تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

شرح و توضیح این باب:

شرح و توضیح این باب:

تهدیداتی که درباره‏ی ریا آمده است

از آنجا که پاک بودن عمل از شرک و ریا، شرط قبول آن عمل است؛ به دلیل اینکه شرک و ریا با توحید منافات دارند، از این رو مؤلف جهت محقق ساختن توحید، این امر را گوشزد نموده است.

ریاء مصدر (راءی یرائی مراءاةً و ریاءً) می‌باشد. ریا این است که شخص به مردم نشان می‌دهد که کاری را با کیفیت و شیوه‌ای انجام می‌دهد در حالی که او کیفیت و شیوه‌ای دیگر را در دلش پنهان می‌کند. این کار هیچ ارزش، اعتبار و ثوابی ندارد. عمل صالح تنها در صورتی قابل قبول بوده و ثواب دارد که انسان نیت‌اش را در آن عمل برای خدا خالص گردانیده باشد. قاضی ابوبکر، مفهوم این گفته را اظهار داشته است. [۱۷۴۴]

حافظ ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «ریا از رؤیت مشتق شده است. منظور از ریا انجام دادن عبادت در حضور دیگران به قصد اینکه مردم این عبادت را ببینند و انجام دهنده‌ی آن را بستایند [۱۷۴۵]».

تفاوت میان «ریا» و «سمعة» در این است که «ریا» انجام دادن یک عبادت در حضور دیگران است تا دیگران عبادتش را ببینند ولی «سمعة» انجام دادن یک عبادت در حضور دیگران است تا دیگران او را بستایند و او ستایش و تمجید دیگران را بشنود. پس ریا به حس بینایی مربوط است ولی «سمعه» به حس شنوایی مربوط می‌باشد. اگر کسی در غیاب دیگران عملی را برای خدا انجام دهد و سپس آن را برای دیگران بازگو کند، مشمول «سمعة» قرار می‌گیرد.

در آیه‌ی: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠الله تعالی خطاب به پیامبرش می‌فرماید: ای محمد! به مردم بگو: ﴿إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡیعنی: در بشر بودن مثل شما هستم. اما خدا به وسیله‌ی رسالت بر من منت نهاد و لطف و فضل خودش را شامل حالم گردانید. چیزی از ربوبیت و الوهیت ندارم، چون ربوبیت و الوهیت فقط از آنِ خدای یکتاست؛ همان طور که در ادامه می‌فرماید: ﴿يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞیعنی معبودتان که شما را به پرستش او دعوت می‌کنم، فرمانروا و فریادرس واحدی است و شریکی ندارد. ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِیعنی: هرکس از دیدار خدا در روز قیامت می‌ترسد ... .

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «جمعی از دانشمندان گذشته و حال، دیدار خدا را به چیزی تفسیر کرده‌اند که پس از پالایش شدن انسان و سلوک راه خدا، دربردارنده‌ی دیدن و مشاهده‌ی خداست و گفته‌اند: لقای الله دربردارنده‌ی رؤیت او تعالی می‌باشد». ابن تیمیه در این‌باره سخن را به درازا کشانده و برای اثبات آن، دلایل کافی ارائه داده است. [۱۷۴۶]

سعید بن جبیر درباره‌ی تفسیر آیه‌ی: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِمی‌گوید: «یعنی هرکس از زنده شدن در روز رستاخیز می‌ترسد». ابن ابی حاتم آن را روایت کرده است. [۱۷۴۷]﴿فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢایعنی: احدی را هرکس که باشد، شریک پرستش پروردگارش نگرداند.

ابن قیم در این باره می‌گوید: «یعنی همان طور که فرمانروا و فریادرس حقیقی غیر از خدا وجود ندارد، به همین صورت باید پرستش فقط برای خدای یکتا و بی‌شریک باشد. پس همان طور که در الوهیت، یکتا و بی‌شریک است، به همین صورت در عبودیت، باید یکتا و بی‌شریک باشد. پس عمل صالح، عملی است که از ریا خالص و پاک باشد و مطابق سنت پیامبرجباشد». [۱۷۴۸]

خالص بودن عمل از ریا و مطابقت با سنت پیامبرجدو رکن عمل مقبول هستند. پس عمل صالح و مقبول حتماً باید درست و خالص باشد. درست یعنی اینکه مطابقت سنت باشد و گفته‌ی: ﴿فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗابه این امر اشاره دارد و خالص یعنی اینکه از شرک آشکار و پنهان، خالص باشد و گفته‌ی: ﴿وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢابه این امر اشاره دارد.

عبدالرزاق و ابن ابی دنیا در کتاب «الإخلاص» و ابن ابی حاتم و حاکم از طاوس روایت کرده‌اند که می‌گوید: مردی گفت: ای پیامبر خدا! من در جاهایی می‌ایستم و عباداتی را انجام می‌دهم و فقط رضایت خدا را می‌طلبم اما دوست دارم که عبادتم دیده شود. پیامبرجچیزی در جوابش نگفت تا اینکه این آیه نازل شد: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا: «پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد». حاکم آن را روایت کرده و آن را به صورت موصول از طاوس از ابن عباس صحیح دانسته است. [۱۷۴۹]

در آیه‌ی مذکور دلیلی برای شهادتین وجود دارد و نیز این که خدای متعال بر پیامبرجفرض گردانیده که توحید الوهیت را به اطلاع ما برساند؛ چون توحید ربوبیت را حتی کفاری که وی را تکذیب نموده و با او جنگیدند، انکار نکردند. مؤلف این گفته را اظهار داشته است. [۱۷۵۰]

همچنین در آیه‌ی فوق ریاء شرک نامیده شده است. در این آیه آمده که از جمله شروط ایمان به خدا و روز آخرت این است که انسان، احدی را در عبادت پروردگارش شریک الله نگرداند.

این گفته نشان می‌دهد که شرکی که از مشرکان سر زده، شرک در عبادت بود نه در ربوبیت.

همچنین در آیه‌ی فوق، ردّ بر گفته‌ی کسانی است که می‌گویند: بت‌پرستان، بت‌ها را شفیع و واسطه قرار می‌دادند و به این خاطر مورد سرزنش و نکوهش قرار گرفتند ولی ما انسان صالح و ولی خدا را شفیع و واسطه قرار می‌دهیم. دلیلش این است که خداوند فرموده است: ﴿وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا: «و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد». نمی‌توان واضح‌تر از این، دلیل دیگری آورد.

