توضیح و شرخ باب
احکام سحر و جادو
سحر در لغت عبارت است از چیزی که سبب و علت آن پنهان باشد، از اینرو در حدیث آمده است: «بیگمان بعضی از بیان و سخنها، همانند سحر موثرند» [۱۱۸۲]. و سَحَری را سُحور نامیدهاند چون در آخر شب که تاریک و پنهان است خورده میشود و خداوند متعال میفرماید: ﴿سَحَرُوٓاْ أَعۡيُنَ ٱلنَّاسِ﴾[الأعراف: ۱۱۶]. «چشمان مردم را جادو کردند».
یعنی دانش خود را از آن پنهان داشتند. از آن جا که جادو از انواع شرک است، چون جادو بدون شرک انجام نمیشود از اینرو در حدیث آمده است: «هر کس جادو کند شرک ورزیده است» [۱۱۸۳].
بنابراین مؤلف موضوع جادو را در کتاب «التوحید» ذکر کرد تا این مطالب را بیان کند که مردم را از آن برحذر دارد همانطور که دیگر انواع شرک را بیان کرده است.
ابو محمد مقدسی در «الکافی» میگوید: سحر افسونها و گرههایی است که در دلها و جسمها اثر میگذارد و فرد جادو شده را مریض میکند و یا به قتل میرساند و زن و شوهر را از یکدیگر جدا میکند. خداوند متعال میفرماید: ﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِ﴾[البقرة: ۱۰۲]. «ولی آنها از آن دو، مطالبی میآموختند که بتوانند به وسیلهی آن، میان مرد و همسرش جدایی بیندازند».
و همچنین میفرماید: «قل أعوذ برب الفلق» تا «و من شر النفاثات فی العقد» یعنی از شر جادوگرانی که در گرههای خود میدمند و افسون میکنند به تو پناه میبرم و اگر جادو حقیقت نمیداشت خداوند فرمان نمیداد که از شرّ آن به خدا پناه برده شود.
امالمؤمنین عایشه روایت میکند که پیامبرجرا جادو کردند طوری که ایشان فکر میکرد کاری را میکند و حال آن که آن را نمیکرد و روزی به او (أم المومنین عایشه) گفت: «دو فرشته نزد من آمدند یکی بالای سرم و یکی کنار پاهایم نشست و گفت: بیماری این مرد چیست؟ دیگری گفت: جادو شده است. گفت: چه کسی او را جادو کرد؟
گفت: «لبیدبن اعصم در شانه (موی سر) در غلاف شکوفهی نخل در چاه ذی اروان [۱۱۸۴]». بخاری روایت کرده است [۱۱۸۵].
گروهی از معتزله و دیگران ادعا کردند که جادو ایجاد خیال و تصور است و حقیقت ندارد، این قول به طور مطلق درست نیست، بلکه بخشی از جادو چشمبندی و ایجاد خیال است و بخشی از آن حقیقت دارد.
میگوید: و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ﴾[البقرة: ۱۰۲]. «و قطعاً میدانستند که هر کس، خریدار چنین متاعی باشد، هیچ بهرهای در آخرت نخواهد داشت». البقرة: ١٠٢
یعنی یهودیانی که به جای پیروی از پیامبران و ایمان به خدا دنبال جادو رفتند «لمن اشتراه» دانستند که کسی به جای اطاعت از کتاب خدا و پیامبرانش به دنبال آنچه شیاطین میخوانند رفته است، در آخرت بهرهای ندارد. «ما له فی الآخرة مِن خَلاق» ابن عباس میگوید: یعنی «مِن نَصیب» [۱۱۸۶]یعنی بهرهای ندارد، قتاده میگوید: اهل کتاب در آنچه خداوند به سوی آنها فرستاده میدانستند که جادوگر در آخرت بهرهای ندارد [۱۱۸۷].
و حسن میگوید: «یعنی او دینی ندارد» [۱۱۸۸].
پس این آیه بر حرمت جادو دلالت میکند و همین طور هم است، بلکه جادو در همهی ادیان پیامبران †حرام است خداوند متعال میفرماید: ﴿لَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ﴾[طه: ۶۹]. «و جادوگر هر جا برود، رستگار نمیشود».طه: ۶۹
و بعضی از این آیه، بر حرام بودن یادگیری جادو استدلال کردهاند چون (لمن اشتراه) (هر کس خریدار چنین متاعی باشد) عام است.
و: ﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِ﴾[البقرة: ۱۰۲]. «و از آن دو، مطالبی میآموختند که بتوانند به وسیلهی آن، میان مرد و همسرش جدایی بیندازند».البقرة: ١٠٢ بر این دلالت میکند و اصحاب احمد تصریح کردهاند که تعلیم و تعلّم جادو کفر است و فرد با یاد گرفتن و با یاد دادن آن کافر میشود [۱۱۸۹].
عبدالرزاق از صفوان بن سلیم روایت میکند که گفت: پیامبرجفرمود: «هر کس مقدار کم یا زیادی از جادو را یاد گرفت این آخرین شناخت او با خداست» [۱۱۹۰]. این روایت مرسل است.
در اینکه آیا جادوگر کافر شمرده میشود یا نه اختلاف کردهاند، گروهی از سلف گفتهاند که جادوگر کافر است و این قول مالک، ابوحنیفه و احمد است و شاگردان احمد گفتهاند مگر آن که جادویش با ادویه، دود کردن و نوشیدن چیز مضری باشد در غیر این صورت کافر قرار داده نمیشود. و گفتهاند که کافر شمرده نمیشود مگر آن که در جادویش شرکی باشد که در این صورت کافر شمرده میشود و این قول شافعی و گروهی از علماست [۱۱۹۱].
شافعی میگوید: هرگاه کسی جادو یاد بگیرد به او میگوییم: جادویت را برای ما توصیف کن، اگر چیزهایی را توصیف کرد که موجب کفر میشوند مانند آنچه اهل بابل بدان معتقد بودهاند از قبیل تقرّب جستن به ستارههای هفتگانه و اینکه آنچه از این ستارهها جسته شود انجام میدهند؛ کسی که چنین عقیدهای داشته باشد کافر است؛ و اگر جادویی که او فرا گرفته از اموری باشد که سبب کفر نمیگردد، در صورتی کافر است که به مباح بودن آن اعتقاد داشته باشد [۱۱۹۲].
