شبهه سوم
اگر سنت حجت و معتبر میبود پیامبر دستور نوشتن آن را صادر و صحابه و تابعین به جمع و تدوینش میپرداختند، چرا که حجیت سنت ملزم به اهتمام و توجه به حفظ و نگهداری است تا بدکاران آن را به بازی نگرفته، تحریفکنندگان به تحریفش دست نزده، فراموشکاران آن را فراموش نکرده و کوتاه کاران در آن به خطا نروند. تا اینکه متأخرین به ثبوت آن یقین کنند. زیرا چیزی که ثبوت آن ظنی باشد استناد بدان صحیح نیست چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ﴾[الاسراء: ٣٦].
«از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی».
و آیه ۲۸ سوره نجم:
﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ﴾[النجم: ۲۸].
«و جز از ظن و گمان پیروی نمیکنند».
اعتقاد و دست یافتن به یقین نیز در ثبوت سنت، جز از طریق نوشتن و تدوین آن امکانپذیر نمیباشد. اما پیامبر نه تنها دستور نوشتنش را صادر نکرد بلکه از نوشتن آن نیز جلوگیری فرمود و دستور پاک کردن نوشتهها را صادر کرد. صحابه و تابعین نیز چنان عمل نمودند وکار آنان تنها به این مقدار خاتمه نیافت بلکه برخی از ایشان نقل حدیث را منع کرده یا اینکه خود کم روایت کردهاند، بلکه دیگران را هم از روایت زیاد نهی کردند. لذا جمع وتدوین سنت جز پس از سپری گشتن مدت زمان درازی صورت نگرفت، زمانی که برای صورت گرفتن خطا، فراموشی، به بازی گرفتن و تبدیل و تحریف در آن کافی بود. در نتیجه زمینهی شک و تردید ، و عدم یقین و قطع بدان در هر جزئی از آن و عدم اعتماد بر احکام مستنبطه از آن پدید آمد.
این اقدامی که از طرف پیامبر جو صحابه و تابعین انجام شده، دال بر این است که شارع دست نیافتن به قطعیت و یقین در آن را خواسته و این اراده نیز دلالت بر این میکند که قانونگذار سنت را به عنوان حجت و دلیل به حساب نیاورده است، و اینک احادیثی مبنی بر اقدام نکردن پیامبر، صحابه و تابعین به نوشتن احادیث:
مسلم از ابو سعید خدری روایت میکند: پیامبر خدا جفرمود: «لَا تَكْتُبُوا عَنِّي، وَمَنْ كَتَبَ عَنِّي غَيْرَ الْقُرْآنِ فَلْيَمْحُهُ، وَحَدِّثُوا عَنِّي، وَلَا حَرَجَ، وَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» «از من ننویسید و هر که غیر از قرآن را از من نوشته پاکش کند و بدون اشکال و گناه احادیث و سخنان مرا بازگو کنید و هر که بر من دروغ ببندد، باید در جهنم جای گیرد».
احمد از ابو سعید برای من نقل کرد که ما نشسته بودیم و سرگرم نوشتن گفتهی پیامبر بودیم که پیامبر خدا جپیش ما آمد و گفت: این چیست که مینویسید؟ گفتیم: آنچه از تو میشنویم. فرمود: آیا کتابی همراه کتاب خدا وجود دارد؟ کتاب خدا را ناب و خالص گردانید. ابوسعید میگوید: آنچه را نوشته بودیم در نقطهای جمعآوری کرده و سپس آتش زدیم. گفتیم: ای پیامبر خدا! آیا احادیثت را بازگو نمائیم؟ فرمود: «آری از من حدیث نقل کنید و اشکالی وجود ندارد و هر کسی عمداً علیه من دروغپردازی کند باید جایگاه خویش را در جهنم آماده سازد». میگوید: گفتیم: ای پیامبر خدا! آیا سخنان بنی اسرائیل را نقل کنیم؟ فرمود: آری از ایشان نقل قول کنید و اشکالی ندارد، چون هرچه را از آنان نقل نمائید، عجیبتر از آن هم نزد آنها وجود دارد.
