توضیح و شرح باب:
تهدیداتی که دربارهی منکران قدر وارد شده است
«قدر»، یعنی آنچه که خدا مقدر و مقرر نموده است.
از آنجا که توحید ربوبیت جز با اثبات قدر تحقق نمییابد، از این رو مؤلف بابی را به این موضوع اختصاص داده است. قرطبی میگوید: «القدر»: مصدر قدَرت الشیء - با تخفیف دال - أُقدِرُهُ و أقدُرُه قَدراً و قَدَراً میباشد که هر گاه به مقدار یک چیز احاطه پیدا کنی، این فعل آورده میشود.
بعضی گفته اند: «قدر» از فعل قَدَّرتُ - با تشدید دال - أُقَدِّرُ تقدیراً آمده است. اگر بگوییم: خدای متعال اشیاء را تقدیر نموده، آن وقت معنایش چنین است: خدای متعال اندازههای مشخصی، حالات، زمان و کیفیت اشیاء را قبل از به وجود آوردن شان، دانسته و سپس آنها را مطابق آنچه در علمش بوده و اندازه، کیفیت و شکل معینی برایشان در نظر گرفته، به وجود آورده است. پس هیچ موجود حادثی در عالم بالا و عالم پایین وجود ندارد مگر اینکه از علم، قدرت و ارادهی خدا صادر شده است. این مطلب، عقیده و تفکر سلف صالح است که براهین و ادلهی دینی بر آن دلالت دارند» [۲۳۳۵].
مؤلف اینجا تهدیداتی که دربارهی منکران تقدیر خدا آمده، بیان کرده تا هشدار دهد که بایستی به قدر ایمان آورد. از این رو پیامبرجقدر را از ارکان ایمان به حساب آورد؛ همان طور که در حدیث جبرئیل÷موقعی که از پیامبرجدربارهی ایمان پرسید، آمده و در جواب وی، پیامبرج فرمودند: «أن تؤمن بالله وملائكته وكتبه ورسله والیوم الآخر وتؤمن بالقدر خیره وشره»، قال: «صدقت»: [۲۳۳۶]«اینکه به خدا، فرشتگان خدا، کتابهای آسمانی، پیامبران خدا و روز آخرت ایمان بیاوری و نیز به قدر خیر و شر خدا ایمان بیاوری». جبرئیل؛ گفت: «راست میگویی».
از عبدالله بن عمرو بن عاص روایت است که گوید: رسول اللهجفرمود: «إن الله تعالی كتب مقادیر الخلائق قبل أن یخلق السموات والأرض بخمسین ألف سنة» قال: «وعرشه على الماء» [۲۳۳۷]: «همانا الله تعالی اندازههای مشخص مخلوقات را پنجاه هزار سال پیش از آفرینش آسمانها و زمین آفرید». آن حضرتجافزود: «و عرش خدا روی آب بود».
از ابن عمرلروایت است که گفته است: رسول اللهجفرمود: «كل شیء بقدر حتی العَجْزُ والكَیِّسُ»: «هر چیزی، بر اساس قضا و قدر خداست [و برایش اندازهی معینی مشخص شده و طبق آن اندازه به وجود آمده است] حتی ناتوانی و زیرکی». مسلم در صحیحش این دو حدیث را روایت کرده است. [۲۳۳۸]
از علیسروایت شده که گفته است: رسول اللهجفرمود: «لا یؤمن عبد حتی یؤمن بأربع: یشهد أن لا إله إلا الله، وأني رسول الله، بعثني بالحق، ویؤمن بالموت، والبعث بعد الموت، ویؤمن بالقدر»: «هیچ بندهای ایمان ندارد مگر اینکه به چهار چیز ایمان بیاورد: گواهی دهد که معبود برحقی جز الله نیست و من فرستادهی خدایم که مرا به حق مبعوث فرموده است. به مرگ و زندهشدن پس از مرگ و به قدر ایمان بیاورد». ترمذی، ابن ماجه و حاکم در مستدرک خود آن را روایت کردهاند [۲۳۳۹].
احادیث وارده در این زمنیه خیلی زیادند و دانشمندان اسلامی تألیفات جداگانهای را به این موضوع اختصاص دادهاند [۲۳۴۰].
بغوی در «شرح السنة» میگوید: «ایمان به قدر، فرضی لازم و حتمی است. ایمان به قدر این است که انسان اعتقاد داشته باشد که خدای متعال خالق اعمال خیر و شر بندگان است که پیش از آفرینش آنان، آن را در لوح محفوظ نوشته است؛ الله تعالی میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾[الصافات: ۹۶]: «حال آنکه الله، شما و کردارتان آفریده است».پس ایمان و کفر، طاعت و معصیت همه براساس قضا و قدر خدا و اراده و مشیت الله است. البته خدا ایمان و طاعت را میپسندد و وعدهی پاداش را بر آن مترتب نموده و کفر و معصیت را نمیپسندد و وعدهی عقاب و مجازات را بر آن مترتب نموده است؛ خدای متعال میفرماید: ﴿وَيُضِلُّ ٱللَّهُ ٱلظَّٰلِمِينَۚ وَيَفۡعَلُ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ﴾[إبراهیم: ۲۷]: «و کافران را (در دنیا و آخرت) گمراه و سرگشته میسازد و خداوند هرچه بخواهد انجام میدهد» [۲۳۴۱].
بغوی افزود: «قدر، سرّی از اسرار خدای متعال است هیچ فرشتهی مقرب و هیچ پیامبر مرسلی را از آن مطلع نگردانیده است. پرداختن به آن و بحث و تحقیق دربارهی آن از طریق عقل، جایز نیست. انسان باید معتقد باشد که خدای متعال انسانها را آفریده و آنان را دو گروه قرار داده است: ۱- اهل یمین، اینان را از روی لطف و فضل خود برای بهشت و نعمتهای بهشتی آفریده است. ۲- اهل شمال، اینان را از روی عدل خود برای دوزخ آفریده است؛ خدای متعال میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ﴾[الأعراف: ۱۷۹]: «و بسیاری از جنها و انسانها را برای دوزخ آفریدهایم» [۲۳۴۲].
مردی از علی بن ابی طالبسپرسید و گفت: ای امیرالمؤمنین! دربارهی قدر مطالبی به اطلاع من برسان. حضرت علیسگفت: «راهی تاریک است، از آنجا عبور مکن». سؤال را تکرار کرد، حضرت علی سگفت: «دریایی عمیق است، وارد آن مشو». دوباره سؤال را مطرح کرد، حضرت علیسگفت: «قدر، راز خداست و بر تو مخفی کرده، دنبال آن نرو» [۲۳۴۳].
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «مذهب اهل سنت در موضوع قدر و دیگر مسایل، آن است که قرآن و سنت بر آن دلالت دارند و پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که به نیکی از آنان پیروی کرده اند، بر آن بودهاند. و آن هم، چنین است که الله آفریننده، پروردگار و مالک هر چیزی است. تمامی اعیانِ قائم به ذات، و صفات آنها که قائم به ذاتاند اعم از افعال بندگان و غیر افعال بندگان، داخل این موضوع قرار میگیرند. همچنین اهل سنت معتقدند که خدای سبحان هر چه بخواهد، میشود و هر چه نخواهد، نمیشود. پس چیزی در هستی نیست مگر اینکه به مشیت و قدرت خدا به وجود آمده است. چیزی که خدا بخواهد، برای خدا محال و غیرممکن نیست، بلکه الله تعالی بر هر چیزی تواناست و چیزی را نمیخواهد مگر اینکه بر آن قادر است.
اهل سنت بر این باورند که خدای سبحان نسبت به گذشته، حال و آینده علم دارد، و میداند آن موجودی که نیست - اگر باشد - چگونه به وجود میآید. افعال بندگان و غیر آن در این قضیه داخل میشوند.
الله تعالی اندازههای مشخص مخلوقات را پیش از آفرینش آنها، مقدر و معین نموده است. رزق، روزی و اجل آنها و کردار و رفتارشان را مقدر و مقرر نموده است. سعادت و بدبختی انسانها را نوشته است. اهل سنت معتقدند که خدا خالق و آفرینندهی همه چیز و قادر بر همه چیز است. تمام موجودات و حوادث، بنا به مشیت و خواست الله به وجود آمده است و خدا نسبت به اشیاء و موجودات قبل از اینکه به وجود آیند، علم داشته و آنها را مقدر نموده و پیش از به وجود آمدن شان، آنها را نوشته است.
