وفات ایشان:
او همچنان مشغول علم بوده و از دنیا روی گردانده و به عبادت و صلاح مشغول بود تا اینکه لشکر دولت عثمانی به فرماندهی ابراهیم پاشا به درعیه حمله کرد و در نهایت لشکر پاشا بر اساس صلح بر شهر چیره شد به این شرط که جان و مال مردم در امان باشد، اما مردی بغدادی که در لشکر پاشا بود، با خبرچینی پاشا را علیه شیخ سلیمان و افرادی که با او بودند برانگیخت و پاشا با خیانت به آنها و عهدشکنی، شیخ و همراهانش را به قتل رسانید.
ابن بشر میگوید: «در آخر سال ۱۲۳۳ هـ.ق شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب کشته شد، ماجرا از این قرار بود که وقتی پاشا با اهالی درعیه صلح کرد افراد زیادی از اهل نجد برای او خبرچینی میکردند و علیه یکدیگر سخن میگفتند، این خبرچینها شیخسلیمان را نزد پاشا به ناحق و به دروغ متهم کردند، آنگاه پاشا کسی را نزد شیخ فرستاد و او را تهدید کرد و دستور داد تا در کنارش بر خلاف میل باطنی او موسیقی بنوازند و او را به خشم آورند سپس پاشا بعد از آن او را فرا خواند و به همراه افراد زیادی از سربازان وی را به قبرستان بردند و پاشا دستور داد تا با تفنگهایشان وی را نشانه گیرند و این گونه او را تیرباران کردند و بعد از آن گوشتهای بدن او تکهتکه جمعآوری شد.» و این گونه وی (بإذن الله) شهید شده با خیالی آسوده به سوی پروردگارش رفت و قاتلان او ناکامی، گناه و عدوان را بهرهی خویش کردند.
وقتی شیخ کشته شد ابراهیم پاشا به پدر شیخ سلیمان، شیخ عبدالله گفت: «پیرمرد! پسرت را کشتیم» شیخ عبدالله به او گفت: «اگر تو او را نمیکشتی، میمرد». آنگاه پاشا از پاسخ این مرد مؤمن صابر شگفتزده و وحشتزده شد و سخن او را تکرار میکرد.
شیخ عبدالرحمان بن قاسم میگوید: «در عنفوان جوانی مرگ به سراغ او آمد، همهی چشمها برای او گریستند و از دست دادن او فاجعهای بزرگ بود، مرگ زود هنگام وی بسیار دردناک و مصیبت از دست دادن وی بزرگ بود.»
ایشان وفات یافتند و فرزندی از خود به جا نگذاشت، رحمت خدا بر او باد و خداوند پاداشی که به علمای مخلص، شکیبا و شهید داده است به ایشان بدهد. آمین.