۶- فخرالدین حجازی
فخرالدین حجازی (متولد ۱۳۰۸) فرزند شیخ محمد حجازی (متوفای ۱۳۷۱ش با یکصد سال سن و درحالی که بارها در جبهههای جنگ حضور یافته بود)، فعالیتهای مذهبی خود را از اوائل دهه ۲۰ در زادگاهش سبزوار آغاز کرد. از وی به سال ۱۳۲۳ شعری در ستایش نشریۀ آیین اسلام چاپ شده و او به عنوان کارمند انجمن تبلیغات اسلامی آن را امضا کرده است. [۲۰۰۸] همچنین از او شعری درباره دشواریهای که برای دین در کشور ایران پدید آمده - مانند بهاء، کسروی، مردوخ کردستانی و غیره در آیین اسلام سال سوم، ش ۲۵، ص ۱۲ درج شده است:
آه و صد افسوس زین وضع خراب
دشمنان هشیار و ماجمله به خواب
هستی ایمان به یغما رفته است
دزد دین اندر کمین بنهفته است
بیخیالی کار ما را ساخته است
جملۀ ما را ز دین پرداخته است
گاه نادانی مثال کسروی
میکند بر پا اساس کجروی
پاکدینی آورد از بهر ما
خویش را انگیزد از پیش خدا
گاه مردوخی ز کردستان رسد
گاه آقاخان ز هندوستان رسد
از مزخرفهای بیجای بها
شورشی اندر جهان گشته بپا
گاه او گوید که من پیغمبرم
گاه میگوید خدا را مظهرم
ای مسلمانان خدا را همتی
کوششی، رنجی، قیامی، زحمتی
حجازی اشعاری هم به مناسبت جشن ازدواج شاه و ثریا در سال ۲۹ سرود و در پایین آن به عنوان کارمند انجمن تبلیغات اسلامی امضاء کرد. [۲۰۰۹]
حجازی در سال ۱۳۳۱ اقدام به چاپ نشریهای با نام جلوه حقیقت در سبزوار کرد که نشریهای مذهبیـ سیاسی بود. جهت گیری مطالب این نشریه در طرح اسلام انقلابی با داعیه دخالت در سیاست، همراه با قلمی زیبا نشانگر همان مواضع مطبوعات دینی دهۀ ۲۰ تهران بود. این نشریه هر هفته پنجشنبهها انتشار مییافت. فخرالدین در تاریخ آذر ۱۳۳۱ نامۀ انتقادی جالبی به دکتر مصدق نوشت که در نشریه یاد شده (ش ۱۶، ۲۷ آذر ۱۳۳۱) به چاپ رسید. مضمون این نامه، انتقاد شدید از دکتر مصدق به دلیل بیتوجهی او به مسائل مذهبی بود. کتابی هم با نام شمشیر انتقام (نشریۀ مذهبی فرهنگ خراسان) از فخرالدین حجازی به مناسبت ۱۱۲۵ سال میلاد امام قائم÷ در سال ۱۳۷۹ ق به مناسبت نیمه شعبان چاپ شد.
گویا بعد از آن هم آقای حجازی مدتها مسؤول نشریه آستان قدس رضوی بود. آقای فارسی - منتقد حجازی - نوشتهاند که پیش از آن هم، ایشان سردبیر روزنامۀ خراسان به مدیریت صادق تهرانیان بود و مقالاتی به مناسبتهای مختلف از جمله کودای سوم اسفند، تولد رضاخان، کودتای ۲۸ مرداد، تولد شاه، آمدن ثریا و اشرف به مشهد، آمدن تیمور بختیار به مشهد، نوشت، و حتی به مناسبت سرمقالهای تحت عنوان «اقیانوس آرام» نوشت... در روزنامۀ هیرمند هم دو مقاله با امضای ایشان با عنوان ارتجاع سیاه و «آری یا نه» درباره رفراندوم انقلاب سفید چاپ شد. [۲۰۱۰] این دو مقاله سبب جدا شدن دوستان زیادی از او شد؛ چرا که هیچکس گمان نمیکرد حجازی تا این حد تنزل کند. نویسندۀ این سطور تاکنون دفاعی از او در این باره در جایی نخوانده است.
