تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

توضیح و شرح باب:

توضیح و شرح باب:

﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ

بدان که برای محقق نمودن توحید، بایستی از شرک قایل شدن برای خدا در الفاظ و عبارات، اجتناب نمود هر چند گوینده‌ی آن قصد معنای غیر مُجازی از سخنانش نداشته باشد. بلکه چه بسا این الفاظ بدون قصد و عمد بر زبانش جاری می‌شود. مانند کسی که بدون قصد الفاظ و عباراتی از انواع شرک اصغر بر زبانش جاری می‌شود.

اگر گفته شود: این آیه درباره‌ی شرک اکبر نازل شده، در جواب گفته می‌شود: سلف صالح به آیاتی که درباره‌ی شرک اکبر نازل شده‌اند، بر شرک اصغر استدلال می‌کردند، همان طور که ابن عباس و دیگران طبق اظهارات مؤلف، آیه‌ی مذکور را به انواع شرک اصغر و نیز به شرک اکبر تفسیر کرده و دیگران آیه‌ی مذکور را به شرک طاعت تفسیر کرده‌اند؛ زیرا همه‌ی اینها شرک‌اند و معنای آیه‌ی مذکور چنین است: خدای متعال مردم را نهی کرده از اینکه در عبادت و طاعت، همتایانی را برای خدا قرار دهند و در حالی که آنان می‌دانند کسی که آن کارها را کرده، پروردگار و آفریننده شان و آفریننده‌ی انسانها‌ی پیش از آنان می‌باشد. ذاتی که برای انسانها بستری هموار و آسمان را سرپناهی قرار داد و از آسمان آبی نازل کرد که بدان از میوه‌ها رزقی برایشان برآورد. پس وقتی شما اینها را می‌دانید، پس برای خدا شریک و همتا قرار ندهید. ابن قیم گوید: «در این آیه تأمل کنید و ببینید که چگونه لزوماً مقدماتی را ذکر کرده و عقل در اولین لحظه آن را درک می‌کند. و پاک دانستن آن از همه‌ی شبهه‌ها و شک‌ها؛ وقتی تنها خداست که آن کارها را انجام داده، پس چگونه همتایان و شریکانی را برایش قرار می‌دهید؟! در حالی که دانسته‌اید که خدا هیچ همتا و شریکی ندارد تا در آن افعال، با خدا مشارکت داشته باشد». [۱۹۴۳]

مؤلف گوید: (قال ابن عباس فی الآیة: «الأنداد: هو الشرک، أخفی من دبیب النمل على صفاة سوداء فی ظلمة اللیل. وهو أن تقول: والله وحیاتك یا فلانة، وحیاتی، وتقول: لولا كلبة هذا لأتانا اللصوص. ولولا البط فی الدار لأتی اللصوص. وقول الرجل لصاحبه: ما شاء الله وشئت: وقول الرجل: لولا الله وفلان. لا تجعل فیها «فلان»؛ هذا كله به شرك. رواه ابن ابی حاتم).

(ابن عباس درباره‌ی این آیه گوید: «انداد به معنای شرک است که از جای پای مورچه روی چیزِ صاف سیاهی در تاریکی شب، پوشیده‌تر است. شرک آن است که بگویی: به خدا و جان تو قسم ای فلانی، یا بگویی: به خدا و جان خودم قسم. یا بگویی: اگر این سگ نبود، قطعا دزد می‌آمد، و اگر مرغابی در خانه نبود، دزد می‌آمد. یا کسی به دوستش بگوید: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهی. یا کسی بگوید: اگر خدا و فلانی نبود. نباید در این جمله، همراه خدا فلانی را بیاوری. همه‌ی این گفته‌ها، قرار دادن شریک برای خداست. [روایت ابن ابی حاتم].

ابن ابی حاتم این اثر را از ابن عباس روایت کرده همان طور که مؤلف اظهار داشته است و سند این روایت، خوب است. [۱۹۴۴]

گفته‌ی: (هو الشرك أخفی من دبیب النمل . . .) یعنی این چیزها، شرک‌اند که در میان مردم پوشیده هستند که نزدیک است جز عده‌ی کمی به آن پی نبرند و آن را نشناسند. خدا برای پنهان بودن این گونه شرک‌ها، مثالی را ذکر کرده که از همه چیز پنهان‌تر و پوشیده‌تر است و آن هم جای پای مورچه است که پوشیده است. حالا اگر روی چیز صافی باشد چگونه است؟ اگر آن چیز صاف، سیاه باشد، چگونه است؟

حالا اگر در تاریکی شب باشد، چگونه است؟ همه‌ی اینها بر شدت خفا و پنهان بودن آن برای کسانی که ادعا می‌کنند، اسلام را خوب درک کرده‌اند و از اسلام آگاهی دارند، دلالت دارد و نیز نشان می‌دهد که نجات پیدا کردن از این گونه شرک ها، دشوار است. به همین دلیل در حدیث ابوموسی آمده که گوید: رسول اللهجروزی برای ما خطبه‌ای خواند و فرمود: «یا أیها الناس، اتقوا هذا الشرك فإنه أخفی من دبیب النمل»: «ای مردم! از این شرک بپرهیزید، چرا که از جای پای مورچه، پوشیده‌تر است».

