تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

توضیح و شرح باب

توضیح و شرح باب

وعید و تهدید کسی که به سوگند خوردن به خدا راضی نمی‌شود

علت امر این است که راضی نشدن به سوگند به خدا، نشان دهنده‌ی کم اهمیتی و کمی تعظیم و بزرگداشت خداوند متعال است؛ چون دلی که پُر از معرفت، جلال، شکوه، عزت و کبریایی الله است، این کار را نمی‌کند.

مؤلف می‌گوید: (عن ابن عمربأن رسول الله جقال: «لا تحلفوا بآبائكم، من حلف بالله، فلیصدق، ومن حلف له بالله فلیرض، ومن لم یرض، فلیس من الله». رواه ابن ماجه بسند حسن.

(از ابن عمر روایت است که رسول اللهجفرمودند: «به پدرانتان سوگند یاد نکنید. هرکس به خدا سوگند یاد می‌کند، باید راست بگوید و هرکس که برایش به خدا سوگند یاد شده، باید راضی شود و هرکس که به [سوگند به خدا] راضی نشود، هیچ رابطه‌ای با خدا ندارد». ابن ماجه با سند حسن این حدیث را روایت کرده است.

ابن ماجه در سننش این حدیث را روایت کرده و برای این مطلب، بابی تحت عنوان: «من حلف له بالله فلْیرض» باز کرده و می‌گوید: محمد بن اسماعیل بن سمره برای ما حدیث نقل کرده و گفت که اسباط بن محمد از محمد بن عجلان، از نافع از ابن عمر برای ما نقل کرد که ابن عمر گفت: پیامبرجاز مردی شنید که به پدرش قسم می‌خورد، آن حضرتجفرمودند: «لا تحلفوا بآبائكم . . .» [۱۹۷۷].

این سند بنا بر شرط مسلم از نظر حاکم و دیگران سندی جید و خوب است؛ چون سند این حدیث متصل بوده و راویانش، ثقه‌اند. بلکه مسلم از ابن عجلان از نافع از ابن عمر این حدیث را روایت کرده است: «أن النبي جكان یأتی قباء راكباً وماشیاً» [۱۹۷۸]: «پیامبرجبا سواری و هم پیاده به مسجد قبا می‌آمد».

اصل حدیث: «لا تحفلوا بآبائكم ...» در صحیحین از ابن عمر با لفظ: «لاتحلفوا بآبائكم، من كان حالفاً فلیحف بالله أو لیصمت» [۱۹۷۹]: «به پدرانتان قسم نخورید، هرکس قسم می‌خورد، باید به الله قسم بخورد و یا ساکت شود» آمده و این عبارت اضافی در آن نیست.

راجع به فرموده‌ی: (لا تحلفوا بآبائكم) مطالبی که مربوط به آن بود در باب قبلی آورده شد.

عبارت: (من حلف بالله، فلیصدق) یعنی واجب است، راست بگوید؛ چون راستگویی واجب است هر چند کسی به خدا قسم نخورد، حالا چگونه است اگر به خدا قسم بخورد؟! به علاوه‌ی دروغ، حرام است هر چند خبر به اسم الله تأکید نشود، حالا چگونه است هرگاه خبر را با اسم الله تأکید نماید؟!.

فرموده‌ی: (ومن حلف له بالله فلیرض) یعنی واجب است راضی شود، همان طور که عبارت: (ومن لم یرض، فلیس من الله) بر آن دلالت می‌کند . لفظ ابن ماجه چنین است: «ومن لم یرض بالله، فلیس من الله»: «و هرکس به خدا راضی نشود، هیچ رابطه‌ای با خدا ندارد». این فرموده، وعید و تهدید است؛ مانند این آیه که خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ[آل عمران: ۲۸] [۱۹۸۰]: «و هر که چنین کند (رابطه او با خدا گسسته است و بهره‌ای) وی را در چیزی از (رحمت) خدا نیست».

