تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

توضیح و شرح باب:

توضیح و شرح باب:

باب: آنچه در مورد کهانت و امثال آن آمده است

بدان کاهنانی که اخبار و امور را از شیاطینی که استراق سمع می‎کنند دریافت می‎نمایند تا به امروز وجود دارند، اما تعدادشان نسبت به ایام جاهلیت کمتر است، چون خداوند آسمان را با شهاب‎ها محافظت نموده و فقط جن‎هایی که در بالا قرار دارند خبر را استراق سمع می‎کنند و قبل از اینکه مورد اصابت شهاب واقع شوند آن را به پایین می‎رسانند.

اما آنچه بعضی از جن‌ها به دوستان انسان خود خبر می‎دهند و اموری را به آگاهی او می‎رسانند که اغلب انسان‌ها از آن بی‌خبراند، در میان افرادی که خود را ولی و صاحب کشف می‎دانند بسیار است و این افراد از کاهنان و برادران شیطان هستند نه از اولیای الهی.

وقتی مؤلف مطالبی را در مورد جادو بیان کرد آنچه در مورد کاهنان و امثالشان آمده را نیز ذکر کرد، چون کاهنان و غیب گویان به جادوگران شباهت دارند.

کهانت یعنی ادعای علم غیب مانند خبر دادن از آنچه در زمین اتفاق خواهد افتاد به همراه استناد کردن به سببش. و در اصل این است که جن‎ها از سخنان ملائکه استراق سمع می‎کنند و آن را به گوش کاهن می‎رسانند.

کاهن کلمه‎ایست که بر عرّاف اطلاق می‎شود و به کسی که با سنگریزه فال می‎گیرد و کسی که با ستاره‎ها غیب گویی می‎کند گفته می‎شود. در المحکم می‎گوید: کاهن یعنی کسی که با غیب قضاوت می‎کند [۱۲۸۴].

خطابی می‎گوید: براساس آنچه از آزمایش و تجربه ثابت شده کاهنان گروهی هستند تیزهوش و افرادی شرور که دارای طبیعتی آتشین هستند و در کارهایشان به سوی جن‎ها می‎شتابند و از جن‎ها در مورد حوادث می‎پرسند و جن‎ها به آنان سخنانی را می‎گویند [۱۲۸۵].

مؤلف می‎گوید: (مسلم در صحیح خود از بعضی از همسران پیامبرجروایت می‎کند که گفتند: پیامبرجفرمود: «هر کسی نزد فال‌گیر و غیب‌گویی بیاید و او را تصدیق کند نماز چهل روزش قبول نمی‎شود») [۱۲۸۶].

این حدیث چنان‎که مؤلف می‎گوید در مسلم روایت شده و عبارت آن چنین است: محمد بن مثنی عنزی از یحیی بن سعید از عبیدالله از نافع از صفیه [۱۲۸۷]، از یکی از همسران پیامبرجو او از پیامبرجروایت می‎کند که فرمود: «هر کسی نزد غیب گو و فال گیری بیاید نماز چهل روزش قبول نمی‎شود». این‌گونه روایت شده بدون عبارت «فصدَّقَه»«او را تصدیق کند».

گفته‌اش: (از یکی از همسران پیامبرج...) او حفصه است، بر حسب آنچه ابومسعود دمشقی گفته است. چون حدیث را در مسند خود ذکر نموده [۱۲۸۸]و همچنین بعضی از راویان حدیث این همسر پیامبرجرا نام برده‌اند [۱۲۸۹].

گفته‌اش: (هر کسی نزد غیب گو و فال گیری بیاید و او را در مورد چیزی بپرسد)، عرّاف نوعی از انواع کاهنان است که در مورد آن توضیح داده خواهد شد. ظاهر حدیث این را می‎گوید که اگر کسی بیاید و کاهن را بپرسد خواه آن را تصدیق کند یا در خبرش شک کند فرقی نمی‎کند و وعید شامل او می‎گردد، چون مراجعه به کاهنان امری است که از آن نهی شده است، چنان‎که در حدیث معاویه بن حکم سلمی آمده است که می‎گوید: گفتم: ای رسول خداجاز ما افرادی هستند که به کاهنان مراجعه می‎کنند، گفت: «نزد آنان نرو» [۱۲۹۰]. [روایت از مسلم]. چون افرادی که پیش فال گیر و کاهن می‎روند اگر در خبر کاهن و فال گیر شک کنند، در این شک کرده‌اند که او علم غیب نمی‎داند و این موجب وعید است بلکه باید به طور قطع یقین داشته و معتقد باشند که هیچ کس جز الله غیب نمی‎داند.

گفته‌اش: (نماز چهل روز او قبول نمی‎شود) وقتی کسی که فال گیر و غیب‎گو را می‎پرسد اینگونه است پس خود فال گیر و غیب‌گو چگونه خواهد بود؟!

