تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

نوع سوم: شرک در توحید الوهیت و عبادت:

نوع سوم: شرک در توحید الوهیت و عبادت:

قرطبی می‌گوید: «اصل شرک اعتقاد به این است که خداوند در الوهیت شریکی دارد، که این بزرگ‌ترین شرک و شرک جاهلیت است و بعد از این معتقد بودن به این که خداوند در کارها شریکی دارد که در رتبه‌ی دوم قرار دارد و این قول کسی است که می‌گوید: غیر از خداوند موجودی دیگر به‌طور مستقل کاری را انجام می‌دهد و ایجاد می‌نماید، این شرک است حتی اگر گوینده به خدا بودن آن موجود معتقد نباشد» [۱۰۲].

شرک در عبادت به دو نوع است: اول این که برای خداوند همتایی قرار دهد و او را به فریاد بخواند همان‌طور که خدا را به فریاد می‌خواند و صدا می‌زند و از او طلب شفاعت کند همان‌طور که از خدا می‌خواهد، و به او امیدوار باشد همان‌طور که به خدا امید دارد و او را دوست بدارد همان‌گونه که خداوند را دوست می‌دارد و از آن بترسد به همان صورتی که از خداوند می‌ترسد، و خلاصه این که برای خداوند همتایی قرار دهد و او را پرستش کند همان طور که خدا را می‌پرستد. این شرک اکبر است که خداوند در مورد آن می‌گوید: ﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗاۖ[النساء: ۳۶]. «و الله را پرستش کنید و چیزی را با او شریک نگردانید».و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ[النحل: ۳۶]. «در هر امتی پیامبری(با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید».

و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبِّ‍ُٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٨[یونس: ۱۸]. «و جز الله چیزهایی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رسانند و نه سودی؛ و می‌گویند: «این‌ها شفیعان ما نزد الله هستند». بگو: آیا به گمان خود الله را(از وجود شفیعانی) آگاه می‌سازید که او در آسمان‌ها و زمین سراغ ندارد؟! الله از شرکی که به او می‌ورزند، پاک و برتر است».و می‌فرماید: ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ مَا لَكُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا شَفِيعٍۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ٤[السجدة: ۴]. «الله، ذاتی است که آسمان‌ها و زمین و آنچه را میان آنهاست، در شش روز آفرید و بر عرش مستقر گشت؛ جز او هیچ کارساز و شفاعت‌‌گری ندارید. پس آیا پند نمی‌گیرید؟» و آیاتی که از این شرک نهی می‌کنند و باطل بودن آن را بیان می‌دارند، بسیار زیادند.

دوم: شرک اصغر، مثل ریاکاری اندک، و تظاهر برای مخلوق و انجام ندادن عبادت خالصانه برای خداوند، بلکه چنین فردی گاهی عبادت را برای رسیدن به اهداف شخصی خود و گاهی برای به دست آوردن دنیا و یا رسیدن به مقام و مرتبه نزد مردم، انجام می‌دهد. پس هم خداوند در عمل او بهره‌ای دارد و هم مخلوق بهره‌ای دارند. شرک ‌ورزیدن به خدا در کلمات، مثل سوگند خوردن به غیر از خدا و گفتن این که «هر چه خدا بخواهد و شما بخواهی» و کسی را جز خدا و تو ندارم و من در حمایت الله و حمایت تو هستم و امثال آن، از همین نوع است. و گاهی بر حسب هدف و حالت گوینده این کلمات شرک اکبر به‌شمار می‌آیند. این بود خلاصه‌ی سخن ابن قیم و غیره. [۱۰۳]

مؤلف همه‌ی انواع عباداتی که باید خالصانه فقط برای خدا انجام شوند را با اشاره به بخشی از آن و بیان آن چه با آن منافات دارد از قبیل شرک ورزیدن در عبادت، اراده و کلمات، را به‌طور مفصل در این کتاب بیان کرده است که مفصلا بیان خواهد شد. خدا او را رحمت کند و از وی راضی باشد.

ممکن است گفته شود که چرا مؤلف در آغاز کتاب خطبه و درآمدی ذکر نکرده که بیانگر هدف او باشد، چنان که دیگر نویسندگان چنین می‌کنند؟ در پاسخ گفته می‌شود - خداوند می‌داند - اما گویا ایشان به دلالت عنوان بر هدف و منظور خویش، بسنده کرده است و کتابش را این‌گونه آغاز نموده: (کتاب التوحید) و آیاتی را ذکر کرده که بیانگر هدف و منظور او می‌باشند، پس گویا ایشان می‌گوید: «منظورم بیان همه‌ی انواع توحید است که بیشتر مردم در حالی که نمی‌دانند دچار شرک شده‌اند و می‌خواهم بخشی از انواع شرک که با توحید منافات دارد و آنها نمی‌دانند را بیان کنم». بنابراین ایشان به اشاره کردن بسنده نموده است.

الف و لام در (التوحید) برای عهد ذهنی می‌باشند.

می‌گوید: (و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ٥٦[الذاریات: ۵۶]. «و انسان‌ها و جن‌ها را تنها برای این آفریدم که مرا عبادت و پرستش نمایند».

شیخ‌الاسلام می‌گوید: «عبادت یعنی اطاعت از خداوند با انجام فرمان‌هایی که به زبان پیامبران به آن امر شده است [۱۰۴]». و همچنین می‌گوید: «عبادت اسم جامعی است که همه‌ی گفته‌ها و اعمال باطنی و ظاهری را که خداوند دوست دارد و می‌پسندد شامل می‌شود.» [۱۰۵]

حافظ ابن قیم می‌گوید: «و مدار عبادت بر پانزده قاعده است هر کس این قواعد را کامل نماید مراتب عبودیت و بندگی را کامل کرده است و توضیحش این است که عبادت بر قلب، زبان و جوارح تقسیم می‌شود و احکام عبودیت پنج تا هستند که عبارتند از واجب، مستحب، حرام، مکروه و مباح. و هر یک از این‌ها به قلب، زبان و جوارح تعلق می‌گیرند» [۱۰۶].

قرطبی می‌گوید: «اصل عبادت یعنی کرنش، فروتنی و وظیفه‌های شرعی که مکلفین به انجام آن موظف هستند عبادت می‌باشند، چون آن‌ها بدان ملتزم، پای‌بند و آن را فروتنانه برای خداوند انجام می‌دهند [۱۰۷]». و ابن‌کثیر می‌گوید: «عبادت در لغت از کرنش و فروتنی گرفته شده است، گفته می‌شود: طریق معبّدٌ: یعنی راه هموار و بعیرٌ معبّدٌ: یعنی شتر رام شده و خوار. و در شریعت عبارت است از آن چه همراه با کمال محبت و فروتنی و هراس انجام می‌شود» [۱۰۸].

همچنین دیگر علماء همانند آن‌ها گفته‌اند. و معنای آیه‌ی مذکور این است که خداوند خبر داده است که انسان‌ها و جن‌ها را نیافریده مگر برای این که او را عبادت کنند، پس حکمت از آفرینش انسان‌ها و جن‌ها عبادت است و آن چه سرداران و آقایان از برده‌های خود می‌خواهند که آن‌ها را در تأمین خوراک و غذا یاری دهند هدف خداوند نبوده است، بلکه خداوند خودش روزی‌دهنده و باقدرت است و او خوراک می‌دهد و خوراک داده نمی‌شود. چنان که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّٗا فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَهُوَ يُطۡعِمُ وَلَا يُطۡعَمُۗ[الأنعام: ۱۴]. «بگو: آیا جز الله، پدیدآورنده‌ی آسمان‌ها و زمین(کسی دیگر) را دوست و یاور بگیرم؟! حال آن که اوست که روزی می‌دهد و روزی نمی‌گیرد».

عبادت خداوند یعنی با انجام آن چه الله تعالی بدان دستور داده از او فرمانبرداری شود و از آن چه او نهی کرده پرهیز شود، این حقیقت دین اسلام است. چون معنای اسلام یعنی تسلیم شدن برای خدا و با نهایت فرمانبرداری و تواضع و فروتنی برای خدا.

علی‌بن ابی‌طالب سدر مورد آیه‌ی مذکور می‌گوید: «(انسان‌ها و جن‌ها را نیافریدیم) مگر برای آن که به آنان فرمان دهم که مرا بپرستند، و آنان را به پرستش خویش فرا می‌خوانم» [۱۰۹].

مجاهد می‌گوید: «مگر برای آن که آنان را امر و نهی کنم [۱۱۰]». و زَجّاج [۱۱۱]و شیخ الاسلام ‌الاسلام [۱۱۲]همین را اختیار کرده‌اند.

شیخ‌الاسلام می‌گوید: و گفته‌ی الهی که می‌فرماید: ﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى٣٦[القیامة: ۳۶]. «آیا انسان گمان می‌کند که بی‌هدف رها می‌شود؟» بر همین مفهوم دلالت می‌نماید و امام شافعی می‌گوید: [یعنی آیا انسان می‌پندارد] که بیهوده رها شود و امر و نهی نمی‌شود [۱۱۳]». و می‌فرماید: ﴿قُلۡ مَا يَعۡبَؤُاْ بِكُمۡ رَبِّي لَوۡلَا دُعَآؤُكُمۡۖ[الفرقان: ۷۷]. « بگو: اگر دعایتان نباشد، پرورگار من اعتنائی به شما ندارد» یعنی اگر او را عبادت نکنید.

و چند جا در قرآن می‌فرماید: ﴿ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ [۱۱۴]. «پروردگارتان را عبادت کنید». ﴿ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ[النساء: ۱]. «تقوای پروردگارتان را پیشه نمایید». خداوند انسان‌ها را به چیزی فرمان داده که برای آن آفریده شده‌اند و پیامبران را به سوی انسان‌ها و جن‌ها برای آن فرستاده است و منظور آیه همین است و جمهور مسلمین از آن همین را فهمیده‌اند و این آیه را به عنوان دلیل ذکر می‌کنند و اقرار می‌کنند که خداوند آنان را آفریده تا او را به گونه‌ی شرعی بپرستند. عبادت مشروع یعنی اطاعت از خدا و اطاعت از پیامبرانش، نه این که انسان‌ها حق خداوند را که انسان‌ها را برای آن آفریده ضایع کنند. می‌گوید: این آیه شبیه فرموده‌ی الهی است که می‌فرماید: ﴿وَلِتُكۡمِلُواْ ٱلۡعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰكُمۡ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ١٨٥[البقرة: ۱۸۵]. «تا روزه‌ی ماه رمضان را کامل کنید و الله را بر این که هدایتتان کرده، به بزرگی یاد کنید». و ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ[النساء: ۶۴]. «و هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای این که به خواست پروردگار از او اطاعت کنند». بعضی از مردم امر پیامبران را اطاعت می‌کنند و بعضی دیگر از امر آنها سرپیچی می‌کنند. همچنین خداوند انسان‌ها را فقط برای این آفریده که او را بپرستند. آن وقت ممکن است خدا را عبادت کنند و ممکن است او را عبادت نکنند.

