تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التوحید

فهرست کتاب

شرح و توضیح این باب:

شرح و توضیح این باب:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ وَلَوۡ يَرَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ إِذۡ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعٗا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعَذَابِ١٦٥[البقرة: ۱۶۵]. «بعضی از مردم، معبودانی غیر از الله بر می‌گزینند که آنها را همانند الله دوست می‌دارند ولی مؤمنان، الله را بیشتر دوست دارند. البته کسانی که ستم کردند و معبودانی غیر از الله برگزیدند هنگامِ مشاهده‌ی عذاب الهی، خواهند فهمید که تمام قدرت از آنِ الله است و عذاب الله بس سخت و دشوار». (البقره: ۱۶۵)

از آنجا که محبت خدای سبحان، اساس دین اسلام است و آسیاب اسلام روی آن می‌چرخد و با کامل شدن محبت خدا ایمان کامل و با نقص آن، توحید انسان ناقص می‌شود مؤلف/وجوب محبت خدا بر تک تک انسان‌ها را خاطر نشان ساخته است. به همین دلیل در حدیث آمده است: «أحبوا الله لما یغذوكم من نعمه ...»: «خدا را به خاطر ارزانی داشتن نعمت‌هایش بر خویشتن دوست بدارید . . . تا آخر حدیث». ترمذی و حاکم روایتش کرده‌اند [۱۵۴۵]. در حدیثی دیگر آن حضرتجمی‌فرمایند: «أحبوا الله بكل قلوبكم» [۱۵۴۶]: «خدا را با تمام دل و وجودتان دوست بدارید». در حدیث معاذ بن جبل آمده است: «أسألك حُبّك وحبّ من یحبك وحبّ عمل یقرب إلی حبّك»: «محبت تو و محبت کسی که تو را دوست دارد و محبت عملی که انسان را به محبت تو نزدیک می‌گرداند را از تو می‌خواهم». احمد و ترمذی این حدیث را روایت نموده‌اند و ترمذی آن را صحیح دانسته است [۱۵۴۷].

ابن قیم در توصیف محبت خدا چه خوب می‌گوید: «محبت خدا، منزلتی است که رقابت کنندگان در آن رقابت می‌کنند و پیشگامان به متخلق شدن به آن آستین شان را بالا زده و محبت کنندگان خود را به آن آراسته‌اند. محبت خدا غذای دل‌، روح و مایه‌ی چشم روشنی است. حیاتی است که هرکس از داشتن آن محروم باشد، از زمره‌ی مردگان بوده و نوری است که هرکس آن را نداشته باشد، در دریاهای تاریک است و شفایی است که هرکس آن را نداشته باشد، دلش انواع امراض و دردها را می‌گیرد و لذتی است که هرکس بدان دست نیابد، تمام زندگی‌اش در درد و رنج است. محبت خدا روح ایمان، کردار، مقامات و احوال است و هر وقت درون انسان خالی از آن باشد، همچون جسدی بی‌جان و بی‌روح است. محبت خدا بار سنگین روندگان به سرزمین‌هایی را بر می‌دارد که جز با سختی و مشقت فراوان نمی‌توانند آنجا برسند و آنان را به جاهایی می‌رساند که بدون داشتن این محبت، هرگز به آن جاها نمی‌رسند و آنها را در جایگاه صدق جای می‌دهد که اگر محبت خدا نبود، هرگز به آن وارد نمی‌شدند.

به خدا قسم اهل محبتِ خدا شرف افتخار دنیا و آخرت را بردند. خدای متعال در روزی که همه‌ی تقدیراتِ مخلوقات را مقدر نمود، با مشیت و حکمت فراوانش تقدیر نمود که انسان همراه کسی است که دوستش دارد. محبت خدا چه نعمت خوب و گرانبهایی برای محبان خداست. به خدا قسم این جماعت برای خوشبختی پیشقدم شدند و آنان روی فرش‌های بهشت می‌خوابند. از قافله در همه‌ی مسیرها پیش افتادند در حالی که در مسیرخودشان ایستاده‌اند و به ندا دهنده پاسخ مثبت دادند آنگاه که آنان را ندا داد که: بشتابید به سوی رستگاری. اینان جهت رسیدن به محبوب شان، از ته دل و با رضایت کامل، جان و مال‌شان را فدا کرده‌اند و این مسیر را به تدریج و در صبحگاهان و شامگاهان طی کرده‌اند. به خدا قسم، اینان وقتی به مقصد خود رسیدند، مولای خود را به خاطر نعمت‌هایی که به آنان ارزانی داشت، شکرگزاری و ستایش کردند و این جماعت در صبحگاهان، تمجید و ستایش شدند». ابن قیم در توصیف محبت خدا سخن را به درازا کشانده و سخنان زیبایی در این زمینه اظهار داشته است. جهت اطلاع بیشتر به کتاب «مدارج السالکین» مراجعه کنید. [۱۵۴۸]

بدان که محبت دو نوع است: محبتی که میان همه‌ی موجودات مشترک است و محبتی که خاص الله است. محبت مشترک سه نوع می‌باشد:

اول- محبت طبیعی، مانند محبت شخص گرسنه نسبت به غذا و شخص تشنه نسبت به آب و مانند آن. این محبت مستلزم بزرگداشت و تعظیم غذا و آب نیست.

دوم – محبت مهر و شفقت، مانند محبت پدر نسبت به کودکش، این نوع از محبت نیز مستلزم بزرگداشت و تعظیم نیست.

سوم – محبت انس و الفت. مانند محبت کسانی که در یک صنعت یا علم یا تجارت یا سفری شراکت دارند و نسبت به همدیگر محبت دارند. یا مانند محبت برادران نسبت به یکدیگر.

این سه نوع از محبت، برای مخلوقات نسبت به یکدیگر جایز است و وجود این محبت‌ها، شرک در محبت خدا نیست. به همین خاطر رسول اللهجحلوا و عسل را دوست ‌داشت. [۱۵۴۹]زنانش را به خصوص حضرت عایشه را دوست داشت. یارانش به ویژه ابوبکر صدیقسرا دوست ‌داشت. [۱۵۵۰]

نوع دوم – محبت خاصی که فقط برای خدا جایز است. هر وقت انسان این نوع محبت را نسبت به غیر خدا داشته باشد، برای خدا شریک قائل شده و خدا او را نمی‌بخشاید. این محبت، محبت عبودیت و بندگی است که مستلزم خضوع و فروتنی برای خدا و تعظیم و بزرگداشت خدا و کمال اطاعت او و ترجیح دادن خدا بر غیر خداست. این نوع از محبت برای غیر الله به هیچ وجه جایز نیست همان طور که ابن قیم این را اظهار داشته است. [۱۵۵۱]این نوع محبت بود که مشرکان، خدایان شان را در آن شریک الله قرار می‌دادند؛ همان طور که خدای متعال در آیه‌ای که مؤلف ذکرش کرده، می‌فرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا[البقرة: ۱۶۵]. «برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خدا گونه‌هایی برمی‌گزینند». ابن کثیر می‌گوید: «خدای متعال در این آیه حال و وضع مشرکان در دنیا و نیز عذاب و شکنجه‌ی آنان در آخرت را بیان می‌کند؛ چرا که آنان همتایانی را شریک خدا می‌کردند و مانند خدا آنها را دوست می‌داشتند و همراه الله آنها را می‌پرستیدند. در حالی که الله ذاتی است که هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد و همتا، مثل و شریکی ندارد». [۱۵۵۲]

فرموده‌ی: ﴿يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِیعنی بت‌ها و خدایان را در محبت و تعظیم با الله مساوی می‌‌دانستند. به همین خاطر وقتی که در دوزخ بروند به خدایان‌شان می‌گویند: ﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٩٨[الشعراء: ۹۷-۹۸]. «به خدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بوده‌ایم. آن زمان که ما شما (معبودان دروغین) را با پروردگار جهانیان (در عبادت و طاعت) برابر می‌دانستیم». این نوع محبت، برابر دانستن بت‌ها با پروردگار جهانیان توسط مشرکان است و همان عدلی است که در این آیه آمده است: ﴿ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ[الأنعام: ۱]. «ولی با این وصف، کسانی که منکر وجود پروردگار خویشند (برای آفریدگار خود بتان را) انباز می‌کنند».اما درباره‌ی آفرینش و روزی و تدبیر امور، هیچ یک از مشرکان در این زمینه بت‌هایشان را با الله برابر نمی‌دانستند. شیخ الاسلام ابن تیمیه این رأی را راجح دانسته است [۱۵۵۳].