افراطیهای قدریه انکار میکنند که خدا نسبت به اشیاء و موجودات پیش از آنکه به وجود آیند، علم داشته و پیش از آنکه به وجود آیند، آنها را مقدر و نوشته است. اینان گمان میکنند که خدا امر و نهی میکند و نمیداند چه کسی از او اطاعت و چه کسانی از او نافرمانی میکنند. این عقیده نخستین چیزی بود که پس از سپری شدن عصر خلفای راشدین و پس از فرمانروایی معاویه بن ابی سفیان در زمان فتنهای که میان عبدالله بن زبیر و میان بنی امیه بود و در اواخر عصر عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و دیگر صحابه، به وجود آمد. اولین کسی که این عقیده را در بصره اظهار کرد، معبد جهنی بود.
وقتی عقیدهی این گروه به صحابه رسید، از آنان بیزاری جستند و عقیده و تفکرشان را رد کردند؛ همان طور که عبدالله بن عمر دربارهشان گفته است: «هر گاه آنان را دیدی، به آنان بگو که من از آنان بری و آنان از من بری هستند» [۲۳۴۴]. همچنین ابن عباس، جابر بن عبدالله، واثله بن اسقع و دیگر صحابه سخنانی مثل همین گفتهی ابن عمر در این زمینه اظهار داشتهاند.
سپس وقتی مردم بسیاری به موضوع قدر پرداختند، اکثر قدریها اعتراف میکردند که خدا نسبت به اشیاء و موجودات پیش از آنکه آنها را بیافریند، علم داشته و پیش از آنکه آنها را بیافریند، آنها را نوشته است، ولی اینان عموم مشیت و خواست، عموم خلق و قدرت خدا را انکار میکردند و گمان میکردند که برای مشیت خدا جز امر و فرمان خدا، هیچ معنایی ندارد. هر چه خدا بخواهد، به آن امر میکند و هر چه بخواهد، به آن امر نمیکند. طبق این عقیده شان، ممکن است خدا چیزی بخواهد که نمیشود و چیزی بشود که نمیخواهد.
اینان انکار میکردند که خدا خالق افعال بندگان است یا بر افعال بندگان قادر است. انکار میکردند که خدا بعضی از نعمتهایش را به برخی از بندگان در مقابل چیزی که ایمان شان به خدا و اطاعت و فرمانبرداری شان از خدا، اقتضای آن را دارد اختصاص میدهد .
اینان گمان میکردند که نعمت خدا که میتوان به وسیلهی آن ایمان و عمل صالح انجام داد و به کافرانی همچون ابوجهل و ابولهب داده، همچون نعمت خداست که به ابوبکر، عمر، عثمان و علی داده است. این قضیه مانند حکایت مردی است که اموال و دارایی را به طور مساوی میان فرزندانش تقسیم میکند اما این عده کردار شایسته و خوب انجام دادند و آن عده کردار ناشایست و بد انجام دادند. این طور نیست که خدا نعمتی را فقط به مؤمنان اختصاص داده باشد. این عقیدهی باطلی است، چون خدای متعال میفرماید: ﴿يَمُنُّونَ عَلَيۡكَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَيَّ إِسۡلَٰمَكُمۖ بَلِ ٱللَّهُ يَمُنُّ عَلَيۡكُمۡ أَنۡ هَدَىٰكُمۡ لِلۡإِيمَٰنِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٧﴾[الحجرات: ۱۷]: «آنان بر تو منت میگذارند که اسلام آوردهاند! بگو: با اسلام خود بر من منت مگذارید، بلکه خدا بر شما منت میگذارد که شما را به سوی ایمان آوردن رهنمود کرده است، اگر (در ادعای ایمان) راست و درست هستید». در جای دیگری میفرماید: ﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ ٧ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَنِعۡمَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٨﴾[الحجرات: ۷-۸]: «اما خداوند ایمان را در نظرتان گرامی داشته است و آن را در دلهایتان آراسته است و کفر، نافرمانی و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است، فقط آنان (که دارای این صفات هستند، یعنی ایمان در نظرشان محبوب و مزین، و کفر، فسق و عصیان در نظرشان منفور و مطرود است) راهیابند و بس. این لطف و نعمتی از سوی خدا است (که بدانان ارزانی داشته است) و خداوند دارای آگاهی فراوان و فرزانگی بیشمار است (و میداند چه کسی شایستهی هدایت و بایستهی مرحمت و نعمت است)» [۲۳۴۵].
ابن قیم میگوید: «قضاء و قدر چهار درجه دارد:
اول- علم پروردگار به اشیاء قبل از به وجود آمدن شان.
دوم- نوشتن آن اشیاء در ازل پیش از آفرینش آسمانها و زمین.
سوم- مشیت خدا که شامل هر موجودی میشود. پس هیچ موجودی از مشیت خدا خارج نیست همان طور که از علم خدا خارج نیست.
چهارم- آفرینش و ایجاد و به وجود آوردن اشیاء. پس الله خالق هر چیزی است و غیر خدا مخلوق است» [۲۳۴۶].
مؤلف میگوید: (وقال ابن عمر: «والذی نفس ابن عمر بیده، لوكان لأحدهم مثل أحد ذهباً، ثم أنفقه في سبیل الله؛ ما قبله الله منه حتی یؤمن بالقدر». ثم استدل بقول النبیج: «الإیمان أن تؤمن بالله، وملائكته وكتبه، ورسله، والیوم الآخر، وتؤمن بالقدر خیره وشره». رواه مسلم [۲۳۴۷]
ابن عمر میگوید: «سوگند به کسی که جان ابن عمر در دستش است، اگر یکی از آنان به اندازهی کوه احد، طلا داشته باشد و سپس در راه خدا انفاق کند، خدا از وی نمیپذیرد تا اینکه به قدر ایمان بیاورد». سپس به این فرمودهی پیامبرجاستدلال کرده که میفرماید: «ایمان این است که به خدا، فرشتگان خدا، کتاب های آسمانی، پیامبران خدا، روز آخرت و قدر خیر و شر خدا ایمان داشته باشی». [روایت مسلم].
ابن عمر، همان عبدالله بن عمر بن خطاب است.
در عبارت: (والذي نفس ابن عمر بیده)، لفظ روایت این است: «والذي یحلف عبدالله بن عمر . . .» و در آن، عبارت: «والذي نفس ابن عمر بیده» وجود ندارد.
عبارت: (لوكان لأحدهم مثل أحد ذهباً، ثم أنفقه في سبیل الله ما قبله الله منه . . . ) ابن عمر این جمله را به غُلات (افراطیهای) قدریه گفته است؛ کسانی که انکار میکردند که الله تعالی به اعمال بندگان پیش از اینکه از آنان سر بزند، علم دارد. اینان معتقدند که پس از آنکه این اعمال از بندگان سر زد، خدا نسبت به آن علم دارد. قرطبی میگوید: «در تکفیر کسانی که چنین عقیدهای دارند، شک و تردیدی وجود ندارد؛ چون آنان چیزی را که به طور بدیهی از شریعت اسلام، معلوم است، انکار کردهاند. به همین دلیل ابن عمر از آنان برائت و بیزاری جسته و فتوا داده که اعمال و انفاق شان از آنان پذیرفته نمیشود، و آنان همچون کسانی هستند که الله تعالی دربارهشان فرموده است: ﴿وَمَا مَنَعَهُمۡ أَن تُقۡبَلَ مِنۡهُمۡ نَفَقَٰتُهُمۡ إِلَّآ أَنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَبِرَسُولِهِ﴾[التوبة: ۵۴]: «هیچچیز مانع پذیرش نفقات، بذل و بخششهایشان نشده است جز این که آنان به خدا و پیغمبرش ایمان ندارند».
امروزه اثری از این مذهب باقی نمانده و کسی از متأخرین مشهور سراغ نداریم که به این مذهب، انتساب داشته باشد [۲۳۴۸].