و خداوند نگفته است که کار اوّل - یعنی آفرینش - را انجام داده تا همه بندگان کار دوم یعنی عبادت را انجام دهند. بلکه فرموده آن‌ها را آفریده تا عبادت او را انجام دهند و اگر او را بپرستند خوشبخت می‌شوند و او از آنان راضی و خوشنود می‌گردد. [۱۱۵]آیه‌ی مذکور دلالت می‌نماید که عبادت فقط مختص الله است چون خداوند شما را آفریده و با قدرت، خواست و رحمت خویش بر شما انعام نموده بدون آن که در ابتدا از سوی شما سببی برای جلب انعام او باشد و آن‌چه خداوند برای شما انجام داده کس دیگری توانایی آن را ندارد و سپس وقتی شما برای روزی به او نیازمند هستید تنها اوست که روزی می‌دهد و اوست که زیان را از شما دور می‌سازد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿أَمَّنۡ هَٰذَا ٱلَّذِي هُوَ جُندٞ لَّكُمۡ يَنصُرُكُم مِّن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِۚ إِنِ ٱلۡكَٰفِرُونَ إِلَّا فِي غُرُورٍ٢٠ أَمَّنۡ هَٰذَا ٱلَّذِي يَرۡزُقُكُمۡ إِنۡ أَمۡسَكَ رِزۡقَهُۥۚ بَل لَّجُّواْ فِي عُتُوّٖ وَنُفُورٍ٢١[الملک: ۲۰-۲۱]. «آیا کیست که از سپاهیان شما باشد و شما را در برابر پروردگار رحمان یاری دهد؟ کافران فقط در فریب(شیطان) به‌سر می‌برند. آیا کیست که به شما روزی دهد، اگر الله، روزی‌اش را(از شما) باز دارد؟ بلکه(آنان) در سرکشی و گریز از حق پافشاری می‌کنند.» خداوند متعال به شما نعمت می‌دهد و با شما مهربانی می‌کند و این مقتضای صفتی است که او بدان مسمّی است و خودش را به آن وصف کرده است؛ زیرا او مهربان، بخشاینده و توانا است. و توانا بودنش از لوازم ذاتش می‌باشد و او همچنین در رحمت، دانش و حکمت به هیچ وجه نیازمند بندگانش نیست و در آن به هیچ صورت نیازی به آفریده‌هایش ندارد، بلکه او از تمام جهانیان بی‌نیاز است، پس هر کس ﴿وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشۡكُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيّٞ كَرِيمٞ[النمل: ۴۰]. «و هرکس سپاسگزارى نماید، به سود خود سپاس مى‏گزارد و هرکس ناسپاسى کند، بی‏گمان پروردگارم بى‏نیاز و کریم است».

پس خداوند متعال بی‌نیاز است و صفات کمالی که سزاوار آن می‌باشد را داراست و این از لوازم ذاتش می‌باشد. و در آن به هیچ کسی نیازمند نیست. پس کار، احسان و بزرگواری او از کمالش است و او کاری را به خاطر آن نمی‌کند که به کسی نیازی داشته باشد، بلکه هر چه بخواهد می‌کند چون او ﴿فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ١٦[البروج: ۱۶]. «آن چه بخواهد، هر چه زودتر و با قدرت هرچه بیشتر به انجام می‌رساند».‌ است، هر چه بخواهد انجام می‌دهد. و او به هر چه بخواهد می‌رسد و در رسیدن به آن به کمک کسی نیاز ندارد و کسی هم نمی‌تواند او را از رسیدن به هدفش باز دارد و در هیچ کاری از کارهایش به یاور و کمک‌کننده‌ای نیازی ندارد و هیچ ‌یک از آفریده‌ها پشتیبان او نیست. [۱۱۶]

و فرموده‌ی الهی که ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ[النحل: ۳۶]. «ما به میان هر امتی پیغمبری را فرستادیم و (محتوی دعوت همه‌ی پیغمبران این بوده است) که خدا را بپرستید و از طاغوت (شیطان، بت ها، ستمگران و غیره... دوری کنید)». گفته‌اند: طاغوت از طغیان گرفته شده یعنی فراتر رفتن از حد و اندازه. و سلف صالح طاغوت را با بیان بعضی از افراد طاغوت تفسیر کرده‌اند. عمربن خطاب سمی‌گوید: «طاغوت شیطان است». و جابر سمی‌گوید: «طاغوت‌ها کاهنانی بودند که شیاطین بر آن‌ها فرود می‌آمدند [۱۱۷]».[روایت ابن أبی‌حاتم].

مجاهد می‌گوید: «طاغوت شیطانی است که به صورت انسان می‌باشد و مردم برای داوری به آن مراجعه می‌کنند و اختیار مردم با آن‌هاست [۱۱۸]».

مالک می‌گوید: «به همه‌ی آن چه به جز خدا پرستش می‌شود طاغوت اطلاق می‌گردد» [۱۱۹]. می‌گویم: این درست است اما باید کسانی را که به عبادت، عبادت‌کنندگان راضی نیستند استثناء کرد.

و حافظ ابن‌قیم می‌گوید: «طاغوت معبود و کسی است که از او اطاعت می‌شود و اطاعت کنندگان او را از حد و اندازه‌اش فراتر برده باشند، پس طاغوت هر قومی کسی است که به جز خدا و پیامبرش برای داوری به او مراجعه می‌کنند و علاوه بر خدا او را می‌پرستند، یا بدون بینش و بصیرتی از سوی خدا از او پیروی می‌نمایند و ناآگاهانه در چیزهایی از او اطاعت می‌کنند که در آن باید از خدا اطاعت نمایند، این‌ها طاغوتیان جهان هستند و هرگاه در آن‌ها فکر کنی و در اوضاع مردم بیندیشی اغلب مردم را می‌بینی که از عبادت و تبعیت خدا و پیامبرش روی برتافته‌اند و به عبادت و تبعیت طاغوت روی آورده‌اند» [۱۲۰].

معنای آیه این است که خداوند متعال خبر می‌دهد که او در میان هر ملتی و هر گروهی از مردم پیامبری با این پیام فرستاده است که: ﴿رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ[النحل: ۳۶]. «که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید».یعنی: فقط و تنها خدا را بپرستید و عبادت غیر از او را رها کنید، مردم برای همین کار آفریده شده‌اند. و پیامبران برای همین هدف فرستاده شده‌اند و کتاب‌ها برای همین منظور نازل گردیده‌اند، چنان که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥[الأنبیاء: ۲۵]. «و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این که به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید.»

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱللَّهَ وَلَآ أُشۡرِكَ بِهِۦٓۚ إِلَيۡهِ أَدۡعُواْ وَإِلَيۡهِ مَ‍َٔابِ[الرعد: ۳۶]. «بگو: جز این نیست که دستور یافته‌ام الله را عبادت و پرستش کنم و به او شرک نورزم. به‌سوی او فرا می‌خوانم و بازگشتم به‌سوی اوست.» این آیه معنای «لا إله ‌إلا الله» است که نفی و اثبات را در بر دارد، همان‌طور که «لا إله ‌إلا الله» نفی و اثبات را در بر دارد. در گفته‌ی الهی که (اعبدوا الله) اثبات است و در (واجتنبوا الطاغوت) نفی است. بنابراین آیه دلالت می‌نماید که باید در اسلام نفی و اثبات باشد و عبادت فقط و تنها برای خدا ثابت شود و عبادت غیر از او نفی گردد. این توحید است که سوره‌ی کافرون آن را بیان می‌دارد و مفهوم گفته‌ی الهی است که می‌فرماید: ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[البقرة: ۲۵۶]. «بنابراین کسی که به طاغوت و معبودان باطل کفر ورزد و به الله ایمان بیاورد، به دستاویز محکم و ناگسستنیِ ایمان چنگ زده است که هیچگاه گسسته نمی‏شود. و الله شنوای داناست».

حافظ ابن قیم می‌گوید: «طریقه‌ی قرآن در چنین جاهایی این‌گونه است که نفی را با اثبات همراه می‌آورد، عبادت غیر از خدا را نفی می‌کند و عبادت خداوند را اثبات می‌نماید، این حقیقت توحید است و نفی محض، توحید نیست. همچنین اثبات بدون نفی توحید نمی‌باشد. پس توحید محقق نمی‌شود مگر آن که متضمّن نفی و اثبات باشد که این حقیقت «لا إله ‌إلا الله» است. [۱۲۱]

«کفر ورزیدن به طاغوت شامل: بغض و تنفر داشتن از آن و راضی نبودن به عبادت آن به هیچ وجهی از وجوه است».

آیه دلالت می‌نماید که حکمت از ارسال پیامبران این است که فقط و تنها خدا عبادت شود و عبادت غیر از او ترک شود و آیه بیان می‌دارد که اصل دین همه‌ی پیامبران یک چیز است و آن اخلاص و خاص‌کردن عبادت که باید تنها و فقط برای خدا انجام شود، گرچه شریعت‌های پیامبران، مختلف و متفاوت هستند. چنان که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ[المائدة: ۴۸]. «برای هر یک از شما آیین و راه روشنی قرار داده‌ایم»‌. آیه دلالت می‌نماید که ایمان باید همراه عمل باشد که عقیده‌ی مرجئه و کرامیه را رد می‌نماید.

می‌گوید: (و گفته‌ی الهی که ﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ[الإسراء: ۲۳]. «و پروردگارت سفارش نموده که جز او را عبادت و پرستش نکنید و به پدر و مادر نیکی نمایید.»این در بعضی از اصول ثابت شده است و آیه را به طور کامل ذکر نکرده است. مجاهد می‌گوید: و قضی یعنی توصیه کرده است. [۱۲۲]

أبی بن‌کعب و ابن‌مسعود و ابن‌عباس و غیره شهمین‌طور آیه را خوانده‌اند. [۱۲۳]

ابن‌جریر از ابن‌عباس روایت می‌کند که ﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَیعنی: أمَر: «پروردگارت فرمان داده است [۱۲۴]».

فرموده‌ی الهی که ﴿أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ«أن» مصدریه است و به خاطر (باء) در محل جرّ قرار دارد. یعنی خداوند به شما توصیه و فرمان داده که او را بپرستید و غیر از او دیگران را که مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیستند و خودشان نیازمند رحمت الهی هستند یا جماداتی هستند که هر کسی آن‌ها را بخواند اجابت نمی‌کنند، پرستش نکنید.

و ﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ«یعنی خداوند توصیه و امر نموده که به پدر و مادر نیکی کنید». همان طور که به این توصیه و امر نموده که تنها او را پرستش کنید. و خداوند حق پدر و مادر را در کنار حق خود ذکر نموده تا تأکید کند که حق پدر و مادر مهم است و بعد از حق خداوند واجب‌ترین حق می‌باشد؛ همان‌طور که در قرآن خداوند حق خودش را مقارن با والدین می‌داند چنان که می‌فرماید: ﴿أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ[لقمان: ۱۴]. «که سپاس‌گزار من و پدر و مادرت باش و (بدان ‌که) بازگشت به سوی من است.» و می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا[البقرة: ۸۳]. «و زمانی(را به یادآورید) که از بنی‌اسرائیل پیمان گرفتیم که فقط الله را بپرستید و به پدر و مادر، نیکی نمایید».

خداوند نوع خاصی از انواع احسان را بیان نکرد تا همه‌ی انواع احسان را شامل شود. و روایات زیادی از پیامبر جاست که در آن به نیکی کردن به پدر و مادر امر کرده و به آن تشویق نموده است و نافرمانی پدر و مادر را حرام کرده است. در "صحیح بخاری" از ابن‌مسعود روایت است که می‌گوید: از پیامبر جپرسیدم: از همه کارها چه کاری نزد خدا پسندیده‌تر است؟ فرمود: «نماز سر وقت». گفتم: بعد از آن چه چیزی؟ گفت: «نیکی کردن به پدر و مادر». گفتم: بعد از آن چه؟ فرمود: «جهاد در راه خدا». و اگر بیش‌تر از این می‌پرسیدم بیشتر جوابم را می‌داد. [۱۲۵]

و از ابی‌بکره سروایت است که گفت: پیامبر جفرمود: «آیا شما را از بزرگترین گناهان کبیره آگاه نکنم؟» گفتیم: بله ای پیامبر خدا. فرمود: «شرک ورزیدن به خدا و نافرمانی پدر و مادر». پیامبر تکیه زده بود آن گاه نشست و گفت: «بپرهیزید از گفتار دروغ و گواهی دادن به دروغ». و همچنان آن را تکرار می‌کرد تا این که گفتیم: ای کاش ادامه نمی‌داد [۱۲۶]. [روایت بخاری و مسلم].