اگر با دقت بررسی کنیم میبینیم که هر دو قول تفاوت و تضادی ندارند چون کسی که جادوگر را کافر نمیداند به خاطر آن است که گمان میبرد او مرتکب شرک نشده است و حال آن که چنین نیست چون جادویی که از سوی شیطان انجام میگیرد جز با شرک ورزیدن، پرستش شیطانها و ستارهها انجام نمیشود از اینرو خداوند متعال جادو را کفر نامیده و میفرماید: ﴿إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡ﴾ «ما وسیلهی آزمایشیم؛ مبادا کافر شوی».و میفرماید: ﴿مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَۖ وَمَا كَفَرَ﴾«در حالی که سلیمان هیچگاه کفر نورزید. بلکه این شیاطین بودند که کفر ورزیدند».
و در حدیثی که رزین از پیامبرجروایت میکند آمده است: «جادوگر کافر است» [۱۱۹۳]. و ابوالعالیه میگوید: «جادوگری کفر است» [۱۱۹۴]. و ابن عباس در تفسیر: ﴿إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡ﴾میگوید: چون آن دو خیر و شرّ را تعلیم دادند و کفر و ایمان را معرفی کردند و آنها دانستند که جادو کفر است [۱۱۹۵].
و ابن جریج در تفسیر این آیه میگوید: «جز کافر کسی جرأت جادوگری را نمیکند» [۱۱۹۶].
اما جادویی که به وسیلهی ادویه، دود کردن و امثال آن انجام میشود جادو نیست و اگر جادو نامیده شده به صورت مجازی جادو نامیده شده چنان که سخن رسا و سخنچینی را مجازاً جادو نامیدهاند اما جادو بوسیلهی ادویه، دود کردن و امثال آن حرام و ناجایز است و کسی که این کار را بکند باید به شدّت تنبیه و تعزیر گردد.
مؤلف میگوید: و خداوند متعال میفرماید: ﴿يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ﴾[النساء: ۵۱]. «به شرک و خرافات و معبودان باطل گرایش دارند».
در فصل گذشته در مورد این مفاهیم بحث شد و علت ذکر آن در اینجا این است که جادو از جبت است چنان که عمر بن خطاب گفته است.
مؤلف میگوید: (عمر میگوید: جبت یعنی جادو و طاغوت یعنی شیطان).
ابن أبی حاتم و غیره این روایت را آوردهاند و در آن جبت و طاغوت معرفی شدهاند و تفاوت هر یک با دیگری معلوم میشود.
مؤلف میگوید: «جابر میگوید: طواغیت کاهنانی بودند که شیاطین بر آنان نازل میشدند و در هر قبیلهای یک کاهن بود» [۱۱۹۷].
این روایت را ابن أبی حاتم به همین صورت و طولانی از وهب بن منبه روایت کرده که گفت: جابر بن عبدالله را در مورد طاغوتهایی که برای داوری به آنان مراجعه میکردند پرسیدم گفت: در قبیلهی جُهینه یکی است و یکی در قبیلهی اسلم و یکی در قبیلهی هلال و در هر قبیلهای یکی وجود دارد؛ آنان کاهنانیاند که شیاطین بر آنان نازل میشدند [۱۱۹۸].
گفتهاش: (جابر گفت) او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام، ابوعبدالله انصاری سُلَمی صحابی بزرگواری است و پدرش نیز از صحابه بود، احادیث زیادی از پیامبرجروایت کرده است ایشان بعد از سال ۷۰ هـ.ق در حالی که نابینا شده بود در سن۹۴ سالگی در مدینه در گذشت [۱۱۹۹].
گفتهاش: (طاغوتها کاهنان هستند) مراد این است که کاهنان از طاغوتها میباشند نه اینکه فقط کاهنان طاغوتاند و دیگران نه.
گفتهاش: (شیاطین بر آنان میآمدند) در اینجا جنس شیطان مراد است نه ابلیس فقط. بلکه شیاطین نزد آنها میآمدند و با آنان سخن میگفتند و آنان را از پارهای امور غیبی که با استراق سمع از آن آگاهی یافته بودند باخبر میکردند. بنابراین یک بار راست و صد بار دروغ میگفتند.
گفتهاش: (در هر قبیلهای یکی بود) یعنی در هر قبیلهای از قبایل عرب کاهنی بود که برای حل و فصل اختلافات خود به آن مراجعه میکردند و امور غیبی را از وی میپرسیدند.
همچنین قبل از بعثتِ پیامبرجوضعیت به همین منوال بود و با آمدن اسلام خداوند این شیوه را باطل گردانید و آسمانها با شهابها حفاظت شد.
مطابق بودن این روایت با عنوان فصل روشن است از این جهت که جادوگر طاغوتی از طواغیت است، چون وقتی به کاهن طاغوت گفته میشود جادوگر به طریق اولی طاغوت است چون از کاهن بدتر و خبیثتر است.
(از ابوهریره روایت است که رسول خداجفرمود: «از هفت چیز که هلاک کنندهاند بپرهیزید». گفتند: ای رسول خدا آن هفت چیز چه هستند؟ فرمود: «شرکورزیدن به خدا، سِحر ، کشتن انسانی به ناحق که خداوند کشتن آن را حرام کرده است، رباخواری، خوردن مال یتیم، فرار از جنگ و تهمت زدن به زنان پاکدامن».
مؤلف این حدیث را ذکر کرده و منبع آن را بیان نکرده است. [روایت از بخاری و مسلم [۱۲۰۰]].
گفتهاش: (اجتنبوا) یعنی دوری کنید، طیبی میگوید: این بلیغتر از لاتفعلوا است چون نهی از نزدیکشدن بلیغتر از نهی از انجام دادن آن است [۱۲۰۱].
