تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

توضیح و شرخ باب

توضیح و شرخ باب

احکام سحر و جادو

سحر در لغت عبارت است از چیزی که سبب و علت آن پنهان باشد، از این‎رو در حدیث آمده است: «بی‌گمان بعضی از بیان و سخن‌ها، همانند سحر موثرند» [۱۱۸۲]. و سَحَری را سُحور نامیده‎اند چون در آخر شب که تاریک و پنهان است خورده می‌شود و خداوند متعال می‎فرماید: ﴿سَحَرُوٓاْ أَعۡيُنَ ٱلنَّاسِ[الأعراف: ۱۱۶]. «چشمان مردم را جادو کردند».

یعنی دانش خود را از آن پنهان داشتند. از آن جا که جادو از انواع شرک است، چون جادو بدون شرک انجام نمی‎شود از این‎رو در حدیث آمده است: «هر کس جادو کند شرک ورزیده است» [۱۱۸۳].

بنابراین مؤلف موضوع جادو را در کتاب «التوحید» ذکر کرد تا این مطالب را بیان کند که مردم را از آن برحذر دارد همان‎طور که دیگر انواع شرک را بیان کرده است.

ابو محمد مقدسی در «الکافی» می‎گوید: سحر افسون‎ها و گره‌هایی است که در دلها و جسم‎ها اثر می‎گذارد و فرد جادو شده را مریض می‎کند و یا به قتل می‎رساند و زن و شوهر را از یکدیگر جدا می‎کند. خداوند متعال می‎فرماید: ﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِ[البقرة: ۱۰۲]. «ولی آنها از آن دو، مطالبی می‏آموختند که بتوانند به وسیله‌ی آن، میان مرد و همسرش جدایی بیندازند».

و همچنین می‎فرماید: «قل أعوذ برب الفلق» تا «و من شر النفاثات فی العقد» یعنی از شر جادوگرانی که در گره‎های خود می‌دمند و افسون می‎کنند به تو پناه می‎برم و اگر جادو حقیقت نمی‎داشت خداوند فرمان نمی‎داد که از شرّ آن به خدا پناه برده شود.

ام‌المؤمنین عایشه روایت می‎کند که پیامبرجرا جادو کردند طوری که ایشان فکر می‎کرد کاری را می‎کند و حال آن که آن را نمی‎کرد و روزی به او (أم المومنین عایشه) گفت: «دو فرشته نزد من آمدند یکی بالای سرم و یکی کنار پاهایم نشست و گفت: بیماری این مرد چیست؟ دیگری گفت: جادو شده است. گفت: چه کسی او را جادو کرد؟

گفت: «لبیدبن اعصم در شانه (موی سر) در غلاف شکوفه‌ی نخل در چاه ذی اروان [۱۱۸۴]». بخاری روایت کرده است [۱۱۸۵].

گروهی از معتزله و دیگران ادعا کردند که جادو ایجاد خیال و تصور است و حقیقت ندارد، این قول به طور مطلق درست نیست، بلکه بخشی از جادو چشم‎بندی و ایجاد خیال است و بخشی از آن حقیقت دارد.

می‎گوید: و خداوند متعال می‎فرماید: ﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ[البقرة: ۱۰۲]. «و قطعاً می‏دانستند که هر کس، خریدار چنین متاعی باشد، هیچ بهره‌ای در آخرت نخواهد داشت». البقرة: ١٠٢

یعنی یهودیانی که به جای پیروی از پیامبران و ایمان به خدا دنبال جادو رفتند «لمن اشتراه» دانستند که کسی به جای اطاعت از کتاب خدا و پیامبرانش به دنبال آنچه شیاطین می‎خوانند رفته است، در آخرت بهره‎ای ندارد. «ما له فی الآخرة مِن خَلاق» ابن عباس می‌گوید: یعنی «مِن نَصیب» [۱۱۸۶]یعنی بهره‌ای ندارد، قتاده می‎گوید: اهل کتاب در آنچه خداوند به سوی آنها فرستاده می‎دانستند که جادوگر در آخرت بهره‎ای ندارد [۱۱۸۷].

و حسن می‎گوید: «یعنی او دینی ندارد» [۱۱۸۸].

پس این آیه بر حرمت جادو دلالت می‎کند و همین طور هم است، بلکه جادو در همه‌ی ادیان پیامبران حرام است خداوند متعال می‎فرماید: ﴿لَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ[طه: ۶۹]. «و جادوگر هر جا برود، رستگار نمی‌شود».طه: ۶۹

و بعضی از این آیه، بر حرام بودن یادگیری جادو استدلال کرده‎اند چون (لمن اشتراه) (هر کس خریدار چنین متاعی باشد) عام است.

و: ﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِ[البقرة: ۱۰۲]. «و از آن دو، مطالبی می‏آموختند که بتوانند به وسیله‌ی آن، میان مرد و همسرش جدایی بیندازند».البقرة: ١٠٢ بر این دلالت می‎کند و اصحاب احمد تصریح کرده‎اند که تعلیم و تعلّم جادو کفر است و فرد با یاد گرفتن و با یاد دادن آن کافر می‎شود [۱۱۸۹].

عبدالرزاق از صفوان بن سلیم روایت می‎کند که گفت: پیامبرجفرمود: «هر کس مقدار کم یا زیادی از جادو را یاد گرفت این آخرین شناخت او با خداست» [۱۱۹۰]. این روایت مرسل است.

در اینکه آیا جادوگر کافر شمرده می‎شود یا نه اختلاف کرده‎اند، گروهی از سلف گفته‎اند که جادوگر کافر است و این قول مالک، ابوحنیفه و احمد است و شاگردان احمد گفته‎اند مگر آن که جادویش با ادویه، دود کردن و نوشیدن چیز مضری باشد در غیر این صورت کافر قرار داده نمی‎شود. و گفته‎اند که کافر شمرده نمی‎شود مگر آن که در جادویش شرکی باشد که در این صورت کافر شمرده می‌شود و این قول شافعی و گروهی از علماست [۱۱۹۱].

