شرح و توضیح باب:
ما جاء فی اللو (آنچه که دربارهی گفتن «لو» آمده است)
باید دانست که کمال توحید در تسلیم شدن به قضا و قدر خدا همراه با اخذ اسباب میباشد. پس هرگاه بنده اسباب لازم را برای کار خیری برگرفت و قضیه بر وفق مرادش نبود یا آن طور که گمانش میکرد، برایش پیش نیامد، بر او واجب است که تسلیم قضا و قدر خدا شود و به قدَر الله راضی و خوشنود باشد؛ چون این امر از جنس مصیبتها و بلاهاست و بنده موقع مصائب و بلاها به صبر و گفتن «إنا لله وإنا إلیه راجعون» و توبه و بازگشت به سوی خدا امر شده است. گفتن «لو» جز غم، اندوه و حسرت چیزی برای انسان به ارمغان نمیآورد. به علاوه، با گفتن «لو» انسان توحیدش را با نوعی عناد و نارضایتی به قدر خدا آمیخته است؛ که معمولاً کسی که در آن قرار میگیرد از آن نجات نمییابد ـ مگر اینکه الله بخواهد ـ. علت آوردن این باب در بحث توحید، همین است.
راجع به تفسیر آیهی: ﴿يَقُولُونَ لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَا﴾[آل عمران: ۱۵۴]. که مؤلف آورده، ابن کثیر میگوید: «خدا آنچه را که در درونشان پنهان کردهاند با این فرموده تفسیر کرده است: ﴿يَقُولُونَ لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَا﴾: «(به خود) میگویند: اگر کار به دست ما بود (و یا: اگر برابر وعده محمّد، سهمی از پیروزی داشتیم،) در اینجا کشته نمیشدیم». یعنی این گفته را از رسول اللهجپنهان میکنند. ابن اسحاق میگوید: یحیی بن عباد بن عبدالله بن زبیر از پدرش، او هم از عبدالله بن زبیر برای من حدیث نقل کرد که عبدالله بن زبیر گفت: (زبیر گفت): «خودم را همراه رسول اللهجدیدهام آن هنگام که ترس بر ما شدت یافت، خدا ما را به خواب برد. هر یک از ما چانهاش روی سینهاش بود [و خوابش برده بود]. به خدا قسم، سخن مُعتب بن قشیر [۲۲۶۶]را همچون کسی که خواب دیده باشد، میشنوم: ﴿لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَا﴾«اگر کار به دست ما بود در اینجا کشته نمیشدیم». گفتهاش را حفظ نمودم. خدای متعال این آیه را در این باره نازل فرموده: ﴿لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَا﴾. [روایت ابن ابی حاتم]. [۲۲۶۷]
خدای متعال در ادامه میفرماید: ﴿قُل لَّوۡ كُنتُمۡ فِي بُيُوتِكُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡ﴾[آل عمران: ۱۵۴]: «بگو: اگر (برای جنگ بیرون نمیآمدید و) در خانههای خود هم بودید، آنان که کشتهشدن در سرنوشتشان بود، به قتلگاه خود میآمدند». یعنی مرگ، تقدیر خدا و حکم حتمی و لازم الله است که هیچ راه فرار و گریزی از آن نیست». [۲۲۶۸]
میگویم: پس علت آوردن این آیه در متن کتاب توسط مؤلف روشن گردید؛ چون گفتن «لو» در اموری که مقدر شدهاند، از سخنان منافقان است. به همین دلیل خدا در ردّ سخن آنان، فرمود که این امر، تقدیر الله است. پس هرکس چیزی به ضررش مقدر شود، حتماً به آن چیز میرسد. پس گفتن «لو» و ای کاش جز حسرت و ندامت چه سودی برایتان دارد؟ در این حالت بر شما واجب است که به الله ایمان قوی داشته باشید. در این کار، عین رستگاری در دنیا و آخرت برایتان نهفته است. بلکه قضیه به جایی میرسد که ترسها به امنیت و آرامش، غم و اندوهها به شادمانی و خوشحالی تبدیل میشوند؛ همان طور که عمربن عبدالعزیز گفته است: «أصبحتُ وما لي سرورٌ إلا في مواقع القضاء والقدر» [۲۲۶۹]: «دریافتم که خوشحالی ندارم مگر در مواقع قضا و قدر خدا».