الله تعالی در آیه‌ی:[ ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ وَلَوۡ يَرَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ إِذۡ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعٗا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعَذَابِ١٦٥[البقرة: ۱۶۵]. «بعضی از مردم، معبودانی غیر از الله بر می‌گزینند که آنها را همانند الله دوست می‌دارند؛ ولی مؤمنان، الله را بیشتر دوست دارند. البته کسانی که ستم کردند و معبودانی غیر از الله برگزیدند، هنگامِ مشاهده‌ی عذاب الهی، خواهند فهمید که تمام قدرت از آنِ الله است و عذاب الله، بس سخت و دشوار».(البقرة: ١٦٥)] اظهار می‌دارد که مشرکان خدایان‌شان را دوست می‌داشتند همان طور که مؤمنان الله را دوست می‌دارند. سپس بیان کرده که محبت مؤمنان نسبت به الله بیشتر از محبت مشرکان نسبت به بت‌ها و خدایان شان است. شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: «این متناقض و باطل است به راستی مشرکان بت‌ها را به اندازه‌ی محبت مؤمنان نسبت به الله دوست نمی‌دارند». [۱۵۵۴]آیه‌ی فوق الذکر نشان می‌دهد که هرکس چیزی را به اندازه‌ی الله دوست بدارد، آن چیز را شریک و همتای خدا کرده و این شرک اکبر می‌باشد. مؤلف این را گفته است [۱۵۵۵].

وقتی واجب است که محبت خاص - که هدف نهایی توحید الوهیت است و بلکه آفرینش و فرمان دادن درباره‌ی امور هستی و پاداش و مجازات تنها از محبت نشأت گرفته – را فقط نسبت به الله داشت، پس این محبت حقی است که آسمان و زمین بر اساس آن آفریده شده و حقی است که در بردارنده‌ی امر و نهی می‌باشد. محبت خاص نسبت به الله راز الوهیت و یکتاپرستی الله یعنی شهادت «لاإله إلاالله» است. و آن گونه نیست که منکران گمان می‌کردند که إله همان پروردگار خالق است؛ چون منکران اعتراف و اقرار می‌کردند که جز الله پروردگار و آفریننده‌ای وجود ندارد. آنان به توحید الوهیت که همان حقیقت «لاإله إلاالله» است، اقرار و اعتراف نمی‌کردند؛ چون «إله» ذاتی است که دل‌ها از نظر محبت، فروتنی، ذلت، ترس، امید، تعظیم، بزرگداشت و اطاعت به او وابسته‌اند. «إله» به معنای «مألوه» یعنی محبوب و معبود می‌باشد. اصل «إله» از تأله آمده که به معنای تعبدی است که آخرین درجه‌ی محبت می‌باشد. پس محبت، حقیقت عبودیت و بندگی الله است.

آیه‌ی مذکور همچنین نشان می‌دهد که مشرکان الله را می‌شناختند و او را دوست می‌داشتند و تنها چیزی که سبب کفر آنان شده، برابر دانستن بت‌ها با الله در محبت بود. حالا چگونه است که کسی بت‌ها و خدایان را بیشتر از الله دوست داشته باشد؟! و چگونه است که کسی اصلاً الله را دوست نداشته باشد و فقط همتا و شریک الله را دوست بدارد. الله المستعان.

کمی درباره‌ی آیه‌ی: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِسخن می‌گوییم؛ چون به عبارت قبلی مربوط است و تا معنای آیه کامل شود؛ هر چند مؤلف آن را بیان نکرده است. راجع به معنای این عبارت، دو قول وجود دارد:

قول اول – که قول صحیح است، آیه‌ی مذکور را این چنین معنا می‌کند: کسانی که ایمان آورده‌اند محبت‌شان نسبت به الله بیشتر از محبت مشرکان نسبت به الله؛ چون محبت مؤمنان نسبت به خدا، محبت خاص و محبت مشرکان نسبت به بت‌ها و خدایان شان تنها قسمتی از محبت می‌باشد و معلوم است که محبت خاص، بیشتر از محبت مشترک می‌باشد.

قول دوم – بر اساس این قول معنای آیه‌ی مذکور چنین است: کسانی که ایمان آورده‌اند، محبت‌شان نسبت به الله بیشتر از محبت مشرکان نسبت به خدایان‌شان است که آنها را در برابر خدا دوست می‌داشتند و آنها را همتای خداوند می‌دانند. ابن قیم می‌گوید: «این دو قول بر اساس دو قول مذکور راجع به آیه‌ی: ﴿يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِمی‌باشد» [۱۵۵۶].

این آیه نشان می‌دهد که خدا هیچ عملی را نمی‌پذیرد مگر اینکه خالصانه برای خدا باشد و به راستی شرک، اعمال نیک را تباه می‌کند.

آیه‌ی: ﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِ[التوبة: ۲۴]. که مؤلف آورده، باید گفت: این آیه دستوری از جانب خدا به پیامبرش، حضرت محمدجاست به اینکه کسانی را که خانواده، بستگان، ثروت و دارایی و مسکن‌شان یا یکی از اینها را بیشتر از خدا و پیامبرجو جهاد در راه خدا دوست می‌دارند، تهدید کند. در نهایت مؤمنان مخاطب این فرموده قرار گرفته‌اند؛ همان طور که شیخ الاسلام ابن تیمیه اظهار داشته است [۱۵۵۷].

به مؤمنان گفته شده که: ﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا﴿ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَایعنی آن را به دست آورده‌اید.

﴿وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَایعنی از پایین آمدن قیمت‌اش و ضرر کردن در آن بیم دارید ﴿وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآیعنی به خاطر زیبایی و ﴿أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِیعنی منتظر عذاب خدا باشید.

﴿وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَیعنی خدا کسانی را که از اطاعت خدا خارج شده‌اند، هدایت نمی‌کند. این آیه هشدار می‌دهد که هر کسی این کار را بکند، از فاسقان است. پس این فرموده، تهدید عظیمی است و تنها کسی از آن نجات پیدا می‌کند که ایمانش صحیح بوده و ظاهر و باطنش را برای خدا خالص کرده باشد. وقتی محبت راستین و واقعی مستلزم مقدم داشتن رضایت و خوشنودی خدا بر تمام این هشت دسته‌ی مذکور در آیه می‌باشد، حالا حال و وضع کسی که محبت برخی از آنها را بر خدا، پیامبرجو جهاد در راه خدا ترجیح می‌دهد، چگونه باید باشد؟!

اگر گفته شود: شیخ الاسلام ابن تیمیه گفته است: «همانا بسیاری از مسلمانان یا اغلب‌شان، این صفت را دارند» [۱۵۵۸]، در جواب گفته می‌شود: منظورش این است که بسیاری از مسلمانان گاهی موارد مذکور را از خدا و پیامبرجمحبوب تر می‌دانند؛ یعنی آنها را بر امر خدا و امر پیامبرجکه ناشی از محبت است، ترجیح می‌دهند و به این معنا نیست که محبت آنها را بر محبت خدا و پیامبرجکه موجب رو کردن به محبوب با خضوع و فروتنی و نیاز می‌شود (إله)، ترجیح می‌دهند؛ چون هرکس در این محبت خدا را با غیر خدا برابر بداند، او مشرک است، حالا چگونه است که غیر خدا در نظر او محبوب‌تر از خدا باشد همان طور که قبرپرستان چنین‌اند؟! چون آنان خدایان‌شان را خیلی بیشتر از الله دوست دارند. علتش این است که اصل محبت، قابل اشتراک است برخلاف دوستی صمیمی که اصلاً قابل اشتراک نیست. به همین دلیل پیامبرجدرباره‌ی حسن و اسامه فرموده است: «اللهم إنّی أُحبّهما فأحبهما، وأحبّ من یحبّهما»: «خدایا من این دو نفر را دوست دارم، پس تو هم آنان را دوست بدار و کسی را که آنان را دوست دارد، دوست بدار». این حدیث صحیح می‌باشد [۱۵۵۹].

بدان که این آیه شبیه به این فرموده‌ی خداوند است که می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ[آل عمران: ۳۱]. «بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد». از آنجا که مدعیان محبت خدا زیاد شده‌اند، از آنان خواسته شده که برای اثبات ادعایشان، شاهد و دلیل بیاورند. از این رو این آیه و مانند آن وارد شده است.

پس هرکس ادعای محبت الله بکند در حالی که افراد مذکور را بیشتر از خدا و پیامبرجدوست بدارد، او دروغگوست و همچون کسی است که ادعای محبت الله را بکند و در راه و مسیر پیامبرجنباشد، چنین کسی دروغگوست؛ چون اگر در ادعایش راست می‌گفت، قطعاً از پیامبرجپیروی می‌کرد. مبارک بن فضاله از حسن روایت کرده که گفت: «مردم در زمان رسول اللهجمی‌گفتند: ای رسول خدا، همانا ما خدا را خیلی زیاد دوست داریم. پس خدای متعال دوست داشت که نشانه‌ای برای محبتش را قرار دهد و این آیه را نازل فرمود: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡ«بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید» [۱۵۶۰].

بسیاری از مدعیان محبت خدا دچار نوعی افراط در ادعای محبت شده‌اند که آنان را به سوی سبک سری و ادعاهایی که با عبودیت منافات دارد، کشانده است. بعضی از آنان ادعا می‌کنند که از حدود پیامبران فراتر رفته‌اند و از خدا چیزی را می‌خواهند که به هیچ وجه برای الله درست نیست. علت این امر ضعف محقق ساختن محبت که همان عبودیت محض و بندگی خداست، می‌باشد. بلکه ضعف عقلی است که بنده به وسیله‌ی آن حقیقت محبت را درک می‌کند. کسانی که چنین ادعاهایی را دارند، شبیه یهودیان و نصاری هستند که می‌گفتند: ما پسران و دوستداران خداییم.

