فصل پنجم: حسینیۀ ارشاد و دکتر شریعتی
دومین جریان مهم فکری دهۀ پیش از انقلاب، پس از مجاهدین، جریانی است که دکتر شریعتی پایهگذار آن بود و به نام وی شناخته میشود. زندگی دکتر پیش از ورود به حسینیۀ ارشاد در منابع مختلفی نگاشته شده، به علاوه خود وی بارها گزارش زندگی فکری خویش را شرح داده است. او بیشترین مطلب را در این باره، در پاسخ به پرسشهایی که ساواک از وی داشته و در پروندهاش ضبط است و به چاپ هم رسیده و همچنین در گفتگوهای تنهایی و به طور پراکنده، و نیز میان دیگر آثارش به تفصیل آورده است. این مطالب به اندازهای است که میتوان یک زندگی خودنوشت کامل به قلم خود او فراهم آورد. همسرش هم در کتاب طرحی از یک زندگی، گزارشی از نگاه خانوادگی و درونی در این باره به دست داده است. روایتی جدید هم تحت عنوان رندِ خام، شریعتیشناسی در سه جلد توسط آقای رضا علیجانی منتشر شده است. ما پیش از این، با اختصار تمام در بخش مربوط به «خداپرستان سوسیالیست» اشاره به گرایشهای فکری - مذهبی وی در دهۀ سی داشتیم. شاخص فکر او در این دوره ترجمۀ کتاب ابوذر غفاری و مقالۀ اسلام مکتب واسطه است. در واقع بخش نخست زندگی دکتر که نقش مهمی هم در شکلگیری اندیشههای او دارد، تا پیش از سال ۴۷ چندان بروز خارجی ندارد. بلکه از این سال به بعد است که دکتر ابتدا در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه مشهد و سپس در تهران در حسینیۀ ارشاد شناخته میشود و افکار و اندیشههای خود را مطرح میکند.
دربارۀ سوابق تحصیلی دکتر مطالب پراکندهای گفته شده است. دکتر در سال ۱۳۳۴ در دورۀ لیسانس زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد آغاز به تحصیل کرد. در سال ۱۳۳۷ فارغ التحصیل شد [۱۴۰۶] و چون رتبۀ اول را داشت در سال ۱۳۳۸ به فرانسه اعزام شد. وی در دانشگاه پاریس موفق به گرفتن دکترای دانشگاهی شد که به طور معمول سطح آن بسیار نازلتر از دکترای دولتی این دانشگاه است. دکترای دانشگاهی تنها نیاز به نوشتن یک پایاننامه دارد و پایاننامۀ دکتر ترجمۀ خلاصۀ بخشی از کتاب فضائل بلخ به زبان فرانسه بود که جمعا متن و ترجمه در حدود یکصد و سی صفحه بوده است. [۱۴۰۷] جلال متینی (معاون و سپس رئیس دانشکدۀ ادبیات و بعد رئیس دانشگاه مشهد) بایادآوری این نکات تمام آنچه را که درباره دکترای جامعه شناسی یا تاریخ درباره شریعتی گفته شده، مردود دانسته است. وی بر این باور است که او در آنجا از کلاسهای متفرقه گورویچ یا ماسینیون استفاده میکرده و با کسانی مانند فرانتس فانون آشنایی داشته است. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۴۳ وی تقاضای استخدام در دانشکدۀ ادبیات را کرد که دانشگاه ضمن نامهای از دانشگاه پاریس درباره پایاننامه وی اظهار نظر خواست؛ اما به گفتۀ متینی، آنان اعلام کردند به رغم آنکه آن رساله را قبول نمیدانند، چون دانشجو بورسیه بوده و بورسیه هم قابل تمدید نیست، آن را پذیرفتهاند. با این حال، ماجرا به صورتی پیش رفت که سبب شد وی به عنوان استادیار رشتۀ تاریخ دانشکدۀ ادبیات پذیرفته شود (شرح آن را متینی آورده است). [۱۴۰۸]
دکتر پس از استخدام در دانشکده به تدریس دروس مختلف از جمله تاریخ اسلام، تاریخ تمدن و درس تاریخ ادیان پرداخت و به سرعت میان دانشجویان محبوبیت یافت. وی تا سال ۱۳۵۰ در دانشکده ادبیات تدریس میکرد؛ تا آنکه در جریان جشنهای دو هزار و پانصد ساله ابتدا به صورت موقت و سپس به صورت دائمی، از تدریس دکتر شریعتی ممانعت به عمل آمد. زان پس وی از سوی دانشگاه مشهد در خود وزارت علوم مأمور به خدمت و مشغول به کارهای تحقیقی شد. [۱۴۰۹] به نوشتۀ متینی وی هر شش ماه نامهای دایر بر تمدید مأموریتش مینوشت و بلافاصله با آن موافقت شده به تهران برگشت داده میشد. بنابراین در تمام مدتی هم که در حسینیه ارشاد مشغول سخنرانی بوده، حقوقش پرداخته میشده است. وقتی وی در زندان بوده، باز ساواک با درخواست پرداخت حقوق وی موافقت میکند و همچنان استخدام وی و پرداخت حقوقش ادامه مییابد. متینی تمامی آنچه را که درباره اخراج دکتر از دانشکده ادبیات گفته شده است، تکذیب میکند. شگفتی وی آن است که چطور ساواک تحمل کلاسهای دکتر شریعتی در مشهد را در سال ۵۰ نداشت، اما به وی اجازه داد که تا سیزده ماه بعد همچنان با وجود جمعیتهای آنچنانی، در حسینیه ارشاد سخنرانی کند! دکتر در زمانی که در زندان بود و هنوز به قول متینی حقوقش را دریافت میکرد، تقاضای بازنشستگی کرد که گروه آموزشی تاریخ و دانشگاه مشهد با آن موافقت کردند؛ زیرا وی بیست سال سابقه داشت و به لحاظ قانونی میتوانست تقاضای بازنشستگی کند. [۱۴۱۰]
با همه آنچه گذشت باید توجه داشت که شریعتی طی سالهای ۴۷ تا ۵۱ در حسینیه ارشاد، شریعتی شد و جریان فکری - دینی ویژه خود را تعریف کرد.
