توضیح و شرح باب:
باب: آنچه در مورد کهانت و امثال آن آمده است
بدان کاهنانی که اخبار و امور را از شیاطینی که استراق سمع میکنند دریافت مینمایند تا به امروز وجود دارند، اما تعدادشان نسبت به ایام جاهلیت کمتر است، چون خداوند آسمان را با شهابها محافظت نموده و فقط جنهایی که در بالا قرار دارند خبر را استراق سمع میکنند و قبل از اینکه مورد اصابت شهاب واقع شوند آن را به پایین میرسانند.
اما آنچه بعضی از جنها به دوستان انسان خود خبر میدهند و اموری را به آگاهی او میرسانند که اغلب انسانها از آن بیخبراند، در میان افرادی که خود را ولی و صاحب کشف میدانند بسیار است و این افراد از کاهنان و برادران شیطان هستند نه از اولیای الهی.
وقتی مؤلف مطالبی را در مورد جادو بیان کرد آنچه در مورد کاهنان و امثالشان آمده را نیز ذکر کرد، چون کاهنان و غیب گویان به جادوگران شباهت دارند.
کهانت یعنی ادعای علم غیب مانند خبر دادن از آنچه در زمین اتفاق خواهد افتاد به همراه استناد کردن به سببش. و در اصل این است که جنها از سخنان ملائکه استراق سمع میکنند و آن را به گوش کاهن میرسانند.
کاهن کلمهایست که بر عرّاف اطلاق میشود و به کسی که با سنگریزه فال میگیرد و کسی که با ستارهها غیب گویی میکند گفته میشود. در المحکم میگوید: کاهن یعنی کسی که با غیب قضاوت میکند [۱۲۸۴].
خطابی میگوید: براساس آنچه از آزمایش و تجربه ثابت شده کاهنان گروهی هستند تیزهوش و افرادی شرور که دارای طبیعتی آتشین هستند و در کارهایشان به سوی جنها میشتابند و از جنها در مورد حوادث میپرسند و جنها به آنان سخنانی را میگویند [۱۲۸۵].
مؤلف میگوید: (مسلم در صحیح خود از بعضی از همسران پیامبرجروایت میکند که گفتند: پیامبرجفرمود: «هر کسی نزد فالگیر و غیبگویی بیاید و او را تصدیق کند نماز چهل روزش قبول نمیشود») [۱۲۸۶].
این حدیث چنانکه مؤلف میگوید در مسلم روایت شده و عبارت آن چنین است: محمد بن مثنی عنزی از یحیی بن سعید از عبیدالله از نافع از صفیه [۱۲۸۷]، از یکی از همسران پیامبرجو او از پیامبرجروایت میکند که فرمود: «هر کسی نزد غیب گو و فال گیری بیاید نماز چهل روزش قبول نمیشود». اینگونه روایت شده بدون عبارت «فصدَّقَه»«او را تصدیق کند».
گفتهاش: (از یکی از همسران پیامبرج...) او حفصه است، بر حسب آنچه ابومسعود دمشقی گفته است. چون حدیث را در مسند خود ذکر نموده [۱۲۸۸]و همچنین بعضی از راویان حدیث این همسر پیامبرجرا نام بردهاند [۱۲۸۹].
گفتهاش: (هر کسی نزد غیب گو و فال گیری بیاید و او را در مورد چیزی بپرسد)، عرّاف نوعی از انواع کاهنان است که در مورد آن توضیح داده خواهد شد. ظاهر حدیث این را میگوید که اگر کسی بیاید و کاهن را بپرسد خواه آن را تصدیق کند یا در خبرش شک کند فرقی نمیکند و وعید شامل او میگردد، چون مراجعه به کاهنان امری است که از آن نهی شده است، چنانکه در حدیث معاویه بن حکم سلمی آمده است که میگوید: گفتم: ای رسول خداجاز ما افرادی هستند که به کاهنان مراجعه میکنند، گفت: «نزد آنان نرو» [۱۲۹۰]. [روایت از مسلم]. چون افرادی که پیش فال گیر و کاهن میروند اگر در خبر کاهن و فال گیر شک کنند، در این شک کردهاند که او علم غیب نمیداند و این موجب وعید است بلکه باید به طور قطع یقین داشته و معتقد باشند که هیچ کس جز الله غیب نمیداند.
گفتهاش: (نماز چهل روز او قبول نمیشود) وقتی کسی که فال گیر و غیبگو را میپرسد اینگونه است پس خود فال گیر و غیبگو چگونه خواهد بود؟!