نووی و دیگران گفته‎اند: «اینکه نماز چهل روزش قبول نمی‎شود یعنی اینکه به او ثواب و پاداش آن نماز نمی‎رسد، گر چه فرض از گردنش ساقط می‎شود و نیازی به اعاده‌ی نماز نیست، مانند کسی که روی زمین غصب شده‎ای نماز می‎خواند که نماز از گردنش ساقط می‎شود اما پاداشی ندارد، جمهور اصحاب ما این را گفته‎اند و می‎گویند: هرگاه کسی نماز فرض را به صورت کامل بخواند دو نتیجه به دنبال دارد یکی سقوط فرض از ذمه و دوم به دست‌آوردن ثواب و پاداش پس اگر نماز را در زمینی غصب شده بخواند فرض از ذمه‎اش ساقط می‎شود اما ثواب به او نمی‎رسد و حدیث مذکور نیز باید همین گونه تفسیر شود، چون علما بر این اتفاق دارند که اگر کسی به فال‎گیر و کاهنی مراجعه کرد لازم نیست که نماز چهل روز را اعاده کند، پس باید حدیث را تأویل کرد» [۱۲۹۱]. این بود سخن نووی. اما درست این است که عدم اعاده مستلزم جایز بودن نمی‎شود اما در مورد نماز در زمین غصب شده اختلاف است و قول مشهور مذهب امام احمد این است که ادا نمی‎شود و باید آن را اعاده کند.

در حدیث از مراجعه به کاهن، فال‎گیر و امثال آن نهی شده است. قرطبی می‎گوید: «کسانی که قدرت دارند باید به شدت از انجام این امور جلوگیری کنند و مانع از آمدن و مراجعه مردم به این افراد شوند و به مردم تذکر دهند که نباید فریب این‌ها را بخورند که این افراد در بعضی موارد راست می‎گویند و همچنین نباید فریب این را بخورند که افراد زیادی که به علم و دانش منسوب‎اند به این کاهنان مراجعه می‎کنند چون این افراد در علم و دانش راسخ نیستند، بلکه نسبت به ممنوعیتی که در آمدن و مراجعه به کاهنان وجود دارد ناآگاه و بی خبرند» [۱۲۹۲].

مؤلف می‎گوید: (و از ابوهریره روایت است که پیامبرجفرمود: «هر کسی نزد کاهن و غیب‎گویی آمد و او را در آنچه می‎گوید تصدیق کرد، به آنچه بر محمدجنازل شده کفر ورزیده است». [روایت از ابوداود] [۱۲۹۳].

این حدیث را ابوداود روایت کرده با این عبارت که : موسی بن اسماعیل از حمّاد و مسدّد از یحیی از حماد بن سلمه از حکیم اثرم از ابی تمیمه از ابوهریره روایت می‎کند که پیامبرجفرمود: «هر کسی نزد کاهنی بیاید» موسی در روایت خود می‎گوید:

«او را به آنچه می‎گوید تصدیق کند یا با زنی آمیزش کند...» و مسدّد می‎گوید: «یا در حالت قاعدگی با زنش آمیزش کند یا با زنی بیامیزد».

مسدّد می‎گوید: «و هر کسی از راه پُشت با زنش آمیزش کند از آنچه بر محمدجنازل شده بیزاری جسته است». ترمذی، نسائی و ابن ماجه به همین صورت روایت کرده‎اند.

ترمذی می‎گوید: فقط این را از روایت اثرم می‎شناسیم و محمد این حدیث را از جهت اسنادش ضعیف شمرده است [۱۲۹۴].

بغوی می‎گوید: سندش ضعیف است [۱۲۹۵]و ذهبی می‎گوید: اسنادش درست نیست [۱۲۹۶].

می‎گویم: ابوالفتح یعمری [۱۲۹۷]در بیان ضعف این حدیث زیاده روی کرده است و ادعا کرده که متن حدیث منکر است اما او در این زمینه اشتباه می‎کند چون حدیث آمدن و مراجعه به کاهن شواهد صحیحی دارد، از جمله آنچه مؤلف بعد از این حدیث ذکر کرده است و همچنین حدیث نهی از آمیزش با همسر از راه عقب شواهدی دارد. از آن جمله حدیثی است که عبد بن حمید با اسناد صحیح از طاووس روایت می‎کند که مردی ابن عباس را در مورد آمیزش با زن از راه عقب پرسید ابن عباس گفت: در مورد کفر از من سؤال می‎کنی؟! [۱۲۹۸]

و از آن جمله حدیثی است که ترمذی، نسائی و ابن حبان در صحیح خود روایت کرده‌اند و ابن حزم آن را صحیح دانسته که در آن ابن عباس از پیامبرجروایت می‎کند که فرمود: «خداوند به مردی که با زن یا مردی لواط کند نگاه نمی‎کند» [۱۲۹۹]. و احادیث در این مورد زیادند. در نهایت آنچه از متن حدیث مورد قبول واقع نمی‎شود بیان آمیزش با زن حائضه است. والله اعلم.

مؤلف می‎گوید: سنن اربعه و حاکم روایت کرده‎اند که هر کسی که به کاهن و غیب‎گویی مراجعه کند و او را در آنچه می‎گوید تصدیق نماید به آنچه بر محمدجنازل شده کفر ورزیده است.

مؤلف اسم راوی را ذکر نکرده و جای آن را خالی گذاشته است و حال آنکه امام احمد، بیهقی و حاکم این حدیث را از ابوهریره و او از پیامبرجروایت کرده است [۱۳۰۰].

عبارت احمد اینگونه است: یحیی بن سعید از عوف از خلاس از ابوهریره و حسن از پیامبرجروایت می‎کنند. و این اسناد صحیح و مطابق با شرط بخاری است چون بخاری از عوف از خلاس از ابوهریره این حدیث را روایت کرده که موسی مردی با حیا بود [۱۳۰۱].