شخصی به او گفت: چگونه از آن بپرهیزیم در حالی که از جای پای مورچه پوشیده تر است ای رسول الله؟ آن حضرتجفرمودند: «قولوا: إنا نعوذ بك من أن نشرک بك شیئاً نعلمه، ونستغفرك لما لا نعلمه»:«بگویید: همانا ما به تو پناه می‌بریم از اینکه چیزی را که می‌دانیم، شریک تو قرار دهیم و برای چیزی که نمی‌دانیم [ و ناآگاهانه شریک تو قرار می‌دهیم ] از تو آمرزش می‌طلبیم». احمد و طبرانی این حدیث را روایت کرده‌اند. [۱۹۴۵]

عبارت: (وهو أن تقول: والله وحیاتك یا فُلانة، وحیاتی) یعنی از جمله شرک به خدا، سوگند به غیر الله است. مانند سوگند به جان یک مخلوق. به امید خدا درمورد این مطلب بعداً سخن می‌گوییم.

گفته‌ی: (وتقول: لولا كلبة هذا لأتانا اللصوص)، لصوص به معنای دزدان است. معنایش این است که از جمله شرک به خدا، نسبت دادن عدم سرقت به سگی است که وقتی دزدان را می‌بیند، پارس می‌کند و صاحب سگ، بیدار می‌شود و دزدان فرار می‌کنند. چه بسا دزدان به جایی که سگ هست نروند، از ترس اینکه سگ پارس کند و در نتیجه صاحبش از آمدن دزدان اطلاع پیدا کنند؛ همان طور که ابن ابی دنیا در کتاب «الصمت» از ابن عباس روایت کرده که گوید: «همانا یکی از شما به خدا شرک می‌ورزد تا جایی که به وسیله‌ی سگش به خدا شرک می‌ورزد؛ چون می‌گوید: اگر این سگ نبود، امشب از ما دزدی می‌شد [۱۹۴۶]».

در گفته‌ی: (ولولا البط فی الدار لأتی اللصوص)، «بط» پرنده‌ی معروفی است که در خانه‌ها نگهداری می‌شود و وقتی انسان غریب و ناآشنایی وارد خانه شود، فریاد بر می‌آورد. بط همان مرغابی است. معنای این عبارت، همچون عبارت قبلی است. یعنی از جمله شرک به خدا، نسبت دادن عدم دزدی به مرغابی است که وقتی دزدان وارد خانه ای شوند، فریاد بر می‌آورد و صاحب آن، بیدار می‌شود و دزدان فرار می‌کنند. باید عدم دزدی را به خدا نسبت داد؛ چون اوست که بندگانش را در شب و روز حفظ می‌کند؛ همان طور که خدای متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ مَن يَكۡلَؤُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِۚ بَلۡ هُمۡ عَن ذِكۡرِ رَبِّهِم مُّعۡرِضُونَ ٤٢[الأنبیاء: ۴۲]: «بگو: چه کسی می‌تواند شما را در شب و روز از (دست عقاب و عذاب) خداوند مهربان محفوظ و مصون بدارد ؟! (هیچ کسی نمی‌تواند) . اصلاً ایشان از قرآن (که آنان را به یاد خدا و انجام نیکیها و دوری از بدیها می‌اندازد) روی‌گردان و گریزانند».

راجع به عبارت: (وقول الرجل لصاحبه: ماشاء الله وشئت) به امید خدا بعداً بحث می‌کنیم.

در گفته‌ی: (وقول الرجل: لولا الله وفلان. لا تجعل فیها «فلان»)، این گونه با خط مولف ثابت شده است «فُلان» بدون تنوین و معنای: «لا تجعل فیها فلان» این است که در این عبارت، کلمه‌ی فلانی را نیاور و نگو: «اگر خدا و فلانی نبود»، بلکه بگو: «اگر تنها خدا نبود» و نگو: «اگر خدا و فلانی نبود».

گفته‌ی: (هذا كله به) یعنی همه‌ی اینها شرک به خداست و ضمیر به الله بر می‌گردد؛ چون قبلاً اسم الله ذکر شده است. پس روشن گردید که این الفاظ، عبارات و امثال آنها، از جمله الفاظ شرک خفی است همان طور که ابن عباس لبدان تصریح نموده است.

مؤلف می‌گوید: (وعن عمر بن الخطاب: أن رسول الله قال: «من حلف بغیر الله فقد كفر، أو أشرك». رواه الترمذی وحسَّنه وصحَّحه الحاكم).

از عمر بن خطابسروایت است که رسول اللهجفرمودند: «هر کس به غیر خدا قسم بخورد، کفر یا شرک ورزیده است». ترمذی این حدیث را روایت کرده و آن را حسن دانسته و حاکم آن را صحیح دانسته است.

گفته‌ی: (عن عمر بن الخطاب) در این کتاب مؤلف چنین آمده، اما صحیح آن است که از ابن عمر روایت شده است. همچنین احمد، ابوداود، ترمذی و حاکم این حدیث را روایت کرده‌اند و ابن حبان آن را صحیح دانسته است. زَین عراقی در امالی خود می‌گوید: «راویان این حدیث، ثقه‌اند». [۱۹۴۷]

راجع به فرموده‌ی: (من حلف بغیر الله فقد كفر، أو أشرك) برخی ازعلما گفته‌اند: «ترمذی این حدیث را با «أو» که برای شک است، روایت کرده و در صحیح ابن حبان و مستدرک حاکم، لفظ «أو» نیامده است. و در روایتی از حاکم آمده است: «كل یمین یحلف بها دون الله شرك» [۱۹۴۸]: «هر سوگندی که به غیر از الله یاد شود، شرک است».