راجع به آیهی: ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْ﴾که مؤلف آورده، ابن جریر از سدی روایت کرده که گفته است: «رسول اللهجدر روز احد همراه هزار نفر از مسلمانان به جنگ احد رفت. آنان را به پیروزی در صورتی که صبر و پایداری داشته باشند، وعده داده بود. وقتی از مدینه بیرون رفتند، عبدالله بن ابی همراه سیصد نفر به شهر بازگشت. ابوجابر سلمی به دنبال آنان آمد و آنان را صدا میزد.
وقتی بر او چیره شدند. به او گفتند: گمان نمیکنیم جنگی درگیرد. اگر از ما پیروی میکردی، قطعاً همراه ما به مدینه باز میگشتی. پس خدا این آیه را نازل فرمود: ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْ﴾[آل عمران: ۱۶۸]: «آنان کسانی هستند که نشستند و (از جنگ کنارهگیری کردند و نسبت) به برادران خود گفتند: اگر از ما اطاعت میکردند (و حرف ما را میشنیدند) کشته نمیشدند)». [۲۲۷۰]
دربارهی این آیه از ابوجُریج روایت است که میگوید: «در فرمودهی: ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ﴾گوینده، عبدالله بن أبی بود. برادرانشان، منظور کسانی است که در روز احد همراه پیامبرجبه جنگ رفتند». ابن جریر و ابن ابی حاتم این گفته را روایت کردهاند. [۲۲۷۱]
بر این اساس برادرانشان، همان مسلمانان مجاهد هستند. به خاطر اینکه مسلمانان در ظاهر مثل منافقان هستند و منافقان هم ظاهراً اسلام آوردهاند. به مسلمانان مجاهد، برادران منافقان گفته شده است. عدهی دیگری میگویند: مسلمانان، برادران منافقان در نسب هستند نه در دین.
راجع به معنای فرمودهی: ﴿وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْ﴾ابن کثیر میگوید: «یعنی اگر به مشورت ما گوش میدادند و مینشستند و به جهاد نمیرفتند، کشته نمیشدند». خدای متعال میفرماید: ﴿قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِكُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾یعنی: اگر نشستن و نرفتن به جهاد باعث میشود که انسان از کشته شدن و مرگ جان سالم به در برد، پس باید شما نمیرید در حالی که مرگ قطعاً به سراغتان میآید حتی اگر در قصرهای برافراشته باشید. پس اگر راست میگویید مرگ را از خودتان دور کنید. مجاهد از جابر بن عبدالله روایت کرده که میگوید: این آیه دربارهی عبدالله بن أبی نازل شد» [۲۲۷۲]و [۲۲۷۳].
میگویم: عبدالله بن أبی در روز اُحد به رسول اللهجپیشنهاد داد که به جهاد نرود. وقتی خدا شکست مسلمانان و کشتهشدن افرادی از مسلمانان را مقدر نمود، عبدالله بن ابی آن گفته را جهت درست دانستن رأیش و بالا بردن شأن و منزلتش بر زبان آورد. خداوند هم در رد گفتهی او و امثالش این آیه را نازل فرمود: ﴿قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِكُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾«بگو: پس مرگ را از خود به دور دارید اگر راست میگوئید (که میتوان با پرهیز و حذر از دست قضا و قدر گریخت)».پس هرگز نمیتوانید مرگ را از خودتان دور کنید.
پس معلوم است که مرگ به قضا و تقدیر خداست. یعنی کسی که در وسط صفوف جنگ باشد با کسی که در برجهای سر به فلک کشیده باشد، در کشته شدن و مرگ یکساناند. بلکه ﴿لَّوۡ كُنتُمۡ فِي بُيُوتِكُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡ﴾[آل عمران: ۱۵۴]: «اگر (برای جنگ بیرون نمیآمدید و) در خانههای خود هم بودید، آنان که کشتهشدن در سرنوشتشان بود، به قتلگاه خود میآمدند». پس کسی از تقدیر خدا نمیتواند نجات پیدا کند. در ضمن آن گفتن لفظ «لو» و امثال آن چنین جایگاهی دارد؛ زیرا گفتن «لو» فایدهای ندارد؛ چون آنچه مقدر شده قطعاً وقوع پیدا میکند و هرگز راهی برای دفع آن وجود ندارد: ﴿وَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعۡيُنِنَا﴾[الطور: ۴۸]: «برابر فرمان پروردگارت، صبر و شکیبایی پیشگیر (و با استقامت و شجاعت، پیام آسمانی را به گوش انسانها برسان و مترس) که تو زیر نظر ما و تحت حفاظت و رعایت ما هستی».