ابن کثیر می‌گوید: «عبارت: فقد برئ من الله یعنی از خدا تبری جسته و دیگر رابطه‌ای با خدا ندارد». [۱۹۸۱]این مطلب عام است و شامل دعاوی و غیر آن می‌شود مادام که به ملغی نمودن حکمی شرعی منجر نشود مانند کسی که بیّنه‌ و دلایل شرعی علیه او شهادت داده باشد و او برای تکذیب بینه‌ی شرعی، سوگند یاد می‌کند که در این صورت، سوگندش پذیرفته نمی‌شود؛ چون پذیرش سوگندش منجر به ملغی‌شدن حکمی شرعی می‌شود.

به همین دلیل وقتی حضرت عیسی÷مردی را دید که دزدی می‌کند و به او گفت: دزدی کردی؟ مرد گفت: نه، قسم به خدایی که معبود برحقی جز او نیست. حضرت عیسی÷فرمود: «آمنت بالله وكذّبت عیني»: «به خدا ایمان آوردم و چشمانم را تکذیب نمودم». بخاری این گفته را روایت کرده است. [۱۹۸۲]

گفته‌ی حضرت عیسی÷به دو صورت تفسیر شده است:

اول – قرطبی گوید: «ظاهر گفته‌ی عیسی÷به آن مرد: «سَرَقْتَ» (دزدی کردی) این است که این عبارت، خبری جازم است؛ چون آن مرد، مالی را مخفیانه از جای محکم و مطمئنی برداشته بود. گفته‌ی مرد: «كلاَّ» نفی آن است و سپس با سوگند، این نفی را تأکید نموده است.

و این فرموده‌ی حضرت عیسی÷: «آمنت بالله وكذبت عیني» [۱۹۸۳]: «به خدا ایمان آوردم و چشمانم را تکذیب نمودم». بخاری این گفته را روایت کرده است. یعنی کسی را که به خدا سوگند یاد کرده، تصدیق نمودم و دزدی مال را که برایم ظاهر شد، تکذیب نمودم؛ چون این احتمال است که آن مرد، مالی را برداشته که در آن حقی دارد، یا شاید صاحب مال، اجازه‌ی برداشتن آن مال را به او داده باشد، یا ممکن است آن را برداشته باشد تا آن را زیر و رو کند و به آن نگاه کند و قصد غصب یا بردن آن را نداشته باشد» [۱۹۸۴].

می‌گویم: در این توجیهات ایراد و اشکال است و ابتدای حدیث، اینها را رد می‌کند؛ چون در ابتدای حدیث پیامبرجمی‌فرمایند: «رأی عیسى رجلاً یسرق»: «عیسی مردی را دید که دزدی می‌کند». پس آن حضرتجدزدی آن مرد را اثبات نموده است.

دوم – آنچه که ابن قیم اظهار داشته که: «اینجا قضیه میان متهم نمودن سوگند یاد کننده و متهم نمودن چشمان در جریان است، پس حضرت عیسی اتهام را به چشمانش برگرداند. همان طور که وقتی ابلیس برای آدم÷سوگند یاد کرد که خیرخواه اوست، آدم÷گمان کرد که ابلیس راست می‌گوید» [۱۹۸۵].

می‌گویم: این قول، بهتر و نیکوتر از قول اول بوده و قول درستی است. از مؤلف برایم نقل شده که او حدیث این باب را بر سوگند در دعاوی حمل کرده است. مانند کسی که داوری را پیش حاکم می‌برد و حاکم علیه طرف دعوایش حکم می‌کند که سوگند یاد کند. طرف دعوایش هم سوگند یاد می‌کند، در این صورت بر او واجب است که راضی و قانع شود.