در صحیحین از طریق حدیث ابن عمر به طور مرفوع آمده است: «إن الله ینهاكم أن تحلفوا بآبائكم، من كان حالفاً فلیحلف بالله أو لیصمت» [۱۹۴۹]: «همانا خدا شما را نهی می‌کند از اینکه به پدران‌تان قسم بخورید. هرکس قسم می‌خورد، باید فقط به خدا قسم بخورد و یا ساکت شود [ و به غیر خدا قسم نخورد ]».

از بریده به طور مرفوع روایت است که آن حضرتجفرمودند: «من حلف بالأمانة فلیس منا»: «هرکس به امانت سوگند یاد کند، از ما نیست». ابوداود این حدیث را روایت کرده است. [۱۹۵۰]احادیث وارده در این زمینه زیادند و اظهارات ابن عباس درباره‌ی تعدادی از این شرک‌ها آورده شد. کعب می‌گوید: «شما در این گفته‌ها: نه، به جان پدرت، نه قسم به کعبه، نه به جان تو و مانند اینها، شرک می‌ورزید. فقط به خدا سوگند یاد کن چه راست باشد و چه دروغ، و به غیر خدا قسم نخور». ابن ابی دنیا در کتاب «الصمت» این گفته را روایت کرده است. [۱۹۵۱]

علما اتفاق نظر دارند بر اینکه سوگند باید فقط به خدا یا یکی از صفات خدا باشد. همچنین اتفاق نظر دارند بر اینکه سوگند به غیر خدا جایز نیست. ابن عبدالبر می‌گوید: «بنا به اجماع، سوگند به غیر الله جایز نیست». [۱۹۵۲]

گفته‌ی برخی از متأخرین که اظهار می‌دارند نهی از سوگند به غیر خدا، برای کراهت تنزیهی است، [هیچ اعتبار و ارزشی ندارد؛ چون این گفته،] گفته‌ی باطلی است. چگونه به چیزی که پیامبرجفرموده که کفر یا شرک است، گفته می‌شود. بلکه آن حرام می‌باشد. به همین دلیل ابن مسعودسراجح دانسته که انسان به خدا سوگند دروغ بخورد اما به غیر خدا، سوگند راست نخورد. این امر نشان می‌دهد که سوگند به غیر خدا، از دروغ هم بزرگتر است، با وجودی که دروغ در تمامی ادیان از جمله محرمات است. پس این نشان می‌دهد که سوگند به غیر خدا از بزرگترین محرمات می‌باشد.

اگر گفته شود: خدای متعال در قرآن به مخلوقات قسم خورده، در جواب گفته می‌شود: این امر فقط به خدای متعال اختصاص دارد. او به هر یک از آفریده‌هایش که بخواهد سوگند یاد می‌کند و این بر قدرت، وحدانیت، الوهیت، علم، حکمت و دیگر صفات کمال پروردگار دلالت دارد. اما مخلوق فقط به خالق سوگند یاد می‌کند. پس خدای متعال به هر یک از آفریده‌هایش که بخواهد، سوگند یاد می‌کند و ما را از قسم خوردن به غیر خودش نهی کرده است. پس بر بنده واجب است که به آنچه از جانب خدا آمده، تسلیم شود و بدان گردن نهد.

شعبی می‌گوید: «خالق به هر یک از آفریده‌هایش که بخواهد قسم می‌خورد ولی مخلوق جز به خالق، قسم نمی‌خورد». وی افزود: «اگر به خدا سوگند دروغ یاد کنم، برایم دوست داشتنی‌تر از آن است که به غیر خدا سوگند راست یاد کنم» [۱۹۵۳].

مطرف بن عبدالله می‌گوید: «خدا به این چیزها سوگند یاد کرده تا به وسیله‌ی آنها انسانها را به شگفتی وا دارد و قدرت خدا را در اینکه آن چیزها از نظر مردم جایگاه و منزلت بس عظیمی دارند و بر آفریننده شان دلالت دارند به آنان نشان دهد». [۱۹۵۴]ابن جریر این دو گفته را آورده است.

اگر بگویی: در سنت آمده که پیامبرجبه آن عرب بادیه نشینی که راجع به امور اسلام از پیامبرجپرسید و آن حضرتجامور اسلام را به اطلاعش رسانید، فرمود: «أفلح وأبیه إن صدق»: «به جان پدرش قسم اگر راست بگوید، رستگار شده است». بخاری این حدیث را روایت کرده است. [۱۹۵۵]و پیامبرجبه کسی که از وی پرسید: کدام صدقه، بهتر است؟ فرمود: «أما وأبیك لتنبأنَّ» [۱۹۵۶]: «به جان پدرت قسم، به اطلاعت خواهد رسید [ که کدام صدقه، بهتر است ]».[روایت مسلم]. [۱۹۵۷]

در جواب گفته می‌شود: علما برای این سؤال، جواب‌هایی ذکر کرده‌اند که در زیر به برخی از آنها اشاره می‌شود:

اول- آنچه که ابن عبدالبر درباره‌ی فرموده‌ی: «أفلح وأبیه إن صدق» اظهار داشته که لفظ: «وأبیه» تحریف شده و از راوی این حدیث، اسماعیل بن جعفر، عبارت: «أفلح إن صدق» [۱۹۵۸]: «به خدا قسم، اگر راست بگوید، رستگار شده است»، روایت شده است.