ابوداود از مطلب بن عبدالله بن حَنْطَب نقل میکند که زید بن ثابت سپیش معاویه سرفت. معاویه پیرامون حدیثی از او سؤال کرد و او نیز به وی خبر داد. سپس معاویه به یک نفر دستور داد حدیث را بنویسد. زید به او گفت: پیامبر خدا به ما دستور داد هیچ یک از احادیث ایشان را ننویسیم. لذا معاویه نوشته را پاک کرد.
حاکم از قاسم بن محمد نقل میکند که عائشه لگفت: پدرم پانصد حدیث پیامبر را جمعآوری کرده بود. شبی بسیار پهلو به پهلو میکرد، مرا در غم و اندوه فرو برد گفتم: چرا چنین میکنی آیا بیماری یا خبری به شما رسیده؟ صبح که بیدار شد گفت: دخترم! احادیثی که پیش تو است بیاور. من هم احادیث را برایش آوردم، سپس درخواست آتشی کرد، آنها را سوزاند و گفت: ترسیدم بمیرم و آنها همچنان نزد تو باشند و درمیانشان احادیثی از مردی وجود داشته باشد که من او را امین و رستگار پنداشتهام ولی چنان نباشد که برایم بازگو کرده است، آنگاه من گناه آن را بر عهده گیرم.
همچنین ابوامیه احوص بن مفضل غلابی روایت مزبور را از قاسم یا پسرش عبد الرحمن نقل کرده است. و در آن اضافه نموده «و حدیثی وجود داشته باشد که من بدان دست نیافته باشم [۳۱۱]آنگاه گفته شود: اگر این حدیث پیامبر خدا فرموده بود بر ابوبکر پوشیده نمیماند. من حدیث را برای شما نقل کرده و نمیدانم شاید حرف به حرف نشنیده باشم». [منتخب كنز العمال].
ذهبی نیز درکتاب: التذكرة شبیه روایت اول را از حاکم نقل کرده است، و در پایان گفته: این حدیث صحیح نمیباشد.
حافظ ذهبی در التذکره میگوید: در احادیث مرسل ابن ابی مُلَیکه آمده که ابوبکر صدیق سپس از وفات پیامبر، مردم را گرد آورد و گفت: «شما احادیثی را از پیامبر بازگو میکنید که در آن اختلاف دارید مردم پس از شما دارای اختلاف بیشتری خواهند شد. پس هیچ چیز را از پیامبر بازگو ننماید و هر که از شما پرسید بگوئید: میان ما و شما کتاب خدا وجود دارد. پس حلال و حرامش را حرام بدانید» [۳۱۲].
ابن عبدالبر از قرظه بن کعب نقل میکند که به قصد عراق بیرون رفتیم. عمر سنیز تا «صرار» [۳۱۳]مرا همراهی کرد. وضو گرفت و دو بار غسل کرد. سپس گفت: آیا میدانید چرا همراه شما آمدهام؟ گفتند: آری ما اصحاب پیامبر خدا هستیم. عمر سگفت: شما پیش مردم سرزمین میروید که صدا و آوازشان در قرآن خواندن مانند طنین و صدای زنبور عسل است. پس با احادیث آنان را مشغول نکنید. قرآن را جدا نمائید و روایت کردن از پیامبر را کاهش دهید. بروید و من شریک شما هستم. وقتی قرظه وارد عراق شد، گفتند: برای ما حدیث نقل کن. گفت: عمر بن خطاب مرا از این کار منع نمود. امام ذهبی نیز به صورت مختصر بدان اشاره میکند.
ذهبی در «التذكرة» نقل میکند که از ابوهریره سسؤال شد آیا تو در زمان عمر اینچنین به روایت میپرداختی؟ گفت: اگر در زمان عمر چنان به روایت حدیث میپرداختم که امروز میکنم، مرا با تازیانهاش میزد.
شعبه از سعد بن ابراهیم از پدرش نقل میکند که عمر سه شبانه روز ابن مسعود، ابوالدرداء و ابو مسعود انصاری را بازداشت کرد و گفت: شما زیاد از پیامبر حدیث روایت میکنید.
