۵- سازمان فجر اسلام
یکی از سازمانهای فعال در سال ۵۶ و ۵۷ بود که عمدۀ تلاش آن تکثیر اعلامیههای امام و گروههای انقلابی بود. آقای محسن کنگرلو (متولد ۱۳۲۶) که مسؤولیت این کار را به عهده داشته - و فعلا در ریاست جمهوری مشغول به کار است - اظهار کرد که از سال ۴۶ هیئت متوسلین به چهارده معصوم (ورامینیهای مقیم مرکز) را تشکیل داد که برخی از روحانیون انقلابی مانند آقای شجونی، فومنی، همتی خراسانی و... در آن سخنرانی میکردند. از حوالی سال ۵۲ تشکلی تحت عنوان سازمان آزادیبخش اسلام داشتیم که بعد از دو سال به سازمان فجر اسلام تغییر نام داد. کار این گروه چاپ و توزیع کتاب ولایت فقیه بود که آن زمان پانزده سال زندانی داشت. به علاوه کار نشر اعلامیههای امام بر عهدۀ ما بود و بیش از همه تلاش میکردیم امام و اندیشههای ایشان را به مردم معرفی کنیم. عدۀ زیادی با ما کار میکردند که بیشتر از همان افراد هیئت، برخی از اقوام بنده و بچههای محل بودند: برادران بنده مخصوصاً رضا کنگرلو، سه برادر احمدی آقایان مرتضی، داود و ایوب، شهید ضیاء بشر حق و بهمن محمودپور (که روزهای قبل از ۲۲ بهمن شهید شدند). شهید وهاج (درگیری در جریان نیروی هوایی) شهید بیک زاده، شهید ناصر ترکان، داود کریمی، امیرکریمی (از بچههای نازی آباد)، سید احمد هوایی، رضا دربندی، یحیی مهدوی، قاسم تبریزی، مصطفی و مهدی فومنی، مرتضی کربلایی جعفر، صمد گوهریان، حاج اکبر صالحی، احمد لرزاده، محمد کاشانی، با شهید شاه آبادی هم بسیار نزدیک بودیم. رضا جعفریان هم با ما بود که طلبه بود اما لباس روحانی نپوشید.
مسؤول امور مالی ما آقای سید مهدی موسوی (برادر زن بنده) بود که بازاری بود و بیشتر پولمان را از طریق ایشان میگرفتیم. بیشتر بچهها کار میکردند و بهجز آنچه در زندگی هزینه میکردند، باقیماندۀ پول خود را صرف کارهای جاری میکردند. یک بار شهید اندرزگو را دیدم، قرار شد در یک مجلس افطار که خانۀ حاج اکبر صالحی از بچههای ما بود، یکصد هزار تومان از حاج طرخانی بگیرد. اتفاقاً همان روز در داخل کوچه، قبل از افطار اندرزگو را کشتند، چون از قبل در تعقیبش بودند؛ طبعاً پول هم به ما نرسید.
سازمان فجر اسلام به لحاظ دراز مدت برنامه ریزی داشت و در کارهای عمدۀ سیاسی و تصمیمات خود با مرحوم شهید بهشتی مشورت میکرد. ما از آقای ربانی شیرازی خواستیم کسی را معرفی کند که کارهایمان را با ایشان مشورت کنیم. وایشان شهید بهشتی را معرفی کرد. من خودم تحت نام عباس معمولا با ایشان مشورت میکردم. ایشان دربارۀ جنگ مسلحانه میفرمود: امام دستور دادهاند آماده باشید نه بیشتر. اما بچهها به طور طبیعی علاقهمند به کارهای مسلحانه بودند؛ از جمله شهید محمد بروجردی که در تهران نزدیک محل ما بود، در هیئت میآمد و با ما همکاری داشت.
ما برای اینکه کارهای مسلحانه با فجر اسلام مربوط نشود، گروه صف را درست کردیم که محمد با عدهای دیگر در آن فعالیت میکردند. این برای منحرفکردن ساواک بود که به کار فجر اسلام پی نبرد. برخی از بچههای صف هوشنگ مصلحی و برادرش ابراهیم مصلحی (شوهر خواهر من) بودند. همینطور هادی بیک زاده، عبدالله جعفر زاده، محمد شقاقی، حسن راودمند و سلمان صفوی که از بچههای اصفهان بودند و به مرحوم بروجردی وصل شدند. کارهای انتشاراتی صف را هم طبعاً ما انجام میدادیم. حتی یک کارخانۀ نارنجک سازی در خیرآباد ورامین داشتیم. جایی را گرفتم و خودم سفته دادم، آنجا نارنجکهای بسیار مدرن و ضامن دار میساختیم که صف از آنها استفاده میکرد. مرکز تکثیر هم مدتی در قرچک ورامین بود، اما در تهران هم خانههایی بود که از آنها استفاده میکردیم. مدتی هم خانۀ برادران احمدی مرکز فعالیت تکثیری ما بود. کار اصلی ما در سال ۵۶ و ۵۷ تکثیر اعلامیههای امام بود که از زمان صدور یک اعلامیه تا اعلامیه دیگر یکسره به تکثیر آن مشغول بودیم و تقریبا هیچ زمانی هم لو نرفتیم. گاه هر اعلامیه سیصد تا پانصد هزار منتشر و ظرف دو سه روز در تمام ایران توزیع میشد. ما نسبت به مجاهدین و انحرافات آنها بدبین بودیم. یک بار هم نماینده مجاهدین و چریکهای فدایی به کارگاه ما آمدند و گفتند یک ستاد عملیاتی داشته باشیم که به جایی نرسید. ما معتقد بودیم که نباید منحرف بشویم و تنها میبایست در حیطه شرعی کار بکنیم. اختلاف آقای منتظری و طالقانی را هم در زندان با مجاهدین شنیده بودیم؛ این هم باعث شده بود تا ما مراقبت بیشتری داشته باشیم. بچههای مذهبی (در) این زمان زیاد بودند، بسیاری از آنها انقلابی بودند، اما مذهبی بودنشان شرعی نبود. بچههایی بودند که مرید (اکبر) گودرزی بودند. من گودرزی را چند بار دیدم. خیلی به خودش سخت میگرفت و وقتی شب در جایی جمع میشدند تا صبح به کوه بروند، همه روی تشک میخوابیدند (ولی) او روی زمین؛ یا غذای سادهتری میخورد که من بدم میآمد. یکی از طرفداران او حمید نیک نام بود که کارگردان یک نمایشنامهای هم بود که ما در مسجد آقای مروارید اجرا کردیم تحت عنوان سربداران خراسان. یک بار که ما به صورت غیرمستقیم یک کارتن کتاب حکومت اسلامی را برای اینها فرستاده بودیم، حمید نیکنام که خبر نداشت، به من گفت که یک کارتن کتاب حکومت اسلامی به دست ما رسید، آن را آتش زدیم. اینها خیلی ضد آخوند بودند و اگر یک آخوند چاقی را میدیدند، به او فحش میدادند. همین حمید نیکنام در ترور آقای مطهری شرکت داشت و بعد هم اعدام شد. اینها بیشتر بچههای غرب تهران بودند و ما جنوبی بودیم.» [۱۶۹۲] آقای تبریزی گفتند که آقایان سید احمد هوایی، داود احمدی و سید محمدرضا دربندی هم از کسانی بود که در سازمان فجر فعالیت داشتند.
[۱۶۹۲] این مطالب را عصر روز ۳۱ شهریور ۱۳۸۱ به وسیله تلفن از آقای کنگرلو گرفتم.