این آیه با ذکر برائت پیامبرجاز الوهیت؛ پیامبری که پیشاپیش همه‌ی مخلوقات به دنبال وسیله‌ای جهت نزدیکی به خداست، شروع شده و با گفته‌ی ﴿أَحَدَۢاخاتمه یافته است.

بدان- رحمت خدا بر تو- هیچ کسی این آیه را درک نمی‌کند مگر کسی که توحید ربوبیت و توحید الوهیت را کاملاً از هم تشخیص دهد و از حال و وضعیت اغلب مردم شناخت و آگاهی داشته باشد. متأسفانه امروزه اغلب مردم یا طاغوت‌هایی هستند که در توحید ربوبیت ـ که مشرکان در آن شرک نورزیدند و کاملاً آن را قبول داشتند ـ با خدا نزاع می‌کنند و یا کسانی‌اند که آنان را تصدیق کرده و از آنان پیروی می‌کنند و یا افراد اهل شک و تردیدند که نمی‌دانند خدا چه چیزی را بر پیامبرش نازل کرده و دین و آیین پیامبرجرا از آیین نصارا تشخیص نمی‌دهند. مؤلف این گفته را اظهار داشته است. [۱۷۵۱]

در آیه‌ی مذکور به این نکته اشاره شده که دین و آیین پیامبرجکه با آن مبعوث شده، همان اخلاص (خالص گردانیدن دین برای خدا) است؛ همان طور که در جای دیگری می‌فرماید: ﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ١ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَۚ إِنَّنِي لَكُم مِّنۡهُ نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ ٢[هود: ۱-۲]: «(این قرآن) کتاب بزرگواری است که آیه‌های آن (توسّط خدا) منظّم و محکم گردیده است (و لذا تناقض، خلل و نسخی بدان راه ندارد) و نیز آیات آن از سوی خداوند (جهان) شرح و بیان شده است که هم حکیم است و هم آگاه (و کارهایش از روی کاردانی و فرزانگی انجام می‌پذیرد) . (ای پیغمبر! بدیشان بگو:) این که جز خدا را نپرستید. بیگمان من از سوی خدا بیم دهنده‌ی (کافران به عذاب دوزخ) و مژده‌دهنده (مؤمنان به نعمت بهشت) هستم».

اخلاص و توحید دعوت همه‌ی پیامبران است؛ همان طور که خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥[الأنبیاء: ۲۵]: «ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستاده‌ایم، مگر این که به او وحی کرده‌ایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید».

اخلاص، همان آیین پاک ابراهیم است. خدا به لطف و کرم خود ما را از اهل آن گرداند!

مؤلف می‌گوید: (عن أبی هریرة مرفوعاً: «قال الله تعالی: أنا أغنی الشركاء عن الشرك، من عمل عملاً أشرك معی فیه غیری، تركته وشركه». رواه مسلم [۱۷۵۲].

(از ابوهریره به طور مرفوع روایت است که پیامبرجفرمودند: «خدای متعال می‌فرماید: من از همه‌ی شرکاء از شرک بی‌نیازترم. هرکس عملی انجام دهد و در آن، غیر مرا شریک من گرداند، او را با شرک‌اش رها می‌کنم».[روایت مسلم].

در فرموده‌ی: (أنا أغنی الشركاء عن الشرك) از آنجا که انسان ریاکار در عملش هم خدا و هم غیر خدا را در نظر دارد، در این صورت برای خدا شریک قرار داده است.

اما خدای متعال به طور مطلق بی‌نیاز است و شرکاء و بلکه همه‌ی مخلوقات، از هر جهت به خدا نیاز دارند. پس خدا به خاطر لطف، کرم و بی‌نیازی کاملش، در شأنش نیست که عملی را بپذیرد که برای او در آن عمل شریک قرار داده شده است؛ چون کمال، کرم و بی‌نیازی خدای متعال موجب می‌شود که چنین عملی را نپذیرد. از عبارت «أغنی الشركاء» که به صورت اسم تفضیل آمده، اثبات بی‌نیازی برای شرکاء لازم نمی‌آید؛ چون گاهی دو چیز با هم مقایسه می‌شود هر چند یکی شان هیچ فضل و برتری نسبت به دیگری ندارد؛ مانند این آیات که خداوند می‌فرماید: ﴿ءَآللَّهُ خَيۡرٌ أَمَّا يُشۡرِكُونَ[النمل: ۵۹]. «آیا خدا (که این همه قدرت، نعمت و موهبت دارد) بهتر است (برای پرستش و کرنش) یا چیزهایی که انباز خدا می‌سازید (که فاقد نفع و ضرر هستند و چیزی از آنها ساخته نیست؟)» و ﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ يَوۡمَئِذٍ خَيۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِيلٗا ٢٤[الفرقان: ۲۴]: «بهشتیان در آن روز، جایگاه و استراحتگاهشان بهتر و نیکوتر است».

فرموده‌ی: (من عمل عملاً أشرك معی فیه غیری) یعنی هرکس در کاری که انجام داده، جلب رضایت مخلوقی را در نظر داشته باشد، (تركته وشركه): «او را با شرک اش رها می‌کنم». در روایتی نزد ابن ماجه و دیگران آمده است: «فأنا منه برئٌ وهو للذی أشرك» [۱۷۵۳]: «من از او بری هستم [ و کاری به کارش ندارم ] و او متعلق به کسی است که آن را با خدا شریک کرده است». طیبی می‌گوید: «ضمیر عبارت «تركته» جایز است که به عمل برگردد و منظور از شرک، شریک می‌باشد» [۱۷۵۴].

ابن رجب می‌گوید: [۱۷۵۵]«بدان که عمل برای غیر خدا، چند نوع است:

گاهی ریای محض است به گونه‌ای که شخص در عملی که انجام داده فقط و فقط به خاطر اهداف و مقاصد دنیوی، منظورش این است که دیگران عملش را ببینند، مانند حال و وضع منافقان در نمازشان؛ همان طور که خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ يُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ[النساء: ۱۴۲]: «منافقان هنگامی که برای نماز بر می‌خیزند، سست و بی‌حال به نماز می‌ایستند و با مردم ریا می‌کنند (و نمازشان به خاطر مردم است‌؛ نه به خاطر خدا)». همچنین خداوند، کفار را به ریا توصیف کرده و می‌فرماید: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ[الأنفال: ۴۷]: «و مانند کسانی (از قریشیان) نباشید که بسیار مغرورانه و خودستایانه و برای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکه به سوی میدان بدر) بیرون آمدند».