شافعی می‎گوید: هرگاه کسی جادو یاد بگیرد به او می‎گوییم: جادویت را برای ما توصیف کن، اگر چیزهایی را توصیف کرد که موجب کفر می‎شوند مانند آنچه اهل بابل بدان معتقد بوده‎اند از قبیل تقرّب جستن به ستاره‎های هفتگانه و اینکه آنچه از این ستاره‎ها جسته شود انجام می‎دهند؛ کسی که چنین عقیده‎ای داشته باشد کافر است؛ و اگر جادویی که او فرا گرفته از اموری باشد که سبب کفر نمی‎گردد، در صورتی کافر است که به مباح بودن آن اعتقاد داشته باشد [۱۱۹۲].

اگر با دقت بررسی کنیم می‎بینیم که هر دو قول تفاوت و تضادی ندارند چون کسی که جادوگر را کافر نمی‎داند به خاطر آن است که گمان می‎برد او مرتکب شرک نشده است و حال آن که چنین نیست چون جادویی که از سوی شیطان انجام می‎گیرد جز با شرک ورزیدن، پرستش شیطان‎ها و ستاره‎ها انجام نمی‎شود از این‎رو خداوند متعال جادو را کفر نامیده و می‎فرماید: ﴿إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡ «ما وسیله‌ی آزمایشیم؛ مبادا کافر شوی».و می‎فرماید: ﴿مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَۖ وَمَا كَفَرَ«در حالی که سلیمان هیچگاه کفر نورزید. بلکه این شیاطین بودند که کفر ورزیدند».

و در حدیثی که رزین از پیامبرجروایت می‎کند آمده است: «جادوگر کافر است» [۱۱۹۳]. و ابوالعالیه می‎گوید: «جادوگری کفر است» [۱۱۹۴]. و ابن عباس در تفسیر: ﴿إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡمی‎گوید: چون آن دو خیر و شرّ را تعلیم دادند و کفر و ایمان را معرفی کردند و آنها دانستند که جادو کفر است [۱۱۹۵].

و ابن جریج در تفسیر این آیه می‎گوید: «جز کافر کسی جرأت جادوگری را نمی‎کند» [۱۱۹۶].

اما جادویی که به وسیله‌ی ادویه، دود کردن و امثال آن انجام می‎شود جادو نیست و اگر جادو نامیده شده به صورت مجازی جادو نامیده شده چنان که سخن رسا و سخن‌چینی را مجازاً جادو نامیده‎اند اما جادو بوسیله‌ی ادویه، دود کردن و امثال آن حرام و ناجایز است و کسی که این کار را بکند باید به شدّت تنبیه و تعزیر گردد.

مؤلف می‎گوید: و خداوند متعال می‎فرماید: ﴿يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ[النساء: ۵۱]. «به شرک و خرافات و معبودان باطل گرایش دارند».

در فصل گذشته در مورد این مفاهیم بحث شد و علت ذکر آن در اینجا این است که جادو از جبت است چنان که عمر بن خطاب گفته است.

مؤلف می‎گوید: (عمر می‎گوید: جبت یعنی جادو و طاغوت یعنی شیطان).

ابن أبی حاتم و غیره این روایت را آورده‎اند و در آن جبت و طاغوت معرفی شده‎اند و تفاوت هر یک با دیگری معلوم می‎شود.

مؤلف می‎گوید: «جابر می‎گوید: طواغیت کاهنانی بودند که شیاطین بر آنان نازل می‎شدند و در هر قبیله‎ای یک کاهن بود» [۱۱۹۷].

این روایت را ابن أبی حاتم به همین صورت و طولانی از وهب بن منبه روایت کرده که گفت: جابر بن عبدالله را در مورد طاغوت‎هایی که برای داوری به آنان مراجعه می‎کردند پرسیدم گفت: در قبیله‌ی جُهینه یکی است و یکی در قبیله‌ی اسلم و یکی در قبیله‌ی هلال و در هر قبیله‎ای یکی وجود دارد؛ آنان کاهنانی‎اند که شیاطین بر آنان نازل می‎شدند [۱۱۹۸].

گفته‌اش: (جابر گفت) او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام، ابوعبدالله انصاری سُلَمی صحابی بزرگواری است و پدرش نیز از صحابه بود، احادیث زیادی از پیامبرجروایت کرده است ایشان بعد از سال ۷۰ هـ.ق در حالی که نابینا شده بود در سن۹۴ سالگی در مدینه در گذشت [۱۱۹۹].

گفته‌اش: (طاغوت‎ها کاهنان هستند) مراد این است که کاهنان از طاغوت‎ها می‎باشند نه اینکه فقط کاهنان طاغوت‎اند و دیگران نه.

گفته‌اش: (شیاطین بر آنان می‎آمدند) در اینجا جنس شیطان مراد است نه ابلیس فقط. بلکه شیاطین نزد آنها می‎آمدند و با آنان سخن می‎گفتند و آنان را از پاره‎ای امور غیبی که با استراق سمع از آن آگاهی یافته بودند باخبر می‎کردند. بنابراین یک بار راست و صد بار دروغ می‎گفتند.

گفته‌اش: (در هر قبیله‎ای یکی بود) یعنی در هر قبیله‎ای از قبایل عرب کاهنی بود که برای حل و فصل اختلافات خود به آن مراجعه می‎کردند و امور غیبی را از وی می‎پرسیدند.

همچنین قبل از بعثتِ پیامبرجوضعیت به همین منوال بود و با آمدن اسلام خداوند این شیوه را باطل گردانید و آسمان‎ها با شهاب‎ها حفاظت شد.

مطابق بودن این روایت با عنوان فصل روشن است از این جهت که جادوگر طاغوتی از طواغیت است، چون وقتی به کاهن طاغوت گفته می‎شود جادوگر به طریق اولی طاغوت است چون از کاهن بدتر و خبیث‌تر است.

(از ابوهریره روایت است که رسول خداجفرمود: «از هفت چیز که هلاک کننده‎اند بپرهیزید». گفتند: ای رسول خدا آن هفت چیز چه هستند؟ فرمود: «شرک‌ورزیدن به خدا، سِحر ، کشتن انسانی به ناحق که خداوند کشتن آن را حرام کرده است، رباخواری، خوردن مال یتیم، فرار از جنگ و تهمت زدن به زنان پاکدامن».

مؤلف این حدیث را ذکر کرده و منبع آن را بیان نکرده است. [روایت از بخاری و مسلم [۱۲۰۰]].

