بیان صفت این بتها:
مؤمن باید کیفیت بتها و کیفیت عبادت آنها را بداند و شرکی که عربها انجام میدادند را بشناسد تا بتواند بین توحید، اخلاص، بین شرک و کفر فرق بگذارد.
لات: جمهور «ت» را بدون تشدید خواندهاند، و ابن عباس، ابن زبیر، مجاهد، حُمَید، ابوصالح و رویس آن را با تشدید «ت» خواندهاند. [روایت یعقوب]. پس بنا بر قول اوّل أعمش میگوید: «لات را از إله و عزّی را از عزیز گرفتهاند [۵۵۴]».
ابن جریر میگوید: «آنها اسم آن را از اسم الله گرفته بودند و میگفتند: لات مؤنث الله است، اما خداوند پاک و بسی برتر از آن چیزی است که آنها میگویند». همچنین عزّی را از عزیز گرفته بودند [۵۵۵].
ابن کثیر میگوید: «صخره سنگ سفید و منقّشی بود که بالای آن خانهای در طایف بنا شده بود و پردهها و خدمتگزارانی داشت و اطراف آن حیاطی بود که اهل طائف ـ که از قبیلهی ثقیف و توابع آن بودند ـ آن را تعظیم میکردند و به خاطر این بر دیگر قبیلههای عرب بعد از قریش افتخار میکردند [۵۵۶]».
ابن هشام میگوید: «در قسمت چپ مسجد طائف قرار داشت و همچنان باقی بود تا اینکه قبیلهی ثقیف مسلمان شدند، آنگاه پیامبر جمغیره بن شعبه را فرستاد و او آن را ویران کرده و آتش زد [۵۵۷]».
بنا بر قول دوم ابن عباس میگوید: «مردی بود که برای حُجّاج سویق درست میکرد، وقتی او مُرد آنها قبر او را تعظیم و پرستش کردند». [روایت بخاری [۵۵۸]].
ابن عباس میگوید: «مردی بود که در کنار صخره سنگ، سویق و روغن میفروخت و روی صخره آن را میمالید و درست میکرد، وقتی آن مرد درگذشت، قبیلهی ثقیف به بزرگداشت صاحب سویق آن صخره را پرستش کردند [۵۵۹]».
از مجاهد همانند این روایت شده و او میگوید: وقتی آن مرد درگذشت او را عبادت کردند. [روایت سعید بن منصور و فاکهی [۵۶۰]].
همچنین ابن أبی حاتم از ابن عبّاس روایت میکند: «که آنها او را پرستش کردند [۵۶۱]».
و ابن جُریج میگوید: «مردی از قبیله ثقیف بود که سویق را با روغن میآمیخت و میمالید، وقتی او وفات یافت، قبر او را بُتی قرار دادند [۵۶۲]». و گروهی از علما نیز همین را گفتهاند که هر دو قول منافاتی با هم ندارند، چون کسانی که گفتهاند آن صخرهای بوده است، این را که صخره بالای قبر یا اطراف آن بوده را نفی نکردهاند، آنگاه صخره به دنبال تعظیم قبر مورد تعظیم و عبادت قرار داده شده است و آنها در اصل صاحب قبر را عبادت میکردند. و آنچه فاکهی از ابن عباس روایت کرده که «لات وقتی مرد عمروبن لحی به آنها گفت: او نمرده است و بلکه داخل صخره رفته است، آنگاه آنان صخره را پرستش کردند و بر آن خانهای ساختند [۵۶۳]». همین را تأیید میکند.
در مورد کار مشرکین با این بت فکر و تأمل کنید و کار آنها را با ساختن گنبد، ضریح بر قبرها، صدا زدن قبرها و پناه بردن به آن به هنگام سختیها مقایسه کنید.
اما عزّی، ابن جریر میگوید: «عزّی درختی بود که بر آن خانهای ساخته شده بود و پردههایی بر آن بود و این درخت در منطقهی نخله بین مکه و طائف قرار داشت، که قریش آن را تعظیم میکردند، چنان که ابوسفیان روز جنگ احد گفت: ما عزّی داریم و شما عزّی ندارید، آنگاه پیامبرجفرمود: بگویید الله مولای ماست و شما مولا، یار و یاوری ندارید [۵۶۴]و [۵۶۵]».
نسائی و ابن مردویه از أبیطفیل روایت میکنند که گفت: زمانی که پیامبرجمکه را فتح نمود خالد بن ولید را به منطقهی نخله فرستاد که عزی در آنجا بود؛ خالد (سیف الله) به آن جا آمد و عزّی سه پایه داشت او پایهها را قطع کرد و خانه را بر آن خراب نمود، سپس نزد پیامبرجآمد و او را از تخریب عزّی با خبر کرد، پیامبر فرمود: برگرد تو کاری نکردهای [و هنوز آن باقی است]، آنگاه خالد بازگشت و وقتی پرده داران و خدمتگزاران عزّی او را دیدند در کوه پنهان شدند و میگفتند: یا عزّی، یا عزّی، آنگاه خالد آمد ناگهان دید که زنی لخت با موهای به هم ریخته در آن جاست و بر سر خود خاک میریزد، خالد او را با شمشیر زد تا اینکه او را کشت، سپس نزد پیامبر بازگشت و پیامبر را آگاه کرد، آنگاه پیامبر فرمود: «عزّی همان زن بوده است [۵۶۶]».
