۳- ظهور امام خمینی در عرصۀ سیاست ایران و برآمدن نهضت روحانیت
نهضت اسلامی به معنای دقیق کلمه از رخدادهای نیمه دوم سال ۱۳۴۱ و نیمه نخست ۱۳۴۲ به خصوص خرداد ۴۲ آغاز شد. محور این نهضت امام بود و بنابراین میبایست مروری بر زندگی ایشان داشته باشیم. امام در ۲۰ جمادی الثانیة ۱۳۲۰ ق متولد شد. پنج ماه پیش از تولدش، پدرش حاج آقا مصطفی (که در رجب ۱۲۷۸ ق به دنیا آمده بود) به شهادت رسید. پس پیگیریهای مستمر خانواده، قاتل پدر ایشان، به دستور محمدعلی میرزا که جانشین پدر مظفرالدین شاه در جریان سفر او به اروپا بود، در سال ۱۳۲۳ ق در تهران به دار آویخته شد.
امام در پانزده سالگی مادرش را از دست داد و به سال ۱۳۳۹ ق عازم اراک شد که حوزۀ علمیۀ آن از سال ۱۳۳۲ ق با آمدن حاج شیخ عبدالکریم حائری رونق گرفته و با تبعید آیت الله محمدتقی خوانساری از عراق عرب به اراک، تقویت شده بود. چند ماه بعد، حاج شیخ، حوزۀ علمیه قم را بنیاد نهاد. امام اندکی بعد به قم عزیمت کرد و سطوح را نزد آیات مرحوم خوانساری و آیت الله سیدعلی یثربی (م ۱۳۷۹ ق در کاشان)، درس خارج فقه را نزد حاج شیخ عبدالکریم حائری، (م ۱۳۵۵ ق/۱۳۱۵ ش) عرفان را نزد مرحوم آقا میرزا محمدعلی شاه آبادی (م ۱۳۶۹ق) و فلسفه را نزد میرزا ابوالحسن قزوینی گذراند. ایشان در سال ۱۳۰۸ ش / ۱۳۴۷ ق ازدواج کرد.
امام درسال ۱۳۲۳ ش از فضلا و مدرسان برجسته بود و فقه و فلسفه تدریس میکرد. مرحوم آیت الله بروجردی در سال ۱۳۲۳ ش با فعالیت امام و عدهای از فضلا از بروجرد به قم آمد. امام با اینکه درس فقه را تمام کرده بود، احتراماً در درس ایشان شرکت میکرد. تجربۀ سیاسی ایشان از سال ۱۳۰۱ ش آغاز شد که به قم آمد. از مشروطه بسیار شنیده بود و نسبت به آن نه تنها اظهار رضایت نمیکرد، بلکه انتقادهای صریح داشت. به همین دلیل از شخصیت شیخ فضل الله نوری بسیار خوشش میآمد و به همین دلیل رسما از او یاد میکرد. به عکس، از دیگر رهبران، مشروطه یاد نکرد. وی قانون اساسی مشروطه را از زاویه مخالفت با رژیم شاه میستود و روی تعهدی که در آن نسبت به اسلام و تشیع شده، و نیز نظارت طراز اول، دقیقاً برای محکومکردن رفتار سیاسی دولت پهلوی تکیه میکرد، اما در کل، مشروطه و قانون اساسی را ساخته و پرداختۀ دیگران و وابستگان به آنان میدانست. [۳۲۵] ایشان مخالفتهای مدرس [۳۲۶] و حاج آقا نورالله اصفهانی و آقا میرزا صادق آقای تبریزی و مرحوم میرزا ابوالحسن انگجی را با دولت رضاخان دیده و بعدها به عنوان تجربههای مهم سیاسی روحانیت، همیشه آنها را در ذهن داشت و در سخنرانیهای ش بازگو میکرد. امام دورۀ رضاشاه را به تمامه درک کرد؛ دورهای که تأثیر شگرفی روی ذهن ایشان داشت و سختگیریها و فشاریهای آن را با تمام وجود احساس کرده بود. [۳۲۷]
فعالیت فرهنگی امام در سال ۱۳۶۳ ق/۱۳۲۳ ش با نوشتن کشف اسرار بر ضد اسرار هزار ساله از حکمی زاده آغاز شده است. کتاب حکمی زاده حلقهای از حلقات فعالیت علیه مذهب شیعه و در ادامۀ نوعی حرکت به اصطلاح اصلاحی بود که رضاشاه و کسروی آن را آغاز کرده بودند. [۳۲۸] این کتاب پس از سفر حاج آقا حسین قمی که همراه با سروصدای فراوان و استقبالی گسترده بود، تألیف شد. در همین سفر بود که دولت سهیلی به درخواستهای آیت الله قمی پاسخ مثبت داده و از جمله اجباری بودن کشف حجاب برداشته شد. حکمی زاده ضمن یادداشتی روی کتابش نوشته بود: «پیشوایان دینی ما آنچه تاکنون گفتهاند و نوشتهاند، تنها به قاضی رفتهاند و دیگران هم یا جرأت نداشتهاند در برابر سخنی بگویند و یا اطلاع... اینک من میگویم این چیزی را که شما دین نام نهادهاید، نود و پنج درصدش گمراهی است و برای اثباتش حاضرم.» دم خروس از درون کتاب آشکار است. وی به اصلاحات رضاشاهی سخت دلبستگی دارد و در این باره به صراحت موضع گرفته است. «آیا ایرانیان در زمان رضاشاه آسودهتر بودند یا پیش از او؟ آیا ادارات و نظام ایران را رضاشاه خراب کرد یا از پیش خراب بود؟ آیا باعث این ضعف تقوا و ایمان، رضاشاه بوده یا علت دیگر داشته؟ و...» کتاب یاد شده در دو ماهۀ شهریور و مهر ۱۳۲۲ تألیف شد و همراه با شمارۀ ۱۲ نشریۀ پرچم متعلق به کسروی در ۱۵ مهر همان سال انتشار یافت. در بهمن همان سال، کتاب شیعیگری کسروی انتشار یافت.
این کتاب و این قبیل افکار، زمینهای شد تا امام، برای نخستین بار اندیشههای دینی، اجتماعی و سیاسی خود را تبیین کند. در آنجا بود که ایشان برای اولین بار - گرچه در قالب نظارت بر تمامی ارکان مملکت - از ولایت فقیه سخن گفت و این در پاسخ برخی از پرسشهای حکمیزاده بود که روحانیت، قدرت را از خود میداند یا نه؟ و اینکه چرا حکومت وقت را حکومت ظلمه میخواند.
امام که تجربۀ سختی از روزگار رضاشاه و برخورد او با مقولۀ دین و مذهب داشت، در سال ۱۳۲۳ یادداشت جالبی از خود برجای گذاشت که ضمن آن، روحانیون و متدینین را دعوت به قیام برای مبارزه با فحشا و فساد و بدعتهای رضاخانی میکرد.