گفته‌اش: (اجتنبوا) یعنی دوری کنید، طیبی می‌گوید: این بلیغ‌تر از لاتفعلوا است چون نهی از نزدیک‌شدن بلیغ‌تر از نهی از انجام دادن آن است [۱۲۰۱].

گفته‌اش: (هفت چیز هلاک کننده) این گناهان ، موبقات (هلاک کننده) نام‌گذاری شده‌اند چون اموری است که اگر کسی مرتکب آن ‎شود در دنیا و آخرت هلاک می‎شود. چون در دنیا مجازات دارند و در آخرت سبب عذاب می‎شوند.

می‌گویم: در این روایت هفت چیز هلاک‌کننده با ترتیب مذکور شمرده شده‎اند و همچنین در کتاب عمرو بن حزم که نسائی و ابن حبان در صحیح خود و طبرانی از طریق سلیمان بن داود از زهری از أبی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش از جدش روایت می‎کند که گفت: پیامبرجکتاب ارث، دیات و سنن را نوشت و همراه آن عمرو بن حزم را به یمن فرستاد ... و در آن آمده که در این کتاب نوشته شده بود: بزرگترین گناه کبیره شرک است همان گونه که ابوهریره همانند این حدیث روایت می‌کند [۱۲۰۲]. بزّار و ابن منذر از طریق عمر بن أبی سلمه بن عبدالرحمان از پدرش از ابوهریره و او از پیامبرجآن را روایت ‎کرده‌اند که: گناهان کبیره عبارتند از: شرک ورزیدن به خدا، کشتن انسان به ناحق و ... [۱۲۰۳].

در این روایت به جای سحر انتخاب بادیه‌نشینی بعد از هجرت ذکر شده است و همچنین در حدیثی که طبرانی از علی روایت می‎کند به جای سحر «بازگشت به بادیه نشینی بعد از هجرت...» ذکر شده است [۱۲۰۴].

عبدالرزاق از معمر از حسن روایت می‎کند که گفت: «گناهان کبیره عبارتند از: شرک ورزیدن به خدا و ... روایت اول فقط اینکه به جای «سحر» سوگند ناحق را ذکر کرده است [۱۲۰۵].

و بخاری در الأدب المفرد از ابن عمر و طبری در تفسیرش و عبدالرزاق آن را از ابن عمر و او از پیامبرجو در روایتی به عنوان سخن خود ابن عمر روایت می‎کند که این هفت چیز را بیان نموده و اضافه می‎کند: (و إلحاد در حرم و نافرمانی پدر و مادر) [۱۲۰۶].

و اسماعیل القاضی با سند صحیح از سعید بن مسیب روایت می‎کند که گفت: گناهان کبیره ده تا هستند. که هفت مورد مذکور را نام برد و اضافه می‎کند: «نافرمانی پدر و مادر، سوگند دروغین و نوشیدن شراب» [۱۲۰۷].

و ابن أبی حاتم از علی روایت می‎کند که گفت: «گناهان کبیره عبارتند از ...» که هفت مورد مذکور را نام برد جز «خوردن مال یتیم» و اضافه کرد: نافرمانی پدر و مادر، بادیه نشینی بعد از هجرت، جدایی از جماعت و شکستن پیمان [۱۲۰۸].

طبرانی از ابی امامه روایت می‎کند که آنان گناهان کبیره را یادآوری کردند گفتند: گناهان کبیره عبارتند از: شرک ورزیدن، خوردن مال یتیم، فرار از جنگ، جادو، نافرمانی پدر و مادر، دروغ گفتن، خیانت در مال غنیمت و ربا خواری آنگاه پیامبرجفرمود: «پس کجا قرار می‎دهید کسانی را که عهد خدا و سوگندهایشان را به پول اندکی می‎فروشند؟!» [۱۲۰۹].

در احادیثی دیگر جمله‎ای از گناهان کبیره به این شیوه ذکر شده‎اند که گناهان کبیره عبارتند از: قسم دروغ، گواهی دادن به دروغ، ایمن بودن از مکر خداوندی، ناامیدی از رحمت خدا، گمان بد داشتن به خداوند، زنا، سرقت و غیره. حافظ می‎گوید: اینجاست که باید دانست حکمت از منحصر کردن گناهان هلاک کننده در هفت مورد چیست؟ در پاسخ گفته می‎شود مفهومِ عدد حجت نیست، این جواب ضعیفی است و یا در پاسخ گفته می‎شود پیامبر نخست موارد مذکور را به اطلاع آنان رسانید، سپس بقیه را بیان نمود از این‎رو واجب است آنچه ایشان اضافه کرده را نیز فرا گرفت و به آن تمسک جست و یا اینکه در پاسخ گفته می‎شود که اکتفا به بر شمردن موارد مذکور بر حسب مقام و به نسبت سؤال کننده و یا براساس پیشامد بوده است.

طبری و اسماعیل قاضی از ابن عباس روایت می‎کنند که از او پرسیده شد که آیا گناهان کبیره هفت تا هستند؟ او در پاسخ گفت: از هفت و هفت (۷+۷) بیشترند [۱۲۱۰]. و در روایتی از او آمده که گفت: گناهان کبیره نزدیک به هفتاد تا هستند [۱۲۱۱]. و در روایتی آمده که گفت: «به هفتصد تا نزدیکترند» [۱۲۱۲].

وقتی این روشن گردید مشخص می‎شود که کسانی که گفته‎اند گناه کبیره گناهی است که حد و مجازات به سبب ارتکاب آن واجب می‎شود سخن بی‌اساس است چون در بیشتر مواردی که با عنوان گناهان کبیره ذکر شده‎اند حدود مجازات دنیوی مقرر نشده است [۱۲۱۳]که إن شاءالله بیشتر به این موضوع در آینده پرداخته خواهد شد.

(فرمود: شرک ورزیدن به خدا) شرک یعنی اینکه برای خداوند انباز و همتایی مقرر کند و آن را مانند خداوند به فریاد بخواند و همان‎طور که به خداوند امیدوار است به آن نیز امید داشته باشد و همان‎طور که از خداوند می‎هراسد از آن چیزی که انباز خدا کرده نیز بهراسد.

