مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلى الله على سیّدنا محمّد وعلى آله الطاهرین
پرسش اساسی دربارۀ انقلاب اسلامی بهمن ماه ۱۳۵۷ آن است که چرا و چگونه نیروهای مذهبی و روحانی در موقعیت رهبری این نهضت قرار گرفتند؟ مگر نه آن است که از مشروطه به این سو، به طور عمده نیروهای سکولار در صحنۀ سیاست ایران فعّال بودند؟ مگر نه آن است که رضاشاه با تمام قوا به جان مذهب و مذهبیها و سنتها افتاد و اساس مدارس دینی و مساجد و حسینیهها را هدف قرار داد و بیشترین محدودیت را از هر جهت برای روحانیون فراهم کرد؟ مگر نه آن است که روشنفکران به طور غالب، در بیشتر نوشتههای خود، عامل عقبماندگی و درماندگی و درجازدن ایران را در رسیدن به مدرنیسم و تجدّد، اندیشههای سنّتی و دین و وجود مدافعان آن تعریف میکردند و با همۀ توان بر طبل انشقاق میان نسل قدیم و جدید میکوفتند؟ مگر نه آن است که بسیاری از ادیبان و شاعران و طنز نویسان معاصر با آفرینش طنزها و اشعار و هزلها و هجوهای خود به جان روحانیت افتاده و دواوین و مجموعههای خود را پر از استهزا نسبت به این جماعت و ارزشهای مهم مذهبی مانند حجاب کردند؟ مگر نه آن است که تودهایها و کمونیستها نهایت تلاش خود را از یک سو برای معرفی دین به عنوان افیون تودهها به کار گرفتند و کوشیدند تا رهبری جوانان و نسل انقلابی را بر عهده بگیرند و تاریخ ایران را از گذشتۀ خود منقطع سازند و از سوی دیگر، با تلاشهای گستردۀ نظامی و سیاسی و با داشتن پشتوانههای گسترده از حمایت خارجی، کوشیدند تا حکومت پهلوی را سرنگون کرده و خود بر مسند حکومت بنشینند؟ و...
پس چه شد که در فاصلۀ قیام خرداد ۴۲ تا بهمن ۵۷، روحانیت و مرجعیّت این چنین محبوبیت عمومی یافت و همگان را علیه تجدّد صوری پهلوی برانگیخت و آنان را در مسیری انداخت تا نظام دیکتاتوری نوگرا را سرنگون کنند و رهبری مبارزه را به دست روحانیون انقلابی بسپارند؟
به نظر میرسد پاسخ تاریخی این پرسش، با مرور بر فعالیت فرهنگی - سیاسی مذهبیها در فاصلۀ سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰ تا بهمن سال ۱۳۵۷ نهفته باشد. مذهب در دورۀ رضاخان تحت فشار بود. اما هیچگاه از قلوب مردم ایران حذف نشد و نتیجه آن شد که پس از رفتن یا به عبارت بهتر، بردن وی از ایران، مذهبیها بار دیگر فعال شدند و از نو به تأسیس نهادهای مذهبی همت گماشتند. این فعالیتها تا آنجا پیش رفت و تحول یافت که توانست انقلاب اسلامی ۵۷ را پدید آورد.
این درحالی است که در ظاهر چنان مینمود که روحانیت و به طور کلی مذهبیها هیچ خطری برای حکومت نیستند. در سال ۵۵ و اوائل سال ۵۶ به خصوص پس از آنکه سالیوان سفیر جدید امریکا به ایران آمد، خطر نیروهای مذهبی را به شاه گوشزد کرد، اما شاه آن را غیر واقعی خواند و تنها کمونیستها یا مارکسیستهای اسلامی را مهم شمرد. عَلم به شاه گفت که خودش جواب سالیوان را خواهد داد و به او خواهد گفت که از مشتی آخوند شپشو کاری ساخته نیست [۱]. شاه هم، همین عقیده را داشت و در پاسخ درخواست آیتالله خویی که از او خواسته بود تلاشی برای حفظ حوزۀ نجف کند، گفته بود که اصولا بساط آخوند در همه جای دنیا رو به اضمحلال است. [۲]
نوشتۀ حاضر، گزارش کوتاهی است که از چگونگی رشد و برآمدن جریانهای مذهبی - سیاسی در روزهای پس از شهریور ۱۳۲۰ (زمان تبعید رضاشاه) تا پیروزی انقلاب اسلامی دورهای که روحانیون و متدینین، و گروههایی که به نوعی در اندیشۀ احیای دین یا هماهنگ ساختن آن با دنیای جدید بودند، کوشیدند تا با اقدام به نوعی خانه تکانی، دین را که در تمام دورۀ رضاخان گرفتار انزوا شده بود، احیا کنند، آن را در پیوند بیشتری با جامعه و سیاست قرار دهند و تجربۀ جدیدی را در رویارویی با دنیای نو عملی سازند؛ تجربهای که در نهایت، به تأسیس جمهوری اسلامی ایران منجر گشت.