این ریای محض، ممکن است که از هیچ مؤمنی در نماز و روزه سر نزند اما ممکن است در صدقه‌ی واجب یا حج یا دیگر اعمال ظاهری و یا اعمالی که نفع و فایده‌اش به دیگران می‌رسد، از مؤمن سر بزند؛ چون اخلاص در این گونه اعمال، خیلی سخت است و هیچ مسلمانی شک ندارد در اینکه این عمل، باطل بوده و صاحبش مستحق خشم و عقوبت از جانب الله است.

گاهی عمل برای خداست و آن عمل با ریا آمیخته است. اگر ریا در اصل عمل باشد، نصوص صحیح بر بطلان آن عمل، دلالت دارند. سپس ابن رجب احادیث دال بر این مطلب را ذکر کرده است. از جمله‌ی آن می‌توان به احادیث زیر اشاره کرد:

حدیثی که مؤلف آورده است؛ حدیث شداد بن اوس به طور مرفوع که آن حضرتجمی‌فرماید: «من صلی یرائی فقد أشرك، ومن صام یرائی فقد أشرك، ومن تصدق یرائی فقد أشرك. وإن الله عزّ وجل یقول: أنا خیر قسیم لمن أشرك بی، فمن أشرك بی شیئاً فإنّ [ جدة عمله وقلیله وكثیره] [۱۷۵۶]لشریكه الذی أشرك به، أنا عنه غنی»: «هرکس برای ریا نماز بخواند، شرک ورزیده و هرکس برای ریا روزه بگیرد، شرک ورزیده و هرکس برای ریا، صدقه و زکات بدهد، مرتکب شرک شده است. خدای عزّ وجل می‌فرماید: من بهترین تقسیم کننده برای کسی هستم که به من شرک ورزیده، هرکس چیزی را شریک من گرداند، [ رنج و نتیجه‌ی کارش و همه‌ی کارش] برای شریکی است که شریک من گردانیده و من از او بی‌نیازم» [روایت احمد]. [۱۷۵۷]

حدیث ضحاک بن قیس به طور مرفوع که پیامبرجطی آن می‌فرمایند: «إن الله – عزّ وجل – یقول: أنا خیر شریك، فمن أشرك معی شریكاً فهو لشریكی [۱۷۵۸]، یا أیها الناس، أخلصوا أعمالكم لله فإن الله لا یقبل من الأعمال إلا ما أخلص [۱۷۵۹]له، ولا تقولوا: هذا لله والرّحم، فإنها للرحم، ولیس لله منه شی، ولا تقولوا: هذا لله ولوجوهكم، فإنه لوجوهكم، ولیس لله منه شیء»:«من بهترین شریک هستم. هر کس، شریکی برای من قرار دهد، او متعلق به کسی است که وی را شریک من قرار داده است. ای مردم! اعمال و کردارتان را برای خدا خالص گردانید؛ چون خداوند فقط اعمالی را می‌پذیرد که برای او خالص گردانیده شده، و نگویید: این عمل برای خدا و فلان فامیل است، چون [ اگر چنین بگوید ] آن عمل برای فلان فامیل است و چیزی از آن برای خدا نیست و نگویید: این عمل برای خدا و برای رضایت شماست؛ چون [ اگر چنین بگوید] آن عمل فقط برای رضایت شماست و چیزی از آن برای خدا نیست». بزار آن را روایت کرده است [۱۷۶۰]و ابن مردویه و بیهقی با سندی آن را روایت کرده‌اند که منذری می‌گوید: «در این سند، اشکالی وجود ندارد [۱۷۶۱]».

حدیث ابوامامه باهلی که می‌گوید: مردی نزد رسول اللهجآمد و گفت: ای رسول خدا، به نظر تو اگر کسی بجنگد و هم اجر و پاداش از خدا بخواهد و هم به دنبال این باشد که دیگران نامش را ببرند، چه چیزی نصیبش می‌شود؟ رسول اللهجفرمود: «لا شیئ له»: «چیزی نصیبش نمی‌شود». و سه مرتبه به او گفتند «لا شیئ له»: «چیزی نصیبش نمی‌شود». سپس آن حضرتجفرمودند: «إن الله لا یقبل من العمل إلا ما كان له [۱۷۶۲]خالصاً، وابتغی به وجهه»:«همانا خدا هیچ عملی را نمی‌پذیرد جز عملی که برای خدا خالص گردانیده شود و جلب رضایت خدا از آن عمل، مد نظر باشد». ابوداود و نسائی با اسنادی خوب آن را روایت کرده‌اند [۱۷۶۳]. سپس ابن رجب افزود: اگر به عنوان مثال نیتی غیر از ریا همچون گرفتن حقوق برای خدمت، یا گرفتن چیزی از غنیمت، یا نیت تجارت، با نیت جهاد آمیخته شود، به خاطر آن اجر جهادشان کم می‌شود و به طور کلی عملشان باطل نمی‌شود.

در صحیح مسلم از عبدالله بن عمرو از پیامبرجروایت است که آن حضرتجفرمودند: «إن الغزاة إذا غنموا غنیمة تعجلوا ثلثی أجرهم فإن لم یغنموا شیئاً تمّ لهم أجرهم» [۱۷۶۴]: «همانا جنگجویان در راه خدا وقتی غنیمتی را ببرند، ۳/۲ اجر خود را برده‌اند و اگر چیزی را به غنیمت نبرند، تمام اجر خود را می‌برند».

می‌گویم: این حدیث نشان نمی‌دهد که آنان به خاطر گرفتن غنیمت، جنگیده‌اند پس این حدیث بر ثبوت اجر و پاداش برای کسی که به خاطر اهداف و مقاصدی دیگر غیر از رضایت خدا پیکار نموده، دلالت ندارد.

ابن رجب می‌گوید: «قبلاً احادیثی آوردیم که نشان می‌دهند هرکس در جهاد و پیکارش، اهدافی دنیوی مد نظر داشته باشد، اجر و پاداشی ندارد. این احادیث بر این مطلب حمل می‌شوند که چنین شخصی در جهاد جز اهداف و مقاصدی دنیوی، هدف دیگری نداشته است».