نووی و دیگران گفتهاند: «اینکه نماز چهل روزش قبول نمیشود یعنی اینکه به او ثواب و پاداش آن نماز نمیرسد، گر چه فرض از گردنش ساقط میشود و نیازی به اعادهی نماز نیست، مانند کسی که روی زمین غصب شدهای نماز میخواند که نماز از گردنش ساقط میشود اما پاداشی ندارد، جمهور اصحاب ما این را گفتهاند و میگویند: هرگاه کسی نماز فرض را به صورت کامل بخواند دو نتیجه به دنبال دارد یکی سقوط فرض از ذمه و دوم به دستآوردن ثواب و پاداش پس اگر نماز را در زمینی غصب شده بخواند فرض از ذمهاش ساقط میشود اما ثواب به او نمیرسد و حدیث مذکور نیز باید همین گونه تفسیر شود، چون علما بر این اتفاق دارند که اگر کسی به فالگیر و کاهنی مراجعه کرد لازم نیست که نماز چهل روز را اعاده کند، پس باید حدیث را تأویل کرد» [۱۲۹۱]. این بود سخن نووی. اما درست این است که عدم اعاده مستلزم جایز بودن نمیشود اما در مورد نماز در زمین غصب شده اختلاف است و قول مشهور مذهب امام احمد این است که ادا نمیشود و باید آن را اعاده کند.
در حدیث از مراجعه به کاهن، فالگیر و امثال آن نهی شده است. قرطبی میگوید: «کسانی که قدرت دارند باید به شدت از انجام این امور جلوگیری کنند و مانع از آمدن و مراجعه مردم به این افراد شوند و به مردم تذکر دهند که نباید فریب اینها را بخورند که این افراد در بعضی موارد راست میگویند و همچنین نباید فریب این را بخورند که افراد زیادی که به علم و دانش منسوباند به این کاهنان مراجعه میکنند چون این افراد در علم و دانش راسخ نیستند، بلکه نسبت به ممنوعیتی که در آمدن و مراجعه به کاهنان وجود دارد ناآگاه و بی خبرند» [۱۲۹۲].
مؤلف میگوید: (و از ابوهریره روایت است که پیامبرجفرمود: «هر کسی نزد کاهن و غیبگویی آمد و او را در آنچه میگوید تصدیق کرد، به آنچه بر محمدجنازل شده کفر ورزیده است». [روایت از ابوداود] [۱۲۹۳].
این حدیث را ابوداود روایت کرده با این عبارت که : موسی بن اسماعیل از حمّاد و مسدّد از یحیی از حماد بن سلمه از حکیم اثرم از ابی تمیمه از ابوهریره روایت میکند که پیامبرجفرمود: «هر کسی نزد کاهنی بیاید» موسی در روایت خود میگوید:
«او را به آنچه میگوید تصدیق کند یا با زنی آمیزش کند...» و مسدّد میگوید: «یا در حالت قاعدگی با زنش آمیزش کند یا با زنی بیامیزد».
مسدّد میگوید: «و هر کسی از راه پُشت با زنش آمیزش کند از آنچه بر محمدجنازل شده بیزاری جسته است». ترمذی، نسائی و ابن ماجه به همین صورت روایت کردهاند.
ترمذی میگوید: فقط این را از روایت اثرم میشناسیم و محمد این حدیث را از جهت اسنادش ضعیف شمرده است [۱۲۹۴].
بغوی میگوید: سندش ضعیف است [۱۲۹۵]و ذهبی میگوید: اسنادش درست نیست [۱۲۹۶].
میگویم: ابوالفتح یعمری [۱۲۹۷]در بیان ضعف این حدیث زیاده روی کرده است و ادعا کرده که متن حدیث منکر است اما او در این زمینه اشتباه میکند چون حدیث آمدن و مراجعه به کاهن شواهد صحیحی دارد، از جمله آنچه مؤلف بعد از این حدیث ذکر کرده است و همچنین حدیث نهی از آمیزش با همسر از راه عقب شواهدی دارد. از آن جمله حدیثی است که عبد بن حمید با اسناد صحیح از طاووس روایت میکند که مردی ابن عباس را در مورد آمیزش با زن از راه عقب پرسید ابن عباس گفت: در مورد کفر از من سؤال میکنی؟! [۱۲۹۸]
و از آن جمله حدیثی است که ترمذی، نسائی و ابن حبان در صحیح خود روایت کردهاند و ابن حزم آن را صحیح دانسته که در آن ابن عباس از پیامبرجروایت میکند که فرمود: «خداوند به مردی که با زن یا مردی لواط کند نگاه نمیکند» [۱۲۹۹]. و احادیث در این مورد زیادند. در نهایت آنچه از متن حدیث مورد قبول واقع نمیشود بیان آمیزش با زن حائضه است. والله اعلم.
مؤلف میگوید: سنن اربعه و حاکم روایت کردهاند که هر کسی که به کاهن و غیبگویی مراجعه کند و او را در آنچه میگوید تصدیق نماید به آنچه بر محمدجنازل شده کفر ورزیده است.
مؤلف اسم راوی را ذکر نکرده و جای آن را خالی گذاشته است و حال آنکه امام احمد، بیهقی و حاکم این حدیث را از ابوهریره و او از پیامبرجروایت کرده است [۱۳۰۰].
عبارت احمد اینگونه است: یحیی بن سعید از عوف از خلاس از ابوهریره و حسن از پیامبرجروایت میکنند. و این اسناد صحیح و مطابق با شرط بخاری است چون بخاری از عوف از خلاس از ابوهریره این حدیث را روایت کرده که موسی مردی با حیا بود [۱۳۰۱].
عراقی در امالی خود میگوید: «حدیث صحیح است». و ذهبی میگوید: اسنادش قوی است [۱۳۰۲].