گفتهاش: (هفت چیز هلاک کننده) این گناهان ، موبقات (هلاک کننده) نامگذاری شدهاند چون اموری است که اگر کسی مرتکب آن شود در دنیا و آخرت هلاک میشود. چون در دنیا مجازات دارند و در آخرت سبب عذاب میشوند.
میگویم: در این روایت هفت چیز هلاککننده با ترتیب مذکور شمرده شدهاند و همچنین در کتاب عمرو بن حزم که نسائی و ابن حبان در صحیح خود و طبرانی از طریق سلیمان بن داود از زهری از أبی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش از جدش روایت میکند که گفت: پیامبرجکتاب ارث، دیات و سنن را نوشت و همراه آن عمرو بن حزم را به یمن فرستاد ... و در آن آمده که در این کتاب نوشته شده بود: بزرگترین گناه کبیره شرک است همان گونه که ابوهریره همانند این حدیث روایت میکند [۱۲۰۲]. بزّار و ابن منذر از طریق عمر بن أبی سلمه بن عبدالرحمان از پدرش از ابوهریره و او از پیامبرجآن را روایت کردهاند که: گناهان کبیره عبارتند از: شرک ورزیدن به خدا، کشتن انسان به ناحق و ... [۱۲۰۳].
در این روایت به جای سحر انتخاب بادیهنشینی بعد از هجرت ذکر شده است و همچنین در حدیثی که طبرانی از علی روایت میکند به جای سحر «بازگشت به بادیه نشینی بعد از هجرت...» ذکر شده است [۱۲۰۴].
عبدالرزاق از معمر از حسن روایت میکند که گفت: «گناهان کبیره عبارتند از: شرک ورزیدن به خدا و ... روایت اول فقط اینکه به جای «سحر» سوگند ناحق را ذکر کرده است [۱۲۰۵].
و بخاری در الأدب المفرد از ابن عمر و طبری در تفسیرش و عبدالرزاق آن را از ابن عمر و او از پیامبرجو در روایتی به عنوان سخن خود ابن عمر روایت میکند که این هفت چیز را بیان نموده و اضافه میکند: (و إلحاد در حرم و نافرمانی پدر و مادر) [۱۲۰۶].
و اسماعیل القاضی با سند صحیح از سعید بن مسیب روایت میکند که گفت: گناهان کبیره ده تا هستند. که هفت مورد مذکور را نام برد و اضافه میکند: «نافرمانی پدر و مادر، سوگند دروغین و نوشیدن شراب» [۱۲۰۷].
و ابن أبی حاتم از علی روایت میکند که گفت: «گناهان کبیره عبارتند از ...» که هفت مورد مذکور را نام برد جز «خوردن مال یتیم» و اضافه کرد: نافرمانی پدر و مادر، بادیه نشینی بعد از هجرت، جدایی از جماعت و شکستن پیمان [۱۲۰۸].
طبرانی از ابی امامه روایت میکند که آنان گناهان کبیره را یادآوری کردند گفتند: گناهان کبیره عبارتند از: شرک ورزیدن، خوردن مال یتیم، فرار از جنگ، جادو، نافرمانی پدر و مادر، دروغ گفتن، خیانت در مال غنیمت و ربا خواری آنگاه پیامبرجفرمود: «پس کجا قرار میدهید کسانی را که عهد خدا و سوگندهایشان را به پول اندکی میفروشند؟!» [۱۲۰۹].
در احادیثی دیگر جملهای از گناهان کبیره به این شیوه ذکر شدهاند که گناهان کبیره عبارتند از: قسم دروغ، گواهی دادن به دروغ، ایمن بودن از مکر خداوندی، ناامیدی از رحمت خدا، گمان بد داشتن به خداوند، زنا، سرقت و غیره. حافظ میگوید: اینجاست که باید دانست حکمت از منحصر کردن گناهان هلاک کننده در هفت مورد چیست؟ در پاسخ گفته میشود مفهومِ عدد حجت نیست، این جواب ضعیفی است و یا در پاسخ گفته میشود پیامبر نخست موارد مذکور را به اطلاع آنان رسانید، سپس بقیه را بیان نمود از اینرو واجب است آنچه ایشان اضافه کرده را نیز فرا گرفت و به آن تمسک جست و یا اینکه در پاسخ گفته میشود که اکتفا به بر شمردن موارد مذکور بر حسب مقام و به نسبت سؤال کننده و یا براساس پیشامد بوده است.
طبری و اسماعیل قاضی از ابن عباس روایت میکنند که از او پرسیده شد که آیا گناهان کبیره هفت تا هستند؟ او در پاسخ گفت: از هفت و هفت (۷+۷) بیشترند [۱۲۱۰]. و در روایتی از او آمده که گفت: گناهان کبیره نزدیک به هفتاد تا هستند [۱۲۱۱]. و در روایتی آمده که گفت: «به هفتصد تا نزدیکترند» [۱۲۱۲].
وقتی این روشن گردید مشخص میشود که کسانی که گفتهاند گناه کبیره گناهی است که حد و مجازات به سبب ارتکاب آن واجب میشود سخن بیاساس است چون در بیشتر مواردی که با عنوان گناهان کبیره ذکر شدهاند حدود مجازات دنیوی مقرر نشده است [۱۲۱۳]که إن شاءالله بیشتر به این موضوع در آینده پرداخته خواهد شد.
(فرمود: شرک ورزیدن به خدا) شرک یعنی اینکه برای خداوند انباز و همتایی مقرر کند و آن را مانند خداوند به فریاد بخواند و همانطور که به خداوند امیدوار است به آن نیز امید داشته باشد و همانطور که از خداوند میهراسد از آن چیزی که انباز خدا کرده نیز بهراسد.
و در بر شمردن گناهان کبیره و مهلک از شرک آغاز کرد چون شرک بزرگترین گناه و بزرگترین نافرمانی خداوند است. چنان که در صحیحین از ابن مسعود روایت است که گفت: از پیامبرجپرسیدم: کدام گناه نزد خداوند بزرگتر است فرمود: «اینکه برای خداوند همتایی مقرر کنی و حال آنکه او تو را آفریده است» [۱۲۱۴].