یکی از مهمترین ویژگیهای ایشان این بود که یک روحانی حوزوی آن هم از نوع درجۀ اول آن به شمار میآمد و در عین ارتباط و احترام به مدرس و کاشانی، رهبران دینی- سیاسی در تهران، پارهای از مواضع آنان را نمیپسندید و با وجود اختلاف نظرهایی که با مرحوم بروجردی داشت، همیشه حرمت مرجعیت را حفظ کرد. [۳۲۹]
در شرح مسائل جنبش ملیشدن صنعت نفت از مصدق و کاشانی یاد میکند و مصدق را به خاطر اینکه در اوج قدرت، شاه را از بین نبرد، مورد انتقاد قرار میدهد. همچنین از اینکه مجلس هفدهم را به تعطیلی کشاند تا راه قانونی برای تعیین نخست وزیر از سوی شاه باز شود، از او انتقاد میکند. در مجموع، امام از این جنبش ذهنیت خوبی نداشت، چرا که نه تنها در اسلامیت که در ملی بودن واقعی آنان نیز تردید داشت. به همین دلیل است که میگوید: «ما از این ملیها هیچی ندیدیم جز خرابکاری». [۳۳۰]
روابط امام با آیت الله کاشانی، از آن روی بود که منزل پدر زن امام مرحوم آقای حاج میرزا محمد ثقفی در تهران، جنب خانۀ آیت الله کاشانی در پامنار بود، و لذا تابستانها که امام به تهران میرفت، به منزل آیت الله کاشانی هم رفت و آمد داشت. آقای ابوالحسن کاشانی - فرزند آیت الله کاشانی - به نقل از آقای ثقفی پدر زن امام میگوید که: آیت الله کاشانی امام را برای وصلت با این خانواده به ما معرفی کرد. آقای کاشانی در مراسم ازدواج امام هم شرکت داشت. وقتی هم ما با دامادمان به ده شهرستانک در لواسان میرفتیم، گاه آیت الله کاشانی هم میآمد. گاهی اوقات آقای خمینی و آقای کاشانی از یک صبح تا عصر با هم شروع میکردند به بحث فقهی. به علاوه وی از نامهای هم یاد میکند که آیت الله کاشانی در سال ۳۹ برای امام نوشت و از وی خواست تا او را از احوال آیت الله بروجردی آگاه کند. [۳۳۱]
آقای مهدی حائری یزدی میگوید: به طوری که آقای خمینی خودش میگفت، گهگاهی آقای کاشانی بحثهای علمی و فقهی میکرد و خیلی به اصطلاح انس پیدا میکرد با مباحث علمی. گهگاهی هم سه نفری یعنی کاشانی و خمینی و ثقفی میرفتند به بعضی از قسمتهای ییلاقات تهران - شمیرانات و درآنجا چند شب میماندند و آنجا بحث و قدری تفریح میکردند و بر میگشتند.» با این حال، حائری معتقد است که امام، عقل سیاسی آیت الله بهبهانی را بر آیت الله کاشانی ترجیح میداد و به افکار سیاسی آقای کاشانی وقعی نمیگذاشت. آقای حائری که خود طرفدار دکتر مصدق است و ده سال شاگرد امام بوده، به طور مبهم تأکید میکند که امام نه مصدق را قبول داشت و نه کاشانی را؛ آن زمان که از مصدق دفاع میکرد، در واقع نظر خوشی نسبت به نهضت ملی نداشت. [۳۳۲]
در مجموع میتوان گفت که نظر امام نسبت به نقش سیاسی - دینی آقای کاشانی، از جهاتی مثبت و از جنبههایی منفی بود. یکبار امام فرمود: آقای کاشانی برای اسلام کار میکرد. [۳۳۳] ایشان همچنین از سوابق مبارزاتی مرحوم کاشانی در عراق بر ضد انگلیسیها یاد کرده است. [۳۳۴]
انتقاد امام از آقای کاشانی، این است که چرا بر جنبههای سیاسی نهضت بیش از جنبۀ دینی تکیه کرده است. این انتقادی بود که فدائیان اسلام نیز از کاشانی داشتند، امام میفرماید: در خلال نهضت کاشانی و دکتر مصدق که جنبۀ سیاسی نهضت قویتر بود، در نامهای به کاشانی نوشتم که لازم است برای جنبۀ دینی نهضت اهمیت قائل شود. او به جای اینکه جنبۀ مذهبی را تقویت کند و بر جنبۀ سیاسی چیرگی دهد، به عکس رفتار کرد. [۳۳۵]
امام طی سالهای مرجعیت آیت الله بروجردی، با ایشان همراهی داشت و به خصوص در ایام پس از ورود ایشان به قم، با نگارش نامههایی به علمای شهرستانها کوشید تا نقش ایشان را تثبیت کند. اما به تدریج، با دشواریهایی که پدید آمد، به آرامی و بدون آنکه ذرهای نسبت به مقام مرجعیت، موضع انتقادی بگیرد، رفت و آمد خود را محدود کرد. شرح این ماجرا را آیت الله سلطانی به تفصیل بیان کردهاند. موضوع از این قرار بود که عدهای از علمای حوزه از جملۀ آیات: شیخ مرتضی حائری، امام خمینی، سلطانی، سید احمد زنجانی و عدهای دیگر از طرف آیت الله بروجردی قرار میشود تا جلساتی برگزار کرده، دربارۀ اصلاح حوزه بیندیشند و طرحی را آماده کنند؛ وقتی طرح آماده شد، آن را نزد آقای بروجردی فرستادند. از جمله مواد این طرح آن بود که «مصارف وجوه با مشورت هیأت باشد». آقای بروجردی براساس این بند، تصور میکند او را در زمینه مالی مسلوب الاختیار کردهاند. لذا در جلسهای که تشکیل میشود، به این بندِ طرح اعتراض میکند، اما برخی از آقایان میگویند اگر بنا باشد ما با شما همکاری کنیم برنامه همین است. ایشان عصبانی میشوند و جلسه را با ناراحتی ترک میکنند. پس از این جلسه مرحوم حائری و مرحوم امام ارتباطشان با آیت الله بروجردی کم شد. این تنها عاملی بود که باعث شد ارتباط امام با ایشان کمتر شود. البته دوباره ارتباط برقرار شد، ولی به شدت سابق و گرمی آن زمان نبود. [۳۳۶] جنبههای دیگر این قضیه را آیت الله فاضل لنکرانی شرح داده است. [۳۳۷] آقای مهدی حائری یزدی روایت دیگری از داستان اختلاف امام با آیت الله بروجردی به دست داده میگوید: «آقای خمینی در حقیقت در آوردن آقای بروجردی به قم خیلی زیاد فعالیت میکردند. در حقیقت در اوایل ورود آقای بروجردی به قم، خیلی آقای خمینی به ایشان نزدیک بود، و شب و روز در التزام ایشان بود، کارهای ایشان را انجام میداد و برای خاطر اینکه ایشان را در (قم) نگاه دارد، از هر فعالیتی دریغ نداشت. و به علاوه چون آقای خمینی از هر جهت شایسته و برازنده بود و کمتر کسی در حوزه به جامعیت و شایستگی ایشان به چشم میخورد، قهرا ایشان مقام او را در نزد آقای بروجردی پیدا کرد و از این جهت قهراً رابطه آقای بروجردی و ایشان خیلی صمیمی بود. از این لحاظ که خیلی کمک کرد به آقای بروجردی و چون بالاخره از نظر اینکه با هوش بود و با فراست و اینها بود، مثلا چون نسبت به سایر آقایان علما که در مسائل اجتماعی و سیاسی به هیچ وجه وارد نیستند، ایشان به گونه ممتاز از آنها بهتر وارد بود. آقای بروجردی در مسائلی که ارتباط با دولت داشت - به خصوص با شاه - یکی دو مرتبه آقای خمینی را از طرف خودش فرستاد برای ملاقات با محمدرضا شاه پهلوی که در مسائل مورد نظر با او صحبت کند.» وی در ادامه توضیح میدهد که پس از کودتای ۲۸ مرداد زمانی که زاهدی به قدرت رسید و سپس با آیت الله کاشانی درگیر شد، مسألهای پیش آمد که سبب جدایی امام از آیت الله بروجردی شد. ماجرا از این قرار بود که عدهای از مخالفان زاهدی، از جمع طرفداران کاشانی و بقایی به عنوان اعتراض به قم آمده و در خانۀ آیت الله بروجردی تحصن کردند. اینها «آمدند به قم و رفتند در بیرونی آقای بروجردی بست نشستند، آقای بروجردی نمیخواست در این مسائل سیاسی مداخله کند. مصلحتش نبود... دستور داد به شهربانی قم که بیایند آنها را از منزلش بیرون کنند، اینجا بود که امام خمینی (با آیت الله بروجردی) مخالفت کرد. شب بود (اقای خمینی) با برادرم مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری یزدی که الحق مردی فقیه، زاهد و پاک دل بود، رفتند پیش آقای بروجردی و گفتند که: شما چرا این کار را کردید؟ این برای شما و حوزه علمیه بد است که یک عدهای را از خانه تان بیرون کنید و آب به روی اینها ببندید که بروند واز این حرفها، عرض کنم که آقای بروجردی هم در این جریان اوقاتش تلخ شد و هردو را زیر کوران عصبانیت خود گذاشت.» [۳۳۸]
این زمان، برای امام، تدریس اهمیت بالایی داشت و شاگردان زیادی در محفل درس ایشان شرکت میکردند، شمار فراوان شاگردان، جوان بودن آنان و علاقۀ آنان به درس، همزمان با داشتن گرایشهای سیاسی، موجی از امید را در حوزۀ علمیه قم ایجاد کرده بود.