بنابراین نسبت دادن این حدیث توسط مؤلف به سنن أربعه درست نیست و هیچ یک از سنن أربعه آن را روایت نکرده است. فکر میکنم مؤلف در این نسبت دادن از حافظ بن حجر پیروی کرده است، چون حافظ ابن حجر در فتح الباری [۱۳۰۳]این حدیث را به اصحاب سنن و حاکم نسبت داده است و اینگونه به خطا رفته است و شاید مرادش حدیث قبلی بوده است.
گفتهاش: «هر کسی نزد کاهنی بیاید ...» بعضی گفتهاند این حدیث با حدیثی که در آن آمده: هر کسی نزد کاهن و غیبگویی بیاید و او را از چیزی بپرسد نماز چهل شب او پذیرفته نمیشود». تعارض و تضادی ندارد چون منظور در این حدیث این است که اگر او در حالی که معتقد باشد که کاهن راست میگوید و غیب میداند از او بپرسد کافر میشود و اگر معتقد باشد که جن آنچه از ملائکه شنیده به کاهن القا کرده است و یا معتقد باشد که به او الهام میشود و بر این اساس او را تصدیق نماید کافر نمیشود [۱۳۰۴]اما این جای تأمل دارد.
ظاهر حدیث این را میرساند که اگر فرد معتقد باشد که کاهن راست میگوید کافر میشود، چون در این صورت او معتقد است که کاهن غیب را میداند، خواه این غیب از سوی شیطان باشد یا به او الهام شده باشد به خصوص که در زمان پیامبرجاغلب کاهنان آنچه میگفتند آن را از شیاطین فرا میگرفتند. طبرانی در حدیثی که از وائله و او از پیامبرجروایت میکند که فرمود: «هر کسی نزد کاهنی آمد و او را در مورد چیزی پرسید تا چهل شب توبهاش قبول نمیشود و اگر کاهن را در آنچه میگوید تصدیق کند کفر ورزیده است» [۱۳۰۵]. منذری میگوید این حدیث ضعیف است [۱۳۰۶].
این هنگامی ثابت میشود که نص در مورد آن باشد پس احادیثی که قبلاً گذشت این حدیث را تأیید میکند، چون حدیثی که در آن وعید پذیرفته نشدن نماز تا چهل روز آمده در آن به تصدیق کاهن اشارهای نشده است و احادیثی که در آن کفر اطلاق شده مقّید و مشروط به تصدیق کاهن هستند.
گفتهاش: (به آنچه بر محمد جنازل شده کفر ورزیده است) طیبی میگوید: مراد از آنچه بر محمدجنازل شده قرآن و سنت است، یعنی هر کسی مرتکب این کار شد از دین محمد جو آنچه بر او نازل شده دور گشته است [۱۳۰۷]. و آیا کفر در اینجا کفری پایینتر از کفر بزرگ است یا باید توقف کرد پس نباید گفت: که فرد با این کار از دایرهی اسلام خارج میشود؟ در این مورد دو روایت از امام احمد ذکر کردهاند و گفتهاند این برای تشدید و تأکید است یعنی فرد با این کارش به کفر نزدیک شده است یا اینکه مقصود از کفر یعنی ناسپاسی نعمت و این دو قول باطلند.
مؤلف میگوید: ( ابویعلی با اسناد جید از ابن مسعود مانند آن را به صورت موقوف روایت کرده است).
اسم ابویعلی احمد بن علی بن المثنی الموصلی است وی امام و صاحب تألیفاتی مانند «المسند» و غیره است و او از یحیی بن معین، ابی خثیمه، ابوبکر بن ابی شیبه و جمع زیادی روایت کرده است و او از ائمهی حفاظ حدیث بود و در سال ۳۰۷ هـ.ق در گذشت. [۱۳۰۸]
و این روایت را بزّار نیز روایت کرده و اسنادش مطابق با شرط مسلم است که عبارت آن اینگونه است: «هر کس نزد کاهن یا جادوگری بیاید و او را در آنچه میگوید تصدیق نماید به آنچه بر محمد نازل شده کفر ورزیده است» [۱۳۰۹]. و این دلیلی است بر اینکه کاهن، جادوگر و کسی که آنها را تصدیق میکند کافر هستند، چون کاهن و جادوگر ادعای علم غیب مینمایند که کفر است و تصدیق کنندهی آنها به این معتقد و راضی است که این هم کفر است.
عمران بن حصین از پیامبرجروایت میکند که فرمود: «هر کسی فال گیری کند یا برایش فال گرفته شود و هر کسی کهانت کند یا برای او کهانت شود و یا جادو کند و یا برایش جادو شود از ما نیست. و هر کسی نزد کاهنی بیاید و او را به آنچه میگوید تصدیق کند به محمدجو آنچه بر او نازل شده کفر ورزیده است». روایت بزار با اسناد جید [۱۳۱۰]و طبرانی با اسناد حسن از ابن عباس روایت کرده اما در آن نیامده که هر کسی نزد کاهنی بیاید [۱۳۱۱].
این حدیث را طبرانی در «الأوسط» همان طور که مؤلف میگوید روایت کرده است، منذری میگوید: اسناد طبرانی حسن است و اسناد بزّار جید است [۱۳۱۲].