شیخ الاسلام ابن تیمیه وقتی این سخن ابن عمر را نقل کرده، گفته است: «سخنان ابن عباس، جابر بن عبدالله، واثلة بن اسقع، دیگر صحابه، تابعین و سائر ائمهی مسلمانان دربارهی قدریه نیز همین است. حتی امامانی همچون مالک، شافعی، احمد بن حنبل و دیگران دربارهی آنان گفته اند: «همانا کسانی که علم خدا نسبت به اشیاء پیش از به وجود آمدن شان را انکار میکنند، کافر هستند» [۲۳۴۹].
در عبارت: (ثم استدل بقول النبیج: «الإیمان أن تؤمن بالله، وملائكته، وكتبه، ورسله، والیوم الآخر، وتؤمن بالقدر خیره وشره») پیامبرجدر حدیث فوق الذکر، وقتی راجع به اسلام از وی سؤال شد، ارکان پنجگانهی اسلام را نام برد؛ چون این ارکان اصل و اساس اسلاماند و وقتی راجع به ایمان از وی پرسیده شد، در جواب فرمود: «أن تؤمن بالله ...». پس در این صورت منظور از ایمان، تصدیق قلبی و منظور از اسلام، عمل مطابق با ایمان میباشد.
در قرآن و سنت، در موارد زیادی ایمان بر اعمال صالح اطلاق میشود همچنان که در موارد زیادی اسلام بر ایمان باطنی و قلبی اطلاق میشود. در عین حال در قرآن و سنت، ادلهی زیادی وجود دارند که تفاوت میان اسلام و ایمان را نشان میدهند. وقتی یکی از این دو اسم به تنهایی بیاید، اسم دیگر را نیز شامل میشود و فقط زمانی که همراه یکی از این دو اسم، قرینهای باشد میان آن دو فرق قائل شده است. جهت اطلاعات بیشتر در این زمینه به کتاب «الإیمان» اثر شیخ الاسلام ابن تیمیه مراجعه شود.
پس از روشنشدن این مطلب، دلیل استدلال ابن عمر به این حدیث، از آن جهت است که پیامبرجایمان به قدر را از ارکان ایمان به شمار آورده است. پس هرکس قدر را انکار کند، مؤمن نیست؛ چون کسی که به برخی از امور دین کافر شود، به تمام دین هم کافر میشود و در نتیجه مؤمن و متقی نیست و خدا اعمال نیک را فقط از متقیان قبول میکند.
حدیث مذکور قسمتی از حدیث جبرئیل÷است. مسلم تمام آن را در آغاز مبحث «الإیمان» در صحیحش از طریق حدیث یحیی بن یعمر از ابن عمر روایت کرده است. لفظ حدیث، این است: از یحیی بن یعمر روایت شده که میگوید: نخستین کسی که دربارهی قدر در بصره حرف زد، معبد جهنی بود. من و حمید بن عبدالرحمن حمیری برای حج یا عمره رفتیم. گفتیم: اگر یکی از یاران رسول اللهجرا دیدیم، راجع به آنچه که اینان دربارهی قدر میگویند، از او میپرسیم. عبدالله بن عمر بن خطاب را در حال داخل شدن به مسجد دیدیم. من و رفیقم در کنارش قرار گرفتیم، یکی از ما، در سمت راستش و دیگری در سمت چپش بود. گمان کردم که رفیقم سخن در این باره را به من واگذار میکند تا من قضیه را مطرح کنم. گفتم: ای ابوعبدالرحمن! در زمان ما افرادی پیدا شدهاند، قرآن میخوانند و دنبال علم و دانش هستند. - از عقیده و تفکر آنان سخن گفت- و آنان بر این باورند که قدر وجود ندارد و همه چیز از وقتی که به وجود آمده، شروع میشود. [یعنی خدا پیش از پیدایش موجودات، نسبت به آنها علم نداشته و فقط پس از پیدایش موجودات، نسبت به آنها علم داشته است]. ابن عمر گفت: هرگاه آنان را دیدی، به آنان بگو که من از آنان بری و آنان از من بری هستند. سوگندی که عبدالله بن عمر یاد کرد، این بود: اگر یکی از آنان به اندازهی کوه احد طلا داشت و آن را انفاق میکرد، خدا از آنان نمیپذیرد تا اینکه به قدر ایمان بیاورند.
سپس عبدالله بن عمر گفت: پدرم، عمر بن خطاب حدیثی برایم نقل کرد و گفت: روزی پیش رسول اللهجبودیم. به ناگاه مردی با لباس خیلی سفید و موهای خیلی سیاه که اثری از سفر در او دیده نمیشد، پیش ما ظاهر شد. کسی از ما او را نمیشناخت. کنار پیامبرجنشست و زانوهایش را به زانوهای پیامبرجچسباند و دو کف دستش را روی دو ران خودشجگذاشت و گفت: ای محمد! به من بگو که اسلام چیست، و حدیث را ذکر کرد [۲۳۵۰].
فرمودهی: (خیره وشره) یعنی قدر خیر و شر. معنایش این است که خدای متعال پیش از آفرینش هستی، خیر و شر را مقدر نموده و تمامی کائنات و موجودات، بر اساس قضا و قدر و ارادهی خداوند میباشد؛ چون خدای متعال میفرماید: ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا﴾[الفرقان: ۲]: «و همه چیز را آفریده است و آن را دقیقاً اندازهگیری و کاملاً برآورد کرده است»، ﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾[الصافات: ۹۶]: «خداوند هم شما را آفریده است و هم آنچه را که انجام میدهید» و ﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾[القمر: ۴۹]: «ما هر چیزی را به اندازهی لازم و از روی حساب و نظام آفریدهایم». و آیات دیگری که در این زمینه نازل شدهاند.
اگر گفته شود: چگونه پیامبرجفرموده: «وتؤمن بالقدر خیره وشره»: «به قدر خیر و شر ایمان بیاوری» در حالی که در حدیث دیگری میفرماید: «والشر لیس إلیك» [۲۳۵۱]: «شر و بدی از جانب تو نیست».
در جواب گفته میشود: اثبات شر در قضیهی قضا و قدر فقط با توجه به نسبت دادن آن به بنده و کاری که به سبب جهل، ظلم و گناه وی انجام گرفته، هرچند برایش مقدر شده، میباشد و با توجه به نسبت دادن آن به آفریدگار نیست. به عبارت دیگر به نسبت بنده، شر است و به نسبت خالق، شر نیست و بلکه خیر است و حکمتهای زیادی در آن هست که فهم بشریت از درک آنها عاجز و ناتوان است. چون شر تنها به سبب گناهان و مجازاتهای آن در دنیا و آخرت است. پس با توجه به نسبت دادن آن به بنده، شر است و به نسبت پروردگار متعال، همهاش خیر و حکمت است؛ چون از روی حکمت و علم خدا صادر شده، و هر چیزی که از روی حکمت و علم الله صادر شود، به نسبت پروردگار، خیر محض است؛ چرا که همهی افعال و حوادث و کائنات موجب اسماء و صفات خداست. از این رو پیامبرجفرموده است: «والشر لیس إلیك»: «شر از جانب تو نیست». یعنی نسبت دادن شر به تو به هر صورتی که باشد، محال است. پس شر به ذات و صفات و اسماء و افعال خدا نسبت داده نمیشود؛ زیرا ذات و صفات الله از هر شری، منزه و پاک است؛ چون همهی صفات خدا، صفات کمال و عظمت و شکوه است و به هیچ وجه نقص و عیبی در آنها وجود ندارد.
همهی اسماء خدا، زیبا و نیکو هستند و هیچ اسمی از اسماء خدا، اسم مذمت و عیب نیست. افعال خدا، حکمت، رحمت، مصلحت، احسان و عدل هستند و به طور قطع از اینها خارج نیستند. الله تعالی به سبب همهی اینها ستوده شده است. از این رو نسبت دادن شر به خدا محال است، چون در هستی جز گناهان و عقوبات و مجازات گناهان، هیچ شری وجود ندارد، و اینکه گناهان وجود دارند، از این جهت است که از سوی نفسِ بنده واقع میشوند؛ چون سبب گناه، ظلم و جهل است و این دو در نفس بنده وجود دارند؛ زیرا ذات و سرشت بنده مستلزم جهل و ظلم است و علم و عدلی هم که در بنده باشد، فقط از روی لطف و فضل خدا برایش حاصل شده و چیزی خارج از نفس بنده است.