حسینیه ارشاد در سال ۱۳۴۶ ش توسط تنی چند از افرادی که به نشر اندیشههای دینی در قالبهای نو علاقه داشتند و به نوعی متأثر از جریان «انجمنهای اسلامی» بودند، تأسیس شد. محمد همایون [۱۴۱۱] (منبع مالی)، ناصر میناچی (مدیریت) و شهید مطهری (سخنران) نخستین افرادی بودند که حسینیه را بنیاد گذاشتند.
هیئت امنای حسینیۀ ارشاد در اختیار دکتر علی آبادی، دادستان تهران، محمد همایون (بانی اصلی حسینیه) و دکتر میناچی بود. میناچی بر آن است [۱۴۱۲] که استاد مطهری اندکی دیرتر از تشکیل حسینیه رسید و در آن موقع به وسیلۀ مرحوم شاه چراغی دعوت میشد. [۱۴۱۳] اما آنچه در اسناد ساواک در پرونده استاد مطهری آمده، با تاریخ ۲۸/۱/۱۳۴۶ چنین است: «نامبردۀ بالا (یعنی استاد مطهری) به اتفاق آقایان ناصر میناچی و محمد همایون از طریق شهربانی تقاضای تأسیس مؤسسۀ خیریه تعلیماتی و تحقیقات علمی و دینی حسینیه ارشاد را نموده است. لذا خواهشمند است دستور فرمایید با توجه پروندۀ م - ط /۱۲ که مربوط به مشارالیه میباشد، در این مورد اعلام نظر فرمایند.» در سند بعدی (ش ۳۰) با این درخواست موافقت شده است. [۱۴۱۴] تأکید میناچی بر آن است که اعضای تشیکل دهنده و مؤسس، همایون، وی و علی آبادی بودهاند و آقای مطهری به همراه آقایان همایون و میناچی جزو سه نفر هیئت مدیره بوده است. [۱۴۱۵] بدین ترتیب از نظر ایشان گزارش ساواک بیاساس است. [۱۴۱۶]
بدین ترتیب سخنران اول حسینیه از همان ابتدا، آقای مطهری بود و به دنبال شروع برنامهها، عدۀ زیادی از روحانیون و روشنفکران مذهبی، آن هم به دعوت استاد مطهری و سپس استاد شریعتی به حسینیه دعوت میشدند. [۱۴۱۷] چهرۀ شاخص این سخنرانان در دورۀ نخست، استاد مطهری بوده است. در واقع، استاد مطهری به نوعی بنیانگذار حسینیه ارشاد بود؛ و این مطلبی است غیر قابل انکار. [۱۴۱۸] فعالیت حسینیه در سال ۴۳ آغاز شد اما در سال ۱۳۴۶ بود که حسینیه به محل جدید انتقال یافت و برنامهها فرم تازهتر و جدیتری گرفت. آن زمان، همایون و میناچی، در اداره امور اداری و مالی کار کرده و به گفته آقای میناچی «تمامی اختیارات در باب امور تبلیغی و تحقیقاتی به ویژه انتخاب سخنرانان را به شخص استاد واگذار کرده بودیم.» [۱۴۱۹] میناچی میگوید: استاد مطهری خیلی دقیق و ظریف به مسائل نگاه میکردند. به هرکس اجازه نمیدادند سخنرانی کند و هر سخنرانی را نیز اجازه چاپ نمیدادند. [۱۴۲۰]
آیت الله خامنهای مینویسد: «حسینیه ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق آن شد.» آقای میناچی که شریک در تأسیس و سالها مدیر این مرکز بوده، از این سخن برآشفته است. [۱۴۲۱] روشن است که مقصود از بنیادگذاری، تأسیس این مرکز نیست؛ بلکه اشاره به آن است که شخصیت استاد مطهری، حسینیه را «حسینیه» کرد. براساس احصائیه خود آقای میناچی، آقای مطهری از ابتدای سال ۴۸ تا پایان سال ۴۹ جمعا ۶۷ جلسۀ سخنرانی در حسینیه داشت. [۱۴۲۲] در همین دوره، بالاترین رقم سخنرانی پس از آقای مطهری، ۳۶ جلسه محمدتقی شریعتی، ۲۴ جلسه دکتر علی شریعتی، ۱۹ جلسه صدر بلاغی، ۱۵ جلسه هاشمی رفسنجانی و بقیه سخنرانان نیز مواردی کمتر از ۱۲ سخنرانی داشتند که از آن جمله آقای مکارم بود که ۶ جلسه سخنرانی داشت. [۱۴۲۳] میان سخنرانان، میتوان به محمدتقی شریعتی اشاره کرد که پس از تعطیلی کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد، هر از گاهی برای سخنرانی به تهران میآمد. [۱۴۲۴] از سال ۴۷ به بعد، دکتر علی شریعتی به دعوت استاد مطهری به حسینیه آمد و راه وصلشدن وی به حسینیه، نگارش مقالهای بلند تحت عنوان محمد از هجرت تا وفات برای کتاب محمد خاتم پیامبران ج بود که طرح استاد مطهری برای بزرگداشت آغاز پانزدهمین قرن هجرت بود. [۱۴۲۵]
به رغم سخنرانیها و فعالیتهای استاد مطهری، روابط ایشان با میناچی در سال ۴۹ تیره بود و همان زمان و پس از آن، بیشتر دوستان شهید مطهری از ناراحتی استاد نسبت به آقای میناچی خاطراتی دارند؛ چنانکه نامههای استاد مطهری نیز در این باره گواه است. [۱۴۲۶] مسأله مورد اختلاف، چگونگی ادارۀحسینیه بود؛ به همین دلیل در جلساتی که بعدها پس از جدایی استاد از حسینیه به هر مناسبت برگزار میشد و میناچی هم در آن حضور داشت، ایشان نیز حاضر میشد و رفاقت شخصی آنان کما بیش تا انقلاب ادامه داشت. [۱۴۲۷]