مؤلف میگوید: (فی «الصحیح» عن أبی هریرة أن رسول الله قال: «احرص على ما ینفعك، واستعن بالله، ولا تعجزن [۲۲۷۴]، وإن أصابك شیء فلا تقل لو أنی فعلت كذا، لكان كذا وكذا، ولكن قل: قدّرالله وما شاء فعل، فإن «لو» تفتح عمل الشیطان». [۲۲۷۵]
(در صحیح مسلم از ابوهریرهسروایت شده که رسول اللهجفرمودند: «برآنچه که به تو نفع و فایده میرساند، حریص باش و از خدا کمک و یاری بخواه و هرگز اظهار عجز و ناتوانی مکن. اگر چیز ناخوشایندی برایت پیش آمد، نگو: اگر فلان کار را میکردم، چنین و چنان میشد، بلکه بگو: این امر، تقدیر خداست و خدا هر چه بخواهد، میکند؛ چرا که گفتن «لو» دریچهی عمل و وسوسهی شیطان را باز میکند»).
گفتهی: (فی الصحیح) یعنی صحیح مسلم.
فرمودهی: (احرص على ما ینفعك . . .)حدیثی است که مؤلف/به اختصار آورده است. لفظ حدیث، این است: پیامبرجفرمودند: «المؤمن القوی خیر وأحب إلی الله من المؤمن الضعیف، وفی كل خیر، احرص على ما ینفعك . . .»: «مؤمن قوی، نزد خدا بهتر و دوست داشتنیتر از مؤمن ضعیف است. در هر دو (مؤمن قوی و ضعیف به دلیل اشتراک در ایمان و عمل صالح)، خیر و خوبی وجود دارد، بر آنچه که به تو نفع و فایده میرساند، حریص باش . . .».
در حدیث: «المؤمن القوی خیر وأحبّ إلی الله من المؤمن الضعیف» خدای سبحان به محبت موصوف شده است و اینکه خدا به طور حقیقی محبت دارد؛ همان طور که میفرماید: ﴿يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ﴾[المائدة: ۵۴]: «خداوند دوستشان میدارد و آنان هم خدا را دوست میدارند». همچنین در حدیث مذکور این نکته آمده که خدای سبحان مقتضای اسماء و صفات خود را دوست دارد و هر چه موافق اسماء و صفات خدا باشد، قوی است. او مؤمن قوی را دوست دارد. خدا وتر (فرد) است و وتر را دوست دارد. جمیل (زیبا) است و جمال و زیبایی را دوست دارد. علیم (دانا) است و علماء را دوست دارد. محسن (نیکی کننده) است و نیکوکنندگان را دوست دارد. صبور است و صابرین را دوست دارید. شکور است و شکرگزاران را دوست دارد.
میگویم: ظاهراً منظور حدیث فوق، قوت و نیرومندی در فرمان خدا و اجرای آن و شتافتن به سوی خیرات و خوبیها و امر به معروف و نهی از منکر و صبر در برابر مصیبتها و بلاها به خاطر خدا و مانند آنها میباشد و منظور قوت و نیرومندی در جسم نیست. از این رو خدای متعال پیامبران را به این امر ستوده و میفرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَٱلۡأَبۡصَٰرِ ٤٥﴾[ص: ۴۵]: «(ای پیغمبر!) از بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب سخن بگو، آنان که دارای قدرت و بینش (کافی و قوی درباره امور زندگانی و رموز آئین الله) بودند». «أیدی» به معنای قوت، عزم و جدیت در اجرای فرامین و اوامر خداست. در جای دیگر میفرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَا دَاوُۥدَ ذَا ٱلۡأَيۡدِۖ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ﴾[ص: ۱۷]: «و به خاطر بیاور (پیغمبران شکیبا، از جمله) بنده ما داود قدرتمند و توانا را. واقعاً او (در همه کار و همه حال به سوی خدا باز میگشت و) بسی توبهکار بود».
فرمودهی: (فی كل خیر) یعنی هر مؤمن قوی و مؤمن ضعیف به دلیل اشتراکشان در ایمان و عمل صالح بر خیر و عافیت هستند، اما مؤمنی که در ایمان و دیناش قویتر است نزد خدا محبوبتر است. در این عبارت، این نکته وجود دارد که محبت خدا نسبت به مؤمنان، درجاتی دارد و برخی از آنان را بیشتر از برخی دیگر دوست دارد.