از ابوهریره روایت است که: مردی گفت: ای پیامبر خدا از همه مردم چه کسی سزاوارتر است که به او نیکی کنم؟ فرمود: «مادرت» گفت: بعد از او؟ فرمود: «مادرت». گفت: بعد از او؟ فرمود: «پدرت [۱۲۷]».

از عبدالله ‌بن عمرو روایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمود: «خوشنودی پروردگار در خوشنودی پدر و مادر است و ناخشنودی پروردگار در ناخشنودی پدر و مادر است [۱۲۸]». روایت ترمذی و ابن حبان و حاکم آن را صحیح قرار داده‌اند.

و از أبی‌أُسَید [۱۲۹]ساعدی روایت است که می‌گوید: در حالی که نزد پیامبر جنشسته بودیم ناگهان مردی از قبیله‌ی بنی‌سلمه آمد و گفت: ای پیامبر خدا! آیا بعد از مرگ پدر و مادرم می‌توانم به آن‌ها نیکی کنم؟ فرمود: «بله دعا کردن برای آن‌ها و طلب آمرزش نمودن برای آن‌ها، وفا نمودن به وعده‌ی آن‌ها بعد از مرگشان و برقرار داشتن پیوند خویشاوندی که از طریق آنها این پیوند ایجاد شده است، و گرامی داشتن دوستانشان». [ابوداود و ابن‌ماجه و ابن حبان [۱۳۰]].

احادیث زیادی در این خصوص آمده است که علما به‌طور جداگانه آن را نوشته و تصنیف کرده‌اند، امام بخاری بخش مهمی از آن را در کتاب "الأدب المفرد" آورده است. [۱۳۱]

و می‌گوید: فرموده‌ی خداوند متعال: ﴿۞قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ١٥١ وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡيَتِيمِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥۚ وَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ لَا نُكَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۖ وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰۖ وَبِعَهۡدِ ٱللَّهِ أَوۡفُواْۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ١٥٢ وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ[الأنعام: ۱۵۱-۱۵۳].

«بگو: بیایید آن چه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده، برایتان بیان کنم؛ این که چیزی را با او شریک قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید؛ ما، شما و آنان را روزی می‌دهیم و به کارهای زشت اعم از آشکار و پنهانش نزدیک نشوید و کسی را که الله، کشتنش را حرام نموده، جز به‏حق نکشید. این ها، همان احکامی است که (پروردگار) شما را به آن سفارش نموده تا خردتان را بکار بندید. به مال یتیم جز به بهترین شکل نزدیک نشوید تا آن که به سن تشخیص برسد و پیمانه و وزن را به عدالت و به طور کامل ادا کنید. الله، هیچکس را جز به اندازه‌ی توانش تکلیف نمی‌دهد و چون (برای داوری) سخن گفتید، عدالت را رعایت نمایید؛ حتی اگر (در مورد) خویشاوند(تان) باشد و به پیمان الهی وفا کنید. این‌ها همان احکامی است که (الله) شما را بدان سفارش می‌کند تا پند بگیرید. و (به شما خبر داده) که این، راه راست من است؛ پس از آن پیروی نمایید و از راه‌های دیگر پیروی نکنید که در این صورت از راه راست منحرف می‌شوید. این‌ها همان اموری است که پروردگار شما را بدان سفارش می‏کند تا تقوا پیشه سازید

حافظ ابن‌کثیر می‌گوید: خداوند متعال به پیامبرش محمد جمی‌گوید: «ای محمد به این مشرکین که غیر از خدا را عبادت می‌کنند و روزی خدا را بر خود حرام کرده‌اند و فرزندانشان را به قتل می‌رسانند، همه‌ی این کارها را بر اساس آراء و افکار فاسد خود و فریب شیطان انجام می‌دهند. بگو: ﴿تَعَالَوۡاْ بیایید (و جمع شوید). ﴿تۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖآن چه را که خداوند بر شما حرام کرده برایتان بیان ‌کنم، آن چه که واقعا حرام است نه آن‌طور که از روی ظن و گمان چیزهایی را حرام می‌پندارید، بلکه بر اساس وحی الهی و فرمان خداوند به شما می‌گویم ﴿لَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗاۖ: که به خداوند شرک نورزید [و شرک ورزیدن حرام است]، گویا در کلام چیزی محذوف شده که بر سیاق جمله دلالت دارد و تقدیرش: خداوند شما را توصیه نموده که چیزی را انباز او نکنید. بنابراین در آخر آیه می‌گوید: (ذلکم وصّاکم به) [این‌ها اموری هستند که خدا به‌گونه‌ا‌ی موکد شما را بدان‌ها توصیه می‌نماید].

می‌گویم خداوند این آیات محکمات را با تحریم شرک و نهی کردن از آن آغاز نموده است، پس بر ما شرک ورزیدن به خودش را حرام نموده و این شامل هر مشرک و هر شرکی می‌شود که در آن نوعی از انواع عبادت [برای غیر از خدا انجام شده باشد]، چون کلمه‌ی «شیئاً» جزو نکره‌ترین نکره‌هاست بنابراین همه‌ی چیزها را شامل می‌شود و خداوند برای بندگانش جایز قرار نداده که چیزی را انباز و شریک او سازند و شرک ورزیدن به خدا بزرگ‌ترین ظلم و زشت‌ترین زشتی می‌باشد.

کلمه‌ی «شرک» و «شریک» بر این دلالت می‌نماید که مشرکین خدا را عبادت می‌کردند اما غیر از خدا بت‌ها و صالحان را شریک او قرار می‌دادند، بنابراین به این دعوت داده شدند که عبادت غیر از خدا را ترک نمایند و فقط و تنها خدا را بپرستند، چون «لا إله ‌إلا الله» این مفهوم و معنا را در بر دارد. لذا پیامبر جآنان را دعوت می‌داد تا لا إله ‌إلا الله را به زبان بیاورند و به مفهوم آن عمل نمایند و به آن معتقد باشند. بنابراین وقتی پرسیده می‌شدند که پیامبر به آن‌ها چه می‌گوید، می‌گفتند: او می‌گوید: خدا را بپرستید و چیزی را شریک او نکنید و آن چه پدرانتان می‌گفته‌اند آن را رها کنید، چنان که ابوسفیان می‌گفت. [۱۳۲]

و فرموده‌اش: (وبالوالدين إحساناً)قرطبی می‌گوید: نیکی به پدر و مادر یعنی: نیکی کردن، حفاظت و نگهداری آن‌ها، اطاعت و دور کردن بردگی از آن‌ها و حکم‌فرمایی نکردن بر آن ها، کلمه‌ی (إحساناً)بنا بر مصدر بودن منصوب است و ناصب آن فعل مضمری از خود آن است و تقدیرش این گونه است: (وأحسنوا بالوالدين إحساناً) [۱۳۳].

و فرموده‌اش: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ[الأنعام: ۱۵۱]. إملاق یعنی: فقر «و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید ما به شما و آن‌ها روزی می‌دهیم». یعنی دختران خود را از ترس فقر و تنگدستی زنده به گور نکنید چون من به آن‌ها و به شما روزی می‌دهم. چون برخی از مشرکین فرزندان دختر و پسر خود را از ترس فقر می‌کشتند.[قرطبی] [۱۳۴].

در «صحیحین» از ابن‌مسعود روایت است که گفت: گفتم: ای پیامبر خدا! چه گناهی نزد خدا از همه گناهان بزرگتر است؟ فرمود: «این که برای خدا همتایی قرار دهی و حال آن که خدا تو را آفریده است». گفتم: سپس چه گناهی؟ فرمود: «این که فرزند خود را از ترس این که با تو غذا می‌خورد بکشی». گفتم: بعد از آن چه چیزی؟ فرمود: «این که با زن همسایه‌ات زنا کنی». سپس پیامبر خدا این آیه را تلاوت نمود که ﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا٦٨[الفرقان: ۶۸]. «و آنان که معبودی جز الله را نمى‏پرستند، و کسى را که الله، خونش را حرام کرده است، جز به‏حق نمى‏کشند و زنا نمى‏کنند؛ واگر کسى مرتکب این(اعمال) شود، مجازات سختى خواهد دید﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ[الأنعام: ۱۵۱]. «ما، شما و آنان را روزی می‌دهیم و به کارهای زشت اعم از آشکار و پنهانش نزدیک نشوید.» ابن عطیه می‌گوید: «از همه‌ی انواع زشتی‌ها و گناهان به‌طور عام و کلی نهی شده است [۱۳۵]». (ظهر و بطن) دو حالتی که بر همه اشیاء قرار می‌گیرد.

و در تفسیری که منسوب به أبی‌علی طبری حنفی است - که تفسیر بزرگی می‌باشد [۱۳۶]- آمده است: (ولا تقربوا الفواحش) یعنی: زشتی‌ها. (به زشتی‌ها نزدیک نشوید). [۱۳۷]

از ابن‌عباس، ضحاک و سدی روایت است: که بعضی از کافران در زنا کردن به صورت پنهانی اشکالی نمی‌دیدند. [۱۳۸]و گفته‌ می‌شد: ظاهر یعنی چیزی که بین شما و مردم است و باطن یعنی آن‌چه بین شما و خداوند است. [۱۳۹]

در «صحیحین» از ابن‌مسعود روایت است که گفت پیامبر جفرمود: «هیچ کسی از خدا با غیرت‌تر نیست به خاطر این، زشتی‌های آشکار و پنهان را حرام کرده است [۱۴۰]».

﴿وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ[الأنعام: ۱۵۱]. ابن‌کثیر می‌گوید: «این از جمله اموری است که خداوند با نص و همراه با تأکید از آن نهی کرده است وگرنه در نهی کردن از زشتی‌ها داخل است» [۱۴۱].

در «صحیحین» از ابن‌ مسعود از پیامبر جروایت است که: «ریختن خون مسلمانی که به «لا إله‌إلا الله» و به این که من رسول خدا هستم گواهی می‌دهد حلال نیست مگر در یکی از این سه حالت: زناکار متأهل، فرد در مقابل فرد (قصاص) و کسی که دینش را ترک نماید و از جماعت مسلمین جدا شود [۱۴۲]».

ابن عمر [۱۴۳]از پیامبر جروایت می‌کند که فرمود: «هر کسی فردی را که با مسلمین پیمان صلح دارد کشت بوی بهشت به مشامش نمی‌رسد و حال آن که بوی بهشت از فاصله‌ی چهل سال راه به مشام می‌رسد [۱۴۴]». [صحیح بخاری] [۱۴۵]

﴿ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ١٥١[الأنعام: ۱۵۱]. ابن عطیه می‌گوید: (ذلکم) به این محرمات اشاره دارد. الوصیة:دستور و فرمان مؤکد و مقرر. و(لعلکم تعقلون) صفت( ترجی) امید داشتن به (ضمیر کم) که اشاره به ما دارد اضافه شده است. یعنی هر کسی این وصیت را بشنود امید است تحت تأثیر قرار گیرد و به عقل آید. [۱۴۶]

می‌گویم: این درست نیست؛ و درست این است که لَعَلّ در این جا برای تعلیل است یعنی خداوند ما را به این وصیت‌ها توصیه نمود، تا آن را بفهمیم و به آن عمل کنیم. چنان که می‌فرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ[البینة: ۵]. «و فرمان نیافتند جز آن که الله را مخلصانه و بر پایه‌ی آیین توحیدی، در حالی عبادت کنند که دین و عبادت را ویژه‌ی او بدانند و نماز را برپا دارند و زکات دهند».