هاشمی رفسنجانی درباره وضعیت حوزۀ آن روز میگوید: حوزۀ جوان قم، به بلوغ فرهنگی و سیاسی رسیده بود. با شور و نشاطی ستایش انگیز؛ هر روز در پایان درس امام، صدها طلبۀ تحصیل کرده متدین، با ظاهری آراسته و جذاب، برایمان نمایش با شکوه و امید آفرین داشتند. [۳۳۹] آقای واعظ زادۀ خراسانی نیز مینویسد: در دورۀ سوم درس اصول امام تا هنگامی که من در قم بودم (سال ۳۹) بیش از پانصد طلبۀ با استعداد و خوش فکر را که بسیاری از آنان تحصیلات دبیرستانی و شاید دانشگاهی هم داشتند، دور خود گرد آورده بود؛ و همچنین درس فقه امام. و این دروس با آن خصوصیات بینظیر بود و به طور حتم همین درسها افکار علمی و اصلاحی امام را به شیفتگان دانش، و عاشقان اسلام راستین و انقلابی انتقال میداد و آن را باید شالوده و زیربنای نهضت اسلامی ایران دانست. بسیاری از دست پروردگان امام که صرف نظر از شاگردی، مریدان واقعی و دلباختگان او هم بودند، در صف مقدم جبهۀ انقلاب اسلامی قرار داشتند. [۳۴۰] حاج سراج انصاری هم در سال ۳۴ پس از انتشار کتاب فیلسوف نمادها مینویسد: حقیقتا در حوزه علمیه قم مربیانی هستند که دانش جویان و طلاب را طبق مقتضیات زمان و مطابق اصول عصر تربیت مینمایند و آنان را به سلاحهای امروزی مسلح نموده و فلسفههای جدید و تئوریهای تازه آشنا میسازند». وی پس از آن به نشر کتاب اصول (فلسفه) و روش رئالیسم علامه طباطبائی اشاره کرده که پیش از آن جایزۀ سلطنتی را دریافت کرده است. [۳۴۱] گفته میشد که فیلسوف نماها به نوعی حاصل درس و بحثی بود که شماری از شاگردان علامۀ طباطبائی درباره مارکسیسم داشتند. [۳۴۲]
همانگونه که گذشت، امام یک شخصیت حوزهای داشت و برخلاف روحانیونی که از حوزهها بیرون رفته و سیاسی شده بودند، امام میکوشید تا سیاست را به محور اصلی آن یعنی مرجعی باز گرداند. تقویت حوزۀ علمیه از مهمترین اهداف امام برای حرکتهای آیندهاش بود. اهمیت امام به عنوان یک چهره جوان در کنار مراجع تقلید آن روزگار از آنجا دانسته میشود که امام خود در کتاب ولایت فقیه از جلسهای یاد میکند که در آن آقایان: بروجردی، خوانساری، صدر و حجت در خانه ایشان جمع شده بودند تا دربارۀ یک امر سیاسی به گفتگو بپردازند و امام در همان محفل از آنها میخواهد اول تکلیف مقدس نماها را روشن کنند. [۳۴۳] به تدریج به خاطر مسائلی که پیش آمد، رفت و آمد امام با آقای بروجردی کم شد؛ اما هیچگاه حرمت مرجعیت را فراموش نکرده، رو در روی ایشان قرار نگرفت. به همین دلیل خطاب به طلبههایی که به خاطر جریانی سروصدا راه انداخته بودندع فرمودند: آقای بروجردی علم است و ما باید زیر علم ایشان جمع بشویم. ایشان هرچه بفرماید، ما باید اطاعت کنیم. امروز مرجعیت در آنجا تمرکز پیدا کرده است. و شما قبل از اینکه نظر ایشان را بفهمید، رفتید و در مدرسۀ فیضیه اجتماع کردید و... [۳۴۴]
باید گفت در سه سال پایانی دهۀ ۳۰، دولت پهلوی که توانسته بود همه حرکتهای مخالف را سرکوب کند، به نوعی غرور گرفتار شده و دردام فشارهای امریکا و اسرائیل از یک سو، و رفتارهای زننده و فسادآمیز درونی از سوی دیگر، سخت فرو غلتید. نگاهی به فهرست مهمترین رخدادهای سالهای ۳۷ـ۴۰ نشانگر آن است که همزمان با این روند، روحانیت بر تندی موضعش نسبت به دولت میافزاید. به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط ایران در سال ۳۹ که پس از فعالیت چند سالۀ آژانس یهود و کلیمیان ایران صورت گرفته بود و همچنین تصویب قانون اصلاحات ارضی از سوی مجلس و توشیح شاه، و همچنین بالاگرفتن وضعیت فساد [۳۴۵]، نوی فضای نارضایتی شدید رادر قم ایجاد کرده بود. بسیاری از این اقدامات، تحت فشار دولت کندی (که در آبان ۱۳۳۹ به ریاست جمهوری امریکا رسید) در ایران صورت گرفته و طبق معمول از آن با عنوان اصلاحات یاد میشد.