ابن هشام میگوید: «آنها صدایی از آن میشنیدند». و ابوصالح میگوید: «عزّی در منطقهی نخله بود که بر آن شاخههای خرما و پشم را آویزان میکردند». عبد بن حُمید و ابن جریر روایت کردهاند [۵۶۷].
در آنچه مشرکین با این بُت میکردهاند تأمّل کنید و کار مشرکین را با آنچه قبرستان انجام میدهند از قبیل صدا زدن صاحب قبر، سربریدن حیوانات برای آن، آویزان کردن نخ، انداختن خرقهها و تکه پارچهها بر ضریح مردهها و امثال آن، مقایسه کنید. (والله المستعان).
اما مناة در منطقهی مشلّل نزدیک قدید بین مکه و مدینه قرار داشت و قبیله خزاعه، اوس و خزرج آن را تعظیم میکردند و برای حج خانهی خدا از آنجا قصد میکردند و در اصل از اسم منّان خداوند مشتق شده است و گفتهاند: از «مَنَی اللهُ الشيء» (خداوند مقدر و میسّر نمود) گرفته شده است.
گفتهاند: به خاطر کثرت خونهایی که برای تبرّک در کنار آن به زمین ریخته میشد «مناة» نامیده شده است. ابن هشام میگوید: «پیامبرجدر سال فتح مکه علیسرا به آن جا فرستاد و او آن را منهدم کرد [۵۶۸]».
ابن اسحاق در «السيرة» میگوید: «عربها در کنار کعبه، طاغوتهایی را گرفته بودند و آن طاغوتها خانههایی بودند که عربها آن را همانند کعبه تعظیم میکردند و این خانهها خدمتگزاران و پردهدارانی داشتند و هدایایی به این خانهها همچون کعبه تقدیم میشد، مردم آن را طواف میکردند و کنار آن گوسفند و شتر قربانی میکردند وعربها با اینکه میدانستند که کعبه از این خانهها برتر است این کار را میکردند، چون عربها میدانستند که کعبه خانهی ابراهیم و مسجد اوست [۵۶۹]».
میگویم: آنچه ابن اسحاق در مورد شرک عربها گفته است، درست همان چیزی است که قبرپرستان انجام میدهند، بلکه قبرپرستان از مشرکین قدیم جلوتر رفتهاند. وقتی این روشن شد، پس معنای آیه همان طور است که قرطبی گفته است: «جمله در اینجا حذف شده که تقدیر آن چنین است: آیا دیدهاید این معبودان سود و زیانی رسانیده باشند تا بتوانند شریک خدا قرار گیرند؟! [۵۷۰]».
و دیگران گفتهاند: «ومناة الثالثة الأخری» مذمت و نکوهش است، یعنی پس مانده و بیارزش، چنان که خداوند میفرماید:
﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِيٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِكُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِي ٱلنَّارِۖ كُلَّمَا دَخَلَتۡ أُمَّةٞ لَّعَنَتۡ أُخۡتَهَاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا ٱدَّارَكُواْ فِيهَا جَمِيعٗا قَالَتۡ أُخۡرَىٰهُمۡ لِأُولَىٰهُمۡ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ أَضَلُّونَا فََٔاتِهِمۡ عَذَابٗا ضِعۡفٗا مِّنَ ٱلنَّارِۖ قَالَ لِكُلّٖ ضِعۡفٞ وَلَٰكِن لَّا تَعۡلَمُونَ٣٨﴾[الأعراف: ۳۸]. «(الله) میفرماید: با امتهایی از جنها و انسانهایی که پیش از شما بودهاند، وارد دوزخ شوید. هرگاه گروهی وارد دوزخ شوند، گروه همانند خویش را نفرین میکنند و چون همگی آنان در دوزخ گرد هم بیایند و به هم برسند، پیروان دربارهی پیشوایانشان میگویند: ای پروردگارمان! اینها ما را گمراه کردند؛ پس عذابشان از آتش را دو چندان بگردان. میفرماید: عذاب همه دو چندان است؛ ولی شما نمیدانید.» «یعنی افراد فرومایه به سران و رئیسان خود میگویند [۵۷۱]».
و فرمودهاش: (ألكم الذكر وله الأنثى) ابن کثیر میگوید: «یعنی آیا برای او فرزند قایل میشوید و فرزند او را دختر قرار میدهید و برای خود پسر را میپسندید؟! [۵۷۲]».
و دیگران گفتهاند: «میتوان گفت که منظور این است که لات، عزّی و منات مؤنث هستند و شما آنها را شریک خدا قرار دادهاید، و شما زنان را حقیر میدانید و دوست ندارید که زنان فرزند دختر بزایند و دوست ندارید که دختر داشته باشید که نسبشان به شما برسد، پس چگونه این زنان را همتای خدا قرار میدهید و آنها را معبود و خدا مینامید؟! [۵۷۳]». میگویم: این قول به سیاق آیه نزدیکتر است.