با رفتن استاد مطهری از حسینیه در پایان سال ۴۹ [۱۴۲۸]، و با حمایتهای آقای میناچی و همایون از شریعتی، حسینیه طور دربست در انحصار دکتر شریعتی قرار گرفت؛ گرچه آقای صدربلاغی، محمدتقی شریعتی و سید مرتضی شبستری با داشتن ۵۰ و ۳۴ و ۴۰ برنامه (به ترتیب) پس از دکتر قرار داشتند که وی از اوائل ۵۰ تا ۱۹ آبان ۵۱ که حسینیه تعطیل شد، بالغ بر ۷۰ سخنرانی در حسینیه ایراد کرد. [۱۴۲۹] سخنرانان این دوره، به جز موارد انگشت شمار (شامل ۲ جلسه آقای هاشمی رفسنجانی، ۲ جلسه آقای خامنهای، ۲ جلسه آقای خزعلی) بیشتر افراد غیر روحانی بودند که از آن جمله میتوان به زریاب خویی با ۱۱ جلسه، کاظم سامی با ۱۲ جلسه و عدهای دیگر (مانند محمد اسماعیل رضوانی) یاد کرد. این نشان میداد که جریان غالب شده بر حسینیه، جریانی بوده است که به نوعی در صدد حذف روحانیت از حسینیه است. این کمترین اثر حضور دکتر در حسینیه میتوانسته تلقی شود. در واقع مقایسه این دو دوره، نشان میدهد که زمینۀ حضور روحانیت در حسینیه پس از رفتن استاد مطهری کاهش یافته است. استاد مطهری و سایر روحانیون، به دلیل فشاری که از سوی سایر روحانیون بر آنان وجود داشت و انتقاداتی که خود به دکتر داشتند، از حسینیه کنار رفتند. دکتر شریعتی در این باره مینویسد: شروع این برنامهها با مخالفت روحانیون و از جمله مخالفت شدید و دسته جمعی مبلغان و روحانیون حسینیه ارشاد مواجه شد و علت مخالفت را هم این میگفتند که درسهای من، میان مذهبیها و روشنفکران با جامعۀ روحانی شکاف ایجاد میکند و آنان چون با این امر مخالف بودند، همگی از آقای فلسفی گرفته تا آقای باهنر و رفسنجانی و مطهری و نوری و خزعلی و غیره، کنار رفتند و قصدشان این بود که با ادامۀ کار من خود را در برابر روحانیون و مذهبیهای ایران که اینگونه فکر میکنند، قرار ندهند. [۱۴۳۰]
شریعتی همچنین درباره وضعیت حسینیه پیش از خود، و به هدف نشان دادن اشتراک میان اهداف خود و رژیم در حذف روحانیونی که حافظ سنتهای فئودالی هستند - چیزی که رژیم مدعی اصلاح طلبی پهلوی نیز همان را میخواست - به ساواک چنین گزارش میدهد: اینجا قبلا کانون مرتجعین و آخوندها بود و امثال دکتر کاسمی [۱۴۳۱] و فلسفی و امثال آنها نطق میکردند... و من نمیخواهم این سنگر دست مرتجعان و خائنان بیفتد. [۱۴۳۲]
شگفت آنکه ساواک پس از گزارش این مطلب که استاد مطهری به خاطر اختلاف با شریعتی دیگر به حسینیه نمیرود، و کسانی مانند باهنر و هاشمی و... نیز به آنجا نمیروند، میافزاید: حالا که مدتی است دست روحانیون فوق الذکر از حسینیه ارشاد کوتاه شده است، با توجه به افکار آنان، به هیچ وجه صلاح نیست مجدداً آنها به آن محل بازگردند. [۱۴۳۳]
استاد مطهری پس از رفتن از حسینیه ارشاد، از سال ۱۳۵۰ پایگاه خود را به مسجد الجواد÷ منتقل کرده، در آنجا به سخنرانیهای خود در دایرهای بسیار محدودتر از حسینیه ادامه داد. [۱۴۳۴]
از سوی دیگر دکتر شریعتی تا آبان سال۵۱ که حسینیۀ ارشاد تعطیل شد، به کارش ادامه داد این دوره، سختترین دوره برای مبارزان بود. ضربۀ شهریور ۵۰ و دستگیریهای گسترده مجاهدین درسال۵۰ و ۵۱ و اعدام دسته جمعی آنان درخرداد ۵۱ رخ نمونههایی از این مشکلات است. همچنان که اعدام کمونیستها از فدائیان خلق و دیگر گروهها نیز، بیشتر در همین سال اتفاق افتاد. این درحالی است که حسینیه آزادانه فعالیت خود را دنبال میکرد و ساواک گهگاه گزارشی از سخنرانیهای دکتر تهیه و ارسال میکرد؛ اما گویی به طور کل از چنین مرکزی غفلت دارد. پس از آن، به دلیل طرح برخی از مباحث، حسینیه به تدریج مورد انتقاد شماری از روحانیون و مراجع قرار گرفته، عدهای از آنان، برای تعطیلکردن حسینیه، به هدف حفظ تشیع، دست به هر کاری زدند؛ حتی برخی از آنان به مقامات دولتی متوسل شدند، تا آنکه در نهایت دولت نه به دلایل سیاسی، بلکه به دلیل فشارهای روحانیون سنتی، حسینیه را تعطیل کرد. [۱۴۳۵] این درحالی بود که شریعتی پس از آن تا مهرماه ۵۲ آزاد بود تا اینکه این زمان دستگیر شده هیجده ماه را در زندان سپری کرد وی در عید نوروز سال ۵۴ آزاد شد. این درست در شرایطی بود که افرادی به خاطر چاپ یک اعلامیه یا یک ملاقات با یکی از افراد فراری سازمان مجاهدین یا فدائیان یا یک منبر، [۱۴۳۶] چند سال حبس میشدند. در این مدت، به شهادت پرونده موجود، به جز چند بازجویی، اتفاق دیگری نیفتاد. محاکمهای صورت نگرفت و بدون مقدمه در عید سال ۵۴ (اسفند ۵۳) آزاد شد. قاعدتاً گفته میشد که در پرونده وی چیزی نیافتهاند. در اینجا باید گفت، دو دیدگاه درباره مسائل مطرح شده میان رژیم و شریعتی مطرح است:
الف) یک دیدگاه، دیدگاهی است که آقای سید حمید روحانی در کتاب نهضت امام خمینی جلد سوم دنبال کرده و براساس برخی ازمطالبی که در این اسناد آمده و موافقتهایی که ساواک با برنامههای حسینیه داشته و شواهد دیگر، کوشیده است تا به نوعی دکتر را عامل رژیم معرفی کند. این دیدگاهها بیسابقه نیست؛ چرا که همان زمان، مجاهدین نیز دکتر را متهم به همکاری با رژیم میکردند. به علاوه، استاد مطهری نیز در نامهای که در سال ۵۶ به امام نوشته، نسبت به سفر اخیر شریعتی به خارج از کشور و احتمال ارتباط این سفر با مأموریتی خاص سخن گفته است.