عراقی در امالی خود می‎گوید: «حدیث صحیح است». و ذهبی می‎گوید: اسنادش قوی است [۱۳۰۲].

بنابراین نسبت دادن این حدیث توسط مؤلف به سنن أربعه درست نیست و هیچ یک از سنن أربعه آن را روایت نکرده است. فکر می‎کنم مؤلف در این نسبت دادن از حافظ بن حجر پیروی کرده است، چون حافظ ابن حجر در فتح الباری [۱۳۰۳]این حدیث را به اصحاب سنن و حاکم نسبت داده است و اینگونه به خطا رفته است و شاید مرادش حدیث قبلی بوده است.

گفته‌اش: «هر کسی نزد کاهنی بیاید ...» بعضی گفته‎اند این حدیث با حدیثی که در آن آمده: هر کسی نزد کاهن و غیب‎گویی بیاید و او را از چیزی بپرسد نماز چهل شب او پذیرفته نمی‎شود». تعارض و تضادی ندارد چون منظور در این حدیث این است که اگر او در حالی که معتقد باشد که کاهن راست می‎گوید و غیب می‎داند از او بپرسد کافر می‎شود و اگر معتقد باشد که جن آنچه از ملائکه شنیده به کاهن القا کرده است و یا معتقد باشد که به او الهام می‎شود و بر این اساس او را تصدیق نماید کافر نمی‎شود [۱۳۰۴]اما این جای تأمل دارد.

ظاهر حدیث این را می‎رساند که اگر فرد معتقد باشد که کاهن راست می‎گوید کافر می‎شود، چون در این صورت او معتقد است که کاهن غیب را می‎داند، خواه این غیب از سوی شیطان باشد یا به او الهام شده باشد به خصوص که در زمان پیامبرجاغلب کاهنان آنچه می‎گفتند آن را از شیاطین فرا می‎گرفتند. طبرانی در حدیثی که از وائله و او از پیامبرجروایت می‎کند که فرمود: «هر کسی نزد کاهنی آمد و او را در مورد چیزی پرسید تا چهل شب توبه‌‌اش قبول نمی‎شود و اگر کاهن را در آنچه می‎گوید تصدیق کند کفر ورزیده است» [۱۳۰۵]. منذری می‎گوید این حدیث ضعیف است [۱۳۰۶].

این هنگامی ثابت می‌شود که نص در مورد آن باشد پس احادیثی که قبلاً گذشت این حدیث را تأیید می‎کند، چون حدیثی که در آن وعید پذیرفته نشدن نماز تا چهل روز آمده در آن به تصدیق کاهن اشاره‎ای نشده است و احادیثی که در آن کفر اطلاق شده مقّید و مشروط به تصدیق کاهن هستند.

گفته‌اش: (به آنچه بر محمد جنازل شده کفر ورزیده است) طیبی می‎گوید: مراد از آنچه بر محمدجنازل شده قرآن و سنت است، یعنی هر کسی مرتکب این کار شد از دین محمد جو آنچه بر او نازل شده دور گشته است [۱۳۰۷]. و آیا کفر در اینجا کفری پایین‎تر از کفر بزرگ است یا باید توقف کرد پس نباید گفت: که فرد با این کار از دایره‌ی اسلام خارج می‎شود؟ در این مورد دو روایت از امام احمد ذکر کرده‎اند و گفته‎اند این برای تشدید و تأکید است یعنی فرد با این کارش به کفر نزدیک شده است یا اینکه مقصود از کفر یعنی ناسپاسی نعمت و این دو قول باطلند.

مؤلف می‎گوید: ( ابویعلی با اسناد جید از ابن مسعود مانند آن را به صورت موقوف روایت کرده است).

اسم ابویعلی احمد بن علی بن المثنی الموصلی است وی امام و صاحب تألیفاتی مانند «المسند» و غیره است و او از یحیی بن معین، ابی خثیمه، ابوبکر بن ابی شیبه و جمع زیادی روایت کرده است و او از ائمه‌ی حفاظ حدیث بود و در سال ۳۰۷ هـ.ق در گذشت. [۱۳۰۸]

و این روایت را بزّار نیز روایت کرده و اسنادش مطابق با شرط مسلم است که عبارت آن اینگونه است: «هر کس نزد کاهن یا جادوگری بیاید و او را در آنچه می‎گوید تصدیق نماید به آنچه بر محمد نازل شده کفر ورزیده است» [۱۳۰۹]. و این دلیلی است بر اینکه کاهن، جادوگر و کسی که آنها را تصدیق می‎کند کافر هستند، چون کاهن و جادوگر ادعای علم غیب می‎نمایند که کفر است و تصدیق کننده‌ی آنها به این معتقد و راضی است که این هم کفر است.

عمران بن حصین از پیامبرجروایت می‎کند که فرمود: «هر کسی فال گیری کند یا برایش فال گرفته شود و هر کسی کهانت کند یا برای او کهانت شود و یا جادو کند و یا برایش جادو شود از ما نیست. و هر کسی نزد کاهنی بیاید و او را به آنچه می‎گوید تصدیق کند به محمدجو آنچه بر او نازل شده کفر ورزیده است». روایت بزار با اسناد جید [۱۳۱۰]و طبرانی با اسناد حسن از ابن عباس روایت کرده اما در آن نیامده که هر کسی نزد کاهنی بیاید [۱۳۱۱].

