تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

توضیح و شرح این باب

توضیح و شرح این باب

هرکس چیزی از اسماء و صفات خدا را انکار نماید

منظور این است که حکم کسی که چیزی از اسماء و صفات خدا را انکار نماید، چیست؟ آیا او اهل نجات است یا اهل هلاک؟

از آنجا که توحید تنها به وسیله‌ی ایمان به خدا، ایمان به اسماء و صفات خدا حاصل می‌شود، مؤلف وجوب ایمان به اسماء و صفات خدا را گوشزد نموده است.

توحید سه نوع است: ۱- توحید ربوبیت ۲- توحید اسماء و صفات ۳- توحید عبادت. توحید ربوبیت و توحید اسماء و صفات، وسیله‌ای برای توحید عبادت‌اند؛ چون توحید عبادت، هدف و حکمت مورد نظر از آفرینش و فرمانروایی خداست. هر سه نوع توحید، لازم و ملزوم یکدیگرند. پس گوشزد نمودن ایمان به توحید اسماء و صفات، در اینجا مناسب است.

خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِۚ قُلۡ هُوَ رَبِّي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِ[الرعد: ۳۰]: «[بدین گونه شگرف تو را به میان ملّتی فرستاده‌ایم که ملّتهای فراوانی پیش از آنان آمده‌اند و رفته‌اند، تا آنچه را که به تو وحی کرده‌ایم بر آنان -] هر چند که منکر خداوند مهربانند – (بخوانی). بگو او پروردگار من است . جز او خدایی نیست . بر او توکل کرده‌ام و بازگشت من به سوی او است». «یكفرون بالرحمن» یعنی اسم رحمان را انکار می‌کنند نه اینکه الله را انکار می‌کنند؛ چون آنان به وجود الله اعتراف می‌کردند؛ همان طور که خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ[الزخرف: ۸۷]: «اگر از مشرکان بپرسی، چه کسی آنان را آفریده است‌؟ مؤکدانه می‌گویند: خدا».

منظور از این افرادی که اسم رحمان را انکار می‌کنند، کفار قریش یا جماعتی از آنان است؛ چون آنان این اسم را از روی عناد یا از روی جهل انکار می‌کردند. به همین دلیل وقتی پیامبرجدر روز حدیبیه به حضرت علی گفت: «بنویس بسم الله الرحمن الرحیم». کفار قریش گفتند: «لا نعرف الرحمن ولا الرحیم» [۱۸۹۸]: «نه رحمان را می‌شناسیم و نه رحیم را». در برخی از روایات آمده است: «لا نعرف إلا رحمن الیمامة» [۱۸۹۹]«جز رحمان یمامه (منظورشان مسیلمه‌ی کذاب است؛ چون بعضی اوقات به مسیلمه کذاب، رحمان می‌گفتند) رحمان دیگری را نمی‌شناسیم». اما بسیاری از مردم زمان جاهلیت به این اسم اعتراف می‌کردند، همان طور که یکی از آنان می‌گوید:

......................... وما یَشَإِ الرَّحمنُ یَعقِد ویُطلِقُ [۱۹۰۰]

«هر چه رحمان بخواهد، انجام می‌دهد».

ابن کثیر درباره‌ی آیه‌ی‌: ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِمی‌گوید: یعنی به خدای رحمان اعتراف نمی‌کنند؛ چون آنان وصف رحمان و رحیم را برای الله قبول نداشتند. [۱۹۰۱]

مطابقت این آیه با عنوان باب، روشن است؛ چون خدای متعال انکار یک اسم از اسم هایش را کفر نامیده و این نشان می‌دهد که انکار چیزی از اسماء و صفات خدا، کفر است. پس هر کدام از فلاسفه، جهمیه، معتزله و مانند آنان که چیزی از اسماء و صفات الله را انکار کرده اند، به تناسب میزان انکار اسماء و صفات خدا، بهره ای از کفر دارند؛ چون جهمیه، معتزله و مانند آن - هر چند به جنس اسماء و صفات اعتراف می‌کنند - اما در حقیقت چیزی از اسماء و صفات خدا را قبول ندارند. چون از نظر آنان، اسماء نام‌های محضی هستند که بر صفات قائم به پروردگار متعال دلالت ندارند. و این وصف کفر کسانی است که اسم رحمن را انکار می‌کردند.

فرموده‌ی: ﴿قُلۡ هُوَ رَبِّي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِ[الرعد:۳۰]. یعنی ای محمد! در ردّ به آنان که اسم رحمن را قبول نداشتند، بگو: ﴿هُوَیعنی: رحمان عزوجل ﴿رَبِّي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَیعنی: او پروردگار من است که جز او معبود برحقی وجود ندارد. ﴿عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِیعنی بازگشت و پناهگاهم به سوی اوست. «متاب» مصدر تاب یتوب است. توبه هم مصدر این فعل است. ابن جریر این گفته را اظهار داشته است. [۱۹۰۲]

این آیه نشان می‌دهد که توکل به خدا و توبه عبادت‌اند و وقتی چنین است، پس بازگشت به سوی غیر الله، شرک است.

وقتی دزدی - که دستش قطع شده بود - به پیامبرجگفت: خدایا! من به سوی تو باز می‌گردم و به درگاه تو توبه می‌کنم و به سوی محمد باز نمی‌گردم، آن حضرتجفرمود: «عرف الحق لأهله»: «حق را برای اهل آن، دانست». [روایت احمد [۱۹۰۳]].

مؤلف می‌گوید: (وفی «صحیح البخاری» قال علی: «حدثوا الناس بما یعرفون، أتحبون أن یكذَّب الله ورسوله؟!»)

(در صحیح بخاری آمده که حضرت علی گفتند: «برای مردم به اندازه‌ی درک و فهم‌شان حدیث نقل کنید. آیا دوست دارید که خدا و پیامبرجتکذیب شوند؟!».

بخاری این اثر را به طور مسند نه معلق روایت کرده ولی در برخی روایات، ابتدا آن را به طور معلق روایت نموده و سپس اسناد آن را ذکر کرده و در برخی دیگر از روایات، ابتدا اسناد آن را آورده است. او این روایت را از [عبیدالله بن موسی] از معروف بن خرّبوذ از ابوطفیل از علی، نقل کرده است. لفظ روایت این است: «أتحبون أن یكذب الله و رسوله» [۱۹۰۴]: «آیا دوست دارید که خدا و پیامبرجتکذیب شوند؟».

گفته‌ی‌: (ما یعرفون) یعنی طبق آنچه می‌فهمند و درک می‌کنند.