حجازی که فارغالتحصیل رشته ادبیات فارسی دانشگاه مشهد بود و زمینه مذهبی جدی داشت، به تدریج و همراه با بخش زیادی از جریان مذهبی کشور، از پس از ۲۸ مرداد به آرامی ضد رژیم شد و در جریان قیام روحانیت در سالهای ۴۱ـ۴۳ - منهای آن دو سر مقاله که بسیار شگفت بود - به مبارزه علیه رژیم پرداخت. از جمله فعالیتهای وی، چاپ عکسهای رنگی آیت الله میلانی در سال ۴۱ بود که با مخالفت ساواک رو به رو شد. [۲۰۱۱] حجازی در حوالی سال ۴۴ به گیلان تبعید شد که با مداخله آیت الله میلانی، تبدیل به تهران شد و در آنجا با حمایت مالی آیت الله میلانی انتشارات بعثت را به راه انداخت که آثار مفید مذهبی فراوانی را تا پیروزی انقلاب منتشر کرد. وی در مجلسی که به مناسب جنگ اعراب و اسرائیل در ۱/۴/۴۶ در مشهد برگزار شد، مواضعش را در مسائل مختلف بیان کرد که برای شناخت افکار وی در این دوره مفید است. وی در این سخنرانی علت آمدنش از مشهد به تهران را چنین بیان میکند که چون برای دفاع از دولت، از طرف استاندار مشهد - با تمانقلیچ - تحت فشار قرار گرفته، به آقای میلانی مراجعه کرده و او به وی دستور داده است که به نفع دولت سخنرانی نکند. پس از آن شغلش را از دست داده و مجبور به آمدن به تهران شد. [۲۰۱۲] در تهران در دبیرستانهای مروی و علمیه و دارالفنون تدریس میکرد. یک گزارش از دی ماه سال ۱۳۴۶ حکایت از آن دارد که روز عید فطر آیت الله طالقانی پس از سخنرانی در مسجد هدایت، از فخرالدین حجازی دعوت به سخنرانی کرد که او بیست دقیقه درباره پاکدامنی سخن گفت. [۲۰۱۳]
در تهران آقای فلسفی، با حجازی میانهای نداشت و زمانی که بحث رفتن آقای فلسفی به حسینیه ارشاد بود، وی با وجود فخرالدین حاضر به رفتن به حسینیه نشد. در این باره یک بار هم آیت الله طالقانی آن دو را به منزلش دعوت کرد تا صلحشان دهد. حجازی در این باره توضیحاتی داشت و میگفت مراجع هم مواضع او را تأیید میکنند. [۲۰۱۴] از جمله اینکه فخرالدین گفته است زمانی با ریش تراشیده (که البته معمولا ریش چانه را اندکی بلندتر میگذاشت) از حج نزد امام خمینی رفته و گفته است که من این طور تبلیغ اسلام میکنم و امام او را دعا کرده است.
وی در تهران، و به ویژه در حسینیه ارشاد، و در مساجد و مجالس روضه صنف کفاش و غیره، سخنرانیهای مذهبی فراوانی داشت که به خاطر داشتن بیان جذاب مورد استقبال جوانان قرار میگرفت. تلاشهای فرهنگی وی در سالهای پیش از انقلاب و نیز سخنرانیهای ادبیانۀ او سبب شد تا وی در دورۀ نخست انتخابات مجلس شورای اسلامی، به عنوان نماینده اول تهران وارد مجلس شود. [۲۰۱۵] مرور بیشتر بر فعالیت وی در سالهای قبل از انقلاب با مرور بر پروندۀ وی در ساواک که به چاپ رسیده دنبال میکنیم:
فخرالدین حجازی از نگاه ساواک: هیچکس نمیتواند انکار کند که حجازی با صدای گرم خود آن هم در قالب یک فرد غیر روحانی و با ریش تراشیده تا چه اندازه توانست در ایجاد موج مخالف بر ضد رژیم پهلوی عمل کند. این نگاه را بیش از همه از زوایۀ دید ساواک میتوان مرور کرد که گرچه به بزرگ نمایی میپردازد، اما به هر روی چیزهایی را گزارش میکند که به طور عموم از اذهان عمومی محو میشود.