راجع به فرمودهی: (احرص على ما ینفعك)ابن قیم میگوید: «سعادت و خوشبختی انسان در حرص و اشتیاق فراوانش برای چیزهایی که در زندگانی این دنیا و آخرتش به او نفع و فایده میرسانند، میباشد. «حرص» به کارگیری نهایت تلاش و کوشش را میگویند. حالا اگر فرد حریص به آنچه که برایش مفید و سودمند است، برسد؛ حرص و اشتیاقش، ستوده و پسندیده است. تمام کمال انسان در دنیا و آخرت این است که، اولاً نهایت تلاش و کوشش خود را به کار گیرد و ثانیاً به کارگیری نهایت تلاش و کوششاش برای چیزهایی باشد که به او نفع و فایده میرساند. اگر انسان بر سر چیزی که به او نفع نمیرساند، حریص و مشتاق باشد و نهایت تلاش و توان خود را به کارگیرد یا کار مفید و سودمندی را بدون حرص و اشتیاق انجام دهد؛ در این صورت به تناسب حرص و اشتیاقی که از دست داده، کمال را از دست داده است. پس تمام خیر در حرص و به کارگیری نهایت تلاش و توان در چیزهایی است که به انسان نفع و فایده میرساند». [۲۲۷۶]
راجع به فرمودهی: (واستعن بالله)ابن قیم میگوید: «از آنجا که به کارگیری نهایت تلاش و توان انسان و فعل انسان تنها به یاری، مشیت و توفیق خداست، از این رو انسان را امر کرده که از خدا کمک و یاری بخواهد تا به مقام «إیاك نعبد وإیاك نستعین» برسد؛ چون حرص و اشتیاق انسان بر سر چیزی که به او نفع و فایده میرساند، عبادت الله است و این جز با یاری و کمک خدا تحقق پیدا نمیکند. از این رو خدا، انسان را امر کرده که خدا را بپرستد و از او کمک و یاری بجوید [۲۲۷۷]».
دیگران میگویند: فرمودهی «استعن بالله» یعنی در تمامی کارهایت فقط از خدا کمک و یاری بخواه، نه از کسی دیگر. [۲۲۷۸]
همان طور که خدای متعال میفرماید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾[الفاتحة: ۵]: «تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم». چون بنده عاجز است و توانایی هیچ چیز را ندارد اگر خدا او را در آن چیز یاری نکند. پس برای امور دین و دنیایش جز الله، یاور و یاریگری ندارد. پس هرکس خدا یاریاش کند، یاری شده است و هرکس خدا خوارش کند، خوار شده است. پیامبرجدر خطبهاش این عبارت را میفرمود و به یارانش یاد داد که آن را بگویند: «الحمد لله نستعینُ ونستهدیه» [۲۲۷۹]: «حمد و ستایش مخصوص الله است. از او کمک و هدایت میخواهیم». قسمتی از عبارات دعای قنوت که آن حضرتجمیفرمودند، این است: «اللهم إنا نستعینك» [۲۲۸۰]: «خدایا، ما از تو کمک و یاری میخواهیم». به معاذ امر کرد که پس از پایان هر نمازی این دعا را بخواند: «اللهم أعنی على ذكرك وشكرك وحسن عبادتك» [۲۲۸۱]: «بار الها! مرا بر ذکر، یادت، شکرگزاریات و پرستش خوب و نیکویت یاری کن». این دعا از جمله دعای پیامبرجبود. [۲۲۸۲]
از این قبیل دعاها، این هم از پیامبرجروایت شده است: «رب أعنی ولا تعن علیّ» [۲۲۸۳]: «پروردگارا، مرا یاری کن و بر علیه من کسی را یاری نکن». وقتی بنده مقام استعانت را محقق نمود و به آن عمل کرد، در آن صورت از الله طلب کمک و یاری نموده و به او توکل نموده و با رغبت و ترس رو به سوی او نموده است. پس در این صورت به امید خدا مقام توحید برایش محقق میشود.