گفتهاش: (از ما نیست) یعنی کسی که از گروه ما باشد و از شریعت و آئین ما پیروی کند این کار را نمیکند.
گفتهاش: (کسی که فال بگیرد یا امر کند که برایش فال گرفته شود و کهانت کند یا برای او کهانت شود یا جادو کند یا برای او جادو شود).
(بزار روایت کرده است) وی احمد بن عمرو بن عبد الخالق ابوبکر البزار بصری صاحب «المسند الکبیر» است که مؤلف، روایت را به وی نسبت داده است. او از ابن بشار، ابن مثنی و جمع زیادی روایت کرده است.
دارقطنی میگوید: ثقه است اما بعضی اوقات اشتباه میکند و به حفظ خود اعتماد مینماید، وی در سال۲۹۲ هـ.ق در گذشت. [۱۳۱۳]
مؤلف میگوید: (بغوی میگوید: عرّاف: کسی است که با استدلال از یک سری مقدمات ادعا میکند که چیزی به سرقت رفته و محل چیزی که گم شده را پیدا میکند. و گفته شده عرّاف یعنی کاهن و کاهن کسی است که از غیبیات آینده خبر میدهد و گفته شده کاهن کسی است که رازهای دل را میگوید [۱۳۱۴].
و ابوالعباس ابن تیمیه میگوید: عرّاف به کاهن، نجومی، رمّال و امثالشان، کسانی که با این روشها در مورد امور سخن میگویند اطلاق میشود [۱۳۱۵].
بَغَوی اسمش حسین بن مسعود بن فرّاء معروف به «محیی السنّه» شافعی است، وی تألیفاتی دارد و عالم خراسان بود. ایشان ثقه، فقیه و زاهد بود در سال ۵۱۶ هـ.ق درگذشت [۱۳۱۶].
گفتهاش: (عرّاف کسی است که ادعا میکند امور را میداند ...) این تفسیرِ خوب و زیبایی است که اقتضا میکند عراف کسی است که از آنچه اتفاق افتاده مانند اشیاء به سرقت رفته و گمشده خبر میدهد و بهتر از مطلبی است که شیخ الاسلام در تفسیر عراف گفته است که عرّاف یعنی کاهن، نجوم گر، رمّال و امثالشان [۱۳۱۷]مانند کسی که ادعای علم غیب یا ادعای کشف میکند. همچنین میگوید: منجم در اسم عرّاف داخل است و بعضی گفتهاند در معنای آن داخل است.
همچنین میگوید: منجم از دیدگاه خطابی و دیگر علما در مسمای کاهن داخل است و این را از عرب نقل کرده است و نزد بعضی دیگر منجّم از جنس کاهن است و بدتر از کاهن میباشد، پس از جهت معنی منجم به کاهن ملحق میشود [۱۳۱۸]. امام احمد میگوید: عرّاف نوعی از سحر است و ساحر از عراف پلیدتر میباشد [۱۳۱۹].
ابوالسعادات میگوید: «عرّاف منجّم و حازر کسی که ادعای علم غیب میکند و حال آنکه علم غیب فقط مخصوص خداوند است [۱۳۲۰]. و ابن قیم میگوید: هر کسی معروف باشد که خوب پرندهها را برای فالگیری به حرکت در میآورد او را عائف و عرّاف مینامند [۱۳۲۱].
مقصود از این شناخت کسانی هستند که ادعای علم غیب میکنند، چنین کسی یا کاهن است یا در معنای آن داخل است و از آن شمرده میشود، چون کسی که از علم غیب خبر میدهد گاهی به وسیلهی کشف خبر او درست میشود و گاهی هم به وسیلهی شیطان سخنش درست در میآید و یا به وسیلهی فالگیری پرنده، خط کشیدن، فال گرفتن با ستارهها، کهانت، سحر و امثال آن از علوم جاهلیت ممکن است خبرش درست باشد.
مقصود از جاهلیت همهی کسانی است که از پیامبران پیروی نمیکنند مانند فلاسفه، کاهنان، منجّمین و جاهلیت عربهایی که قبل از مبعث پیامبرجبودند، چون علوم اینها از علوم پیامبران نیست.