حافظ ابن حجر عسقلانی گوید: «آدم بن ابی ایاس در کتاب العلم «خودش از عبدالله بن داوود از معروف، این عبارت را به آخر گفته‌ی علی افزوده است: «ودعوا ما ینكرون» [۱۹۰۵]: «و آنچه را که نمی‌شناسند و درک نمی‌کنند، رها کنید». یعنی آنچه که فهمش بر آنان مشتبه می‌شود. ابن حجر افزود: در این گفته‌ی حضرت علی، این دلیل وجود دارد که نباید پیش مردم عوام از متشابه سخن گفت. گفته‌ی ابن مسعود، مثل همین گفته‌ی حضرت علی است؛ آنجا که ابن مسعود گوید: «ما أنت محدثاً قوماً حدیثاً لا تبلغه عقولهم إلا كان لبعضهم فتنة»: «هیچ حدیثی را برای قومی نقل نمی‌کنی که درکشان به آن نمی‌رسد مگر اینکه برخی از آنان دچار فتنه می‌شوند». [روایت مسلم]. [۱۹۰۶]

ابن حجر افزود: کسانی که به نقل حدیث برای برخی از مردم و نقل نکردن آن برای برخی دیگر، معتقدند؛ امام احمد، امام مالک و ابویوسف هستند که امام احمد معتقد است احادیثی که ظاهرشان شورش علیه حاکم است، نباید برای همه نقل کرد و فقط برای عده‌ای از مردم که آن احادیث را خوب درک می‌کنند، باید نقل کرد. [۱۹۰۷]و امام مالک معتقد است احادیث مربوط به صفات خدا را نباید نقل کرد. [۱۹۰۸]و ابویوسف معتقد است که احادیث غریب را نباید نقل کرد. [۱۹۰۹]پیش از اینان ابوهریره است که بعضی از احادیث را نقل نکرده همان طور که در «الجرابین» درباره‌اش سخن به میان آمد. [۱۹۱۰]منظور از «جِرابین» فتنه‌ها و آشوب‌هایی است که پیش می‌آیند. مانند این گفته از حذیفه نقل شده است. [۱۹۱۱]

از حسن نقل شده که او از نقل داستان عرنیین که انس روایتش کرده، برای حجاج نهی کرد [۱۹۱۲]؛ چون او با تأویل بی‌اساس و باطلش این حدیث را وسیله‌ا‌‌ی برای اعمال ناجوانمردانه‌اش در خونریزی بیش از حد، قرار می‌داد. ضابطه‌ی نهی از نقل بعضی از احادیث این است که ظاهر حدیث به گونه‌ای باشد که بدعت را تقویت می‌کند و در اصل ظاهر حدیث، مقصود و مدنظر نیست؛ بنابراین دست برداشتن از نقل آن برای کسی که ترس آن می‌رود ظاهر این حدیث را بگیرد و به آن عمل کند، کاری مطلوب و خوب است». [۱۹۱۳]

آنچه از امام مالک درباره‌ی نهی از نقل احادیث صفات خدا ذکر کرده، گمان نمی‌کنم این گفته از امام مالک به ثبوت رسیده باشد.آیا احادیث صفات بیشتر از آیات صفات هستند که در قرآن آمده‌اند؟

آیا مالک یا هرکس دیگری از دانشمندان اسلامی می‌گویند: آیات مربوط به صفات خدا برای مردم عوام نباید تلاوت شوند؟ در حالی که دانشمندان گذشته و حال از میان یاران پیامبر و دانشمندان پس از آنان، آیات و احادیث مربوط به صفات الله را در حضور عوام و خواص مؤمنان می‌خواندند. بلکه شرط ایمان، ایمان به خدا و صفات کمال خداست که در قرآن یا به زبان پیامبرشجخود را بدانها متصف نموده است. پس چگونه این احادیث از عوام مؤمنان کتمان می‌شود؟ بلکه می‌گوییم: هرکس به آیات و احادیث مربوط به صفات خدا ایمان نداشته باشد، از زمره‌ی مؤمنان نیست و هرکس در دلش نسبت به آن، احساس سختی و ناخرسندی بکند، از زمره‌ی منافقان می‌باشد. در واقع این رویکرد از بدعت‌های جهمیه و پیروان شان است که صفات خدا را انکار می‌کنند. وقتی دیدند که احادیث مربوط به صفات خدا، مذاهب و افکار آنان را باطل می‌نماید و بدعت‌شان را ریشه کن می‌کند، به کتمان این گونه احادیث از مردم عوام توصیه کردند تا به گمراهی اینان، فساد اعتقاد و تفکرشان پی نبرند.

در این اثر حضرت علی که آورده شد، این دلیل وجود دارد که هرگاه در صورت نقل بعضی از احادیث که مردم، آن را درک نمی‌کنند، ترس از آسیب و زیانی برود؛ نباید این‌گونه احادیث را برای مردم نقل کرد. البته این امر به طور مطلق نیست؛ چون بسیاری از امور دین و بسیاری از سنت‌ها هستند که مردم از آنها بی‌خبرند. وقتی اینها برای مردم نقل می‌شود، آن را تکذیب نموده و آن را چیز بسیار عظیمی می‌دانند. در این صورت فرد عالم نقل این گونه احادیث را برای مردم ترک نمی‌کند، بلکه به آرامی و با مدارا آنان را تعلیم می‌دهد و با حکمت و شیوه‌ی أحسن آنان را دعوت می‌نماید.

مؤلف می‌گوید: (وروی عبدالرزاق عن معمر عن ابن طاوس عن أبیه عن ابن عباس: أنه رأی رجلاً انتقض لما سمع حدیثاً عن النبی فی الصفات؛ استنكاراً لذلك، فقال: «ما فرق هؤلاء یجدون رقة عند محكمه، ویهلكون عند متشابهه» [۱۹۱۴].

(عبدالرزاق از معمر از ابن طاوس از پدرش از ابن عباس روایت کرده که وی مردی را دید که موقع شنیدن حدیثی از پیامبرجلرزید. تکان خوردنش از روی انکار این حدیث بود. آن‌گاه ابن عباس گفت: «ابن عباس گفت: «فرق اینان در چیست؟ [این شخص و امثال او حق و باطل را از هم تشخیص نداده و حق را به خوبی نشناخته‌اند] اینان موقع شنیدن آیات محکم، احساس رقت قلب می‌کنند [و آن را قبول می‌نمایند] و موقع شنیدن آیاتی که فهم‌شان بر آنان مشتبه می‌شود، [آنها را قبول نکرده] و هلاک می‌شوند»).

عبدالرزاق؛ ابن همام صنعانی، امام و حافظ است. نامبرده صاحب تألیفات از جمله کتاب «المصنف» و دیگر کتاب‌ها می‌باشد. احمد بن حنبل و یحیی بن معین و دانشمندان زیادی که قابل شمارش نیستند، از او حدیث، روایت کرده‌اند. وی به سال ۲۱۱ هجری وفات یافت [۱۹۱۵].

معمر؛ ابن راشد أزدی، ابوعروه بصری، مقیم یمن است. او ثقه و مورد اعتماد است. به سال ۱۵۴ هجری در سن ۵۸ سالگی دار فانی را وداع گفت [۱۹۱۶].

ابن طاوس؛ عبدالله بن طاوس یمانی ثقه، فاضل و عابد است. وی در سال ۱۳۲ هجری درگذشت [۱۹۱۷].