باید گفت چنین عقیدهای از شواهد کافی برخوردار نیست؛ هرچند سکوت رژیم در برابر حسینیه، محاکمه نشدن دکتر و بعد هم مسائل دیگر، جای نوعی پژوهش در این مسأله را بر جای میگذارد. اما در عوض بخشی از موج ایجاد شده بر ضد رِژیم، بدون تردید، ناشی از افکار دکتر بود. از سوی دیگر تا آنجا که به اسناد ساواک در پرونده دکتر شریعتی مربوط میشود میتوان دریافت که ساواک از سفر شریعتی به خارج از کشور بیاطلاع بوده است. [۱۴۳۷] بنابراین سخن گفتن از مأموریت خاص، صرفا یک گمان است. البته باید توجه داشت که در قضایای مهم و پیچیده، ساواک تنها عنصر تصمیم گیرنده نبود و به ویژه مأموران پایین آن، نسبت به سیاستهای کلی رژیم و مقامات بالا بیخبر بودهاند. این نکتۀ شگفتی است که ساواک طی سالهای۵۴-۵۶ برخوردی جدی با شریعتی نداشت؛ کتابهای وی مجوز نشر میگرفتند و به چاپ میرسیدند. این درحالی بود که بیشتر مأموران جزء ساواک، علیه کتابهای شریعتی در کتابخانههای شخصی و کتابفروشیها گزارش تهیه میکردند. البته نام وی در لیست افراد ممنوع المنبر در کنار نام شماری از روحانیون ناراضی به چشم میخورد. [۱۴۳۸]
ب: نگاه دوم آن است که ساواک و دکتر شریعتی به شهادت برخی از نامههای متبادله، بازجویها و شرح حالهایی که دکتر برای خود و بیان دیدگاههایش تهیه و به ساواک داده است، به نوعی وحدت نظر در برخورد با مسائل اجتماعی، روحانیت، مارکسیسم و سرگرمکردن جوانان به برخی از مسائل و مبارزه با سنتهای اصیل تحت عنوان خرافه زدایی و غیر آن، رسیده بودند. [۱۴۳۹] این امر در نامۀ چهل صفحهای و بیشتر بازجوییهای دکتر مشهود است. انکار این نامه و سایر بازجوییها با هیچ نوع نگرش اصیل تاریخی سازگار نیست. این طبیعی بود که افراد متفکر و رده بالای ساواک، به خوبی چنین موقعیتی را درک میکردند؛ چنانکه احسان نراقی که مشاور شاه بود، از این مسائل ومواضع حمایت میکرد.
در چنین شرایطی با اذعان به اینکه دلیل قانعکنندهای بر درستی حرف مجاهدین پیش از انقلاب، و نظریۀ آقای سید حمید روحانی برای اثبات عاملبودن شریعتی از سوی رژیم در دست نیست - طبعا براساس اسنادی که تا به حال منتشر شده - اما همسویی فکری دکتر و رژیم در بسیاری از دیدگاهها قابل اثبات است. برخی نگاهشان به این پرسش مهم آن است که ساواک به نوعی فریب خورد و تصورش در اینکه میتواند از حسینیه در مقابل روحانیت استفاده کند و در نهایت به نفع رژیم باشد، خطا بود. [۱۴۴۰]
در اینجا به رغم تأیید همسویی یاد شده، باید تأکید کرد همۀ آنچه شریعتی مطرح میکرد، به کار رژیم نمیآمد و خواسته یا ناخواسته، آثار دکتر برای رژیم دشواری جدی درست کرد. اما این ربطی به جنبههای منفی فکر شریعتی در مبارزۀ بیامانش با روحانیت، مبارزه با سنتهای مذهبی و تغییر تعبیر رسمی از دین که باعث ایجاد مشکل برای تفکر دینی شد، ندارد. [۱۴۴۱]
شریعتی تا پیش از آنکه از کشور خارج شود، به نوشتن و اصلاح و چاپ برخی از آثار خود پرداخت تا اینکه پس از خروج از ایران، در ۲۹ خرداد در لندن بر اثر سکتۀ قلبی فوت کرد. [۱۴۴۲] خبر درگذشت شریعتی، انعکاس گستردهای در ایران داشت و از آنجایی که در آستانۀ مبارزات گستردۀ مردمی بر ضد شاه بود و همزمان، فضای سیاسی قدری بازتر شده بود، داستان درگذشت وی به صورت جریانی علیه رژیم درآمد. [۱۴۴۳]
[۱۴۰۶] آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: کلاس او اولین کلاس آن دانشکده نوپا بود و همکلاسیهایش معلمان ابتدایی و اقرانشان که سطح سواد پایینی داشتند. محل دانشکده خانه حاج نبی نبویان تاجر یهودیی بود که از او خریداری شد و او مهاجرت کرد. دکتر در زمان دانشجوییاش به من میگفت: وقتی سوار درشکه میشوم و میگویم مرا ببر به دانشکده ادبیات میگویند بلد نیستم. اما وقتی میگویم مرا ببر به خانه حاج نبی نبویان میگوید بچشم! [۱۴۰۷] دکتر سروش هم این پایان نامه را با همین ویژگیها که متینی گفته در دانشگاه سوربن دیده است. (از شریعتی، ص ۲۷۴) دکتر دستی هم در خراسان شناسی داشت و رسالهای در شناخت خراسان برای جهانگردان نوشت که متن فارسی و عربی آن چاپ شد. متن عربی آن با نام «دلیل خراسان» از طرف سازمان جهانگردی با تصاویر رنگی و در حجم ۲۳۰ صفحه به صورت جیبی و با کاغذ گلاسه چاپ گردید. [۱۴۰۸] بنگرید: مجلۀ ایرانشناسی، سال پنجم، ص ۸۴۹ـ ۸۵۰ (باید گفت و العهدة علی الراوی) کار استخدام دکتر در دانشگاه، براساس