شرط محبت، موافقت با محبوب است. یعنی باید هر چیزی را که او دوست دارد، تو هم دوست بداری و از هر چیزی بدش می‌آید، تو هم از آن بدت آید - کسانی که ادعای فوق را دارند همچون کسی هستند که ادعا می‌کند چون خدا دوستش دارد دیگر گناهان ضرری به حال او ندارد، از این رو بر انجام گناهان اصرار می‌نماید. یا مانند کسی است که ادعا می‌کند او به درجه‌ای از محبت خدا می‌رسد که تکالیف از او ساقط می‌شود. یا مانند برخی دیگر که می‌گویند: هر یک از مریدان من که کسی را در دوزخ رها کند، از او بری هستیم. دیگری می‌گوید: هر مریدی که بگذارد مؤمنی وارد جهنم شود، از او بری‌ام. و ادعاهایی از این قبیل. با وجود اینکه بسیاری از این ادعاها و مانند آن فقط از شخص کافر صادر می‌شود و شخص عاقل به خود می‌آید و هوشیار می‌شود.

محبان حقیقیِ پیامبران، فرستادگان، صحابه و تابعین اصلاً این‌گونه نبودند. پس تو هم از این گونه ادعاها حذر کن؛ چون بسیاری از جاهلان اهل تصوف دچار این ادعاها شده‌اند. این ادعاها گاهی به برخی از مشایخ مشهور نسبت داده می‌شود که یا به آنان دروغ بسته شده و یا خطا کرده‌اند، چون عصمت از غیر پیامبرجبرداشته شده است. [۱۵۶۱]

مؤلف می‌گوید: (عن أنس: أن رسول الله قال: «لایؤمن أحدكم حتی أكون أحب إلیه من ولده ووالده والناس أجمعین». أخرجاه) [۱۵۶۲].

از انس روایت است که رسول اللهجفرمودند: «هیچ یک از شما ایمان ندارد مگر اینکه من در نظر او از فرزند و پدرش و از همه‌ی مردم محبوب‌تر باشم». [روایت بخاری و مسلم].

عبارت: (لا یؤمن أحدكم) یعنی برای ایمانی که به سبب آن مسؤولیتش را ادا کرده و مستحق داخل شدن به بهشت بدون عذاب شود، حاصل نمی‌شود مگر اینکه پیامبرجدر نظر او از خانواده‌اش، از فرزند، پدرش و تمامی مردم محبوب‌تر باشد. بلکه چنین ایمانی برایش حاصل نمی‌شود مگر اینکه پیامبرجنزد شخص از خودش هم محبوب‌تر باشد؛ همان طور که در حدیث عمر بن خطابسآمده که به پیامبرجگفت: «لأنت یا رسول الله! أحب إلیّ من كل شی إلا نفسی»: «قطعاً تو ای رسول خدا، نزد من از همه چیز جز خودم محبوب‌تری». پیامبرجفرمود: «والذی نفسی بیده حتی أكون أحب إلیك من نفسك»:«سوگند به کسی که جانم در دستش اوست، مگر اینکه من در نظرت از خودت هم محبوب تر باشم». عمر به او گفت: «فإنك الآن – والله – أحب إلیّ من نفسی»: «همانا تو اکنون - به خدا قسم – نزد من از خودم محبوب‌تری». پیامبرجفرمود: «الآن (یا عمر): «اکنون ای عمر (ایمانِ کامل داری و اهل نجاتی)». [روایت بخاری] [۱۵۶۳].

پس هرکس چنین نباشد، اگر کافر نباشد از اصحاب گناهان کبیره است؛ چون در زبان شرع نفی اسم ایمان از چنین کسی سابقه نداشته مگر اینکه برخی از واجبات دینی را ترک کند. اما اگر انجام دادن عبادتی مستحب باشد، با منتفی شدن فعل مستحب ایمان نفی نمی‌شود. چون اگر چنین بود، قطعاً اسم ایمان، نماز، زکات، حج، محبت خدا و پیامبرجاز جمهور مؤمنان نفی می‌شد؛ زیرا هیچ عملی نیست مگر اینکه عمل دیگری از آن برتر است و هیچ کس کردار نیک را مثل پیامبرجبلکه مثل ابوبکر و عمر نیز انجام نمی‌دهد. پس اگر هر کس به این خاطر که فعل مستحب را به صورت کامل انجام نداده نفی ایمان از او جایز باشد قطعاً جایز است که ایمان از جمهور مسلمانان از اول تا آخر نفی شود و هیچ عاقلی این را نمی‌گوید.

بر این اساس هر کس بگوید: ایمانی که در حدیث مذکور نفی شده، ایمان کامل است، در این صورت اگر منظورش نفی کامل واجبی باشد که ترک کننده‌ی آن، مذمت و نکوهش می‌شود و مستحق عقوبت و مجازات است، وی راست می‌گوید و اگر منظورش نفی کامل مستحب باشد، باید گفت که این مطلب هرگز در کلام خدا و پیامبرجواقع نشده است. شیخ الإسلام ابن تیمیه این را گفته است [۱۵۶۴].

اغلب مردم ادعا می‌کنند که پیامبرجنزدشان از افراد مذکور محبوب‌تر است. برای تصدیق این ادعایشان، با عمل و پیروی صمیمانه از آن حضرتجباید آن را اثبات نمایند و اگر با عمل و پیروی از پیامبرجادعایشان را اثبات نکنند، ادعایشان دروغی بیش نیست؛ چون قرآن بیان می‌دارد که محبتی که در دل است، مستلزم عمل ظاهر به تناسب آن محبت می‌باشد؛ همان طور که خدای متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ«بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد».

در جای دیگری می‌فرماید: ﴿وَيَقُولُونَ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلرَّسُولِ وَأَطَعۡنَا ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٞ مِّنۡهُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِكَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٤٧ وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ٤٨ وَإِن يَكُن لَّهُمُ ٱلۡحَقُّ يَأۡتُوٓاْ إِلَيۡهِ مُذۡعِنِينَ٤٩ أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ٱرۡتَابُوٓاْ أَمۡ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَرَسُولُهُۥۚ بَلۡ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٥٠ إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥١[النور: ۴۷-۵۱]. «(از جمله کسانی که خدا توفیق هدایت قرینشان نفرموده است، منافقانی هستند که پرتو ایمان به دلهایشان نتابیده است، ولی دم از ایمان می‌زنند) و می‌گویند: به خدا و پیغمبر ایمان داریم و (از اوامرشان) اطاعت می‌کنیم، امّا پس از این ادّعا، گروهی از ایشان (از شرکت در اعمال خیر همچون جهاد و از حکم قضاوت شرعی) رویگردان می‌شوند و آنان در حقیقت مؤمن نیستند. هنگامی که ایشان به سوی خدا و پیغمبرش فرا خوانده می‌شوند تا (پیغمبر، در برابر چیزی که خدا نازل فرموده است) در میانشان داوری کند، بعضی از آنان (نفاقشان ظاهر می‌شود و از قضاوت او) رویگردان می‌گردند.(زیرا که می‌دانند حق به جانب ایشان نیست و پیغمبر هم دادگرانه عمل می‌فرماید و حق را به صاحب حق می‌دهد). ولی اگر حق داشته باشند (چون می‌دانند داوری به نفع‌آنان خواهد بود) با نهایت تسلیم به سوی او می‌آیند. آیا در دلهایشان بیماری (کفر) است‌؟ یا (در حقّانیت قرآن) شک و تردید دارند؟ یا می‌ترسند خدا و پیغمبرش بر آنان ستم کنند؟بلکه خودشان ستمگرند. مؤمنان هنگامی که به سوی خدا و پیغمبرش فرا خوانده شوند تا میان آنان داوری کند، سخنشان تنها این است که می‌گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم! و رستگاران واقعی ایشانند».

در این آیات ایمان را از کسی که از اطاعت پیامبرجسرپیچی می‌کند، نفی کرده و خبر داده که مؤمنان هر وقت به سوی خدا و پیامبرجفرا خوانده شوند، گوش به فرمانند و از دستور خدا و پیامبرجپیروی می‌نمایند. پس آیات مذکور بیان کرده‌اند که کردار نیک و پیروی از خدا و پیامبرجاز لوازم ایمان و محبت است. اما هر مسلمانی حتماً به اندازه‌ی اسلام و تسلیم شدن به اوامر الهی، محبت الله در دل او وجود دارد، همان طور که هر مؤمنی ناگزیر مسلمان و تسلیم اوامر خدا و پیامبرجاست و هر مسلمانی مؤمن است هرچند ایمان مطلق و کامل را نداشته باشد؛ چون ایمان مطلق و کامل فقط برای مؤمنان خاص، برگزیدگان و مقربین حاصل می‌شود و تسلیم شدن به اوامر خدا و محبت خدا به این ایمان خاص بستگی ندارد.

شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: «این تفاوت را انسان در خودش احساس می‌کند و می‌داند که دیگری این ایمان خاص را دارد. چون عموم مردم وقتی پس از کفر، اسلام آوردند یا با حالت مسلمانی متولد می‌شوند و پایبند تکالیف و دستورات دینی‌اند و از خدا و پیامبرجاطاعت می‌کنند در این صورت مسلمان‌اند و ایمان کلی دارند اما داخل شدن حقیقت ایمان به دل هایشان کم کم حاصل می‌شود. البته اگر خدا حقیقت ایمان را به آنان عطا کند وگرنه بسیاری از مردم به یقین کامل نمی‌رسند و مشتاقانه به جهاد نمی‌روند و اگر در دین اسلام و ایمانشان به آنان شک و شبهه وارد شود، دچار شک می‌شوند و اگر به جهاد امر شوند، جهاد نمی‌کنند و کافر و منافق هم نیستند، بلکه واقعیت این است که در دلشان آن قدر علم، معرفت و یقین وجود ندارد که شک و تردید را از بین ببرد و نیز محبت‌شان نسبت به خدا و پیامبرجآن قدر قوی نیست که آنان را بر خانواده، ثروت و دارایی شان مقدم بدارند. اینان اگر از کفر و نفاق جان سالم به در برند و بمیرند، داخل بهشت می‌شوند هرچند گرفتار کسانی شوند که شبهاتی را بر آنان عرضه دارند که موجب شود آنان در دین و ایمانشان دچار شک و تردید شوند. اما اگر خدا لطف و رحمت خودش را شامل حالشان نکند و علم، معرفت و ایمانی را به آنان عطا نکند که شک و تردید را از آنان دور گرداند، در این صورت همچنان در حالت شک و تردید در دین و ایمانشان باقی مانده و دچار نوعی نفاق شده‌اند» [۱۵۶۵].

عبارت: (أحب) که منصوب است، خبر «أكون» می‌باشد.

عبارت: (والناس أجمعین) عطف عام بر خاص می‌باشد این امر زیاد پیش می‌آید. یکی از فواید حدیث مذکور این است که: وقتی محبت نسبت به پیامبرجچنین است، پس درباره‌ی محبت نسبت به خدا چه تصوّری می‌شود؟

یکی دیگر از فواید حدیث مذکور این است که اعمال نیک از ایمان است؛ چون محبت هم عمل است و ایمان از کسی که پیامبرجدر نظرش از افراد مذکور در آیه محبوب‌تر نباشد، نفی شده است.

همچنین حدیث مذکور نشان می‌دهد که نفی ایمان بر خروج از دایره‌ی اسلام دلالت نمی‌کند.

حدیث مذکور نیز این مطلب را می‌رساند که واجب است پیامبرجرا بیش از افراد مذکور در آیه دوست داشت. مؤلف این را ذکر کرده است [۱۵۶۶].

مؤلف می‌گوید: (ولهما عنه قال: قال رسول الله «ثلاث من كن فیه وجد حلاوة الإیمان: أن یكون الله ورسوله أحب إلیه مما سواهما، وأن یحب المرء لایحبه إلا لله، وأن یكره أن یعود فی الكفر بعد إذ أنقذه الله منه، كما یكره أن یقذف فی النار» [۱۵۶۷]وفی روایة «لا یجد أحد حلاوة الإیمان حتی ... إلی آخره» [۱۵۶۸]

(بخاری و مسلم از انس روایتی را آورده‌اند که گوید: رسول اللهجفرمودند: «سه خصلت هستند که در هر کسی باشند، شیرینی ایمان را احساس می‌کند:۱) اینکه خدا و پیامبرجاز نظر او از هر چیز و هرکس دیگری غیر از آنان، محبوب‌تر و دوست داشتنی‌تر باشند.۲) کسی را که دوست می‌دارد، فقط به خاطر خدا دوست بدارد. ۳) اینکه بدش آید به کفر برگردد پس از آنکه خدا او را از کفر نجات داد همان طور که بدش می‌آید که به جهنم افکنده شود».

در روایتی دیگر آمده است: «هیچ کسی شیرینی ایمان را احساس نمی‌کند تا اینکه ... تا آخر حدیث».

عبارت (ثلاث) یعنی سه خصلت وجود دارند. جایز است کلمه‌ی: «ثلاث» در ابتدای کلام بیاید، چون مضاف الیه، در نیت متکلم است و به همین دلیل جایز است تنوین بگیرد. [۱۵۶۹]

عبارت: (من كن فیه) یعنی این سه خصلت در هرکس وجود داشته باشند.

راجع به فرموده‌ی: (وجد بهن حلاوة الإیمان) ابن ابی جمره گوید: «پیامبرجعبارت: «حلاوة» (شیرینی) را به کار برده، چون خدا در آیه‌ی: ﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا كَلِمَةٗ طَيِّبَةٗ كَشَجَرَةٖ طَيِّبَةٍ[إبراهیم: ۲۴]. «(بنگر که) خدا چگونه مثل می‌زند: سخن خوب به درخت خوبی می‌ماند» ایمان را به درخت تشبیه کرده است». [۱۵۷۰]

می‌گویم: درخت، میوه دارد و میوه هم شیرینی دارد. پس درخت ایمان نیز حتماً میوه دارد و میوه‌ی ایمان حتماً شیرینی دارد. اما ممکن است مؤمن آن را احساس کند و ممکن است آن را احساس نکند و مؤمن تنها به وسیله‌ی سه خصلت مذکور در حدیث فوق، شیرینی ایمان را احساس می‌کند.

در فرموده‌ی: (أن یكون الله ورسوله أحب إلیه مما سواهما)، «أحب» به صورت منصوب آمده چون خبر «یكون» می‌باشد.

بیضاوی می‌گوید: «منظور از محبت در این حدیث، محبت عقلی است که همان ترجیح دادن خدا و پیامبرجبر هرکس و هر چیز دیگر در محبت می‌باشد و عقل سلیم، رجحان آن را اقتضا می‌کند هر چند نفس آن را دوست نداشته باشد؛ مانند بیماری که با دارو بهبود می‌یابد و طبعش از آن متنفر است ولی بنا به مقتضای عقلش به دارو رو می‌آورد و آن را می‌خورد. پس هرگاه انسان خوب دقت کند که شارع فقط و فقط به این خاطر امر و نهی می‌کند که در آن عمل، مصلحت شخص یا جامعه وجود دارد و این مصلحت دیر یا زود تحقق می‌یابد و عقل هم ترجیح دادن این جنبه را اقتضا می‌کند، در این صورت به فرمانبرداری از اوامر و دستورات شارع عادت می‌کند به گونه‌ای که هوا و امیال و عواطفش، پیرو آن می‌شوند و از نظر عقلی از آن لذت می‌برد؛ چون لذت عقلی همان درک کمال و خوبی اشیاء به صورت واقعی خودش می‌باشد» [۱۵۷۱].

می‌گویم: سخن بیضاوی بر اساس اصول و قواعد جهمی‌ها و امثال آنان می‌باشد که محبت مؤمنان نسبت به پروردگارشان و محبت خدا نسبت به مؤمنان را نفی می‌کنند در حالی که حقیقت خلاف آن است. منظور حدیث مذکور این است که: خدا و پیامبرجدر نظر بنده محبوبتر از هر چیز و هرکس دیگر باشد و این محبت باید محبت قلبی باشد؛ همان طور که در حدیث آمده است: «أحبوا الله بكلّ قلوبكم» [۱۵۷۲]: «خدا را از ته دل و [با تمام وجودتان] دوست بدارید». پس تمامی قلب به خدای یکتا تمایل پیدا می‌کند تا تنها خدا محسوب و معبودش باشد. قلب غیر خدا را تنها به تبع از محبت خدا، دوست دارد همان طور که پیامبران، فرستادگان، فرشتگان و صالحان را دوست دارد به این خاطر که پروردگارشان آنها را دوست دارد.

محبت نسبت به خدا موجب می‌شود که انسان هر چیزی را که خدا دوست دارد، دوست بدارد و هر چیزی را که خدا دوست ندارد، دوست ندارد و رضایت و خوشنودی خدا را بر غیر آن ترجیح دهد و تلاش کند در حد توان آنچه را که خدا می‌پسندد انجام دهد و از هر چیزی که خدا دوست ندارد، دوری کند. اینها نشانه‌ها و لوازم محبت راستین و حقیقی می‌باشند. اما راجع به عبارت: «ترجیح دادن آنچه که عقل سلیم اقتضای رجحان آن را دارد هرچند نفس آن را دوست نداشته باشد مانند بیماری که با دارو بهبودی می‌یابد ولی طبعش از آن متنفر و بیزار است . . . تا آخر سخنان بیضاوی»، باید گفت: گاهی برخی از چیزها نشانه و لازمه‌ی محبت هستند و خود محبت نیستند.

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «پیامبرجخبر داده که این سه خصلت در هر کس باشد، شیرینی ایمان را احساس می‌کند؛ چون وجود شیرینی در یک چیز، دوست داشتن آن چیز را به دنبال دارد. پس هر کس چیزی را دوست بدارد و اشتهای آن را بکند، هر وقت مرادش حاصل شود، شیرینی، لذت و خوشی آن را احساس می‌کند. لذت چیزی است که به دنبال رسیدن به مقصودی که شخص دوست دارد و اشتهایش می‌کند، حاصل می‌شود». شیخ‌الاسلام ابن تیمیه می‌افزاید: «پس شیرینی ایمان که در بردارنده‌ی لذت، شادی و خوشی است، به دنبال کمال محبت انسان نسبت به الله به وجود می‌آید. این امر به وسیله‌ی سه چیز تحقق می‌یابد: ۱) کامل کردن این محبت، ۲) گسترش دادن آن، ۳) دفع هر آنچه که ضد این محبت است.