پدرش؛ طاوس بن کیسان یمانی ثقه، فقیه و فاضل، از یاران بزرگ ابن عباس است. وی به سال ۱۰۶ هجری وفات یافت. [۱۹۱۸]

در عبارت: (أنه رأی رجلاً)، نام مرد برده نشده است.

کلمه‌ی: (انتفض) یعنی وقتی حدیثی را از پیامبرجشنید، به لرزه افتاد و آن را انکار نمود. حالا این حالت یا بدین خاطر بود که عقلش تحمل آن را نداشته یا بدین خاطر بوده که به عدم صحت آن معتقد بود و از این رو، آن را انکار کرد.

عبارت: (فقال)، یعنی عبدالله ابن عباس گفت.

عبارت: (ما فرق هؤلاء) احتمال دو صورت را دارد:

اول- «ما» در اینجا مای استفهام انکاری است. «فَرَق» با فتحه‌ی «فاء» و «راء» به معنای ترس و وحشت می‌باشد. یعنی این حدیث و امثال آن از احادیث صفات خدا، چه ترس و وحشتی دارند؟ منظور، سرزنش و نکوهش آنان است؛ چون بر بنده‌ی مسلمان واجب است در برابر آنچه که از خدا و پیامبرجبه صحت و ثبوت رسیده، سر تسلیم فرود آورد و به آن ایمان داشته باشد هر چند نسبت به آن احاطه‌ی علمی نداشته باشد. از این رو شافعی گفته است: «أمنت بالله، وبما جاء عن الله على مراد الله، وآمنت برسول الله، وما جاء عن رسول الله على مراد رسول الله» [۱۹۱۹]: «به خدا و به آنچه از جانب خدا آمده و مراد خداست، ایمان آوردم. و به رسول اللهجو آنچه از جانب رسول اللهجآمده و مراد رسول اللهجاست ایمان آوردم».

دوم - «فَرّق» با فتحه‌ی «فاء» و تشدید «راء» و تخفیف آن هم جایز است، «ما» هم در اینجا مای نافیه است. یعنی این فرد و امثال او حق و باطل را از هم جدا نکرده و حق را به خوبی نشناخته‌اند. به همین خاطر در ادامه می‌فرماید: «یجدون رقة». «رقة» ضد قسوت و سنگ دلی است که به معنای نرمی و قبول آیات و احادیث محکم می‌باشد. «ویهلكون عند متشابهه» متشابه چیزی است که فهمش بر آنان مشتبه شود، نه اینکه آیات صفات خدا، متشابه‌اند آن گونه که جهمیه و مانند آنان، معتقدند که آیات صفات، متشابه هستند. و به این معنا نیست که در قرآن، آیات و عبارات متشابهی وجود دارد که معنایشان، معلوم نیست؛ چون لفظ تشابه و متشابه بر بطلان این امر دلالت دارد. بلکه منظور از متشابه چیزی است که فهم و درکش برای بعضی از مردم، مشتبه می‌شود و به نسبت بعضی دیگر این طور نیست. بنابراین متشابه، امری نسبی است؛ چون ممکن است چیزی به نسبت عده‌ای، متشابه باشد و به نسبت عده‌ای دیگر، روشن و آشکار باشد.

به همین دلیل پیامبر جوقتی پیش جماعتی رفت که با قرآن بحث و جدل می‌کردند، خشمگین شد و فرمود: «بهذا ضلت الأمم قبلكم، باختلافهم على أنبیائهم، وضرب الكتاب بعضه ببعض، [وإن القرآن لم ینزل لیكذب بعضه بعضاً ] [۱۹۲۰]، ولكن نزل لأن [۱۹۲۱]یصدق بعضه بعضاً، فما عرفتم منه فاعملوا به، وما تشابه علیكم فآمنوا به»:«امت‌های پیش از شما بدین صورت گمراه شدند. به خاطر مخالف با پیامبرانشان و قبول برخی از مطالب کتاب آسمانی و عدم قبول برخی دیگر، (گمراه شدند). [ به راستی قرآن نازل نشده تا آیات آن همدیگر را تکذیب کنند ]، بلکه به این خاطر نازل شده که همدیگر را تصدیق نمایند. پس هر چه از قرآن دانستید، به آن عمل کنید و هر چه بر شما مشتبه شود [ و آن را فهم نکردید]، به آن ایمان بیاورید». ابن سعد، ابن ضریس و ابن مردویه این حدیث را روایت کرده‌اند. [۱۹۲۲]

درباره‌ی آیه‌ی: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞ[آل عمران: ۷]. «او، ذاتی است که قرآن را بر تو نازل کرد؛ بخشی از آیاتش، آیات روشن و مشخصی هستند که اصل و اساس این کتاب‌اند و برخی دیگر، آیات متشابهند.»آل عمران: ٧

ابن کثیر می‌گوید: «خدای متعال در این آیه خبر می‌دهد که در قرآن، آیاتی محکم که روشن و واضح‌اند و دلالت و معنایشان واضح بوده و برای هیچ کسی مبهم نیست، وجود دارند و آیات دیگری در قرآن وجود دارند که دلالت و معنایشان برای بسیاری از مردم یا برخی از مردم، مبهم بوده و فهم‌شان بر آنان مشتبه می‌شود.

پس هرکس آیات متشابه را به آیات محکم برگرداند و براساس آن، معنایش بکند و آیات محکم را بر آیاتی که از نظر او متشابه‌اند، حاکم گرداند؛ هدایت یافته است و هرکس عکس این کار را بکند، گمراه شده است. به همین خاطر می‌فرماید: ﴿هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِیعنی آیات محکم اصل و اساس قرآن‌اند که موقع مشتبه شدن برخی آیات، به سوی آیات محکم مراجعه می‌شود، ﴿وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞیعنی آیاتی که احتمال دارد، دلالت و معنایشان موافق با آیات محکم باشد و احتمال دارد از لحاظ لفظ و ترکیب، نه از لحاظ مراد و مقصود، به گونه‌ای دیگر باشند. به همین دلیل خدای متعال در ادامه می‌فرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞیعنی کسانی که در دل شان گمراهی و خارج شدن از حق و گرایش به باطل وجود دارد، ﴿فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُاینان آیات متشابه را می‌گیرند و به آن می‌چسبند، چرا که آیات متشابه این امکان را به آنان می‌دهد که مطابق اهداف فاسدشان، آنها را تحریف کرده و آنها را به غیر از معنای اصلی‌اش، معنا کنند. چون لفظ این آیات، احتمال این معنا را دارد.

اما در آیات محکم نمی‌توانند این کار را بکنند، چون این آیات، حجت علیه اینان است. از این رو در ادامه می‌فرماید: ﴿ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِیعنی از روی گمراه کردن پیروان شان، از آیات متشابه پیروی می‌کنند. به پیروانشان این وهم را ایجاد می‌کنند که برای اثبات و صحت بدعت شان به قرآن، استناد و استدلال می‌نمایند، حال آن که قرآن، حجت علیه آنان است و هرگز حجت برای عقیده و تفکرشان نیست [۱۹۲۳]».