طبری حنفی در "تفسیر" خود گفته: الله متعال اول (تعقلون) را ذکر نمود، سپس (تذکرون) و سپس (تتقون) را بیان کرده است چون آن‌ها وقتی بیندیشند به یاد می‌آورند، وقتی به یاد آورند می‌ترسند و از مواردی که انسان را هلاک می‌کند پرهیز می‌کنند».

﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡيَتِيمِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥۚ[الأنعام: ۱۵۲]. «و به مال یتیم نزدیک نشوید مگر به صورتی که بهتر است تا آن که یتیم به سن رشد برسد». ابن عطیه می‌گوید: «در این‌جا از نزدیک شدن نهی شد، که همه‌ی صورت‌های تصرّف کردن را شامل می‌شود و برای بستن راه تصرّف مال یتیم، نزدیک شدن به آن را نهی کرده است، سپس تلاش برای این که مال یتیم رشد نماید را استثنا نمود. مجاهد می‌گوید: (التی هی أحسن) شیوه‌ای که بهتر است، همان تجارت کردن با مال یتیم است. [۱۴۷]

بنابراین اگر ناظر بر اموال یتیم، دارایی داشت و می‌توانست با آن زندگی نماید بهتر آن است که وقتی مال و دارایی یتیم ثمره داد از آن خرج و مزد نگیرد اما اگر مال و دارایی نداشت و بدون گرفتن نقد و خرج خود نمی‌توانست از اموال یتیم مراقبت و سرپرستی نماید می‌تواند از سودهایی که به دنبال مراقبت و سرپرستی او به دست می‌آیند مخارج خود را تأمین کند و در صورتی که برنداشتن از مال یتیم سبب شود که آن اموال بی‌سرپرست بماند بهتر این است که بر مال وی نظارت داشته باشد و با روش نیک از آن بخورد. [۱۴۸](ابن زید). [۱۴۹]

و ﴿حَتَّىٰ يَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥۚ[الأنعام: ۱۵۲]. امام مالک و غیره گفته‌اند: یعنی این که به سن رشد برسد و به سن بلوغ برسد و نادانی از او دور شده باشد. ابن‌عطیه می‌گوید: این صحیح‌ترین قول و مناسب‌ترین آن در اینجاست. [۱۵۰]

می‌گویم: و مانند همین از زید بن أسلم، شعبی، ربیعه و غیره روایت شده است و فرموده‌ی الهی بر همین دلالت می‌نماید که می‌فرماید: ﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّكَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ[النساء: ۶]. «و یتیمان را بیازمایید تا آن که(به سن) ازدواج برسند؛ پس اگر از آنان حسن تدبیر یافتید، اموالشان را به آنان برگردانید

[یتیمان را بیازمایید تا آن گاه که به سن ازدواج می‌رسند اگر از آنان صلاحیت و حسن تصرف دیدید، اموالشان را بدیشان برگردانید]. خداوند برای برگردان اموال یتیمان به خودشان سه شرط ذکر کرده است:

اول این که باید آن‌ها آزموده شوند تا مشخص شود که منافع و مصالح خود را تشخیص می‌دهند و می‌توانند به تدبیر و سامان‌دهی اموال خود بپردازند. دوم این که به سن بلوغ برسند. و سوم این که صلاحیت و حسن تصرف داشته باشند.

﴿وَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ[الأنعام: ۱۵۲]. ابن‌کثیر می‌گوید: «خداوند متعال فرمان می‌دهد که در داد و ستد، عدالت رعایت شود، همان‌طور که برای ترک دادگری و عدالت در داد و ستد هشدار داده است» و می‌فرماید: ﴿وَيۡلٞ لِّلۡمُطَفِّفِينَ١ ٱلَّذِينَ إِذَا ٱكۡتَالُواْ عَلَى ٱلنَّاسِ يَسۡتَوۡفُونَ٢ وَإِذَا كَالُوهُمۡ أَو وَّزَنُوهُمۡ يُخۡسِرُونَ٣[المطففین: ۱-۳]. «وای بر کم‌فروشان! کسانی که چون کالایی از مردم را (برای خود) پیمانه می‌کنند، به‌تمام و کمال پیمانه می‌گیرند. و چون کالایی از خود را برای مردم پیمانه یا وزن نمایند، کم می‌گذارند». تا آن‌جا که می‌فرماید: ﴿يَوۡمَ يَقُومُ ٱلنَّاسُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٦[المطففین: ۶]. «روزی که مردم در پیش‌گاه پروردگار جهانیان می‌ایستند». و خداوند یکی از امت‌ها را که پیمانه و وزن را از اندازه‌ی لازم می‌کاستند هلاک و نابود کرد [۱۵۱]. و دیگران گفته‌اند: قسط یعنی عدالت و دادگری [۱۵۲].

ترمذی و غیره با اسناد ضعیفی از ابن‌عباس روایت کرده‌اند که گفت: پیامبر خدا جبه اهل پیمانه و ترازو فرمود: «شما کاری در دست دارید که در آن امت‌های گذشته هلاک شده‌اند [۱۵۳]».

این روایت از ابن‌عباس بدون آن که به پیامبر نسبت داده شود (موقوف) با سند صحیح روایت شده است. [۱۵۴]

﴿لَا نُكَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۖابن‌کثیر می‌گوید: «یعنی هر کسی در دادن و گرفتن حق نهایت تلاش خود را مبذول داشت اگر بعد از این که نهایت کوشش خود را کرده است به خطا رفته باشد گناهی بر او نیست». و ابن مردویه از سعید بن مسیب از زبان پیامبر روایت می‌کند که گفت: «پیمانه و وزن را به تمام و کمال و دادگرانه بدهید ما هیچ کس را بیش از اندازه‌ی توانش مکلف نمی‌کنیم». و ابن کثیر می‌گوید: «هرکس پیمانه و ترازو را با تمام و کمال پر کند - خداوند می‌داند که نیت و اراده‌اش این است که پیمانه و وزن را با تمام و کمال می‌دهد - مواخذه نمی‌شود که این تفسیر(وسعها) می‌باشد [۱۵۵]». و می‌گوید: این حدیث مرسل و غریب است [۱۵۶].

می‌گویم: این ردّی بر کسانی است که معتقدند انسان را می‌توان به چیزی مکلف کرد که از توانایی‌اش فراتر است.

﴿وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰۖ[الأنعام: ۱۵۲]. «و هرگاه سخن گویید (یا داوری کنید و یا شهادت می‌دهید)، پس عدالت را رعایت کنید، حتی اگر در مورد نزدیکان (شما) بوده باشد». در این جا به دادگری در سخن و عمل برای خویشاوند و بیگانه فرمان داده شده است. حنفی [۱۵۷]می‌گوید: «عدالت در گفتار و سخن این است که در حق دشمن و دوست به هنگام سخن عدالت رعایت شود و به علت خشم و رضامندی تغییر نکند، بلکه گفتار بر اساس حق و صداقت باشد ﴿وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰۖ[الأنعام: ۱۵۲]. یعنی به نفع خویشاوند یا دوست سخن نگوید». ﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ[المائدة: ۸]. «و نباید دشمنی گروهی، شما را بر آن دارد که عدالت نورزید. عدالت پیشه کنید که به تقوا نزدیک‌تر است و تقوای الهی پیشه نمایید».

﴿وَبِعَهۡدِ ٱللَّهِ أَوۡفُواْۚ[الأنعام: ۱۵۲]. و به پیمان خداوند وفا کنید.

ابن‌جریر می‌گوید: «به وصیتی که خداوند شما را به آن توصیه نموده عمل کنید و به آن وفا نمایید و تسلیم آن شوید، یعنی آن چه شما را بدان امر نموده آن را انجام دهید و آن چه شما را از آن نهی کرده از آن دوری کنید. به کتاب خدا و سنّت پیامبرش عمل کنید، این وفا به عهد و پیمان خداوند است [۱۵۸]». و غیر از او دیگران نیز همین را گفته‌اند.

می‌گویم: توضیح خوبی است، اما ظاهراً آیه در مورد موارد خاص‌تری همچون بیعت، پناه دادن، نذر و امثال آن است و این آیه مثل فرموده‌ی الهی است که می‌فرماید: ﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ[النحل: ۹۱]. «و به پیمان الهی وقتی آن را بستید وفا کنید».

پس منظور آیه همین است آن چه را که آنان گفته‌اند نیز به طریق عام شامل می‏شود.

﴿ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ[الأنعام: ۱۵۲]. خداوند متعال می‌گوید:«این چیزی است که خداوند مؤکدانه شما را بدان توصیه و امر می‌نماید (لعلكم تذكرون) تا پند پذیرید و از آن چه در آن بوده‌اید باز آیید».

﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ[الأنعام: ۱۵۳]. «و(به شما خبر داده) که این، راه راست من است؛ پس از آن پیروی نمایید و از راه‌های دیگر پیروی نکنید که در این صورت از راه راست منحرف می‌شوید».

قرطبی می‌گوید: این آیه‌ی بزرگی است که آن را بر آیات گذشته عطف کرده است، چون خداوند وقتی امر و نهی نمود و از پیروی کردن از راهی غیر از راه خود برحذر می‌دارد و به پیروی از راه خود فرمان می‌دهد. چنان که احادیث صحیح و سلف صالح گفته‌اند. و کلمه‌ی(أنّ) در محل نصب است یعنی (وَاتْلُوا)بخوانید این راه راست من است. [به نقل از فرّاء و کسائی۱].

فرّاء می‌گوید: جایز است که(أنّ) در محل جر باشد یعنی خداوند شما را بدان توصیه نموده و شما را توصیه نموده که این راه من است.

و می‌گوید: الصراط: یعنی راه که دین اسلام است(مستقیماً) منصوب شده بر حال. یعنی راهی که راست و مستقیم است و کجی و انحراف در آن نیست.

پس خداوند به پیروی از راه خود فرمان داده است راهی که آن را بر زبان محمد مشخص کرده و پایان آن بهشت است و از آن راه‌های دیگری منشعب می‌شود، پس هر کسی راه راست و شاهراه را بگیرد و در آن حرکت کند نجات می‌یابد و هرکس از این راه خارج شود به دوزخ و آتش می‌رسد.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ[الأنعام: ۱۵۳]. «و از راه‌ها پیروی نکنید که شما را از راه خدا منحرف می‌سازند [۱۵۹]».

امام احمد، نسائی، دارمی، ابن أبی‌حاتم و حاکم - آن را صحیح دانسته‌اند- از ابن‌مسعود روایت کرده‌اند که گفت: پیامبر خدا جبا دستش خطی کشید و گفت: «این راه راست و مستقیم خداوند است»، سپس خط‌هایی از چپ و راست این خط کشید و گفت: «بر هر یکی از این راه‌ها شیطانی هست که به آن فرا می‌خواند» سپس این آیه را خواند: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ[الأنعام: ۱۵۳].

نواس بن‌سمعان به نقل از پیامبر جمی‌گوید: «خداوند راه راستی را مثال زده است که در دو سمت راه دو دیوار قرار دارد که درهایی در آن دو باز است و بر درها پرده‌ها آویخته شده‌اند و در اول راه کسی صدا می‌زند ای مردم همه وارد راه مستقیم شوید تا منحرف نشوید و شخص دیگری است که از وسط راه صدا می‌زند، پس اگر انسان یکی از این درها را بخواهد باز کند، می‌گوید: آن را باز نکن چون اگر آن را باز کنی وارد آن خواهی شد که برای تو خطرناک است. راه: اسلام است پرده‌ها: حدود الهی و درهای باز: محارم خداوند می‌باشند. و آن دعوت کننده اول راه:کتاب خداست. و دعوت کننده دوم که در بالای راه است؛ واعظ الهی است که در دل هر مسلمانی قرار دارد». امام احمد، ترمذی، نسائی، ابن‌جریر و ابن ابی‌حاتم روایت کرده‌اند. [۱۶۰]

از مجاهد روایت است که در مورد (ولا تتبعوا السبل) می‌گوید: «بدعت‌ها و شبهات». ابن جریر و ابن ابی‌حاتم آن را روایت کرده‌اند.