اظهار نظر زریاب خویی بود که بعدها یکی از سخنرانان حسینیه ارشاد در فاصلۀ سالهای ۵۰ـ ۵۱ بود. مطالب گفته شده به این معنا نیست که دکتر مدرک دکترا نداشته است، بلکه سخن بر سر آن است که دکتر جامعه شناسی نخوانده و در این رشته دکترا نگرفته است. به علاوه، مدرک دکترا برای بسیاری از کشورهای جهان سومی، بسیار آسان داده میشد و این اقدام دلیل فرهنگی - سیاسی داشت. نمونههای فراوانی از این دست در مدارک دکتری اعطا شده از سوی فرانسویان به ایرانیان و افریقاییها در این دوره وجود دارد. [۱۴۰۹] یکی از کارهایی که به عنوان یک پژوهش برای وزارت علوم انجام داد، مقایسه نظام طلبگی با دانشگاهی است که در میزگرد آذر ۵۰ هم خلاصه آن را بیان میکند. [۱۴۱۰] ایرانشناسی، سال پنجم، ص ۸۶۶. خانم پوران شریعت رضوی توضیحاتی درباره این مطالب در «طرحی از یک زندگی» دفتر دوم، به دست داده است. [۱۴۱۱] وی به عنوان یک تاجر متدین، شرکت میلاد را داشت که میناچی مشاور حقوقی آن بود. پیش از تأسیس حسینیه، زمینی در آنجا بود که در ایام محرم، چادری در آن بر پا شده و مراسم سخنرانی و سوگواری در آن برقرار میشد. میناچی به همایون پیشنهاد کرد تا این زمین خریداری شده و حسینیهای ساخته شود که چنین شد. همایون در روزهای نخست بهمن سال ۱۳۵۵ درگذشت. [۱۴۱۲] آقای فارسی در این باره نوشته است: آقای میناچی راست میگوید و مؤسس حقیقی ارشاد اوست نه مرحوم حاجی همایون. پای سخنرانی مرحوم شاه چراغی در خانۀ میناچی بارها نشستهام. یک محرم یا دههاش، شبها پای روضه استاد شریعتی در خانه میناچی بودم که از انبوه دانشمندان و تحصیل کردهها و بازاریان آکنده بود. به یاد دارم که استاد به روی صندلیها و پشت میزی رو به جنوب و رو به ضلع شمالی حسینیه ارشاد بعدی نشسته بود و در شرح سفر امام حسین به کربلا و روبرو شدن با هنگ «حر» گفتند: «همراهان امام از دور توده گرد و خاک عظیمی را دیدند. همه نگاه کردند به آن طرف بعضی با چشم، بعضی با دوربین» بلافاصله گفتارشان را تصحیح کردند به این عبارت، البته دوربین آن زمان نبوده.... [۱۴۱۳] بنگرید: نشریۀ ارشاد، ش ۱۵، ص ۹۵، تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص ۲ (متن مصاحبه با روزنامۀ خراسان، ششم اردیبهشت ۷۸. [۱۴۱۴] بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص ۱۰۶-۱۰۷. [۱۴۱۵] تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص ۵ـ۶. [۱۴۱۶] تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص ۱۹۱. به احتمال ساواک از روی مأخذی این گزارش را تهیه کرده و آقای میناچی باید توضیح دهند که منبع ساواک چه چیزی بوده است. آیا ممکن است از حفظ چند اسم را به غلط در این گزارش آورده باشد؟ بحث بر سر تکذیب آقای میناچی نیست، بلکه این نکته نیاز به توضیح دارد. عبارت آقای میناچی این است: گزارش ساواک و مندرجات آن در پروندۀ استاد مطهری به روایت اسناد ساواک، واقعیت نداشته است! شاید وجه جمع آن به این باشد که اوائل درخواستی که بوده است نام آقای مطهری هم به عنوان مؤسس مطرح بوده و بعدها به دلایلی، ایشان کنار گذاشته شده و ثبت اصلی مؤسسه بنام همایون و میناچی و علی آبادی بوده است. شاهد این مطالب آنکه بعدها هم آقای مطهری از این مسأله گلایه میکرد و از اینکه قرار بوده در هیئت مؤسس باشد و کنار گذاشته شده، سخن میگوید. بنگرید: تاریخچه حسینیه ارشاد، ص ۳۰۷، ۳۷۶. [۱۴۱۷] تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص ۳ـ۴. [۱۴۱۸] بنگرید: پارهای از خورشید، ص ۱۸۹. [۱۴۱۹] تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص ۱۲. [۱۴۲۰] تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص ۵۵. [۱۴۲۱] بنگرید به سخنرانی آقای میناچی چاپ شده در نشریۀ ارشاد، شمارۀ ۱۰، ص ۱۱. [۱۴۲۲] آیتالله خامنهای در حاشیه این عبارت (در چاپ سوم این کتاب) چنین نوشتهاند: شروع حسینیه چند سال قبل از این تاریخ بود و محل آن در چال هرز در زمینی محصور و ناپرداخته با شبستانی موقت قرار داشت. من در سال ۴۵ در همین محل در جلسهای شرکت کردم که در آن نخست آقای مطهری و سپس آقای محمدتقی شریعتی که چند ماهی بود در تهران ساکن شده و ازدواج هم کرده بودند، سخنرانی کردند. آقای مطهری بر روی منبر رفت و پس از او شریعتی پشت میز نشسته بر صندلی سخنرانی کرد. و آقای مطهری با تجلیل از شریعتی از مستمعین درخواست