ابن عباس گوید: منظور از عبارت: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ، اهل شک می‌باشد. اینان محکم را بر متشابه و متشابه را بر محکم حمل می‌کنند و آنها را با هم قاطی می‌کنند. ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُ[آل عمران: ۷]: «در حالی که تأویل (درست) آنها را جز خدا کسی نمی‌داند». ابن عباس می‌گوید: تأویل آیات متشابه در روز قیامت آشکار می‌شود، و جز الله کسی نمی‌داند». ابن جریر، ابن منذر و ابن ابی حاتم آن را روایت کرده‌اند. [۱۹۲۴]

مقاتل و سدی درباره‌ی فرموده‌ی: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُمی‌گویند: آنان به دنبال این هستند که آنچه که می‌شود و سرانجام اشیاء را در قرآن، بدانند.

می‌گویم: بر این اساس، تأویلی که فقط خدا نسبت به آن علم دارد، علم به حقایق اشیاء می‌باشد؛ مانند خبر دادن از آنچه که می‌شود و خبر دادن از نعمت‌هایی که در بهشت وجود دارند و عذاب و شکنجه‌ای که در جهنم است؛ چون این موارد را هر چند نسبت به آنها علم داریم، اما علم به حقایق آنها، جز خدا کسی نمی‌داند. به همین خاطر ابن عباس می‌گوید: «آنچه در بهشت است، جز اسماء چیزی در دنیا وجود ندارد». [۱۹۲۵]

بر این اساس بر لفظ جلاله «الله» باید وقف شود همان طور که از جماعتی از سلف روایت شده است. بعضی می‌گویند: بر عبارت: ﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِوقف می‌شود. یعنی جز خدا و کسانی که در دانش ریشه دارند، کسی تأویل آن را نمی‌داند و اهل انحراف و گمراهی اصلاً تأویل آن را نمی‌دانند.

بر این اساس، منظور از تأویل آیات متشابه، تفسیر و فهم معنای آنها می‌باشد. این رأی از ابن عباس و جماعتی از سلف صالح روایت شده است.

ابن أبی نجیح از مجاهد از ابن عباس نقل کرده که می‌گوید: «من از راسخانی هستم که تأویل متشابه را می‌دانند [۱۹۲۶]».

مجاهد درباره‌ی عبارت: ﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِمی‌گوید: راسخان در علم تأویل آیات متشابه را می‌دانند و می‌گویند: به آن ایمان آوردیم». [۱۹۲۷]ربیع بن انس و دیگران نیز چنین گفته‌اند [۱۹۲۸].

معلوم شد که در این آیه، برای باطل گرایان که آیات صفات کمال خدا را متشابه قرار می‌دهند و برای عقیده و تفکر باطل‌شان به این آیه استناد می‌کنند، حجت و دلیلی وجود ندارد. به آنان می‌گوییم: در کجای این آیه، چیزی است که بر منظور و عقیده‌ی شما دلالت دارد؟ آیا از جانب الله یا از جانب پیامبرجنصی آمده که خدا یا پیامبرج، آنچه را که خدا را به آن متصف کرده، متشابه قرار دهند؟! ولی اصل این تفکر این است که آنان گمان کرده‌اند که تأویل مورد نظر در آیه‌ی مذکور، همان نقل لفظ از ظاهرش به معنایی که لفظ احتمال آن را دارد به خاطر دلیلی که همراه آن است، می‌باشد.

این اصطلاح بسیاری از متأخرین است و اصطلاح تازه‌ای است. آنان خواسته‌اند که کلام خدا را بر این اصطلاح حمل کنند و در نتیجه گمراه شده‌اند. به گمان اینان آیات و احادیث مربوط به صفات خدا، تأویلی دارند که با معنا و دلالت ظاهری آنها فرق دارند و جز خدا کسی معنای حقیقی آنها را نمی‌داند، همان طور که کسانی که باعث جهالت و نادانی مردم می‌شوند، این را می‌گویند، و یا فقط تأویل کنندگان معنای حقیقی آنها را می‌دانند، همان طور که اهل تأویل چنین می‌گویند.

در گفته‌ی حضرت علی که شرح داده شد، دلیلی برای ذکر آیات و احادیث مربوط به صفات خدا در حضور عوام و خواص وجود دارد و نیز این دلیل وجود دارد که هرکس چیزی از نصوص مربوط به صفات خدا را رد کند یا بعد از صحتش، آن را انکار نماید یا اظهار بی‌اطلاعی کند، از جمله کسانی است که حق و باطل را از هم جدا نکرده‌اند، بلکه او از زمره‏ی هلاک شدگان است و به خاطر اظهار بی‌اطلاعی‌اش، سرزنش می‌شود.

مؤلف می‌گوید: (ولما سمعت قریش رسول الله یذكر الرحمن؛ أنكروا ذلك، فأنزل الله فیهم: ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِ).

(وقتی قریش از رسول اللهجشنیدند که از رحمان سخن می‌گوید، آن را انکار نمودند. پس خدا این آیه را درباره شان نازل نمود: ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِ[الرعد: ۳۰]: «آنان منکر خداوند مهربانند».

این چنین مؤلف این اثر را با معنا آورده است. ابن جریر، ابن منذر از ابن جریج درباره‌ی این آیه روایت کرده‌اند [۱۹۲۹]که گوید: «این جریان زمانی بود که رسول اللهجدر حدیبیه با قریش مکاتبه نمود. او نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. قریش گفتند: ما رحمن را نمی‌نویسیم و نمی‌دانیم که رحمن چیست و جز «باسمک اللهم» (به نام تو خدایا) نمی‌نویسیم. پس خدا این آیه را نازل کرد: ﴿كَذَٰلِكَ أَرۡسَلۡنَٰكَ فِيٓ أُمَّةٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهَآ أُمَمٞ لِّتَتۡلُوَاْ عَلَيۡهِمُ ٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِۚ قُلۡ هُوَ رَبِّي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِ ٣٠[الرعد: ۳۰]: «بدین‌سان تو را به میان امتی فرستادیم که پیش از آن امت‌های دیگری آمده و رفته‌اند تا در آن حال که آنان به پروردگار گسترده‌مهر کفر می‌ورزند، آیاتی را که بر تو وحی نمودیم، بر آنان بخوانی. بگو: او پروردگار من است و هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد. بر او توکل نمودم و بازگشتم به‌سوی اوست».