کامل کردن محبت نسبت به الله به این صورت است که خدا و پیامبرجدر نظرش از هر چیز و هر کس دیگر محبوب‌تر باشد، چون در محبت خدا و پیامبرجاصل محبت کافی نیست، بلکه باید حتماً خدا و پیامبرجدر نظرش از هر چیز و هرکس دیگر محبوب‌تر باشد» [۱۵۷۳].

می‌گویم: این امر تحقق نمی‌یابد مگر زمانی که انسان هر چیزی را که پروردگارش دوست دارد، او هم دوست بدارد و از هر چیزی که پروردگارش بدش می‌آید، او هم بدش آید.

ابن تیمیه می‌گوید: «گسترش دادن محبت نسبت به خدا این است که بنده، کسی را که دوست دارد فقط به خاطر خدا دوست بدارد».

می‌گویم: هرکس مخلوقی را صرفاً به خاطر خدا نه به خاطر هدفی دیگر دوست بدارد، این امر نشان دهنده‌ی محبت کامل نسبت به الله است؛ چون دوست‌داشتن چیزی که محبوب دوست دارد، نشان دهنده‌ی محبت کامل نسبت به محبوب است. پس وقتی انسان، پیامبران و دوستان خدا را دوست دارد تنها به این خاطر است که آنها به دنبال کسب رضایت و خوشنودی خدا بودند و چیزهایی را که خدا دوستش می‌دارد، به تحقق دوست دارند. پس آنان را فقط به خاطر الله دوست دارد نه به خاطر چیزی دیگر.

ابن تیمیه می‌گوید: «دفع هر آنچه که ضد محبت خداست، بدین صورت است که انسان از ضد ایمان بدش آید همان طور که بدش می‌آید به جهنم افکنده شود».

می‌گویم: انسان تنها به این خاطر از ضد ایمان و ضد محبت خدا بدش می‌آید که محبت خدا وارد قلبش شده است و به وسیله‌ی نور محبت، محاسن و خوبی‌های اسلام و رذائل و بدی‌های جهل و کفر برایش آشکار شده است. این شخص، دوستدار و همراه کسی است که دوستش دارد؛ همان طور که در صحیحین از انس آمده که مردی از پیامبرجپرسید: «قیامت کی برپا می‌شود؟» فرمود: «ما أعددت لها»: «چه چیزی برای قیامت،آماده کرده‌ای؟» گفت: «نماز، روزه و زکات زیادی برای آن آماده نکرده‌ام، ولی خدا و پیامبرجرا دوست دارم». رسول اللهجفرمود: «أنت مع من أحببت» [۱۵۷۴]: «تو همراه کسانی هستی که دوست‌شان داری». در روایتی از آنِ بخاری آمده است: «گفتیم: آیا برای ما نیز همینگونه است؟» پیامبرجفرمود: «بله». انس گوید: «آن روز خیلی خوشحال شدیم» [۱۵۷۵].

در عبارت: (مما سواهما)، ضمیر مربوط به پروردگار و ضمیر مربوط به پیامبرجبا هم آمده است. در حالی که پیامبرجآن خطیب را سرزنش کرد وقتی که گفت: «ومن یعصهما، فقد غوی» [۱۵۷۶]: «و هرکس آن دو را (خدا و پیامبرج) را نافرمانی کند، سرکشی نموده است». بهترین سخنی که در این زمینه گفته شده، دو قول است:

اول – آنچه که بیضاوی و دیگران گفته‌اند [۱۵۷۷]: در اینجا ضمیر را به صورت مثنی آورده تا به این مطلب اشاره کند که آنچه معتبر و مطلوب است، محبت خدا و پیامبرجبا هم است نه فقط محبت یکی از آنها؛ چون فقط محبت یکی از آنها بیهوده است و در حدیث خطیب، پیامبر امر کرده که ضمیر را به صورت مفرد بیاورد و بگوید: «ومن یعصه» و نگوید: «ومن یعصهما»، تا به این مطلب اشاره کند که هر کدام از نافرمانی خدا و نافرمانی پیامبرجدر مستلزم‌بودن سرکشی، مستقل است؛ چون عطف در تقدیر تکرار هردو نافرمانی، می‌باشد و اصل آن است که هر یک از دو معطوف حکم جداگانه‌ای داشته باشد.

می‌گویم: واقعاً این جواب بسیار عالی است.

دوم ـ حدیث خطیب بر رعایت ادب اولی حمل می‌شود و این حدیث (منظور فرموده‌ی: أحب إلیه مما سواهما می‌باشد که ضمیر مربوط به خدا و پیامبرجباهم آمده است) بر جایز بودن آوردن ضمیر به صورت مثنی، حمل می‌شود.

عبارت: (كما یكره أن یقذف فی النار) یعنی باید به گونه‌ای باشد که افتادن در دوزخ و بازگشت به کفر برایش یکسان باشد.

می‌گویم: در این حدیث، چندین فایده وجود دارد؛ از جمله:

۱- مؤمنان الله تعالی را دوست دارند و خدا هم مؤمنان را دوست دارد؛ همان طور که در جای دیگری می‌فرماید: ﴿يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُ[المائدة: ۵۴]. «خداوند دوستشان می‌دارد و آنان هم خدا را دوست می‌دارند».

۲- این حدیث ردی است بر کسانی که معتقدند هرکس بر حالت مسلمانی به دنیا آمده، برتر از کافری است که بعداً اسلام آورده است؛ چون هرکس متصف به این خصلت‌ها باشد، برتر از کسی است که به آنها متصف نیست. به همین دلیل پیشگامان نخستین برتر از کسانی‌اند که بر حالت اسلام به دنیا آمده‌اند.

۳- این حدیث ردی است بر افراد تندرو و افراطی که تصور می‌کنند صدور گناه از بنده، به طور مطلق نقص برایش محسوب می‌شود. درست این است که شخص گناهکار در صورتی که از گناهش توبه نکند، صدور گناه از او برایش نقص محسوب می‌شود و اگر توبه کند، برایش نقص محسوب نمی‌شود. به همین دلیل مهاجرین و انصار برترین افراد این امت‌اند هر چند اول، کافر و بت پرست بودند. بلکه هرکس از گمراهی به سوی هدایت و از گناهان و بدی‌ها به سوی نیکی‌ها منتقل شود، پاداش دو چندانی دارد. شیخ الاسلام ابن تیمیه این گفته را اظهار داشته است [۱۵۷۸].

۴- حدیث مذکور بر دشمنی و کینه‌توزی نسبت به مشرکان دلالت دارد؛ چون هرکس از چیزی بدش آید، از کسی که متصف به آن چیز است، نیز بدش می‌آید. پس وقتی از کفر بدش می‌آید، همان طور که بدش می‌آید به دوزخ افکنده شود، به همین صورت از کسی که به کفر متصف است، بدش می‌آید.

راجع به عبارت مؤلف: (وفی روایة: «لایجد أحد ...») باید گفت که بخاری در صحیحش در مبحث «الأدب [۱۵۷۹]» این روایت را آورده و لفظش چنین است: «لا یجد أحد حلاوة الإیمان حتی یحب المرء لا یحبه إلا لله، وحتی أن یقذف فی النار أحب اليه من أن یرجع إلی الكفر، بعد إذ أنقذه الله منه، وحتی یكون الله ورسوله أحب إلیه مما سواهما» [۱۵۸۰]: «هیچ‌کس شیرینی ایمان را احساس نمی‌کند تا اینکه شخصی را که دوست می‌دارد، صرفاً به خاطر خدا دوست بدارد، و تا اینکه انداخته شدن به دوزخ در نظرش دوست داشتنی تر از بازگشت به کفر باشد پس از آنکه خدا از کفر نجاتش داده است، و تا اینکه خدا و پیامبرجدر نظرش محبوب‌تر از هر چیز و هرکس دیگری باشند».

مؤلف گوید: (وعن ابن عباس قال: «من أحب فی الله وأبغض فی الله، ووالی فی الله، وعادی فی الله، فإنما تنال ولایة الله بذلك. ولن یجد عبد طعم الإیمان وإن كثرت صلاته وصومه، حتی یكون كذلك. قد صارت عامة مؤاخاة الناس على أمرالدنیا، وذلك لایُجدى على أهله شیئاً» رواه ابن جریر).

(از ابن عباس روایت است که وی گفت: «هرکس به خاطر خدا به کسی محبت ورزد و به خاطر خدا از کسی بدش آید و به خاطر خدا با کسی دوستی کند و به خاطر خدا با کسی دشمنی کند، وی به سبب این کار، به دوستی خدا دست می‌یابد. هیچ بنده‌ای مزه‌ی ایمان را نمی‌چشد هر چند نماز و روزه‌اش زیاد باشد تا اینکه چنین باشد. اغلب رابطه‌ی دوستی مردم به خاطر امور دنیوی است در حالی که این امر، هیچ نفعی به خانواده‌اش نمی‌رساند». [روایت ابن جریر].