فریادگر بعثت یا فخرالدین حجازی، به روایت اسناد ساواک حاوی این گزارشهاست. در اینجا بر اساس آن اسناد، یک بار دیگر بر پروندۀ حجازی و به خصوص آنچه که وی در سخنرانیها مطرح کرده و نشانگر جریان فکری - انتقادی ایجاد شده علیه رژیم پهلوی براساس آموزههای دینی - سیاسی رایج در آن روزگار است، مرور میکنیم. این مرور میتواند جنبههای دیگری از جریانهای فکری - سیاسی این دوره را نشان دهد.
فخرالدین حجازی (متولد ۱۳۰۸) روحانی زاده (فرزند شیخ محمدحجازی که در سال ۱۳۷۱ و در سن قریب یکصد سالگی درگذشت) و تحصیل کرده علوم دینی و دانشگاهی - رشته ادبیات فارسی دانشگاه مشهد - در اصل سبزواری بود. وی در جوانی با عضویت در انجمن تبلیغات اسلامی شهابپور کارهای تبلیغاتی و دینی و مطبوعاتیاش را آغاز کرد. وی از همان روزگار در ادبیات و شعر تبحر داشت و از خبطهای عمدهاش، شعری است که به مناست ازدواج ثریا و محمدرضا پهلوی در سال ۲۹ گفت که در همان وقت روی برگۀ بزرگی چاپ شد و بعد از انقلاب هم برخی مخالفانش آن را چاپ کردند تا سوابقش را نشان دهند.
این درحالی است که همان زمان هم وی در سبزوار اندیشۀ سیاسی منتقدانه خود را داشت و خیلی سریع وارد کارهای مطبوعاتی و سیاسی شد.
ساواک درباره سابقه وی پیش از۲۸ مرداد (درست یاغلط) نوشته است: مشارالیه تا قبل از قیام ملی ۲۸مرداد عضو یکی از احزاب وابسته به جبهۀ ملی و عضو انجمن تبلیغات اسلامی بوده و روزنامههای اسرار شرق و جلوۀ حقیقت را که دارای مطالب تند و متمایل به چپ و وابسته به افراطیون جبهه ملی بوده، در سبزوار اداره میکرده و برابر اعتراضات یکی از متهمین حزب توده، شخص مزبور پیشنهاد ائتلاف انجمن اسلامی را با حزب منحلۀ توده نموده است. [۲۰۱۶]
حجازی بعدها از سبزوار به مشهد آمد و ضمن تدریس در دبیرستان، در آستان قدس رضوی مشغول به کار شد. این زمان از یک سو دلدادۀ آیت الله میلانی بود و از سوی دیگر در آستان قدس به فعالیتهای فرهنگی مشغول. با توجه به زبان گیرایی که داشت مسؤولان دولتی از وی انتظار داشتند تا آشکارا به دفاع از حکومت پهلوی بپردازد؛ اما وی که این خواسته را با تمایلات درونی خود ناسازگار میدید با توصیه آیت الله میلانی مشهد را رها کرد و به تهران آمد و ظاهراً با حمایت مالی ایشان و مشارکت جمعی از دوستانش بود که توانست در تهران انتشاراتی به راه اندازد. در تهران بلافاصله به سخنرانی که کار حرفهایاش بود روی آورد و از اینرو، در همان سالهای نخست تأسیس حسینیه ارشاد غالبا در آنجا سخنرانی میکرد و در دبیرستان هم درس میداد. خودش در مطالبی که برای کسی گفته و شاهدی آن را برای ساواک گزارش کرده، درباره علت آمدنش به تهران میگوید:
اصل ماجرای آمدن من به تهران این بود که روزی استاندار (تیمسار باتمانقلیچ) مرا خواست و گفت سه روز دیگر، مجلسی در مسجد گوهرشاد داریم، تو هم باید در آنجا مطالبی بگویی و اگر سخنرانی مفیدی کردی، شغل مناسبتری به تو میدهیم؛ من سکوت کردم. فردا استاندار به شهردار ومدیر کل فرهنگ گفت: حجازی حاضر شده است که در مجلس ما به نفع دستگاه حرف بزند. هیچکس حرف او را باور نداشت. از رادیو مشهد خبر دادند که حجازی در مسجد گوهرشاد سخنرانی میکند همه به من میرسیدند و میگفتند: واقعا تو قصد اظهار مطلب داری؟ پاسخ میدادم: چنین چیزی را قبول نکردهام، و اگر سخنرانی نکنم کارم، حتی اقامتم در مشهد سخت خواهد بود. ناچار رفتم نزد (مولای خود) آیت الله میلانی به او گفتم. ایشان گفتند: مبادا سخنرانی کنی. اما برو نزد حضرت رضا÷ در حرم و از حضرت بخواه که به تو جرأت بدهند. این کار را کردم. جرأتی پیدا کردم و به مجلس استاندار نرفتم. بعد کارم را از دست دادم. ناراحتی فراوان برایم ایجاد کردند و با وضع بدی به تهران منتقل شدم. خدا را سپاس که در این مدت ده ماه که به تهران آمده ام، مثل این است که ده سال است در تهران هستم. آن چنان از طرف محافل اجتماعی روحانی مورد تشویق قرار گرفتهام که همیشه میگویم کاش زودتر به تهران میآمدم. [۲۰۱۷]
این سند مربوط به روز ۲۹/۳/۴۶ است. بعد از آن ساواک مراقبت از وی را آغاز کرده و گهگاه گزارش سخنرانیهای او را نوشته و در پرونده وی گذاشته است. یکی از مراکز اصلی فعالیت وی حسینیۀ ارشاد بود که درآنجا سخنرانی میکرد و دانشجویان و بازاریها در آن شرکت فعال داشتند. ساواک روی سخنرانیهای حجازی در حسینیه و جایهای دیگر حساسیت داشت و گزارش تهیه میکرد و انتقادات تند او را مد نظر داشت.
از جمله آنکه ساواک در تیرماه ۴۷ گزارش کرده است که حجازی هر هفته روزهای چهارشنبه در حسینیۀ ارشاد سخنرانی میکند (همان: ۱۰۹).
به تدریج آقای فلسفی به فخرالدین حجازی از در مخالفت درآمد. در برابر، آیت الله طالقانی میکوشید: تا میان آنان را مصالحه دهد. پای استاد مطهری هم به میان کشیده شد و به تدریج زمینهای برای مجادله و نزاع میان این دو جناح و سوء استفاده ساواک از آن بالا گرفت.
با این حال زبان حجازی گرمتر از آن بود که اطرافش خلوت شود. وی در سخنرانیهایش روی سوژههای اجتماعی و اخلاقی فراوان تکیه میکرد و از این زاویه به انتقاد از اوضاع و احوال اجتماعی میپرداخت. اینها مسائلی بود که در نوع گزارشهایی که از سخنرانیهای وی به دست داده، آمده است. در یک گزارش، موضوعاتی که وی به آن پرداخته به این شرح آمده است: «درباره اشغال اماکن مقدسه اسلامی توسط جهود و تبعیض نژادی و فاصلۀ طبقاتی و قتل و کشتار و بیبندوباریهای ایالات متحده امریکا و تحصیل مقاصد استعماری دول بزرگ بر دول کوچک و آرایش قدرتهای نظامی و ستمگریهای سرمایهداران و اجحاف کارخانه داران و آلودگی عدهای از بازاریان و بدبینی مردم نسبت به یکدیگر» سخن گفته است (همان:۱۰۳). این سخنرانی وی در تبریز بود و جالب است که ساواک پس از آن نوشته است که طرفداران آیت الله قاضی طباطبائی در جلسۀ سخنرانی او نیامدند. استدلال آنان این بود که حجازی از طرف آیتالله شریعتمداری آمده و میخواهد مسجدجامع نیز مثل دارالتبلیغ دردست خودش باشد و از نویسندگان مجلۀ دارالتبلیغ نیز به مدرسۀ طالبیه اعزام نماید.