این راه‌ها یهودیت، مسیحیت، مجوسیت، قبرپرستان، بت پرستان، بدعت‌گزاران و گمراهان، بیگانگان با اسلام و هواپرستان، مجادله‌کنندگان، و اهل کلام را شامل می‌شود، پس پیروی از این‌ها پیروی از راه‌هایی است که انسان را از صراط مستقیم و راه راست دور می‌کند و با اهل دوزخ هماهنگ می‌نماید. چنان که پیامبر جمی‌فرماید: «هر کسی در این امر(دین) ما چیزی پدید آورد که از آن نیست، مردود است [۱۶۱]». و در روایتی دیگر آمده که: «هر عملی که بر خلاف دستور ما باشد مردود است [۱۶۲]». [حدیث صحیح است].

ابن ‌مسعود می‌گوید: «علم را فرا گیرید پیش از آن که از میان گرفته شود و گرفته شدن آن این است که اهل علم از میان برده می‌شوند، آگاه باشید از سخت‌گیری و بدعت‌گزاری و تکلف بپرهیزید و همان امر قدیم را بگیرید [۱۶۳]». گفتم: العتیق همان قدیم است: یعنی به رهنمودی که پیامبر و اصحابش بر آن بوده‌اند تمسک جویید نه آن چه بعد از آن‌ها ایجاد شده است. پس باید از بدعت‌ها گریخت و به راه راست و سنت‌های ارزشمند تمسک جُست؛ که نجات واقعی در آن است. پس سنت و راه و روش درست آن است که سلف صالح بر آن بوده‌اند و این تجارت سودمندی است.[قرطبی آن را روایت کرده است [۱۶۴]].

سهل بن‌عبدالله می‌گوید: «به اثر و سنت چنگ بزنید، زیرا من می‌ترسم که به‌ زودی زمانی بیاید که اگر انسانی پیامبر جو اقتدا به ایشان در همه حالت‌ها را ذکر کند او را مذمت ‌کنند و مردم را از او متنفر ‌نمایند و از او بیزاری ‌جویند و او را تحقیر و اهانت کنند».

می‌گویم: رحمت خدا بر سهل باد چه فراست و درک درستی داشته است! آن‌چه او گفته تحقق یافته و بدتر از آن هم شده است و مردم را به خاطر توحید، پیروی از قرآن و سنت، امر به خاص نمودن طاعت و عبادت برای خدا، ترک عبادت غیر از خدا، به خاطر فرمان دادن به اطاعت از پیامبر و داور قرار دادن ایشان جدر همه امور، کافر قرار می‌دهند.

حافظ ابن قیم /می‌گوید: «ما باید در مورد صراط مستقیم سخن مختصری بگوییم، چون مردم در مورد آن مقوله‌های گوناگونی دارند و بر حسب صفات و متعلقات صراط مستقیم توضیحات متفاوتی می‌دهند اما حقیقت آن یکی است و آن این است که صراط مستقیم راهی است که خداوند برای بندگانش مشخص نموده که این راه، آنان را به خدا می‌رساند و هیچ راهی برای رسیدن به خدا جز این راه وجود ندارد، بلکه همه راه‌ها به روی بندگان بسته‌است به‌جز راهی که خداوند بر زبان پیامبران آن را مشخص نموده و آن را چنان کرده است که بندگانش اگر بخواهند و تلاش کنند به او می‌رسند و آن راهی است که بندگی و عبادت فقط و تنها برای خدا انجام داده شود و تنها از پیامبرش اطاعت شود. هیچ کسی در عبودیت و بندگی شریک خدا قرار داده نشود و در اطاعت از پیامبر کسی شریک پیامبر قرار داده نشود، بنابراین توحید باید خالصانه و بی‌شائبه باشد و فقط و تنها از پیامبر جاطاعت شود و همین است معنای گفته‌ی بعضی از عارفان که می‌گویند: سعادت و رستگاری در دو چیز است: محبت صادقانه و رفتار نیکو و درست که کلمه‌ی لا إله‌ إلا الله و محمد رسول ‌الله متضمن همین مفهوم است.

پس هر چیزی که صراط مستقیم به آن تفسیر شود در این دو اصل داخل است. و نکته‌ی آن این است که با تمام قلب خود خداوند را دوست بداری و با تمام تلاش خویش او را راضی بگردانی و در دلت هیچ جایی نباشد مگر آن‌که در آن محبت الهی موج بزند و هیچ خواست و اراده‌ای نداشته باشی مگر آن که متعلق به خوشنودی او باشد.

مطلب اول با محقق کردن معنای « لا إله‌ إلا الله» به دست می‌آید و مطلب دوّم با محقق کردن مفهوم «محمداً رسول ‌الله» تحقق می‌یابد. و این همان هدایت و دین حق است. یعنی شناختن حق و عمل کردن به آن که انسان آن چه را که خداوند پیامبرش را با آن فرستاده، بشناسد و به آن عمل کند. پس بگو هر جمله و عبارتی که دوست داری در راستای توضیح صراط مستقیم گفته شود محور و مدار آن همین است. [۱۶۵]

می‌گوید: (و فرموده‌اش: ﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗاۖ[النساء: ۳۶]. «و الله را پرستش کنید و چیزی را با او شریک نگردانید» در نسخه‌ای که با خط شیخ ما نوشته شده به همین صورت آمده و آیه ذکر نشده است.

حافظ ابن کثیر می‌گوید: خداوند بندگانش را فرمان می‌دهد که تنها و فقط او را بپرستند و برای او شریکی قایل نشوند، چون او آفریننده، روزی‌دهنده و انعام‌کننده است که در همه حالات بر بندگان لطف دارد، پس او مستحق است که فقط و تنها او را بپرستند و هیچ چیزی از مخلوقات را انباز او نکنند.

می‌گویم: این اولین فرمانی است که در قرآن آمده است یعنی به این فرمان داده شده که فقط و تنها خدا عبادت شود و از شرک ورزیدن نهی شده است، چنان‌که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ وَٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ٢١[البقرة: ۲۱]. «ای مردم! پروردگارتان را پرستش کنید؛ همان ذاتی که شما و پیشینیانتان را آفریده است. باشد که پرهیزکار گردید».

نگاه کنید که چگونه خداوند بندگانش را فرمان می‌دهد که او را بپرستند، یعنی عبادت را خالصانه و فقط برای او انجام دهند و خداوند نگفته که تنها نوعی از عبادت را خاص برای او انجام دهید( دعا، نماز) بلکه فرمان داده که همه‌ی عبادت‌ها فقط و تنها برای او انجام شوند و از شرک ورزیدن به خداوند نهی کرده است و همچنین نوعی از انواع عبادت را خاص نکرده که در آن اجازه‌ی شرک را داده باشد.

این آیه و آیاتی که قبل از آن هستند دلیلی بر این می‌باشند که عبادت یعنی توحید، چون دعوا در توحید است وگرنه مشرکان خدا را عبادت می‌کردند و همچنین غیر از خدا را می‌پرستیدند، پس آن‌ها به توحید فرمان داده شدند و توحید یعنی این‌که عبادت تنها و فقط برای خدا انجام شود و عبادت غیر از خدا ترک گفته شود. و این آیات دلیلی هستند بر این‌که توحید اولین فریضه‌ای است که بر مکلف واجب است و توحید یعنی کفر ورزیدن به طاغوت و ایمان آوردن به خداوند، که مستلزم آن است که تنها خداوند عبادت شود و با او چیزی شریک قرار داده نشود. هر کسی عبادتی از عبادت‌ها را برای غیر از خدا خواه برای فرشته یا پیامبر و خواه برای انسان صالح یا بتی انجام دهد شرک ورزیده است.

ابن‌مسعود سمی‌گوید: هر کسی می‌خواهد به وصیت محمد جنگاه‌ کند که بر آن مهر ایشان زده شده است این آیات را بخواند: ﴿۞قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ١٥١ وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡيَتِيمِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥۚ وَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ لَا نُكَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۖ وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰۖ وَبِعَهۡدِ ٱللَّهِ أَوۡفُواْۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ١٥٢ وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ[الأنعام: ۱۵۱-۱۵۳]. «بگو: بیایید آن‌چه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده، برایتان بیان کنم؛ این‌که چیزی را با او شریک قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید؛ ما، شما و آنان را روزی می‌دهیم و به کارهای زشت اعم از آشکار و پنهانش نزدیک نشوید و کسی را که الله، کشتنش را حرام نموده، جز به‏حق نکشید. این‌ها، همان احکامی است که(پروردگار،) شما را به آن سفارش نموده تا خردتان را بکار بندید. به مال یتیم جز به بهترین شکل نزدیک نشوید تا آن‌که به سن تشخیص برسد و پیمانه و وزن را به عدالت و به طور کامل ادا کنید. الله، هیچکس را جز به اندازه‌ی توانش تکلیف نمی‌دهد و چون(برای داوری) سخن گفتید، عدالت را رعایت نمایید؛ حتی اگر(در مورد) خویشاوند(تان) باشد و به پیمان الهی وفا کنید. اینها همان احکامی است که(الله) شما را بدان سفارش می‌کند تا پند بگیرید. و(به شما خبر داده) که این، راه راست من است؛ پس از آن پیروی نمایید»

ابن‌مسعود، او عبدالله بن‌مسعود بن‌ غافل ابن‌ حبیب هذلی، ابوعبدالرحمان صحابی بزرگوار و از سابقین اولین و از اهل بدر و بیعت رضوان و از علمای بزرگ صحابه است، عمر سایشان را به عنوان امیر کوفه مقرر کرد و ایشان در سال ۳۲ هجری وفات یافت. [۱۶۶]

این گفته‌ی ابن‌مسعود را ترمذی روایت نموده و آن را حسن قرار داده است و همچنین ابن ‌منذر، ابن أبی‌حاتم و طبرانی مانند آن روایت کرده‌اند. [۱۶۷]و ابوعبید و عبد بن ‌حمید از ربیع بن‌ خُثیم همچنین روایت کرده‌اند. [۱۶۸]

بعضی گفته‌اند: یعنی هر کس می‌خواهد به وصیت‌نامه‌ی محمد جکه گویا نوشته شده و بر آن مهر زده شده و اضافه و کم نگردیده نگاه کند، همین آیات را بخواند، نه این‌که پیامبر آن را نوشته و بر آن مهر زده و به آن وصیت کرده است، چون پیامبر جبه چیزی جز کتاب خدا وصیت نکرده است، چنان که در حدیثی که امام مسلم از پیامبر جروایت کرده پیامبر می‌فرماید: «من چیزی را در میان شما می‌گذارم که اگر به آن چنگ زدید هرگز گمراه نخواهید شد و آن کتاب خداوند است [۱۶۹]».

می‌گویم: عباده بن‌صامت روایت می‌کند که پیامبر خدا جمی‌فرماید: «چه کسی از شما با من بر این آیات سه گانه بیعت می‌کند، سپس تلاوت نمود: ﴿۞قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ[الأنعام: ۱۵۱]. تا این‌که هر سه آیه را خواند، سپس فرمود: «هر کس به این‌ها به‌طور کامل عمل کند پاداش او با خداست، و هر کسی از آن‌ها چیزی بکاهد، خداوند اگر در دنیا او را مجازات کرد سزایش را دیده است و اگر کسی را مجازات نکرد و برای آخرت گذاشت کار او با خداست، اگر بخواهد او را مجازات می‌کند و اگر بخواهد او را می‌بخشد». روایت ابن أبی‌حاتم و حاکم و آن را صحیح قرار داده‌اند. [۱۷۰]

پس این دلالت می‌نماید که پیامبر جبه این چیزها توجه داشته است و خیلی به عمل کردن به آن‌ها تشویق می‌کرده است.