و فرمودهاش: (تلك إذاً قسمةٌ ضِيزی) «یعنی این تقسیم ستمگرانه و باطلی است». پس چگونه پروردگارتان را اینگونه سهمیه میدهید حال آن که اگر این تقسیم بین مخلوق و آفریدهها باشد؛ تقسیمی ستمگرانه و احمقانه است و شما از داشتن دختر دوری میجویید و آنها را برای خدا قرار میدهید؟! خداوند متعال پاک و بسی برتر از این چیزهاست.
﴿إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ٢٣﴾[النجم: ۲۳]. ابن کثیر میگوید: «سپس به آنها به خاطر کفر و دروغی که خود ایجاد کرده و پدید آوردهاند که همانا پرستش بتها، خدا قرار دادن بتها و نهادن اسم برای خدایان است، اعتراض کرد و فرمود:
﴿إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم﴾«اینها چیزی جز نامهایی نیست که شما و پدرانتان نامگذاری کردهاید». یعنی از سوی خودتان آن را درست کردهاید.﴿مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ﴾که خداوند دلیلی برای آن نازل نکرده است.
﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ﴾«آنان تنها از گمان و پندار پیروی میکنند».یعنی آنها مستند و دلیلی جز حسن ظن به پدرانشان که پیش از آنها این راه باطل را رفتهاند و دلیل دیگری جز ریاستطلبی و تعظیم پدران و نیاکان خود ندارند [۵۷۴].
﴿وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ﴾«و از سوی پروردگارشان هدایت برای آنها آمده است».
ابن کثیر میگوید: «خداوند پیامبران را با حقیقت روشنگر و حجت قاطع به سوی آنها فرستاد، اما آنها از آنچه پیامبران برایشان آوردند پیروی نکردند و تسلیم آن نشدند [۵۷۵]».
میگویم: این آیات دلایل قطعی بر بطلان عبادت این طاغوتها و امثالشان میباشند. پس پاک است خداوند که کلام خویش را شفابخش قرار داده است، چنان که میفرماید: ﴿وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ﴾[النحل: ۸۹]. «و هدایت و رحمت و بشارتی برای مسلمانان است».
از جمله دلایلی که این آیات بدان اشاره مینمایند برخی عبارتند از:
اینکه اینها نامهای مؤنثی هستند که بر سستی و ملایمت دلالت مینمایند و آنچه اینگونه باشد إله و معبود نیست.
و شما بر اساس گمان باطل خود برای خداوند بهرهای تعیین کردید و این سه اسم مؤنث را شریک خدا قرار دادید و برای او فرزند قایل شدید و این فرزندها را دختر قرار دادید و خود را به پسران اختصاص دادید و ناپسند و ناقص را سهمیه او کردید و محبوب و کامل را بهرهی خویش قرار دادید.
﴿لِلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ مَثَلُ ٱلسَّوۡءِۖ وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٦٠﴾[النحل: ۶۰]. «کسانی که به آخرت ایمان ندارند، ویژگی زشتی دارند و صفات برتر از آنِ الله است. و او توانای چیره و حکیم است».
اینها نامهایی هستند که شما و پدرانتان آنها را نهادهاید و ایجاد کردهاید.
و اینکه ﴿مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ﴾سلطان، یعنی: دلیل و برهان. [خداوند دلیل و حجتی برای این چیزها نازل نکرده است].
و دیگر اینکه شما در خدا نامیدن اینها به علم و یقین استناد نکردهاید بلکه به گمان و هواپرستی که اساس هلاکت دنیا و آخرت هستند استناد جستهاید.
خداوند میفرمایید:
﴿وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ٢٣﴾[النجم: ۲۳]. «و بهراستی برای آنان از سوی پروردگارشان هدایت (و رهنمود روشن) آمده است».
یعنی: [از سوی خداوند هدایت و رهنمون آمده که] عبادت این بتها باطل است و آنچه اینگونه باشد، امکانپذیر نیست و بطلان آن واضح است و هر یکی از این دلائل برای اثبات بطلان عبادت اینها کافی و بسنده است.
اگر بگویی: این آیات چه تناسبی با عنوان فصل دارند و چگونه میتوانند برای آن دلیل باشند؟
گفته میشود: الحمدلله این واضح و آشکار است، چون اگر تبرّک جستن به درختها، سنگها و قبرها شرک اکبر باشد، پر واضح است و اگر شرک اصغر باشد پس باید دانست که سلف از آیاتی که در رد شرک اکبر آمدهاند برای ردّ کردن شرک اصغر استدلال میکنند.
میگوید: (از أبیواقد لیثی روایت است که گفت: «همراه پیامبرجبه سوی حنین میرفتیم، ما تازه کفر را رها کرده و مسلمان شده بودیم، درخت سدری بود که آن را «ذات انواط» مینامیدند مشرکین کنار آن میایستادند و سلاحهای خود را به آن آویزان میکردند، ما از کنار آن رد شدیم) آنگاه گفتیم: ای پیامبر خدا، برای ما نیز مانند مشرکین ذات انواطی مقرر کن، پیامبر جفرمود: «الله اکبر! این روشهای (باطل پیشینیان) است! سوگند به خدا شما سخنی گفتید همانند آنچه بنی اسرائیل به موسی گفتند که:
﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ قَالَ إِنَّكُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ﴾[الأعراف: ۱۳۸]. «(بنیاسرائیل) گفتند: همانطور که آنان معبودانی دارند، برای ما نیز معبودانی مقرر کن. گفت: به راستی شما مردم نادانی هستید».و فرمود: «یقیناً سنتها و روش پیشینیان را در پیش خواهید گرفت». ترمذی روایت کرده و آن را صحیح قرار داده است [۵۷۶].