به طور معمول این تلاشها، در دو بخش قابل بررسی است: نخست، تلاش تشکلهای منظّم اعمّ از گروهها، احزاب، انجمنها، سازمانها و غیره است که با نوعی مرکزگرایی، شماری افراد را در عضویت خود درآورده و با اندیشه و استراتژی و تاکتیکهای مخصوص به خود، در پهنۀ جامعه ایرانی به فعالیت پرداختند. دوم، تلاش جریانهای فکری که طیفی از نیروهای اجتماعی را تحت تأثیر قرار دادند و با ایجاد موجهای فکری، آنان را به سمت و سوی خاصی هدایت کردند. انتخاب عنوان کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی - سیاسی» به نوعی بیانگر جهتگیری کتاب در بررسی هردو بخش است. طبعا در اینجا سازمان به معنای گروههای منظم اعمّ از سازمان به معنای خاص آن، حزب و یا هیئتهای مذهبی به کار رفته است.
شناخت اینکه چرا رهبری نهضت به دست روحانیت افتاد، تنها بخشی از سبب تألیف این اثر است. انگیزۀ دیگر ما آن است که بدانیم سازمانها و جریانهای مذهبی که پس از حذف استبداد رضاخانی و پایان هجوم وحشیانۀ آن دولت بر ضد مظاهر دینی پدید آمدند و در حوزههای علمیه، دانشگاهها، بازار، دبیرستانها، مساجد، حسینیهها و دیگر محافل مذهبی حرکتشان را نفوذ و توسعه دادند، دربارۀ دین و سیاست چگونه میاندیشیدند؟
به طور کلی چند نکتۀ مهم در این بخش مورد نظر است:
نخست: شناخت افکار دینی بانیان و مؤسسان این تشکلها و اینکه آنان دین را چگونه و از چه طریقی شناخته بودند و چه تصوری از آن داشتند.
دوم: ارتباط، پیوند و دیدگاه آنان نسبت به روحانیت و مرجعیت، به عنوان جامعهای که رسالت حفظ دین و شعائر دینی را بر عهده داشته و دارند، شناخت اینکه آیا این تشکّلها دین شناسی مستقلی از روحانیت داشتند یا آنکه در فضای اندیشۀ دینی رسمی و سنتی روحانیت حرکت میکردند. همچنین نگرش اصلاح گرایانۀ آنان به دین و مذهب و تعریف حدود این اصلاحگری، بر چه پایه و معیاری استوار بوده است.
سوم: اعتقاد رهبران این تشکّلها نسبت به حدود مداخلۀ دین در سیاست، به تعبیری سیاسی شدن مذهب و طرح آن به عنوان یک ایدۀ انقلابی و سیاسی تا چه اندازه و بیشتر از ناحیۀ چه گروهها یا کسانی بوده است؟
چهارم: شناخت اهداف این تشکلها و سازمانها و اینکه هدفشان احیای دین و مذهب بوده است یا اصلاح وضعیّت سیاسی - اجتماعی مردم؟ طبعا هر سازمان و گروهی برای تحقق اهداف خاصی شکل گرفته است که میبایست در مقام تئوری و عمل دیدگاه آن تشکّل، روشن شود.
به هر روی، سرگذشت این تشکلها، چگونگی تفسیر آنان از دین و مهمتر از همه، رویارویی آنان با اندیشههای نو، اعم از چپ و راست، آن هم در جهت غربی کردن و نو کردن دین، سرگذشت جالبی است که میتواند برای روزگار ما سودمند و عبرتآفرین باشد. ما برای شناخت بهتر موقعیت خویش، لازم است تا این تاریخچه را به دقت مرور کنیم؛ تجربۀ روزهایی که نخستین سازمانها و احزاب مذهبی متأثر از اندیشههای سوسیالیستی فعالیت خویش را آغاز کردند، زمانی که برخی از تشکلهای مذهبی بیریشه، در دامن اندیشههای مارکسیستی فرو غلطیدند و دورانی که سازمان مجاهدین به عنوان یک سازمان مذهبی، یک باره ایدئولوژی مارکسیسم - لنینیسم را پذیرفت و مرتد شد؛ و همینطور زمانی که اندیشههای اسلامی با اندیشههای اجتماعی غرب گره خورد و تلاش شد تا از زاویۀ علوم اجتماعی جدید، دین تفسیر شود؛ حرکتی که تا به امروز ادامه یافته است.