و در بر شمردن گناهان کبیره و مهلک از شرک آغاز کرد چون شرک بزرگترین گناه و بزرگترین نافرمانی خداوند است. چنان که در صحیحین از ابن مسعود روایت است که گفت: از پیامبرجپرسیدم: کدام گناه نزد خداوند بزرگتر است فرمود: «اینکه برای خداوند همتایی مقرر کنی و حال آنکه او تو را آفریده است» [۱۲۱۴].

گفته‌اش: (و جادو) که معنایش ذکر شد. و این معنایی است که با عنوان فصل مرتبط می‌باشد.

گفته‌اش: (کشتن انسانی به ناحق که خداوند کشتن را حرام کرده مگر به حق)؛ یعنی مگر اینکه انسان کاری کند که موجب قتل اوست، مانند کشتن مشرک محارب و کشتن کسی که کسی را کشته است و کسی که بعد از تأهل مرتکب زنا شده است. چنان‎که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِيمٗا٩٣[النساء: ۹۳]. «و هرکس مؤمنی را به‌ عمد بکشد، جزایش دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند؛ و الله بر او خشم گرفته و او را از رحمتش دور نموده و عذاب بزرگی برایش آماده ساخته است».

و در این مورد کشتن عمد و شبه عمد چنان‎که گروهی از شافعیه گفته‎اند برابر است ؛ بر خلاف قتل خطا، که نه گناه صغیره است و نه گناه کبیره؛ معصیت و نافرمانی هم نیست.

می‎گویم: و کشتن کافری که با مسلمین عهد و پیمان دارد (نیز کشتن انسانی است که خداوند کشتن او را حرام کرده است)؛ چنان‎که در حدیث صحیح آمده است: «هر کسی کافری را که با مسلمین عهد و پیمان دارد به قتل برساند بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید» [۱۲۱۵].

(و خوردن ربا) خوردن آن به هر صورت که باشد. چنان‎که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ[البقرة:۲۷۵]. «آنان که ربا می‌خورند، در قیامت چون کسانی از قبر بر می‌خیزند که به، افسون شیطان دیوانه شده باشند.

تا این آیه ﴿وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ[البقرة: ۲۷۵]. «کسانی که دوباره به رباخواری بپردازند، دوزخی‌اند و برای همیشه در دوزخ خواهند ماند».ابن دقیق العید می‎گوید: با تجربه ثابت شده که ربا خواری سبب سوء خاتمه می‎گردد [۱۲۱۶].

(خوردن مال یتیم) یعنی حیف و میل کردن آن و تعدّی در آن که با خوردن تعبیر می‌شود چون از همه‌ی صورتهای بهره‎گیری عام‎تر و فراگیرتر است. چنان که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا١٠[النساء: ۱۰]. «به راستی کسانی که اموال یتیمان را به ستم می‌خورند، در حقیقت آتشِ(جهنم) را در شکم‌هایشان فرو می‌برند و به زودی در آتش فروزان خواهند افتاد».

(و فرار از جنگ) یعنی وقتی دو گروه مسلمین و کفار در کارزار و جنگ رو در روی هم دیگر قرار بگیرند، اگر کسی از چنین جایی فرار کند مرتکب گناه کبیره و مهلکی شده است. چنان‎که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ زَحۡفٗا فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ١٥ وَمَن يُوَلِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ١٦[الأنفال: ۱۵-۱۶]. «ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران روبرو می‌شوید، به آنان پشت نکنید(و نگریزید). هرکس در چنین موقعیتی به آنان پشت کند ـ جز(به عنوان یک تاکتیک) برای حمله‌ی دوباره یا به منظور پیوستن به گروه دیگری، سزاوار خشم الله می‌شود و جایگاهش دوزخ است و چه بد جایگاهی است!».

فرموده‌اش: (تهمت زدن به زنان پاکدامن مؤمن) یعنی زنانی که از زنا کردن خود را حفظ می‌کنند و همچنین شرمگاه خودشان را (از حرام) حفظ می‌نمایند. این تنها مختص زنان متأهل نیست بلکه شامل دوشیزه‎ها نیز می‎شود چنان‎که حافظ گفته است [۱۲۱۷]. مگر اینکه کمتر از نه سال باشد. منظور کسانی است که تهمت زنا یا لواط به آنها زده‌اند. «غافلات» یعنی از فواحش و اتهامی که به آنها زده‌اند غافلند و خبری از آن ندارند و کنایه از کسانی که از آنچه به آنها تهمت زده‌اند بری هستند. مؤمنات یعنی مؤمن به خدا و از تهمت به زنان کفار احتراز و دوری می‌کنند که آن از گناهان صغیره محسوب می‌شود.

مؤلف می‎گوید: و جندب از پیامبرجروایت می‎کند که فرمود: «مجازات جادوگر این است که ضربه‎ای با شمشیر به او زده شود». ترمذی می‎گوید: این حدیث موقوف است [۱۲۱۸].

این حدیث را همان‎طور که مؤلف گفته ترمذی از طریق اسماعیل بن مسلم مکی روایت کرده است و بعد از اینکه آن را روایت کرده گفته است: این حدیث به پیامبرجنسبت داده نشده جز از همین طریق که آن هم اسماعیل بن مسلم مکی در آن وجود دارد که ضعیف قرار داده شده و علت تضعیف او، حافظه‎اش می‎باشد [۱۲۱۹]. و در مورد اسماعیل بن مسلم العبدی بصری، وکیع می‎گوید: ثقه است و از حسن نیز روایت می‎کند [۱۲۲۰]. و روایت صحیح از جندب موقوف است، (یعنی به پیامبرجنسبت داده نشده است [۱۲۲۱].

دارقطنی، بیهقی و حاکم نیز آن را روایت کرده‎اند و حاکم می‎گوید: صحیح غریب است.

و ترمذی در العلل می‎گوید: محمد یعنی بخاری را در مورد او پرسیدم، او گفت: چیزی به شمار نمی‌آید و اسماعیل بسیار ضعیف است. [۱۲۲۲]ذهبی در «الکبائر» می‎گوید: صحیح این است که این روایت سخن جندب باشد [۱۲۲۳]. و مغلطای می‎گوید: روایت گر‌چه ضعیف است اما به سبب کثرت طرقی که از آن روایت شده قوی می‎گردد. و می‎گوید: گروهی آن را روایت کرده‎اند که برخی عبارتند از: بغوی در کبیر و صغیر، طبرانی، بزار و افراد بی شمار دیگری [۱۲۲۴].