طبعا روحانیت، با برخی از این اصلاحات، دست کم در قالبی که امریکا دنبال میکرد، مخالف بود. نخستین مسأله اصلاحات ارضی با به عبارت بهتر تقسیم اراضی بود که در سال ۱۳۳۹ مطرح شد و آقای بروجردی با آن مخالفت کرد. چندی بعد ایشان درگذشت و شاه آن را به اجرا گذاشت. در واقع، رژیم تا این زمان از قدرت مرحوم بروجردی در هراس بود و در انتظار لحظهای به سر میبرد که ایشان فوت کند و رژیم تلاش خود را برای اصلاحات مورد نظر امریکا آغاز کند. [۳۴۶]
از سوی دیگر با درگذشت آیت الله بروجردی، امام که صحنه را برای فعالیت بازتر و آزادتر میدید، وارد عرصۀ مبارزه شد. همانگونه که گذشت، ایشان از سالها پیش در کشف اسرار بحث ولایت فقیه را مطرح کرده [۳۴۷] و ضمن نوشتهای که تحت عنوان الاجتهاد و التقلید در سال ۱۳۳۰ ش منتشر شد، آن مبحث را جدیتر طرح کرد؛ هرچند شکل تفصیلی آن در کتاب البیع طرح گردید. این نظریه، مشروعیت مداخلۀ روحانیت در سیاست را اثبات کرده و دست کم تأکیدی بر اصل نظاتری فقها بر مصوبات مجلس شورا بود که در اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه منعکس شده و بارها از طرف علما اجرای آن درخواست شده بود.
با درگذشت آیت الله بروجردی، از یک سو رژیم احساس کرد فرصت طلایی به دست آورده از قید و بند او آزاد شده است؛ اما از سوی دیگر امام خمینی که تا این زمان حرمت آیت الله بروجردی را نگاه داشته بود، خشم خویش را آشکار کرد؛ خشمی که از زمان رضاخان سراسر وجودش را گرفته بود. خروش انقلابی امام سبب شد تا سخت درگیر تحولات سیاسی شده و با جرأت و شهامت بیمانند خود وارد عرصۀ کارزار شود. این بار، یک مرجع برای نخستین بار پس از مشروطه، این چنین به مبارزه جویی با استبداد شاهی میرفت؛ درحالی بخش قابل توجهی از حوزۀ علمیه را به همراه داشت. فعالیت او به قدری جدی و منطقی و مدبرانه مینمود که سایر مراجع قم را نیز به میدان، بلکه به دنبال کشید و به رغم کندی حرکت، همگی خود را در شرایطی دیدند که میبایست از وی حمایت کنند.
این زمان، نیروهای مذهبی معارض، در چهارچوب نهضت آزادی فعالیت میکردند. زمانی که نهضت روحانیون به راه افتاد، بازرگان قصد داشته است تا به اصطلاح مسیر مبارزه را به امام تعلیم دهد، اما امام به وی میگوید: به من نقشه ندهید، من خود بلدم. در این جلسه که نهضتیها بر آن بودند تا به روحانیون نشان دهند که دست از خواستههای ارتجاعی برداشته در اندیشه آزادی و قانون اساسی باشند، وقتی بازرگان روی مبارزه با استبداد انگشت میگذارد، اما روی اعمال غیر اسلامی و خلاف شرع حکومت و لزوم مبارزه با آن تکیه میکند. بدین ترتیب اختلافات آنان از همان زمان آشکار میشود.
در ۱۶ مهر ۱۳۴۱ رژیم طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی را به تصویب رساند که ضمن آن شرط اسلام از انتخاب شوندگان حذف شده بود. به علاوه قید سوگند به قرآن و شرط ذکوریت - بر خلاف قانون اساسی - تغییر یافته بود. زنان نیز حق انتخابکردن و شدن را به دست آوردند. امام از این زمان، رسما فعالیتش را با تشکیل جلسات مشورتی میان علمایت قم آغاز کرد. تلگرافی هم به شاه زد که شاه پاسخ آن را به دولت محول کرده تغییرات مزبور را نتیجۀ تحولات زمانه شمرد.
در این زمان، نیروی تبلیغی روحانیت در مساجد به خدمت نهضت درآمده، وعاظ به شرح مسألۀ مزبور پرداختند در آبان ۴۱ آیت الله سید احمد خوانساری مجلسی به آقای فلسفی بود. پیش از آن امام ضمن نوشتن نامهای به آقای فلسفی، وی را برای اظهارات تند و صریح آماده کرده بود. این جلسه آشکارا به مجلسی در مخالفت با رژیم درآمد و آتش نهضت را تندتر کرد. به هر روی، اسدالله علم در ظاهر، درخواست علما را قبول کرد و لایحه منتفی شد؛ اما امام مسأله را دنبال نمود و این بار روی مسائل بزرگتری مانند صهیونیزم و بهائیت انگشت گذاشت و خطر نفوذ آنان را در ایران یادآور شد. سخنرانیهای امام دامنۀ قضیه را توسعه داد تا آنکه رژیم لایحه انجمنهای ایالاتی و ولایتی را لغو و درسهای حوزه پس از دو ماه تعطیلی، آغاز شد.
هنوز آن مسأله به درستی حل نشده بود که مسأله بلکه مسائل تازهای مطرح گردید. ابتدا سخن از رژۀ زنان در روز ۱۷ دی ماه - سالروز کشف حجاب - به میان آمد که به خاطر مخالفت علما لغو شد. دو روز بعد، یعنی در ۱۹ دی ۴۱ شاه اعلام کرد که میخواهد اصول ششگانۀ انقلاب [۳۴۸] را که بعدها به انقلاب سفید شهرت یافت، به رفراندم بگذارد. علما میان خود جلسهای گذاشتند و آیت الله روح الله کمالوند [۳۴۹] را به نمایندگی خود برای اظهار مخالفت با اصول مزبور، نزد شاه فرستادند. شاه به رغم مخالفت جدی علما، تأکید کرد که این اصول باید اجرا شود. [۳۵۰]
نکتۀ تازه آن بود که امام و به رهبری و پیروی ایشان، نهضت روحانیت که تاکنون انتقاداتش متوجه دولت بود، از این پس، متوجه شاه شد. امام در ۲ بهمن سال ۴۱ ضمن اطلاعیهای اصول ششگانه را غیرقانونی خوانده، رفراندم را اجباری و تحمیلی نامید. شماری از مردم تهران در خانۀ آقای سید محمد بهبهانی [۳۵۱] (م اول آذر ۱۳۴۴ در سن ۹۲ سالگی) جمع شدند و آقای فلسفقی در حضور آیت الله سید احمد خوانساری در آنجا منبر رفت. زمانی که مردم در حال پراکندهشدن بودند، درگیری پیش آمد و پس از آن تظاهرات ادامه یافت. در قم هم تظاهراتی صورت گرفت. شاه مصمم شد تا به بهانۀ واگذاری اسناد مالکیت زمینها به کشاورزان به قم بیاید؛ اما به دلیل نپذیرفتن سخن علما، و درگیری نیروهای دولتی با مردم و هتک حرمت روحانیت، امام با آمدن وی مخالفت کرده و فرمود، جایی برای ملاقات شاه و علما نیست.