این حدیث را طبرانی در «الأوسط» همان طور که مؤلف می‌گوید روایت کرده است، منذری می‎گوید: اسناد طبرانی حسن است و اسناد بزّار جید است [۱۳۱۲].

گفته‌اش: (از ما نیست) یعنی کسی که از گروه‎ ما باشد و از شریعت و آئین ما پیروی کند این کار را نمی‎کند.

گفته‌اش: (کسی که فال بگیرد یا امر کند که برایش فال گرفته شود و کهانت کند یا برای او کهانت شود یا جادو کند یا برای او جادو شود).

(بزار روایت کرده است) وی احمد بن عمرو بن عبد الخالق ابوبکر البزار بصری صاحب «المسند الکبیر» است که مؤلف، روایت را به وی نسبت داده است. او از ابن بشار، ابن مثنی و جمع زیادی روایت کرده است.

دارقطنی می‎گوید: ثقه است اما بعضی اوقات اشتباه می‎کند و به حفظ خود اعتماد می‎نماید، وی در سال۲۹۲ هـ.ق در گذشت. [۱۳۱۳]

مؤلف می‎گوید: (بغوی می‎گوید: عرّاف: کسی است که با استدلال از یک سری مقدمات ادعا می‎کند که چیزی به سرقت رفته و محل چیزی که گم شده را پیدا می‎کند. و گفته شده عرّاف یعنی کاهن و کاهن کسی است که از غیبیات آینده خبر می‎دهد و گفته شده کاهن کسی است که رازهای دل را می‎گوید [۱۳۱۴].

و ابوالعباس ابن تیمیه می‎گوید: عرّاف به کاهن، نجومی، رمّال و امثالشان، کسانی که با این روش‎ها در مورد امور سخن می‎گویند اطلاق می‎شود [۱۳۱۵].

بَغَوی اسمش حسین بن مسعود بن فرّاء معروف به «محیی السنّه» شافعی است، وی تألیفاتی دارد و عالم خراسان بود. ایشان ثقه، فقیه و زاهد بود در سال ۵۱۶ هـ.ق درگذشت [۱۳۱۶].

گفته‌اش: (عرّاف کسی است که ادعا می‎کند امور را می‌داند ...) این تفسیرِ خوب و زیبایی است که اقتضا می‌کند عراف کسی است که از آنچه اتفاق افتاده مانند اشیاء به سرقت رفته و گم‌شده خبر می‎دهد و بهتر از مطلبی است که شیخ الاسلام در تفسیر عراف گفته است که عرّاف یعنی کاهن، نجوم گر، رمّال و امثالشان [۱۳۱۷]مانند کسی که ادعای علم غیب یا ادعای کشف می‎کند. همچنین می‎گوید: منجم در اسم عرّاف داخل است و بعضی گفته‎اند در معنای آن داخل است.

همچنین می‎گوید: منجم از دیدگاه خطابی و دیگر علما در مسمای کاهن داخل است و این را از عرب نقل کرده است و نزد بعضی دیگر منجّم از جنس کاهن است و بدتر از کاهن می‎باشد، پس از جهت معنی منجم به کاهن ملحق می‎شود [۱۳۱۸]. امام احمد می‎گوید: عرّاف نوعی از سحر است و ساحر از عراف پلیدتر می‎باشد [۱۳۱۹].

ابوالسعادات می‎گوید: «عرّاف منجّم و حازر کسی که ادعای علم غیب می‎کند و حال آنکه علم غیب فقط مخصوص خداوند است [۱۳۲۰]. و ابن قیم می‎گوید: هر کسی معروف باشد که خوب پرنده‎ها را برای فال‎گیری به حرکت در می‎آورد او را عائف و عرّاف می‎نامند [۱۳۲۱].

مقصود از این شناخت کسانی هستند که ادعای علم غیب می‎کنند، چنین کسی یا کاهن است یا در معنای آن داخل است و از آن شمرده می‎شود، چون کسی که از علم غیب خبر می‎دهد گاهی به وسیله‌ی کشف خبر او درست می‎شود و گاهی هم به وسیله‌ی شیطان سخنش درست در می‎آید و یا به وسیله‌ی فال‎گیری پرنده، خط کشیدن، فال گرفتن با ستاره‎ها، کهانت، سحر و امثال آن از علوم جاهلیت ممکن است خبرش درست باشد.

مقصود از جاهلیت همه‌ی کسانی است که از پیامبران پیروی نمی‎کنند مانند فلاسفه، کاهنان، منجّمین و جاهلیت عرب‎هایی که قبل از مبعث پیامبرجبودند، چون علوم اینها از علوم پیامبران نیست.