حدیث را چنان که مؤلف میگوید، ترمذی روایت کرده است. و عبارت آن چنین است: «سعید بن عبدالرحمان مخزومی از سفیان از زهری از سنان بن أبیسنان از أبیواقد لیثی روایت میکند که وقتی پیامبر جاز حنین خارج شد از درختی گذشت که مشرکین آن را «ذات انواط» مینامیدند که مشرکین سلاحهای خود را به آن آویزان میکردند. گفتند: ای پیامبر خدا برای ما نیز مانند مشرکین ذات انواطی مقرر کن، پیامبرجفرمود: «سبحان الله! این همان چیزی است که قوم موسی گفتند که:
﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ﴾«(بنیاسرائیل) گفتند: همانطور که آنان معبودانی دارند، برای ما نیز معبودانی مقرر کن».و فرمود: «یقیناً سنتها و روش پیشینیان را در پیش خواهید گرفت». این حدیث حسن و صحیح است. و نامِ أبو واقد اللیثی، حارث بن عوف است. و در این باب از أبیسعید و أبیهریره روایت شده است. و این لفظ ترمذی با حروفش میباشد [۵۷۷].
و روایتی که در ترمذی آمده عبارت و معنای آن با آنچه در کتاب آمده فرق میکند. اما عبارت کتاب و عبارت ترمذی هر دو یک منظور را میرسانند. و این حدیث را احمد، أبوداوود، أبویعلی، ابنأبی شیبه، نسائی، ابن جریر، ابن منذر، ابن أبی حاتم و طبرانی روایت کردهاند. و ابن أبی حاتم، ابن مردویه و طبرانی از طریق کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف و او از پدرش از جدش روایت کرده است [۵۷۸].
گفتهاش: (أبی واقد لیثی) اسمش حارث بن عوف است چنان که ترمذی میگوید و گفتهاند او حارث بن مالک است، ایشان از صحابهی معروف بود که در سال ۶۸ هـ.ق در هشتاد و پنج سالگی وفات یافت [۵۷۹].
گفتهاش: (همراه پیامبرجبه حنین رفتیم) در روایت عمرو بن عوف آمده است که میگوید: (در روز فتح مکه همراه پیامبر به جنگ رفتیم و ما هزار و اندی نفر بودیم، رفتیم تا اینکه بین حنین و طائف رسیدیم) اما در معنا فرق نمیکنند چون غزوهی فتح و حنین در یک سفر بودند.
گفتهاش: (و ما تازه کفر را رها کرده و مسلمان شده بودیم) یعنی: فاصلهمان به زمان کفر نزدیک بود، این دلیلی است که دیگر صحابه از این مسأله بیخبر نبودند و دلیلی است بر اینکه فردی که باطل را رها کرده، از اینکه باقیماندههایی از آن عادتهای باطل در قلبش مانده باشد ایمن نیست. مؤلف آن را ذکر کرده است [۵۸۰].
گفتهاش: «یعکفون عندها» (برآن مینشستند) اعتکاف: یعنی: لزوماً ماندن و اقامت کردن بر چیزی در مکانی. چنان که خداوند میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِيٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰكِفُونَ٥٢﴾[الأنبیاء: ۵۲]. «آنگاه که به پدر و قومش گفت: این مجسمهها چیست که شما پیوسته آنها را میپرستید؟». و مشرکین نیز در کنار این درخت مینشستند و میماندند و از آن تبرّک میجستند.
و در روایت عمرو بن عوف آمده است: سلاحها به این درخت آویزان کرده میشد، به خاطر این ذات انواط نامیده میشد که برای غیر از خدا عبادت میشد و وقتی پیامبرجآن را دید در روز گرم تابستانی از آن روی گردانید و به سایهی درختی که از آن نزدیکتر بود رفت... تا آخر حدیث. هر دو حدیث را اینطور میتوان جمع کرد که عبادت آن درخت یعنی نشستن در کنار آن به قصد حاصل کردن برکت از آن.
گفتهاش: (و سلاحهای خود را به آن آویزان میکردند) یعنی به قصد حصول برکت سلاحها را به آن آویزان میکردند.
گفتهاش: (به آن ذات انواط گفته میشد) ابوالسعادات میگوید: «آنها از پیامبرجخواستند که برای آنان نیز درختی همانند آن مقرر کند، اما پیامبرجآنها را از این کار نهی کرد».
گفتهاش: (گفتیم: ای رسول خدا، برای ما ذات انواطی قرار بده) یعنی درختی مانند آن مقرر کن که سلاحهای خود را به آن آویزان کنیم و اطراف آن [به قصد برکت جستن] جمع شویم [۵۸۱]. گمان میبرند که این کار نزد خدا امر پسندیدهای است، بنابراین خواستند با این کار به خدا تقرّب بجویند و گرنه آنها گر چه تازه مسلمان بودند اما والاتر از این بودند که با پیامبرجمخالفت کنند.