شاه در چهارم بهمن ۴۱ به قم آمد؛ درحالی که امام مردم را از بیرون آمدن از خانه منع کرده بود شاه در این شهر، روحانیت را ارتجاع سیاه نامیده، آنها را بدتر از ارتجاع سرخ، یعنی تودهایها معرفی کرد. [۳۵۲] دو روز بعد، در ششم بهمن ۱۳۴۱ رفراندم برگزار شد و دولت اعلام کرد که بیش از پنج میلیون نفر مردم رأی مثبت به لوایح دادهاند. کندی رئیس جمهوری وقت آمریکا که خود عامل فشار بر شاه برای ایجاد و استمرار اصلاحات بود، به وی تبریک گفت. امام در مخالفت با رژیم اعلام کرد که مساجد در ماه رمضان تعطیل خواهد بود. به علاوه نوروز آن سال عزای عمومی است. در روز دوم فروردین ۴۲ مجالس سوگواری در قم برپاشد. مجلس روضهای که در فیضیه از طرف آیت الله گلپایگانی به عنوان شهادت امام صادق÷ برقرار شده بود - و تاکنون به عنوان یک سنت باقیمانده است - مورد حملۀ نیروهای دولتی قرار گرفته، عدهای از طلاب مجروح شدند. طبعا شدت برخورد امام با شاه و دولت بیشتر شد. این بار بازار که در جریان وقایع دوره مصدق، به ویژه ماجرای نهم اسفند و کودتای بیست و هشت مرداد، تا حدودی، جانب دربار را گرفته بود، کنار نهضت اسلامی جدید به رهبری روحانیت ایستاد. در یک مجلس، تیمسار پاکروان شماری از بازاریها را جمع کرده به آنان گفت: اعلی حضرت همایونی که همهاش به فکر مردم هستند، چرا شما میگویید مطالبی را که علیه معظم له باشد؟ مگر همان اعلی حضرت همایونی نیستند که شما برایش روز نهم اسفند فداکاری کردید؟ ابوحسین در پاسخ گفته بود: اعلی حضرت همایونی آن روز غیر از امروز بودند. ابوحسین سپس اضافه نموده بود: مملکت ایران مثل عقابی میباشد که دو بال دارد. یک بال سلطت است و بار دیگر روحانیت؛ فعلا یک بال آن کنده شده، آیا میشود پرندهای با یک بال پرواز کند؟ [۳۵۳]
مقابله شاه با نهضت ایجاد شده در قم، با تصمیم بردن طلاب جوان به سربازی، تلافی شد. کارهایی هم بر ضد امام صورت گرفت تا میان وی و سایر علما اختلاف افکنده شود. اما اطلاعیههای امام چنان آتشین بود که موقعیت وی را هر روز بیش از پیش محکم میکرد. طرح امام آن بود که روز عاشورا، به روز مبارزه با رژیم پهلوی تبدیل شود. بنابراین، مردم از تهران و سایر شهرها به قم آمدند. قرار بود هریک از مراجع در مجالس سوگواری سخنرانی کند. امام عصر عاشورا که مصادف با ۱۳ خرداد ۴۲ بود، عازم فیضیه شد. جمعیت حاضر در آن مجلس را تا دویست هزار نفر نوشتهاند. حملات امام به طور مستقیم متوجه شاه و اسرائیل بود. این درحالی بود که سازمان امنیت توصیه کرده بود دربارۀ اسرائیل صحبت نشود.
مأموران رژیم شب ۱۵ خرداد (۱۲ محرم) ۵/۲ بامداد به منزل امام آمده، ایشان را به تهران بردند. صبح روز بعد که مردم آگاه شدند، در همه جا دست به تظاهرات زدند. درگیری تا عصر ۱۶ خرداد ادامه داشت و عده زیادی کشته و مجروح شدند. در تهران، دانشگاه و بازار تعطیل شد و تظاهرات با خشونت سرکوب شده عده زیادی از روحانیون دستگیر شدند. در این زمان، جبهۀ ملی و حزب توده [۳۵۴] هردو نهضت اسلامیقم را محکوم کردند. اولی طرفدار سلطنت و لائیک بود و از اساس حاضر به ورود در یک جنبش ضد شاه آن هم در شکل دینی آن نبود. [۳۵۵] دیگری هم به امید اصلاحات ارضی و رسیدن به نقطهای که آن را ورود در مرحلۀ جدید برای نزدیک شدن به سوسیالیسم و مارکسیسم میدید، ساکت مانده و جنبش روحانیت را ارتجاعی دانست. شیبانی که در جریان پانزده خرداد در زندان بود، از تصمیم مذهبیها برای گرفتن روزه به مناسبت کشتار مردم یاد میکند. این درحالی بود که جبهه ملیها و حتی برخی از افراد نهضت آزادی با این اقدام مخالف بودند. وی میگوید: جبهۀ ملی و بعضی از اعضای نهضت آزادی صریحا مخالف بودند که از پازنده خرداد حمایت کنیم. [۳۵۶] پس از وقایع پانزده خرداد، شریعتی در اروپا سرمقالهای با عنوان «مصدق رهبر ملی، خمینی رهبر مذهبی» برای نشریۀ ایران آزاد نوشت، اما دیگر اعضا که وابسته به جبهۀ ملی بودند، از چاپ آن خودداری کردند. به همین سبب شریعتی که سردبیر آن نشریه بود، از آن کار گرفت. [۳۵۷] طبعا نهضت آزادی با صدور اطلاعیه از قیام پانزده خرداد حمایت کرد و به خاطر جسارتی که به امام خمینی (قدس سره) شده بود، رژیم را به باد انتقاد گرفت. [۳۵۸] بعد از آن هم که اعضای نهضت دستگیر شدند، مراجع تقلید با تمام قوا از آنان دفاع کردند. [۳۵۹]
شاه جدای از اتهام ارتجاع سیاه، امام و مخالفان را تحریک شده جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر میدانست. [۳۶۰] دستگیری امام و زندانی کردن ایشان طبعا امر سادهای نبود؛ زیرا بلافاصله موجی از مخالفت علما و مراجع در ایران و عراق، بر ضدشاه بر میخاست. در پی این حادثه شمار زیادی از علمای شهرها به تهران آمدند و مراجعی همچون: میلانی، مرعشی، و شریعتمداری با آمدن به تهران (به علاوه شیخ محمد تقی آملی که در تهران مقیم بود) و اعلام مرجعیت امام، راه برای اعدام ایشان و نیز آیت الله محلاتی و قمی سد کردند. [۳۶۱] در این مدت تنها به آیت الله خوانساری اجازۀ دیداری کوتاه با امام داده شد.