کرد که بمانند و از این مرد فاضل (و تعبیرات مبالغه آمیز متعدد) بهره بگیرند. پس از نوشتن این سطور در ذهنم تقویت شد که خاطره رفتن به حسینیه در چال هرز در سال ۴۷ بوده است و تقریبا مسلم است که در سال ۴۵ نبوده است. [۱۴۲۳] تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص ۵۳. [۱۴۲۴] به نقل از آقای فارسی، مرحوم استاد محمدتقی شریعتی ابتدا و مدتها قبل از ساخته شدن حسینیه ارشاد، در منزل آقای میناچی که در نزدیک محل حسینیه ارشاد است، سخنرانی میکردند که شهید عالیقدر مطهری هم آنجا سخنرانی داشت. در این زمان هنوز دکتر شریعتی از اروپا برنگشته بود. (از یادداشتهای آقای فارسی در نقد چاپ دوم کتاب حاضر). [۱۴۲۵] نامۀ دعوت استاد از دکتر شریعتی برای مشارکت در تألیف کتاب خاتم پیامبران موجود است. (تصویر آن را ببینید در مجلۀ سروش، سال سوم، ش ۱۰۲، ص ۳۰ و از آنجا در: تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۳، ص ۳۹۱) به علاوه در سالهای نخست، آقای مطهری علاقهمند به سخنرانیهای دکتر بود و از او تعریف میکرد. بنگرید: پارهای از خورشید. ص ۳۹۱، ۳۹۶. [۱۴۲۶] بخشی از این نامهها در کتاب «سیری در زندگانی استاد شهید مرتضی مطهری» چاپ شده است. توضیحاتی نیز آقای میناچی درباره آنها در نشریۀ ارشاد، ش ۱۵، ص ۹۶ـ ۱۰۰ آوردهاند. تقریبا تمامی دوستان آقای مطهری و حتی افراد بیطرف هم ناظر گلههای مکرر استاد مطهری از برخوردهای آقای میناچی بودهاند. آقای سیدهادی خسروشاهی اظهار داشت که من شاهد بسیاری از این جریانات بودهام. آقای مطهری به من گفت: آقای میناچی حتی به دریافت وجوهات شرعیه که به اجازه مراجع نیاز دارد، اقدام میکند. (به ادامۀ بحث توجه فرمایید). [۱۴۲۷] آقای میناچی این قبیل روابط را دلیل بر آن میدانند که اظهار نظرهایی که از قول استاد شهید در باره ایشان شده، صحت ندارد؛ در حالی که این امر به تواتر رسیده و جناب آقای فاکر نیز - برای این جانب - همین مطالب را از قول استاد مطهری نقل کردند. همچنین آیت الله خامنهای نیز از عصبانیت مرحوم مطهری نسبت به میناچی و مدیریت وی به تفصیل یاد کردهاند. بنگرید به: پارهای از خورشید، ص ۱۸۶ـ ۱۸۷، دیدگاهها، ص ۲۴۵ـ ۱۴۹. [۱۴۲۸] آیت الله خامنهای در حاشیه این مطلب (از چاپ سوم این کتاب) چنین نوشتهاند: در این دوره مرحوم شریعتی (دکتر) در مذاکره با من طرح جامعی برای حسینیه فراهم کرده بود و ارائه کرد. من آن را موکول به مشورت با آقایان باهنر و هاشمی کردم و یک یا دو جلسه هم در منزل باهنر گرد آمدیم. اگرچه در بعضی جزئیات میان ما و او اختلاف نظر بود، لکن اصل وجود چنین طرحی را مثبت میشمردیم. یک شرط اساسی این بود که من به تهران بیایم و حتی امامت مسجد حسینیه را که هنوز ناتمام هم بوده بر عهده بگیرم. این را من قبول نکردم و این یکی از علل موفق نشدن آن طرح بود. برای آقای مطهری هم در این طرح، در حد عضو هیئت علمی، نقشی در نظر گرفته شده بود. [۱۴۲۹] مجلۀ ارشاد، ش۱۰، ص ۱۷، تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص ۵۶. در این دوره، سید مرتضی شبستری، ۴۰ سخنرانی، محمدتقی شریعتی ۳۴ سخنرانی، صدر بلاغی ۵۰ سخنرانی، اسماعیل رضوانی ۲۴ سخنرانی، و کاظم سامی ۱۲ سخنرانی، زریاب خویی ۱۱ سخنرانی و عدهای هم یک یا دو سخنرانی داشتند. [۱۴۳۰] شریعتی در اسناد ساواک، ج ۲، ص ۲۷۴. آقای واعظ زاده نیز درجایی نوشته است: از موقعی که علی شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی میکند، این موضوع باعث ناراحتی مطهری شده و در آنجا منبر نمیرود. بنگرید: سرگذشتهای ویژه، ج ۱، ص۶۶. [۱۴۳۱] مقصود نصرت الله کاسمی است که از وی کتابچهای هم به شکل قصیده با عنوان «نور خدا در غار حرا» در منقبت رسول خدا ج در سال ۱۳۴۹ به چاپ رسیده است. در مقدمۀ همین رساله اشاره شده که وی این قصیده را پس از اعلام حسینیۀ ارشاد از شاعران برای سرایش شعر به مناسبت بزرگداشت آغاز پانزدهمین قرن هجرت سروده است. نام وی در سندی در سال ۳۸ به این عنوان برده شده است که اقبال، وی را به نمایندگی خود به مجالس روضه فرستاده است. قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد، ج ۱، ص ۱۲۷. نصرت الله کاسمی فردی شاعر و مقاله نویس و در عین حال علاقمند به دیانت و طرفدار سلطنت بود که صاحب امتیازی «مجلۀ گوهر» را داشت که وابسته به بنیاد نیکوکاری نوریانی بود و با مدیریت