کسانی که این کارها را میکنند کاهن و عرّاف نامیده میشوند، پس هر کسی نزد آنها بیاید و آنان را تصدیق نماید وعید او را شامل میشود. و اقوامی این علوم را از آنها به ارث بردهاند و ادعای علم غیبی کردهاند که فقط در علم خداوند است و ادعا میکنند که از اولیا خدا هستند که این کرامت آنهاست و تردیدی نیست که هر کسی ادعای ولایت کند و برای اثبات ولایت خود از این استدلال نماید که از امور غیبی خبر میدهد، از اولیای شیطان است نه از اولیای رحمان، چون کرامت امری است که خداوند آن را بر دست بندهی مؤمن و پرهیزکارش اجرا میکند و سبب آن یا دعا است یا اعمال صالح است و ولی در اجرای کرامت از خودش کاری نمیتواند بکند و برای انجام آن توانایی و قدرتی ندارد، بر خلاف کسی که ادعا میکند که ولی خداست و به مردم میگوید: بدانید که من امور غیبی را میدانم. چون آگاهی یافتن از امور غیبی اغلب بهوسیلهی اسباب حرام و دروغین انجام میشود که بیان کردیم، از این رو پیامبرجدر توصیف کاهنان میگوید: «پس همراه آن (یک راست)، صدتا دروغ میگویند». پس پیامبرجبیان کرده که آنان یک راست و صد تا دروغ میگویند [۱۳۲۲]. و همینگونه هستند کسانی که راه کاهنان را در پیش گرفتهاند و ادعای ولایت و آگاهی از راز دل مردم را مینمایند، با اینکه خود همین ادعا دلیلی بر دروغگو بودنشان است، چون ادّعای ولایت، تزکیه و تأیید خود است که خداوند از آن نهی کرده و میفرماید: ﴿فَلَا تُزَكُّوٓاْ أَنفُسَكُمۡ﴾[النجم: ۳۲]. «پس خودستایی نکنید.»(النجم: ۳۲) و اولیا اینگونه نیستند بلکه اولیا همواره از خود عیب میگیرند و از پروردگارشان میترسند. پس چگونه اولیا میآیند و به مردم میگویند: بدانید که ما اولیا هستیم و غیب میدانیم. که این ادعا برای به دست آوردن دل مردم و جمع آوری دنیا با این امور است، شما صحابه و تابعین را که سرور اولیا بودند، نگاه کنید آیا چنین ادعاهایی میکردهاند؟ نه سوگند به خدا، بلکه افرادی از آنان چون ابوبکر صدّیق وقتی قرآن میخواندند از بس که گریه میکردند خودشان را نمیتوانستند کنترل نمایند. [۱۳۲۳]و صدای گریهی عمر فاروق از آخر صفهای نماز شنیده میشد [۱۳۲۴].
و گاهی در شب آیهای را میخواند و به سبب آن چند شب مریض میشد و مردم به عیادتش میآمدند [۱۳۲۵]و تمیمداری در رختخوابش غلط میزد نمیتوانست بخوابد مگر مدت کوتاهی، تمام پریشانی او از ترس دوزخ بود، سپس بلند میشد و به نماز میایستاد. و کافی است که شما صفاتی که خداوند برای اولیا ذکر نموده را در سورهی الرعد، مومنون، فرقان، الذاریات و الطور ملاحظه کنید پس کسانی که به این صفات متصف باشند اولیای برگزیده هستند نه کسانی که مدّعی ولایتاند و دروغ میگویند و در بزرگی، عظمت و علم غیب که به خداوند اختصاص دارد به کشمکش با خداوند پرداختهاند و حال آنکه مجرّد ادعای علم غیب کفر است، پس چگونه مدعی چنین امری میتواند ولی خدا باشد؟ به راستی که این دروغ پردازان علم خویش را از مشرکین به ارث بردهاند و افراد بیبصیرت و ساده لوح را فریفتهاند. از خداوند سلامت و عافیت در دنیا و آخرت را مسألت میکنیم.
اگر گفته شود: چگونه علم خط کشیدن از کهانت است؟ و حال آنکه امام احمد و امام مسلم از معاویه بن حکم روایت کردهاند که او به پیامبرجگفت: و از میان ما افرادی بودند که خط میکشیدند، پیامبرجفرمود: «پیامبری از پیامبران بود که خط میکشید پس هر کسی خط او با خط آن پیامبر موافق باشد درست است» [۱۳۲۶].
میگویم: نووی میگوید: یعنی هر کسی خط کشی او با خط آن پیامبرجموافق باشد برایش جایز است، اما ما از کجا میتوانیم یقین کنیم که این خط کشیدن با خط آن پیامبر موافق است، پس این کارها جایز نیست منظور اینکه این کار جایز نیست مگر اینکه کسی یقین داشته باشد که کار او با کار آن پیامبرجموافق است و این یقین قطعی برای ما میسّر نیست [۱۳۲۷].
و بعضی دیگر گفتهاند: مراد نهی از این کار است، چون خط کشیدن آن پیامبر معجزه و نشانهی نبوّت او بود و نبوّت او تمام شده است و پیامبرجنگفت که آن خط کشیدن حرام است تا این توهّم ایجاد نشود که خط کشیدن آن پیامبر حرام بوده است [۱۳۲۸]. میگویم: و احتمال دارد که معنی این باشد که علت درست در آمدن خط کشیدن صاحب خط این است که موافق با خط کشیدن آن پیامبر در میآید، پس هر کسی خط کشیدن او با خط کشیدن آن پیامبر موافق باشد، درست میگوید. اما از آن جا که به ندرت با خط کشیدن آن پیامبر موافق میشود و راهی برای ما نیست که یقین کنیم که خط کشیدن فرد با خط کشیدن آن پیامبر موافق است، از این رو کسانی که این کار را میکنند کارشان نوعی کهانت و غیبگویی است.