حجازی در یکی دیگر از سخنرانیهای خود علیه کورتاژ و سقط جنین صحبت کرده و خطاب به سناتورها و نمایندگان مجلس شورای ملی و با خطاب: ای کسانی که بر سر کار هستید، میافزاید: چرا جنایت را در این مملکت به حد اعلای درجه میرسانید و در کشوری که مذهب رسمی آن شیعه اثناعشری است، سبب شیوع این همه جنایت میشوید. چرا جلوگیری از فحشا نمیکنید. چرا به فکر آبادی کشور نیستید؟... ژاپن یک چهارم ایران وسعت دارد ولی هشتادمیلیون جمعیت دارد. بایستی در کشور پهناور ایران چهارصد میلیون جمعیت زندگی کند (همان: ۱۰۷).
حمله به شرق و غرب، و اصرار بر اینکه اسلام راهی میانه است، در سخنرانیهای وی جایگاه خاصی داشت. در یک گزارش از سخنرانی وی در حسینیه آمده است: غرب داد میزند دمکرات هستم و مرتبا به سر مردم بیپناه آتش میریزد و از هرگونه جنایت روگردان نیست. شرق هم داد میزند ما سوسیالیست هستیم، ولی به حقوق ملل ضعیف تجاوز میکند. ای خاک بر سر شما که نه تو دمکرات هستی و نه سوسیالیست، بلکه هردو در منجلاب بدبختی و جنایت فرو رفتهاید (همان: ۱۱۸). حمله به شرق و غرب در بسیاری از سخنرانیهای وی دیده میشود (همان: ۱۲۹). از برگهای برنده وی در مقابل ساواک همین بود که شدیداً ضد کمونیست است.
در یکی از جلسات سخنرانی فخرالدین حجازی در حسینیه ارشاد در تاریخ ۱۵/۶/۴۷ آیت الله سید احمد خوانساری هم به اتفاق چند نفر دیگر وارد حسینیه شد و تا آخر سخنرانی حجازی نشست (همان: ۱۱۹). این اقدام به نوعی میتوانست حرکتی در آن تاریخ برای تأیید برنامههای حسینیه باشد.
کسی هم در همان زمان به ساواک گزارش کرده است که فخرالدین حجازی قصد دارد رئیس جمهوری ایران بشود (همان:۱۲۷).
فشارهای ساواک و مسؤولان حسینیۀ ارشاد بر فخرالدین حجازی به خاطر سخنان تندش سبب شد تا از آبان سال ۴۷ به بعد مانع از سخنرانیهای وی در حسینیه شوند. در واقع شرایط را برای وی به گونهای ترسیم کردند تا خودش قهر کند و برود و داستان را هم نه زیر سر ساواک، بلکه به خاطر فشار برخی از روحانیون مخالف خود بداند. متن سخنرانی وی که داستان این فشارها را در آن گفته، چنین است:
من دیگر برای همیشه سخنرانی نخواهم کرد. من مدت دو سال است به تریبون این حسینیه خدمت میکنم، و خدا را شاهد میگیرم که نظرم جز خدا نبوده و شکر میکنم عدهای از جوانان در اثر تبلیغات من به راه راست هدایت شدند. ولی دیگر صبرم تمام شد و طاقت تحمل این همه رنج و فشار و تهمت را ندارم. من نزد آیت الله میلانی در مشهد و آیت الله قمی که اکنون در کرج است و سایر علمای مشهد تحصیل کردم و سخنرانی نمودم و در مدرسه علمیه مشهد تحصیل نمودم و تمام علمای مشهد مرا تأیید کردند.