بیهقی در «الـمدخل» و ابن عبد البر از عروه بن الزبیر نقل کردهاند که عمر بن خطاب سخواست سنتها را بنویسد. در این باره با یاران مشورت کرد. ایشان پیشنهاد نوشتنش را کردند. ولی عمر یک ماه جهت انجام آن استخاره کرد. سپس روز آخر تصمیم گرفت و گفت: من قبلاً میخواستم سنتها را بنویسم ولی به یاد قومی پیش از شما افتادم که کتابهایی را نوشته بودند و بر آنها تکیه زده و کتاب خدا را فرو گذاشتند. قسم به خدا من هیچگاه کتاب خدا را تباه و آلوده نمیسازم.
ابن عبدالبر از ابن وهب روایت کرده که از مالک شنیدم روایت میکرد: عمر بن الخطاب خواست این احادیث را بنویسد و یا نوشت، سپس گفت: هیچ کتابی همراه کتاب خدا وجود ندارد. مالک میگوید: نزد ابن شهاب هیچ کتابی وجود نداشت جز کتابی که تبار و نژاد قومش در آن نوشته شده بود. میگوید: آنان نمینوشتند، تنها حفظ میکردند و هر که چیزی مینوشت برای به حافظه سپردن بود، هرگاه آن را حفظ میکرد نوشته را پاک مینمود.
از یحیی بن جعده روایت شده که عمر بن الخطاب سخواست سنت را بنویسد ولی بعداَ تغییر نظر داد و منصرف شد. سپس به همهی شهرها و مناطق نوشت هر که هر چیزی نزد او است باید پاکش نماید.
از جابر بن عبدالله بن یسار نقل شده که از علی سشنیدم خطبه ایراد میکرد و میگفت: تصمیم میگیرم هر کس نوشتهای نزد او است بر گردد و محوش کند. چون مردم وقتی از بین رفتند که دنبال احادیث دانشمندانشان را گرفتند و کتاب پروردگارشان را فرو گذاشتند.
از ابو نضره روایت شده: به ابوسعید خدری سگفتم: آیا آنچه را از تو میشنویم، ننویسیم؟ گفت: آیا میخواهید آنها را مصحف قرار دهید! پیامبرتان جاحادیث را میگفت و ما حفظ میکردیم. پس شما نیز حفظ کنید چنانکه ما میکردیم.
همچنین از او روایت شده که به ابو سعید خدری گفتم: تو حدیث عجیبی را از پیامبر برایمان میگوئی، ما میترسیم چیزی بدان بیفزائیم یا بکاهیم. گفت: آیا میخواهید آن را قرآن قرار دهید؟ نه نه. ولی از ما فرا گیرید چنانکه ما از پیامبر فرا گرفتیم.
از ابو کثیر نقل شده: از ابو هریره شنیدم میگفت: ما نه نمینویسیم و نه کسی را به نوشتن وا میداریم.
از ابن عباس نقل شده که ما علم را نمینویسیم و نه به کسی دیکته میکنیم.
باز از او روایت که او از نوشتن علم جلوگیری میکرد، و میگفت: پیشینیان شما تنها کتاب را جمعآوری کردند.
از شعبی روایت شده که مروان زید بن ثابت را برای روایت حدیث فرا خواند. گروهی مینوشتند و او نمیدانست. او را خبر دادند، پدرم در پاسخ گفت: آیا میدانید! شاید هر چه را برایتان بازگو کردهام در واقع چنان نباشد.
از ابو بُردَه نقل شده که نوشتههای زیادی از پدرم نوشتم. گفت: کتابهایت را برایم بیاور. من هم آنها را پیش او آوردم همهای آنها را شست.
از سلیمان بن اسود مخاربی روایت شده: ابن مسعود نوشتن علم را نمیپسندد.