ابن عبدالبر افزود: «این روایت بهتر از روایت کسانی است که حدیث مذکور با لفظ: «أفلح وأبیه» از آنان روایت شده است؛ چون عبارت: «أفلح وأبیه»، لفظ منکری است که احادیث و روایات صحیح آن را رد می‌کنند و این لفظ، اصلاً در روایت مالک نیامده است. برخی از علما معتقدند که برخی از راویان حدیث مذکور، گفته‌ی: «وأبیه» به جای «والله» آورده و تحریفش کرده‌اند. [۱۹۵۹]

این جواب، فقط جواب این یک حدیث است و نمی‌توان در جواب احادیث دیگر آورد.

دوم- لفظ «وأبیه» بر زبان مردم جاری می‌شود و قصد قسم خوردن به آن را نداشتند و نهی وارده در زمینه‌ی قسم به غیر خدا، فقط به نسبت کسانی است که قصد سوگند را دارند. بیهقی این جواب را ذکر کرده [۱۹۶۰]و نووی می‌گوید: «این جواب، جواب قانع کننده و پسندیده‌ای است». [۱۹۶۱]

می‌گویم: این جواب، جواب باطلی است، بلکه احادیث نهی در این زمینه، عام و مطلق‌اند و میان کسی که به قصد سوگند این لفظ را بگوید و کسی که بدون قصد سوگند، آن را بر زبان آورد، جدایی نینداخته است. آنچه مؤید این مطلب است، اینکه یک بار سعد بن ابی وقاصسبه لات و عزی قسم خورد و بعید است که او قصد حقیقت سوگند به لات و عزی را داشته باشد ولی بدون قصد طبق عادتشان از قبل، آن را بر زبان آورد. با این وجود پیامبرجاو را از این کار نهی کرد. [۱۹۶۲]

نهایت آنچه که گفته می‌شود، این است: هرکس بدون قصد و عمد این لفظ بر زبانش جاری شود، از وی صرف نظر می‌شود، اما اینکه کاری جایز برای مسلمان باشد که به آن عادت کند، هرگز این طور نیست. به علاوه، این جواب نیاز به این دارد که این مطلب نقل شود که این لفظ بدون قصد قسم بر زبان مردم جاری می‌بود و نهی وارده در این زمینه تنها برای کسانی است که به قصد حقیقت قسم، این لفظ را بگویند. کجا این چیز وجود دارد؟.

سوم – امثال این الفاظ برای تأکید یک مطلب آورده می‌شود نه برای تعظیم کسی یا چیزی که به آن سوگند یاد شده است و نهی وارده در زمینه‌ی قسم به غیر خدا تنها مربوط به زمانی است که به قصد تعظیم، به غیر خدا سوگند یاد شود.

می‌گویم: این جواب از جواب قبلی باطل‌تر است. گویی کسی که این سخن را گفته، تصور نکرده که چه گفته است. چون آیا منظور و مقصود از سوگند جز تأکید محلوف علیه (چیزی که به خاطر آن سوگند یاد می‌شود) با ذکر کسی که حالف (سوگند یاد کننده) و محلوف له (کسی که برایش سوگند یاد می‌شود) آن را بزرگ می‌دانند، چیز دیگری است؟ چون تأکید محلوف علیه با ذکر محلوف به (چیزی یا کسی که به او سوگند یاد شده) مستلزم تعظیم و بزرگداشت وی است. به علاوه، احادیث نهی وارده در زمینه‌ی سوگند به غیر خدا، عام و مطلق است و میان اینکه برای تأکید یک مطلب، به غیر خدا سوگند یاد شود و میان اینکه به قصد تعظیم غیر خدا، به او سوگند یاد شده، فرقی قایل نشده است. گذشته از این، این سخن که قسم به غیر خدای برای تأکید یک چیز جایز و برای تعظیم غیر خدا جایز نیست، نیاز به دلیل نقلی دارد و این نقل هم، وجود ندارد.

چهارم – این امر در آغاز اسلام بود و بعدها نسخ گردید. پس احادیثی که وارد شده‌اند و در آنها چیزی در رابطه با سوگند به غیر خدا آمده، پیش از نسخ بوده‌اند. بعداً سوگند به غیر خدا نسخ گردید و از آن نهی شد. ماوردی این جواب را ذکر کرده است. [۱۹۶۳]

سهیلی می‌گوید: «اکثر شارحان حدیث، این رأی را دارند». حتی ابن عربی می‌گوید: «روایت شده که پیامبرج به پدرش قسم خورد تا اینکه از این کار نهی شد». سهیلی افزود: «این روایت، به صحت نرسیده است [۱۹۶۴]». دیگران نیز چنین گفته‌اند.

این جواب، جواب درستی است. آنچه این مطلب را تأیید می‌کند، این است که سوگند به غیر خدا شایع بود و همه آن را به کار بردند تا اینکه از آن نهی شد؛ همان طور که در حدیث ابن عمر آمده که: پیامبرجعمر بن خطاب را دید که همراه کاروانی حرکت می‌کرد و به پدرش قسم می‌خورد. پیامبرجفرمودند: «ألا إن الله ینهاكم أن تحلفوا بآبائكم، من كان حالفاً فلیحلف بالله، أو لیصمت»: «هان! آگاه باشید که همانا خدا شما را نهی می‌کند از اینکه به پدرانتان سوگند یاد کنید. هرکس سوگند یاد می‌کند، به خدا سوگند یاد کند و یا ساکت باشد». [روایت بخاری و مسلم [۱۹۶۵]].