در این نوشته، از شمار قابل ملاحظهای منبع مکتوب استفاده شده است. طبعاً دسترسی به اسناد موجود در مراکز مختلف، در مقدورات نویسنده نبوده و در این زمینه تنها از متون چاپی و به ویژه اسنادی که این اواخر در حجم گستردهای عرضه شده، استفاده شده است. اما در بخش شفاهی، موارد فراوانی وجود دارد که با برقراری تماس با برخی از اشخاص، اطلاعاتی گرفته شده و در متن یا پاورقی به آنها اشاره شده است.
بیتردید، کتابچۀ حاضر، قطرهای است از دریای تکاپوهای مذهبی نسلی که با هدف نجات اسلام کوشش کرده و هدفش زاویۀ عریضی را از رها ساختن دین از تحجّر و خالص کردن اسلام از انحراف و خرافه، تا فرو غلطاندن آن در گرداب غربی شدن و بدعت گرایی در بر گرفته است. تکاپویی که هنوز آثار و تبعاتش به وضوح آشکار نشده است. این که روحانیت توانسته است این حرکت را به خوبی راهبری کند و به سرانجامی درخور برساند، پرسشی است که مربوط به پس از انقلاب و تاریخ سی سالۀ بعدی است و پاسخ آن در متن رویدادهای این دوره، و تحولاتی است که رخ داده و خواهد داد.
رویکرد اصلی ما در این نوشتار، رویکردی تاریخی - فرهنگی خواهد بود نه جامعه شناختی. در واقع، دستمایههای اولیۀ مؤلف، صرفاً تاریخی است و تلاش میکند تا براساس دادههای تاریخی زمینۀ توسعۀ فعالیتهای مذهبی و غلبۀ آنها را بر حرکتهای سکولار، اعمّ از ملّی یا مارکسیستی، نشان دهد. طبعاً این یک رویکرد است. رویکرد دیگر، رویکرد جامعه شناختی است که میبایست با دستمایههای دیگری به بررسی تغییرات اجتماعی و سازمانمندی ویژه آنها در جامعۀ ایرانی پرداخت و این از چارچوب بحث و دانش ما خارج است.
به لحاظ روش تاریخ نگاری، روش این کتاب تاریخ نگاری فرهنگی است نه سیاسی، این روش از آن رو انتخاب شده است که نویسنده هستۀ اصلی تاریخ را فرهنگ میداند و به همین دلیل تلاش کرده است تا به روش تاریخ نگاری فرهنگی، روی کتابها، مقالات و اندیشهها و افکار و تعامل آنها با شرایط تاریخی تأمل کند. بنابراین ترتیب تاریخی دقیقی در این کتاب به لحاظ روزشمار یا حتی سالشمار وجود ندارد. زمانی که از یک نحلۀ فکری سخن به میان میآید، به اجبار، گاه به ریشهها و گاه به شاخهها و برگهای آنکه مربوط به دوران بعداز اصل آن است پرداخته میشود. متأسفانه ذهنیت تاریخی ما به تقسیمات ادواری تاریخی آن هم بر حسب برهههای حسّاس تاریخ معاصر، یعنی تقسیمبندیهای رایج در کتابهای درسی و مدرسی، عادت کرده است. دست کم در تاریخ نگاری فرهنگی میبایست تا اندازهای این روش را تغییر داد و ادوار تاریخی را بر محور برآمدن کتابها و اندیشههای بزرگ که سیاست ساز بودهاند، دانست.
چاپ حاضر که سیزدهمین آن است، باز هم با ویرایش و اصلاحات و افزودههای فراوانی نسبت به چاپهای نهم و یازدهم است که بدون اضافات عرضه شد. به جز موارد ریز فراوانی که اصلاح شده، صفحات چندی نیز بر اصل کتاب افزوده شده است.
طی این ده سال که از انتشار این کتاب میگذرد، چندین نقد دربارۀ این کتاب منتشر شد که میتوان آنها را دو دسته کرد: اوّل نقدهایی که جنبۀ ساختاری کتاب را هدف قرار داده و تقریباً غالب اشکالات آنان درست است؛ جز آنکه باید عرض کنم، رعایت سبک خاص تاریخ نگاری فرهنگی که هنوز هم یک سبک تعریف شده ندارد، نمیتوانسته است با ذهنیّت تاریخی معمول سازگار بیاید و همین امر، سبب برخی از این اشکالات ساختاری شده است. به خصوص دو فصل اخیر کتاب، قدری روال تاریخی این اثر را بر هم زده است. در این دو فصل چهرههایی که گاه فاصلۀ زمانی طولانی با هم دارند در این ردیف و به دنبال هم قرار گرفتهاند. انتقادی از این دست، یکی هم آن بود که گفته شد کتاب حاضر مثل درختان وحشی است ک برخی از شاخ و برگهای آن بلند و برخی دیگر کوتاه است. این هم سخن درستی است. دلیل آن این است که در مواردی تتبّع بیشتری کردم و مطالب افزونتری نوشتم. اما دلیل دیگری هم دارد و آن اینکه در برخی از موارد که کمتر نوشته و گفته شده بود، من بیشتر نوشتم و مواردی را که مشهور بود و فراوان دربارهاش نوشته بودند، رها کردم. به همین دلیل گاه توازن وجود ندارد.