در این اثر، این دلیل وجود دارد که هرکس چیزی از صفات خدا را انکار نماید، از زمره‌ی هلاک شدگان است؛ چون بر بنده واجب است به آیات و احادیث مربوط به صفات خدا ایمان داشته باشد خواه آن را بفهمد و خواه فهم نکند؛ خواه عقلش آن را بپذیرد و خواه نپذیرد. پس بر بنده واجب است که هر مطلبی از طرف خدا و پیامبرجبه صحت برسد، به آن ایمان داشته باشد. این چیزی است که خدای متعال درباره‌ی راسخان در علم اظهار داشته که آنان: ﴿يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا[آل عمران: ۷]: «[راسخان (و ثابت‌قدمان) در دانش] می‌گویند: ما به همه آنها ایمان داریم (و در پرتو دانش می‌دانیم که محکمات و متشابهات) همه از سوی خدای ما است».

[۱۸۹۸] امام احمد در مسندش ۴/۸۶؛ نسائی در سننش، ۶/۴۶۴؛ رویانی در مسندش، ۲/۱۰۱؛ حاکم در «المستدرک»، ۲/۵۰؛ ابن جریر در تفسیرش، ۲۶/۹۳؛ ابونعیم در «الدلائل» و ابن مردویه – آن‌گونه که در «الدر المنثور»، ۷/۵۳۲ آمده- این حدیث را روایت کرده‌اند. حاکم در «المستدرک»، ۲/۵۰ این حدیث را صحیح دانسته است. اصل این حدیث را بخاری در صحیحش، شماره های ۲۷۳۱ و ۲۷۳۲ از طریق حدیث مروان بن حکم و مسور بن مخرمهسروایت کرده است. در قسمتی از این حدیث آمده است. سهیل گفت: «به خدا قسم، نمی‌دانم رحمان چیست». [۱۸۹۹] در تعدادی از روایت آمده که: قریش به مسیلمه‌ی کذاب، «رحمان یمامه» می‌گفتند. به زودی برخی از این روایات را بیان خواهم کرد. در تعدادی دیگر از روایات، آمده که: قریش از نوشتن بسم الله الرحمن الرحیم امتناع کردند و در علت آن گفتند که آنان رحمان را نمی‌شناسند. شیخ سلیمان برخی از این روایات را خواهد آورد. هیچ روایتی درباره‌ی اینکه قریش در روز حدیبیه «رحمان یمامه» را گفته باشند، پیدا نکردم. والله اعلم. ابن ابی شیبه در مصنف خود، ۲/۱۹۹؛ ابوداوود در «المراسیل»، شماره‌ی ۳۴ و دیگران از دو طریق از سالم افطس از سعید بن جبیر روایت کرده‌اند که وی گوید: «رسول اللهجدر مکه با صدای بلند بسم الله الرحمن الرحیم را بر زبان آورد. سعید بن جبیر افزود: اهل مکه به مسیلمه، رحمان می‌گفتند. آنان گفتند: محمد به سوی خدای یمامه دعوت می‌کند. رسول اللهجامر شد که از این به بعد با صدای آهسته بسم الله الرحمن الرحیم بگوید. پس پیامبرجتا زمان وفاتش با صدای آهسته بسم الله الرحمن الرحیم می‌گفت». اسناد این روایت، به خاطر مرسل بودنش ضعیف است. این روایت از دو طریق واهی به طور موصول روایت شده است: طبرانی در «المعجم الکبیر»، شماره ی ۱۲۲۴۵ و دیگران از طریق سعید بن جبیر از ابن عباس آن را روایت کرده‌اند. در اسناد این روایت، یحیی بن طلحه یربوعی وجود دارد که ضعیف است. حاکم در «المستدرک»، ۱/۲۰۸ آن را به طور موصول روایت کرده و گوید: این اسناد، صحیح است و معلول نیست. ذهبی در دنباله‌ی گفته‌ی حاکم می‌گوید: «مؤلف نیز چنین گفته است! در حالی که ابن حسان- منظورش عبدالله بن عمرو بن حسان است- چندین نفر از محدثان، وی را دروغگو و کذاب دانسته‌اند.» دارقطنی در سنن خود، ۱/۳۰۳ آن را به طور موصول روایت کرده و در اسناد این روایت، ابوصلت هروی وجود دارد که رافضی و متهم به دروغ است. ابن سعد در «الطبقات»، ۱/۱۶۵ از طریق محمد بن سائب کلبی از ابوصالح از ابن عباس آن را روایت کرده است. در بخشی از این روایت، گفته‌ی برخی از قریش آمده که گفتند: «او گمان می‌کند که فرستاده‌ی رحمان است و ما جز رحمان یمامه، رحمان دیگری را سراغ نداریم. اسناد این روایت خیلی ضعیف است و کلبی که در اسناد آن وجود دارد، دروغگوست. ابن ابی حاتم در تفسیر خود، ۸/۲۷۱۵ از عطاء روایت شده که گوید: وقتی خدا فرمود: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱسۡجُدُواْۤ لِلرَّحۡمَٰنِ[الفرقان: ۶۱]: «هنگامی که به کافران گفته می‌شود: برای خداوند رحمان (که سراسر وجود شما غرق رحمت او است، کرنش ببرید و) سجده کنید»، کفار قریش گفتند: رحمان کیست؟ جز رحمان یمامه، رحمان دیگری را نمی‌شناسیم. پس خدا این آیه را نازل کرد: ﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ١٦٣«معبود شما فقط یکی است و جز خدای مهربان مهرورز، معبود برحق دیگری وجود ندارد». اسناد این روایت، ضعیف است. سیوطی در کتاب «الدر المنثور»، ۵/۳۷۶ آورده که ابن منذر مانند آن را از مجاهد روایت کرده است». [۱۹۰۰] این مصراع بیتی است که سلامه بن جندل طهوی سروده است؛ آن‌گونه که در تفسیر طبری، ۱/۵۸ آمده است. [۱۹۰۱] تفسیر ابن کثیر۲/۵۱۶. [۱۹۰۲] تفسیر ابن جریر ۱۳/۱۵۰. [۱۹۰۳] امام احمد در «المسند»، ۳/۴۳۵؛ قطیعی در «جزء الألف دینار»،ص۳۷۴؛ طبرانی در «المعجم الکبیر» شماره‌های ۸۳۹ و ۸۴۰؛ دارقطنی در «الأفراد و الغرائب»، ۱/۳۹۸؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۴/۲۵۵؛ بیهقی در «شعب الإیمان»، ۴/۱۰۳ و ضیاء مقدسی در «الأحادیث المختارة»، ۴/۲۵۸ از حسن بن اسود بن سریعسآن را روایت کرده‌اند. حاکم در «المستدرک» ۴/۲۵۵ این حدیث را صحیح دانسته است. در اسناد این حدیث، محمد بن مصعب قرقسانی وجود دارد که به گفته‌ی حافظ ابن حجر عسقلانی در «التقریب» راستگوست