می‌گویم: ظاهر حدیث ابوهریره این است که مردی گفت: ای رسول خدا، شخصی می‌خواهد به جهاد برود و به دنبال هدفی دنیوی است، [چه چیزی نصیبش می‌شود؟] رسول اللهجفرمود: «لا أجر له»:«هیچ اجر و پاداشی ندارد». آن مرد جمله‌ی مذکور را سه بار تکرار کرد و پیامبرجدر هر بار فرمود: «لا أجر له»:«هیچ اجر و پاداشی ندارد». ابوداود این حدیث را روایت کرده است [۱۷۶۵]. این حدیث نشان می‌دهد که هرگاه نیت گرفتن مُزد برای خدمت یا گرفتن چیزی از غنیمت یا نیت تجارت، با نیت جهاد آمیخته شود، وی هیچ اجر و پاداشی ندارد. احتمال دارد که معنای عبارت: «می‌خواهد به جهاد برود» این باشد که می‌خواهد به جهاد برود و نیت جهاد نکرده، بلکه فقط نیت هدفی دنیوی کرده است.

ابن رجب می‌گوید: «امام احمد می‌گوید: کسانی که در غزوه‌شان، قصد تجارت و گرفتن مُزد و حقوق داشته‌اند، به اندازه‌ی خلوص نیت‌شان برای خدا، از اجر و پاداش و جهاد برخوردارند و همچون کسانی نیستند که با جان و مالشان جهاد کرده‌اند و نیت و هدف دیگری جز جهاد و جلب رضایت خدا، با نیت جهاد آمیخته نشده است. همچنین امام احمد درباره‌ی کسی که مزدی را به خاطر جهاد دریافت می‌کند، می‌گوید: اگر تنها به خاطر گرفتن پول به جهاد نرفته باشد، اشکالی ندارد. گویی او به خاطر دفاع از دینش به جهاد رفته و اگر چیزی به او داده شود، آن را می‌گیرد». [۱۷۶۶]

همچنین از عبدالله بن عمرو روایت شده که گوید: «هر گاه یکی از شما قصد رفتن به جهاد داشته باشد و خدا، در عوض این کارش پول و منافعی دنیوی نصیبش گرداند، این امر اشکالی ندارد و اما اگر یکی از شما در صورتی که پولی به او داده شود، به جهاد برود و اگر پولی داده نشود، به جهاد نرود، در این صورت، اجر و پاداشی نصیبش نمی‌شود و جهادش بی‌فایده است». [۱۷۶۷]

می‌گویم: این حدیث نشان می‌دهد که میان جهادی که اهداف دنیوی از همان ابتدا با نیت جهاد آمیخته است به گونه‌ای که اهداف دنیوی موجب رفتن کسی به جهاد شده یا از جمله عواملی است که موجب رفتنش به جهاد شده‌اند- مانند کسی که هم به دنبال اجر و پاداش است و هم به دنبال این است که دیگران نامش را ببرند و تعریف و تمجیدش کنند - و میان کسی که از همان ابتدا نیت‌اش خالصانه برای خدا باشد و سپس چیزی دنیوی برایش پیش می‌آید و در نظرش بی‌اهمیت باشد؛ خواه آن چیز را به دست آورد و خواه به دست نیاورد - مانند کسی که قصد رفتن به جهاد دارد، خواه پولی به او داده شود و خواه داده نشود، فرق وجود دارد. اولی هیچ اجر و پاداشی ندارد و دومی اجر و پاداش دارد. تجارت در حج نیز هیچ ضرری به عمل حج نمی‌رساند و انسان اجر و پاداش حجش را می‌گیرد؛ همان طور که خداوند می‌فرماید: ﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّكُمۡ[البقرة: ۱۹۸]: «گناهی بر شما نیست این که از فضل پروردگار خود برخوردار شوید». روایتی که از مجاهد نقل شده که درباره‌ی حج شُتربان و اجیر و تاجر می‌گوید: حج‌شان کامل است و چیزی از اجرشان کم نمی‌شود، بر این قضیه حمل می‌شود. یعنی به خاطر اینکه هدف اصلی‌شان، حج بوده نه اهداف دنیوی.

ابن رجب می‌افزاید: «اما اگر اصل عمل برای خدا باشد و سپس نیت ریا بر آن عارض شود، در این صورت اگر نیت ریا به دلش خطور کند و زود آن را از دل بیرون کند، به اتفاق همه اشکالی ندارد و به نیت اصلی‌اش خللی وارد نمی‌کند. اما اگر نیت ریا مدام در دلش باشد، در اینجا این سئوال مطرح است که آیا عملش باطل می‌شود یا اینکه نیت ریا اشکالی ندارد و به شخص بر اساس اصل نیت اش جزا و پاداش داده می‌شود؟ در این زمینه میان دانشمندان گذشته اختلاف نظر وجود دارد. امام احمد و ابن جریر طبری این اختلاف نظر را نقل کرده و این رأی را راجح دانسته اند که عملش باطل نمی‌شود و به شخص بر اساس نیت اولش جزا و پاداش داده می‌شود. این رأی از حسن بصری و دیگران روایت شده است.

برای اثبات این رأی به روایتی که ابوداود در مراسیل خود از عطاء خراسانی نقل کرده، استدلال می‌شود. در این روایت، عطاء خراسانی می‌گوید: مردی گفت: ای رسول خدا، تمام افراد طایفه‌ی بنی سلمه پیکار می‌کنند. عده‌ای از آنان برای اهداف دنیوی و برخی برای کمک و یاری جنگجویان و بعضی برای رضای خدا پیکار می‌کنند.

پیامبرجفرمود: «كلهم إذا [۱۷۶۸]كان أصل أمره أن تكون كلمة الله هی العلیا» [۱۷۶۹]: «همه شان در صورتی که اصل هدف شان این باشد که سخن و برنامه‌ی خدا، برتر باشد، [ از اجر و پاداش جهاد برخوردارند]».

ابن جریر اظهار داشته که اختلاف نظر علما در این زمینه مربوط به عملی است که پایان آن عمل با آغاز آن عمل، مرتبط باشد؛ اعمالی همچون نماز، روزه و حج. اما اعمالی که ارتباطی میان پایان و آغازشان نیست، از قبیل قرائت قرآن و ذکر خدا و انفاق اموال و دارایی و گسترش علم و دانش، این گونه اعمال با نیت ریا که برآن عارض شده، منقطع می‌شود و جهت برخورداری از اجر و پاداش نیاز به تجدید نیت دارد. اما در صورتی که کسی عملی را خالصانه برای خدا انجام دهد، سپس خداوند تمجید و ستایش نیکو از او را به دل مؤمنان بیندارد و او به لطف و رحمت خدا خوشحال و شادمان شود، اشکالی ندارد و به نیت اصلی‌اش زیانی نمی‌رساند. [۱۷۷۰]

