اعتراض او به حدیثی متفق علیه در مسلم و بخاری
در صفحهی ۱۳۱ باب «اليد اليهودية في تفصيل الشام» حدیث مرفوع مسلم و بخاری را ذکر میکند.
لفظ حدیث: «لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي ظاهرین علی الحق، لَا يَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ وَلا مَن خَالَفَهُم حَتَّى یَأتي أَمرُ الله». «مدام گروهی از امت من بر حق میمانند. مخالفان آنها و کسانی که سعی در ذلیل کردن آنها دارند، به آنها ضرری نمیرساند تا اینکه دستور خدا فرا رسد». امام بخاری/میفرماید: آن گروه در شام هستند.
ما انکار نمیکنیم احادیث زیادی در فضل شام و شهرهای دیگر ساخته شدهاند که بوی ملیگرایی و تعصب از آنها برمیخیزد، اما بزرگان حدیث در نقد و بررسی و بیان آنها قرنها پیشی گرفتهاند، اما آنچه که بر مؤلف ایراد میگیریم طعن در احادیث صحیح بدون دلیل و فقط سخن راندن با حدس و گمان است.
و چه دلیلی واضحتر از اینکه این حدیث را ذکر کرده و آن از دسیسه یهودیان بداند، آخر این حدیث در مورد شام - البته با تفسیر بخاری- چه فائدهای برای یهودیان دارد؟ شام شهر عرب است نه یهودی، آیا معقول است، یهودیان برای تخریب بنی امیه، در مورد فضل و بزرگی پایتخت آنها حدیث درست کنند، که به قدرت و سلطنت اسلام اشاره دارد، و در مورد این گروه حکم به بقاء تا روز قیامت دهد؟ آخر چگونه ممکن است که آنان چنین کنند در حالی که آنها خود را گروه و ملت برگزیده خدا میداند -ربا دروغ و بهتان- و گمان میکنند آنها سزاوارترین گروه برای ماندگاری بر حق هستند.
نویسنده آنها را به زیرکی و حیلهگری توصیف میکند، پس چگونه احادیثی که موجب تقویت دشمن و تضعیف خودشان میشود درست میکنند؟ حقیقتا نویسنده میخواهد عقلمان را کنار بگذاریم.
امام بخاری و مسلم این حدیث را در کتاب صحیحشان روایت کردند. امام بخاری در کتاب «الاعتصام» از مغیره بن شعبه از پیامبر جبا این لفظ حدیث را روایت کرده است «لا تزال طائفة من أمتي ظاهرين حتى يأتیهم أمرالله وهم ظاهرون». نویسنده این روایت را ذکر کرده است و دو باب بعد از این در باب «علامات النبوة» از عمیر بن هانی روایت کرده «لا يزال من أمتي أمة قائمه بأمر الله لا يضرهم من خذلهم ولا من خالفهم حتى يأتي أمر الله وهم ظاهرون». عمیر میگوید: مالک بن یخامر گفته: معاذ معتقد بوده اهل شام هستند، معاویه میگوید: مالک گمان میکند که از معاذ شنیده آنها اهل شام بودند.
امام مسلم از ثوبان و مغیره بن شعبه سو معاویه سو جابرین عبدالله سروایت کرده که اهل شام هستند ولی در روایت مسلم «قال معاذ: وهم بالشام» وجود ندارد و به غیر از مسلم و بخاری نیز این حدیث را روایت کردهاند.
اما شایسته است اینجا متذکر شویم این قول معاذ ساست و حدیث مرفوع نیست آنچنان که ابوریه گمان برده است، بلکه تفسیر معاذ است و در حدیث مرفوع «وهم بالشام» وجود ندارد. بدر العینی در شرح بخاری میگوید: «قول معاذ حدیث مرفوع نیست». بخاری /این طائفه را به اهل علم تفسیر نموده است. او بعد از بیان عنوان حدیث میگوید: «آن گروه اهل علم هستند». علی بن مدینی /میگوید: «آن گروه اهل حدیث هستند». امام احمد /نیز آنها را اهل حدیث میداند، پس میبینیم امامان از دوران صحابه در تعیین آن گروه اختلاف داشتهاند، روایت امام بخاری از معاذ در مورد فهم حدیث دلیلی برای ضعف حدیث و دسیسه یهود دانستن آن نیست.
و همچنین قول بعضی از عالمان حدیث در مورد روایت امام مسلم از سعد بن ابی وقاص سکه میفرماید: «مدام اهل مغرب بر حق هستند تا قیامت برپا میشود» میگویند اهل مغرب مردمان شام هستند، دلیل نیست که به حدیث اعتراض گرفته شود و آن را موضوع بداند چون تنها برداشت و قرائت آنها از حدیث است و هر قرائتی مصداق واقعی حدیث نیست.
شگفت اینکه نویسنده در پیروی از هوی و هوس خودش بر کتابهای ادبی مانند «نهاية الارب» و کتاب تاریخی «الـمعجب في تلخيص اخبار الـمغرب» اعتماد میکند در حالی که احادیث صحیحین را مادامی که مطابق با میلش نباشد زیر سؤال میبرد، ولی نمیدانم آیا فراموش کرده که کتابهای ادبی و تاریخی، احادیث صحیح و ضعیف و مقبول و مردود را باهم روایت کردهاند، پس چگونه بر آنها اعتماد میکند؟ کتب قابل اعتماد حدیث، کتابهایی هستند که اسناد را ذکر کردهاند و احادیث صحیح و ضعیف و مقبول و مردود را از هم جدا نمودهاند.