و از معاذ بن جبل روایت است که گفت: پشت سر پیامبر جبر الاغی سوار بودم، ایشان به من گفت: «ای معاذ! آیا می‌دانی که حق خدا بر بندگان چیست، و حق بندگان بر خدا چیست؟» گفتم: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند. فرمود: «حق خداوند بر بندگانش این است که او را بپرستند و چیزی را شریک او نکنند و حق بندگان بر خداوند این است که کسی را که به او شرک نورزیده، عذاب ندهد». گفتم: ای رسول خدا! آیا به مردم مژده ندهم؟ فرمود: «به آنان مژده نده که با اعتماد بر این، سستی می‌ورزند».[به روایت صحیحین].

این حدیث در صحیحین روایت شده است [۱۷۱]و بعضی از روایات آن به‌گونه‌ای که مصنف ذکر کرده روایت شده‌اند.

معاذ بن جبل بن عمرو بن أوس انصاری خزرجی ابوعبد الرحمان صحابی معروفی از بزرگان صحابه است. در غزوه‌ی بدر و جنگ‌های بعد از آن حضور داشت و در علم به احکام و قرآن سرآمد همه بود. ایشان در سال هیجده هجری در شام وفات یافت.

این‌که می‌گوید: (پشت سر پیامبر جسوار بود) دلالت بر این دارد که سوار کردن کسی پشت سر خود بر چهارپا جایز است و از این جهت که معاذ سپشت سر پیامبر جسوار شده برای او فضیلتی به شمار می‌آید.

و این‌که می‌گوید: (بر الاغی سوار بودیم) در روایتی دیگر آمده که اسم آن «عفیر» بوده است. ابن‌صلاح می‌گوید: «آن الاغی است که متعلق به پیامبر جبوده و گفته‌اند که این الاغ در حجة‌الوداع مُرد [۱۷۲]». این نشانه‌ی فروتنی و تواضع پیامبر جاست که فردی را پشت سر خود سوار کرد و همچنین ایشان برخلاف متکبّران بر الاغ سوار شد. و این‌که گفت: «آیا می‌دانی حق خدا بر بندگان چیست؟» دانستن یعنی معرفت و شناخت و مطلب را به صورت پرسش و سؤال مطرح کرد تا بهتر درک شود و آموزنده بهتر آن را بفهمد چون وقتی انسان از چیزی پرسیده شود که آن را نمی‌داند و سپس بعد از آن امتحان آگاه کرده شود این گونه آن را بهتر می‌فهمد و به خاطر می‌سپارد و این نشانه‌ی حسن ارشاد، تفهیم و تعلیم پیامبر جاست. و حق خداوند بر بندگان چیزی است که خداوند مستحق آن است و بندگان باید آن را انجام دهند [و واجب است]، اما حق بندگان بر خدا یعنی این‌که آن امر قطعاً تحقق می‌یابد چون خداوند به آن‌ها وعده داده که اگر او را یگانه بدانند پاداش آن‌ها همین است و وعده‌ی الهی حق است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ[الرعد: ۳۱]. «بی‌گمان الله خلف وعده نمی‌کند».

شیخ‌الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «این‌که بنده‌ی فرمان‌بردار مستحق پاداش است، این استحقاق بر اساس انعام و لطف الهی است و استحقاقی نیست که در مقابل و عوض چیزی انجام می‌گیرد مانند حق مخلوقی بر مخلوق دیگر نیست ، بعضی مردم می‌گویند: استحقاق معنی ندارد، اما خداوند از آن خبر داده و وعده‌اش راست است، اما بعضی از مردم استحقاقی اضافه بر این ثابت می‌کنند چنان که کتاب و سنت بر آن دلالت می‌نماید. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَيۡنَا نَصۡرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٤٧[الروم: ۴۷]. «و یاری مؤمنان، حقی بر عهده‌ی ماست». همچنین اهل سنت می‌گویند: خداوند ذاتی است که رحمت را بر خود مقرر کرده است و این حق را بر خود واجب نموده و مخلوقی آن را بر او واجب نکرده است، اما معتزله با قیاس گرفتن بر مخلوق، ادّعا می‌کنند که این حق بر او واجب است و بندگان از او اطاعت کرده‌اند بدون آن‌که او آن‌ها را مطیع قرار داده باشد بنابراین مستحق پاداش هستند؛ بدون این‌که بر آنها واجب باشد. بنابراین معتزله در این زمینه به اشتباه رفته‌اند. و در این مورد قدریه و جبریه پیروان جهم و قدریه نافیه نیز به خطا رفته‌اند [۱۷۳]».

و این‌که می‌گوید: (گفتم خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند) بیانگر حُسن ادب آموزنده است و شایسته است که هر کسی که از چیزی پرسیده می‌شود که آن را نمی‌داند همین را بگوید، به خلاف اکثر کسانی که تکلف می‌ورزند.

و می‌گوید: (فرمود: حق خداوند بر بندگان این است که او را بپرستند و چیزی را شریک او نسازند) یعنی عبادت را تنها و فقط برای او انجام دهند و چیزی را با او شریک نکنند.

این جمله این را می‌رساند که عبادت را باید از شرک خالی کرد وگرنه بنده عبادت خدا را انجام نداده است و شرک ورزیده است و معنی گفته‌ی مؤلف /که می‌گوید: (عبادت یعنی توحید، چون دعوا بر سر آن است) همین است».

و توضیح داده شده که حق خداوند بر بندگان این است که تنها او را بپرستند که شریکی ندارد. پس ای کسی که حق آقایت بر تو این است که به او روی بیاوری و با قلبت متوجه او شوی، بدان که خداوند و پروردگارت تو را از این‌که دل و رویت را برای غیر از او ذلیل و خوار کنی مصون و محفوظ داشته است و به تو شرافت داده است، پس چرا در مقابل این تکریم و صیانت چنان بدرفتاری می‌کنی؟ او تو را بزرگ و گرامی می‌دارد و تو را به سوی خود می‌خواند و تو با انجام کارهای زشت به مبارزه با او برمی‌خیزی.

در یکی از روایت‌های الهی [۱۷۴]آمده است: «من و انسان‌ها و جن‌ها در ماجرای بزرگی هستیم، من می‌آفرینم و غیر از من پرستش می‌شود، من روزی می‌دهم و غیر از من سپاس گذاری می‌شود، خیر من به سوی بندگان نازل است و همواره فرود می‌آید و شرّ و بدی آن‌ها به سوی من بالا می‌آید، با بخشیدن نعمت‌ها به آن‌ها با آنان محبت می‌کنم و در مقابل، آن‌ها با گناهان دشمنی می‌ورزند [۱۷۵]».

کسی که درخواست ، دعا ، فروتنی ، نیازهای ضروری، بیم و امید، توکل و توبه، قربانی و نذرش را برای آنکه توان سود و زیان ، مرگ و زندگی و رستاخیز را برای خودش ندارد می‌برد، این شخص چگونه خداوند را آنگونه که حق بندگی است، عبادت می‌کند؟! آن کسانی که از مرده‌ای خاک شده یا گنبد و بارگاه درخواست می‌کنند چه رسد به آنهایی که بدتر از این را به فریاد می‌خوانند.

این‌که می‌گوید: «و حق بندگان بر خدا این است که کسی را که به او شرک نورزیده عذاب ندهد».

خلخالی [۱۷۶]می‌گوید: «تقدیر جمله این‌گونه است : کسی که تنها خدا را عبادت می‌کند و با او چیزی را انباز نمی‌کند عذاب داده نمی‌شود. و عبادت یعنی انجام فرمان‌ها و باز آمدن از آن‌چه خدا نهی کرده است، چون تنها شرک نورزیدن عذاب را دور نمی‌کند، و این مطلب در قرآن و احادیثی که ستمگران و گناهکاران را تهدید کرده‌اند، روشن است [۱۷۷]».

حافظ ابن‌حجر می‌گوید: «به نفی شرک ورزیدن اکتفا کرد چون نفی شرک ورزیدن مقتضی توحید و مستلزم اثبات رسالت می‌باشد، چون هر کسی پیامبر جرا تکذیب کند خداوند را تکذیب کرده است و هر کسی خداوند را تکذیب نماید مشرک است. مثل کسی که بگوید: هر کس وضو بگیرد نمازش صحیح است، یعنی به شرط آن که سایر شرایط را رعایت کرده باشد. پس منظور این است که هر کس بمیرد در حالی که به همه‌ی آن چیزهایی که ایمان آوردن به آن واجب است، ایمان داشته باشد [۱۷۸]». و این در فصل بعدی توضیح داده خواهد شد.

این‌که می‌گوید: «(آیا به مردم مژده ندهم؟)» از این چنین برمی‌آید که مژده دادن مسلمان به چیزی که او را شاد می‌نماید مستحب است و بیانگر این است که صحابه در چنین مواردی به مردم مژده می‌دادند. نکته این است که مؤلف /به آن اشاره کرده است [۱۷۹].

این‌که می‌گوید: «فرمود: آنان را مژده نده که با تکیه بر این سستی می‌ورزند». و در روایتی دیگر آمده است: «می‌ترسم با تکیه بر این سستی ورزند». یعنی بر این تکیه می‌کنند و در اعمال صالح با یکدیگر رقابت نخواهند کرد. و در روایتی دیگر آمده است: «معاذ به هنگام وفاتش مردم را از این حدیث آگاه کرد تا گناه‌کار نشود». وزیر ابوالمظفر [۱۸۰]می‌گوید: «ایشان این حدیث را پنهان نمی‌کرد مگر از فرد جاهل نادانی که جهالت و نادانی‌اش او را بر آن می‌داشت که اطاعت و فرمانبرداری را ترک می‌کرد، اما افراد زیرک و هوشیار وقتی چنین حدیثی را می‌شنیدند بیشتر فرمانبرداری می‌کردند و می‌دانستند که فزونی نعمت زیادی اطاعت را می‌طلبد، پس پنهان کردنش از آن‌ها دلیلی نداشت [۱۸۱]».

حافظ می‌گوید: «این دلالت می‌نماید که نهی از مژده دادن نهی تحریمی نیست، چون اگر به صورت تحریمی می‌بود به هیچ عنوان معاذ کسی را از آن آگاه نمی‌کرد و یا این‌که نظر معاذ این بوده است که از این نهی شده که به طور عمومی آن را به آگاهی مردم نرساند، بنابراین او قبل از وفاتش گروه خاصی از مردم را از آن آگاه کرد.» [۱۸۲]

و در این موضوع نکته‌ها و فوایدی اضافه بر آن‌چه گذشت وجود دارد که برخی عبارتند از: به این گوشزد شده که حق پدر و مادر بزرگ و مهم است و نافرمانی آن‌ها حرام است و به خالص نمودن طاعت و عبادت تشویق شده و بیان گردیده که عبادت همراه با شرک فایده‌ای ندارد. و از دیدگاه شریعت چنین عبادتی عبادت نامیده نمی‌شود. و به اهمیت آیات محکمات در سوره‌ی انعام اشاره شده است [۱۸۳]» مؤلف /آن را ذکر کرده است.

همچنین از آن چنین برمی‌آید که پنهان کردن علم به خاطر مصلحت جایز است، به‌خصوص احادیثی که امیدوار کننده هستند و اگر افراد جاهل آن را بشنوند بیشتر گناه می‌کنند، چنان که سروده‌اند:

فأکثِر ما استَطَعتَ من‌الخَطَایا
إذا کان القُدُومُ عَلَی کریمِ [۱۸۴]

تا جایی که می‌توانی گناه و خطا کن وقتی نزد بخشنده‌ی بزرگوار می‌روی.