در این باره در حدیث ابوذر از پیامبرجآمده که از آن حضرتجراجع به کسی که کار خیری می‌کند و مردم وی را به خاطر آن تمجید می‌کنند، سؤال شد، پیامبرجفرمودند: «تلك عاجل بُشری المؤمن»:«این ستایش، نخستین شادمانی و خوشحالی مؤمن است». مسلم این حدیث را روایت کرده است. [۱۷۷۱]اظهارات ابن رجب به طور خلاصه به پایان رسید. [۱۷۷۲]

پس از روشن شدن این مطلب، قرآن و سنت بر باطل شدن اعمال ریا دلالت دارند و تهدید به عذاب و شکنجه به خاطر ریا در اعمال آمده است. خدای متعال می‌فرماید: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦[هود: ۱۵-۱۶]: «کسانی که (تنها) خواستار زندگی دنیا و زینت آن باشند (و جز خوردن و نوشیدن و اموال و اولاد را طالب نبوده و چشم‌داشتی به آخرت نداشته باشند، برابر سنّت موجود در پیکره هستی، پاداش دسترنج و) اعمالشان را در این جهان بدون هیچ گونه کم و کاستی به تمام و کمال می‌دهیم (چرا که مدار این جهان بر اعمال استوار است‌؛ نه بر نیات و مقاصد، و بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست) و حقی از آنان در آن ضایع نمی‌گردد. آنان کسانیند که در آخرت جز آتش دوزخ بهره و سهمی ندارند، و آنچه در دنیا انجام می‌دهند، ضایع و هدر می‌رود (و بی‌اجر و پاداش می‌شود) و کارهایشان پوچ و بیسود می‌گردد (هرچند که اعمالشان به ظاهر انسانی و مردمی و عبادی باشد)».

مسلم در صحیح خود، حدیث سه نفری که نخستین کسانی‌اند که آتش دوزخ به وسیله‌ی آنان شعله‌ور می‌شود، روایت کرده است. [۱۷۷۳]این سه نفر عبارتند از: ۱- کسی که با دشمن پیکار می‌کند تا مردم بگویند: او شجاع و باجرأت است ۲ - کسی که به دنبال یادگیری علم و دانش می‌رود تا دیگران بگویند: او عالم است، ۳- شخصی که صدقه می‌دهد تا مردم بگویند: او بخشنده و سخاوتمند است.

اما روایتی که بزار، ابن منده و بیهقی از معاذ بن جبل به طور مرفوع نقل کرده‌اند که: «من عمل ریاء لا یكتب؛ لا له ولا علیه»: هرکس از روی ریا عملی انجام دهد، چیزی نه به نفعش و نه به ضررش نوشته نمی‌شود»، سیوطی در کتاب «الدر المنثور» آورده و به اسنادش دسترسی نیافتم. به گمانم، این روایت ثابت نیست و قرآن و سنت برخلاف آن دلالت دارند، و بلکه این روایت، موضوع است. [۱۷۷۴]

مؤلف می‌گوید: (وعن أبی سعید مرفوعاً: «ألا أخبركم بما أخوف علیكم عندی من المسیح الدجال؟» قالوا: بلی. قال: «الشرک الخفی؛ یقوم الرجل فیصلی فیزین صلاته لما یری من نظر رجل» [۱۷۷۵]. راوه أحمد) .

(از ابوسعید به طور مرفوع روایت است که آن حضرتجفرمودند: « آیا شما را از چیزی که بیشتر از مسیح دجال برای شما نگرانم، آگاه نکنم » صحابهش گفتند: چرا [ ای رسول خدا، ما را از آن آگاه کن.] پیامرجفرمودند: [ آن چیز ] شرک مخفی است؛ [بدین صورت که ] کسی برای نماز بلند می‌شود و چون می‌بیند کسی دیگر به او نگاه می‌کند، نمازش را آراسته می‌گرداند».

این حدیث را احمد همان‌گونه که مصنف می‌گوید و ابن ماجه، ابن ابی‌حاتم و بیهقی روایت کرده‌اند. [۱۷۷۶]

لفظ ابن ماجه و بیهقی این است: رسول اللهجپیش ما آمد در حالی که ما، درباره‌ی مسیح دجال با هم بحث و گفتگو می‌کردیم، آن حضرتجفرمودند: «ألا أخبركم . . . .تا آخر حدیث». در سند این حدیث، ضعفی وجود دارد [۱۷۷۷]و معنایش صحیح است.

ابن خزیمه در صحیحش، معنا و مفهوم این حدیث را از محمود بن لبید روایت کرده که می‌گوید: پیامبرجبیرون آمد و فرمود: «یا أیها الناس، إیاكم وشرك السرائر»:«ای مردم! از شرک پنهان اجتناب کنید». گفتند: ای رسول خدا، شرک پنهان چیست؟ فرمود: «یقوم الرجل، فیصلی، فیزین صلاته جاهداً لما یری من نظر الرجل إلیه، فذلك شرك السرائر» [۱۷۷۸]: «شخصی برای نماز بلند می‌شود و چون می‌بیند کسی به او نگاه می‌کند، نمازش را خوب آراسته می‌گرداند. این است شرک پنهان».

ابوسعید همان ابوسعید خدری است که شرح حالش قبلاً گذشت.

درباره‌ی فرموده‌ی: (ألا أخبركم بما هو أخوف علیكم عندی [۱۷۷۹]من المسیح الدجال) باید گفت که: ریا به خاطر خفا و پنهان بودنش و قوت گرایش به آن و دشواری رهایی از آن و به خاطر اینکه شیطان و نفس اماره آن را در دل انسان آراسته می‌گرداند، این چنین خطرناک تر از مسیح دجال است.

در عبارت: (قالوا: بلی) حرص و اشتیاق به علم و اینکه هرکس به تو پیشنهاد کرد که چیزی را که در توست به اطلاعت برساند، نباید پیشنهادش را رد کنی، بلکه باید آن را بپذیری، وجود دارد.

در عبارت: (قال: الشرك الخفی) ریا بدین علت شرک خفی نامیده شده که شخص ریاکار چنین وانمود می‌کند که عملش برای خداست و در دلش پنهان می‌کند که این عمل برای غیر خداست و عملش را آراسته می‌گرداند و وانمود می‌کند که برای الله است، اما شرک جلی (آشکار) چنین نیست.

در حدیث محمود بن لبید که در باب «ترس از شرک» آورده شد، ریا شرک اصغر نامیده شد. [۱۷۸۰]

از شداد بن اوس روایت است که گوید: «كنا نعد الریاء على عهد رسول الله الشرک الأصغر»: «ما در زمان رسول اللهجریا را شرک اصغر به شمار می‌آوردیم». ابن ابی دنیا در کتاب «الإخلاص» و ابن جریر در کتاب «التهذیب» و طبرانی و حاکم آن را روایت کرده‌اند و حاکم آن را صحیح دانسته است. [۱۷۸۱]ظاهر حدیث مذکور این است که به طور مطلق ریا، شرک اصغر است. ظاهر قول جمهور، این است.

