکه از ترس اینکه به بیماری دچار شود انجام می دهد. والله اعلم [۳۴۳] صحیح بخاری (۵۳۵۴ البغا) و مسلم این حدیث را روایت نکرده و در تحفة الإشراف هم به مسلم نسبت داده نشده است. [۳۴۴] امام احمد المسند (۴/۲۷۸) و طیالسی در مسند ش (۱۲۳۲) و حُمیدی در مسند خود (۸۲۴) و بخاری در الأدب المفرد (۲۹۲) و ابوداود در سنن خود (۳۸۵۵) و سنن ترمذی (۲۰۳۸) و میگوید حسن و صحیح است و ابن ماجه در سنن (۳۴۳۶) و ابنحبّان (۶۰۶۱) و حاکم در المستدرک (۱/۲۰۸) و غیره آن را روایت کردهاند و حاکم آن را صحیح قرار داده و ذهبی تائید کرده است و اسناد آن صحیح است. سفیان بن عیینه میگوید: «امروز در روی زمین اسنادی بهتر از این نیست». [۳۴۵] زادالمعاد (۴/۱۴-۱۵). [۳۴۶] شرح مسلم ش (۱۴/۱۹۱) [۳۴۷]الإفصاح (۱/۱۸۴) الآداب الشرعیة (۲/۳۳۴). [۳۴۸] مجموع الفتاوی (۲۴/۲۶۹). [۳۴۹] در شرح نیز چنین آمده است روایت از بخاری در الصحیح ش (۶۱۷۵) اما روایتی که شیخ محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید بر آن تکیه کرده این است: «فقام عکاشة بن محصن». [۳۵۰] ابن اسحاق میگوید همان طوری که درسیرهی ابن هشام (۲/۳۰۳ دارالصحابة) آمده است که: رسول الله جدر آنچه از اهل ایشان به ما رسیده است فرموده: «بهترین جنگجو در بین عربها از ماست.» گفتند: او کیست؟ فرمود: «عکاشه بن محصن». ضرار بن اَزوَر اسدی گفت: او از ماست ای رسول خدا. فرمود: «از شما نیست بلکه به خاطر همپیمانی از ماست». این حدیث به علت منقطع بودن ضعیف است. [۳۵۱] الإصابة فی تمییز الصحابة (۴/۵۳۳). [۳۵۲] صحیح بخاری (۵/۲۳۹۶ البغا) ش (۶۱۷۵). [۳۵۳]صحیح بخاری (۵/۲۱۸۹ البغا) ش (۵۴۷۴) و مسلم (۱/ ۱۹۷) ش (۲۱۶). [۳۵۴]صحیح بخاری (۵/۲۱۵۷) ش (۵۳۷۸ و۵/۲۱۷۰) ش (۵۴۲۰). [۳۵۵]فتح الباری (۱۱/۴۱۲). [۳۵۶]الأسماء المبهمة و الأنباء المحکمة خطیب بغدادی ص (۱۰۵-۱۰۷). [۳۵۷] اسحاق بن بشر بن مقاتل ابویعقوب کاهلی کوفی است. فلاس و غیره گفتهاند: متروک است وابن أبی شیبه و موسی بن هارون و ابوزرعه او را تکذیب کردهاند و دارقطنی او را در شمار جاعلان حدیث قرار داده است. و ابن جوزی میگوید: اتفاق کردهاند که او دروغگویی بوده که حدیث وضع میکرده است. نگا: الموضوعات در (۱/۳۳۶) والمیزان (۱/۱۸۶) ولسان المیزان در (۱/۵۴۲-۵۴۵). [۳۵۸] حافظ در الإصابة (۳/۶۵) میگوید: اسم او سعد بن عبّاد است. [۳۵۹]فتح الباری (۱۱/۴۱۲). [۳۶۰]شرح صحیح بخاری ابن بطّال (۹/۴۰۸-۴۰۹) با اندکی تصرف حافظ در فتح الباری (۱۱/۴۱۱). [۳۶۱] المفهم (۱/۴۶۹). [۳۶۲] نگا: ابن قیم در الجواب الکافی ص (۲۶) از شیخالاسلام نقل کرده است.