همان طور که مؤلف گفته، ابن جریر این روایت را آورده است. ابن ابی شیبه و ابن ابی حاتم، فقط جمله‌ی اول این روایت را آورده‌اند [۱۵۸۱].

عبارت: (من أحب فی الله) یعنی هر کس مسلمانان و مؤمنان را به خاطر خدا دوست بدارد.

فرموده‌ی: (وأبغض فی الله) یعنی از کفار و فاسقان به خاطر خدا بدش آید، چون با پروردگارشان مخالفت نموده‌اند هر چند اینان نزدیک‌ترین افراد به او باشند؛ همان طور که خدای متعال در جایی دیگر می‌فرماید: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ وَيُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ أُوْلَٰٓئِكَ حِزۡبُ ٱللَّهِۚ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٢٢[المجادلة: ۲۲]. «مردمانی را نخواهی یافت که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشند، ولی کسانی را به دوستی بگیرند که با خدا و پیغمبرش دشمنی ورزیده باشند، هرچند که آنان پدران، یا پسران، یا برادران، و یا قوم و قبیله‌ی ایشان باشند. چرا که مؤمنان، خدا بر دلهایشان رقم ایمان زده است، و با نفخه‌ی ربانی خود یاریشان داده است و تقویتشان کرده است، و ایشان را به باغهای بهشتی داخل می‌گرداند که از زیر (کاخها و درختان) آنها رودبارها روان است، و جاودانه در آنجا می‌مانند. خدا از آنان خوشنود و ایشان هم از خدا خوشنودند. اینان حزب الله می‌باشند. هان! حزب الله قطعاً پیروز و رستگار است».

عبارت: (ووالی فی الله) بیان کننده‌ی چیزی است که ملازم محبت به خاطر خداست و آن هم رابطه‌ی دوستی می‌باشد. این عبارت اشاره می‌کند که صرف محبت نسبت به محبوبان خدا کافی نیست بلکه باید با محبوبان خدا رابطه‌ی دوستی داشته باشد که ملازم محبت است. موالات به معنای یاری، بزرگداشت و احترام به محبوبان خدا و همراهی با آنان در ظاهر و پنهان می‌باشد.

فرموده‌ی: (وعادی فی الله) بیان کننده‌ی چیزی است که لازمه‌ی آن بد آمدن از کسی به خاطر خداست و آن هم اظهار دشمنی با دشمنان خدا در عمل و جهاد با آنان و بیزاری و دوری از آنان در ظاهر و پنهان می‌باشد. این عبارت اشاره به این مطلب دارد که صرف بدآمدن از دشمنان خدا در قلب کفایت نمی‌کند بلکه باید همراه آن ملازمش هم آورده شود؛ همان طور که الله تعالی می‌فرماید: ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُ[الممتحنة: ۴]. «(رفتار و کردار) ابراهیم و کسانی که بدو گرویده بودند، الگوی خوبی برای شما است، بدانگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از چیزهایی که بغیر از خدا می‌پرستید، بیزار و گریزانیم، و شما را قبول نداریم و در حق شما بی‌اعتناییم، و دشمنانگی و کینه‌توزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است، تا زمانی که به خدای یگانه ایمان می‌آورید». این نشانه‌ی صداقت در بدآمدن از کسی به خاطر الله می‌باشد.

در عبارت: (فإنما تنال ولایة الله بذلك) فتحه‌ی واو و کسره‌ی آن هر دو جایز است. معنایش این است که: بنده ولی و دوست خدا نمی‌شود و ولایت و دوستی خدا برایش حاصل نمی‌شود مگر به وسیله‌ی متصف شدن به صفاتی که ذکر شدند. صفاتی همچون دوست داشتن به خاطر خدا. همان طور که امام احمد و طبرانی از پیامبرجروایت کرده‌اند که آن حضرتجفرمودند: «لا یجد العبد صریح الإیمان حتی یحب لله، ویبغض لله، فإذا أحب لله وأبغض لله، فقد استحق الولایة لله» [۱۵۸۲]: «بنده، مزه‌ی ایمان را نمی‌چشد تا اینکه به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا از چیزی یا کسی بدش آید. هر گاه به خاطر خدا دوست داشت و به خاطر خدا از چیزی یا کسی بدش آمد، مستحق ولایت و دوستی به خاطر خدا می‌شود». در حدیثی دیگر آمده است: «أوثق عری الإیمان الحب فی الله، والبغض فی الله »: «محکم‌ترین بندهای ایمان، محبت به خاطر خدا و دشمنی به خاطر خدا می‌باشد». طبرانی و دیگران روایتش کرده‌اند [۱۵۸۳].

کسی که شخصی را به خاطر خدا دوست دارد شایسته است که به خانه‌اش برود و به اطلاعش برساند که او را به خاطر خدا دوست دارد؛ همان طور که امام احمد و ضیاء از ابوذر به طور مرفوع روایت کرده که آن حضرتجفرمودند: «إذا أحب أحدكم صاحبه فلیأته فی منزله فلیخبره أنه یحبه لله» [۱۵۸۴]: «هرگاه یکی از شما رفیقش را دوست داشت به خانه‌اش برود و به او بگوید که وی را به خاطر خدا دوست دارد». در حدیث ابن عمر نزد بیهقی در کتاب «الشعب» آمده است: «فإنه یجد مثل الذی یجد له» [۱۵۸۵]: «همانا کسی که از طرف شخصی دیگر دوست داشته شده مانند محبتی که در درون شخص دیگر ایجاد شده برای او هم ایجاد می‌شود و او نیز شخص دیگر را دوست می‌دارد».

فرموده‌ی: (ولن یجد عبد طعم الإیمان . . . تا آخر حدیث)یعنی هیچ بنده‌ای مزه‌ی ایمان را نمی‌چشد هر چند نماز و روزه‌اش زیاد باشد تا اینکه به خاطر خدا دوست بدارد، به خاطر خدا از کسی بدش آید، به خاطرخدا دشمنی ورزد، به خاطر خدا با کسی رابطه‌ی دوستی داشته باشد و یاری‌اش کند. این حدیث از حدیث قبلی انس گرفته شده است. در حدیث ابوامامه به طور مرفوع آمده است: «من أحب لله، وأبغض لله، وأعطی لله، ومنع لله؛ فقد استكمل الإیمان»: «هر کس به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا از کسی بدش آید و به خاطر خدا بدهد و یا منع کند ایمان را کامل کرده است». [روایت ابوداود] [۱۵۸۶].

تعجب از کسی است که ادعای محبت خدا را می‌کند در حالی که عمل و رفتارش خلاف آن است. ابن قیم چه خوب گفته است:

أتحب أعداء الحبیب وتدّعی
حُبّاً له، ما ذاك فی إمکان [۱۵۸۷]

«آیا دشمنان خدا را دوست داری و ادعای محبت او را می‌کنی. چنین چیزی اصلاً امکان ندارد».

عبارت: (وقد صارت عامة مؤاخاة الناس على أمرالدنیا، وذلك لایجدی على أهله شیئاً) یعنی دوست‌ داشتن به خاطر امور دنیوی نفعی به خانواده‌ی فرد نمی‌رساند بلکه به آنان زیان می‌رساند؛ همان طور که الله تعالی می‌فرماید: ﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ٦٧[الزخرف: ۶۷]. «دوستان در آن روز، دشمنان یکدیگر خواهند شد، مگر پرهیزگاران». این حال و وضعیت هر نوع دوستی و محبتی است که در دنیا در راه غیر طاعت خدا بوده، که در روز قیامت به دشمنی و پشیمانی تبدیل می‌شود بر خلاف دوستی و محبت در راه طاعت خدا که از عظیم‌ترین وسایلی است که انسان را به خدا نزدیک می‌گرداند. همچنان که در حدیث هفت نفری که خدا در روز قیامت آنان را زیر سایه‌ی خود قرارشان می‌دهد که سایه‌ای جز سایه‌ی او وجود ندارد آمده است: «ورجلان تحابا فی الله، اجتمعا على ذلك، وتفرّقا علیه» [۱۵۸۸]: «دو نفری که همدیگر را به خاطر خدا دوست داشته‌اند بر همین حالت و احساس با هم بوده و بر همین حالت و احساس از هم جدا شده‌اند».

در حدیث قدسی‌ای که مالک و ابن حبان در صحیحشان آن را روایت کرده‌اند آمده است: «وجبت محبتی للمتحابین فیَّ، وللمتجالسین فیَّ، وللمتزاورین فیَّ، وللمُتباذلین فیَّ» [۱۵۸۹]: «محبت من برای کسانی که به خاطر من همدیگر را دوست دارند، به خاطر من با همدیگر می‌نشینند، به خاطر من همدیگر را می‌بینند و به خاطر من به همدیگر می‌بخشند واجب شد».

این سخن را (اغلب رابطه‌ی دوستی مردم به خاطر امور دنیوی است در حالی که این امر، هیچ نفعی به خانواده‌اش نمی‌رساند) ابن عباس سدرباره‌ی مردم زمان خودش اظهار داشته حالا چگونه است اگر می‌دید که مردم بر سر کفر، بدعت، فسق و گناهان با همدیگر دوست هستند؟! اما این مصداق فرموده‌ی پیامبرجاست که می‌فرمایند: «بدأ الإسلام غریباً، وسیعود غریباً كما بدأ» [۱۵۹۰]: «اسلام با غربت آغاز شد و دوباره به غربت باز می‌گردد همان طور که با غربت آغاز شد». این حدیث اشاره می‌کند به اینکه وضعیت در زمان ابن عباس تغییر پیدا کرده به گونه‌ای که به نسبت دوران خلفای راشدین وضعیت تغییر یافته بود صرف نظر از زمان رسول‌اللهج،.