ابن قیم می‌گوید: «شرک اصغر مانند ریای اندک و ظاهرسازی عبادت برای مردم و سوگند به غیر خدا و اینکه انسان به کسی دیگر بگوید: «هر چه خدا بخواهد و تو بخواهی» «این از سر لطف خدا و لطف توست»، «جز خدا و تو کسی را ندارم»، «به خدا و به تو توکل می‌کنم»، «اگر خدا و تو نبودند، چنین و چنان نمی‌شد». گاهی این گفته‌ها به تناسب حال گوینده و هدفش شرک اکبر است». [۱۷۸۲]پس ابن قیم شرک اصغر را به ریای اندک، تفسیر کرده و این نشان می‌دهد که ریای زیاد، شرک اکبر می‌باشد.

ضد شرک اکبر و شرک اصغر، توحید و اخلاص است. اخلاص یعنی در ظاهر و باطن فقط خدا پرستیده شود؛ همان طور که الله تعالی می‌فرماید: ﴿فَٱعۡبُدِ ٱللَّهَ مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّينَ ٢ أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُ[الزمر: ۲-۳]: «(ای پیغمبر!) خدا را پرستش کن و پرستش خود را سره و خاصّ او گردان. هان! تنها طاعت و عبادت خالصانه برای خدا است و بس.» و خداوند متعال فرموده: ﴿قُلۡ إِنِّيٓ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱللَّهَ مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّينَ ١١[الزمر: ۱۱]: «بگو: به من فرمان داده شده است به این که خدا را بپرستم و پرستش را (از هر گونه شائبه کفر و شرک و ریا، پالوده و زدوده سازم و) خاصّ او کنم»و خداوند فرموده: ﴿قُلِ ٱللَّهَ أَعۡبُدُ مُخۡلِصٗا لَّهُۥ دِينِي ١٤[الزمر: ۱۴]: «بگو: تنها خدا را می‌پرستم و بس، و عبادت و طاعتم را خاصّ او می‌کنم و (پرستش او را از هر گونه کفر و شرکی می‌زدایم و) می‌پالایم».

بعضی گفته‌اند: اخلاص، یکسان بودن احوال انسان در ظاهر و باطن می‌باشد. ریا این است که ظاهر انسان بهتر از باطنش باشد. یعنی به خاطر ملاحظه و جلب توجه دیگران ظاهرش بهتر از باطنش باشد. صدق و راستی در اخلاص این است که باطن انسان، آبادتر از ظاهرش باشد.

در فرموده‌ی: (فیصلی فیزیّن صلاته لما یری من نظر رجل) شرک خفی را چنین تفسیر کرده است که: انسان کاری را برای خدا انجام می‌دهد ولی چون می‌بیند دیگری به او نگاه می‌کند صفتی را به آن می‌افزاید؛ مثلاً آن را نیکو و زیبا و طولانی می‌گرداند.

این کار، شرک خفی و همان ریاست. آنچه باعث ریا می‌شود، حب ریاست و جایگاه و موقعیت اجتماعی نزد مردم است.

طیبی گوید: «ریا از زیان‌آورترین بدی‌های نفس است که علما و عابدان و کسانی که جهت سلوک در راه آخرت، آستین همت خود را بالا زده اند، به ریا دچار می‌شوند؛ چون آنان هر چه نفس شان را کنترل کنند و آن را از شهوات دور و از شبهات حفظ کنند، باز نفس شان از طمع در گناهان آشکار که بر اعضای بدن واقع می‌شود، ناتوان می‌ماند؛ از این رو نفس‌شان با انجام دادن کار خیر در ظاهر و آشکار کردن علم و عمل به دنبال استراحت است. در نتیجه با لذت قبول نزد مردم، راه نجات از مشقت و سختی اخلاص عمل و عبادت را می‌یابد و به آگاهی آفریدگار از اعمالش قناعت ندارد و از ستایش و تمجید مردم خوشحال می‌شود و به ستایش و تمجید خدای یکتا قانع نمی‌شود. پس دوست دارد که مردم وی را ستایش و تمجید کنند و در خدمتش باشند و به او احترام بگذارند و در مجالس و محافل او را مقدم بدارند. نفس در این کارها بیشترین لذت و خوشی می‌بیند. چنین انسانی گمان می‌کند که حیات دینی‌اش، همان شهوت و خوشی پنهان است که عقل های تحت سیطره‌ی نفس از درک آن، کورند. نام او در نزد خدا از زمره‌ی منافقان ثبت شده در حالی که گمان می‌کند که در نزد خدا از بندگان مقرب خداست. این امر، فریبی برای نفس است که تنها صدیقان و مقربان خدا از آن جان سالم به در برده‌اند. به همین خاطر گفته‌اند: آخرین چیزی که از سر صدیقان بیرون می‌رود، حب ریاست و جاه طلبی است». [۱۷۸۳]سخن طیبی در اینجا به پایان رسید.

از جمله فواید حدیث مذکور، شفقت، دلسوزی، مهربانی و خیرخواهی پیامبرجدر حق امتش است. از دیگر فواید حدیث مذکور این است که ریا برای صالحان، خطرناک‌تر از فتنه‌ی مسیح دجال است. حذر کردن از ریا و از شرک اکبر، برخی دیگر از فواید این حدیث هستند. وقتی پیامبرجبر یارانش با وجود علم و فضل شان از ریا می‌ترسید، پس به طریق اولی بر غیر صحابه باید از ریا ترسید.