هر کس خدا خیرش را بخواهد، این لطف را شامل حالش میکند و در نتیجه احسان و نیکی و طاعت از او سر میزند و هرکس خدا شرش را بخواهد، این لطف و فضل را از او میگیرد و او را به حال خودش و همراه انگیزهها، تمایلات نفسانیاش و سرشت خودش رها میکند در نتیجه موجب جهل و ظلم، که هر امر شرّ، قبیح و زشتی است، از او سر میزند. پس موجبات جهل و ظلم انسان به نسبت پروردگار، شر نیست و از آن منع نمیشود و شر در تقدیر فقط به نسبت بنده واقع میشود از آن جهت که بنده استحقاق آن را دارد؛ چون انسان سبب آن شر و بدی است، ولی خدا در آن فعلِ شر - که انسان سبب آن شده - حکمت کامل و حجت سرشار دارد. پس این شر که از انسان سر میزند - عدل خداست و خدا علیم و حکیم است و آن علم و عدلی که از انسان سر میزند، لطف و فضل خداست: ﴿وَأَنَّ ٱلۡفَضۡلَ بِيَدِ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ﴾[الحدید: ۲۹]: «و این که فضل و عطاء در دست خدا است و آن را به هر کس که بخواهد مرحمت میکند و خداوند دارای فضل و عطاء فراوان و بزرگ است». این مفهوم سخنان و اظهارات ابن قیم در این باره بود [۲۳۵۲]و سخن حق و درستی است.
خلاصهاش این است که شر به فعل انسان بر میگردد که از انسان صادر شده و به ذات و صفات خدا بر نمیگردد. این قضیه با یک مثال روشن میگردد: - ولله المثل أعلی- (بالاترین وصف از آنِ خداست): اگر یکی از پادشاهان دادگر به ریشهکن کردن مخالفان و مفسدهجویان و برپاکنندهی حدود و تعزیرات شرعی بر افراد مستحق آن، معروف و شناخته شده باشد، قطعاً این کار، خیر به شمار میآید و این پادشاه به سبب آن، ستوده و تمجید میشود. و مردم او را میستایند و از او تشکر و قدردانی میکنند. پس این کار به نسبت آن پادشاه، خیر است و او به خاطر آن ستایش، تمجید، قدردانی و سپاس میشود، ولی به نسبت کسی که حدود و تعزیرات شرعی روی او اجرا شده، شر است. پروردگار جهانیان به طریق اولی چنین است؛ چون کمال مطلق از تمامی جهات و در هر حالی، از آن اوست.
به علاوه، اگر شر نبود، آیا خیر شناخته میشد؟ چون یک چیز جز به وسیلهی ضدش شناخته نمیشود.
اگر خوب این موضوع را درک نمیکنی، سخن ابن عقیل [۲۳۵۳]در باب قبلی را به یاد آور. این موضوع را بپذیر و تسلیم آن شو تا سالم بمانی.
مؤلف میگوید: (وعن عبادة بن الصامتسأنه قال لابنه: «با بُنیَّ إنك لن تجد طعم حقیقة الإیمان حتی تعلم أن ما أصابك لم یكن لیخطئك، وما أخطأك لم یكن لیصیبك»، سمعت رسول اللهج یقول: «إن أول ما خلق الله القلم، فقال له: اكتب، فقال: رب! وماذا أكتب؟ قال: اكتب مقادیر كل شء حتی تقوم الساعة» یا بُنیَّ! إنی سمعت رسول الله جیقول: «من مات على غیر هذا فلیس منی» [۲۳۵۴].
[وفي روایة لأحمد: «إن أول ما خلق الله تعالی القلم، فقال له: اكتب، فجری في تلك الساعة بما هو كائن إلى یوم القیامة» [۲۳۵۵]] [۲۳۵۶].
(از عباده بن صامتسروایت شده که به پسرش گفت: «پسرم! تو هرگز طعم حقیقت ایمان را نمیچشی تا اینکه بدانی هر آنچه به تو رسیده، باید به تو میرسید و این طور نیست که برایت پیش نیاید و هر آنچه که به تو نرسیده و برایت پیش نیامده، نباید برایت پیش میآمد». از رسول اللهجشنیدم که میفرمود: «همانا اولین چیزی که خدا آفرید، قلم بود. به قلم گفت: بنویس. قلم گفت: پروردگارا، چه چیزی بنویسم؟ پروردگار متعال فرمود: «اندازه های مشخص هر چیزی را تا هنگام برپایی قیامت بنویس». پسرم! همانا از رسول اللهجشنیدم که میفرمود: «هرکس بر غیر این حالت و غیر این عقیده بمیرد، از من نیست».
در روایتی از آن احمد آمده است: «همانا اولین چیزی که خدای متعال آفرید، قلم بود. به قلم گفت: بنویس. پس در آن لحظه تمام آنچه که تا روز قیامت اتفاق میافتد را نوشت») .
در عبات: (یا بُنیَّ إنك لن تجد طعم الإیمان ...) پسر عباده بن صامت، ولید نام دارد همان طور که ترمذی در روایت خود بدان تصریح کرده است.
در روایت مذکور آمده که ایمان، مزه دارد. چنین هم است و به راستی ایمان، شیرینی و طعم دارد. هرکس آن را بچشد، از دنیا و موجودات دنیا لذت میبرد. پیامبرجفرموده است: «ثلاث من كن فیه وجد بهن [۲۳۵۷]حلاوة الإیمان ...» [۲۳۵۸]: «سه خصلت هست در هرکس باشد، شیرینی ایمان را احساس میکند . . .». بنده تنها زمانی شیرینی ایمان را احساس میکند که به قدر خدا ایمان داشته باشد؛ چون محال است آن سه خصلت در کسی باشد که به قدر ایمان نداشته باشد بلکه آن را تکذیب کند و کلام خدا و فرمودهی پیامبرجرا رد کند؛ چون محبت کامل نسبت به خدا و پیامبرجمقتضی تبعیت کامل از خدا و پیامبرجاست. پس هرکس به قدر ایمان نداشته باشد، خدا و پیامبرجدر نزد وی، محبوبتر از دیگران نیست و در نتیجه شیرینی و طعم ایمان را نمیچشد، بلکه اگر علم قدیم خدا را انکار کند، کافر است. از این رو از یکی از پیشوایان و سران قدریه -با اسناد صحیح روایت شده که - وقتی حدیث ابن مسعودسآنجا که گفته است: «حدثنی الصادق المصدوق . . .» ذکر شد - گفت: اگر از اعمش این سخن را میشنیدم، او را تکذیب میکردم، اگر این سخن را از زید بن وهب میشنیدم، جوابش را میدادم. اگر آن را از عبدالله بن مسعود میشنیدم، آن را از او نمیپذیرفتم. و اگر از رسول اللهجاین حدیث را میشنیدم، آن را رد میکردم. عبارتی بعد از آن نیز ذکر کرد. [۲۳۵۹]این گفته، کفر صریح است. پناه میبریم به خدا از موجبات خشماش و از عذاب دردناکاش.