وقتی این را دانستید، پس بدانید که مذهب امام احمد این است که از کاهن و عرّاف طلب توبه شود، اگر توبه کردند که خوب و گر نه کشته شوند. بسیاری از اصحاب احمد این را گفتهاند اما آنکه بر فردی که دچار صرع شده دعا میخواند و میگوید که جنها را گرد میآورد و جنها از او پیروی میکنند و کسی که جادو را باطل میکند. در الکافی آمده که: «اصحاب ما چنین کسانی را از زمرهی جادوگران شمردهاند، که حکم جادوگران را بیان کردیم. و وقتی امام احمد را در مورد کسی که سحر را باز میکند و جادو را باطل مینماید پرسیدند، توقف کرد و گفت: بعضی اجازه دادند. گفته شد: چنین کسی در دیگی آب میگذارد و آب در آن ناپدید میشود، آنگاه امام احمد دستهایش را به یکدیگر زد و گفت: نمیدانم این چیست؟! گفته شد: آیا به نظر شما به چنین کسی برای باز کردن سحر و باطل کردن جادو مراجعه شود؟ گفت: نمیدانم این چیست؟! [۱۳۲۹]و این دلالت مینماید که کسی که جادو را باطل میکند کافر شمرده نمیشود و کشته نمیشود» [۱۳۳۰].
میگویم: اگر این کار جز با شرک ورزیدن و تقرّب به جنها انجام نمیشود، انجام دهندهی آن کافر است و کشته میشود و تصریح امام احمد بر این دلالت نمیکند که او کافر نمیشود، چون او در مورد چیز حرامی که حرمت آن آشکار است همین طور میگوید.
گفتهاش: (و ابن عباس در مورد گروهی که «اباجاد»(ابجد) مینویسند و در ستارهها نگاه میکنند گفت: نمیبینم کسی که این کار را میکند نزد خداوند بهرهای داشته باشد). [۱۳۳۱]
مؤلف این روایت را به ابن عباس نسبت داده است و منبع آن را ذکر نکرده و حال اینکه این روایت را طبرانی از ابن عباس از پیامبرجروایت کرده که اسنادش ضعیف است. و عبارت آن اینطور است بسیاری از کسانی که حروف ابجد را تعلیم میدهند و علم ستارهها (را به قصد تفأل) فرا میگیرند نزد خداوند روز قیامت بهرهای ندارند [۱۳۳۲].
و همچنین حمید بن زنجویه از ابن عباس روایت میکند که: «چه بسا کسانی که در ستارهها به قصد تفأل مینگرند و حروف ابجد را فرا میگیرند نزد خداوند بهرهای ندارند».
گفتهاش: (ما أَری) و فتح همزه که یعنی نمیدانم که در نزد خداوند بهره و نصیبی داشته باشند. و یا درست است با ضم همزه (ما أُری) که یعنی گمان نکنم که چنین شخصی نزد خداوند بهره و نصیبی داشته باشد زیرا بدون اندیشه خود را به خطر و نادانی زدهاست و ادعای علم غیب نموده که مختص خداوند متعال است.
نوشتن ابجد و فراگیری آن توسط کسی که ادعا میکند بهوسیلهی آن علم غیب را میداند، همان چیزی است که علم حروف نامیده میشود و بعضی از اهل بدعت در مورد آن کتابی تألیف کرده است اما یاد گرفتن برای تهجّی و حساب جُمّل اشکالی ندارد.
گفتهاش: و در ستارهها مینگرند یعنی علم تأثیر ستارهها، نه علم حرکت و سیر ستارهها، چنانکه در فصل تنجیم ذکر خواهد شد، که در آن میآید که نباید فریب علوم و معارف اهل باطل را خورد. چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ٨٣﴾[غافر: ۸۳]. «هنگامی که پیامبرانشان نشانههای آشکاری برایشان آوردند، به دانشی که نزد خویش داشتند، شادمان (و فریفته) گشتند و آنچه آن را به ریشخند میگرفتند، دامنگیرشان شد».