[۱۷۴۴] نگا: أحکام القرآن اثر ابن عربی ش۱/۶۴۲ و ۴/۴۵۴. [۱۷۴۵] فتح الباری ۱۱/۳۳۶. [۱۷۴۶] نگا: مجموع الفتاوی ۶/۴۸۸. [۱۷۴۷] نگا: تفسیر ابن ابی حاتم ۷/۲۳۹۵ و الدر المنثور ۵/۴۷۰. [۱۷۴۸] الجواب الکافی ص ۹۱. [۱۷۴۹] ابن مبارک در «الجهاد» ش ۱۲، عبدالرزاق در تفسیرش ۲/۴۱۴، طبری در تفسیرش ۱۶/۴۰، حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» ۴/۳۳۰ و ۳۲۹ و دیگران از چندین طریق از معمر از عبدالکریم جزری از طاوس آن را به طور مرسل روایت کرده‌اند. از جمله کسانی که این روایت را از معمر به طور مرسل روایت کرده‌اند، ابن مبارک و عبدالرزاق می‌باشند. اسناد این روایت به طاوس، صحیح است. حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» ۲/۱۱۱ و بیهقی در «شعب الإیمان» ۵/۳۴۱ از طریق نعیم بن حماد از معمر از عبدالکریم از طاوس از ابن عباس آن را روایت کرده‌اند. موصول بودن این روایت، جای تأمل است؛ چون فقط نعیم بن حماد آن را روایت نموده است. والله اعلم. [۱۷۵۰] مجموع مؤلفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب بخش تفسیر داستان موسی و خضر ۱/۲۵۹. [۱۷۵۱] مجموع مؤلفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب بخش تفسیر داستان موسی و خضر ۱/۲۶۱. [۱۷۵۲] صحیح مسلم ۴/۲۲۸۹ ش ۲۹۸۵. [۱۷۵۳] امام احمد در «المسند» ۲/۳۰۱، ابن ماجه در سننش ش ۴۲۰۲، ابن خزیمه در صحیحش ش ۹۳۸، ابن حبان در صحیحش ش ۳۹۵ و دیگران آن را روایت کرده‌اند. اسناد این حدیث، صحیح می‌باشد. [۱۷۵۴] شرح المشکاة اثر طیبی ۱۰/۵- ۶ و نگا: مرقاة المفاتیح ۹/۱۷۶. [۱۷۵۵] در کتاب «جامع العلوم و الحکم» در شرح حدیث اول ۱/۴۵- ۵۱ چاپ دار ابن جوزی، این گفته را اظهار داشته است. [۱۷۵۶] آنچه در اینجا آمده براساس نسخه های «الف »و «ض» و کتاب «جامع العلوم والحکم»، ۱/۴۷ می‌باشد. در نسخه‌ی «ع» عبارت: «جِدَّهُ »، در نسخه‌ی «ب» عبارت «جِدَّ عمله قلیله وکثیره»، در نسخه‌ی «ط» و کتاب «حلیة الأولیاء»، ۱/۲۶۹، عبارت «فإن جسده وعمله قلیله وکثیره»، در «المسند»، عبارت: «فإن حشده عمله قلیله وکثیره» و در «مجمع الزوائد»، ۱۰/۲۲۱ عبارت: «فإن جسده عمله قلیله وکثیره» آمده و لفظ «جِدة» از تعدادی از مصادر افتاده است. [۱۷۵۷] امام احمد در «المسند» ۴/۱۲۵، طیالسی در مسندش ش ۱۱۲۰، ابونعیم در «الحلیة» ۱/۲۶۹ و ابن عساکر در «تاریخ دمشق» ۲۶/۱۷۸ آن را روایت کرده‌اند. طبرانی در «المعجم الکبیر» ش ۷۱۳۹، بزار در مسندش ش ۳۴۸۲، ابن عدی در «الکامل فی الضعفاء» ۴/۳۹، بیهقی در «شعب الإیمان» ۵/۳۳۷ و دیگران از طریق عبدالحمید بن بهرام از شهر بن حوشب از عبدالرحمن بن غنم از شداد به طور مختصر آن را روایت کرده‌اند. هیثمی در «مجمع الزوائد» ۱۰/۲۲۱ می‌گوید: «در سند این روایت شهر بن حوشب وجود دارد که احمد و دیگران او را ثقه دانسته و محدثان دیگری او را ضعیف دانسته‌اند و بقیه‌ی راویانش ثقه‌اند.» [۱۷۵۸] در نسخه‌ی «ب»، عبارت: «لشریکه» آمده است. [۱۷۵۹] در نسخه‌ی «ط»، عبارت : «خلص» آمده است. [۱۷۶۰] بزار در مسندش ش ۳۵۶۷، ابن قانع در «معجم الصحابة» ۲/۳۲، دارقطنی در سننش ۱/۵۱، ابن مردویه- آن گونه که در «الدر المنثور» ۵/۴۷۲ آمده-؛ بیهقی در «الشعب» ۵/۳۳۶، ابن عساکر در «تاریخ دمشق» ۲۴/۲۸۱ و ضیاء مقدسی در «الأحادیث المختارة» ۸/۹۰ آن را روایت کرده‌اند. اسناد این روایت، صحیح است. نگا: أحادیثالصحیحة ش ۲۷۶۴. اما گفته‌ی :«یا أیها الناس، أخلصوا أعمالکم لله.... تا آخر»، جزو حدیث مرفوع نیست، بلکه از گفته‌ی ضحاکسگرفته شده است همان طور که ابن عساکر در «تاریخ دمشق» آن را بیان داشته است. ابن ابی شیبه در «المصنف» ۷/۱۳۷ و ابن عساکر ۲۴/۲۸۲ آن را به طور موقوف روایت کرده و اسنادش صحیح است. منذری در «الترغیب و الترهیب» ۱/۲۳ می‌گوید: «بزار با اسنادی که خالی از اشکال است و بیهقی آن را روایت کرده‌اند. اما در صحابی بودن ضحاک بن قیس اختلاف نظر وجود دارد». درست این است که وی صحابی است. نگا: الإصابة ۳/۴۷۸. [۱۷۶۱] از عبارت: «و ابن مردویه آن را روایت کرده» تا اینجا شیخ سلیمان به سخن ابن رجب در «جامع العلوم و الحکم» افزوده است. [۱۷۶۲] کلمه‌ی «له» از نسخه‌ی «ب» افتاده است. [۱۷۶۳] نسائی در سننش ۶/۲۵ و طبرانی در «المعجم الکبیر» ۸/۱۴۰ این حدیث را روایت کرده‌اند و طبق گفته‌ی ابن رجب و منذری در «الترغیب و الترهیب»، ۱/۲۳ اسنادش خوب است. حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری»، ۶/۲۸ آن را حسن دانسته و ابن حجر، منذری و دیگران آن را به ابوداود نسبت داده‌اند و من این