گفتهاش: (و جادو) که معنایش ذکر شد. و این معنایی است که با عنوان فصل مرتبط میباشد.
گفتهاش: (کشتن انسانی به ناحق که خداوند کشتن را حرام کرده مگر به حق)؛ یعنی مگر اینکه انسان کاری کند که موجب قتل اوست، مانند کشتن مشرک محارب و کشتن کسی که کسی را کشته است و کسی که بعد از تأهل مرتکب زنا شده است. چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِيمٗا٩٣﴾[النساء: ۹۳]. «و هرکس مؤمنی را به عمد بکشد، جزایش دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند؛ و الله بر او خشم گرفته و او را از رحمتش دور نموده و عذاب بزرگی برایش آماده ساخته است».
و در این مورد کشتن عمد و شبه عمد چنانکه گروهی از شافعیه گفتهاند برابر است ؛ بر خلاف قتل خطا، که نه گناه صغیره است و نه گناه کبیره؛ معصیت و نافرمانی هم نیست.
میگویم: و کشتن کافری که با مسلمین عهد و پیمان دارد (نیز کشتن انسانی است که خداوند کشتن او را حرام کرده است)؛ چنانکه در حدیث صحیح آمده است: «هر کسی کافری را که با مسلمین عهد و پیمان دارد به قتل برساند بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید» [۱۲۱۵].
(و خوردن ربا) خوردن آن به هر صورت که باشد. چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ﴾[البقرة:۲۷۵]. «آنان که ربا میخورند، در قیامت چون کسانی از قبر بر میخیزند که به، افسون شیطان دیوانه شده باشند.
تا این آیه ﴿وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾[البقرة: ۲۷۵]. «کسانی که دوباره به رباخواری بپردازند، دوزخیاند و برای همیشه در دوزخ خواهند ماند».ابن دقیق العید میگوید: با تجربه ثابت شده که ربا خواری سبب سوء خاتمه میگردد [۱۲۱۶].
(خوردن مال یتیم) یعنی حیف و میل کردن آن و تعدّی در آن که با خوردن تعبیر میشود چون از همهی صورتهای بهرهگیری عامتر و فراگیرتر است. چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا١٠﴾[النساء: ۱۰]. «به راستی کسانی که اموال یتیمان را به ستم میخورند، در حقیقت آتشِ(جهنم) را در شکمهایشان فرو میبرند و به زودی در آتش فروزان خواهند افتاد».
(و فرار از جنگ) یعنی وقتی دو گروه مسلمین و کفار در کارزار و جنگ رو در روی هم دیگر قرار بگیرند، اگر کسی از چنین جایی فرار کند مرتکب گناه کبیره و مهلکی شده است. چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ زَحۡفٗا فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ١٥ وَمَن يُوَلِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ١٦﴾[الأنفال: ۱۵-۱۶]. «ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران روبرو میشوید، به آنان پشت نکنید(و نگریزید). هرکس در چنین موقعیتی به آنان پشت کند ـ جز(به عنوان یک تاکتیک) برای حملهی دوباره یا به منظور پیوستن به گروه دیگری، سزاوار خشم الله میشود و جایگاهش دوزخ است و چه بد جایگاهی است!».
فرمودهاش: (تهمت زدن به زنان پاکدامن مؤمن) یعنی زنانی که از زنا کردن خود را حفظ میکنند و همچنین شرمگاه خودشان را (از حرام) حفظ مینمایند. این تنها مختص زنان متأهل نیست بلکه شامل دوشیزهها نیز میشود چنانکه حافظ گفته است [۱۲۱۷]. مگر اینکه کمتر از نه سال باشد. منظور کسانی است که تهمت زنا یا لواط به آنها زدهاند. «غافلات» یعنی از فواحش و اتهامی که به آنها زدهاند غافلند و خبری از آن ندارند و کنایه از کسانی که از آنچه به آنها تهمت زدهاند بری هستند. مؤمنات یعنی مؤمن به خدا و از تهمت به زنان کفار احتراز و دوری میکنند که آن از گناهان صغیره محسوب میشود.
مؤلف میگوید: و جندب از پیامبرجروایت میکند که فرمود: «مجازات جادوگر این است که ضربهای با شمشیر به او زده شود». ترمذی میگوید: این حدیث موقوف است [۱۲۱۸].
این حدیث را همانطور که مؤلف گفته ترمذی از طریق اسماعیل بن مسلم مکی روایت کرده است و بعد از اینکه آن را روایت کرده گفته است: این حدیث به پیامبرجنسبت داده نشده جز از همین طریق که آن هم اسماعیل بن مسلم مکی در آن وجود دارد که ضعیف قرار داده شده و علت تضعیف او، حافظهاش میباشد [۱۲۱۹]. و در مورد اسماعیل بن مسلم العبدی بصری، وکیع میگوید: ثقه است و از حسن نیز روایت میکند [۱۲۲۰]. و روایت صحیح از جندب موقوف است، (یعنی به پیامبرجنسبت داده نشده است [۱۲۲۱].
دارقطنی، بیهقی و حاکم نیز آن را روایت کردهاند و حاکم میگوید: صحیح غریب است.
و ترمذی در العلل میگوید: محمد یعنی بخاری را در مورد او پرسیدم، او گفت: چیزی به شمار نمیآید و اسماعیل بسیار ضعیف است. [۱۲۲۲]ذهبی در «الکبائر» میگوید: صحیح این است که این روایت سخن جندب باشد [۱۲۲۳]. و مغلطای میگوید: روایت گرچه ضعیف است اما به سبب کثرت طرقی که از آن روایت شده قوی میگردد. و میگوید: گروهی آن را روایت کردهاند که برخی عبارتند از: بغوی در کبیر و صغیر، طبرانی، بزار و افراد بی شمار دیگری [۱۲۲۴].
گفتهاش: از جندب روایت است ظاهراً روش طبرانی در «المعجم الکبیر» این را میرساند که او جندب بن عبدالله بجلی است نه جندب الخیر ازدی قاتل ساحر، چون طبرانی این حدیث را در بیان شرح حال جندب بجلی از طریق خالد العبد از حسن از جندب از پیامبرجروایت کرده است [۱۲۲۵].