همچنین از ابن عمر روایت است که گوید: رسول اللهجفرمودند: «من كان حالفاً فلا یحلف (إلا بالله)»: «هر کس سوگند یاد می‌کند جز به خدا سوگند یاد نکند». قریش به پدران شان قسم می‌خوردند و آن حضرتجفرمودند: «لا تحلفوا بآبائكم»: «به پدرانتان قسم نخورید». [روایت مسلم [۱۹۶۶]].

از سعد بن ابی وقاصسروایت است که گوید: باری به لات و عزی قسم خوردم. پیامبرجفرمودند: «قل لا إله إلا الله، وحده لا شریك له، ثم انفث عن یسارك ثلاثاً، وتعوّذ ولا تعد»: «بگو هیچ معبود برحقی جز الله وجود ندارد. او یکتا و بی‌شریک است. سپس سه دفعه از سمت راستت، آب دهان را بریز، به خدا پناه ببر و دیگر این کار را تکرار مکن». نسائی و ابن ماجه این حدیث را روایت کرده‌اند و این روایت، لفظ ابن ماجه است. [۱۹۶۷]

در این باره، احادیث متعددی وارد شده است. پس احادیثی که در رابطه با سوگند به غیر خدا وارد شده‌اند، قبل از نهی از سوگند به غیر خدا، طبق عادت بر زبان مردم جاری می‌شد؛ چون اصل بر این بود تا اینکه بعداً از سوگند به غیر خدا نهی شد.

فرموده‌ی: (فقد كفر، أو أشرك) گروهی از علما این رأی را گرفته و می‌گویند: هرکس به غیر خدا سوگند یاد کند، کفر ورزیده است. اینان می‌افزایند: به همین دلیل پیامبرجسعد بن ابی وقاص را به تجدید اسلام - موقعی که به لات و عزی سوگند یاد کرد - امر کرد که بگوید: لا إله إلا الله. پس اگر سوگند به غیر خدا کفر نبود و انسان را از دایره‌ی اسلام خارج نمی‌کرد، او به تجدید اسلام و گفتن لا إله إلا الله امر نمی‌شد.

جمهور علما می‌گویند: سوگند به غیر خدا کفری نیست که انسان را از دایره‌ی اسلام خارج سازد. ولی شرک اصغر است؛ همان طور که ابن عباس و دیگران بدان تصریح کرده‌اند. اما اینکه پیامبرجسعد بن ابی وقاص را موقعی که به لات و عزی سوگند یاد کرد، امر کرد که لا إله إلا الله بگوید، برای این است که گفتن این کلمه، همراه طلب مغفرت کفاره‌ی سوگندش به غیر خدا می‌باشد. همان طور که پیامبرجدر حدیثی می‌فرمایند: «من حلف فقال فی حلفه: واللات والعزی؛ فلیقل: لا إله إلا الله» [۱۹۶۸]: «هرکس سوگند یاد کند و در سوگندش بگوید: به لات و عزی قسم؛ باید لا إله إلا الله بگوید». در روایتی آمده: «فلیستغفر» [۱۹۶۹]: «باید طلب آمرزش بکند». پس گفتن این کلمه، کفاره‌ی سوگندش به غیر خداست، که نوعی تعظیم برای آن بت قایل شده، چون به آن قسم خورده است و گفتن این کلمه برای تجدید اسلامش نیست. اگر به فرض برای تجدید اسلام شخصی باشد، تجدید اسلامش به خاطر نقص اسلامش می‌باشد نه به خاطر کفرش.

اما کاری که قبرپرستان می‌کنند و وقتی از یکی‌شان بخواهی به خدا سوگند یاد کند، تا دلت بخواهد برایت قسم راست یا دروغ می‌خورد، اما وقتی از وی بخواهی به فلان شیخ یا خاک قبرش یا جانش و مانند آنها سوگند یاد کند، سوگند دروغ به آن یاد نمی‌کند؛ این کار بدون شک شرک اکبر است؛ چون کسی که می‌خواهد به او سوگند یاد کند، در نزدش ترسناک‌تر، بزرگتر و عظیم‌تر از الله است. این چیزی است که شرک بت‌پرستان هم به آن نرسیده؛ چون قسم سخت از نظر آنان، قسم به الله بود؛ همان طور که خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ لَا يَبۡعَثُ ٱللَّهُ مَن يَمُوتُ[النحل: ۳۸]: «(کافران علاوه بر شِرْکشان) مؤکدانه به خدا سوگند یاد می‌کنند که خداوند هرگز کسی را که می‌میرد زنده نمی‌گرداند».

پس کسی که قسم سختش، قسم به فلان شیخ یا قسم به جان یا خاک قبر فلان شیخ باشد، این بزرگترین شرک از جانب قبر پرستان است.

در حدیث مذکور این دلیل وجود دارد که برای قسم به غیر خدا، به طور مطلق کفاره واجب نیست؛ چون در این حدیث و احادیث دیگر، کفاره برای قسم به غیر خدا ذکر نکرده است. پس در قسم به غیر خدا جز بر زبان آوردن کلمه‌ی توحید(لا إله إلا الله) و طلب مغفرت، کفاره‌ای وجود ندارد.