گفته‌اش: از جندب روایت است ظاهراً روش طبرانی در «المعجم الکبیر» این را می‎رساند که او جندب بن عبدالله بجلی است نه جندب الخیر ازدی قاتل ساحر، چون طبرانی این حدیث را در بیان شرح حال جندب بجلی از طریق خالد العبد از حسن از جندب از پیامبرجروایت کرده است [۱۲۲۵].

و خالد العبد ضعیف است [۱۲۲۶]. حافظ می‎گوید: درست این است که جندب دیگری مراد است، چون ابن قانع و حسن بن سفیان از دو طریق از حسن از جندب الخیر روایت کرده‎اند که او نزد ساحری آمد و او را با شمشیر زد تا اینکه ساحر مُرد و گفت از پیامبرجشنیدم که می‎گفت: ... [۱۲۲۷].

و جندب الخیر جندب بن کعب است و گفته شده جندب بن زهیر است و گفته‎اند هر دو یکی هستند، چنان‎که ابن حبان گفته است [۱۲۲۸]. ابوعبدالله ازدی غامدی صحابی است. [۱۲۲۹]ابن السکن از بریده روایت می‎کند که پیامبرجفرمود: «بر جادوگر یک ضربه زده می‎شود ...» [۱۲۳۰].

(مجازات جادوگر این است که یک ضربه شمشیر زده شود) امام احمد، مالک و ابوحنیفه با استدلال از این حدیث گفته‎اند: جادوگر کشته شود. و این قول از عمر، عثمان، ابن عمر، حفصه، جندب ابن عبدالله، جندب بن کعب، قیس بن سعد و عمر بن عبدالعزیز روایت شده است. و شافعی می‎گوید: فقط با اقدام به جادو‌کردن کشته نمی‎شود مگر اینکه در جادویش کاری کند که به کفر بیانجامد.

و ابن منذر همین را می‎گوید و در روایتی از امام احمد نیز همین قول نقل شده است که قول اول، راجح است چون حدیث آن را تایید می‎کند. و به دلیل أثر سیدنا عمر که مؤلف آن را بیان کرد و مردم در دوران خلافت وی به آن عمل نمودند بدون آنکه کسی اعتراضی کند، پس بر این اجماع شده است.

می‎گوید: (و در صحیح بخاری از بجاله بن عبده روایت است که گفت: «عمر بن خطاب در فرمانی نوشت که هر مرد و زن جادوگری را بکشید، آنگاه ما سه جادوگر را کشتیم» [۱۲۳۱].

این روایت را همان طور که مؤلف می‎گوید بخاری ذکر کرده است، اما به کشتن جادوگران اشاره‎ای نکرده است.

عبارت حدیث از روایت بجاله بن عبده اینگونه است. من نویسنده‌ی جَزء بن معاویه عموی احنف بودم، نامه‌ی‌ عمر فاروق نزد ما آمد و این یک سال قبل از وفاتش بود، در نامه نوشته شده بود: «مجوسی‎های محرم را از یکدیگر جدا کنید» (یعنی وقتی مجوسی‎هایی به اسارت گرفتید و برده و کنیز قرار گرفتند در تقسیم آنان را از یکدیگر جدا کنید). و عمرساز مجوسی‎ها جزیه قبول نمی‎کرد تا اینکه عبدالرحمان بن عوف شهادت داد که رسول خداجاز مجوسیانِ هَجَر جزیه گرفته است.

از این رو نسبت دادن این روایت به بخاری توسط مؤلف، احتمال دارد که منظورش این بوده که اصل روایت از بخاری است نه عبارت آن، ترمذی و نسائی به صورت مختصر آن را روایت کرده‎اند. عبدالرزاق، احمد، ابوداود و بیهقی به صورت مفصل و طولانی آن را روایت کرده‎اند.

و قطیعی در جزء دوم «فواید» خود آن را با عبارتی اضافه روایت کرده و می‎گوید: ابوعلی بشر بن موسی اسدی از هوذه بن خلیفه از عوف از عمّار مولای بنی هاشم از بجاله بن عبده روایت می‎کند که گفت: عمر بن خطاب به ما نوشت که به مجوسی‎های منطقه‌ی خود بگویید که از ازدواج با مادران، دختران و خواهرانشان باز بیایند و با همدیگر غذا بخورند، تا آنان را در زمره‌ی اهل کتاب قرار دهیم و هر کاهن و جادوگری را بکشید [۱۲۳۲].

می‎گویم: و اسنادش حسن است.

(بجاله) بجاله بن عبده تمیمی عنبری از اهالی بصره و ثقه است.

گفته‌اش: (عمر بن خطابسبه ما نوشت که: هر زن و مرد جادوگری را بکشید ...)

این در کشتن زن و مرد جادوگر صریح است و جمهور علما که می‎گویند جادوگر باید کشته شود، یکی از دلایلشان همین است و ظاهراً بدون اینکه از جادوگر درخواست توبه شود کشته می‎شود و بنابر قول مشهور احمد همین طور است، امام مالک هم همین را می‎گوید چون صحابه از جادوگران درخواست توبه نکردند ، زیرا دانش جادو با توبه کردن از بین نمی‎رود.

در روایتی از امام احمد آمده که از جادوگر درخواست توبه می‎شود، اگر توبه کند توبه‎اش پذیرفته می‎شود و رها می‎گردد و شافعی همین را گفته است، چون گناهش از شرک بیشتر نیست و از مشرک درخواست توبه می‎شود و توبه‎اش پذیرفته می‎گردد، پس در مورد جادوگر هم همین طور است و اینکه او علم و دانش جادو را بلد است این امر مانع توبه‎اش نمی‎گردد، همان‎طور که اگر جادوگری از اهل کتاب مسلمان شود، اسلامش پذیرفته است، از این‎رو ایمان جادوگران فرعون و توبه‎ی شان درست بوده است. [۱۲۳۳]

می‎گویم: قول اول صحیح‎تر است، چون ظاهر عمل صحابه همین بوده است. پس اگر درخواست توبه واجب می‎بود صحابه این کار را می‎کردند یا آن را می‎گفتند.

