جنایت او در حق عمربن خطاب مبنی بر اینکه او بعضی از اصحاب را به خاطر روایت حدیث زندانی کرده است:
در صفحهی ۲۹ باب «الصحابة ورواية الحديث» میگوید: ابن حزم در کتاب «الأحكام» نقل کرده که عمر سابن مسعود و ابا موسی و ابا الدرداء را به خاطر روایت فراوان حدیث زندانی کرد.
مثل اینکه نویسنده دست بردار بزرگان نیست و او حقیقت را و به همراه آن شخصیت ابن حزم را هم کوبید و میخواهد به خواننده بگوید که ابن حزم این داستان را ذکر کرده است، ولی این حزم هرگز مرتکب چنین اشتباهی نشده است، خوانندگان محترم میدانند معمولاً نویسنده بعضی مواقع چیزهایی را نقل میکند، نه از این لحاظ که آنها را قبول دارد، بلکه میخواهد آن را نقل کند تا دروغ بودنش را ثابت گرداند. ابن حزم میخواهد چنین کاری را انجام دهد. ولی نویسده سوء استفاده میکند و بدون رعایت امانت دیدگاه ابن حزم را در مورد روایت نقل نمیکند.
برای روشن شدن خیانت نویسنده کلام ابن حزم را در «الأحكام» عیناً نقل مینمایم. ابن حزم میگوید: «روایت شده که عمر س، ابن مسعود و ابو درداء و ابوذر را به خاطر روایت حدیث زندانی کرده است».
عبارت «رُوِي» (روایت شده است) به کار رفته که نشانه ضعف روایت است اگر از روایات خود ابن حزم باشد مانند روایات دیگری میگفت «روينا» (ما روایت کردهایم) نه «رُوِيَ» (روایت شده). همچنین ابن حزم روایت را ضعیف میداند چون منقطع است و علت انقطاع این است که در سند، ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف از عمر روایت کرده در حالی که او هرگز از عمر چیزی را نشنیده است.
و منقطع ضعیف است و قابل استدلال نیست، چرا که مشکل ممکن است از راوی محذوف باشد و او آن را خلق کرده باشد، سپس ابن حزم میگوید: «ظاهر این حدیث دروغ و جعلی بودن آن را نشان میدهد زیرا میگوید که عمر صحابه را در این زمینه متهم کرده است یا اینکه بیان میکند که وی آنها را از تبلیغ سنت نهی کرده و به کتمان و انکار ملزم نموده است که این کار خروج از اسلام به شمار میرود، و خداوند امیر مؤمنان را از تمامی اینها حفظ نموده است و اگر آنها را بدون اتهام زندانی کرده یقینا به آنها ظلم کرده است، بنابراین کسی که به چنین حدیث باطلی برای مذهب فاسد و باطلش استدلال میکند یکی از این دو را اختیار کند، خروج عمر از اسلام یا ظلم او در حق اصحاب؟».
این کلام ابن حزم بود، آیا نویسنده امانت علمی در نقل از ایشان را رعایت کرده است؟ و اگر خوانندهی محقق در آنچه این مرد از علما نقل کرده شک کند، آیا معذور نیست؟
و برای تضعیف این روایت همین بس که ابن مسعود سهمیشه پیرو عمر سو روش او بود، حتی در مورد عمر گفته: «اگر مردم راهی را پیش گیرند و عمر راهی دیگر، من به دنبال عمر راه میروم».
ضمناً عمر، ابن مسعود را به کوفه فرستاد تا مردم را آموزش دهد و خطاب به مردم میگوید: «سوگند به خدا با فرستادن عبدالله، شمارا بر خودم ترجیح میدهم»، چگونه ممکن است او در کم روایت کردن حدیث موافق با عمر نباشد وقتی خود را پیرو او میداند؟ و چطوری تصور میشود که عمر او را که چنین جملاتی در موردش میگوید را زندانی کند؟
در نهایت نویسنده چگونه نقد این حدیث را فراموش میکند در حالی که به محدثین و بزرگان علم و دین و رادمردان تاریخ حمله میکند چون متن حدیث را نقد و بررسی نکردهاند و خود حدیثی را آورده است که محدثین آن را بر اساس نقد متن، آن را نپذیرفتهاند و خدا میداند این چه هجوم و تطاولی بر علما است.
اصلا او چگونه از آنچه این ادعایش را نقض میکند غافل مانده است، او دقیقا بعد از یک صفحه از عمر بن میمون نقل میکند که گفت: یکسال با ابن مسعود رفت و آمد کردم، ولی نشنیدم که از رسول الله جنقل کند، و نمیگفت: «قال رسول الله»، اما روزی حدیثی را روایت کرد، چنان مشقتی او را در بر گرفت که تمام پیشانیش خیس عرق شد.
آیا شایسته است شخصی که ادعای منتقد بودن را دارد، روایاتی را ذکر کند که اولش با آخرش و آخر آن با اولش در تناقض باشد، بدون اینکه آن را مفصلا بیان کند؟
برادر عزیز علت این است که نویسنده هرچه را هوایش خواسته گرفته و هر آنچه هوایش آن را نپسندیده را رها ساخته است، و او بسیاری از کلام مستشرقین [۳۴]را گلچین نموده است، مستشرقینی که دنبال روایات شاذند و برای آن هزینه میکنند، و سپس آن را به ابن حزم نسبت میدهد تا بتواند مقبولیتی به آن دهد.
[۳۴] نگا: کتاب «نظرة في تاریخ الفقه الإسلامی» تا ببینی که که وی بدون تحقیق و اطمینان این روایت را سرقت کرده است.