کسانی که این کارها را می‎کنند کاهن و عرّاف نامیده می‎شوند، پس هر کسی نزد آنها بیاید و آنان را تصدیق نماید وعید او را شامل می‎شود. و اقوامی این علوم را از آنها به ارث برده‎اند و ادعای علم غیبی کرده‎اند که فقط در علم خداوند است و ادعا می‎کنند که از اولیا خدا هستند که این کرامت آنهاست و تردیدی نیست که هر کسی ادعای ولایت کند و برای اثبات ولایت خود از این استدلال نماید که از امور غیبی خبر می‎دهد، از اولیای شیطان است نه از اولیای رحمان، چون کرامت امری است که خداوند آن را بر دست بنده‌ی مؤمن و پرهیزکارش اجرا می‎کند و سبب آن یا دعا است یا اعمال صالح است و ولی در اجرای کرامت از خودش کاری نمی‎تواند بکند و برای انجام آن توانایی و قدرتی ندارد، بر خلاف کسی که ادعا می‎کند که ولی خداست و به مردم می‎گوید: بدانید که من امور غیبی را می‎دانم. چون آگاهی یافتن از امور غیبی اغلب به‌وسیله‌ی اسباب حرام و دروغین انجام می‎شود که بیان کردیم، از این رو پیامبرجدر توصیف کاهنان می‎گوید: «پس همراه آن (یک راست)، صدتا دروغ می‎گویند». پس پیامبرجبیان کرده که آنان یک راست و صد تا دروغ می‎گویند [۱۳۲۲]. و همین‌گونه هستند کسانی که راه کاهنان را در پیش گرفته‌اند و ادعای ولایت و آگاهی از راز دل مردم را می‎نمایند، با اینکه خود همین ادعا دلیلی بر دروغگو بودنشان است، چون ادّعای ولایت، تزکیه و تأیید خود است که خداوند از آن نهی کرده و می‎فرماید: ﴿فَلَا تُزَكُّوٓاْ أَنفُسَكُمۡ[النجم: ۳۲]. «پس خودستایی نکنید.»(النجم: ۳۲) و اولیا اینگونه نیستند بلکه اولیا همواره از خود عیب می‎گیرند و از پروردگارشان می‎ترسند. پس چگونه اولیا می‎آیند و به مردم می‎گویند: بدانید که ما اولیا هستیم و غیب می‎دانیم. که این ادعا برای به دست آوردن دل مردم و جمع آوری دنیا با این امور است، شما صحابه و تابعین را که سرور اولیا بودند، نگاه کنید آیا چنین ادعاهایی می‎کرده‎اند؟ نه سوگند به خدا، بلکه افرادی از آنان چون ابوبکر صدّیق وقتی قرآن می‎خواندند از بس که گریه می‎کردند خودشان را نمی‎توانستند کنترل نمایند. [۱۳۲۳]و صدای گریه‌ی عمر فاروق از آخر صف‎های نماز شنیده می‎شد [۱۳۲۴].

و گاهی در شب آیه‎ای را می‎خواند و به سبب آن چند شب مریض می‎شد و مردم به عیادتش می‎آمدند [۱۳۲۵]و تمیم‌داری در رختخوابش غلط می‎زد نمی‎توانست بخوابد مگر مدت کوتاهی، تمام پریشانی او از ترس دوزخ بود، سپس بلند می‎شد و به نماز می‎ایستاد. و کافی است که شما صفاتی که خداوند برای اولیا ذکر نموده را در سوره‌ی الرعد، مومنون، فرقان، الذاریات و الطور ملاحظه کنید پس کسانی که به این صفات متصف باشند اولیای برگزیده هستند نه کسانی که مدّعی ولایت‎اند و دروغ می‎گویند و در بزرگی، عظمت و علم غیب که به خداوند اختصاص دارد به کشمکش با خداوند پرداخته‎اند و حال آنکه مجرّد ادعای علم غیب کفر است، پس چگونه مدعی چنین امری می‎تواند ولی خدا باشد؟ به راستی که این دروغ پردازان علم خویش را از مشرکین به ارث برده‎اند و افراد بی‌بصیرت و ساده لوح را فریفته‎اند. از خداوند سلامت و عافیت در دنیا و آخرت را مسألت می‌کنیم.

اگر گفته شود: چگونه علم خط کشیدن از کهانت است؟ و حال آنکه امام احمد و امام مسلم از معاویه بن حکم روایت کرده‎اند که او به پیامبرجگفت: و از میان ما افرادی بودند که خط می‎کشیدند، پیامبرجفرمود: «پیامبری از پیامبران بود که خط می‎کشید پس هر کسی خط او با خط آن پیامبر موافق باشد درست است» [۱۳۲۶].

می‎گویم: نووی می‎گوید: یعنی هر کسی خط کشی او با خط آن پیامبرجموافق باشد برایش جایز است، اما ما از کجا می‎توانیم یقین کنیم که این خط کشیدن با خط آن پیامبر موافق است، پس این کارها جایز نیست منظور اینکه این کار جایز نیست مگر اینکه کسی یقین داشته باشد که کار او با کار آن پیامبرجموافق است و این یقین قطعی برای ما میسّر نیست [۱۳۲۷].

و بعضی دیگر گفته‎اند: مراد نهی از این کار است، چون خط کشیدن آن پیامبر معجزه و نشانه‌ی نبوّت او بود و نبوّت او تمام شده است و پیامبرجنگفت که آن خط کشیدن حرام است تا این توهّم ایجاد نشود که خط کشیدن آن پیامبر حرام بوده است [۱۳۲۸]. می‎گویم: و احتمال دارد که معنی این باشد که علت درست در آمدن خط کشیدن صاحب خط این است که موافق با خط کشیدن آن پیامبر در می‎آید، پس هر کسی خط کشیدن او با خط کشیدن آن پیامبر موافق باشد، درست می‎گوید. اما از آن جا که به ندرت با خط کشیدن آن پیامبر موافق می‎شود و راهی برای ما نیست که یقین کنیم که خط کشیدن فرد با خط کشیدن آن پیامبر موافق است، از این رو کسانی که این کار را می‎کنند کارشان نوعی کهانت و غیب‎گویی است.