دستۀ دوم نقدهای محتوایی است که به بخشهایی از کتاب پرداخته و آنها را مورد انتقاد قرار داده بود، این انتقادها غالباً جنبۀ ایدئولوژیک یا سیاسی داشت نه جنبۀ تاریخنگارانه. به باور نویسنده، اگر کسی از گروهی خوشش نمیآید دلیل آن نمیشود که در کار تاریخنگاری سهم آن گروه را مورد غفلت قرار دهد. در این زمینه نگاههای خاص، آن هم از طرف افرادی که در بخشی از جریانهای ذی نفع بودهاند، ایراد خاص خود را دارد. آقای میناچی درنقد بخشی از کتاب که مربوط به حسینیه ارشاد بود، قدری تندروی کردهاند. اما به هر روی، از بابت اصل توجهشان به این کتاب، سپاسگزارم. در این بخش، انتقادهایی هم بود که جنبۀ تاریخی را هدف قرار داده و اغلاط و اشکالات موجود در کتاب را نسبت به اشخاص و حوادث تذکر داده بود. این موارد به خصوص در نقدهایی بود که به طور خصوصی در اختیار نویسنده قرار گرفت. بابت همۀ آنها سپاسگزار و منّتپذیر تمامی آن عزیزان هستم. برخی از آنها نهایت اهمیت را داشت. تلاش کردم هرچه از آن نقدها وارد است، در متن اعمال کنم.
انتقادهای دیگری هم به صورت شفاهی به بنده منتقل شد. از آن جمله اینکه نویسندۀ این کتاب برای تحقق انقلاب اسلامی، برای امام خمینی شریک درست کرده است. اشارۀ این منتقد محترم شاید از آن روی بوده است که در کتاب حاضر به تأثیر گذاری بسیاری از نویسندگان مذهبی معاصر در تحقق انقلاب پرداخته شده است. به نظرم این انتقاد وارد نیست؛ زیرا به طور اصولی میدانیم که روند احیای تفکر دینی در ایران عصر پهلوی دوم، آن هم در قالبی که به انقلاب اسلامی منجر شد، مدیون فعالیت تعداد بیشماری از افراد صاحب نظر و فداکار است. طبعاً سهم امام راحل/ در سطح رهبری و گردآوری همه این فعالیتها و ارائه یک جمع بندی از آنها در یک کانال انقلابی و اهمیتی که این اقدام شجاعانه و بیمانند در ساقط کردن رژیم پهلوی و روی کار آوردن یک نظام اسلامی داشت، سرجای خود باقی است.
در چاپ ششم و طبعاً هفتم، دو سری حواشی منظّم که یکی روی چاپ سوم کتاب و دیگری روی پنجم کتاب نوشته شده بود، در پاورقیها درج شد. این دوحاشیه، یکی ازحضرت آیتالله خامنهای بود که در قالب جزوهای از طرف دفتر ایشان در اختیار من قرار گرفت. ایشان چاپ سوم کتاب را ملاحظه کرده بودند و حواشی یاده شده، مربوط به همان چاپ بود، اما غالب آنها درباره چاپ پنجم هم صدق میکرد و بنابراین در چاپهای بعدی، آنها را در جای خود آوردم. دیگری متعلق به استاد جلالالدین فارسی بود که متن چاپ پنچم کتاب را با حواشی خودشان به من سپردند؛ از عنایت هردو بزرگوار به این کتاب سپاسگزار و منّتپذیر آنان هستم.
در اینجا از همۀ کسانی که - فراوانند و ذکرنامشان مقدمه را طولانی خواهد کردـ بذل توجه فرموده بنده را با یادآوری مطالب تازه، اسناد جدید و کتابهای قابل توجه و ارزشمند راهنمایی کردند، اظهار امتنان میکنم. اگر خطاهایی برجای مانده باشد، که یقیناً مانده، تماماً بر عهدۀ این بندۀ خداست، امید که اولاً خداوند متعال و ثانیاً کسانی که خدای ناکرده حقشان در کتاب ضایع شده، خطا و غفلت و کوتاهی بنده را ببخشایند. مع الاسف تاریخ نویسی به خصوص در زمان ما، و علیالاصول همه زمانها، از این بابت، بسیار دشواراست.
۱۴ بهمن ماه ۱۳۸۹ - رسول جعفریان
[۱] خاطرات عَلم، ج ۶، ص ۴۵۸- [۲] همان، ص ۴۳ـ۴۴.