روایت را در سنن ابوداود پیدا نکردم. ابن قطان در کتاب «بیان الوهم و الإیهام»، ۲/۲۴۵، از عبدالحق اشبیلی به خاطر نسبت دادن این حدیث به ابوداود انتقاد نموده است. [۱۷۶۴] صحیح مسلم، ۳/۱۵۱۴، شماره‌ی ۱۹۰۶. [۱۷۶۵] امام احمد در «المسند»، ۲/۳۶۶ و ۲۹۰؛ ابوداود در سننش، شماره‌ی ۲۵۱۶؛ ابن حبان در صحیحش، شماره‌ی ۴۶۳۷؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۲/۹۴؛ بیهقی در «السنن الکبری»، ۹/۱۶۹ و دیگران آن را روایت کرده‌اند. این حدیث به کمک شواهدش، حدیثی حسن است. [۱۷۶۶] نگا: مسائل أبی داود، ص ۲۵۱ و مسائل ابن هانی، ۲/۱۸۰، شماره‌ی ۱۶۳۵. [۱۷۶۷] ابن وهب- آن گونه که در «المدونة»، ۳/۴۶ آمده- و بخاری در «التاریخ الکبیر»، ۸/۴۲۸ این گفته را نقل کرده‌اند. در اسناد این روایت، یعمر بن خالد مُدلِجی است که ابن حبان او را در لیست افراد ثقه آورده و تنها لیث بن سعد، این روایت را از او نقل کرده است. [۱۷۶۸] در نسخه ی «ط»، کلمه‌ی «إذاً» آمده است. [۱۷۶۹] المراسیل، اثر ابوداود، شماره‌ی ۳۲۱. این روایت، مرسل است، چون عطاء خراسانی پیامبرجرا ندیده و نگفته که این سخن را از او شنیده است. [۱۷۷۰] به سخن ابن جریر طبری در «تهذیب الآثار»، ۲/۸۰۲- ۸۰۳، مُسند علیسمراجعه کنید. [۱۷۷۱] صحیح مسلم، شماره‌ی ۲۶۴۲. [۱۷۷۲] جامع العلوم و الحکم، ۱/۴۵- ۵۱، چاپ دار ابن الجوزی. [۱۷۷۳] مسلم در صحیحش، به شماره‌ی ۱۹۰۵ از طریق حدیث ابوهریرهسآن را روایت کرده است. [۱۷۷۴] بزار در مسند خود، شماره‌ی ۲۶۶۳؛ بیهقی در «شعب الإیمان»، شماره‌ی ۶۸۵۲ و ابن عساکر، ۳۵/۳۱۴ آن را روایت کرده‌اند. سیوطی در «الدر المنثور»، ۵/۴۷۱ این روایت را به ابن مَنده نسبت داده است. در اسناد این روایت، محمد بن سائب کلبی وجود دارد که دروغگوست. پس این حدیث طبق گفته‌ی شیخ سلیمان/موضوع است. [۱۷۷۵] در نسخه‌ی «ب »، عبارت «رجل آخر» آمده است. [۱۷۷۶] امام احمد در «المسند»، ۳/۳۰؛ ابن ماجه در سننش، شماره‌ی ۴۲۰۴؛ طحاوی در «شرح مشکل الآثار»، شماره‌ی ۱۷۸۱؛ ابن عدی در «الکامل»، ۳/۱۷۴؛ ابن ابی حاتم- آن گونه که در تفسیر ابن کثیر، ۴/۳۲۴ آمده- و بیهقی در «شعب الإیمان»، شماره‌ی ۶۸۳۲ این حدیث را روایت کرده‌اند. بزار در مسندش، (شماره‌ی ۲۴۴۷- کشف الأستار)؛ طبری در «تهذیب الآثار»، (۲/۷۹۴- مسند علی)؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۴/۳۲۹ و دیگران از طریق کثیر بن زید از رُبَیح بن عبدالرحمن بن أبی سعید خدری از پدرش، از پدربزرگشسآن را به طور مختصر روایت کرده اند. طحاوی و حاکم آن را صحیح دانسته، و ذهبی نیز با آنان موافق است و بوصیری در «مصباح الزجاجة»، ۴/۲۳۷ آن را حسن دانسته و این حدیث، حدیثی حسن است. [۱۷۷۷] این ضعف، درجه‌ی حدیث را از حسن پایین نمی‌آورد. [۱۷۷۸] ابن ابی شیبه در «المصنف»، ۲/۲۲۷؛ ابن خزیمه در صحیحش، به شماره‌ی ۹۳۷ و بیهقی در «شعب الإیمان»، به شماره‌ی ۳۱۴۱ این حدیث را روایت کرده‌اند و اسنادش صحیح می‌باشد. بیهقی در «السنن الکبری»، ۲/۲۹۰ و در «الشعب الإیمان»، شماره‌ی ۳۱۴۲ از محمود بن لبید از جابر بن عبداللهشآن را روایت کرده است و می‌گوید: «نام جابر در اسناد این حدیث، از محدثان حفظ نشده است». [۱۷۷۹] عبارت «عندی» از نسخه‌ی «ط» افتاده است. [۱۷۸۰] لفظش چنین است: «إن أخوف ما أخاف علیکم: الشرک الأصغر»: «همانا ترسناک‌ترین چیزی که درباره‌ی شما از آن می‌ترسم، شرک اصغر است». صحابه عرض کردند: شرک اصغر چیست ای رسول خدا؟ فرمود: «الریاء، یقول الله – عزّ وجل – لهم یوم القیامة إذا جزی الناس بأعمالهم: إذهبوا إلی الذین کنتم تراؤون فی الدنیا، فانظروا هل تجدون عندهم جزاء؟»: «ریا. خدای در روز قیامت وقتی که به مردم در برابر اعمالشان جزا و پاداش می‌دهد، به آنان می‌گوید: به سوی کسانی بروید که در دنیا برایشان ریا می‌کردید و ببینید آیا نزد آنان، جزا و پاداشی می‌یابید؟». [۱۷۸۱] ابن أبی دنیا در کتاب «الاخلاص»- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۵/۴۷۰ آمده-؛ بزار در مسندش، شماره‌ی ۳۴۸۱ طبرانی در «المعجم الکبیر»، شماره‌ی ۷۱۶۰ و در «المعجم الأوسط»، شماره‌ی ۱۹۶ و در «مسند الشامیین»، ۳/۲۳۰؛ طبری در «تهذیب الآثار»، شماره‌ی ۱۱۹؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۴/۳۲۹ و بیهقی در «شعب الإیمان»؛ ۵/۳۳۷ آن را روایت کرده‌اند. حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده است. اسناد این روایت، حسن است. [۱۷۸۲] مدارج السالکین، ۱/۳۴۴. و نگا: إغاثة اللهفان، ۱/۵۹. [۱۷۸۳] شرح المشکاة اثر طیبی، ۱۰/۱۲.