گفتهاش: (آنگاه پیامبرجفرمود: الله اکبر!) در بعضی روایات اینگونه آمده است، اما در روایت ترمذی آمده که پیامبرجفرمود: سبحان الله! اما منظور از هر دو کلمه یکی است، چون منظور تعظیم خدا و منزه قرار دادن او از شرک و تقرب جستن با این کلمات به خداست و از این الله اکبر گفتن و سبحان الله گفتن به هنگام تعجب یا ذکر شرک، ثابت میشود، بر خلاف کسانی که آن را مکروه دانستهاند.
گفتهاش: (فرمود: اینها سنتهای (باطل پیشینیان) هستند) یعنی روشهای آنها میباشند.
گفتهاش: (سوگند به کسی که جانم در دست اوست، شما سخنی گفتید همانند آنچه قوم موسی گفت که: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ﴾... تا آخر آیه. پیامبرجخبر داد که در خواست آنها که درختی مقرر شود و نزد آن جمع شوند و به قصد تبرّک سلاحهای خود را به آن آویزان کنند، همانند چیزی است که بنی اسرائیل از موسی خواستند و به او گفتند: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ﴾(برای ما معبودی مقرر کن همان طور که آنها معبودان و خدایانی دارند). پس وقتی مقرر کردن درختی برای آویزان کردن اسلحه و جمع شدن در کنار آن به معنای قرار دادن خدا و معبودی دیگر همراه خداوند است، با اینکه آنها آن را پرستش نمیکردند و از آن حاجت نمیطلبیدند، پس در مورد آنچه قبرپرستان انجام میدهند از قبیل صدا زدن مردهها و کمک خواستن از آنان، ذبح و نذر کردن برای آنها، طواف پیرامون قبرهایشان، بوسیدن قبرها و در و دیوارهای آن، دست کشیدن به آن، ماندن در کنار آن و مقرر کردن خدمت گزار و پردهدار برای آن، چه فکر میکنی؟! و چه نسبتی بین این و بین آویزان کردن سلاحها بر درختی به قصد تبرّک است؟!.
امام ابوبکر طرطوشی ـ از پیشوایان مالکیه ـ میگوید: «نگاه کنید هر جا درختی را دیدید که مردم قصد آن را میکنند و آن را تعظیم مینمایند و از آن امید بهبودی و شفا را دارند و به آن میخ میکوبند و تکه پارچه آویزان میکنند، بدانید که آن ذات انواط است، پس آن را قطع کنید [۵۸۲]».
حافظ ابومحمد عبدالرحمان بن اسماعیل شافعی معروف به أبي شامة [۵۸۳]در کتاب «البدع والحوادث» میگوید: «و همچنین از این نوع است آنچه مردم به خاطر فریب شیطان به طور عام به آن مبتلا شدهاند، که وقتی فردی برای آنها تعریف میکند که در فلان جا یکی از افرادی که به درستکاری و ولایت معروف است را به خواب دیده است، آنگاه مردم آن جا را دیوار میکنند و ستون میسازند و آن جا را چراغانی مینمایند و بر این کار مواظبت مینمایند در صورتی که فریضههای خدا و سنتها را ضایع مینمایند، گمان میبرند با این کارها به خدا نزدیک میشوند، سپس از این فراتر میروند تا اینکه این اماکن در دلهایشان محترم و بزرگ قرار میگیرند و آن را تعظیم میکنند و با نذر کردن برای آن جاها به شفا یافتن بیمارهای خود و برآورده شدن نیازهایشان امیدوار میشوند، این جاها یا از میان چشمهها یا درختان و یا سنگها انتخاب میشوند. در شهر دمشق (خدا آن را از شر نگه دارد) جاهای زیادی هست مانند عوینة الحما بیرون از باب توما، ستون داخل باب الصغیر بنام (عمود المخلق) و درخت خشکیده بیرون از باب النصر که بر سر راه قرار دارد - که خداوند قطع شدن و از ریشه در آوردن آن را فراهم نماید-، به راستی که اینها شباهت زیادی با ذات انواطی دارند که در حدیث آمده است».
سپس حدیث مذکور و سخن طرطوشی را بیان مینماید و سپس میگوید: «و آنچه شیخ ابواسحاق جُبنیانی/یکی از صالحان در سرزمین آفریقا در سدهی چهارم، انجام داده بود مرا خوشحال کرد؛ دوست و همراه صالح او ابوعبدالله محمد بن أبی العباس المودّب از او حکایت میکند: که در کنار او چشمهای بود به نام «عین العافیه»، مردم عامی به سبب آن به فتنه مبتلا شده بودند و از دور و دراز به آن چشمه میآمدند و کسی که ازدواج برایش مشکل بود یا بچهدار نمیشد، میگفت: مرا به چشمهی عافیه ببرید، ابوعبدالله میگوید: شبی مشغول سحری بودم که اذان أبی اسحاق را از سوی چشمه شنیدم، آنگاه بیرون آمدم، دیدم او آن را منهدم و تخریب نموده و اذان صبح را بر آن داده است و سپس گفت: بار خدایا، به خاطر تو آن را خراب کردم، آن را دوباره نگذار که سرپا شود و تا کنون دیگر سرپا نشده است [۵۸۴]».