[۱۲۸۴] المحکم۴/۱۴۳. [۱۲۸۵] حافظ ابن حجر در فتح الباری۱۰/۲۲۹ در شرح حدیث۵۷۵۸ این را نقل کرده است. [۱۲۸۶] مسلم۲۲۳۰ اما کلمهی «فصّدقه» در روایت مسلم نیامده و این کلمه در مسند احمد۴/۶۸ و۵/۳۸۰ با سند صحیح آمده است. [۱۲۸۷] صفیه بنت ابی عبید بن مسعود الثقفیه همسر ابن عمر و گفتهاند زمان پیامبرجرا درک کرده و دارقطنی این را رد کرده است. و عجلی می گوید: ثقه است تقریب التهذیب ص۷۴۹. [۱۲۸۸] الجمع بین الصحیحین حمیدی۴/۳۱۹ و تحفة الأشراف۱۱/۲۹۲. [۱۲۸۹] فتح الباری۱۰/۱۲۷. [۱۲۹۰] روایت مسلم۵۳۷ از معاویة بن حکم سلمی. [۱۲۹۱] شرح نووی بر مسلم۱۴/۲۲۷. [۱۲۹۲] المفهم ۵/۶۳۳ و نگا: فتح الباری۱۰/۲۳۱. [۱۲۹۳] مسند احمد۲/۴۰۸- ۴۷۶، مسند اسحاق ابن راهویه۴۸۲، بخاری در التاریخ الکبیر۳/۱۶، سنن دارمی۱/۲۷۵، ابوداود۳۹۰۴، سنن ترمذی۱۳۵، سنن کبری نسائی۹۰۱۶، ۹۰۱۷، سنن ابن ماجه ۶۳۹، سنن دارمی۱/۲۰۹، المنتقی ابن جارود ش ۱۰۷و غیره از طریق حکیم الأثرم از ابی تمیمه الهجیمی از ابوهریره با همین سند روایت کردهاند. و سندش بین ابی تمیمه و ابوهریره منقطع است و خلاس از ابوهریره با همین سند در متابعت از او، این را روایت کرده است، اما این هم منقطع است و بخاری، بغوی و بزار این حدیث را با این سند ضعیف شمردهاند، اما متن آن به صورت جداگانه در بعضی روایات آمده است که صحیح می باشد و آنچه مربوط به آمدن نزد کاهنان میباشد را بزار در مسندش(۳۰۴۵ – کشف) از جابر روایت کرده و اسنادش صحیح است و حافظ در فتح الباری ۱۰/۲۱۷ اسناد آن را جید گفته است. [۱۲۹۴] سنن ترمذی۱/۲۴۳ و محمد امام بخاری است. [۱۲۹۵] فیض القدیر۶/۲۴. [۱۲۹۶] کتاب الکبائر ص۱۸۴. [۱۲۹۷] او عالم مغرب علامه فقیه و محدث شافعی ابوبکر بن احمد بن عبدالله بن محمد بن یحیی بن سید الناس یعمری اندلسی اشبیلی معروف به ابن سید الناس است. نگا: تذکرة الحفاظ ۴/۱۴۵۰. و کلامش در کتاب «النفح الشذی شرح سنن الترمذی» آمده است. [۱۲۹۸] جامع معمر۱۱/۴۴۲، السنن الکبری نسائی۹۰۰۴ و اسنادش صحیح است و ابن کثیر در تفسیرش۱/۲۶۲ آن را صحیح قرار داده است. [۱۲۹۹] مصنف ابن ابی شیبه۳/۵۲۹، سنن ترمذی۱۱۶۵، سنن الکبری نسائی۹۰۰۱، المنتقی ابن جارود ش ۷۲۹، مسند ابویعلی۲۳۷۸، الکامل ابن عدی۳/۲۸۲، صحیح ابن حبان۴۴۱۸، سهمی در تاریخ جرجان۳۲۷، ابن حزم در المحلَّی۱۰/۶۹ که اسنادش حسن است و ابن حزم آن را صحیح قرار داده است و ترمذی میگوید حسن غریب است و گاهی آن را به سبب موقوف بودن معلول میداند و اگر چنین باشد حکم حدیث مرفوع را دارد. [۱۳۰۰] مسند احمد۲/۴۲۹، مستدرک حاکم۱/۸، السنن الکبری بیهقی۸/۱۳۵ از طریق خلاس از ابوهریره روایت کردهاند و حاکم آن را مطابق با شرط بخاری و مسلم صحیح شمرده است و ذهبی با او موافق است و شیخ سلیمان آن را صحیح مطابق با شرط بخاری دانسته است و امام احمد تصریح کرده که خلاس از ابوهریره حدیث نشنیده است، اما حدیث با شواهد صحیح است. [۱۳۰۱] بخاری۳۲۲۳، ۴۵۲۱، (البغا) و حدیثی دیگری با ش۶۲۹۲-البغا در این مواضع روایت بخاری مقرون است با محمد بن سیرین. و امام احمد درباره خلاس میگوید: او از ابوهریره هیچ چیز نشنیده است و نیز دارالقطنی میگوید: خلاس از ابوهریره روایت کرده است. [۱۳۰۲] مناوی در فیض القدیر۶/۲۳ کلام عراقی و ذهبی را نقل کرده است و ذهبی در کتاب الکبائر ص۱۱۹ میگوید: «اسنادش صحیح است.» [۱۳۰۳] فتح الباری۱۰/۲۲۷ شرح حدیث۵۷۵۸. [۱۳۰۴] گوینده این سخن مناوی است و در فیض القدیر۶/۲۳ گفته است. [۱۳۰۵] المعجم الکبیر ش۲۲/۶۹ طبرانی، هیثمی در المجمع۵/۱۱۸ میگوید: در آن سلیمان بن احمد واسطی قرار دارد که متروک است. و بسیاری از ائمه او را تکذیب کردهاند و