عبارت: (ولا تَعجزن) با کسره و فتحه جیم. یعنی برای به دست آوردن آنچه که به دین و دنیایت نفع میرساند تا جهت صیانت دین، خانوادهات، مکارم و ارزشهای اخلاقیات از آن کمک بگیری، نهایت تلاش و توان خودت را به کارگیر و در به دست آوردن آن کوتاهی نکن و از آن اظهار عجز و ناتوانی مکن، چون در غیر این صورت، مقصری و از نظر شرعی و عقلی کوتاهی و سهل انگاری کردهای، در حالی که میتوانستی تلاش و کوشش را به نهایتش برسانی. پس باید از خدا کمک و یاری خواست و به او توکل کرد و در تمامی امور به او پناه گرفت. هرکس چنین کند، به خیر دنیا و آخرت دست یافته است.
ابن قیم میگوید: اظهار عجز و ناتوانی در به کاربردن نهایت تلاش و کوشش جهت به دست آوردن چیزی که به انسان، نفع و فایده میرساند، منافات دارد و نیز با طلب کمک و یاری از خدا منافات دارد.
پس کسی که بر سر آنچه به او نفع میرساند، حریص و مشتاق است و نهایت تلاش و کوشش خود را به کار میگیرد و از خدا کمک و یاری میجوید، درست ضد فرد عاجز است. پس این فرمایش و توصیهی پیامبر جاست که انسان باید برای دستیابی به آنچه که به دین و دنیایش نفع میرساند، نهایت تلاش و کوشش خود را به کار گیرد و از کسی که زمام امور را به دست او و منبع امور از جانب او و بازگشت همهی امور به سوی اوست، کمک و یاری بخواهد.
راجع به فرمودهی: (فإن أصابك شیء . . . ) باید گفت که: بنده وقتی در کاری که انجام میدهد، نتیجهی خوب نبیند، دو حالت دارد:
۱) حالت عجز؛ این حالت کلید عمل و وسوسهی شیطان است و عجز او را وادار به گفتن «لو» و ای کاش میکند و گفتن «لو» اینجا بیفایده است، بلکه کلید سرزنش، بیقراری، ناراحتی، تأسف، غم و اندوه است و همهی این حالات، کار شیطان است. از این رو پیامبرجاو را از باز کردن در برای وسوسهی شیطان با این کلید نهی کرده و او را به حالت دوم، امر کرده است.
۲) حالت دوم همان توجه به تقدیر خدا میباشد. چون اگر آن کار برای انسان مقدر میشد، از دستش نمیرفت و قطعا به نتیجهی دلخواه و مطلوب خویش میرسید. اینجا برای انسان، سودمندتر از مشاهدهی تقدیر و مشیت نافذ پروردگار که موجب به وجود آمدن فلان تقدیر شده، چیز دیگری نیست. به همین خاطر پیامبرجمیفرماید: «فإن أصابك شیء» یعنی اگر در کاری نتیجهی مطلوب نگرفتی و پس از به کارگیری نهایت توان و تلاشت و طلب کمک و یاری از خدا، به هدف و مقصودت نرسیدی، نگو: «لو أنی فعلت كذا؛ لكان كذا وكذا»: «اگر فلان کار میکردم؛ چنین و چنان میشد، بلکه بگو: «قدّر الله وما شاء فعل»: «خدا چنین تقدیر کرده و هر چه خدا بخواهد، میکند». پس پیامبرجانسان را به آنچه که در این دو حالت (یعنی حالت حصول مقصودش و حالت نرسیدن به مقصودش) به او نفع میرساند، توصیه کرده است. از این رو این حدیث از چیزهایی است که بنده هرگز از آن بینیاز نیست بلکه از همه چیز بیشتر به آن نیاز مبرم و ضروری دارد. این حدیث در بردارندهی اثبات قضا و قدر، کسب، اختیار و قیام به عبودیت و بندگی در ظاهر و باطن، در هر دو حالتِ حصول نتیجه و عدم حصول نتیجه، میباشد. این بود مفهوم سخنان ابن قیم در این زمینه. [۲۲۸۴]
قاضی عیاض میگوید: «برخی از علماء گفتهاند: نهی از گفتن «لو» متوجه کسی است که به طور حتم از روی اعتقاد به حرفش آن را گفته و اینکه اگر آن کار را میکرد، قطعا آن چیز ناخوشایند برایش پیش نمیآمد و به نتیجهی مطلوب و دلخواهاش میرسید. اما کسی که این امر را به مشیت و خواست خدا برگرداند و معتقد باشد که جز به خواست و مشیت خدا آن امر ناخوشایند برایش نمیآید، مشمول این نهی نمیشود. قاضی عیاض برای اثبات این حرف به گفتهی ابوبکر صدیقسدر غار ثور استدلال کرده؛ آنجا که گفت: «لو أن أحدهم رفع رأسه لرآنا [۲۲۸۵]»: «اگر یکی از آنان سرش را بلند کند، قطعا ما را میبیند».