عباده در این حدیث، کیفیت ایمان به قدر را تبیین نموده، و آن هم بدین صورت است: شخص بداند آنچه که به او رسیده و برایش پیش آمده، باید برایش پیش میآمد و این طور نیست که برایش پیش نیاید و آنچه که برایش پیش نیامده، نباید برایش پیش میآمد. این گفته مطابق فرمودهی پیامبرجاست که در حدیث جابرسمیفرماید: «لا یؤمن عبد حتی یؤمن بالقدر خیره وشرّه و حتی یعلم [۲۳۶۰]أن ما أصابه لم یكن لیخطئه وما أخطاه لم یكن لیصیبه»: «هیچ بنده ای ایمان ندارد تا اینکه به قدر خیر و شر ایمان داشته باشد و تا اینکه بداند آنچه به او رسیده و برایش پیش آمده، باید برایش پیش میآمد و این طور نیست که برایش پیش نیاید و آنچه برایش پیش نیامده، نباید برایش پیش میآمد». [روایت ترمذی]. [۲۳۶۱]
معنای حدیث مذکور این است: بنده ایمان ندارد«حتی یعلم أن ما یصیبه»: «تا بداند آنچه که به او میرسد» که فقط براساس تقدیر خدا به انسان میرسد. یعنی خیر و شری که برای انسان تقدیر شده است. «لم یكن لیخطئه» نباید به او میرسید یعنی آنچه که برای انسان تقدیر نشده، هرگز به انسان نمیرسد و برایش نمیآید؛ همان طور که خدای متعال میفرماید: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٢٢﴾[الحدید: ۲۲]: «هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمیپیوندد، یا به شما دست نمیدهد، مگر این که پیش از آفرینش زمین و خود شما، در کتاب بزرگ و مهمی (به نام لوح محفوظ، ثبت و ضبط) بوده است، و این کار برای خدا ساده و آسان است». در جای دیگری میفرماید: ﴿قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَاۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٥١﴾[التوبة: ۵۱]: «بگو: هرگز چیزی (از خیر و شر) به ما نمیرسد، مگر چیزی که خدا برای ما مقدّر کرده باشد. (این است که نه در برابر خیر مغرور میشویم و نه در برابر شر به جزع و فزع میپردازیم، بلکه کار و بار خود را به خدا حواله میسازیم و) او مولی و سرپرست ما است، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند و بس».
راجع به فرمودهی: (إن أول ما خلق الله القلم) شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «قبلاً گفتیم که سلف صالح راجع به اینکه عرش و قلم، کدام یک قبل از دیگری آفریده شده، دو قول دارند همان طور که حافظ ابوالعلاء همدانی و دیگران این را اظهار داشتهاند:
قول اول- قلم قبل از عرش آفریده شده است. تعدادی از دانشمندان سلف قائل به این رأی هستند. این چیزی است که در ظاهر کتابهای دانشمندانی که در «الأوائل» تألیف کردهاند، همچون حافظ ابوعروبه حَرانی، ابوقاسم طبرانی [۲۳۶۲]فهمیده میشود. دلیل این قول، حدیثی است که ابوداود در سنناش از عبادة بن صامت روایت کرده است.
قول دوم- عرش قبل از قلم آفریده شده است. امام عثمان بن سعید دارمی در مصنف خود در مبحث «الرد على الجهمیة» میگوید: محمد بن کثیر عبدی برای ما نقل کرد و گفت که سفیان ثوری به ما گفت که ابوهاشم از مجاهد از ابن عباس برای ما حدیث نقل کرد که آن حضرتجفرمودند: «إن الله كان على عرشه قبل أن یخلق شیئاً، فكان أول ما خلق الله القلم، فأمره أن یكتب ما هو كائن، وإنما یجری الناس [۲۳۶۳]علی أمر قد فُرِعَ منه» [۲۳۶۴]: «همانا الله روی عرشاش بود قبل از اینکه چیزی را بیافریند. پس نخستین چیزی که خدا آفرید، قلم بود. خدا به او امر کرد که آنچه به وجود میآید، بنویسد. و همانا آنچه بر سر مردم میآید، قبلاً برایشان مقدر و مقرر شده است».
همچنین حافظ ابوبکر بیهقی در کتاب «الأسماء والصفات» وقتی راجع به ابتدای آفرینش سخن گفته، این رأی را اظهار داشته است. سپس حدیث اعمش از منهال بن عمرو، از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرد که راجع به آیهی: ﴿عَرۡشُهُۥ عَلَى ٱلۡمَآءِ﴾[هود: ۷] از وی سؤال شد، آب روی چه چیزی بود؟ گفت: بر پشت باد. [۲۳۶۵]
حافظ ابوبکر بیهقی از قاسم بن ابی بَزّه [۲۳۶۶]از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده که او حدیث نقل میکرد که رسول اللهجفرمودند: «إن [۲۳۶۷]أول شیء خلقه الله القلم، وأمره فكتب كل شیء یكون» [۲۳۶۸]: «همانا نخستین چیزی که خدا آفرید قلم بود. خدا به او امر کرد که هر چیزی را که به وجود میآید بنویسد. قلم هم، همه چیز را نوشت».
بیهقی میگوید: «همانا منظور خدا این است که اولین چیزی که خدا پس از آفرینش آب، باد و عرش آفرید، قلم بود. این امر در حدیث عمران بن حصین: «ثم خلق السموات والأرض . . .» روشن است. [۲۳۶۹]
میگویم: حدیث عمران بن حصین که مؤلف بدان اشاره کرده، حدیثی است که بخاری به چندین صورت به طور مرفوع از وی روایت کرده است که آن حضرتجفرمودند: «كان الله ولم یكن شیء قبله، وكان عرشه على الماء، ثم خلق السموات والأرض، وكتب فی الذكر كل شیء»: «خدا بود و چیزی قبل از او نبود، عرش او روی آب بود. سپس آسمانها و زمین را آفرید و هر چیزی را در لوح محفوظ نوشت».
بیهقی نیز این حدیث را روایت کرده است. [۲۳۷۰]همچنین محمد بن هارون رویانی در مسندش و عثمان بن سعید دارمی و دیگران از طریق حدیث راویان ثقه که روی ثقه بودنشان اتفاق نظر وجود دارد، از ابواسحاق فزاری [۲۳۷۱]، از اعمش، از جامع بن شدّاد از صفوان بن مُحرز از عمران بن حصین از پیامبرجروایت کردهاند که آن حضرتجفرمودند: «كان الله ولم یكن شیء غیره، وكان عرشه على الماء، ثم كتب فی الذكر كل شیء، ثم خلق السموات والأرض» [۲۳۷۲]: «خدا بود و غیر از او چیزی نبود، و عرش خدا روی آب بود. سپس خدا همه چیز را در لوح محفوظ نوشت و سپس آسمانها و زمین را آفرید». بیهقی احادیث و آثاری را آورده و سپس گفت: «در نصوص صحیح ثابت شده که عرش قبل از قلم آفریده شد». [۲۳۷۳]
ابن کثیر میگوید: «بعضی معتقدند که قلم ابتدا آفریده شد. ابن جریر [۲۳۷۴]، ابن جوزی [۲۳۷۵]و دیگران این قول را انتخاب کردهاند. ابن جریر میگوید: بعد از قلم، ابر نازک و بعد از آن، عرش آفریده شد. اینان جهت اثبات رأی خود به حدیث عبادة استدلال و استناد کردهاند.
قول جمهور دانشمندان اسلامی این است که: عرش قبل از آفرینش قلم، آفریده شده بود؛ همان طور که حدیثی که مسلم در صحیحش، روایت کرده بر آن دلالت دارد. منظور، حدیث عبدالله بن عمرو بن عاص است که قبلاً آورده شد.
اینان میگوید: این تقدیر، نوشتن اندازههای مشخص هر چیزی به وسیلهی قلم بود. این حدیث نشان میدهد که این امر بعد از آفرینش عرش بود. پس ثابت شد که عرش قبل از قلم آفریده شد. جمهور دانشمندان بر این باورند. حدیث قلم بر این حمل میشود که اولین مخلوق این عالم است». [۲۳۷۶]
راجع به عبارت: (اكتب مقادیر كل شیء حتّی تقوم الساعة) شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «در حدیث ابن عباس و دیگران نیز چنین آمده است. این امر بیان میدارد که خدا در آن زمان، اندازهی مشخص این هستی را تا هنگام برپایی قیامت بنویسد و در آن زمان، آنچه که بعد از برپایی قیامت به وجود میآید، ننوشت». [۲۳۷۷]
فرمودهی: (من مات على غیر هذا فلیس [۲۳۷۸]منی) یعنی چون او علم قدیم خدا را انکار میکند و در نتیجه کافر است؛ همان طور که بسیاری از ائمهی سلف گفتهاند: «با قدریه راجع به علم قدیم خدا مناظره کنید، اگر به آن اعتراف کردند، محکوم شدهاند و اگر علم قدیم خدا را انکار کردند، کفر ورزیدهاند». [۲۳۷۹]
منظورشان این است که: هرکس علم قدیم خدا نسبت به افعال بندگان را انکار کند و نیز انکار کند که خدا پیش از آفرینش انسان، آنان را به بدبخت و خوشبخت تقسیم نموده و آن را نزد خود در کتابی حفظ شده، نوشته است؛ قرآن را تکذیب نموده و به سبب آن، کافر میشود. همان طور که شافعی و احمد و دیگران به این مهم تصریح کردهاند. [۲۳۸۰]
و اگر بدان اعتراف کردند ولی انکار کردند که خدا خالق افعال بندگان است و افعال بندگان را برای آنان خواسته و اراده نموده است، آن وقت محکوم شدند؛ چون آنچه که بدان اعتراف کردهاند، حجتی علیه آنان در آنچه انکار کردهاند، میباشد. در تکفیر این گروه، اختلاف نظر مشهوری میان دانشمندان اسلامی وجود دارد. [۲۳۸۱]
خلاصه آنان اهل بدعتهای زشت [و ناروا] هستند و پیامبرجاز آنان بری است. همان طور که از افرادی که قبل از آنها بودند نیز بری بود. مولف در آخر این مطلب حدیث را به ابوداود نسبت میدهد.