و خالد العبد ضعیف است [۱۲۲۶]. حافظ میگوید: درست این است که جندب دیگری مراد است، چون ابن قانع و حسن بن سفیان از دو طریق از حسن از جندب الخیر روایت کردهاند که او نزد ساحری آمد و او را با شمشیر زد تا اینکه ساحر مُرد و گفت از پیامبرجشنیدم که میگفت: ... [۱۲۲۷].
و جندب الخیر جندب بن کعب است و گفته شده جندب بن زهیر است و گفتهاند هر دو یکی هستند، چنانکه ابن حبان گفته است [۱۲۲۸]. ابوعبدالله ازدی غامدی صحابی است. [۱۲۲۹]ابن السکن از بریده روایت میکند که پیامبرجفرمود: «بر جادوگر یک ضربه زده میشود ...» [۱۲۳۰].
(مجازات جادوگر این است که یک ضربه شمشیر زده شود) امام احمد، مالک و ابوحنیفه با استدلال از این حدیث گفتهاند: جادوگر کشته شود. و این قول از عمر، عثمان، ابن عمر، حفصه، جندب ابن عبدالله، جندب بن کعب، قیس بن سعد و عمر بن عبدالعزیز روایت شده است. و شافعی میگوید: فقط با اقدام به جادوکردن کشته نمیشود مگر اینکه در جادویش کاری کند که به کفر بیانجامد.
و ابن منذر همین را میگوید و در روایتی از امام احمد نیز همین قول نقل شده است که قول اول، راجح است چون حدیث آن را تایید میکند. و به دلیل أثر سیدنا عمر که مؤلف آن را بیان کرد و مردم در دوران خلافت وی به آن عمل نمودند بدون آنکه کسی اعتراضی کند، پس بر این اجماع شده است.
میگوید: (و در صحیح بخاری از بجاله بن عبده روایت است که گفت: «عمر بن خطاب در فرمانی نوشت که هر مرد و زن جادوگری را بکشید، آنگاه ما سه جادوگر را کشتیم» [۱۲۳۱].
این روایت را همان طور که مؤلف میگوید بخاری ذکر کرده است، اما به کشتن جادوگران اشارهای نکرده است.
عبارت حدیث از روایت بجاله بن عبده اینگونه است. من نویسندهی جَزء بن معاویه عموی احنف بودم، نامهی عمر فاروق نزد ما آمد و این یک سال قبل از وفاتش بود، در نامه نوشته شده بود: «مجوسیهای محرم را از یکدیگر جدا کنید» (یعنی وقتی مجوسیهایی به اسارت گرفتید و برده و کنیز قرار گرفتند در تقسیم آنان را از یکدیگر جدا کنید). و عمرساز مجوسیها جزیه قبول نمیکرد تا اینکه عبدالرحمان بن عوف شهادت داد که رسول خداجاز مجوسیانِ هَجَر جزیه گرفته است.
از این رو نسبت دادن این روایت به بخاری توسط مؤلف، احتمال دارد که منظورش این بوده که اصل روایت از بخاری است نه عبارت آن، ترمذی و نسائی به صورت مختصر آن را روایت کردهاند. عبدالرزاق، احمد، ابوداود و بیهقی به صورت مفصل و طولانی آن را روایت کردهاند.
و قطیعی در جزء دوم «فواید» خود آن را با عبارتی اضافه روایت کرده و میگوید: ابوعلی بشر بن موسی اسدی از هوذه بن خلیفه از عوف از عمّار مولای بنی هاشم از بجاله بن عبده روایت میکند که گفت: عمر بن خطاب به ما نوشت که به مجوسیهای منطقهی خود بگویید که از ازدواج با مادران، دختران و خواهرانشان باز بیایند و با همدیگر غذا بخورند، تا آنان را در زمرهی اهل کتاب قرار دهیم و هر کاهن و جادوگری را بکشید [۱۲۳۲].
میگویم: و اسنادش حسن است.
(بجاله) بجاله بن عبده تمیمی عنبری از اهالی بصره و ثقه است.
گفتهاش: (عمر بن خطابسبه ما نوشت که: هر زن و مرد جادوگری را بکشید ...)
این در کشتن زن و مرد جادوگر صریح است و جمهور علما که میگویند جادوگر باید کشته شود، یکی از دلایلشان همین است و ظاهراً بدون اینکه از جادوگر درخواست توبه شود کشته میشود و بنابر قول مشهور احمد همین طور است، امام مالک هم همین را میگوید چون صحابه از جادوگران درخواست توبه نکردند ، زیرا دانش جادو با توبه کردن از بین نمیرود.
در روایتی از امام احمد آمده که از جادوگر درخواست توبه میشود، اگر توبه کند توبهاش پذیرفته میشود و رها میگردد و شافعی همین را گفته است، چون گناهش از شرک بیشتر نیست و از مشرک درخواست توبه میشود و توبهاش پذیرفته میگردد، پس در مورد جادوگر هم همین طور است و اینکه او علم و دانش جادو را بلد است این امر مانع توبهاش نمیگردد، همانطور که اگر جادوگری از اهل کتاب مسلمان شود، اسلامش پذیرفته است، از اینرو ایمان جادوگران فرعون و توبهی شان درست بوده است. [۱۲۳۳]
میگویم: قول اول صحیحتر است، چون ظاهر عمل صحابه همین بوده است. پس اگر درخواست توبه واجب میبود صحابه این کار را میکردند یا آن را میگفتند.
اما قیاس جادوگر با مشرک درست نیست چون فساد جادوگر از مشرک بیشتر است، و همچنین قیاس آن با جادوگر اهل کتاب که مسلمان میشود، درست نیست، چون اسلام گناهان پیش از خود را از بین میبرد و این اختلاف فقط در مورد اسقاط مجازات از او به سبب توبه است اما اگر صادقانه توبه کرده باشد بین او و خدایش، توبهاش پذیرفته میشود.