قاضی عیاض میافزاید: «در گفتهی ابوبکر حجتی وجود ندارد؛ چون او از آینده خبر داده و در آن ادعای رد تقدیر پس از وقوع تقدیر، نیست». او افزود: «تمام احادیثی که بخاری آورده و گفتن «لو» در آن جایز است، چنین است؛ مثل حدیث «لولا حدثان قومك بالكفر، لأتممت البیت على قواعد إبراهیم» [۲۲۸۶]: «اگر قوم تو به کفر نزدیک نبودند(از زمانی که کافر بودهاند مدت زیادی نگذشته است)، قطعا کعبه را بر اساس پایه های ابراهیم÷میساختم»؛ «لو كنت راجما بغیر بینة لرجمت هذه» [۲۲۸۷]: «اگر بدون شهود و بینهی شرعی کسی را سنگسار میکردم، قطعا این زن را سنگسار میکردم»، «لولا أشق على أمتی لأمرتهم بالسواك» [۲۲۸۸]: «اگر بر امتم سخت نمیگرفتم، قطعاً آنان را به مسواک زدن امر میکردم» و امثال این احادیث. همهشان از آینده خبر میدهند و در آنها اعتراضی به قدر خدا نشده و قدر خدا را پس از وقوعش رد نمیکنند؛ چون او از اعتقادش در کاری که میکرده در صورت عدم مانع و از آنچه که در قدرت و توانش است خبر داده، اما آنچه که رفته، در قدرت و توانش نیست.
اگر گفته شود: با این حدیث چه کار میکنید: «لو استقبلت من أمری استدبرت ما سقت الهدی، ولجعلتها عمرة [۲۲۸۹]»؟ «اگر قصد احرام برای حج داشتم، هدی(قربانی) را نمیآوردم و برای عمره احرام نمیبستم».
در جواب گفته میشود: این حدیث همچون حدیث: «لولا حدثان قومك لأتممت البیت على قواعد إبراهیم» و مانند آن میباشد که از آینده خبر میدهد و در آن، بر قدر خدا اعتراضی وارد نشده است. بلکه در این حدیث، پیامبرجبه اطلاع یارانش میرساند که اگر او قصد احرام برای حج داشت، هدی(قربانی) را به جای نمیآورد و برای عمره احرام نمیبست. آن حضرتجموقعی که به مسلمانان دستور داد که حج را به عمره تغییر دهند، وقتی دید که آنان در دستور پیامبرجدرنگ کرده و ایستادهاند، این حدیث را به آنان گفت، تا آنان را به این کار تشویق کند و دلشان را خوش و خیالشان را راحت کند. پس گفت «لو» در اینجا از آنهایی نیست که مورد نهی قرار گرفته، بلکه این حدیث پیامبرجآگاه ساختن مسلمانان از چیزی است که اگر آن چیز حاصل میشد، در آینده آن را انجام میداد. در جواز گفتن «لو» در این مواقع میان دانشمندان اسلامی اختلافی وجود ندارد. گفتن «لو» فقط در صورت مخالفت با قدر خدا، یا در صورتی که فرد معتقد باشد که اگر آن مانع واقع میشد، خلاف چیزی که مقدر شده، به وقوع میپیوست؛ از آن نهی میشود.
فرمودهی: (فإن «لو» تفتح عمل الشیطان) یعنی گفتن «لو» ناشی از بیقراری و عجز و سرزنش و نارضایتی از قضا و قدر میباشد. به همین دلیل هرکس «لو» را در حالت نهی شده، بگوید؛ اگر از تکذیب قضا و قدر سالم بماند، اما از مخالفت و عناد با قضا و قدر و این اعتقاد که اگر به زعم خود فلان کار را میکرد، آن امر مقدر شده واقع نمیشد، سالم نمیماند و این از جمله کارها و وسوسهی شیطان است.
اگر گفته شود: در گفتن «لو» رد و تکذیب قدر نیست؛ چون همان اسبابی که این شخص آرزویش کرده، قدر خداست؛ چون او میگوید: اگر این قدر برایم میسر میشد، آن قدر از من دور میشد؛ چون تقدیرات همدیگر را دفع میکنند.