برخی از متأخرین می‌گویند: «خاصتاً برای قسم به رسول اللهجکفاره واجب است». [۱۹۷۰]این گفته‌ی باطلی است که خدا برای آن دلیل نازل نکرده، پس توجهی به این قول نمی‌شود.

مؤلف می‌گوید: (وقال ابن مسعود: «لأن أحلف بالله كاذباً أحب إلی من أن أحلف بغیره صادقاً»).

(ابن مسعود گوید: «اینکه به دروغ به خدا سوگند یاد کنم، برایم دوست داشتنی‌تر از این است که به راست به غیر خدا سوگند یاد کنم»).

مؤلف این اثر را از ابن مسعود آورده و طبق سند این گفته را به ابن مسعود نسبت نداده است. ابن جریر نیز بدون سند این اثر را آورده و می‌گوید: «مانند این گفته از ابن عباس و ابن عمر نقل شده است». طبرانی با اسناد خود به طور موقوف این گفته را روایت کرده است. [۱۹۷۱]

منذری می‌گوید: «راویان این روایت، راویان حدیث صحیح‌اند [۱۹۷۲]».

در گفته‌ی: (لأن أحلف بالله . . .)، «أن»، أن مصدری است و فعل بعد از آن، منصوب است و تأویل به مصدر می‌شود و آن وقت مبتدا و مرفوع می‌باشد و کلمه‌ی «أحب» خبرش می‌باشد. معنایش که روشن است. ابن مسعودسسوگند دروغ به الله را بر سوگند راست به غیر الله را ترجیح داده است؛ چون قسم به الله، توحید و قسم به غیر الله، شرک است. و اگر صدق و راستی در قسم به غیر الله فرض شود، حُسن و خوبی توحید بزرگتر از حسن و خوبی صداقت است و بدی دروغ کمتر از بدی شرک است. شیخ الاسلام ابن تیمیه این را اظهار داشته است. [۱۹۷۳]

در این گفته‌ی ابن مسعودساین دلیل وجود دارد که سوگند به غیر الله بدتر و خطرناک‌تر از سوگند ناحق و دروغ است. همچنین این دلیل وجود دارد که شرک اصغر از گناهان کبیره، بزرگتر و خطرناک‌تر است. همچنین گفته‌ی ابن مسعود شاهدی برای این قاعده‌ی مشهور فقهی است: «ارتكاب أقل الشرین ضرراً إذا كان لابد من أحدهما»: «وقتی ناچاراً باید یکی از دو تا شر و بدی را انجام داد، شری که زیانش کمتر است، باید مرتکب شد».

مؤلف گوید: (وعن حذیفة عن النبی قال: «لا تقولوا ما شاء الله وشاء فلان، ولكن قولوا: ما شاء الله ثم شاء فلان». رواه ابوداود بسند صحیح).

(از حذیفهس از پیامبرجروایت است که فرمودند: «نگویید: هرچه خدا بخواهد و فلانی بخواهد، بلکه بگوید: هر چه خدا بخواهد و سپس فلانی بخواهد». ابوداود این حدیث را با سندی صحیح روایت کرده است.

همان طور که مؤلف اظهار داشته ابوداود این حدیث را روایت کرده است. احمد، ابن ابی شیبه، نسائی، ابن ماجه و بیهقی نیز این حدیث را روایت کرده‌اند. [۱۹۷۴]این حدیث، معلول است و شواهدی دارد و بدون شک معنایش صحیح است. به امید خدا در باب: «قول ما شاء الله وشئت» روی معنای این حدیث، سخن به میان خواهد آمد.

مؤلف گوید: (وجاء عن ابراهیم النخعی: «أنه یكره أن یقول الرجل: أعوذ بالله وبك، ویجوز أن یقول: بالله ثم بك. قال: ویقول: لولا الله ثم فلان. ولا تقولوا: لولا الله وفلان»).

از ابراهیم نخعی نقل شده که او مکروه و ناپسند می‌دانست که کسی بگوید: به خدا و به تو پناه می‌برم و به نظر او جایز است که انسان بگوید: به خدا و سپس به تو پناه می‌برم. ابراهیم نخعی افزود: [جایز است کسی] بگوید: اگر خدا و سپس فلانی نبود و نگویید: اگر خدا و فلانی نبود») .

این اثر را مؤلف بدون سند بیان کرده و عبدالرزاق و ابن ابی دنیا در کتاب «الصمت» از مغیره آن را روایت کرده‌اند [۱۹۷۵]که می‌گوید: ابراهیم نخعی«مکروه و ناپسند می‌دانست که کسی بگوید: به خدا و به تو پناه می‌برم و جایز می‌دانست که بگوید: به خدا و سپس به تو پناه می‌برم و ناپسند و مکروه می‌دانست که شخصی بگوید: اگر خدا و فلانی نبود و جایز می‌دانست که بگوید: اگر خدا و سپس فلانی نبود». لفظ روایت از آن ابن ابی دنیاست.

علت امر این است که «واو» مقتضی مطلق جمع است. یعنی هر دو کلمه یک حکم را دارند؛ از این روی از گفتن چنین عباراتی که «واو» در آنها آمده، منع کرده تا این وهم ایجاد نشود که میان الله و غیر الله جمع شده و هر دو یک حکم را دارند، همان طور که از آوردن اسم الله و اسم پیامبرجدر یک ضمیر منع کرده است.