وقتی این را دانستید، پس بدانید که مذهب امام احمد این است که از کاهن و عرّاف طلب توبه شود، اگر توبه کردند که خوب و گر نه کشته شوند. بسیاری از اصحاب احمد این را گفته‎اند اما آنکه بر فردی که دچار صرع شده دعا می‎خواند و می‎گوید که جن‎ها را گرد می‎آورد و جن‎ها از او پیروی می‎کنند و کسی که جادو را باطل می‎کند. در الکافی آمده که: «اصحاب ما چنین کسانی را از زمره‌ی جادوگران شمرده‎اند، که حکم جادوگران را بیان کردیم. و وقتی امام احمد را در مورد کسی که سحر را باز می‎کند و جادو را باطل می‎نماید پرسیدند، توقف کرد و گفت: بعضی اجازه دادند. گفته شد: چنین کسی در دیگی آب می‎گذارد و آب در آن ناپدید می‎شود، آنگاه امام احمد دست‎هایش را به یکدیگر زد و گفت: نمی‎دانم این چیست؟! گفته شد: آیا به نظر شما به چنین کسی برای باز کردن سحر و باطل کردن جادو مراجعه شود؟ گفت: نمی‎دانم این چیست؟! [۱۳۲۹]و این دلالت می‎نماید که کسی که جادو را باطل می‎کند کافر شمرده نمی‎شود و کشته نمی‎شود» [۱۳۳۰].

می‎گویم: اگر این کار جز با شرک ورزیدن و تقرّب به جن‎ها انجام نمی‎شود، انجام دهنده‌ی آن کافر است و کشته می‎شود و تصریح امام احمد بر این دلالت نمی‎کند که او کافر نمی‎شود، چون او در مورد چیز حرامی که حرمت آن آشکار است همین طور می‎گوید.

گفته‌اش: (و ابن عباس در مورد گروهی که «اباجاد»(ابجد) می‎نویسند و در ستاره‎ها نگاه می‎کنند گفت: نمی‌بینم کسی که این کار را می‎کند نزد خداوند بهره‎ای داشته باشد). [۱۳۳۱]

مؤلف این روایت را به ابن عباس نسبت داده است و منبع آن را ذکر نکرده و حال اینکه این روایت را طبرانی از ابن عباس از پیامبرجروایت کرده که اسنادش ضعیف است. و عبارت آن اینطور است بسیاری از کسانی که حروف ابجد را تعلیم می‎دهند و علم ستاره‎ها (را به قصد تفأل) فرا می‌گیرند نزد خداوند روز قیامت بهره‎ای ندارند [۱۳۳۲].

و همچنین حمید بن زنجویه از ابن عباس روایت می‌کند که: «چه بسا کسانی که در ستاره‎ها به قصد تفأل می‎نگرند و حروف ابجد را فرا می‎گیرند نزد خداوند بهره‎ای ندارند».

گفته‌اش: (ما أَری) و فتح همزه که یعنی نمی‌دانم که در نزد خداوند بهره و نصیبی داشته باشند. و یا درست است با ضم همزه (ما أُری) که یعنی گمان نکنم که چنین شخصی نزد خداوند بهره و نصیبی داشته باشد زیرا بدون اندیشه خود را به خطر و نادانی زده‌است و ادعای علم غیب نموده که مختص خداوند متعال است.

نوشتن ابجد و فراگیری آن توسط کسی که ادعا می‎کند به‌وسیله‌ی آن علم غیب را می‎داند، همان چیزی است که علم حروف نامیده می‌شود و بعضی از اهل بدعت در مورد آن کتابی تألیف کرده است اما یاد گرفتن برای تهجّی و حساب جُمّل اشکالی ندارد.

گفته‌اش: و در ستاره‎ها می‎نگرند یعنی علم تأثیر ستاره‎ها، نه علم حرکت و سیر ستاره‎ها، چنان‎که در فصل تنجیم ذکر خواهد شد، که در آن می‎آید که نباید فریب علوم و معارف اهل باطل را خورد. چنان‎که خداوند متعال می‎فرماید: ﴿فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ٨٣[غافر: ۸۳]. «هنگامی که پیامبرانشان نشانه‌های آشکاری برایشان آوردند، به دانشی که نزد خویش داشتند، شادمان (و فریفته) گشتند و آنچه آن را به ریشخند می‌گرفتند، دامنگیرشان شد».