از اسود بن هلال روایت شده: پارچه کاغذی نزد عبدالله آورده شد که حدیثی در آن بود. عبدالله درخواست آب کرد سپس آن را با آب شست و بعد از آن دستور سوزاندنش را داد. سپس گفت: شما را به خدا قسم اگر کسی میداند شخصی نوشتهای دارد او را به من معرفی کند، سوگند به خدا اگر بدانم در سرزمین هند است، پیش او میروم. اهل کتاب پیش از شما وقتی از بین رفتند که کتاب خدا را پشت سر گذاشتند.گو اینکه چیزی نمیدانند.
از عبد الرحمن بن اسود از پدرش روایت شده که من و علقمه پارچه کاغذی را دیدیم. نزدیک ظهر بود آن را پیش ابن مسعود بردیم. کنار در نشستیم. سپس ابن مسعود به کنیزک گفت: از در نگاه کن ببین چه کسی هست؟ کنیزک گفت: علقمه و اسود است. گفت: اجازه ورود را به ایشان بدهید. ما هم رفتیم تو. گفت: مثل اینکه زمان زیادی نشسته بودید. گفتیم: آری. گفت: پس چرا اجازهی ورود نمیخواستید؟ گفتیم: ترسیدیم خوابیده باشی. گفت: دوست ندارم در مورد من چنین فکر کنید. این لحظهای است که با نماز شب مقایسهاش میکردیم. سپس گفتیم: این تکه کاغذی است که حدیثی حسن در آن نوشته شده. گفت: ای کنیزک! طشتی بیاور و مقداری آب در آن بریز. آنگاه ابن مسعود با دست شروع به پاک کردنش نمود [۳۱۴]و این آیه را تلاوت میکرد: ﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ﴾[یوسف: ٣]. «ما (از طریق این قرآن)، نیکوترین سرگذشتها را برای تو بازگو میکنیم». گفتیم: به آن نگاه کن حدیث عجیبی در آن هست. او همچنان به پاک کردنش ادامه میداد و میگفت: این دلها ظرفهایی هستند. آنها را با قرآن جای دهید و چیزی دیگر در آن قرار ندهید.
از ابو بُردَه روایت شده که ابو موسی احادیثی برایمان بازگو کرد ما هم برخاستیم آنها را بنویسیم. گفت: آیا آنچه را از من شنیدید مینویسید؟ گفتیم: آری. گفت: آن را پیش من بیاورید. سپس درخواست آب نمود و آن را شست و گفت: احادیث را از ما حفظ کنید چنانکه ما حفظ کردیم. از سعید بن جُبَیر نقل شده که مسائلی را برای اهل کوفه نوشتم که ابن عمر آنها را بیان کرده بود. در کوفه ابن عمر سرا دیدم و راجع به محتوای نوشته از او پرسیدم، اگر میدانست من نوشتهای همراه دارم باعث جدایی من و او میشد.
در روایتی دیگر چنین آمده که ما دربارهی چیزهایی اختلاف پیدا میکردیم آنها را در کتابی مینوشتیم سپس پیش ابن عمر آمده و پنهانی دربارهی محتوای نامه از او سؤال میکردم. اگر او میدانست نوشته همراه دارم باعث جدایی من و او میگشت.
از مسروق روایت شده که به علقمه گفتم: مسائل مشابه و شبیه به هم را برایم بنویس. گفت: مگر نمیدانی نوشتن ناپسند است؟ گفتم: بله میدانم ولی میخواهم آنها را از روی نوشته حفظ کنم و سپس نوشتهها را بسوزانم.
از ابن سیرین روایت شده: به عبیده گفتم: آیا آنچه را از تو میشنوم بنویسم؟ گفت: خیر. گفتم: اگر نوشتهای را یافتم برایت بخوانم؟ گفت: خیر.
از ابراهیم نقل شده که من از عبیده مینوشتم گفت: هیچ نوشتهای را از من نزد خود باقی نگذار.
از ابو یزید مرادی نقل شده: عبیده وقتی در بستر مرگ افتاد، نوشتههایش را درخواست نمود و آنها را محو کرد.
از نعمان بن قیس روایت شده که عبیده به هنگام مرگ نوشتههایش را خواست و آنها را پاک کرد. در مورد آن از او سؤال شد. گفت: میترسم کسانی به دنبال آنها بیایند و در غیر جای خویش قرارش دهند.