که ابوداود این حدیث را روایت کرده و لفظ این حدیث، از آنِ اوست و احمد و ترمذی دیگران نیز آن را روایت کردهاند. [۲۳۸۲]
مؤلف میگوید: (وفی روایة لابن وهب قال رسول اللهج: «فمن لم یؤمن بالقدر خیره وشره: أحرقه الله بالنار» [۲۳۸۳]
(در روایتی از آنِ ابن وهب آمده که رسول اللهجفرمودند: «هرکس به قدر خیر و شرّ ایمان نداشته باشد، خدا او را با آتش دوزخ میسوزاند») .
ابن وهب، همان امام و حافظ، عبدالله بن وهب مسلم قریشی، آزاد شدهی قریش و اهل مصر است. او فقیه، ثقه، امام مشهور و عابد است. صاحب تألیفاتی از جمله کتاب «الجامع» و غیر آن میباشد. وی به سال ۱۹۷ هجری در سن ۷۲ سالگی وفات یافت. [۲۳۸۴]
فرمودهی: (أحرقه الله بالنار) یعنی به خاطر کفر یا بدعتش، خدا او را با آتش دوزخ میسوزاند اگر از کسانی باشد که به علم قدیم خدا اعتراف میکنند ولی منکر این هستند که خدا خالق افعال بندگان است؛ چون بدعتگذار همچون اهل گناهان کبیره و بلکه بیشتر از آنان، در معرض تهدید و وعید خدا قرار دارد.
مؤلف میگوید: (وفی «المسند» و«السنن» عن ابن الدیلمی قال: «أتیت أبی ابن كعب، فقلت: فی نفسی شیء من القدر، فحدثنی بشیء لعل الله أن یذهبه من قلبی». فقال: «لو أنفقت مثل أحد ذهباً ما قبله الله منك حتی تؤمن بالقدر، وتعلم أن ما أصابك لم یكن لیخطئك، وما أخطأك لم یكن لیصیبك، ولو مت على غیر هذا؛ لكنت من أهل النار» قال: «فأتیت عبدالله ابن مسعود وحذیفة بن الیمان وزید بن ثابت؛ فكلهم حدثنی بمثل ذلك عن النبیج». حدیث صحیح. رواه الحاكم فی «صحیحه» [۲۳۸۵].
(در مسند احمد، سنن ابوداود و ابن ماجه از ابن دیلمی روایت شده که میگوید: «نزد أبی ابن کعب آمدم و گفتم: در درونم چیزی دربارهی قدر وجود دارد، حدیثی را برایم نقل کن، باشد که خدا آن را از دلم بیرون ببرد». أبی بن کعب گفت: «اگر به اندازهی کوه احد طلا انفاق کنی، خدا از تو نمیپذیرد تا اینکه به قدر ایمان بیاوری و بدانی آنچه که به تو رسیده و برایت پیش آمده، قطعاً باید برایت پیش میآمد و این طور نیست که برایت پیش نیاید، و آنچه که برایت پیش نیامده، نباید برایت پیش میآمد. اگر بر غیر این حالت و عقیده بمیری، از اهل دوزخ میشوی» . ابن دیلمی میگوید: «پیش عبدالله بن مسعود، حذیفه بن یمان و زید بن ثابت آمدم، همهشان مانند آن را از پیامبرجبرایم نقل کردند». این حدیث، حدیثی صحیح است و حاکم در صحیحش آن را روایت کرده است.
عبارت: (فی المسند) منظور مسند احمد است.
عبارت (والسنن) یعنی سنن ابوداود و سنن ابن ماجه، که مؤلف معنا و مفهوم حدیث را آورده است.
لفظ ابن ماجه این است: علی بن محمد برای ما حدیث نقل کرد و گفت: اسحاق بن سلیمان برای ما حدیث نقل کرد و گفت: از ابوسفیان از وهب بن خالد حمصی از ابن دیلمی شنیدم که گفت: در درونم چیزی دربارهی قدر به وجود آمد. ترسیدم که دین و عقیدهام را تباه کند. پیش ابی ابن کعب آمدم و گفت: ای ابومنذر! چیزی دربارهی قدر به درونم افتاده، میترسم که دین و عقیدهام را تباه گرداند، در این باره حدیثی برایم نقل کن، تا شاید خداوند به وسیلهی آن حدیث، به من نفع برساند. أبی بن کعب گفت: اگر خدا موجودات میان آسمان و زمین را عذاب میداد، این کار را میکرد و هیچ ظلمی هم به آنان نبود و اگر به آنان رحم میکرد، قطعاً رحمت خدا برای آنان بهتر از اعمالشان بود. اگر به اندازهی کوه احد طلا میداشتی آن را در راه خدا انفاق میکردی، از تو نمیپذیرفت تا اینکه به قَدَر ایمان بیاوری و بدانی آنچه برایت پیش آمده، قطعاً باید پیش میآمد و این طور نیست که برایت پیش نیاید و آنچه که برایت پیش نیامده، نباید برایت پیش میآمد. اگر بر غیر این حالت و عقیده بمیری؛ داخل جهنم میشوی. اشکالی هم ندارد نزد برادرم، عبدالله بن مسعود بروی و در این باره از وی بپرسی. نزد عبدالله رفتم و در این باره از او پرسیدم. او مانند آنچه که أبی ابن کعب اظهار داشت گفت و بعد به من گفت: اشکالی ندارد نزد حذیفه بروی. نزد حذیفه رفتم و در این باره از وی پرسیدم. او هم همان گفتهی أبی بن کعب و عبدالله بن مسعود را گفت. بعد حذیفه گفت: نزد زید بن ثابت برو و از او هم بپرس. پیش زید بن ثابت رفتم و از او پرسیدم، در جواب گفت: از رسول اللهجشنیدم که میفرمود: «لو أن الله عذّب أهل سماواته وأهل أرضه لعذبهم وهو غیر ظالم لهم، ولو رحمهم لكانت رحمته خیراً من أعمالهم، ولو كان لك مثل أحد ذهباً [أو مثل جبل أحد] [۲۳۸۶]ذهباً تنفقه فی سبیل الله ما قبله الله منك، حتی تؤمن بالقدر كله، فتعلم أن ما أصابك لم یكن لیخطئك، وأن ما أخطأك لم یكن لیصیبك، وأنك إن مت على غیر هذا دخلت النار»: «اگر خدا موجودات میان آسمانها و زمین را عذاب میداد، قطعاً آنها را عذاب میداد و هیچ ظلمی هم به آنان نبود و اگر به آنها رحم میکرد، رحمت خدا برایشان بهتر از کردارشان است. اگر به اندازهی احد [یا به اندازهی کوه احد] طلا داشته باشی و آن را در راه خدا انفاق کنی، خدا از تو نمیپذیرد تا اینکه به تمام تقدیرات خدا ایمان داشته باشی و بدانی آنچه که برایت پیش بیاید، قطعاً باید برایت پیش بیاید و این طور نیست که برایت پیش نیاید و آنچه که برایت پیش نیاید، نباید برایت پیش بیاید، و اگر تو بر غیر این حالت و عقیده بمیری، وارد جهنم میشوی». لفظ این حدیث، از آنِ ابن ماجه است.