در آن یحیی بن حجاج و عیسی بن سنان قرار دارد که ضعیف هستند. [۱۳۰۶] الترغیب و الترهیب۴/۳۵. [۱۳۰۷] شرح طیبی بر مشکاة ۲/۱۳۹. [۱۳۰۸] شرح حال وی را در سیر أعلام النبلاء ۱۴/۱۷۴ ملاحظه کنید. [۱۳۰۹] المعجم الکبیر طبرانی۱۰۰۵، مسند بزار۱۹۳۱، مسند ابویعلی۵۴۰۸، احکام القرآن جصاص۱/۶۱، السنن الکبری بیهقی۸/۱۳۶ و غیره از طریق ابن مسعود به صورت موقوف روایت کردهاند که روایت صحیحی است. و حافظ ابن حجر در فتح الباری ۱۰/۲۱۷ میگوید: سند ابویعلی جید است. [۱۳۱۰] مسند بزار۳۵۷۸، الکبیر طبرانی۱۸/۱۶۲ و غیره اسنادشان حسن هستند و منذری در الترغیب و الترهیب۴/۳۳ میگوید: اسنادش جید است و بسیاری آن را حسن دانستهاند. [۱۳۱۱] الأوسط طبرانی۴۲۶۲، مسند ابویعلی و بزّار چنانکه در المطالب العالیه ۲۴۹۵ آمده است و الکامل ابن عدی۳/۳۳۹ و در اسنادش زمعة بن صالح قرار دارد که نزد اکثر محدثین ضعیف است و ابن معین- یک بار گفته- حدیثش کمی خوب است و جوزجانی میگوید: متماسک است و مسلم در صحیح خود از او به صورت مقرون و همراه روایت کرده که اسناد حدیث را منذری حسن دانسته است و ابن حجر هیثمی مکی در الزواجر۲/۷۲۴ و شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب اسناد آن را حسن قرار دادهاند و حدیث صحیح لغیره است. [۱۳۱۲] الترغیب و الترهیب ۴/۱۷. [۱۳۱۳] سیر اعلام النبلاء۱۳/۵۵۴. [۱۳۱۴] مجموع الفتاوی۳۵/۱۷۳ و نگا: شرح السنه بغوی۱۲/۱۸. [۱۳۱۵] مجموع الفتاوی۳۵/۱۹۳، ۱۷۳. [۱۳۱۶] سیر اعلام النبلاء۱۹/۴۳۹. [۱۳۱۷] مجموع الفتاوی۳۵/۱۷۳. [۱۳۱۸] مجموع الفتاوی۳۵/۱۹۳- ۱۹۴. [۱۳۱۹] ابن قدامه در الکافی۴/۱۶۶ با عبارتی نقل کرده که شیخ سلیمان گفته است و آن را در المغنی ۹/۳۷ با این عبارت آورده است: عرافه از سحر است و ساحر خبیثتر است. [۱۳۲۰] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر ۳/۲۱۸. [۱۳۲۱] مفتاح دار السعادة ۲/۲۲۹. [۱۳۲۲] روایت بخاری در صحیحش ش۵۷۶۲ و مسلم در صحیحش ۲۲۲۸ از عائشه. [۱۳۲۳] صحیح بخاری ش۷۱۶ و صحیح مسلم ش۴۱۸. [۱۳۲۴] بخاری در صحیح خود۱/۲۵۲-البغا از عبدالله بن شداد به صورت معلق روایت کرده است. و عبدالرزاق در مصنف خود۲۷۱۶ به صورت موصول روایت کرده است و ابن ابی شیبه ۳۵۶۵، سعید بن منصور۱۱۳۸ و غیره روایت کردهاند که سندش صحیح است. و عبدالرزاق در مصنف خود۲۷۰۳ و ابن ابی شیبه در مصنف خود به ش۳۵۵۳۰ و بیهقی در السنن الکبری۲/۲۵۱ از علقمه بن وقاص روایت کرده که گفت: عمر در نماز عشاء سورهی یوسف را خواند و من در صفهای آخر بودم که صدای گریهاش را شنیدم و اسنادش صحیح است چنانکه نووی در خلاصة الکلام ۱/۴۹۷ گفته است. [۱۳۲۵] مصنف ابن ابی شیبه ۳۴۴۵۷، امام احمد در الزهد۱۱۹ و ابونعیم در الحلیة ۱/۵۱ از حسن بصری روایت کرده است، که عمر در وِردش آیهای را میخواند و از بس که اشک میریخت نفسش بند میآمد و میافتاد و در خانه میماند و مردم به عیادتش آمده و فکر میکردند مریض است. حَسن عمر بن خطاب را درنیافته پس سند روایت منقطع است. [۱۳۲۶] روایت مسلم۵۳۷ از معاویه بن حکم سلمی. [۱۳۲۷] شرح صحیح مسلم۵/۲۳. [۱۳۲۸] مناوی فیض القدیر۴/۵۴۵. [۱۳۲۹] الأثرم روایت کرده و از طریق او ابن عبدالبر در التمهید۶/۲۴۴ روایت کرده است. [۱۳۳۰] الکافی۴/۱۶۶. [۱۳۳۱] ابن وهب در جامع خود۶۹۰ و معمر در جامع خود۱۹۸۰۵ روایت کردهاند که عبارت از اوست و عبدالرزاق در مصنف خود ۱۹۸۰۵، بیهقی در السنن الکبری۸/۱۳۹ و غیره از ابن عباس روایت کردهاند که سندش صحیح است. [۱۳۳۲] الطبرانی در الکبیر۱۰۹۸۰ و حمید بن زنجویه چنانکه در فیض القدیر۴/۱۷ و هیثمی در المجمع۵/۱۱۷ میگوید: در اسناد آن خالد بن یزید عمری است که کذاّب می باشد.