[۱۲۸۴] المحکم۴/۱۴۳. [۱۲۸۵] حافظ ابن حجر در فتح الباری۱۰/۲۲۹ در شرح حدیث۵۷۵۸ این را نقل کرده است. [۱۲۸۶] مسلم۲۲۳۰ اما کلمه‌ی «فصّدقه» در روایت مسلم نیامده و این کلمه در مسند احمد۴/۶۸ و۵/۳۸۰ با سند صحیح آمده است. [۱۲۸۷] صفیه بنت ابی عبید بن مسعود الثقفیه همسر ابن عمر و گفته‎اند زمان پیامبرجرا درک کرده و دارقطنی این را رد کرده است. و عجلی می ‎گوید: ثقه است تقریب التهذیب ص۷۴۹. [۱۲۸۸] الجمع بین الصحیحین حمیدی۴/۳۱۹ و تحفة الأشراف۱۱/۲۹۲. [۱۲۸۹] فتح الباری۱۰/۱۲۷. [۱۲۹۰] روایت مسلم۵۳۷ از معاویة بن حکم سلمی. [۱۲۹۱] شرح نووی بر مسلم۱۴/۲۲۷. [۱۲۹۲] المفهم ۵/۶۳۳ و نگا: فتح الباری۱۰/۲۳۱. [۱۲۹۳] مسند احمد۲/۴۰۸- ۴۷۶، مسند اسحاق ابن راهویه۴۸۲، بخاری در التاریخ الکبیر۳/۱۶، سنن دارمی۱/۲۷۵، ابوداود۳۹۰۴، سنن ترمذی۱۳۵، سنن کبری نسائی۹۰۱۶، ۹۰۱۷، سنن ابن ماجه ۶۳۹، سنن دارمی۱/۲۰۹، المنتقی ابن جارود ش ۱۰۷و غیره از طریق حکیم الأثرم از ابی تمیمه الهجیمی از ابوهریره با همین سند روایت کرده‎اند. و سندش بین ابی تمیمه و ابوهریره منقطع است و خلاس از ابوهریره با همین سند در متابعت از او، این را روایت کرده است، اما این هم منقطع است و بخاری، بغوی و بزار این حدیث را با این سند ضعیف شمرده‎اند، اما متن آن به صورت جداگانه در بعضی روایات آمده است که صحیح می باشد و آنچه مربوط به آمدن نزد کاهنان می‎باشد را بزار در مسندش(۳۰۴۵ – کشف) از جابر روایت کرده و اسنادش صحیح است و حافظ در فتح الباری ۱۰/۲۱۷ اسناد آن را جید گفته است. [۱۲۹۴] سنن ترمذی۱/۲۴۳ و محمد امام بخاری است. [۱۲۹۵] فیض القدیر۶/۲۴. [۱۲۹۶] کتاب الکبائر ص۱۸۴. [۱۲۹۷] او عالم مغرب علامه فقیه و محدث شافعی ابوبکر بن احمد بن عبدالله بن محمد بن یحیی بن سید الناس یعمری اندلسی اشبیلی معروف به ابن سید الناس است. نگا: تذکرة الحفاظ ۴/۱۴۵۰. و کلامش در کتاب «النفح الشذی شرح سنن الترمذی» آمده است. [۱۲۹۸] جامع معمر۱۱/۴۴۲، السنن الکبری نسائی۹۰۰۴ و اسنادش صحیح است و ابن کثیر در تفسیرش۱/۲۶۲ آن را صحیح قرار داده است. [۱۲۹۹] مصنف ابن ابی شیبه۳/۵۲۹، سنن ترمذی۱۱۶۵، سنن الکبری نسائی۹۰۰۱، المنتقی ابن جارود ش ۷۲۹، مسند ابویعلی۲۳۷۸، الکامل ابن عدی۳/۲۸۲، صحیح ابن حبان۴۴۱۸، سهمی در تاریخ جرجان۳۲۷، ابن حزم در المحلَّی۱۰/۶۹ که اسنادش حسن است و ابن حزم آن را صحیح قرار داده است و ترمذی می‎گوید حسن غریب است و گاهی آن را به سبب موقوف بودن معلول می‎داند و اگر چنین باشد حکم حدیث مرفوع را دارد. [۱۳۰۰] مسند احمد۲/۴۲۹، مستدرک حاکم۱/۸، السنن الکبری بیهقی۸/۱۳۵ از طریق خلاس از ابوهریره روایت کرده‎اند و حاکم آن را مطابق با شرط بخاری و مسلم صحیح شمرده است و ذهبی با او موافق است و شیخ سلیمان آن را صحیح مطابق با شرط بخاری دانسته است و امام احمد تصریح کرده که خلاس از ابوهریره حدیث نشنیده است، اما حدیث با شواهد صحیح است. [۱۳۰۱] بخاری۳۲۲۳، ۴۵۲۱، (البغا) و حدیثی دیگری با ش۶۲۹۲-البغا در این مواضع روایت بخاری مقرون است با محمد بن سیرین. و امام احمد درباره خلاس می‌گوید: او از ابوهریره هیچ چیز نشنیده است و نیز دارالقطنی می‌گوید: خلاس از ابوهریره روایت کرده است. [۱۳۰۲] مناوی در فیض القدیر۶/۲۳ کلام عراقی و ذهبی را نقل کرده است و ذهبی در کتاب الکبائر ص۱۱۹ می‎گوید: «اسنادش صحیح است.» [۱۳۰۳] فتح الباری۱۰/۲۲۷ شرح حدیث۵۷۵۸. [۱۳۰۴] گوینده این سخن مناوی است و در فیض القدیر۶/۲۳ گفته است. [۱۳۰۵] المعجم الکبیر ش۲۲/۶۹ طبرانی، هیثمی در المجمع۵/۱۱۸ می‎گوید: در آن سلیمان بن احمد واسطی قرار دارد که متروک است. و بسیاری از ائمه او را تکذیب کرده‎اند و در آن