ولی «ثم» فقط مقتضی ترتیب میان دو چیز است و بیان می‌دارد که درجه‌ی آن دو با هم فرق دارد.

پس به خاطر اینکه مانع در اینجا وجود ندارد، آوردن چنین عبارتی با «ثم» جایز است. [۱۹۷۶]

مطابقت این دو حدیث و این دو اثر با عنوان باب، مطابق آنچه که ابن عباس لآیه‌ی مذکور را تفسیر کرده، روشن و واضح است.

[۱۹۴۳] بدائع الفوائد، ۴/۱۵۴- ۱۵۴۷، عالم الفوائد. [۱۹۴۴] ابن ابی حاتم در تفسیرش، ۱/۶۲، شماره ی ۲۲۹ این روایت را آورده و اسنادش طبق گفته‌ی شیخ سلیمان، خوب است. [۱۹۴۵] امام احمد در «المسند»، ۴/۴۰۳؛ ابن ابی شیبه در مصنف خود، شماره‌ی ۲۹۵۴۷؛ بخاری در «الکنی» ص۵۸ و طبرانی در «المعجم الکبیر»- آن گونه که در «مجمع الزوائد»، ۱۰/۲۲۳ آمده- و در «معجم الأوسط»، شماره‌ی ۳۴۷۹ آن را روایت کرده‌اند. این حدیث، حسن لغیره است و شواهدی از طریق حدیث ابوبکر صدیق و ابوهریره و عایشه شدارد. در اسناد این احادیث، ضعف وجود دارد و این ضعف در برخی از آن احادیث، شدید است. [۱۹۴۶] ابن ابی دنیا در کتاب «الصمت»، شماره‌ی ۳۵۷ آن را روایت کرده و در اسنادش، فردی مبهم و ناشناس وجود دارد. [۱۹۴۷] طیالسی در مسندش، شماره‌ی ۱۸۹۶؛ امام احمد در «المسند»، ۲/۸۶ و ۳۴؛ ابوداود در سننش، شماره‌ی ۳۲۵۱؛ ترمذی در سننش، شماره‌ی ۱۵۳۵؛ علی ابن جعد در مسندش، شماره‌ی ۸۹۵؛ ابن حبان در صحیحش، شماره‌ی ۴۳۵۸؛ ابوعوانه در صحیحش، ۴/۴۴-۴۵؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۱/۱۸ و ۵۲، و ۴/۲۹۷؛ بیهقی در «السنن الکبری»، ۱۰/۲۹ و دیگران از عبدالله بن عمر آن را روایت کرده‌اند. ترمذی در سننش، به شماره‌ی ۱۵۳۵ آن را حسن دانسته و حاکم در «المستدرک»، ۱/۱۸ و ۵۲ و ۴/۲۹۷ آن را صحیح دانسته است. این حدیث، حدیثی صحیح است. [۱۹۴۸] حاکم در «المستدرک»، ۱/۱۸؛ ابونعیم در «تاریخ أصبهان»، ۱/۴۱۹ و دیگران این حدیث را روایت کرده‌اند و در سند آن، ضعف وجود دارد. [۱۹۴۹] بخاری در صحیحش، (شماره‌ی ۲۵۳۳- البغا) و مسلم در صحیحش، شماره‌ی ۱۶۴۶ آن را روایت کرده‌اند. [۱۹۵۰] امام احمد در «المسند»، ۵/۳۵۲؛ ابوداود در سننش، شماره‌ی ۳۲۵۳؛ ابن حبان در صحیحش، شماره‌ی ۴۳۶۳؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۴/۲۹۸ و دیگران این حدیث را روایت کرده‌اند و اسنادش صحیح است. حاکم و ابن حبان و نووی در «ریاض الصالحین»،ص ۳۸۷ و دیگران این حدیث را صحیح دانسته‌اند. [۱۹۵۱] ابن ابی دنیا در کتاب «الصمت»، شماره‌ی ۳۵۶ و ابن ابی شیبه در مصنفش، شماره‌ی ۱۲۲۸۳ این روایت را نقل کرده‌اند و اسنادش صحیح می‌باشد. [۱۹۵۲] التمهید، ۱۴/۳۳۶. ونگا: الاستذکار، ۵/۲۰۳. [۱۹۵۳] ابن جریر- همان طور که در فتح الباری، ۱۱/۵۳۵ و شاید در «تهذیب الآثار» آمده- و ابن ابی حاتم در تفسیرش- آن گونه که در تفسیر ابن کثیر، ۴/۲۴۷ آمده- این گفته راروایت کرده اند. [۱۹۵۴] ابن جریر- همان طور که در فتح الباری، ۱۱/۵۳۵ و شاید در «تهذیب الآثار» آمده. [۱۹۵۵] مسلم در صحیحش شماره‌ی ۱۱ این حدیث را از طلحهسروایت کرده و در صحیح بخاری، عبارت : «وأبیه» وجود ندارد. [۱۹۵۶] در نسخه‌ی «ط»، عبارت : «لتنبأنه» آمده است. [۱۹۵۷] مسلم در صحیحش به شماره‌ی ۲۵۴۸ این حدیث را روایت کرده است. در صحیح مسلم، این حدیث با روایت متعددی آمده که در آنها، عبارت : «نعم وأبیك لتنبان» نیامده جز روایتی که از طریق شریک بن عبدالله نقل شده که در ضعف او شک وجود دارد و فقط او این