میگویم: ابواسحاق که آن را خراب کرده امام معروفی از ائمه مالکیه است، انسان زاهدی بوده است، اسم او ابراهیم بن احمد بن علی بن اسلم است و امام ابومحمد بن ابی زید او را گرامی میداشت و میگفت: راه ابی اسحاق خالی است و در حال حاضر کسی به آن نمیرود. و قابسی میگفت: جبنیانی امامی است که به او اقتدا میشود. وی در سال ۳۶۹ هـ.ق وفات یافت [۵۸۵].
ابن قیم مطلبی همانند آنچه ابوشامه ذکر کرده بیان میکند و سپس میگوید: «مشرکین چه شتابان بتهایی را بجز خدا به پرستش میگیرند و این بت هرچه که باشند [برای آنها فرقی نمیکند] و میگویند: این سنگ، این درخت و این چشمه نذر را قبول میکند [۵۸۶]». یعنی عبادت (غیر خدا) را میپذیرد، چون نذر عبادت و قربتی است که نذر کننده با آن خودش را به کسی که او برایش نذر کرده نزدیک مینماید. و مطالبی در این مورد در توضیح فرمودهی پیامبرجکه: «بار خدایا قبرم را بُتی که عبادت میشود قرار نده». خواهد آمد.
این جمله نکتهها و فوایدی دارد، یکی اینکه کسانی که معتقد به تبرّک جستن از درختها، قبرها، سنگ و نشستن کنار آن و ذبح کردن برای آن هستند مرتکب شرک شدهاند و نباید فریب افراد عامی و نادان را خورد و اینکه چنین چیزی شرک باشد و در این امت رخ دهد را نباید بعید دانست. پس وقتی بعضی از صحابه این کار را نیکو پنداشتند و از پیامبرجخواستند که این کار را برایشان فراهم نماید تا اینکه پیامبر برای آنان توضیح داد که این کار مثل سخن بنی اسرائیل است که به موسی گفتند: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ﴾(برای ما خدایی مقرر کن آنگونه که آنان خدایانی دارند) پس در مورد کسانی دیگر غیر از صحابه چه انتظاری باید داشت، با اینکه جهالت چیره است و از آثار و سنتهای پیامبر خیلی فاصله گرفته شده است؟!
و همچنین از این جمله بر میآید که اعتبار در احکام به معانی است نه [کلمات و] اسمها، بنابراین پیامبرجدرخواست آنان را مانند درخواست بنی اسرائیل دانست و به این توجه نکرد که آنها آن را ذات انواط نامیدند، پس مشرک شرک خود را هر چه بنامد فرقی نمیکند شرک است، مثل اینکه مشرک به فریاد خواندن مردهها و ذبح برای آنها و نذر برای آنها را تعظیم و محبت بنامد، هر چه بنامد عمل او شرک است. و بقیه امور هم قیاس بر این.
همچنین به این اشاره شده که هر آنچه بجز خداوند پرستش شود إله و خدا شمرده میشود، چون بنی اسرائیل و کسانی که از پیامبرجدرخواست ذات انواطی کردند، منظورشان این نبود که بتها و درختان میآفرینند و روزی میدهند بلکه منظورشان فقط و تنها حصول برکت و به اعتکاف نشستن در کنار درختان بود، اما این را پیامبرجإله و معبودی برشمرد که جز خداوند به خدایی گرفته شده است.
و همچنین به این اشاره شده که إله یعنی معبود و ثابت میشود که هر کسی از روی جهالت مرتکب عملی شرک آمیز شود و از آن نهی شده و دست بکشد کافر شمرده نمیشود.
و همچنین روشن میشود که لا إله إلا الله این کار را نفی میکند گر چه این عمل بسیار ریز بوده و از صحابه پنهان مانده بود.(مؤلف) [۵۸۷]
پس کارهایی که بزرگتر از این هستند چگونه خواهند بود؟!
و این ردّی است بر جاهلانی که فکر میکنند لا إله إلا الله فقط یعنی اقرار کردن به اینکه خداوند آفرینندهی همه چیز است و جز او همه مخلوق هستند و دیگر جملههایی از این قبیل که در معنای لا إله إلا الله میگویند و همچنین با کسانی که از روی جهالت مرتکب چنین کاری میشوند به شدّت برخورد شده است.
گفتهاش: (از سنتهای پیشینیان) یعنی شما ای امت از سنتها، شیوهها و کارهای کسانی که پیش از شما بودهاند پیروی خواهید کرد که این خبر صحیحی است.
همان گونه که پیامبرجخبر داد اتفاق افتاده است و این دلیلی بر شهادت محمد رسول الله است.
در حدیث فواید و نکتههای دیگری نیز هست از آن جمله: از تشبّه به اهل جاهلیت از قبیل اهل کتاب و مشرکین نهی شده است و در حدیث اشاره شده که مبنا و اساس عبادات امر و حکم است و اینگونه به مسائل قبر گوشزد شده است، مؤلف میگوید: اما «من ربّک»(پروردگارت کیست)؟ واضح است و اما سوال «من نبیک»؟(پیامبرت کیست)؟ از خبر دادن پیامبرجاز غیب ثابت میشود و سوال «ما دینک»؟(دینت چیست)؟ از فرمودهی الهی «اجعل لنا الهاً» ثابت میشود. مولف ذکر کرده است [۵۸۸].