در جواب گفته میشود: این حرف، درست است، ولی زمانی گفتن «لو» به او نفع میرساند که هنوز قدر ناخوشایند وقوع پیدا نکند. وقتی واقع شد، دیگر راهی برای دفع آن نیست. و اگر برای دفع آن به وسیلهی قدر دیگری، سببی وجود داشت؛ میتوانست بگوید: «لو كنت فعلت . . .»: «اگر فلان کار میکردم . . .» . وظیفهی مؤمن در این حال، این است که به سوی کاری روی آورد که به وسیلهی آن چیز ناخوشایند و نامطلوب را دفع میکند و آرزوی چیزی نکند که وقوع پیدا نمیکند؛ چون این کار عجز محض بوده و خدا عجز را نکوهش مینماید و زیرکی را دوست دارد و به آن امر میکند. زرنگی، اخذ اسبابی است که خدا مسببات و نتیجهی سودمند برای بنده در دنیا و آخرت را به آن مربوط کرده است». این خلاصه ای بود از سخنان و اظهارات ابن قیم در این زمینه [۲۲۹۰].
[۲۲۶۶] معتب بن قشیر – و بنا به قول بعضی بشیر- بن مُلیل انصاری، از قبیلهی اوس و صحابی بوده است. گفته شده که او در جنگ بدر شهید شد. به شرح حالش در کتاب «أسد الغابة»، ۵/۲۲۵ و «الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة»، ۶/۱۷۵ مراجعه کنید. [۲۲۶۷] ابن اسحاق- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۲/۳۵۳ آمده-؛ بزار در مسندش، ۳/۱۸۹؛ ابن جریر در تفسیرش، ۴/۱۴۳؛ ابن ابی حاتم در تفسیرش، ۳/۷۹۵؛ بیهقی در «دلائل النبوة»، ۳/۲۷۳ و ضیاء در «المختارة»، ۳/۶۰ و ۶۱ این حدیث را از زبیر روایت کردهاند. اسناد این حدیث، حسن است. سیوطی در کتاب «الدر المنثور»، ۲/۳۵۳ این حدیث را به اسحاق راهویه و عبد بن حمید و ابن منذر نسبت داده است. [۲۲۶۸] تفسیر ابن کثیر، ۱/۴۱۹. [۲۲۶۹] نگا: سیرة عمر بن عبدالعزیز، اثر ابن عبدالحکم، ص ۹۳؛ الکتاب الجامع لسیرة عمر بن عبدالعزیز، اثر ابوحفص ملاء، ۲/۴۳۲- ۴۳۳ و جامع العلوم والحکم، ۱/۵۱۴، دار ابن جوزی. [۲۲۷۰] ابن جریر در تفسیرش ۴/۷۳ این حدیث را روایت کرده است که این حدیث، مرسل است. [۲۲۷۱] ابن جریر در تفسیرش۴/۱۷۰ و ابن ابی حاتم در تفسیرش، ۳/۸۱۱ این حدیث را روایت کردهاند و اسنادش صحیح است. [۲۲۷۲] ابن جریر در تفسیرش، ۴/۱۷۰ از طریق ابن جریح از مجاهد از جابرساین گفته را روایت کرده است. ابن جریج مُدلّس است و به شنیدن یا چیزی که اقتضای شنیدن میکند، تصریح نکرده است. [۲۲۷۳] تفسیر ابن کثیر، ۱/۴۲۶. در تفسیر ابن کثیر، عبارت: «عبدالله بن أبی وأصحابه» آمده است. [۲۲۷۴] در نسخه ی «ط»، عبارت «و لا تعجز» آمده است. [۲۲۷۵] مسلم در صحیحش، شماره ی ۲۶۶۴ و احمد در مسندش ۲/۳۷۰ و ۳۶۶ این حدیث را از ابوهریرهسروایت کردهاند. [۲۲۷۶] شفاء العلیل، ص ۱۹. [۲۲۷۷] همان. [۲۲۷۸] نگا: شرح صحیح مسلم، اثر نووی، ۱۶/۲۱۵. [۲۲۷۹] مسلم در صحیحش، به شمارهی ۸۶۷ این حدیث را از ابن عباس روایت کرده و در آن عبارت: «ونستهدیه» نیست. این عبارت