مرتضی کامران تا انقلاب سال ۵۷ انتشار مییافت. کاسمی، رئیس بنیاد نوریانی بود و از جمله منشورات این بنیاد کتاب شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزی از نصرت الله فتحی بود. [۱۴۳۲] شریعتی در اسناد، ج ۲، ص ۷۹. [۱۴۳۳] استاد شهید به روایت اسناد ساواک، ص ۲۰۷. [۱۴۳۴] از اواخر آبان سال ۵۱ مسجد الجواد نیز تعطیل شد. بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص ۲۲۰ـ ۲۲۱. گزارشهای ساواک از سخنرانیهای استاد از این پس از مسجد الجواد است. [۱۴۳۵] گرچه حدس بسیاری از بیرون آن بود که دولت به خاطر مسائل سیاسی حسینیه ارشاد را بسته است؛ اما اسناد ساواک آن را تأیید نمیکند. [۱۴۳۶] آقای نیکنام به خاطر منبر رفتن در مجلس فاتحه سید کاظم قریشی در مسجد موسی بن جعفر÷ دو تاسه سال حبس گرفت. بنگرید: یادنامۀ شهید آیت الله سعیدی، ص ۵۴ درباره شهادت سید کاظم قریشی که باید وی را نخستین روحانی شهید انقلاب در سال۱۳۴۳دانست؛ بنگرید به مصاحبۀ برادر روحانی او با نام سید محمدعلی قریشی در نشریه یالثارات، شمارۀ ۳۶۱ (چهارشنبه۱۲ بهمن۱۳۸۴) وی در سال۱۳۴۴ برای بار دوم به زندان افتاد و زیر شکنجههای ساواک به شهادت رسید. [۱۴۳۷] آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: نام خانوادگی او در شناسنامه «مزینانی» است. نام پدرش هم در شناسنامه همین است. دکتر با اینکه در زمان تحصیلش در پاریس تحت پیگرد ساواک بود و نامش در مرزها و فرودگاه در فهرست افراد تحت پیگرد، توانست پیش از پایان تحصیل به ایران بیاید و برگردد و این سفری است که در آن استاد حکیمی نسخه خطی «سرود جهشها» را به او میدهد و از او میخواهد مقدمهای به زبان فرانسه به آن بنگارد، همانچه مایه علمی او درباره تشیع علوی میشود. در آخرین سفر نیز از همین شگرد استفاده میکند. افسری در گذرنامه که مهر یا امضایش پای آن در آخرین سفر خورده است پس از انقلاب پیش من آمد و گذرنامه دکتر را به من داد و من آن را برای همسر محترم ایشان فرستادم. این نام خانوادگی در آن درج است. دکتر در کلاه گذاری بر سر رژیم ید طولایی داشت؛ رژیم هم سرانجام به آن پی برد. من هم در مهاجرتم به لبنان کلاهی بزرگتر از آن بر سر رژیم گذاشتم. [۱۴۳۸] آقای فارسی درباره این نظریه که شریعتی عامل رژیم بوده مینویسد: نادرست. خیلی کمهوشتران از دکتر هم مسائل و مواضع حقیقی خود را به رژیم نمیگویند. اما چون دانش و تفکر ژرف و احاطهای به فرهنگها و سیاستهای تاریخی ندارند، نمیتوانند خود را به رنگ آن فرهنگ و سیاستی که دشمن دارد در آورند و نقش بازی کنند و گرنه آنان هم چنین میکردند و مدتها دشمن را میفریفتند. کسی که آن تهمت را به دکتر زده در این حد از هوش و ذکاوت و سایر فضائل است که در سال۴۹ - که در شهریور و مهرش در نجف بودم - به اتفاق آقای... یک برگه چک بانک رافدین عراق را بر میدارند و مبلغی بر آن مینویسند و به آدرس حجره همین شخص پست میکنند، تا مرحوم آقای روحانی را که از مدرسین بزرگ حوزه علمیه نجف بودند و از اطرافیان آقای خوئی/ متهم به گرفتن وجه از رژیم شاه کنند، و چون اشتباه فاحش در نوشتن آن چک مرتکب شده بودند، تحت فشار فضلا و علمای نجف قرار گرفتند و از نجف به سوریه و لبنان گریختند. آنان اصرار میکردند که بیاورید آن چک را نشان بدهید تا ببینیم چرا مبلغ را به جای دینار به «ریال» نوشتهاند! شاگردان آن وقت امام راحل/ یکایک نزد من که در منزل آقای دکتر محمد صادقی بودم آمده، ماجرا را میگفتند آن دو نفرهم چون از عراق به لبنان بازگشتم، یکایک نزد من آمدند. و با متهم کننده دکتر ماجراها دارم که صحیح نیست بنویسم. [۱۴۳۹] آیت الله خامنهای در حاشیه این مبحث (از چاپ سوم این کتاب) چنین نوشتهاند: به نظر من و با شناختی که از دکتر داشتم، وی تلاش کرد تا از وجود نقاط مشترک خود با دستگاه مانند ضدیت با مارکسیسم و انتقاد از روحانیت استفاده کند و ساواک را درباره خود به طمع بیندازد و در واقع آنها را فریب دهد و موفق شد. شاکلۀ او با نوکری ساواک سازگار نبود. حداکثر این بود که وی اهل خطر کردن در مبارزه با دستگاه نبود و مایل بود در حاشیۀ عرصۀ مبارزه قرار داشته باشد... در سال۵۴ که من از زندان آمدم، و همه به دیدن من میآمدند، او به منزل من نیامد و برای دیدار من منزل جوانی از دوستان مشترکمان را معین کرد و چند ساعتی با هم بودیم. (آن جوان فرحبخش بود