در حدیث اشاره شده که شرک قطعاً در این پدید میآید، چنان که در امتهای پیشین رخ داده است و این ردّی است بر کسانی که میگویند: «شرک در این امت به وقوع نمیپیوندد».
و همچنین اشاره شده که راههای منکر و شرک باید بسته شوند و خشمگین شدن به هنگام تعلیم و اینکه آنچه خداوند یهودیان و نصارا را به سبب آن نکوهش کرده ما باید از آن دوری کنیم نیز ثابت میگردند. این را مؤلف/گفته است [۵۸۹].
تذکر:
بعضی از متأخرین گفتهاند که تبرّک به آثار صالحان مانند نوشیدن پس خوردهی آنها، دست کشیدن به بدن یا لباسهایشان و بردن نوزاد پیش یکی از صالحان تا خرما یا شیرینی به کامش بدهد تا اولین چیزی که به دهان نوزاد میرود آب دهان صالحان باشد، تبرّک جستن به عرق آنها و غیره مستحب است.
ابوزکریا نووی در شرح مسلم احادیثی که در آن تبرّک صحابه به پیامبر جآمده را بسیار ذکر کرده، و گمان کرده که دیگر صالحان در این مورد همانند پیامبرجهستند.
میگویم این پندار به چند دلیل اشتباه محض است:
یکی اینکه دیگران در فضیلت و برکت نه اینکه با پیامبر برابر باشند، حتی نزدیک به او نیستند. و دیگر اینکه صالح بودنشان ثابت نمیشود، چون صالح بودن جز با صلاح و بهبودی قلب تحقق نمییابد و این چیزی است که جز با نص نمیتوان از آن اطلاع یافت، مانند: صحابهای که خدا و پیامبرش آنها را ستودهاند یا ائمهی تابعین و یا کسانی که به صالح بودن و دیانت معروفند مانند: ائمهی أربعه و امثال آنها از کسانی که امت به صالح بودن آنها گواهی میدهد و آنان اکنون نیستند، اما دیگران نهایت این است که ما گمان داشته باشیم که صالح هستند.
و یکی اینکه اگر ما فکر کنیم فردی صالح است، از این ایمن نیستیم که با خاتمهی بد از جهان برود و اعمال به خاتمه بستگی دارند [۵۹۰]پس او نمیتواند شایسته باشد که از آثار او تبرّک حاصل شود.
و صحابه شبه غیر از پیامبرجاز کسی تبرّک نمیجستند نه در حیات پیامبرجو نه بعد از وفاتش و اگر این کار خوبی میبود آنان در این مورد از ما پیشی میگرفتند، پس چرا آنها به ابوبکر، عمر، عثمان، علی و امثالشان شاز کسانی که پیامبرجبه بهشتی بودن آنها شهادت داده تبرّک نمیجستند و چرا تابعین از سعید بن مسیب، علی بن حسین، اویس قرنی، حسن بصری و امثالشان که یقین قطعی به صالح بودنشان بود تبرّک نمیجستند، پس این دلالت میکند که تبرّک جستن مخصوص پیامبرجاست.
غیر از پیامبرجتبرّک جستن بعید نیست که آن فرد را دچار فتنه و خودپسندی کند و تکبر و ریاکاری به او دست دهد مثل اینکه در حضور فردی، آن فرد تعریف و تمجید شود.
[۵۵۴] آن را نیافتهام. میترسم قلم شیخ سلیمان /به اشتباه این را نوشته باشد. چون در مقدمه شرح کتاب التوحید آنرا به ابن عباس نسبت داده است. ابن أبی حاتم در تفسیرش ش (۵/۱۶۲۳) و ابن جریر (۹/۱۳۳) از ابن عباس روایت کرده است: «عزّی را از عزیز و لات را از الله گرفته بودند». و ابن جریر در تفسیرش ش (۹/۱۳۳) با سند صحیح از مجاهد روایت کرده است. [۵۵۵]تفسیر ابن جریر (۵/۲۸۰،۹/۱۳۳). [۵۵۶]تفسیر ابن کثیر (۴/۲۵۴). [۵۵۷] نگا:السیرة النبویة (۴/۱۹۵-۱۹۶) تحقیق السقّا و همکارانش. [۵۵۸] صحیح بخاری (۴/۱۸۴۱). [۵۵۹]تفسیر بغوی (۴/۲۴۹) و قرطبی (۱۷/۱۰۰) و الدر المنثور (۷/۶۵۳). [۵۶۰]اخبار مکه فاکهی (۵/۱۶۴)، فتح الباری (۸/۶۱۲) و الدر المنثور (۷/۶۵۳). [۵۶۱] در الدر