ابن ماجه از ابن عمر روایت کرده که گوید: «خود را در زمان رسول اللهجدیده‌ایم که هیچ یک از ما تصور نمی‌کرد که وی نسبت به برادر مسلمانش به دینار و درهمش مستحق‌تر است» [۱۵۹۱]. رساتر از آن، این فرموده‌ی الله تعالی است که می‌فرماید: ﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞ[الحشر: ۹]. «و ایشان را بر خود ترجیح می‌دهند، هرچند که خود سخت نیازمند باشند». این حال و وضعیت مسلمانان در آن زمان خوش و مبارک بود. اینان به خاطر جلال و شکوه خدا همدیگر را دوست می‌داشتند؛ همان طور که در حدیث قدسی الله تعالی می‌فرماید: «أین الـمتحابون لجلالي؟ الیوم أظلهم في ظلي» [۱۵۹۲]: «کجایند کسانی که به خاطر جلال و شکوه من، همدیگر را دوست می‌داشتند؟ امروز آنان را زیر سایه‌ی خودم قرار می‌دهم». این محبت، محبت سودمند و مفید است نه محبت به خاطر دنیا و تعلقات دنیوی و همین محبت است که همدردی و ترجیح دادن دیگران بر خودشان را برای آنان به وجود آورده است: ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ[الحدید: ۲۱]. «این عطاء خدا است و به هر کس که بخواهد آن را می‌دهد و خدا دارای عطاء بزرگ و فراوان است».

مؤلف می‌گوید: (وقال ابن عباس فی قوله تعالی: ﴿وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ[البقرة: ۱۶۶]. قال: المودة

(ابن عباس درباره‌ی آیه‌ی: ﴿وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ(قال: المودة) می‌گوید که منظور از «اسباب» مودت و دوستی است) .

این روایت را عبد بن حُمید، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم و حاکم روایتش کرده‌اند و حاکم آن را صحیح دانسته است [۱۵۹۳].

عبارت: (قال: المودة) یعنی دوستی و محبتی که در دنیا میانشان بوده از بین می‌رود و در سخت ترین شرایطی که نیاز شدیدی به آن دارند، به دادشان نمی‌رسد و از همدیگر برائت و بیزاری می‌جویند؛ همان طور که خدای متعال درباره‌ی ابراهیم خلیل÷می‌فرماید که او به قومش گفت: ﴿إِنَّمَا ٱتَّخَذۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡثَٰنٗا مَّوَدَّةَ بَيۡنِكُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ ثُمَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُ بَعۡضُكُم بِبَعۡضٖ وَيَلۡعَنُ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا وَمَأۡوَىٰكُمُ ٱلنَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّٰصِرِينَ[العنکبوت: ۲۵]. «شما غیر از خدا، بتهائی را برای خویشتن برگزیده‌اید تنها به خاطر محبّت (بزهکارانه‌ای) که در زندگی دنیا میان خودتان (نسبت به آباء و اجداد و قوم و قبیله‌ی خویش) دارید، سپس در روز قیامت (دشمن یکدیگر می‌گردید و این رشته محبّت بزهکارانه از هم گسیخته می‌شود، و) برخی از شما از برخی دیگر بیزاری می‌جوید و بعضی از شما بعضی دیگر را نفرین می‌کند، و بالاخره جایگاهتان آتش دوزخ خواهد بود و هیچ یار و یاوری نخواهید داشت (تا شما را از عذاب خدا برهاند)». این آیه - هر چند درباره‌ی مشرکان و بت پرستان که خدایان و بت هایشان را همچون الله دوست می‌داشتند، نازل شده ولی عام است و موارد دیگر را در بر می‌گیرد چون عموم لفظ اعتبار دارد و ملاک قرار می‌گیرد؛ نه سبب خاصی که نص درباره‌اش نازل شده است.

به همین دلیل قتاده درباه‌ی آیه‌ی: ﴿وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُمی‌گوید: «منظور اسباب پشیمانی در روز قیامت است. اسباب، روابطی است که به وسیله‌ی آن با همدیگر رابطه برقرار می‌کردند و به وسیله‌ی آن همدیگر را دوست می‌داشتند. این اسباب در روز قیامت، به دشمنی تبدیل می‌گردد و آنان همدیگر را نفرین می‌کنند» [۱۵۹۴]. عبد بن حُمَید و ابن جریر آن را روایت کرده‌اند. این حال و وضعیت کسی است که دوستی‌اش به خاطر غیر خدا بوده است؛ پس از این کار حذر کن.