اما قیاس جادوگر با مشرک درست نیست چون فساد جادوگر از مشرک بیشتر است، و همچنین قیاس آن با جادوگر اهل کتاب که مسلمان می‎شود، درست نیست، چون اسلام گناهان پیش از خود را از بین می‎برد و این اختلاف فقط در مورد اسقاط مجازات از او به سبب توبه است اما اگر صادقانه توبه کرده باشد بین او و خدایش، توبه‎اش پذیرفته می‎شود.

مؤلف می‎گوید: (و در روایت صحیح از حفصه آمده که ایشان فرمان داد کنیزی که متعلق به ایشان بود و ایشان را جادو کرده بود کشته شود؛ پس کشته شد). [۱۲۳۴]

این اثر را مالک در «الموطأ» از محمد بن عبدالرحمان بن سعد بن زرارة روایت می‎کند که به او خبر رسید که حفصه همسر پیامبرجکنیزش را که او را جادو کرده بود به قتل رسانید.

- و او این کنیز را مدبّر کرده بود یعنی بعد از مرگش آزادش کرده بود- و حفصه دستور داد و کنیز کشته شد. روایت عبدالرزاق.

حفصه ام المؤمنین دختر عمر بن خطابساست حفصه بعد از شهادت خنیس بن حذافه در سال سوم هجری به ازدواج پیامبرجدر آمد و در سال۴۵ هـ.ق در گذشت. [۱۲۳۵]

مؤلف می‎گوید: (و همچین از طریق صحیح از جندب روایت شده است). [۱۲۳۶]

قطعا جندب الخیر ازدی مراد است که جادوگر را کشت، وی جندب بن کعب بن عبدالله است.

ابوحاتم می‎گوید: جندب بن کعب قاتل ساحر و گفته می‎شود جندب بن زهیر [۱۲۳۷]او هر دو را یکی قرار داده است، اما ابن کلبی و غیره هر یکی را فردی جداگانه دانسته‎اند. ابن عبدالبر می‎گوید: زبیر می‎گوید که جندب بن زهیره قاتل ساحر بوده و درست این است که او کسی دیگر است. [۱۲۳۸]

مؤلف به این سخن اشاره می‎کند که او جادوگر را به قتل رسانید، چنان‎که بخاری در «تاریخ» خود از أبی عثمان نهدی روایت می‎کند که گفت: نزد ولید مردی بود که بازی می‎کرد، او انسانی را سر برید و سرش را از تنش جدا کرد ما تعجب کردیم، سپس او سر آن فرد را دوباره به تنش چسپاند، آنگاه جندب ازدی آمد و او را به قتل رساند. [۱۲۳۹]

این را بیهقی در «الدلائل» به صورت طولانی روایت کرده و در آن آمده است، آنگاه مردم گفتند: سبحان الله! مرده‎ها را زنده می‎کند! و او را مردی صالح از مهاجرین دید و به او نگاه کرد، او فردای آن روز شمشیرش را برداشت و جادوگر شروع به بازی و نمایش‎اش کرد، آنگاه آن مرد شمشیرش را کشید و گردنش را زد و گفت: اگر راست می‎گوید: خودش را زنده کند، ولید دستور داد آن مرد را زندانی کردند. و بیهقی داستان را کاملاً بیان کرده است [۱۲۴۰]که این روایت از طرُق زیادی روایت شده است.

مؤلف می‎گوید: (احمد می‎گوید: از سه نفر از اصحاب پیامبرجکشتن جادوگر ثابت است).

«احمد» امام احمد بن محمد بن حنبل است.یعنی امام احمد می‎گوید کشتن جادوگر از سه نفر از اصحاب پیامبرجثابت است، یا اینکه از سه تن از صحابه کشتن ساحر روایت شده که این کار را کرده‎اند (یا به آن فرمان داده‎اند) و آن سه نفر عبارتند از: عمر فاروق، ام‌المؤمنین حفصه و جندب. والله أعلم.