که به من و دکتر ابراز ارادت میکرد). مقصود ایشان آقای عباس فرحبخش نویسنده کتاب «برداشتی از سورۀ حشر» و آثار دیگر است که بعد از انقلاب به مجاهدین پیوست و سپس از آنان جدا شده به ایران بازگشت و فعلا مقیم مشهد است. [۱۴۴۰] بنگرید: درس تجربه، ابوالحسن بنی صدر، (پاریس، ۱۳۸۰) ص ۱۲۵. [۱۴۴۱] ما شرح این مسأله را در گزارش «شریعتی و اسناد ساواک، نگاهی تازه به شخصیت فکری - فرهنگی دکتر علی شریعتی» (مقالات تاریخی، دفتر هفتم، ص ۱۹۵ـ ۲۵۶) آوردهایم. [۱۴۴۲] روزهای نخست همه اتفاق نظر داشتند که شریعتی سکته کرده است اما به ویژه در عموم مردم وحتی میان برخی از خواص گفته شد که توسط رژیم کشته شده است. آقای مهدویراد به بنده گفتند که«روز بعد از انتشار خبر و مراسمی که در مشهد در مسجد حاج ملاهاشم گرفته شد و استاد شریعتی سخنرانی کرد به منزل ایشان رفتم. استاد به بنده گفت که من آگاهی نداشتم و آقای خامنهای که خیلی به بنده لطف دارند مرتب میآمدند و از شهادت بزرگان در صدر اسلام و فرزندان اولیا برای من میگفتند تا مرا آماده کنند». خبر شهادت به سرعت انتشار یافت. در حالی که اصل ماجرا در اسناد درونی ساواک به صورت سکتۀ قلبی آمده و حتی گزارش بیمارستانی که جسد به آنجا منتقل شده، در پروندۀ دکتر شریعتی در ساواک موجود است. (شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج ۳، ص ۱۷۱، ۱۸۷، ۲۱۰) درست همان طور که بر پایه اسناد پروندۀ شریعتی، نمیتوان سفر وی را به نوعی با مأموریت دولتی پیوند داد، درگذشت او را نیز نمیتوان به ساواک نسبت داد و الله اعلم بحقائق الامور. دکتر سروش هم که جنازه را دیده تأیید میکند که ماجرا سکتۀ قلبی بوده است. وی اتاقی را هم که دکتر در وقت فوت در آنجا بوده دیده و میگوید که کنار آن چهل ته سیگار بود. ایشان احتمال داده است که وضعیت روحی او در آن شب دشوار بوده و این نگرانیها سبب سکته قلبی او شده است. وی به گزارش بیمارستان و کالبد شکافی دکتر هم اشاره کرده است. توضیحات بیشتر را بنگرید در: از شریعتی، ص ۲۵۳-۲۵۴. پس از شیوع این مطلب که شریعتی توسط ساواک کشته شده است، کتابچهای هم با عنوان اسنادی بر شهادت استاد علی شریعتی در ۴۷ صفحه چاپ شد که گزارش سفر اخیر وی از ایران به آتن و از آنجا به لندن و رفتن همراه فرزندانش به خانهای که برای آنان در یکی از شهرهای جنوبی انگلستان گرفته بود، و همان شب در همان خانه درگذشت. چیزی به عنوان شاهد کشتن شریعتی در آن نیامده است. گزارش صادق طباطبائی را از درگذشت دکتر و تشییع و انتقال جنازه به سوریه و دفن و مراسم وی بنگرید در: خاطرات سیاسی - اجتماعی صادق طباطبائی، ج ۱، ص ۱۳۵ـ ۱۴۳. آیت الله خامنهای در حاشیه مطلبی که در ابتدای این پاورقی آمده، (در چاپ سوم این کتاب) چنین نوشتهاند: به عکس، در آغاز همه متقاعد بودند که او کشته شده است. من در مشهد جزو سه چهار نفر اولی بودم که از واقعه مطلع شدند و تقریبا شک نکردیم که شهید شده است. پدرش هم در جلسهای دو سه روز بعد در منزل یکی از دوستان، هنگامی که نرم نرم به او تفهیم شد که دکتر فوت کرده است، اولین جملۀ او که با گریه وزاری همراه بود این بود: علی را کشتند و همه جمعیت ۲۰ـ ۳۰ نفرهی آن جلسه که همه هم میگریستند همین را فهمیده بودند. مسأله سکته و ربط آن با روزی هفتاد - هشتاد سیگاری که دکتر دود میکرد، بعدا به تدریج مطرح شد. آیت الله طاهری خرم آبادی که همان زمان در لندن بوده است میگوید که برخلاف ایران که شایعه کشته شدن دکتر سرزبانها بود، دوستان شریعتی و هواداران انقلاب در آنجا، به هیچ روی اعتقادی به این قضیه نداشته و از اینکه در ایران چنین سخنی بر سرزبانهاست، تعجب میکردند. بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص ۱۴۴ (البته آقای طاهری زمان درگذشت شریعتی در قم بود وگویا یکی دو هفته بعد به لندن رفت.) [۱۴۴۳] با همۀ تأثیری که برخی برای این حادثه قائلند، به لحاظ عملی، به هیچ روی با تأثیر درگذشت حاج آقا مصطفی خمینی (در مورخۀ اول آبان ۵۶= نهم ذی قعدة ۱۳۹۷) که از اتفاق آن هم به عنوان شهادت مطرح شد - در حالی که دلیل روشنی برای آن هم وجود ندارد - قابل مقایسه نیست. درگذشت حاج آقا مصطفی به لحاظ برگزاری مراسم سوگواری در بسیاری از نقاط، در واقع، آغازگر انقلاب اسلامی بود. علت این امر، موفقیت امام به عنوان یک مرجع تقلید با تکیه بر نفوذ سنتی مرجعیت بود.