اما بسیار اشتباه می‌کند. شاید او در موصول کردن این حدیث اشتباه کرده باشد. اظهر این است که این حدیث از حسن بصری، مرسل است. همچنین ابوعبید در کتاب «الأموال» ص۱۸۰ و ابن زنجویه در «الأموال»، شماره‌ی ۴۴۱ این حدیث را از حسن روایت کرده که گوید: اسیری پیش رسول اللهجآورده شد و گفت: خدایا! من به‌سوی تو باز می‌گردم و به درگاه تو توبه می‌کنم و به سوی محمد باز نمی‌گردم. رسول اللهجفرمود: «عرف الحق لأهله، دعوه»: «حق را برای اهل آن، دانست. او را رها کنید». [۱۹۰۴] بخاری در صحیح خود؛ «کتاب العلم»، باب ۱۲۷ «من خص بالعلم قوماً دون قوم کراهیة أن لا یفهموا»، ۱/۵۹ می‌گوید: علی گفت: «برای مردم به تناسب فهم و درک شان حدیث نقل کنید آیا دوست دارید که خدا و پیامبرجتکذیب شوند؟!» عبدالله بن موسی از معروف بن خربوذ از ابوطفیل از علی، این گفته را برای ما نقل کردند. آنچه شیخ سلیمان اظهار داشته، حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری» ۱/۲۲۵ خاطرنشان ساخته است. [۱۹۰۵] بیهقی در «المدخل إلی السنن الکبری»، ص۳۶۲؛ خطیب در «الجامع لأخلاق الراوی»، ۲/۱۰۸؛ سمعانی در «أدب الإملاء»، ص ۵۹ و مزی در «تهذیب الکمال»، ۲۸/۲۶۵، گفته‌ی مذکور را با این عبارت اضافی؛ از خود طریق بخاری روایت کرده‌اند. [۱۹۰۶] مسلم در مقدمه‌ی صحیح خود ۱/۱۱ آن را روایت کرده است. [۱۹۰۷] نووی در شرح مسلم، ۲/۲۸ این روایت عبدالله بن مسعود از پیامبرجرا نقل می‌کند که آن حضرتجفرمودند: «ما من نبی بعثه الله فی أمة قبلی إلا کان له من أمته حواریون، وأصحاب یأخذون بسنته، ویقتدون بأمره، ثم إنها تخلف من بعدهم خلوف؛ یقولون ما لا یفعلون، ویفعلون ما لا یؤمرون، فمن جاهدهم بیده فهو مؤمن، ومن جاهدهم بلسانه فهو مؤمن، ومن جاهدهم بقلبه فهو مؤمن، ولیس وراء ذلک من الإیمان حبة خردل»: «هیچ پیامبری پیش از من نیست که خدا او را برای امتی مبعوث کرده باشد، مگر اینکه در میان امتش یاران مخلص و وفاداری داشته که به سننش عمل می‌کردند و به اوامر و دستوراتش اقتدا می‌نمودند. سپس بعد از آنان افراد نالایقی می‌آیند که آنچه می‌گویند انجام نمی‌دهند و کارهایی می‌کنند که بدان امر نشده‌اند. هرکس با دستش با آنان مبارزه کند، مؤمن است و هرکس با زبانش با آنان مبارزه کند، مؤمن است و هرکس با قلبش با آنان مبارزه کند، مؤمن است، و پس از آن دیگر یک ذره ایمان وجود ندارد». امام نووی پس از نقل این حدیث می‌گوید: «ابوعلی جیانی از احمد بن حنبل/نقل کرده که گوید: «این حدیث، حفظ نشده و برای همه‌ی مردم نقل نشده است». ابوعلی جیانی افزود: این سخن شبیه سخن ابن مسعود نیست که می‌گفت: تا زمانی که مرا می‌بیند، صبر کنید». شیخ ابوعمرو (یعنی ابن صلاح) می‌گوید: احمد بن حنبل/این حدیث را انکار نموده در حالی که جماعتی از راویان ثقه و مورد اعتماد این حدیث را از حارث روایت کرده‌اند و نام حارث را در کتاب هایی که درباره‌ی راویان ضعیف نوشته شده، ندیده‌ام و در کتاب ابن ابی حاتم، از یحیی بن معین نقل شده که وی درباره‌ی حارث گوید: او ثقه است. به علاوه، تنها حارث نیست که این حدیث را نقل کرده بلکه پیرو عمل او صالح بن کیسان نیز می باشد و امام دارقطنی در کتاب «العلل» اظهار داشته که این حدیث، از طرق دیگری روایت شده که از جمله از ابو واقد لیثی از ابن مسعود از پیامبرجروایت شده است. اما از این گفته‌ی ابن مسعود: «تا زمانی که مرا می‌بیند، صبر کنید»، خونریزی یا برپا کردن فتنه و آشوب یا مانند آن، لازم نمی‌آید همچنین تشویق به پیکار با باطل گرایان و منحرفان به وسیله‌ی دست و زبان و قلب، که در این حدیث آمده، برپاکردن فتنه و آشوب از آن لازم نمی‌آید. البته سیاق این حدیث درباره‌ی امت های گذشته می‌باشد و در لفظ این حدیث، نامی از این امت به میان نیامده است. اظهارات ابن عمرو اینجا به پایان می‌رسد و سخنانش، روشن است. اما اینکه در این زمینه، این چنین امام احمد از او عیب گرفته، جای تعجب است». [۱۹۰۸] ذهبی در کتاب «سیرأعلام النبلاء»، ۸/۱۰۳ می‌گوید: «ابو احمد بن عدی گوید که احمد بن علی مدائنی برای ما حدیث نقل کرد و گفت که اسحاق بن ابراهیم بن جابر برای ما حدیث نقل کرد و گفت: ابوزید بن ابی غمر برای ما حدیث نقل کرد و گفت: ابن قاسم گفت: از مالک درباره‌ی کسانی که احادیث: «إن الله خلق آدم علی صورته»: «همانا خدا، آدم را بر اساس شکل خود، آفرید»، «إن الله یکشف عن ساقه»: «همانا خدا ساق پایش را آشکار می‌کند» و «أنه یدخل یده فی جهنم حتی یخرج من أراد»: «خدا دستش را داخل جهنم می‌کند تا اینکه کسانی را که می‌خواهد، از جهنم بیرون آورد»؛ را نقل می‌کنند، پرسیدم. امام مالک به شدت این کار را نهی کرد و گفت نباید کسی این احادیث را نقل نماید. به او گفتند: افرادی از اهل علم این احادیث را نقل می‌کنند. مالک گفت: اینان چه کسانی‌اند؟ گفتند: ابن عجلان از ابوزناد. امام مالک گفت: ابن عجلان اصلاً این چیزها را نمی‌داند و عالم هم نیست. از ابوزناد سخن به میان آورد و گفت: او پیوسته تا زمان وفاتش، کارگزار اینان بود. مقدام رُعینی از ابوغمرو و حارث بن مسکین این روایت را نقل کرده‌اند که گویند: ابن قاسم برای ما حدیث نقل کرد. گفتم: امام مالک بدین خاطر از نقل احادیث مذکور نهی کرد که در نظر وی این احادیث، ثابت نشده و متصل و مرفوع نیستند، پس او در این زمینه عذر دارد همان طور که بخاری و مسلم در آوردن این احادیث، یعنی حدیث اول و حدیث دوم عذر ندارند، چون سندشان ثابت شده است. اما درباره‌ی حدیث سوم چیزی نمی‌دانم». در رابطه با اسناد دادن این داستان، از دو جهت، ایراد وارد است: اول- احمد بن علی مدائنی. که ابن یونس در تاریخ خود، ۱/۱۷ درباره‌اش می‌گوید: «او اهل روایت حدیث نیست». و دارقطنی در «سؤالات حمزة سهمی» درباره اش می‌گوید: «در او اشکالی وجود ندارد». دوم- اسحاق بن جابر قطّان مصری؛ کسی را ندیده‌ام که او را ثقه دانسته باشد، فقط ابن یونس درباره‌اش می‌گوید: جز خیر و نیکی چیزی درباره‌اش سراغ ندارم. امثال چنین داستانی نیاز به تحقیق دارد. روایت مقدام رعینی را عقیلی در «الضعفاء»، ۲/۲۵۱ آورده و جز حدیث «إن الله خلق آدم علی صورته» را ذکر نکرده است. اسناد این روایت، ضعیف است؛ به دلیل اینکه مقدام رعینی، ضعیف می‌باشد. نسائی درباره‌اش می‌گوید: او ثقه نیست. نگا: سیرأعلام النبلاء، ۱۳/۳۴۵. جهت اطلاعات بیشتر و توجیه سخن امام مالک به کتاب «منهج الإمام مالک فی إثبات العقیدة»، اثر دکتر سعود دعجان، صفحات ۲۶۰-۲۶۸ مراجعه کنید. [۱۹۰۹] ابویوسف یعقوب، قاضی می‌گوید: «بعضی از علما گفته‌اند: هرکس از راه کلام به دنبال دین باشد، زندیق و بی‌دین شده، هرکس به دنبال حدیث غریب باشد، دروغ گفته و هرکس از راه کیمیا (شیمی) به دنبال مال و ثروت باشد ورشکست شده است». ابن عدی در کتاب «الکامل»، ۷/۱۴۵؛ خطیب در «شرف أصحاب الحدیث»،ص ۵؛ خطیب در «الجامع لأخلاق الراوی»، ۲/۱۵۹؛ سمعانی در «أدب الإملاء والاستملاء»،ص ۵۸ و دیگران این گفته‌ی امام مالک را نقل کرده‌اند و سندش صحیح است. [۱۹۱۰] بخاری در صحیحش به شماره‌ی ۱۲۰ از ابوهریرهسروایت کرده که گوید: «از رسول اللهجدو تا ظرف را حفظ کردم. یکی‌شان را فاش کردم و دیگری را فاش نکردم. اگر آن را فاش می‌کردم، این مجرای خوراکم (مری) قطع می‌شد». [۱۹۱۱] از حذیفهسنقل شده که گوید: «اگر احادیثی که می‌دانم برای شما نقل می‌کردم، به سه دسته تقسیم می‌شدید: دسته‌ای با من پیکار می‌کردند، دسته‌ای مرا یاری نمی‌کردند و دسته‌ای دیگر مرا تکذیب می‌نمودند». ابن ابی شیبه در مصنف خود، ۷/۴۵۴؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۴/۵۱۶ و دیگران این گفته‌ی حذیفه را روایت کرده‌اند و سندش، صحیح است. [۱۹۱۲] بخاری در صحیح خود شماره‌ی ۶۴۱۷ و مسلم در صحیح خود به شماره‌ی ۱۶۷۱ این حدیث را از طریق روایت انسسروایت کرده‌اند. [۱۹۱۳] فتح الباری، ۱/۲۲۵. [۱۹۱۴] معمر در جامع خود، ۱۱/۴۲۳؛ عبدالرزاق در تفسیرش، ۳/۲۳۹ و ابن ابی عاصم در «السنة»، به شماره‌ی ۴۸۵ از طریق ابن طاوس از پدرش از ابن عباس آن را روایت کرده و اسنادش طبق شرط بخاری و مسلم، صحیح است. [۱۹۱۵] به شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ۹/۵۶۳؛«تذکرة الحفاظ»، اثر ذهبی، ۱/۳۶۴ و «تهذیب الکمال»، اثر مزی ۱۸/۵۲ مراجعه کنید. [۱۹۱۶] به شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء» ۷/۵؛ «تذکرة الحفاظ»، اثر ذهبی ۱/۱۹۰ و «تهذیب الکمال»، اثر مزی ۲۸/۳۰۳ مراجعه کنید. [۱۹۱۷] به شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ۶/۱۰۳؛ و «تهذیب الکمال»، اثر مزی، ۱۵/۳۰ مراجعه نمایید. [۱۹۱۸] به شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء » ۵/۸۳ «تذکرة الحفاظ»، اثر ذهبی، ۱/۹۰ و «تهذیب الکمال» اثر مزی ۱۳/۳۵۷ مراجعه کنید. [۱۹۱۹] نگا: مجموع الفتاوی، ۴/۲ و ۶/۳۵۴. صاحب کتاب «فتح المجید» در همین کتاب جلد ۲، صفحه‌ی ۶۷۷ می‌گوید: «ذهبی در کتاب «العرش»، ۱/۲۷۴ می‌گوید: وکیع از اسرائیل، این حدیث را نقل کرد: «إذا جلس الرب علی الکرسی»: «وقتی پروردگار روی صندلی نشست». مردی که نزد وکیع بود، لرزید. وکیع عصبانی شد و گفت: «اعمش و سفیان را دیدیم که این‌گونه احادیث را نقل می‌کردند و آنها را انکار نمی‌کردند». عبدالله بن احمد در کتاب «الرد علی الجهمیة»، شماره‌ی ۵۸۷ آن را آورده است. چه بسا در صورت عدم تلقی به قبول اینها، ترک چیزی که ایمان به آن واجب است، حاصل شود و در آن صورت، حال و وضع شان شبیه حال و وضع کسانی است که خدا درباره‌شان فرموده است: ﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖ[البقرة: ۸۵]: «آیا به بخشی از (دستورات) کتاب (آسمانی) ایمان می‌آورید و به بخش دیگر (دستورات آن) کفر می‌ورزید؟». پس هیچ کسی از کفر جان سالم به در نمی برد مگر کسی که به آنچه که در این زمینه بر وی واجب است، عمل کند و آن هم ایمان و یقین به تمام برنامه و دین خداست. [۱۹۲۰] عبارت داخل کروشه از نسخه‌ی «ب» افتاده است. [۱۹۲۱] در نسخه های «ض» و «ع»، به جای «لأن»، «أن» آمده است. [۱۹۲۲] ابن سعد در «الطبقات»، ۴/۱۹۲ و ابن أبی عاصم در «الآحاد و المثانی» شماره‌ی ۷۴۹ آن را روایت کرده‌اند. سیوطی در «الدر المنثور»، ۲/۱۴۹ این حدیث را با این لفظ به ابن ضریس