مؤلف میگوید: (و در روایت صحیح از حفصه آمده که ایشان فرمان داد کنیزی که متعلق به ایشان بود و ایشان را جادو کرده بود کشته شود؛ پس کشته شد). [۱۲۳۴]
این اثر را مالک در «الموطأ» از محمد بن عبدالرحمان بن سعد بن زرارة روایت میکند که به او خبر رسید که حفصه همسر پیامبرجکنیزش را که او را جادو کرده بود به قتل رسانید.
- و او این کنیز را مدبّر کرده بود یعنی بعد از مرگش آزادش کرده بود- و حفصه دستور داد و کنیز کشته شد. روایت عبدالرزاق.
حفصه ام المؤمنین دختر عمر بن خطابساست حفصه بعد از شهادت خنیس بن حذافه در سال سوم هجری به ازدواج پیامبرجدر آمد و در سال۴۵ هـ.ق در گذشت. [۱۲۳۵]
مؤلف میگوید: (و همچین از طریق صحیح از جندب روایت شده است). [۱۲۳۶]
قطعا جندب الخیر ازدی مراد است که جادوگر را کشت، وی جندب بن کعب بن عبدالله است.
ابوحاتم میگوید: جندب بن کعب قاتل ساحر و گفته میشود جندب بن زهیر [۱۲۳۷]او هر دو را یکی قرار داده است، اما ابن کلبی و غیره هر یکی را فردی جداگانه دانستهاند. ابن عبدالبر میگوید: زبیر میگوید که جندب بن زهیره قاتل ساحر بوده و درست این است که او کسی دیگر است. [۱۲۳۸]
مؤلف به این سخن اشاره میکند که او جادوگر را به قتل رسانید، چنانکه بخاری در «تاریخ» خود از أبی عثمان نهدی روایت میکند که گفت: نزد ولید مردی بود که بازی میکرد، او انسانی را سر برید و سرش را از تنش جدا کرد ما تعجب کردیم، سپس او سر آن فرد را دوباره به تنش چسپاند، آنگاه جندب ازدی آمد و او را به قتل رساند. [۱۲۳۹]
این را بیهقی در «الدلائل» به صورت طولانی روایت کرده و در آن آمده است، آنگاه مردم گفتند: سبحان الله! مردهها را زنده میکند! و او را مردی صالح از مهاجرین دید و به او نگاه کرد، او فردای آن روز شمشیرش را برداشت و جادوگر شروع به بازی و نمایشاش کرد، آنگاه آن مرد شمشیرش را کشید و گردنش را زد و گفت: اگر راست میگوید: خودش را زنده کند، ولید دستور داد آن مرد را زندانی کردند. و بیهقی داستان را کاملاً بیان کرده است [۱۲۴۰]که این روایت از طرُق زیادی روایت شده است.
مؤلف میگوید: (احمد میگوید: از سه نفر از اصحاب پیامبرجکشتن جادوگر ثابت است).
«احمد» امام احمد بن محمد بن حنبل است.یعنی امام احمد میگوید کشتن جادوگر از سه نفر از اصحاب پیامبرجثابت است، یا اینکه از سه تن از صحابه کشتن ساحر روایت شده که این کار را کردهاند (یا به آن فرمان دادهاند) و آن سه نفر عبارتند از: عمر فاروق، امالمؤمنین حفصه و جندب. والله أعلم.
[۱۱۸۲] صحیح بخاری۴۸۵۱ از عبدالله بن عمر و صحیح مسلم۸۶۹ از عمار بن یاسر. [۱۱۸۳] نسائی در سنن ش۷/۱۱۲ و المعجم الأوسط طبرانی۱۴۶۹ و الکامل ابن عدی۴/۳۴۱ و ابن مردویه چنان که در الدر المنثور۸/۶۹۰ از عباد منقری از حسن از ابوهریره روایت شده است، ذهبی در المیزان ۳/۹۲ میگوید: این روایت صحیح نیست به خاطر ضعف عباد و منقطع بودن روایت، یعنی روایت بین حسن و ابوهریره منقطع است. [۱۱۸۴] صحیح بخاری۵۷۶۳ و صحیح مسلم۲۱۸۹. [۱۱۸۵] الکافی ۴/۱۶۵. [۱۱۸۶] ابن ابی حاتم در تفسیرش ۱/۱۹۵ با سندی که ابوجعفر عیسی رازی در آن است و او کسی است راستگو ولی کم حافظه. طستی در مسائل خود روایت کرده چنانکه در الإتقان فی علوم القرآن ۱/۳۵۷-۳۵۸ آمده و در اسنادش عیسی بن یزید بن داب اخباری وجود دارد که دروغگو و جعل کننده حدیث و شعر است. [۱۱۸۷] ابن جریر در تفسیرش۱/۴۶۴ و تفسیر ابن أبی حاتم۱۰۲۹. [۱۱۸۸] تفسیر عبدالرزاق۱/۵۴ و تفسیر ابن جریر۱/۴۶۵ و تفسیر ابن أبی حاتم۱/۱۹۵ که سند آن صحیح است. [۱۱۸۹] نگا: الکافی۴/۱۶۵، المغنی۱۲/۳۰۰ و المبدع۹/۱۸۸. [۱۱۹۰] مصنف عبدالرزاق۱۷۷۵۳ و المحلی ابن حزم۱۱/۳۹۶ و در اسناد آن ابراهیم بن محمد بن أبی یحیی اسلمی است که گروهی از ائمه او را تکذیب کردهاند و در کنز العمال ۶/۷۴۳ آمده که ابن عدی این روایت را از علی به طور موصول روایت کرده است. [۱۱۹۱] کشاف القناع۶/۱۸۷، شرح منتهی الإرادات ۳/۴۰۴ و