از قاسم بن محمد روایت شده که او حدیث را نمینوشت.
ازسعید بن عبدالعزیز نقل شده که هیچگاه حدیث ننوشتهام.
از شعبی نقل شده: هیچگاه سیاهی را در سفیدی ننوشتهام و حدیثی را دوبار از یک نفر فرا نگرفتهام. در روایتی دیگر، این جملهی اضافی هم آمده که آنقدر احادیث را فراموش کردهام اگر انسانی آنها را حفظ میکرد به دانشمندی تبدیل میشد.
از ابراهیم نخعی روایت شده: او نوشتن احادیث را در دفاتر و یادداشت نامهها دوست نداشت.
و از او روایت شده که ننویسید چون بیتفاوت و تنبل میشوید.
از فضیل بن عمرو نقل شده: به ابراهیم گفتم: من پیش تو میآیم در حالیکه مسائل را جمعآوری کردهام هرگاه تو را میبینیم مثل اینکه از من میربایی حال آنکه تو نوشتن را نمیپسندی. گفت: نگران نباش چه بسا کسی دنبال علم و دانشی بوده و خداوند از جانب خود آنقدر به وی داده که کفایتش کند، و به ندرت اتفاق میافتد کسی چیزی بنویسد و بر آن تکیه نزند و تنبل نشود.
از اسحاق بن اسماعیل طالقانی روایت شده: به جریر-یعنی ابن الحمید- گفتم: آیا منصور -یعنی ابن المعتمر- نوشتن حدیث را ناپسند میشمارد؟ گفت: آری، منصور، مغیره و اعمش نوشتن حدیث را دوست نداشتند.
از یحیی بن سعید نقل شده: مردمانی را دیدهام که تا کنون هم از کتاب و نوشتن میترسند. ما اگر اجازه نوشتن داشتیم دانش و روایات سعید را مینوشتم.
از اوزاعی نقل شده است: این علم تا زمانیکه از دهان دانشمندان خارج میشد و به بحث و بررسی آن میگذاشتند برجسته و ممتاز بود ولی وقتی به میان کتابها افتاد نور و روشنایی آن از میان رفت و به دست نا اهلان افتاد. ابنالصلاح شهرزوری در کتاب: علوم الحدیث-۱۷۱ این روایت را به صورت مختصر با لفظ: «این علم برجسته و شریف بود و محدثان میان خود به بحث میگذاشتند، ولی وارد کتابها شد و به دست نااهلان افتاد» بیان کرده است.
[۳۱۱] ابن کثیر گفته: این حدیث بدین صورت بسیار غریب است، و علی بن صالح نیز که یکی از راویان است، شناخته شده نمیباشد. احادیث خیلی بیشتر از این هستند شاید ابوبکر جمعآوری تنها آن مقدار برایش میسر بوده است. سپس بخاطر آنچه بدان معتقد بوده چنان گفته است. سیوطی ادامه میدهد: ممکن است، آن احادیث شامل احادیثی بوده که هم از مستقیم از رسول الله شنیده و هم از برخی از اصحاب، و ظاهرا که چنین است، و چون ترسیده که کسی که برایش حدیث گفته دچار وهم شده باشد و او نتوانسته تشخیص دهد آنها را سوزانده است. [۳۱۲] برای آگاهی از تعلیقات ذهبی بر این اثر به التذکره ۱/ ۳-۴ مراجعه کنید. [۳۱۳] صرار محلی نزدیک مدینه است. در مذکره تاریخ التشریح: ۸۷ با لفظ حراء آمده ولی خطای آشکاری است، ز پیرا حراء همان غاری است که پیامبر در مکه در آن به عبادت و مناجات میپرداخت. در حالیکه عمر ساکن مدینه پایتخت خلافت بود. [۳۱۴] ابوعبید یکی از راویان این اثر میگوید: روایت شده این تکه کاغذ از طرف اهل کتاب گرفته شده بود و لذا ابن مسعود نمیخواست آن را نگاه کند. جامع بیان العلم: ۱/۶۶. یا مختصر آن ۳۴.