فقط در روایت شافعی در مسندش، ص ۶۷ و در روایت بیهقی در «معرفة السنن والآثار»، شمارهی ۱۷۴۱ آمده است. در اسناد آن، ابراهیم بن أبی یحیی اسلمی وجود دارد که متروک است. [۲۲۸۰] ابوداود در «المراسیل»، شمارهی ۸۹ و بیهقی در «السنن الکبری»، ۲/۲۱۰ این حدیث را از ابوعمران به طور مرسل روایت کردهاند. در اسناد آن، عبدالقاهر بن عبدالله وجود دارد که مجهول و ناشناخته است. این حدیث از حضرت عمر به طور موقوف به صحت رسیده که عبدالرزاق در مصنف خود، شمارهی ۴۹۶۹؛ ابن ابی شیبه در مصنفش، شمارهی ۷۰۲۷؛ ابن جریر در «تهذیب الآثار»، شمارهی ۵۲۶ و ۶۱۲؛ طحاوی در «شرح معانی الآثار»، ۱/۳۴۹؛ بیهقی در سننش، ۲/۲۱۱ و دیگران روایتش کردهاند. این روایت از عثمان، علی، ابن مسعود و جمعی از تابعین نقل شده است. [۲۲۸۱] امام احمد در «المسند»، ۵/۲۴۴، ۲۴۵ و ۲۴۷؛ عبد بن حمید در مسندش، شمارهی ۱۲۰؛ بخاری در «الأدب المفرد»، شمارهی ۶۹۰؛ ابوداود در سننش، شمارهی ۱۵۲۲؛ نسائی در سننش، شمارهی ۱۳۰۳؛ ابن خزیمه در صحیحش، شمارهی ۷۵۱؛ ابن حبان در صحیحش، شمارهی ۲۰۲۰؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۱/۲۷۳ و ۳/۲۷۳ و دیگران این حدیث را روایت نمودهاند. اسنادش طبق گفتهی نووی در «ریاض الصالحین»، ص ۱۱۶ صحیح است. [۲۲۸۲] بزار در مسندش، شمارهی ۲۰۷۵؛ ابونعیم در «تاریخ أصبهان»، ۲/۲۱۱ و دیگران این حدیث را از طریق حدیث عبدالله بن مسعودسروایت نمودهاند و اسنادش صحیح است. [۲۲۸۳] امام احمد در «المسند»، ۱/۲۲۷؛ ابن ابی شیبه در مصنفش، شمارهی ۲۹۳۹۰؛ عبد بن حمید در مسندش، شمارهی ۷۱۷؛ بخاری در «الأدب المفرد»، شمارهی ۶۶۴؛ ابوداود در سننش، شمارهی ۱۵۱۰؛ ترمذی در سننش، شمارهی ۳۵۵۱ و می گوید: حدیث حسن و صحیح است. ابن ماجه در سننش، شمارهی ۳۸۳۰؛ ابن حبان در صحیحش، شماره های ۹۴۷- ۹۴۸؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۱/۵۱۹- ۵۲۰ و دیگران روایتش کردهاند و اسنادش صحیح است. حافظ ابن حجر عسقلانی در «الأمالی المطلقة»، ص ۲۰۶ دربارهی این حدیث میگوید: «این حدیث، حدیثی حسن است». [۲۲۸۴] شفاء العلیل، ص ۱۹. [۲۲۸۵] بخاری در صحیحش، شمارهی ۴۳۶۸ و مسلم در صحیحش، به شمارهی ۲۳۸۱ این گفته را از انس از ابوبکر صدیقسروایت کردهاند. [۲۲۸۶] بخاری در صحیحش، شمارهی ۱۵۸۳ و مسلم در صحیحش، شمارهی ۱۳۳۳ این حدیث را از عایشهلروایت کردهاند. [۲۲۸۷] بخاری در صحیح خود، شمارهی ۶۸۵۵ و مسلم در صحیحش، شمارهی ۱۴۹۷ این حدیث را از ابن عباس روایت کردهاند. [۲۲۸۸] بخاری در صحیحش، شمارهی ۸۸۷ و مسلم در صحیحش، شمارهی ۲۵۲ این حدیث را از ابوهریره روایت نمودهاند. [۲۲۸۹] بخاری در صحیح خود، به شمارهی ۱۶۵۱ و مسلم در صحیح خود، به شمارهی ۱۲۱۸ این حدیث را از جابر روایت کردهاند. [۲۲۹۰] زاد المعاد، ۲/۳۵۷- ۳۵۸.