لفظ ابوداود همان است که مؤلف آورده، فقط این عبارت در آن هست: سپس نزد عبدالله بن مسعود آمدم و او نیز چنین گفت. سپس نزد حذیفه بن یمان رفتم و او نیز چنین گفت، سپس نزد زید بن ثابت رفتم و او مانند آن گفته را از پیامبرجبرایم نقل کرد.
ابن دیلمی، همان عبدالله بن فیروز دیلمی است. فیروز، قاتل أسود عَنسی است.
عبدالله ابن دیلمی ثقهای از کبار تابعین است بلکه برخی از علما او را صحابه میدانند. [۲۳۸۷]
دیلمی، منسوب به کوه دیلم است. او از افراد فارس است که کسری آنان را به یمن فرستاد.
عبارت (وقع فی نفسی شیء من القدر) یعنی شک و تردید و پریشانی که منجر به شک دربارهی قدر یا منجر به انکار قدر شود، در دلم ایجاد شده است.
عبارت: (ولو أنفقت مثل أحد ذهباً ما قبله الله منك) این تمثیلی به عنوان فرض است نه تعیین مقدار چیزی چون اگر انفاق کردنی به پُری آسمانها و زمین فرض شود، بازهم چنین میباشد.
گفتهی: (حتی تؤمن بالقدر) یعنی ایمان داشته باشی که تمامی موجودات و کائنات، خیر و شر، شیرینی و تلخی، نفع و ضرر، کم و زیاد، بزرگ و کوچک آنها، بنا به قضا و قدر، اراده و مشیت و فرمان خداست همان طور که از حضرت علیسروایت شده است. [۲۳۸۸]
[۲۳۳۵] المفهم لما أشکل من تلخیص کتاب مسلم، ۱/۱۳۲. [۲۳۳۶] بخاری در صحیحش، شمارهی ۵۰ و مسلم به شمارهی ۱۰ آن را از طریق حدیث ابوهریرهسروایت کردهاند. همچنین مسلم در صحیحش شمارهی ۸ این حدیث را از عمر بن خطابسروایت نموده است. [۲۳۳۷] مسلم در صحیحش، شمارهی ۲۶۵۳ آن را از عبدالله بن عمروسروایت کرده است. [۲۳۳۸] مسلم در صحیحش، به شمارهی ۲۶۵۵ آن را روایت نموده است. [۲۳۳۹] طیالسی در مسندش، شمارهی ۱۰۶؛ امام احمد در «المسند»، ۱/۹۷- ۱۳۳؛ ترمذی در سننش، شمارهی ۲۱۴۵؛ ابن ماجه در سننش، شمارهی ۸۱؛ ابن حبان در صحیحش، شمارهی ۲۳ و حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۱/۳۲- ۳۳ این حدیث را روایت نمودهاند. حاکم این حدیث را صحیح دانسته و ذهبی آن را تأیید نموده است. این حدیث همان طور که حاکم و ذهبی میگویند، صحیح است. [۲۳۴۰] ازجمله کسانی که دربارهی قضیهی «قدر» کتاب تألیف کردهاند، امام عبدالله بن وهب مصری، امام ابوداود صاحب سنن، امام جعفر بن محمد فریابی، امام ابن خزیمه و دیگران هستند. [۲۳۴۱] شرح السنة، ۱/۱۴۲- ۱۴۳. [۲۳۴۲] همان، ۱/۱۴۴. [۲۳۴۳] آجری در «الشریعة»، (شمارهی ۴۲۲- دمیجی)؛ ابن بطه در «الإبانة»، شمارهی ۱۵۸۳؛ لالکائی در «شرح أصول الاعتقاد»، شمارهی ۱۱۲۳؛ ابن عساکر در «تاریخ دمشق»، ۴۲/۵۱۲- ۵۱۳ و ۱۵/۱۸۲ و دیگران از چندین طریق از علیساین گفته را نقل کرده اند. در اسناد این روایات، ضعف وجود دارد. این گفته به طور مرفوع از طریق حدیث ابن عمر، انس، عایشه و از طریق حدیث ابن عباس از عیسی÷روایت شده است. اسناد مرفوع این روایت، خیلی سست است. اما این گفتهای که از حضرت علی سنقل شده، امت اسلام آن را پذیرفته و بر معنایش اجماع نمودهاند. ابن عبدالبر در کتاب «الاستذکار»، ۸/۲۶۳ میگوید: «دانشمندان و حکیمان از قدیم گفتهاند: قدر، راز الله است، پس در آن تأمل نکنید». [۲۳۴۴] قسمتی از حدیثی طولانی است که مسلم در صحیحش به شمارهی ۸ روایت کرده است. [۲۳۴۵] نگا: مجموع الفتاوی ۸/۴۹۹- ۴۵۱. [۲۳۴۶] طریق الهجرتین، ص ۱۶۱. [۲۳۴۷] مسلم این حدیث را در صحیحش، به شمارهی ۸ روایت کرده است. [۲۳۴۸] المفهم لما أشکل من تلخیص کتاب مسلم، ۱/۱۳۲. [۲۳۴۹] مجموع الفتاوی ۸/۴۵۰. [۲۳۵۰] صحیح مسلم، ۱/۳۶- ۳۷. [۲۳۵۱] جزئی از حدیث امام مسلم در صحیحش ش ۱/۵۳۵ و ۷۷۱ که از علی سروایت شده است. [۲۳۵۲] طریق الهجرتین صفحات ۱۶۶- ۱۶۸. [۲۳۵۳] سخن ابن عقیل این است: اگر به خاطر عطوفت حیوانی و اقتضای جنسیات، علت این امر را درک نکردی، اما تو عقلی داری که به وسیلهی آن حکمت های آفریدگار را درک میکنی و این عقل، بر تو واجب میکند که علت را بدانی. اگر علت آن را ندانستی، به آفرینندهی عقل ایراد گرفتهای، چون عقل در شناخت حکمت آن به تو خیانت کرده است». [۲۳۵۴] ابوداود در سننش، شمارهی ۴۷۰۰؛ طبرانی در «مسند الشامیین»، شمارهی ۵۹ و بیهقی در «السنن الکبری»، ۱۰/۲۰۴ آن را روایت کردهاند. ضیاء در «المختارة»، شمارهی ۳۳۶ و دیگران آن را صحیح دانستهاند و اسنادش صحیح است. طیالسی در مسندش، شمارهی ۵۵۷؛ امام احمد در «المسند»، ۵/۳۱۷؛ ترمذی در سننش، شمارهی ۳۳۱۹ و ۲۱۵۵؛ فریابی در کتاب «القدر»، شمارهی ۴۲۵؛ ابن ابی عاصم در «السنة»، شمارهی ۱۰۷؛ آجری در «الشریعة»، شماره های ۳۴۶ و ۱۸۰ و دیگران مانند آن را روایت کردهاند. این حدیث، حدیثی صحیح است. [۲۳۵۵] امام احمد در «المسند»، ۵/۳۱۷ و دیگران روایتش کردهاند. قبلاً تخریج این حدیث آورده شد. [۲۳۵۶] عبارت داخل کروشه از نسخه های خطی به خاطر سهولت و رعایت اختصار، افتاده است. [۲۳۵۷] لفظ «بهن» از نسخه های «الف» و «ط» افتاده و در نسخه های «ب» و «ض»، لفظ «فیهن» آمده است. آنچه در اینجا آمده براساس صحیح مسلم میباشد. [۲۳۵۸] بخاری در صحیح خود، شمارهی ۱۶ و مسلم در صحیحش، به شمارهی ۴۳ این حدیث را از انسساز پیامبرجروایت کردهاند که آن حضرتجفرمودند: «ثلاث من کن فیه وجد بهنَّ حلاوة الإیمان: من کان الله ورسوله أحب إلیه مما سواهما وأن یحب المرء لا یحبه إلا لله وأن یکره أن یعود فی الکفر بعد أن أنقذه الله منه کما یکره أن یقذف فی النار»: «سه چیز هست در هرکس باشد، شیرینی ایمان را احساس میکند: ۱- هرکس که خدا و پیامبرجدر نظرش محبوبتر از غیر خدا و پیامبرجباشد.۲- کسی را صرفاً به خاطر خدا دوست داشته باشد.