مرداد ماه سال ۴۲ امام به داودیه تهران منتقل شد که مردم به دیدار ایشان رفتند. پس از آن، بار دیگر محدودیت آغاز شد و به رغم حضور چهار ماهۀ علما در تهران، امام آزاد نگردید. در نهایت، امام روز ۱۵ فروردین ۴۳ آزاد شد و به قم بازگشت. جشنهای پرشکوهی در قم و سایر شهرها به مناسبت آزادی امام برگزار شد و دولت کوشید تا امام را موافق با رویۀ جدید خود معرفی کند. ۲۰ فروردین جشن باشکوهی در فیضیه برگزار شد. پس از آن، امام (قدس سره) در سخنرانی برای دانشجویان این جمله تاریخی را گفت: «خمینی را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد کرد.» [۳۶۲]
امام طی مدتی که در زندان بود، از مصیبت پانزده خرداد سخت نگران و غمگین بود و این حادثه خونین تأثیر عمیقی در وجود ایشان بر جای گذاشته و کشته و مجروحشدن جمعی کثیر در آن ماجرا، امام را سخت ناراحت کرده بود. با این حال، امام که شمار زیادی فدایی در اطرافش داشت، نگران شروع مجدد ماجرا نبود و این کار، با سخنان تحریکآمیزی که شاه گفته بود، آغاز شد. براساس نامهای که از امام در این زمان به یکی از علمای لار در دست است، میتوان دریافت که امام در صدد ایجاد تشکلی نیرومند از علمای هر شهر برای ایجاد یک شبکه سراسری است. «لابد مطلع شدهاید که بنا داریم در شبهای یکشنبه مجلسی از علمای اعلام در جمع بلاد برقرار باشد. ما در قم تأسیس کردیم و در بعضی بلاد نیز تأسیس شده است. جنابعالی هم با موافقت سایر آقایان علمای اعلام این مجلس را تأسیس فرمایید». [۳۶۳]
شاه که از نفوذ جریان جدید در میان اقشار مختلف مردم آگاه بود، تلاش کرد تا با متهمکردن آن به کهنهپرستی و نشاندادن خود به عنوان یک پیشرو و متجدد، جریان اسلامی را از میدان بدر کند. او در ۲۵ فروردین گفت: ما کهنه پرستی و افکار ارتجاعی را از میان خواهیم برد. امام فردای آن روز، در آغاز اولین جلسۀ درس خود گفت: مردک! باز دست از حرفهایش بر نمیدارد و به افکار اسلامی نسبت کهنه پرستی و ارتجاعیت میدهد. امام در این سخنرانی اعلام کرد که دست همۀ مراجع را میبوسد و به این وسیله قلوب مراجع را متوجه اقدامات جدید در آتیه نزدیک کرد. با این حال، اعلامیه امام در سالگرد پانزده خرداد بدون امضای آقایان گلپایگانی و شریعتمداری و تنها با امضای آقایان نجفی، میلانی و قمی چاپ شد. [۳۶۴] در این اطلاعیه باز مسأله اسرائیل مطرح شده بود. در ۱۸ شهریور ۴۳ امام سخنرانی تند دیگری کرد و به حملات خود به شاه ادامه داد.
در ۲۱ مهر ۴۳ لایحۀ کاپیتولاسیون در مجلس مطرح شد که بار دیگر مخالفت روحانیون را برانگیخت. امام اعلام کرد که در ۴ آبان (۲۰ جمادی الثانیه) سخنرانی خواهد کرد. دولت نمایندهای فرستاد تا امام را از سخن گفتن باز دارد؛ اما امام نپذیرفت و سخنرانی تاریخی خود را ایراد و در شرح کاپیتولاسیون فرمود که اگر یک خادم امریکایی یا یک آشپز امریکایی مرجع تقلید شما را وسط بازار ترور کند.. پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد. همین سخنرانی بود که سبب شد رژیم در ۱۳ آبان ۴۳ امام را به ترکیه تبعید کند.
حدود یک سال پس از آن، امام در تاریخ ۱۳/۷/۴۴ به نجف انتقال یافته در آنجا مستقر شد و درس خارج خود را شروع کرد و دور جدیدی در نهضت اسلامی آغاز شد. جنبش خرداد ۴۲ سرآغاز شکل گیری جنبشهای اسلامی کوچک تری بود [۳۶۵] که طی چهارده سال در مرکز و شهرهای مختلف شکل گرفت و نهایتا به سرنگونی شاه و تأسیس جمهوری اسلامی انجامید.
[۳۲۵] در این باره شواهد فراوان است و نویسنده این سطور هم مقالهای درباره دیدگاههای ایشان درباره مشروطه نوشته که در پایان کتاب «بست نشینی مشروطه خواهان در سفارت انگلیس» (تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، ۱۳۷۸) چاپ شده است. اما عجالتا بنگرید به سخنرانی امام در نجف در تاریخ اول بهمن ۱۳۴۸ درج شده در: امام در آینه اسناد، ج ۷، ص ۲۲۱. [۳۲۶] مدرس چهره محبوب امام بود؛ حتی به تعبیر آقای خزعلی امام «دلدادۀ مدرس بود» و به شکلهای مختلف تحت تأثیر وی قرار داشت. بنگرید خاطرات آیت الله خزعلی، ص ۱۰۰. [۳۲۷] در این باره بنگرید به مقالۀ «امام و سلطنت رضاخان» چاپ شده در مجلۀ تاریخ معاصر ایران، سال پنجم، ش ۱۹ـ۲۰پاییز و زمستان ۱۳۸۰، ص ۷ـ۴۶. [۳۲۸] درباره تألیف این کتاب توسط امام بنگرید به: خاطرات آقای بدلا در: هفتاد سال، ص ۲۰۲. به گفتۀ آقای بدلا، حکمیزاده (پسر شیخ مهدی حکمی مشهور به پایین شهری - متوفای ۱۳۶۰ق / ۱۳۲۰ش - که آیت الله حائری وقت ورودش به قم، به منزل ایشان وارد شد) با وی در مدرسۀ رضویه (که به دست شیخ مهدی حکمی از حالت مخروبگی درآمده و صورتی به خود گرفته بود) هم حجره بوده و دو نفری به اتفاق آیت الله طالقانی در ایام تعطیلی به تهران به منزل سیدابوالحسن طالقانی پدر آقای طالقانی میرفتند و در منزل پدر بازرگان که یک مجمع تبلیغی بود، شرکت میکردند. بنگرید: هفتاد سال ص ۲۹. آقای بدلا در ص ۱۹۵ - ۱۹۷ اطلاعات بیشتری از وی به دست داده و شرح نگارش کتاب اسرار هزار ساله و تلاش علما برای پاسخگویی به وی را به تفصیل آورده. [۳۲۹] دربارۀ سرد شدن روابط امام خمینی و آیت الله بروجردی بنگرید: زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت الله بروجردی، علی دوانی، ص ۳۱۲ـ۳۱۷. شهید محلاتی یادآور شده است که پیش از آن روابط ایشان بسیار گرم بود و حتی یک بار آقای بروجردی، وقتی به مشهد مشرف شدند، امام را به عنوان وکیل خود معین کردند. بنگرید: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص ۳۷. [۳۳۰] صحیفۀ نور، ج ۲، ص ۳۴۷. [۳۳۱] روزنامۀ کیهان، ۲۸/۱۲/۱۳۸۱ [۳۳۲] بنگرید: خاطرات دکتر مهدی حائری، ص ۹۰ـ۹۱. [۳۳۳] در جستجوی راه امام از کلام امام، دفتر پنجم، ص ۲۳. [۳۳۴] صحیفۀ نور، ج ۱۸، ص ۱۸۱؛ و نیز مقالۀ «امام خمینی و آیت الله کاشانی» عنوان مقالهای در مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۷، ص ۴۰ـ۲۲۴۷. [۳۳۵] صحیفۀ امام، ج ۱۸، ص ۲۱. (آیت الله سید احمد زنجانی از علما و دانشمندان بزرگ حوزه علمیه قم بود که طی سالهای متمادی در کار تدریس و تألیف بوده و آثار با ارزشی از خود بر جای گذاشت. وی از رفقای صمیمی امام خمینی بود و به نظر راقم این سطور یکی از افرادی بود که روی امام تأثیر قابل ملاحظهای داشت. یکی از قدیمیترین عکسهای جوانی امام به همراه ایشان است. وی پس از عمری تحصیل و تدریس، در سن ۸۵ سالگی با به جای گذاشتن حدود ۶۰ کتاب و رساله در دانشهای مختلف دینی، در روز ۲۹ رمضان سال ۱۳۹۳ دار فانی را وداع گفتند. مرحوم زنجانی افکار معتدلی داشت. وی در رسالهای که در سال ۱۳۴۴ (۱۳۰۴ش) درباره مسائل و مشکلات دینی و مذهبی جامعه نوشت و نامش را «اخیر الامور» گذاشت (چاپ شده در دفتر ششم میراث اسلامی ایران، ۱۲۷ به بعد) نگاهی معتدل نسبت به فرهنگ قدیم و جدید عرضه کرد. برای مثال درباره اختلاف میان مدارس قدیم و جدید که سمبل اختلاف میان نسل قدیم و جدید بود نوشت: باری غرض بیان خط اعتدال و اصلاح بین قدیمی و جدیدی از برادران بود. از جمله موضوعاتی که مورد بحث و مطرح مذاکره دو فرقه شده موضوع مدارس است. یک فرقه طرفدار مدارس قدیمه بوده نسبت به مدارس جدیده اظهار خشونت و تندی کرده، ابرو را پرچین میکنند. فرقۀ دیگر در مقابل آن طرفدار مدارس جدیده شده نسبت به مدارس قدیمه و محصلین آن اسائۀ ادب کرده با تعبیرات سوء خاطر ایشان را آزرده میکنند. از اینجا مبارزه بین طرفین شروع یافته؛ منشأ این مبارزه نیز گم کردن راه اعتدال و انحراف به جادۀ افراط و تفریط است. جانب افراط میگوید: مدارس جدیده جز نشر معارف فرنگ و ترویج اصول لامذهبی، و هدم اساس دیانت حاصلی نداشته در نجات به روی ما از آنجا باز نخواهد شد. جانب تفریط میگوید: تا کی مسائل غسل و تیمم مطروح و مطمح انظار خواهد شد؟ مدارس قدیمه جز تکرار مکررات و اضاعۀ وقت و تقویت فرصت و تنبلی و بطالت نتیجهای نداشته آسایشی برای ما از آنجا حاصل نخواهد شد. بنده عرض میکنم: این اعتراضات و تعرضات ناشی از عدم اطلاع بر فواید و نتایج لازمۀ این مدارس است. در صورت اطلاع نزاع مرتفع و صلح و آشتی قهرا در بین تحقق خواهد یافت؛ زیرا که ما هم به این دنیا علاقه مند بوده و به این حیات عاریتی تعلق داریم. که در این چند روزه زندگانی وسایل معاش و آسایش را نوعاً یا شخصاً به دست آوریم؛ و هم به آن دنیا ذی علاقه بوده و به حیات ابدی تقید داریم که برای آسایش و راحتی دائمی وسیلهای به دست آورده ذخیرهای بیندوزیم. مدارس جدیده در امر معاش ما دخالت تمام دارد و مدارس قدیمه در امر معاد؛ پس بدین ملاحظه ما به هر دوی این مدارس قدیمه و جدیده محتاج تریم از ماهی به آب و از سبزه به آفتاب؛ بلکه هریک از آنها هم در امر معاد و هم در امر معاش مدخلیت تامه دارد؛ زیرا مدارس قدیمه نظر به اینکه علوم شرعیه و معارف حقه را عهده دار است تکالیف دینیه و احکام اسلامیه در تحت توجهات محصلین آنها نشر یافته، وظیفۀ عبادیه و امور اخرویه مردم معین میشود؛ ادعا نمیکنم که همۀ آنها عالم و همه عالم عامل میشوند، بلکه عرض میکنم علماء فی الله در میان آنها هست. از چند صد نفر محصل یکی مجتهد عالم و از چند مجتهد یکی اعلم میشود. دیگران در پرتو آن، هریک حسب استعداد علمی یا عملی ایفای وظیفه میکنند. قیام امر دین با این طایفه است و لو جملهای از اشخاص، خود را بیهمه چیز داخل این عنوان کرده کسوت ایشان را من دون استحقاق غصب کردهاند. و بعضی از ایشان نیز با وقور علم و کثرت فهم، گرفتار هوای نفس شده از ایفای وظیفه کوتاهی میکنند، ولی در میان همین طایفه در هر عصر، چند نفر عالم مبرز بروز میکند. هم رواج احکام و هم سیاست اسلام با وجود آنها قائم میشود. باری عمده مقصود نه این است که اهل این مدارس عموماً در صراط حق و راستی است بلکه غرض این است که در میان این سلسله، در هر عصر، عالم حقیقی ظاهر شده خلعت فاخر «ذلک فضل الله یوتیه من یشاء» نظر به استعداد ذاتیش پیرانۀ قامت او گردیده که معارف حقه را از دل پاک به مردم القا میفرماید، به نحوی که امور معاد مردم در تحت مواظبت ایشان صورت ظاهر گرفته که با قصد و نیت خیریۀ عاملین معنویتی در بر میگیرد و هکذا در پرتو تنظیم امر معاد امور معاش ایشان نیز از انکحه و مواریث و حدود و دیات و معاملات در سایۀ مراقبت و ظل سیاست ایشان انتظام مییابد. بلی اشاره رفت که بعضی هستند که از این سلسله علما سوء میباشند که فقط شباهت صوری به علمای حقیقی دارند که از پیرایۀ معنی و حقیقت به کلی عاری هستند ولی وجود آنها دلیل بر بودن علمای حقیقی نمیشود؛ چنان که از صدر اول همواره در قبال حق، حق نمایی بوده و در مقال عالم، عالم نمایی اظهار وجود کرده، سوء سیرت ایشان در واقع سرایت به عالَم عالمان حقیقی نمیکند؛ اگرچه در ظاهر سکتهای به مقاصد حقۀ ایشان میرساند. [۳۳۶] بنگرید: مجلۀ حوزه، ش ۴۳، ص ۴۴ـ۴۶. آقای سید رضا صدر هم از کسانی بود که «مشخصا برهمزدن برنامه و سیستم درسی حوزه علمیه قم را پیشنهاد کرد» اما پذیرفته نشد. (گفتگو با تراب حق شناس، از سوی قلیچ خانی، مجلۀ آرش، ش ۷۹، ص ۲۱). [۳۳۷] مجلۀ حوزه، همان، ص ۱۵۷ـ۱۵۹. [۳۳۸] بنگرید: خاطرات دکتر مهدی حائری، ص۸۸ـ۸۹. [۳۳۹] هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ج ۱، ص ۱۱۵. [۳۴۰] یادنامۀ استاد شهید مرتضی مطهری، ج ۱، ص ۳۳۱. [۳۴۱] مجلۀ مسلمین، ش ۷۰، سال ۱۳۳۴، ص ۱۹. [۳۴۲] در این باره و درباره شکل گیری حلقۀ فلسفی قم در دهۀ سی، بنگرید: به مصاحبۀ آقای واعظ زاده، حوزه، ش ۴۳ـ۴۴، ص ۲۰۶. [۳۴۳] ولایت فقیه، ص ۱۷۲. [۳۴۴] خاطرات آقای جعفری گیلانی در یاد، ش ۶، ص ۵۷، با این همه، تأکید زیادی بر نقش منفی اطرافیان آقای بروجردی در ایجاد دوئیت میان فضلای جوان و مرجعیت داشتند. نک: خاطرات دکتر ضیایی، یاد، ش ۷، ص ۲۷. [۳۴۵] مانند قصۀ «رقص آتش» که گروههای مختلط پسر و دختر پیش آهنگ، دسته دسته در اطراف آتش میرقصیدند- بنگرید: قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد ساواک، ج ۱، ص ۲۰۷. [۳۴۶] بنگرید: مجلۀ یاد، ش ۴، ص ۳۳ (خاطرات مرحوم آذری قمی). [۳۴۷] بنگرید: کشف اسرار، ص ۱۸۵ـ۱۹۰. [۳۴۸] نیم قرن خاطره و تجربه، ج ۱، ص ۲۵۲. [۳۴۹] الغاء نظام ارباب و رعیتی، ملیشدن جنگها، فروش سهام کارخانهها، سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها، اصلاح قانون انتخابات و مشارکت زنها، و ایجاد سپاه دانش. [۳۵۰] شیخ علی تهرانی از خود او نقل کرده است که گفت: این دفعه که پیش شاه رفتم به هنگام برخاستن به او گفتم: در تاریخ تا حال، رسم بوده که یکی از علما که پیش پادشاه میرفته و چیزی از او میخواسته مورد اجابت واقع میشده، و من از شما میخواهم که خواسته مراجع را بپذیرند تا این نزاعها مرتفع شود و دیگر میان دولت و روحانیت اختلافی نباشد. او در پاسخ من گفت: نمیتوانم. از من خواسته شده و میباید اصلاحات انجام گیرد. (خاطرات، ص ۲۸ـ۲۹) [۳۵۱] وی فرزند سید عبدالله بهبهانی از رهبران روحانی مشروطه بود بهبهانی در دوره پهلوی به دلیل اینکه فرزند سید عبدالله بود و در عین حال با دربار مدارا میکرد. محترم بود در جریان نهضت خرداد به رغم سوابق نزدیکش با دربار، تا حدودی به امام نزدیک شد. از وی اعلامیههای متعددی در این دوره صادر شده است. آیت الله حکیم نیز مانند برخی از مراجع پیش از خود، اگر پیغامی برای شاه داشت، به صورت نامۀ سرگشاده توسط آیت الله بهبهانی (و یا میرزا احمد آشتیانی) برای وی ارسال میکرد. [۳۵۲] سیاست رژیم بر این پایه بود تا نهضت روحانیت را نهضتی ضدترقی و در واقع حرکتی مرتجعانه تعریف کند. مخالفت با اصلاحات ارضی و حق رأی برای زنان به این تصور دامن میزد، در حالی که بنیاد مخالفت امام روی وابستگی رژیم پهلوی و علیه ژست تجدد مأبی آن بود. همان زمان (در تاریخ ۲/۳/۴۲) محمد درخشش نادانسته به یک مأمور امریکایی گفت: آیت الله خمینی در هفته گذشته در رابطه با تعداد مقلدینش از مرتبه ششم یا هفتم به مرتبه اول جهش نموده است... خمینی در زمرۀ آن گروه ملاهایی است که دور اندیش هستند و آنها مخالف اصلاحات ارضی یا حق رأی زنان نیستند. هرچند در حال حاضر آنها با انتخاب خانمها در دفاتر سیاسی مخالفت میکنند. (اسناد لانه جاسوسی، ج ۸، ص ۴۵۵) [۳۵۳] آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج ۱، ص ۹۹. [۳۵۴] در اصل، یکی از دشواریهای مارکسیستها در برابر انقلاب سفید آن بود که به لحاظ تئوریک نتوانستند آن را توجیه کنند. چیزهایی که حزب توده به دنبال آن بود، شاه آنها را پذیرفته و در حال اجرای آن بود. در این شرایط حزب توده به طور خاص و مارکسیستها به طور عام چه موضعی میتوانستند داشته باشند؛ بعدها تئوریسینهایی مانند جزنی و شعاعیان، یکی از دشواریهایشان توجیه همین مشکل بود. برای نمونه نگاه کنید به: کلیات بیژن جزنی، ص ۵۹ـ۶۰ چند نگاه شتابزده، ص ۵۶. [۳۵۵] اعضای جبهۀ ملی این موضع را در اسفند سالا ۱۳۵۶ نیز داشتند و اطلاعیه امام را که در آن آمده بود «به آنها که از چارچوب قانون اساسی دم میزنند تذکر اکید دهند که با این کلمه صحه به رژیم سلطنتی موجود نگذارند» انتقاد کردند و گفتند: «راه ما، همان راه قانون اساسی است» بنگرید: اسناد انقلاب اسلامی به روایت ساواک، ج ۲، ص ۳۱۳. [۳۵۶] روزنامۀ جام جم، ۲۱/۱۱/۱۳۸۱، ص ۹ [۳۵۷] بنگرید: کنفدراسیون، ص ۱۸۲. [۳۵۸] بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۴۲۲ـ۴۲۳ در این باره، در زمینۀ اختلاف نظر میان اعضای نهضت آزادی در جای دیگری توضیح داده ایم. [۳۵۹] بنگرید: تعامل نهضت آزادی با مرجعیت و نهضت روحانیت، رحیم روحبخش، تهران، ۱۳۸۳. [۳۶۰] در این باره تک نگاری ویژهای توسط آقای سیدهادی خسروشاهی با عنوان «حقیقة علاقة عبدالناصر و الثورة الاسلامیة فی ایران» (دارالهدف، ۲۰۰۳) نوشته شده است. [۳۶۱] بنگرید: مجلۀ یاد، ش ۲۵ (زمستان ۷۰) صص ۲۶ـ۳۹ خاطرات شماری از کسانی که در تهران حاضر بودند و تلاشهایی که برای رهایی امام صورت گرفت. اطلاعیه مشترک چهار نفر از مراجع، یعنی آیات: شریعتمداری، میلانی، نجفی و آمیرزا محمدتقی آملی بسیار مؤثر واقع شد. (خاطرات آیت الله احمدی میانجی، ص ۲۱۶ - ۲۱۷) پس از آن مرحوم شریعتمداری اطلاعیۀ دیگری هم صادر کرد که مرجع را نمیتوان محاکمه کرد. (بنگرید: اسناد انقلاب اسلامی، ج ۵، ص ۷۳) نکته آنکه آیت الله گلپایگانی به تهران نرفت و نامش هم در اطلاعیه یاد شده نیامد. در این باره بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ج ۱، ص ۲۳۶؛ خاطرات آیت الله احمدی میانجی، ص ۲۲۰. [۳۶۲] صحیفۀ امام، ج ۱، ص ۲۶۹. [۳۶۳] زندگی و مبارزات آیت الله سید عبدالعلی آیت اللهی، ص ۱۸۴. [۳۶۴] شهید مهدی عراقی شرح این ماجرا را به تفصیل آورده است. بنگرید: مجلۀ یاد، ش ۲۸ (پاییز ۷۱) ص ۵۲ـ۵۴. [۳۶۵] منوچهر آتشی به عنوان یک روشنفکر روی این نکته تأکید دارد. بنگرید: آتشی در مسیر زندگی، ص ۱۸۲.