عبارت اضافی را روایت کرده است. [۱۹۵۸] ابوبکربن عربی در «أحکام القرآن »، ۴/۳۹۷ گوید: «در نسخه‌ی مشرقیه در اسکندریه این حدیث را با لفظ: «أفلح والله إن صدق» دیده ام. ممکن است لفظ «والله» به لفظ «وأبیه» تحریف شده باشد. لفظ محفوظ و دست نخورده، عبارت: «أفلح إن صدق» است. [۱۹۵۹] التمهید ۱۴/۳۶۷. [۱۹۶۰] السنن الکبری اثر بیهقی، ۱۰/۲۹. [۱۹۶۱] شرح صحیح مسلم، ۱/۱۶۸. [۱۹۶۲] تخریج و ذکر لفظ آن، به زودی خواهد آمد. [۱۹۶۳] احتمالاً ماوردی این سخن را در «الحاوی» گفته باشد. [۱۹۶۴] الروض الأنف، ۴/۶۸. [۱۹۶۵] بخاری در صحیحش به شماره‌ی ۵۷۵۷ و مسلم در صحیحش به شماره‌ی ۱۶۴۶ آن را روایت کرده اند. [۱۹۶۶] مسلم در صحیحش به شماره‌ی ۱۶۴۶ این حدیث را روایت کرده است. [۱۹۶۷] امام احمد در «المسند»، ۱/۱۸۶ و ۱۸۳؛ نسائی در سننش، به شماره‌ی ۳۷۷۷؛ ابویعلی در مسندش، به شماره‌ی ۷۱۹؛ ابن حبان در صحیحش، به شماره‌ی ۴۳۶۴ و دیگران این حدیث را روایت کرده اند و اسنادش صحیح است. [۱۹۶۸] بخاری در صحیحش، (شماره‌ی ۵۷۵۶- البغا) و مسلم در صحیحش، به شماره‌ی ۱۶۴۷ این حدیث را از ابوهریرهسروایت کرده اند. [۱۹۶۹] این لفظ در روایتی از حدیث سعد که شیخ سلیمان قبلاً ذکرش کرد، آمده و بزار در مسندش، شماره‌ی ۱۱۴۰؛ طحاوی در «شرح مشکل الآثار»، ۲/۳۰۱ و دیگران این روایت را آورده اند. لفظ طحاوی این است: «اتفل عن یسارک ثلاثاً وقل: لا إله إلا الله وحده، واستغفر الله تعالی، ولا تعد»: «سه مرتبه از سمت چپ ات، آب دهانت را بینداز و لا إله إلا الله بگو و از خدای متعال طلب آمرزش بکن و دیگر این کار را تکرار مکن». این حدیث، حدیثی صحیح است. [۱۹۷۰] ابن مفلح در «الفروع» ۶/۲۶۴، مرداوی در «الإنصاف»، ۱۱/۱۴ این رأی را به جمهور حنابله نسبت داده‌اند و اظهار داشته‌اند که این رأی، مذهب حنبلی هاست. [۱۹۷۱] ابن وهب- آن گونه که در «المدوّنة»، اثر سحنون ۳/۱۰۸ آمده-؛ عبدالرزاق در مصنف اش، به شماره‌ی ۱۵۹۲۹؛ ابن ابی شیبه در مصنف اش، شماره‌ی ۱۲۲۸۱؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، شماره‌ی ۸۹۰۲ و دیگران این گفته را روایت کرده اند و اسنادش صحیح است. [۱۹۷۲] الترغیب و الترهیب، ۳/۳۷۲. [۱۹۷۳] الفتاوی الکبری، ۴/۶۲۱. [۱۹۷۴] طیالسی در مسندش، شماره‌ی ۴۳۰؛ ابن مبارک در مسندش، شماره‌ی ۱۸۰؛ امام احمد در «المسند»، ۵/۳۸۴، ۳۹۴ و ۳۸۹؛ ابن ابی شیبه در مصنف اش، شماره‌ی ۲۶۶۹۰؛ ابوداود در سننش، شماره‌ی ۴۹۸۰؛ نسائی در «السنن الکبری»، شماره‌ی ۱۰۸۲۱ و دیگران از عبدالله بن یسار از حذیفهساین حدیث را روایت کرده اند. اسناد این حدیث، صحیح است. درست این است که عبدالله بن یسار از حذیفه این حدیث را شنیده است. بخاری درباره‌ی این حدیث در مقایسه با حدیث عبدالله بن یسار از قتیله- آن گونه که در «علل الترمذی» ص۲۴۵ آمده – می‌گوید: «به نظر من، اینکه عبدالله بن یسار این حدیث را از حذیفهسشنیده، راحج‌تر و صحیح‌تر است. نووی در «ریاض الصالحین»،ص۳۹۵ این حدیث را صحیح دانسته است. [۱۹۷۵] عبدالرزاق از معمر در جامع اش، ۱۹۸۱۱- ۱۹۸۱۲ و ابن ابی دنیا در کتاب «الصمت»، شماره‌ی ۳۴۴ این گفته را روایت کرده‌اند. [۱۹۷۶] شیخ عبدالرحمن بن حسن در کتاب «فتح المجید»، ۲/۶۹۵ فوایدی در مورد به دست آوردن علم سودمند در دنیا و آخرت، بیان کرده است. اگر ترس از اطاله‌ی کلام نبود، قطعاً آن را نقل می‌کردم. جهت اطلاعات بیشتر به آنجا مراجعه کنید.