در «فضائل القرآن» و ابن مردویه نسبت داده است. امام احمد در «المسند»، ۲/۱۹۵؛ ابن ماجه در سننش، شماره ی ۸۵؛ ابن ابی عاصم در «السنة» شماره‌ی ۳۲۵؛ طبرانی در «المعجم الأوسط»، ۱/۲ و ۱۶۵ و ۷۹؛ بیهقی در «القضاء و القدر»، شماره‌ی ۳۷۶؛ ابن بطه در «الإبانة الکبری»، شماره های ۱۹۷۱؛ ۱۲۷۰ و ۵۸۳ و دیگران از چندین طریق از عمرو بن شعیب از پدرش از پدربزرگش آن را روایت کرده‌اند و اسنادش حسن است. [۱۹۲۳] تفسیر ابن کثیر، ۱/۳۴۵. [۱۹۲۴] ابن منذر- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۲/۱۴۷ آمده-؛ ابن جریر در تفسیرش، ۳/۱۷۷ و ۱۸۱ و ابن ابی حاتم در تفسیرش، شماره های ۳۱۸۵ و ۳۱۹۷ از طریق علی بن أبی طلحه از ابن عباس آن را روایت کرده‌اند و اسنادش خالی از اشکال است. [۱۹۲۵] وکیع در نسخه‌ی مشهورش، شماره‌ی ۱؛ مسدّد در مسندش- آن گونه که در «المطالب العالیة»، شماره‌ی ۴۶۱۷ آمده- ابن جریر در تفسیرش، ۱/۱۷۲؛ ابن ابی حاتم، به شماره‌ی ۲۶۰؛ ابونعیم در «صفة الجنة»، شماره‌ی ۱۲۴؛ ضیاء در «المختارة»، ۱۰/۱۶ و دیگران آن را روایت کرده‌اند و اسنادش صحیح است. [۱۹۲۶] ابن جریر در تفسیرش، ۳/۱۸۳ و ابن منذر و ابن انباری- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۲/۱۵۲ آمده- آن را روایت کرده‌اند و اسنادش صحیح می‌باشد. [۱۹۲۷] عبد بن حمید- آن گونه که در «الإتقان فی علوم القرآن»، ۲/۷ آمده- و ابن جریر در تفسیرش، ۳/۱۸۳ آن را روایت کرده‌اند و اسنادش صحیح است. [۱۹۲۸] نگا: تفسیر ابن جریر، ۳/۱۸۳؛ الدر المنثور، ۲/۱۵۲ و تفسیر ابن کثیر، ۱/۳۸۴. [۱۹۲۹] همان طور که شیخ سلیمان/اظهار داشته است. همچنین در تمامی کتاب های تفسیر که بدان‌ها دسترسی داشتم همچون تفسیر بغوی، ۳/۱۹؛ زادالمسیر، اثر ابن جوزی، ۴/۳۲۹؛ الدر المنثور، اثر سیوطی، ۴/۶۵۰ و فتح القدیر، اثر شوکانی، ۳/۸۳، این مطلب آمده است. در نسخه‌ی چاپ شده‌ی تفسیر ابن جریر، ۱۳/۱۵۰ و در چاپ احمد شاکر، شماره‌ی ۲۰۳۹۸ از ابن جریج از مجاهد، این روایت نقل شده است. شاید نام مجاهد از طرف چاپ کننده یا نسخه بردار حذف شده باشد. والله اعلم. و سند این روایت به ابن جریج، صحیح است. صاحب کتاب «فتح المجید»، در همین کتاب، ۲/۶۸۱-۶۸۲ می‌گوید: «ابن جریر در تفسیرش، ۱۳/۱۵۰ از قتاده روایت کرده که درباره‌ی آیه‌ی : ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِمی‌گوید: برای ما نقل شده که پیامبرجدر زمان حدیبیه موقعی که با قریش صلح نمود، نوشت: «هذا ما صالح علیه محمد رسول الله»: «این چیزی است که محمد، فرستاده‌ی خدا بر آن، صلح نموده است». مشرکان قریش گفتند: اگر تو فرستاده‌ی خدا می‌بودی و سپس با تو جنگ می‌کردیم، بی‌تردید به تو ظلم نموده‌ایم. اما بنویسد: این چیزی است که محمد بن عبدالله بر آن صلح نموده است. یاران رسول خداجگفتند: ای رسول الله بگذار با آنان بجنگیم. پیامبرجفرمود: «لا، اکتبوا کما یریدون، إنی محمد بن عبدالله»: «نه، آن گونه که می‌خواهند، بنویسید من محمد بن عبدالله هستم». وقتی نویسنده‌ی صلح نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم»؛ قریش گفتند: ما رحمن را نمی شناسیم. اهل جاهلیت می‌نوشتند: «باسمك اللهم» : «به نام تو خدایا ». یاران پیامبرجگفتند: ای رسول اللهجبگذار تا با آنان بجنگیم. پیامبرجفرمود: «لا، ولکن اکتبوا کما یریدون»: «نه، همان طور که می‌خواهند بنویسید». همچنین ابن جریر از مجاهد روایت کرده که درباره‌ی آیه‌ی: ﴿كَذَٰلِكَ أَرۡسَلۡنَٰكَ فِيٓ أُمَّةٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهَآ أُمَمٞ[الرعد: ۳۰]. «ما تو را میان خلقی به رسالت فرستادیم که پیش از این هم (پیغمبران و) امت‌های دیگر به جایشان بوده و در گذشتند». می‌گوید: این جریان، زمانی بود که رسول اللهجدر حدیبیه با قریش مکاتبه نمود و نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم». قریش گفتند: رحمن را ننویس، چون نمی‌دانیم رحمن کیست؟ فقط «باسمک اللهم» بنویس. آنگاه خدا این آیه را نازل فرمود: ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِۚ قُلۡ هُوَ رَبِّي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ[الرعد: ۳۰]: «[بدین گونه شگرف تو را به میان ملّتی فرستاده‌ایم که ملّتهای فراوانی پیش از آنان آمده‌اند و رفته‌اند، تا آنچه را که به تو وحی کرده‌ایم بر آنان- هر چند که] منکر خداوند مهربانند- بخوانی. بگو او پروردگار من است. جز او خدایی نیست». همچنین ابن جریر از ابن عباس روایت کرده که می‌گوید: «پیامبرجدر سجده دعا می‌کرد: یا رحمن، یا رحیم. مشرکان گفتند: این محمد گمان می‌کند که یک خدا را می‌خواند در حالی که دو إله را به فریاد می‌خواند. پس خدا این آیه را نازل فرمود: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ[الإسراء: ۱۱۰]: «بگو: (خدا را) با «الله» یا «رحمن‌» به کمک طلبید (فرقی نمی‌کند، و خدا را به نامها و صفات متعدّد به فریاد خواندن، مخالف توحید نیست) خدا را به هر کدام (از اسماء حُسنی) بخوانید (مانعی ندارد و تعداد اسماء نشانه تعدّد مُسمّی نیست و) او دارای نام‌های زیبا است».