[۱۹۷۷] ابن ماجه در سننش، به شماره‌ی ۲۱۰۱ و بیهقی در «السنن الکبری»، ۱۰/۱۸۱ این حدیث را روایت کرده‌اند و اسنادش طبق گفته‌ی حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری»، ۱۱/۵۳۵، حسن است. بوصیری در کتاب «مصباح الزجاجة»، ۲/۱۴۳ می‌گوید: «اسناد این حدیث، صحیح است و راویانش، ثقه‌اند.» [۱۹۷۸] صحیح مسلم، شماره‌ی ۱۳۹۹. [۱۹۷۹] بخاری در صحیحش، ۶/۲۴۴۹ و مسلم در صحیحش، ۳/۱۲۶۷، به شماره‌ی ۱۶۴۶ این حدیث را روایت کرده‌اند. [۱۹۸۰] صاحب کتاب «فتح المجید»، در این کتاب، ۲/۶۹۸ می‌گوید: «درباره‌ی فرموده‌ی: «من حلف له بالله فلیرض، ومن لم یرض فلیس من الله»: «هرکس برایش به خدا سوگند یاد شده، باید راضی شود و هرکس راضی نشود، هیچ رابطه‌ای با خدا ندارد»، در صورتی که بنا به حکم شریعت جز سوگند برای کسی بر علیه طرف دعوایش راهی نباشد و او را سوگند دهد، بدون شک طرف دعوایش باید به این سوگند راضی و قانع شود. اما اگر سوگند در شکایات مردم به یکدیگر باشد، در این صورت از جمله حق مسلمان بر مسلمان این است که هر گاه برایش سوگند یاد کرد، حرفش را از وی قبول کند و به سوگندش راضی شود؛ خواه علیه وی شکایتی طرح کرده باشد و خواه قصد تبرئه از اتهامی داشته باشد. همچنین از جمله حق مسلمان بر مسلمان این است که نسبت به وی حسن ظن داشته باشد تا زمانی که خلاف حرفش اثبات نشده باشد؛ همان طور که در روایتی از حضرت عمرسآمده که گوید: «نسبت به سخنی که از دهان یک مسلمان خارج می‌شود، گمان بد مکن در حالی که برای گفته‌اش توجیه خیر می‌بینی». در حدیث مذکور، تواضع، فروتنی، الفت، محبت و دیگر مصلحت‌هایی که خدا دوست دارد و بر کسی که فهم و درک داشته باشد، پوشیده نیست، وجود دارد. این امور از جمله اسباب الفت و اجتماع دل‌ها بر طاعت الله است. به علاوه، راضی شدن به سوگند به خدا، جزء خوش اخلاقی است که سنگین‌ترین چیزی است که در ترازوی بنده گذاشته می‌شود، همان طور که در سنت آمده است. همچنین راضی شدن به سوگند به خدا، از جمله مکارم اخلاقی می‌باشد. ای کسی که خیر خواه خودت هستی، دقت کن که چه فواید و نتایجی در راضی شدن به سوگند که طرف مقابل برایت یاد کرده، وجود دارد: رعایت کردن حقوق خدا و حقوق بندگان خدا، شاد کردن مسلمانان، ترک سخت‌گیری از آنان و ترک دعوا و شکایت علیه آنان؛ چون در شکایت و دعوا علیه مسلمانان، ضرر و زیانی وجود دارد که به ذهن و خیال کسی خطور نمی‌کند. توضیح و شرح این امور و مسائل مربوط به آن در کتاب‌های ادب و مانند آن، بیان شده است. پس هر کس، راضی شدن به سوگند و ترک شکایت، دعوا علیه مسلمان و عمل به آنچه که باید بدان عمل کند و ترک آنچه که باید ترک شود، نصیب‌اش شود؛ بر فراوانی دین‌اش و کمال عقلش دلالت دارد. خداوند کمک کند به بنده ضعیف و نیازمندش. و الله اعلم. روایت عمر عمرس: ابن أبی دنیا در مداراة الناس ش ۴۵ و المحاملی در الأمالی ش ۴۶۰ و دیگران و آن روایتی صحیح از عمرسمی‌باشد. نگا: الدر المثور۷/۵۶۵. [۱۹۸۱] تفسیر ابن کثیر ۱/۳۵۸. [۱۹۸۲] بخاری در صحیحش، شماره‌ی ۳۴۴۴ و مسلم در صحیحش، شماره‌ی ۲۳۶۸ از طریق حدیث ابوهریرهسروایتش کرده‌اند. لفظ حدیث، از بخاری می‌باشد. [۱۹۸۳] در المفهم «و کذبتُ نفسی». [۱۹۸۴] المفهم اثر قرطبی، ۶/۱۷۹- ۱۸۰. در عبارتی که قرطبی در کتاب «المفهم» آورده، عبارت: «و قصد غصب و استیلاء نداشته باشد»، وجود ندارد. [۱۹۸۵] إغاثة اللهفان ۱/۱۱۵. و نگا: بدائع الفوائد: ۳/۷۱۸- الباز.