اختلاف مذکور در الفروق قرافی۴/۱۵۲ و المغنی۱۲/۳۰۱ ملاحظه کنید. [۱۱۹۲] الأم ۱/۲۵۶ و تفسیر ابن کثیر۱/۱۴۸ و عمدة القاری عینی۱۴/۶۳. [۱۱۹۳] اسناد این حدیث را نیافتیم و اغلب آنچه رزین به تنهایی روایت میکند سست و بی پایه است. نگا: الفوائد المجموعة شوکانی ص۴۹. [۱۱۹۴] تفسیر ابن أبی حاتم۹۹۸ و در اسنادش ابوجعفر رازی قرار دارد که راستگوست اما حافظهاش خوب نیست. [۱۱۹۵] ابن ابی حاتم۱۰۱۰ و در اسنادش ابو جعفر رازی است که راستگوست اما حافظه خوبی ندارد. [۱۱۹۶] تفسیر ابن جریر۱/۴۶۲ و دیگران نیز روایت کردهاند و اسنادش صحیح است. [۱۱۹۷] بخاری ش۴/۱۶۷۳-البغا به صورت معلق در صحیحش روایت کرده و ابن جریر در تفسیرش۳/۱۹ به صورت موصول روایت کرده است، و ابن أبی حاتم در تفسیرش۵۴۵۲ نیز روایت کرده و اسنادش صحیح است. [۱۱۹۸] تفسیر ابن أبی حاتم چنان که در تغلیق التعلیق۴/۱۹۵ آمده است و اسنادش صحیح است. [۱۱۹۹]شرح حال وی در الإصابة فی تمییز اسماء الصحابة ۱/۴۳۴. [۱۲۰۰] صحیح بخاری۲۷۶۶ وصحیح مسلم۸۹ از ابوهریره. [۱۲۰۱] شرح طیبی بر المشکاة ۱/۱۸۷. [۱۲۰۲] سنن نسائی۸/۵۷-۵۸، صحیح ابن حبان۶۵۵۹، مستدرک حاکم۱/۳۹۵-۳۹۷، سنن کبری بیهقی۴/۸۹ و غیره روایت کردهاند و حدیث صحیح است. [۱۲۰۳] مسند بزاّر، شماره: ۱۰۹ کشف الأستار او در اسنادش خالد بن یوسف سمتی و عمر بن أبی سلمه قرار دارند که در ثقه قرار دادن آنان اختلاف شده است و در آنان ضعف اندکی است و حدیث با شواهد خود صحیح است. [۱۲۰۴] اینکه علی این حدیث را به پیامبر نسبت داده باشد در جایی ندیدم و سراغ ندارم، بلکه این قول خود علی است. [۱۲۰۵] تفسیر عبدالرزاق۱/۱۵۴ چنان که شیخ سلیمان میگوید: و در الجامع معمر۱۹۷۰۴ از کسی که از حسن شنیده روایت کرده و سندش ضعیف است و شواهدی دارد. [۱۲۰۶] مسند اسحاق ابن راهویه چنان که در المطالب۳۵۶۷ آمده است و بخاری الأدب المفرد، ش۸ و تفسیر ابن جریر۵/۳۹ و لالکائی در شرح اصول الأعتقاد۱۹۲۵ از ابن عمر به صورت موقوف روایت کرده و اسنادش صحیح است. و علی بن جعد در مسندش ۳۳۰۳ و بیهقی در السنن الکبری۳/۴۰۹ و خطیب در الکفایه ص۱۰۳ و ابن عبدالبر در التمهید۵/۶۹ و غیره روایت کردهاند که در آن ایوب بن ابن عتبه ضعیف است و در سند دچار اضطراب شده است گاهی آن را حدیث پیامبرجدانسته و گاهی آن را به صورت موقوف روایت کرده چنانکه در ابن جریر۵/۳۹ آمده است. [۱۲۰۷]نگا: فتح الباری۱۲/۱۸۲. [۱۲۰۸] تفسیر ابن أبی حاتم۵۲۱۲- که عبارت از اوست- و العلل امام احمد۵۳۹۶ و مصنف ابن أبی شیبه۳۳۶۹۱ و دارقطنی در المؤتلف و المختلف ص۴۹۸ و غیره با اختصار از مالک بن جون از علی روایت میکند که گفت: گناهان کبیره عبارتند از: شرک ورزیدن به خدا، کشتن انسان، خوردن مال یتیم تهمت زدن به زنان پاکدامن، فرار از جنگ، و بادیه نشینی بعد از هجرت و جادو و نافرمانی پدر و مادر، خوردن ربا، جدایی از جماعت و شکستن پیمان. و اسنادش حسن است. [۱۲۰۹] تفسیر ابن جریر۵/۴۳ و در اسنادش جعفر بن زبیر است که متروک میباشد و ابن کثیر در تفسیرش۱/۴۸۶ میگوید: اسنادش ضعیف و حدیث حسن است و من آن را در معجمهای طبرانی نیافتم و فقط آن را در المعجم الاوسط۳۲۳۷ به روایت ابی امامه از عبدالله بن انیس یافتم. [۱۲۱۰] تفسیر ابن جریر۵/۴۱ و اسنادش صحیح است. [۱۲۱۱] جامع معمر۱۹۷۰۲ و تفسیر عبدالرزاق۱/۱۵۵ و ابن جریر۵/۴۱ و شعب الایمان بیهقی۲۹۴ با سند صحیح روایت کرده است. [۱۲۱۲] تفسیر ابن جریر۵/۴۱ و اسنادش صحیح است. [۱۲۱۳] فتح الباری۱۲/۱۹۰. [۱۲۱۴] صحیح بخاری۴۷۶۱ و صحیح مسلم۸۶ از ابن مسعود. [۱۲۱۵] صحیح بخاری۳۱۶۶ از عبدالله بن عمرو. [۱۲۱۶] فیض القدیر۱/۱۵۳. [۱۲۱۷] فتح الباری۱۲/۱۸۱. [۱۲۱۸] سنن ترمذی۱۴۶۰، طبرانی در الکبیر۱۶۶۵، ابن عدی در الکامل۱/۲۸۴، ابن قانع در معجم الصحابه ۱/۱۴۴، دارقطنی در سنن۳/۱۱۴ و حاکم در المستدرک۴/۳۶۰ روایت کرده و میگوید: غریب و صحیح است و ذهبی با او موافق باشد و بیهقی در السنن الکبری۸/۱۳۶ و غیره روایت کردهاند و در اسنادش اسماعیل بن مسلم مکی قرار دارد که ضعیف است و خالد العبد با روایت این حدیث او را متابعت کرده است اما او متروک است و مشهور است به دزدیدن احادیث؛ خالد العبد در المعجم الکبیر الطبرانی۱۶۶۶ روایت کرد و در معرفة الصحابه از أبی نعیم ۱۴۹۲ خالد ابن عبید باهلی- که شرح حال او را نیافتیم- نیز روایت کرده و در اسنادش سعید الوراق است که ضعیف میباشد. و این حدیث را بخاری، ترمذی، بیهقی، ابن عبدالبر، ابن حزم و غیره ضعیف دانستهاند و ترمذی و غیره آن را موقوف (به جندب) دانستهاند. [۱۲۱۹] حافظ در التقریب ۱۱۰ ص در شرح حال او میگوید: او فقیهی ضعیف الحدیث و راوی حدیث بود. [۱۲۲۰] حافظ در التقریب ص۱۱۰ در شرح حال او میگوید: ثقه است. [۱۲۲۱] سنن ترمذی۴/۶۰. [۱۲۲۲] العلل الکبیر، ترمذی ص۲۳۷. [۱۲۲۳] کتاب الکبائر، ص۳۸ تحقیق محیی الدین نجیب و قاسم النوری. [۱۲۲۴] فیض القدیر مناوی۳/۳۷۷. [۱۲۲۵] حدیث در المعجم الکبیر الطبرانی۲/۱۶۱ روایت شده و آن را از دو طریق از حسن روایت کرده است، از طریق خالد العبد به ش ۱۶۶۶ و از طریق اسماعیل بن مسلم۱۶۶۵ روایت نموده است. [۱۲۲۶] نگا: لسان المیزان۲/۳۹۳. [۱۲۲۷] ابن قانع در معجم الصحابه۱/۱۴۴ از طریق اسماعیل بن مسلم از حسن از جندب با همین سند روایت کرده است. و از طریقی دیگر حسن بن سفیان و از طریق او ابونعیم در معرفة الصحابه۱۴۹۲ روایت کرده و در اسنادش سعید بن محمد الوراق است که ضعیف میباشد و شرح حال خالد بن عبید باهلی را نیافتم. [۱۲۲۸] آنچه در الثقات۳/۵۶ آمده این است که او جندب الخیر را جندب بن عبدالله البجلی قرار داده و ابوحاتم رازی در الجرح و التعدیل هر دو را یکی شمرده است۲/۵۱۱. [۱۲۲۹] الإصابة فی تمییز الصحابه۱/۵۱۱. [۱۲۳۰] ابونعیم در معرفة الصحابه۲۶۶۷ و ابن منده چنان که در الإصابة ۲/۶۴۶ آمده و ابن السکن روایت کرده چنانکه در الإصابة ۱/۵۱۲ از بریده روایت شده است، و در اسنادش یحیی بن کثیر ابوالنضر بصری است که به اتفاق ضعیف است. و حدیث شواهدی از علی و روایت مرسل بجاله التیمی و أبی العلاء و کسانی دیگر از تابعین دارد، پس حدیث به اعتبار این طرق حسن است و قویترین آن مرسل بجاله است که تخریج آن خواهد آمد. [۱۲۳۱] حمیدی در الجمع بین الصحیحین۱/۱۷۸ مفصلاً روایت کرده و میگوید: بخاری آن را به اختصار روایت کرده و بخش مسند آن را ذکر کرده است، که صرف جدا کردن بین محارم مجوس است. و ابوبکر برقانی آن را به صورت طولانی روایت کرده و آن در روایت ابن عینیه معروف است. شافعی در مسند خود ص۳۸۳، امام احمد در مسند ۱/۱۹۰-۱۹۱، ابوداود در سنن۳۰۴۳، ابن الجارود در المنتقی ش۱۱۰۵ و بسیاری دیگر روایت کردهاند و اسنادش مطابق با شرط بخاری صحیح است. آنچه از همهی روایات حدیث بجاله را بهتر فرا میگیرد حدیثی است که عبدالرزاق در مصنف خود۱۰/۱۸۱-۱۸۲ و ابن عبدالبر در الاستیعاب ۱/۲۵۹-۲۶۰ روایت کرده و سندش صحیح است و ابن جریج به صراحت میگوید: این حدیث را از عمروبن دینار شنیده است. عبدالرزاق ش۹۹۷۲. والله اعلم [۱۲۳۲] مصنف ابن أبی شیبه ش۳۲۶۵۴ و صالح بن امام احمد در مسائل خود از پدرش به شماره۸۳۷ روایت کرده و اسنادش صحیح است. [۱۲۳۳] کتاب الأم شافعی۱/۲۵۶-۲۵۸. [۱۲۳۴] موطأ مالک۲/۸۷۱ از محمد بن عبدالرحمان بن سعد، مصنف عبدالرزاق۱۸۷۴۷، مصنف ابن أبی شیبه۲۷۹۱۲، عبدالله بن احمد در مسائل پدرش۱۵۴۳، المعجم الکبیر طبرانی۲۳/۱۸۷، بیهقی السنن الکبری ۸/۱۳۶ و غیره از ابن عمر با سند صحیح روایت کردهاند. [۱۲۳۵] شرح حالش در: الإصابة فی تمییز اسماء الصحابة ۷/۵۸۱. [۱۲۳۶] بخاری در التاریخ الکبیر۲/۲۲۲، طبرانی در المعجم الکبیر ش۱۷۲۵، بیهقی در السنن الکبری۸/۱۳۶ و ابن عساکر در تاریخ دمشق۱۱/۳۱۱ روایت کردهاند که روایت صحیحی است. [۱۲۳۷] الجرح و التعدیل۲/۵۱۱. [۱۲۳۸] الإسیتعاب۱/۲۵۸. [۱۲۳۹] التاریخ الکبیر۲/۲۲۲ و اسنادش صحیح است. [۱۲۴۰] السنن الکبری بیهقی۸/۱۳۶ و اسنادش حسن است.