همچنین این مطلب بیان شده که می‌توان علم را به‌ طور ویژه به بعضی از مردم آموخت و از بعضی دیگر آن را پنهان کرد و همچنین بیانگر فضیلت معاذ سو مقام علمی او می‌باشد چون مطلبی به‌طور ویژه به او آموخته شده است و بیانگر اجازه گرفتن دانش‌آموز در اشاعه‌ی دانشی است که به‌طور ویژه به او آموخته شده. و ترس از سستی ورزیدن در عمل با تکیه کردن بر رحمت الهی و این‌که صحابه چنین چیزی را جز با تعلیم پیامبر نمی‌دانستند، ثابت می‌گردد [۱۸۵].(مؤلف).

و این‌که گفت: «صحیحین آن را روایت کرده‌اند» یعنی بخاری و مسلم در صحیح خود آن را روایت کرده‌اند.

بخاری: امام محمد بن اسماعیل بن‌ ابراهیم جُعفی حافظ بزرگ، صاحب صحیح، التاریخ، الأدب المفرد و دیگر تألیفات است.

ایشان از امام احمد بن‌حنبل، حُمَیدی، ابن المَدینی و طبقه ایشان روایت کرده است. و امام مسلم، ترمذی، نسائی، الفربری و غیره از او روایت کرده‌اند. او در سال ۱۹۴ هـ .ق به دنیا آمد و در سال ۲۵۶ هـ .ق وفات یافت [۱۸۶].

امام مسلم، ابن حجاج بن ‌مسلم ابوالحسن قشیری نیشابوری صاحب صحیح مسلم، العِلَل، الوُحدان و غیره است [۱۸۷].

از امام احمد بن‌حنبل، یحیی بن‌مَعین، أبی‌خَیثَمه، ابن أبی‌شیبه و طبقه‌ی ایشان روایت کرده است. ترمذی، ابراهیم بن‌محمد بن‌سفیان و غیره از او روایت کرده‌اند.

در سال ۲۰۴ هـ .ق به دنیا آمد و در سال ۲۶۱ هـ .ق در نیشابور وفات یافت. رحمت خدا بر او باد.