المنثور (۷/۶۵۳) به ابن أبی حاتم و ابن مردویه نسبت داده است. و فتح الباری (۸/۶۱۲). [۵۶۲] در الدر المنثور (۷/۶۵۳) به ابن منذر نسبت داده است. [۵۶۳] اخبار مکه فاکهی (۵/۱۶۴) و فتح الباری (۸/۶۱۲). [۵۶۴] صحیح بخاری (۴۰۴۳) روایت براء بن عازب ب. [۵۶۵] سخن مذکور از ابن کثیر است که در تفسیرش (۴/۲۵۵) آمده و سخن ابن جریر نیست. ابن کثیر میگوید: ابن جریر گفت: و همچنین عزی از عزیز گرفته شده است. سپس ابن کثیر میگوید: «و درختی بود که بر آن نهاده بودند». این برای من (محقق کتاب) مشخص شد. واللهأعلم [۵۶۶] نسائی سنن الکبری (۱۱۵۴۷) و مسند ابویعلی (۹۰۲) و طبرانی چنان که در مجمع الزوائد (۶/۱۷۶) آمده است و الدلائل ابونعیم (۲/۱۹۵) و الدلائل بیهقی (۵/۷۷) و غیره آن را روایت کردهاند که اسناد آن حسن است و ضیاء در المختارة (۲۵۸) آن را صحیح قرار داده است. [۵۶۷] سُدی در تفسیرش از أبی صالح باذام روایت کرده چنان که در تفسیر ثعلبی (۹/۱۴۵) آمده است. [۵۶۸] در سیرهی ابن هشام (۱/۱۲۰) آمده که پیامبر ابوسفیان بن حرب را برای تخریب آن فرستاد و گفتهاند که علی را فرستاد. [۵۶۹] السیرة النبویة ابن اسحاق ص (۶۴ ـ ۶۳) با اندکی تصرف. [۵۷۰] تفسیر قرطبی (۱۷/۱۰۲). [۵۷۱] الکشاف زمخشری (۴/۴۲۴) و تفسیر ثعالبی (۴/۲۲۶). [۵۷۲] تفسیر ابن کثیر (۴/۲۵۵). [۵۷۳] الکشاف زمخشری (۴/۴۲۴). [۵۷۴] تفسیر ابن کثیر (۴/۲۵۵). [۵۷۵] تفسیر ابن کثیر (۴/۲۵۵). [۵۷۶] معمر در جامع خود (۲۰۷۶۳) و عبدالرزاق در تفسیرش ش (۲/۲۳۵) و طیالسی در مسندش (۱۳۴۶) و حمیدی در مسندش (۸۴۸) و امام احمد در مسند (۵/۲۱۸) و ابن أبی شیبه در مصنف (۳۷۳۷۵) و ترمذی در سنن (۲۱۸۰) و نسائی در السنن الکبری (۱۱۱۸۵) و ابن أبی عاصم در السنّة ش(۷۶) و ابن جریر در تفسیرش (۹/۴۵) و محمد بن نصر مروزی در السنة (۳۷ـ۴۰) و ابن قانع در معجم الصحابه (۱/۱۷۲) و طبرانی در معجم الکبیر (۳۲۹۴ـ۳۲۹۰) و ابویعلی در مسندش (۱۴۴۱) و ابن حبّان در صحیح (۶۷۰۲) و لالکائی در شرح اصول اعتقاد (۲۰۵-۲۰۴) و ازرقی در اخبار مکه (۱/۱۲۹-۱۳۰) روایت کرده است و در الدر المنثور (۳/۵۳۳) به ابن أبی حاتم، ابن منذر، أبی الشیخ و ابن مردویه نسبت داده شده است که اسناد آن صحیح است. و ترمذی میگوید: حسن و صحیح است. [۵۷۷] ترمذی سنن (۴/۵۰). [۵۷۸] الطبرانی المعجم الکبیر (۱۷/۲۱) و ابن أبی حاتم و ابن مردویه چنانکه در الدر المنثور (۳/۵۳۴) آمده است و در اسنادش کثیر بن عبدالله مزنی وجود دارد که جمهور بر شدت ضعف او و یا دروغگو بودن او نظر دارند و بخاری و ترمذی او را قوی دانستهاند اما این حدیث او چنانکه گذشت از روایت ابوواقد صحیح است. [۵۷۹] نگا: شرح حالش درالإصابة فی تمییز أسماء الصحابة (۷/۴۵۵). [۵۸۰] مسئلهی بیست و دوم. [۵۸۱]النهایة فی غریب الحدیث (۵/۱۲۷). [۵۸۲]الحوادث و البدع ص (۳۳). [۵۸۳] شرح حال وی در تذکرة الحفاظ (۴/۱۴۶۰) و طبقات الشافعیة سبکی (۸/۱۶۶). [۵۸۴] الباعث علی انکار البدع والحوادث ص (۱۰۱). [۵۸۵] شرح حال او را در الدیباج المذهّب فی اخبار المذهب ابن فرحون (۱/۲۶۴) نگاه کنید. [۵۸۶] إغاثة اللهفان (۱/۲۳۰). [۵۸۷][مسألهی نهم از مسائل کتاب]. [۵۸۸] [مسألهی بیستم]. [۵۸۹] [مسألهی نوزدهم]. [۵۹۰] صحیح بخاری (۶۲۳۳ البغا) در حدیث طولانی از سهل بن سعد و در آخرش آمده :[الأعمال بالخواتیم].