[۱۵۴۵] بخاری در «التاریخ الکبیر» ۱/۱۸۳، ترمذی در سننش شماره‌ی ۳۷۸۹، عبدالله بن امام احمد در زوائدش بر فضائل صحابه ۲/۹۸۶، طبرانی در «المعجم الکبیر» ۳/۴۶، ابونعیم در «الحلیة» ۳/۲۱۱، حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» ۳/۱۴۹ و ۱۵۰، بیهقی در «شعب الإیمان» ۱/۳۶۶ و در «الإعتقاد» ص ۳۲۸ و دیگران روایتش کرده‌اند. در اسناد این حدیث قاضی عبدالله بن سلیمان نوفلی وجود دارد که ذهبی در کتاب «میزان الإعتدال» ۴/۱۱۳ درباره‌اش می‌گوید: او مقداری ناشناخته است. ترمذی درباره‌ی این حدیث می‌گوید: حسن غریب است و حاکم صحیحش دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده و ابن عساکر در «الأربعین» ص ۴۹ آن را حسن دانسته است. [۱۵۴۶] _ ابن اسحاق آن گونه که در سیرة ابن هشام ۳/۳۰ آمده آن را روایت نموده است. وی گوید: از ابوسلمه بن عبدالرحمن به من خبر رسیده است. وی اولین خطبه‌ی پیامبر جدر مدینه را آورده و این حدیث را در آن بیان کرده است. هناد در «الزهد» شماره‌ی ۴۹۲ و بیهقی در «دلائل النبوة» ۲/۵۲۴ از ابن اسحاق از مغیرة بن عثمان بن محمد بن عثمان اخنسی از ابوسلمه بن عبدالرحمن به طور مرسل آن را روایت نموده‌اند. این سند ضعیف است؛ چون مغیرة و محمد مجهول‌اند و نزد هناد شاهدی برای این حدیث وجود ندارد. [۱۵۴۷] امام احمد در «المسند» ۵/۲۴۳، ترمذی در سننش شماره‌ی ۳۲۳۵، طبرانی در «المعجم الکبیر»، ۲۰/۱۰۹ و ۱۴۱ و حاکم در «المستدرک»، ۱/۵۲۱ آن را روایت کرده‌اند. ترمذی گوید: این حدیث حسن صحیح است. از بخاری نقل شده که درباره‌ی این حدیث گفته است: «این حدیث حسن صحیح است». [۱۵۴۸] مدارج الساکین، ۳/۷-۸. [۱۵۴۹] بخاری در صحیحش، شماره‌ی ۵۱۱۵ و مسلم در صحیحش شماره‌ی ۱۴۷۴ آن را از طریق عایشهلروایت کرده‌اند. [۱۵۵۰] بخاری در صحیحش، شماره‌ی: ۴۱۰۰ و مسلم در صحیحش، شماره‌ی ۲۳۸۴ از طریق حدیث عمرو بن عاصسروایتش کرده اند. [۱۵۵۱] نگا: طریق الهجرتین، صفحات: ۴۸۶-۴۸۹. [۱۵۵۲] تفسیر ابن کثیر، ۱/۲۰۳ [۱۵۵۳] مجموع الفتاوی ۷/۱۸۸. [۱۵۵۴] همان منبع. [۱۵۵۵] در مسأله‌ی یازدهم این را اظهار داشته است. [۱۵۵۶] مدارج السالکین۳/۲۱. [۱۵۵۷] مجموع الفتاوی۷/۳۰۷. [۱۵۵۸] الکلام علی حقیقة الإسلام والإیمان، اثر شیخ الإسلام ابن تیمیه ص۲۰۷. و نگا: مجموع الفتاوی۷/۳۰۷. [۱۵۵۹]بخاری در صحیحش شماره‌ی: ۳۵۳۷ از طریق حدیث اسامه بن زید ساین حدیث را روایت کرده است. [۱۵۶۰] ابن جریر در تفسیرش ۳/۲۳۲ روایت کرده و سندش به حسن بصری/صحیح است. [۱۵۶۱] نگا: الفتاوی الکبری، ۲/۳۹۴-۳۹۵. [۱۵۶۲] بخاری در صحیحش شماره‌ی: ۱۴ و مسلم در صحیحش به شماره‌ی ۴۴ آن را روایت کرده‌اند. [۱۵۶۳] بخاری در صحیحش، به شماره ی۶۲۵۷ از طریق حدیث عبدالله بن هشامس روایتش کرده است. [۱۵۶۴] الکلام علی حقیقة الإسلام والإیمان (ص/۶۶). و نگا: مجموع الفتاوی۷/۱۵. [۱۵۶۵] مجموع الفتاوی۷/۲۷۱. [۱۵۶۶] در قسمت: فیه مسائل: مسأله‌ی سوم و چهارم. [۱۵۶۷] بخاری در صحیحش، شماره‌ی: ۱۶ و مسلم در صحیحش به شماره‌ی: ۴۳ از طریق حدیث انس بن مالکسروایتش کرده‌اند. [۱۵۶۸] بخاری در صحیحش به شماره‌ی: ۵۶۹۴ آن را روایت کرده است. [۱۵۶۹] این تنوین، تنوین بدل نام دارد. یعنی بدل از کلمه‌ای است، گویی فرموده است: «ثلاث خصال». [۱۵۷۰] نگا: فتح الباری ۱/۶۰. [۱۵۷۱]حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری»۱/۶۰ این گفته را از او نقل کرده است. [۱۵۷۲] تخریج آن در ابتدای این مبحث آورده شد. [۱۵۷۳] العبودیة (ص/۱۵۸-۱۶۰) و نگا: مجموع الفتاوی، ۱۰/۲۰۵-۲۰۶. [۱۵۷۴] بخاری در صحیحش، به شماره‌ی ۳۴۸۵ و مسلم در صحیحش به شماره‌ی ۲۶۳۹ آن را روایت کرده اند. [۱۵۷۵] صحیح بخاری، شماره‌ی ۵۸۱۵. [۱۵۷۶] مسلم در صحیحش به شماره‌ی:‌۷۸۰ از طریق روایت عدی بن حاتم سروایتش کرده است. [۱۵۷۷] نگا: فتح الباری۱/۶۱ – ۶۲. [۱۵۷۸] نگا: منهاج السنة النبویة۷/۱۳۴ – ۱۳۵. [۱۵۷۹] یعنی کتاب (ادب) از صحیح بخاری [۱۵۸۰]صحیح بخاری شماره‌ی ۵۶۹۴. [۱۵۸۱] ابن مبارک در «الزهد»، ص۱۲۰؛ ابن جریر در تفسیرش – آن گونه که در «جامع العلوم و الحکم »۱/۱۰۲، شرح حدیث جبرئیل آمده است- عدنی در کتاب «الإیمان » شماره‌ی ۵۶ و محمد بن نصر در«تعظیم قدر الصلاة»، ۱/۴۰۶ این روایت را به طور کامل آورده‌اند. ابن ابی دنیا در «الإخوان» ص ۶۹ ابن ابی شیبه در «المصنف» ۷/۱۳۴ و لالکائی در «شرح أصول إعتقاد أهل السنة»، ۵/۹۳۶ قسمتی از روایت مذکور را از طریق لیث بن أبی سلیم از مجاهد از ابن عباس آورده‌اند. لیث، ضعیف است و اقوال محدثان درباره‌اش گوناگون و ضد و نقیض است. طبرانی در «المعجم الکبیر» ۱۲/۴۱۷ و ابونعیم در «حلیة الأولیاء»۱/۳۱۲ از طریق سفیان ثوری از لیث از مجاهد از ابن عمر از پیامبر ج آن را روایت کرده‌اند و عباراتی بیشتر از روایت قبلی در آن آمده است. [۱۵۸۲] امام احمد در «المسند» ۳/۴۳۰ و دیلمی در مسندش شماره‌ی ۷۷۸۹ از طریق روایت عمرو بن جَموح سروایتش کرده‌اند. طبرانی آن گونه که در «مجمع الزوائد» ۱/۸۹ آمده از طریق روایت عمروبن حَمِق ساین حدیث را روایت کرده است. مدار این حدیث بر رِشدین بن سَعد است که ضعیف می‌باشد. هثیمی در «مجمع الزوائد» ۱/۸۹ درباره‌ی روایت مسند امام احمد می‌گوید: «در سند این روایت، رِشدین بن سعد وجود دارد که منقطع و ضعیف است» و درباره‌ی روایت طبرانی می‌گوید: «در سند این روایت، رِشدین وجود دارد که ضعیف است». [۱۵۸۳] طبرانی در «المعجم الکبیر» ۱۱/۲۱۵ از طریق حدیث ابن عباس آن را روایت کرده است. در سند آن حَنَش وجود دارد که متروک است. این حدیث به وسیله‌ی شواهدش حسن است. شواهدی از تعدادی از صحابه از جمله: براء بن عازب، عبدالله بن مسعود، معاذ بن انس جُهنی، ابوذر و دیگران دارد. اما حدیث براء را ابوداود طیالسی در مسندش ص ۱۰۱، ابن ابی شیبه در «المصنف» ۶/۱۷۰و ۷/۸۰ ، ابن ابی الدنیا در «الإخوان» ص ۳۵، بیهقی در «شعب الإیمان» ۱/۴۶ و دیگران روایتش کرده‌اند. مدار این حدیث بر لیث بن أبی سلیم است که ضعیف می‌باشد. به تخریج بقیه‌ی احادیث در «سلسلة الأحادیث الصحیحة» شماره‌ی ۹۹۸، کتاب «المتحابین فی الله» اثر ابن قدامه مقدسی و مسند امام احمد چاپ مؤسسة الرسالة ۳۰/۴۸۸-۴۸۹ مراجعه کنید». [۱۵۸۴] عبدالله بن مبارک در «الزهد» ص ۲۴۸، امام احمد در «المسند» ۵/۱۴۵ و ۱۷۳، خرائطی در «اعتلال القلوب» شماره‌ی ۴۶۵ آن را روایت کرده‌اند. اسناد این حدیث حسن بوده و شاهدی صحیح از طریق حدیث مقدام بن معدی کرب دارد. [۱۵۸۵] بیهقی در «شعب الإیمان» ۶/۴۸۹، خرائطی در «اعتلال القلوب»، شماره‌ی ۴۶۱ و دیگران روایتش کرده‌اند که اسنادش صحیح است. [۱۵۸۶]ابوداود در سننش شماره‌ی ۴۶۸۱، طبرانی در «المعجم الکبیر » ۸/۱۳۴ و در «المعجم الأوسط» ۹/۴۱ و ۶/۴۹۲ روایتش کرده‌اند و اسنادش حسن است. این حدیث به وسیله‌ی شواهدش صحیح می‌باشد. ابن أبی شیبه در «المصنف» ۷/۱۳۰ به طور موقوف بر ابوامامه آن را روایت کرده و سندش حسن است. [۱۵۸۷] شرح نونیة ابن القیم اثر علامه ابن عیسی ۲/۲۶۴. [۱۵۸۸] بخاری در صحیحش به شماره‌ی: ۶۲۹ و مسلم در صحیحش شماره‌ی ۱۰۳۱ از ابوهریره س آن را روایت کرده‌اند. [۱۵۸۹] امام مالک در «الموطأ» ۲/۹۵۳، امام احمد در «المسند» ۵/۲۳۳، عبد بن حُمید در مسندش (شماره‌ی ۱۲۵ المنتخب)، طبرانی در «المعجم الکبیر» ۲۰/۸۰-۸۱ و «المعجم الأوسط» ۶/۶۱، ابن حبان در صحیحش به شماره‌ی ۵۷۵ و حاکم در «المستدرک» ۴/۱۸۶ از طریق حدیث معاذ بن جبل سآن را روایت کرده‌اند و حاکم بنا به شرط شیخین این حدیث را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده است. این حدیث آن گونه که ابن عبدالبر در «الإستذکار» ۸/۴۵۱ و نووی در «ریاض الصالحین» ص ۱۱۵ اظهار داشته‌اند حدیثی صحیح است. [۱۵۹۰] مسلم در صحیحش، شماره‌ی ۱۴۵ از طریق حدیث ابوهریره سو شماره‌ی ۱۴۶ از طریق حدیث ابن عمرلروایتش کرده‌اند. [۱۵۹۱] امام احمد در «المسند» ۲/۸۴، ابن أبی شیبه در «المصنف» ۵/۳۴۱، بخاری در «الأدب المفرد» شماره‌ی ۱۱۱، طبرانی در «المعجم الکبیر» ۱۲/۴۳۳ و ۴۳۲، ابویعلی در مسندش ۱۰/۲۹ و دیگران از چندین طریق از عبدالله بن عمرلروایتش کرده‌اند. این حدیث صحیح است اما در سنن ابن ماجه آن را نیافتم. [۱۵۹۲] تتمه‌اش این است: «یوم لاظل إلا ظِلی»: در روزی که سایه‌ای جز سایه‌ی من وجود ندارد. مسلم در صحیحش به شماره‌ی: ۲۵۶۶ از طریق حدیث ابوهریرهسروایتش کرده است. [۱۵۹۳] ابن جریر در تفسیرش ۲/۷۱، ابن ابی حاتم ۱/۲۷۸ و حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» ۲/۲۹۹ و دیگران روایتش کرده‌اند. اسناد این روایت صحیح است. [۱۵۹۴] ابن جریر در تفسیرش ۲/۷۱ روایتش کرده و اسنادش صحیح است.