[۱۰۲] قرطبی: (۵/۱۸۱). [۱۰۳] مدارج‌السالکین ش (۱/۳۳۹-۳۴۷) [۱۰۴] مجموع الفتاوی ش (۸/۴۷) و رساله ی امراض القلوب ص (۴۴) [۱۰۵] کتاب العبودیه ص (۲۳) نگا: مجموع الفتاوی (۱۰/۱۴۹). [۱۰۶] مدارج‌السالکین (۱/۱۰۹). [۱۰۷] تفسیر قرطبی (۱/۲۲۵، ۱۷/ ۵۶). [۱۰۸] تفسیر ابن‌کثیر (۱/۲۶). [۱۰۹] تفسیر بغوی (۴/۲۳۵) تفسیر قرطبی (۱۷/۵۵) زادالمسیر(۸/۴۲) [۱۱۰] تفسیر قرطبی (۱۷ /۵۵) زادالمسیر (۸/۴۲) [۱۱۱] معانی القرآن (۵/۵۸) و تفسیر قرطبی (۱۷/۵۵) زادالمسیر (۸/۴۲) [۱۱۲] درء تعارض‌العقل والنقل (۸/۴۷۷) [۱۱۳] الرسالة ص (۲۴) والسنن‌الکبری بیهقی (۱۰/۱۱۳) امام شافعی می‏گوید: تا جایی که من می‏دانم علماء در مورد قرآن اختلاف ندارند. سُدی یعنی: امر و نهی نمی‏شود و کسی که فتوا دهد یا به چیزی که امر نشده حکم کند به خودش اجازه می‏دهد که در معانی سدی باشد. [۱۱۴] [البقرة : ٢١] [۱۱۵] مجموع‌الفتاوی (۸/۵۶) [۱۱۶] فرموده‌ی شیخ الاسلام در مجموع الفتاوی (۱/۳۷-۳۸) [۱۱۷] امام بخاری در صحیح خود (۴/۱۶۷۳) روایت عمر فاروق را به صورت معلق ذکر کرده است و عبد بن حمید در الإیمان آن را به صورت موصول و مسدّد در مسند خود آن را ذکر کرده است. تغلیق التعلیق (۴/۱۹۶) و بغوی چنان که در تفسیر ابن‌کثیر(۱/۳۱۲) نقل شده و فریابی و سعیدبن منصور در سنن خود ش (۲۵۳۴) کتاب الجهاد ش (۶۴۹) کتاب التفسیر روایت کرده است و ابن جریر (۳/۱۸) و ابن أبی‌حاتم (۲/۴۹۵، ۳/۹۷۵) از طریق أبی‌اسحاق سبیعی از حسان ‌بن فائد از عمر سبا سند حسن روایت کرده است. امام بخاری روایت جابر را به صورت معلق در صحیح خودش (۴/۱۶۷۳) آورده است. و ابن جریر (۳/۱۹) و ابن أبی حاتم (۳/۹۷۶) و سند آن به شرط مسلم صحیح است. [۱۱۸] ابن جریر (۵/۱۳۱) و ابن أبی‌حاتم در تفسیر خود (۲/۴۹۵، ۳/۹۷۶) و ابن منذر در الدرالمنثور (۲/۲۲) و سند آن صحیح است. [۱۱۹] ابن أبی‌حاتم (۲/۴۹۵، ،۳/۹۷۶) و سند آن صحیح است. [۱۲۰] اعلام الموقعین (۱/۵۰). [۱۲۱] بدائع‌الفوائد (۱/۱۴۱). [۱۲۲] ابن جریر (۱۵/۶۲) و سند آن صحیح است. [۱۲۳] تفسیر عبدالرزاق (۲/۳۷۶) و تفسیر ابن‌جریر (۱۵/۶۲) و الدرالمنثور (۵/۲۵۸) [۱۲۴] تفسیر ابن‌جریر (۱۵/۶۲) و ابن منذر الدرالمنثور (۵/۲۵۸) از طریق علی بن أبی طلحه از ابن عباس ب. [۱۲۵] صحیح بخاری ش(۵۰۴) و صحیح مسلم (۸۵) [۱۲۶] صحیح بخاری، (۲۵۱۱) و صحیح مسلم (۸۷) [۱۲۷] صحیح بخاری، (۵۶۲۶) و صحیح مسلم (۲۵۴۸) [۱۲۸] ترمذی در سننش (۱۸۹۹) و العلل الکبیر (۵۹۷) و بزار در مسندش (۲۳۹۴) و بحشل در تاریخ واسط، ص (۴۵) و حسن‌بن سفیان در الاربعین (۳۴) و ابن حبان در صحیح خود (۴۲۹) و خلیلی در الارشاد (۲/۶۱۷) و حاکم در المستدرک (۴/۱۵۱)، (۱۵۲) و بیهقی در الشعب (۷۸۲۹-۷۸۳۱) و خطیب در الجامع لأخلاق الراوی ش (۱۶۹۸) و بغوی در شرح السنه (۱۳/۱۲) و دیگران از طریق شعبه از یعلی بن عطاء از پدرش از عبدالله بن عمرو آن را روایت کرده‌اند و بخاری در الأدب المفرد ش (۲) و ترمذی در مسندش(۴/۳۱۰) و دیگران از چند طریق از شعبه روایت کرده‌اند و هشیم بن بشیر مانند شعبه آن را روایت کرده است همان گونه که در نزد بحشل و دیگران آمده بود. و مدار اسناد آن عطاء عامری پدر یعلی است و از او فقط پسرش یعلی روایت کرده است و ابن‌قطان می‌گوید: مجهول الحال است. نگا: تهذیب التهذیب (۳/۱۱۱-۱۱۲) الرسالة. و عجلونی در کشف‌الخفاء (۱/۵۲۰) می‌گوید: «ابن غرس می‌گوید: استاد ما گفت: حدیث صحیح است». و ابن‌حبان و حاکم آن راصحیح قرار داده‌اند و ذهبی نیز با او موافق است، شیخ آلبانی با توجه به شواهد حدیث آن را حسن دانسته است. الصحیحة ش(۵۱۷) و ترمذی موقوف بودن آن را ترجیح داده است. [۱۲۹] مالک‌ بن ربیعه خزرجی ساعدی، از بدری‌ها می‌باشد در سال شصت وفات یافت، و گفته‌اند او آخرین بدری است که وفات یافت. نگا: الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة (۵/۷۲۳). [۱۳۰] امام احمد در المسند (۳/۴۹۷) و امام بخاری در الأدب المفرد ش(۳۵) و ابوداود (۵۱۴۲) و ابن‌ماجه (۳۶۶۴) و الرویانی در مسند خود (۱۴۶۰) و طبرانی در المعجم الکبیر (۱۹/۲۶۷) ش (۵۹۲) و در الاوسط (۷۹۷۶)، ابن حبان در صحیح خود ش(۴۱۸)، حاکم در المستدرک (۱۴/۱۷۱)، بیهقی در السنن الکبری (۴/۲۸)، در شعب الأیمان به شماره (۷۸۹۶)، خطیب در الموضح (۱/۷۶،۷۷) و مزی در تهذیب الکمال (۳/۲۴۴،۲۱/۵۶) از طریق علی ‌بن عبید انصاری از ابی اُسید ساعدی با همین سند روایت کرده است. و سندش ضعیف است و علی ‌بن عبید شناخته شده نیست چنان که ذهبی در المیزان (۳/۱۱۴) گفته است. و ابن حبان و حاکم آن را صحیح قرار داده‌اند. و ذهبی در تلخیص المستدرک با آن موافق است. [۱۳۱] الأدب المفرد ص (۱۴-۳۱) [۱۳۲] صحیح بخاری (۷) و صحیح مسلم (۱۷۷۳) از ابن عباس. [۱۳۳] تفسیرقرطبی (۷/۱۳۲) [۱۳۴] همان. [۱۳۵] تفسیر ابن عطیه (۲/۳۶۲) [۱۳۶] این تفسیر را نیافتم. [۱۳۷] ابن جریر طبری (۸/۱۶۶) و سمعانی (۳/۵۱۳) و غیره آن را به همین تفسیر کرده‌اند. [۱۳۸] تفسیر ابن جریر (۸/۸۳) و الدرالمنثور (۳/۳۸۳) [۱۳۹] تفسیر نسفی (۱/۳۵۲) و همین از قتاده و معمر روایت شده است. تفسیر عبدالرزاق (۲/۲۲۱)، الدرالمنثور (۳/۳۸۳) [۱۴۰] صحیح بخاری ش (۴۳۵۸) و صحیح مسلم (۲۷۶۰). [۱۴۱] تفسیر ابن‌کثیر (عن الفواحش ما ظهر منها وما بطن) [۱۴۲] صحیح بخاری (۶۴۸۴) و مسلم (۱۶۷۶) [۱۴۳] در تمامی نسخه‌هایی که در دست من است این حدیث در صحیح بخاری از روایت عبدالله بن عمرو العاص است همچنین در تفسیر ابن کثیر همان منبعی که شیخ سلیمان از آن نقل کرده است این روایت از عبدالله بن عمربن خطاب نیست. [۱۴۴] صحیح بخاری (۲۹۹۵) از حدیث عبدالله بن عمرو بن عاص. [۱۴۵] تفسیر ابن‌کثیر (۲/۱۸۹-۱۹۰) [۱۴۶] تفسیر ابن‌عطیه (۲/۳۶۲) [۱۴۷] ابن جریر (۸/۸۴) از طریق حمّانی از شریک از لیث از مجاهد با همین سند روایت کرده است. و سند این روایت بسیار ضعیف است. حمّانی، شریک و لیث که او ابن أبی‌سُلیم است هر سه ضعیف هستند و حمانی از همه ضعیف‌تر است؛ چون به دزدیدن احادیث متهم است. نگا: تقریب التهذیب ص (۵۹۳، ۲۶۶، ۴۶۴) [۱۴۸] روایت ‌ابن ابی‌حاتم درالدر المنثور (۳/۳۸۴) [۱۴۹] تفسیر ابن‌عطیه (۲/۳۶۲-۳۶۳) و نگا: تفسیر ابن‌جریر (۸/۶۲-۶۳) [۱۵۰] تفسیر ابن‌عطیه (۲/۳۶۳) [۱۵۱] ابن‌کثیر (۲-۱۹۰). [۱۵۲] نگا:تفسیر طبری (۸/۸۶)، تفسیر قرطبی (۷/۱۳۶) و الدرالمنثور (۳/۳۸۴-۳۸۵) [۱۵۳] ترمذی (۱۲۱۷) و طبرانی در المعجم‌الکبیر (۱۱۵۳۵) و ابن‌عدی در الکامل فی‌الضعفاء (۲/۳۵۳) و حاکم در المستدرک (۲/۳۶) آن را صحیح دانسته است، بیهقی در السنن الکبری (۶/۳۲) و در شعب‌الایمان (۴/۳۲۸) و ابن‌جوزی در العلل‌المتناهیه (۲/۵۹۱) روایت کرده است. ترمذی می‌گوید: سراغ نداریم که این حدیث یعنی از زبان پیامبر روایت شده باشد به ‌جز حسین بن‌ قیس که آن را به پیامبر نسبت داده است و حسین بن‌قیس در حدیث ضعیف است و این حدیث با سندی صحیح از ابن‌عباس به صورت موقوف روایت شده است. حسین بن‌قیس متروک است چنان که در تقریب‌التهذیب ص (۱۶۸) آمده است. [۱۵۴] هناد در الزهد (۶۸۱) و بیهقی در شعب‌الایمان (۴/۳۲۷) روایت کرده است و سند آن بر اساس شرایط امام مسلم صحیح است. [۱۵۵] ابن مردویه تفسیر ابن‌کثیر (۲/۱۹۱) الدرالمنثور (۳/۳۸۴) و در سند آن مبشّر بن‌عبید متروک است و احمد او را متهم به وضع و جعل حدیث کرده است. تقریب التهذیب ص (۵۱۹) [۱۵۶] تفسیر ابن‌کثیر (۲/۱۹۱) [۱۵۷] وی ابوعلی طبری صاحب تفسیری است که شیخ پیش‌تر آن تفسیر را به او منسوب کرده است. [۱۵۸] تفسیر طبری (۸/۸۶) [۱۵۹] تفسیر قرطبی(۷/۱۳۷) [۱۶۰] امام احمد در المسند (۴/۱۸۲-۱۸۳)، ترمذی در سنن شماره (۲۸۵۹)، نسائی در السنن الکبری (۶/۳۶۱)، ابن أبی‌عاصم در السنّه ش (۱۸)، ابن نصر در السنّه ش (۱۷-۱۹)، ابن جریر (۱/۷۵) با اختصار روایت کرده است و طبرانی در مسند الشامیین خود (۱۱۴۷) و طحاوی در شرح مشکل الآثار ش (۲۰۴۳،۲۱۴۱، ۲۱۴۳)، آجری در الشریعة (۱/۲۹۴-۲۹۵) و ابن‌منذر و ابن‌مردویه چنان که در الدرالمنثور (۱/۳۹) آمده است و ابوالشیخ در الامثال ص (۱۸۵)، رامهرمزی در الامثال ش (۳)، حاکم در المستدرک (۱/۷۳)، بیهقی در شعب الأیمان ش (۷۲۱۶) روایت است و سند آن صحیح است و ترمذی آن را حسن قرارداده است، طحاوی و حاکم آن را صحیح دانسته‌اند، ذهبی نیز آن را صحیح قرار داده، آلبانی نیز در تحقیق مشکاة (۱/۶۷) آن را صحیح دانسته است و ابن‌کثیر در التفسیر (۱/۲۸) می‌گوید: این اسناد صحیح و حسن است. [۱۶۱] صحیح بخاری (۲۵۵۰) و مسلم (۱۷۱۸) [۱۶۲] صحیح مسلم (۱۷۱۸) و صحیح بخاری (۲/۷۵۳،۶/۲۶۷۵) و آن را به صورت معلق آورده است. [۱۶۳] سنن دارمی (۱۴۳) و مصحف عبدالرزاق (۲۰۴۶۵) و طبرانی در المعجم الکبیر (۸۸۴۵) و ابن وضّاح در البدع والنهی عنها (۶۰) و مروزی درالسنه (۸۶) و بیهقی درالمدخل، ش (۳۸۷) و لالکائی در شرح اصول الاعتقاد،ش (۱۰۸) و خطیب در الفقیه والمتفقه ش (۱۵۶) وابن عبدالبرّ در جامع بیان العلم و فضله ش (۵۱۰) و هروی در ذم‌الکلام و اهله،ش (۷۳۷) و ابن بطه در الابانة (۱۶۸-۱۶۹) همه از طریق أبی قلابه از عبدالله بن‌مسعود روایت کرده‌اند. و سندش منقطع است چون أباقلابه از ابن‌مسعود نشنیده است اما صحیح است.بیهقی در المدخل (۳۸۸) از ابن‌مسعود مانند آن را با سند صحیح روایت کرده است. [۱۶۴] تفسیرقرطبی (۷/۱۳۸) [۱۶۵] بدائع‌الفوائد (۲/۴۰). [۱۶۶] الاصابة فی تمییز اسماء الصحابة (۴/۲۳۳). [۱۶۷] سنن ترمذی (۳۰۷۲) ابن أبی‌حاتم در تفسیرش ش (۸۰۵۶) و طبرانی در المعجم‌الکبیر (۱۰۰۶۰) و در الأوسط به شماره (۱۱۸۶) و ابن‌منذر، ابوالشیخ و ابن مردویه آن را روایت کرده چنان که در الدرالمنثور (۳/۳۸۱) و بیهقی در شعب‌الایمان (۷۹۱۸) روایت کرده و سند آن حسن است و ترمذی می‌گوید حسن و غریب است. [۱۶۸] ابوعبید در فضائل القرآن ص (۲۷۵) و عبد بن‌حمید و ابن منذر-چنان که در الدرالمنثور (۳/۳۸۱) آمده- از منذر ثوری روایت کرده‌اند که او از ربیع بن‌خثیم روایت کرده که گفت: آیا دوست داری وصیت‌نامه‌ی محمد جرا با مهر او ببینی؟ گفتم: بله آن‌گاه او این آیات را از آخر سوره‌ی انعام تلاوت کرد،( قل تعالوا...) و سند آن صحیح است. و ابن مبارک در الزهد ش (۳۱) و ابن سعد در الطبقات الکبری (۶/۱۸۷) از دو طریق دیگر از ربیع به همان شیوه روایت کرده است. [۱۶۹] صحیح مسلم (۲/۸۸۶-۸۹۱) و ش (۱۲۱۸) به روایت جابر و حدیث زید بن ارقم در صحیح مسلم (۴/۱۸۷۳) و ش (۲۴۰۸). [۱۷۰] ابن أبی‌حاتم ش(۸۰۷۷ ) و عبد بن‌حمید، ابوالشیخ و ابن مردویه- چنان که درالدرالمنثور (۳/۳۸۱) آمده- و ابن نصر در تعظیم قدر الصلوة ش (۶۶۰) و حاکم در المستدرک (۲/۳۱۸) از طریق سفیان بن‌حسین از زهری از أبی‌ ادریس از عباده بن‌صامت با همین سند روایت کرده است. حافظ در تقریب التهذیب، ص (۲۴۴) می‌گوید: او به جز روایت‌هایی که از زهری می‌کند در بقیه اسناد ثقه است و این حدیث را از زهری روایت کرده و باز هم حاکم آن را صحیح قرار داده و ذهبی تائید کرده است. [۱۷۱] صحیح بخاری ش (۳/۱۰۴۹) و ش (۲۷۰۱) و صحیح مسلم (۱/۵۸) ش (۳۰). [۱۷۲] [صیانة صحیح مسلم من الاخلال و الغلط وحمایته من الإسقاط والسَّقط ص ۱۱۸] [۱۷۳] مجموع‌الفتاوی (۱/۲۱۳-۲۱۹) [۱۷۴] - احادیث قدسی [۱۷۵] طبرانی در مسند الشامیین (۹۵۷/۹۵۶) و حکیم ترمذی درنوادر الأصول (۲/۳۰۱ ) و حاکم در التاریخ- چنان که درالدرالمنثور (۷/۶۲۵)- آمده و بیهقی درشعب الأیمان (۴۵۶۳) و ابن عساکر در تاریخ دمشق (۱۷/۷۷) از طریق عبدالرحمان بن ‌جبیر بن‌ نفیر و شریح بن ‌عبید از ابودرداء ساز پیامبر جروایت می‌کند که فرمود: خداوند می‌فرماید...تا آنجا که می‌گوید: و از غیر شکرگذاری می کند. و سند حدیث منقطع است. و شاهدی از حدیث علی و از حدیث ابن‌عمر دارد که اسناد همه ضعیف و سست است. و ظاهراً این حدیث روایتی اسرائیلی است و امام احمد در الزهد ص (۱۰۶) با سند صحیح از قتاده روایت می‌کند که گفت: «درتورات نوشته شده است: ای آدمیزاد با زبانت مرا یاد می‌کنی و فراموشم می‌کنی، و به سوی من دعوت می‌دهی و از من می‌گریزی و تو را روزی می‌دهم و غیر از مرا می‌پرستی». و مانند این از حسن و وهب بن‌منبه روایت شده است. والله اعلم. [۱۷۶] شمس‌الدین محمد بن مظفر خطیبی خلخالی شافعی، حافظ ‌ابن حجر می‌گوید: «او در علوم عقلی و نقلی امام بود» و ازجمله تألیفات او «المفاتیح فی حل ‌المصابیح» یا «تنویر المصابیح» است. و خلخالی به شهری به نام خلخال در خراسان در نواحی سلطانیه منسوب است. نگا:الدرر الکامنة (۴/۱۶۰العلمیه) و الأعلام زرکلی (۷/۱۰۵) و معجم‌المؤلفین (۳۷۲۶). [۱۷۷] مرقاة ‌المفاتیح (۱/۱۷۳). [۱۷۸] فتح‌الباری (۱/۲۲۸). [۱۷۹] مسائل عمده‌ی بحث مسأله‌ی هفدهم. [۱۸۰] یحیی بن‌محمد بن ‌هُبیره ابوالمظفر: وزیر عالم و عادل صاحب تألیفاتی همچون الإفصاح عن معانی الصحاح است که درسال ۵۶۰ هـ.ق وفات یافت. سیر أعلام‌النبلأء (۲۰/۴۲۶). [۱۸۱] ابن مفلح در الآداب الشرعیة (۱/۱۴۷). [۱۸۲] فتح‌الباری (۱/۲۲۷). [۱۸۳] مسائل عمده‌ی بحث، مسأله‌ی نهم. [۱۸۴]گفته ابونواس است چنان که در وفیات الأعیان ابن‌خلکان (۲/۹۷) آمده است. [۱۸۵] مسائل عمده‌ی بحث مسأله‌ی بیستم، بیست و سوم، هیجدهم و پانزدهم. [۱۸۶] نگا:سیر أعلام‌النبلاء (۱۲/۳۹۱) و تذکرة ‌الحفاظ ذهبی (۲/۵۵۵) و تهذیب‌الکمال مزی(۲۴/۴۳۰) [۱۸۷] نگا:سیر أعلام‌النبلاء (۱۲/۵۵۷) و تذکرة الحفاظ ذهبی (۲/۵۸۸) و تهذیب الکمال مزی (۲۷/۴۹۹).