[۱۱۸۲] صحیح بخاری۴۸۵۱ از عبدالله بن عمر و صحیح مسلم۸۶۹ از عمار بن یاسر. [۱۱۸۳] نسائی در سنن ش۷/۱۱۲ و المعجم الأوسط طبرانی۱۴۶۹ و الکامل ابن عدی۴/۳۴۱ و ابن مردویه چنان که در الدر المنثور۸/۶۹۰ از عباد منقری از حسن از ابوهریره روایت شده است، ذهبی در المیزان ۳/۹۲ می‎گوید: این روایت صحیح نیست به خاطر ضعف عباد و منقطع بودن روایت، یعنی روایت بین حسن و ابوهریره منقطع است. [۱۱۸۴] صحیح بخاری۵۷۶۳ و صحیح مسلم۲۱۸۹. [۱۱۸۵] الکافی ۴/۱۶۵. [۱۱۸۶] ابن ابی حاتم در تفسیرش ۱/۱۹۵ با سندی که ابوجعفر عیسی رازی در آن است و او کسی است راستگو ولی کم حافظه. طستی در مسائل خود روایت کرده چنانکه در الإتقان فی علوم القرآن ۱/۳۵۷-۳۵۸ آمده و در اسنادش عیسی بن یزید بن داب اخباری وجود دارد که دروغگو و جعل کننده حدیث و شعر است. [۱۱۸۷] ابن جریر در تفسیرش۱/۴۶۴ و تفسیر ابن أبی حاتم۱۰۲۹. [۱۱۸۸] تفسیر عبدالرزاق۱/۵۴ و تفسیر ابن جریر۱/۴۶۵ و تفسیر ابن أبی حاتم۱/۱۹۵ که سند آن صحیح است. [۱۱۸۹] نگا: الکافی۴/۱۶۵، المغنی۱۲/۳۰۰ و المبدع۹/۱۸۸. [۱۱۹۰] مصنف عبدالرزاق۱۷۷۵۳ و المحلی ابن حزم۱۱/۳۹۶ و در اسناد آن ابراهیم بن محمد بن أبی یحیی اسلمی است که گروهی از ائمه او را تکذیب کرده‎اند و در کنز العمال ۶/۷۴۳ آمده که ابن عدی این روایت را از علی به طور موصول روایت کرده است. [۱۱۹۱] کشاف القناع۶/۱۸۷، شرح منتهی الإرادات ۳/۴۰۴ و اختلاف مذکور در الفروق قرافی۴/۱۵۲ و المغنی۱۲/۳۰۱ ملاحظه کنید. [۱۱۹۲] الأم ۱/۲۵۶ و تفسیر ابن کثیر۱/۱۴۸ و عمدة القاری عینی۱۴/۶۳. [۱۱۹۳] اسناد این حدیث را نیافتیم و اغلب آنچه رزین به تنهایی روایت می‎کند سست و بی پایه است. نگا: الفوائد المجموعة شوکانی ص۴۹. [۱۱۹۴] تفسیر ابن أبی حاتم۹۹۸ و در اسنادش ابوجعفر رازی قرار دارد که راستگوست اما حافظه‎اش خوب نیست. [۱۱۹۵] ابن ابی حاتم۱۰۱۰ و در اسنادش ابو جعفر رازی است که راستگوست اما حافظه خوبی ندارد. [۱۱۹۶] تفسیر ابن جریر۱/۴۶۲ و دیگران نیز روایت کرده‎اند و اسنادش صحیح است. [۱۱۹۷] بخاری ش۴/۱۶۷۳-البغا به صورت معلق در صحیحش روایت کرده و ابن جریر در تفسیرش۳/۱۹ به صورت موصول روایت کرده است، و ابن أبی حاتم در تفسیرش۵۴۵۲ نیز روایت کرده و اسنادش صحیح است. [۱۱۹۸] تفسیر ابن أبی حاتم چنان که در تغلیق التعلیق۴/۱۹۵ آمده است و اسنادش صحیح است. [۱۱۹۹]شرح حال وی در الإصابة فی تمییز اسماء الصحابة ۱/۴۳۴. [۱۲۰۰] صحیح بخاری۲۷۶۶ وصحیح مسلم۸۹ از ابوهریره. [۱۲۰۱] شرح طیبی بر المشکاة ۱/۱۸۷. [۱۲۰۲] سنن نسائی۸/۵۷-۵۸، صحیح ابن حبان۶۵۵۹، مستدرک حاکم۱/۳۹۵-۳۹۷، سنن کبری بیهقی۴/۸۹ و غیره روایت کرده‎اند و حدیث صحیح است. [۱۲۰۳] مسند بزاّر، شماره: ۱۰۹ کشف الأستار او در اسنادش خالد بن یوسف سمتی و عمر بن أبی سلمه قرار دارند که در ثقه قرار دادن آنان اختلاف شده است و در آنان ضعف اندکی است و حدیث با شواهد خود صحیح است. [۱۲۰۴] اینکه علی این حدیث را به پیامبر نسبت داده باشد در جایی ندیدم و سراغ ندارم، بلکه این قول خود علی است. [۱۲۰۵] تفسیر عبدالرزاق۱/۱۵۴ چنان که شیخ سلیمان می‎گوید: و در الجامع معمر۱۹۷۰۴ از کسی که از حسن شنیده روایت کرده و سندش ضعیف است و شواهدی دارد. [۱۲۰۶] مسند اسحاق ابن راهویه چنان که در المطالب۳۵۶۷ آمده است و بخاری الأدب المفرد، ش۸ و تفسیر ابن جریر۵/۳۹ و لالکائی در شرح اصول الأعتقاد۱۹۲۵ از ابن عمر به صورت موقوف روایت کرده و اسنادش صحیح است. و علی بن جعد در مسندش ۳۳۰۳ و بیهقی در السنن الکبری۳/۴۰۹ و خطیب در الکفایه ص۱۰۳ و ابن عبدالبر در التمهید۵/۶۹ و غیره روایت کرده‎اند که در آن ایوب بن ابن عتبه ضعیف است و در سند دچار اضطراب شده است گاهی آن را حدیث پیامبرجدانسته و گاهی آن را به صورت موقوف روایت کرده چنان‎که در ابن جریر۵/۳۹ آمده است. [۱۲۰۷]نگا: فتح الباری۱۲/۱۸۲. [۱۲۰۸] تفسیر ابن أبی حاتم۵۲۱۲- که عبارت از اوست- و العلل امام احمد۵۳۹۶ و مصنف ابن أبی شیبه۳۳۶۹۱ و دارقطنی در المؤتلف و المختلف ص۴۹۸ و غیره با اختصار از مالک بن جون از علی روایت می‎کند که گفت: گناهان کبیره عبارتند از: شرک ورزیدن به خدا، کشتن انسان، خوردن مال یتیم تهمت زدن به زنان پاکدامن، فرار از جنگ، و بادیه نشینی بعد از هجرت و جادو و نافرمانی پدر و مادر، خوردن ربا، جدایی از جماعت و شکستن پیمان. و اسنادش حسن است. [۱۲۰۹] تفسیر ابن جریر۵/۴۳ و در اسنادش جعفر بن زبیر است که متروک می‎باشد و ابن کثیر در تفسیرش۱/۴۸۶ می‎گوید: اسنادش ضعیف و حدیث حسن است و من آن را در معجم‌های طبرانی نیافتم و فقط آن را در المعجم الاوسط۳۲۳۷ به روایت ابی امامه از عبدالله بن انیس یافتم. [۱۲۱۰] تفسیر