۳- دوست نداشته باشد به کفر بازگردد پس از آنکه خدا او را از آن نجات داده، همان طور که دوست ندارد به جهنم افکنده شود». لفظ این حدیث از آن مسلم است. لفظ بخاری این است: «ثلاث من کن فیه وجد حلاوة الإیمان؛ أن یکون...» [۲۳۵۹] عبارت بعدی این است که گفته است: اگر این سخن را از الله میشنیدم، به او میگفتم: این چیزی نیست که بر آن پیمان محکم را از ما گرفتی. [۲۳۶۰] در نسخه های «الف »، «ط »، «ض »، عبارت «حتی أن ما» آمده است. [۲۳۶۱] ترمذی در سننش، شمارهی ۲۱۴۴؛ ابن جریر در «صریح السنة»، شمارهی ۲۰ و مزی در «تهذیب الکمال» ۱۶/۲۰۱ این حدیث را از جابرسروایت کردهاند. در اسناد این حدیث، عبدالله بن میمون قداح وجود دارد که متروک است او این حدیث را به طور موقوف بر جابر روایت کرده همان طور که نزد لالکائی در «شرح أصول الاعتقاد»، شمارهی ۱۲۴۲ و جود دارد. اما این حدیث از غیر جابرسبه صحت رسیده است. [۲۳۶۲] الأوائل، طبرانی، شمارهی ۱ و الأوائل، ابن ابی عاصم، شمارهی ۱- ۳. [۲۳۶۳] در نسخه های «الف»و «ط» عبارت «علی الناس» آمده و آنچه اینجا آورده شده براساس نسخهی «ب» و کتاب «بغیة المرتاد» میباشد. [۲۳۶۴] عثمان دارمی در «الرد علی الجهمیة»، شمارهی ۴۴؛ آجری در «الشریعة»، شمارهی ۳۵۱، ۴۴۴ و ۶۶۶؛ ابن بطه در «الإبانة»، شمارهی ۹۸؛ لالکائی در «شرح أصول الاعتقاد»، شمارهی ۱۲۲۳ و دیگران از طرقی از سفیان ثوری با سند خود از ابن عباس آن را روایت کردهاند و سندش صحیح میباشد. [۲۳۶۵] عبدالرزاق در تفسیرش، ۲/۳۰۲؛ ابن ابی عاصم در «السنة»، شمارهی ۵۸۴؛ ابن ابی شیبه در کتاب «العرش» شمارهی ۲؛ ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۱۰۶۹۷؛ ابن جریر در تفسیرش، ۱۲/۵؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۲/۳۳۷- ۳۴۱ و بیهقی در «الأسماء والصفات»، ۲/۲۳۷- ۲۳۸، شمارهی ۸۰۳ این حدیث را روایت کردهاند. اسناد آن، صحیح است و حاکم این حدیث را براساس شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته و ذهبی آن را تأیید نموده است. [۲۳۶۶] در نسخههای «الف» و «ط» لفظ «مرة» و در نسخهی «ب »، لفظ «بریدة» آمده است. آنچه در اینجا آورده شده براساس نسخهی «ض» و کتاب «الأسماء والصفات» و «بغیة المرتاد» میباشد. او قاسم بن نافع بن ابی بزة، ثقة است و جماعت محدثان از او روایت کرده اند. نگا: تقریب التهذیب، ص ۴۴۹. [۲۳۶۷] لفظ «إن» از نسخه های «الف»، «ط» و «ض» افتاده است. [۲۳۶۸] ابن ابی عاصم در «السنة»، شمارهی ۱۰۸؛ عبدالله بن احمد در «السنة»، شمارهی ۸۵۴؛ ابویعلی در معجمش، شمارهی ۶۹؛ طبرانی در «الأوائل»، شمارهی ۳؛ ابونعیم در «الحلیة»، ۸/۱۸۱؛ بیهقی در «السنن الکبری»، ۹/۳ و در «الأسماء والصفات»، شمارهی ۸۰۳ و دیگران این حدیث را روایت کردهاند. اسناد آن صحیح است و ضیاء در «المختارة»، شمارهی ۳۶۱ این حدیث را صحیح دانسته است. [۲۳۶۹] الأسماء و الصفات، ۲/۲۳۷. [۲۳۷۰] بخاری در صحیح خود، (شمارهی ۶۹۸۲- البغا)؛ بیهقی در «السنن الکبری»، ۹/۲ و دیگران این حدیث را روایت کردهاند. [۲۳۷۱] این اسم از نسخهی «ط» افتاده است. [۲۳۷۲] بخاری در صحیحش، (شمارهی ۳۰۱۹- البغا)؛ رویانی در مسندش، شمارهی ۱۴۰؛ دارمی در «الرد علی الجهمیة» شمارهی ۴۰ و دیگران این حدیث را روایت کردهاند. [۲۳۷۳] بغیة المرتاد، صفحات ۲۸۵- ۲۹۵. [۲۳۷۴] تاریخ طبری، ۱/۳۰. [۲۳۷۵] المنتظم، اثر ابن جوزی، ۱/۱۲۱. [۲۳۷۶] البدایة والنهایة، ۱/۸- ۹. [۲۳۷۷] بغیة المرتاد، ص ۲۹۴. [۲۳۷۸] در نسخه های «الف»، «ط» و «ض»، عبارت «لم یکن» آمده است. [۲۳۷۹] نگا: مجموع الفتاوی، ۲۳/۳۴۹؛ طریق الهجرتین، ص ۲۴۳ و شرح العقیدة الطحاویة، ص ۳۰۲. [۲۳۸۰] نگا: شرح أصول الاعتقاد، اثر لالکائی، ۴/۷۰۶- ۷۱۱، شمارههای ۱۳۰۷ و ۱۳۱۹. [۲۳۸۱] نگا: جامع العلوم و الحکم، (۱/۱۰۳- الرسالة). [۲۳۸۲] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۳۸۳] ابن وهب در کتاب «القدر»، شمارهی ۲۶ آن را روایت کرده است. ابن ابی عاصم در کتاب «السنة»، شمارهی ۱۱۱ و آجری در کتاب «الشریعة»، صفحات ۳۷۱- ۳۷۲ مانند آن را روایت کرده اند. این حدیث، حدیثی صحیح میباشد. [۲۳۸۴] به شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ۹/۲۲۳ مراجعه کنید. [۲۳۸۵] امام احمد در «المسند»، ۵/۱۸۵- ۱۸۹؛ ابوداود در سننش، شمارهی ۴۶۹۹؛ ابن ماجه در سننش، شمارهی ۷۷؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، شمارهی ۴۹۴۰؛ ابن حبان در صحیحش، شمارهی ۱۸۱۷ و دیگران این حدیث را از زید بن ثابت و به طور مرفوع روایت کردهاند و اسنادش صحیح است. [۲۳۸۶] عبارت داخل کروشه از نسخهی «ب» حذف شده است. [۲۳۸۷] به شرح حالش در کتاب «تهذیب الکمال»، ۱۵/۴۳۵ و الإصابة، ۵/۲۰۴ مراجعه کنید. [۲۳۸۸] شرح شیخ سلیمان/اینجا به پایان میرسد. برخی از الفاظ و عبارات حدیث، باقی مانده که او دربارهی آنها سخن نگفته است. این مطلب را اینجا از سخنان شیخ حمد بن عتیق/بیان میکنم: شیخ علامه حمد بن عتیق در کتاب «إبطال التندید»، ص ۲۸۴ میگوید: «سخن پایانی: امام احمد/میگوید: قَدَر، قدرت الله است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنة»، ۳/۲۵۴- ۲۵۵ میگوید: «پیامبرجاشاره میکند که هرکس قدر را انکار کند، قدرت الله را انکار کرده، چرا که قدر در بردارندهی قدرت خدا بر هر چیزی است. از این رو اشعری و دیگران، اختصاصی ترین صفت پروردگار را قدرت او بر ایجاد موجودات دانسته اند». در حقیقت قدرت خدا بر ایجاد چیزی از جملهی خصایص صفات خداست و به تنهایی اختصاصیترین صفت خدا نیست.