یحیی بن حجاج و عیسی بن سنان قرار دارد که ضعیف هستند. [۱۳۰۶] الترغیب و الترهیب۴/۳۵. [۱۳۰۷] شرح طیبی بر مشکاة ۲/۱۳۹. [۱۳۰۸] شرح حال وی را در سیر أعلام النبلاء ۱۴/۱۷۴ ملاحظه کنید. [۱۳۰۹] المعجم الکبیر طبرانی۱۰۰۵، مسند بزار۱۹۳۱، مسند ابویعلی۵۴۰۸، احکام القرآن جصاص۱/۶۱، السنن الکبری بیهقی۸/۱۳۶ و غیره از طریق ابن مسعود به صورت موقوف روایت کرده‎اند که روایت صحیحی است. و حافظ ابن حجر در فتح الباری ۱۰/۲۱۷ می‎گوید: سند ابویعلی جید است. [۱۳۱۰] مسند بزار۳۵۷۸، الکبیر طبرانی۱۸/۱۶۲ و غیره اسنادشان حسن هستند و منذری در الترغیب و الترهیب۴/۳۳ می‎گوید: اسنادش جید است و بسیاری آن را حسن دانسته‎اند. [۱۳۱۱] الأوسط طبرانی۴۲۶۲، مسند ابویعلی و بزّار چنان‎که در المطالب العالیه ۲۴۹۵ آمده است و الکامل ابن عدی۳/۳۳۹ و در اسنادش زمعة بن صالح قرار دارد که نزد اکثر محدثین ضعیف است و ابن معین- یک بار گفته- حدیثش کمی خوب است و جوزجانی می‎گوید: متماسک است و مسلم در صحیح خود از او به صورت مقرون و همراه روایت کرده که اسناد حدیث را منذری حسن دانسته است و ابن حجر هیثمی مکی در الزواجر۲/۷۲۴ و شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب اسناد آن را حسن قرار داده‎اند و حدیث صحیح لغیره است. [۱۳۱۲] الترغیب و الترهیب ۴/۱۷. [۱۳۱۳] سیر اعلام النبلاء۱۳/۵۵۴. [۱۳۱۴] مجموع الفتاوی۳۵/۱۷۳ و نگا: شرح السنه بغوی۱۲/۱۸. [۱۳۱۵] مجموع الفتاوی۳۵/۱۹۳، ۱۷۳. [۱۳۱۶] سیر اعلام النبلاء۱۹/۴۳۹. [۱۳۱۷] مجموع الفتاوی۳۵/۱۷۳. [۱۳۱۸] مجموع الفتاوی۳۵/۱۹۳- ۱۹۴. [۱۳۱۹] ابن قدامه در الکافی۴/۱۶۶ با عبارتی نقل کرده که شیخ سلیمان گفته است و آن را در المغنی ۹/۳۷ با این عبارت آورده است: عرافه از سحر است و ساحر خبیث‎تر است. [۱۳۲۰] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر ۳/۲۱۸. [۱۳۲۱] مفتاح دار السعادة ۲/۲۲۹. [۱۳۲۲] روایت بخاری در صحیحش ش۵۷۶۲ و مسلم در صحیحش ۲۲۲۸ از عائشه. [۱۳۲۳] صحیح بخاری ش۷۱۶ و صحیح مسلم ش۴۱۸. [۱۳۲۴] بخاری در صحیح خود۱/۲۵۲-البغا از عبدالله بن شداد به صورت معلق روایت کرده است. و عبدالرزاق در مصنف خود۲۷۱۶ به صورت موصول روایت کرده است و ابن ابی شیبه ۳۵۶۵، سعید بن منصور۱۱۳۸ و غیره روایت کرده‎اند که سندش صحیح است. و عبدالرزاق در مصنف خود۲۷۰۳ و ابن ابی شیبه در مصنف خود به ش۳۵۵۳۰ و بیهقی در السنن الکبری۲/۲۵۱ از علقمه بن وقاص روایت کرده که گفت: عمر در نماز عشاء سوره‌ی یوسف را خواند و من در صف‎های آخر بودم که صدای گریه‎اش را شنیدم و اسنادش صحیح است چنان‎که نووی در خلاصة الکلام ۱/۴۹۷ گفته است. [۱۳۲۵] مصنف ابن ابی شیبه ۳۴۴۵۷، امام احمد در الزهد۱۱۹ و ابونعیم در الحلیة ۱/۵۱ از حسن بصری روایت کرده است، که عمر در وِردش آیه‎ای را می‎خواند و از بس که اشک می‎ریخت نفسش بند می‎آمد و می‎افتاد و در خانه می‎ماند و مردم به عیادتش ‎آمده و فکر می‎کردند مریض است. حَسن عمر بن خطاب را درنیافته پس سند روایت منقطع است. [۱۳۲۶] روایت مسلم۵۳۷ از معاویه بن حکم سلمی. [۱۳۲۷] شرح صحیح مسلم۵/۲۳. [۱۳۲۸] مناوی فیض القدیر۴/۵۴۵. [۱۳۲۹] الأثرم روایت کرده و از طریق او ابن عبدالبر در التمهید۶/۲۴۴ روایت کرده است. [۱۳۳۰] الکافی۴/۱۶۶. [۱۳۳۱] ابن وهب در جامع خود۶۹۰ و معمر در جامع خود۱۹۸۰۵ روایت کرده‌اند که عبارت از اوست و عبدالرزاق در مصنف خود ۱۹۸۰۵، بیهقی در السنن الکبری۸/۱۳۹ و غیره از ابن عباس روایت کرده‎اند که سندش صحیح است. [۱۳۳۲] الطبرانی در الکبیر۱۰۹۸۰ و حمید بن زنجویه چنان‎که در فیض القدیر۴/۱۷ و هیثمی در المجمع۵/۱۱۷ می‎گوید: در اسناد آن خالد بن یزید عمری است که کذاّب می باشد.