ابن جریر۵/۴۱ و اسنادش صحیح است. [۱۲۱۱] جامع معمر۱۹۷۰۲ و تفسیر عبدالرزاق۱/۱۵۵ و ابن جریر۵/۴۱ و شعب الایمان بیهقی۲۹۴ با سند صحیح روایت کرده است. [۱۲۱۲] تفسیر ابن جریر۵/۴۱ و اسنادش صحیح است. [۱۲۱۳] فتح الباری۱۲/۱۹۰. [۱۲۱۴] صحیح بخاری۴۷۶۱ و صحیح مسلم۸۶ از ابن مسعود. [۱۲۱۵] صحیح بخاری۳۱۶۶ از عبدالله بن عمرو. [۱۲۱۶] فیض القدیر۱/۱۵۳. [۱۲۱۷] فتح الباری۱۲/۱۸۱. [۱۲۱۸] سنن ترمذی۱۴۶۰، طبرانی در الکبیر۱۶۶۵، ابن عدی در الکامل۱/۲۸۴، ابن قانع در معجم الصحابه ۱/۱۴۴، دارقطنی در سنن۳/۱۱۴ و حاکم در المستدرک۴/۳۶۰ روایت کرده و می‎گوید: غریب و صحیح است و ذهبی با او موافق باشد و بیهقی در السنن الکبری۸/۱۳۶ و غیره روایت کرده‎اند و در اسنادش اسماعیل بن مسلم مکی قرار دارد که ضعیف است و خالد العبد با روایت این حدیث او را متابعت کرده است اما او متروک است و مشهور است به دزدیدن احادیث؛ خالد العبد در المعجم الکبیر الطبرانی۱۶۶۶ روایت کرد و در معرفة الصحابه از أبی نعیم ۱۴۹۲ خالد ابن عبید باهلی- که شرح حال او را نیافتیم- نیز روایت کرده و در اسنادش سعید الوراق است که ضعیف می‎باشد. و این حدیث را بخاری، ترمذی، بیهقی، ابن عبدالبر، ابن حزم و غیره ضعیف دانسته‎اند و ترمذی و غیره آن را موقوف (به جندب) دانسته‎اند. [۱۲۱۹] حافظ در التقریب ۱۱۰ ص در شرح حال او می‎گوید: او فقیهی ضعیف الحدیث و راوی حدیث بود. [۱۲۲۰] حافظ در التقریب ص۱۱۰ در شرح حال او می‎گوید: ثقه است. [۱۲۲۱] سنن ترمذی۴/۶۰. [۱۲۲۲] العلل الکبیر، ترمذی ص۲۳۷. [۱۲۲۳] کتاب الکبائر، ص۳۸ تحقیق محیی الدین نجیب و قاسم النوری. [۱۲۲۴] فیض القدیر مناوی۳/۳۷۷. [۱۲۲۵] حدیث در المعجم الکبیر الطبرانی۲/۱۶۱ روایت شده و آن را از دو طریق از حسن روایت کرده است، از طریق خالد العبد به ش ۱۶۶۶ و از طریق اسماعیل بن مسلم۱۶۶۵ روایت نموده است. [۱۲۲۶] نگا: لسان المیزان۲/۳۹۳. [۱۲۲۷] ابن قانع در معجم الصحابه۱/۱۴۴ از طریق اسماعیل بن مسلم از حسن از جندب با همین سند روایت کرده است. و از طریقی دیگر حسن بن سفیان و از طریق او ابونعیم در معرفة الصحابه۱۴۹۲ روایت کرده و در اسنادش سعید بن محمد الوراق است که ضعیف می‎باشد و شرح حال خالد بن عبید باهلی را نیافتم. [۱۲۲۸] آنچه در الثقات۳/۵۶ آمده این است که او جندب الخیر را جندب بن عبدالله البجلی قرار داده و ابوحاتم رازی در الجرح و التعدیل هر دو را یکی شمرده است۲/۵۱۱. [۱۲۲۹] الإصابة فی تمییز الصحابه۱/۵۱۱. [۱۲۳۰] ابونعیم در معرفة الصحابه۲۶۶۷ و ابن منده چنان که در الإصابة ۲/۶۴۶ آمده و ابن السکن روایت کرده چنان‎که در الإصابة ۱/۵۱۲ از بریده روایت شده است، و در اسنادش یحیی بن کثیر ابوالنضر بصری است که به اتفاق ضعیف است. و حدیث شواهدی از علی و روایت مرسل بجاله التیمی و أبی العلاء و کسانی دیگر از تابعین دارد، پس حدیث به اعتبار این طرق حسن است و قوی‎ترین آن مرسل بجاله است که تخریج آن خواهد آمد. [۱۲۳۱] حمیدی در الجمع بین الصحیحین۱/۱۷۸ مفصلاً روایت کرده و می‎گوید: بخاری آن را به اختصار روایت کرده و بخش مسند آن را ذکر کرده است، که صرف جدا کردن بین محارم مجوس است. و ابوبکر برقانی آن را به صورت طولانی روایت کرده و آن در روایت ابن عینیه معروف است. شافعی در مسند خود ص۳۸۳، امام احمد در مسند ۱/۱۹۰-۱۹۱، ابوداود در سنن۳۰۴۳، ابن الجارود در المنتقی ش۱۱۰۵ و بسیاری دیگر روایت کرده‎اند و اسنادش مطابق با شرط بخاری صحیح است. آنچه از همه‌ی روایات حدیث بجاله را بهتر فرا می‎گیرد حدیثی است که عبدالرزاق در مصنف خود۱۰/۱۸۱-۱۸۲ و ابن عبدالبر در الاستیعاب ۱/۲۵۹-۲۶۰ روایت کرده و سندش صحیح است و ابن جریج به صراحت می‎گوید: این حدیث را از عمروبن دینار شنیده است. عبدالرزاق ش۹۹۷۲. والله اعلم [۱۲۳۲] مصنف ابن أبی شیبه ش۳۲۶۵۴ و صالح بن امام احمد در مسائل خود از پدرش به شماره۸۳۷ روایت کرده و اسنادش صحیح است. [۱۲۳۳] کتاب الأم شافعی۱/۲۵۶-۲۵۸. [۱۲۳۴] موطأ مالک۲/۸۷۱ از محمد بن عبدالرحمان بن سعد، مصنف عبدالرزاق۱۸۷۴۷، مصنف ابن أبی شیبه۲۷۹۱۲، عبدالله بن احمد در مسائل پدرش۱۵۴۳، المعجم الکبیر طبرانی۲۳/۱۸۷، بیهقی السنن الکبری ۸/۱۳۶ و غیره از ابن عمر با سند صحیح روایت کرده‌اند. [۱۲۳۵] شرح حالش در: الإصابة فی تمییز اسماء الصحابة ۷/۵۸۱. [۱۲۳۶] بخاری در التاریخ الکبیر۲/۲۲۲، طبرانی در المعجم الکبیر ش۱۷۲۵، بیهقی در السنن الکبری۸/۱۳۶ و ابن عساکر در تاریخ دمشق۱۱/۳۱۱ روایت کرده‌اند که روایت صحیحی است. [۱۲۳۷] الجرح و التعدیل۲/۵۱۱. [۱۲۳۸] الإسیتعاب۱/۲۵۸. [۱۲۳۹] التاریخ الکبیر۲/۲۲۲ و اسنادش صحیح است. [۱۲۴۰] السنن الکبری بیهقی۸/۱۳۶ و اسنادش حسن است.