آقای علمای نجف آقای حکیم، آیت الله خمینی، آیت الله خوئی، آیت الله شاهرودی همگی مرا تأیید کردند و به من با همین لباس اجازه دادند در بین مردم باشم و احکام خدا و حقایق را بگویم ومردم را هدایت کنم. حتی آیت الله خویی به من اجازه دادند که صورت و ریشم را بتراشم. کلیه علمای قم و تهران مرا تأیید کردند که مدرک زنده دارم و تمام وعاظ و خطبا و روحانیون تهران مرا میشناسند. و مرا تأیید کردند. دیگر به جان آمدم، دیگر طاقت ندارم این همه رنج و شکنجه را تحمل کنم. چه قدر به من اهانت شده و تا چه اندازه به من تهمت زدند. خسته شدم. من امشب از همه شماها دوستان و جوانان خداحافظی میکنم. دیگر مرا در این حسینیه نخواهید دید. از طرف هیئت مدیرۀ حسینیه فقط دو نفر با سخنرانی من موافق هستند. یکی حاج همایون که تمام ثروت خود را وقف ساختمان این حسینیه رسانده و از ایشان متشکرم. (نفر دوم را نام نبرد) (همان: ۱۴۲-۱۴۱)
ساواک ذیل این گزارش مینویسد: چون مشارالیه در سخنرانیهای خود جانب احتیاط را رعایت نمینمود، هیئت مدیره حسینیه ارشاد مِنبعد به او اجازه سخنرانی در حسینیه نخواهد داد و این عمل آنان قابل توجه و تقدیر است.
اما آنچه میان مردم شایع شد اینها بود: یکی میگفت: آخوندها اذیتش میکنند. عدهای دیگر اظهار داشتند فلسفی و عدۀ دیگر او را در فشار قرار دادهاند. و بعضیها میگفتند شاید دستگاه نمیگذارد منبر برود. و عدهای دیگر عقیده داشتند شاید این شخص عقیده به اسلام ندارد که ریش نمیگذارد (همان: ۱۴۵).
حقیقت آن است که در تهران آقای فلسفی و شیخ حسن (احمد)کافی علیه حجازی بودند، اما ساواک از آب گلآلود ماهی گرفته و با فشار بر حسینیه برای کنار گذاشتن حجازی، چنان بود که گویی با یک تیر چندین نشانه زد. در میان مردم شایع شد که حجازی وابسته به دستگاه پهلوی است. حجازی که وضع را چنین دید، شرحی برای آیتالله میلانی نوشت و آیتالله هم نامهای در حمایت از وی فرستاد. آقای حجازی هم نوشتۀ آیت الله میلانی را منتشر کرد تا نشان دهد ایشان وی را تأیید میکند و وابسته به دستگاه نیست. با این حال، ساواک به نقل از منابع خود نقل میکند که آیت الله میلانی بعد از آن گفته است که شیخ حسن کافی از طرف آقای فلسفی نزد من آمد تا چیزی علیه حجازی بنویسم. من هم گفتم که هیچ وقت برای کوبیدن و خراب کردن شخصی، من دست به این کار نمیزنم. و هرچه اصرار کرد نامهای که وی منظورش بود ننوشتم. ناامید روز ۱۶/۱۰/۴۷ به تهران مراجعت کرد. (همان:۱۶۳)
در گزارشی با تاریخ ۲۱/۱۱/۴۷ آمده است که ساواک فخرالدین حجازی را ممنوع المنبر کرده و وی پس از تعهد بر اینکه از گفتن مطالب تحریک آمیز پرهیز میکند، مجاز به سخنرانی شده است (همان: ۱۶۵). زان پس فخرالدین در مراکز دیگری سخنرانی میکرد که از آن جمله: تکیه پایین تجریش(۱۷۲)، انجمن حسینی کاظمیه (۱۸۵)، مسجد هدایت درّوس (همان: ۱۸۷) و بسیاری از منازل افراد و مساجد و حسینیهها و دانشگاههاست که نامشان را در این کتاب (پرونده ساواک وی) میتوان پیدا کرد. دانشگاه تبریز یکی از پاتوقهای اصلی سخنرانیهای وی بود.
همانگونه که گذشت، آقای طالقانی تلاش میکرد تا میان فخرالدین حجازی و فلسفی مصالحه دهد. یکبار هردو را در خانهاش دعوت کرده که گزارش آن در این کتاب آمده است: حجازی دو نامه از جیب خود در آورده و ارائه میدهد و میگوید: آیت الله حکیم و آیت الله میلانی که از مراجع تقلید هستند به من اجازه دادند با همین وضع و لباس منبر بروم (همان: ۱۸۳). در این جلسه این دو با یکدیگر آشتی میکنند تاریخ این گزارش ۹/۵/۴۸ است. آقای طالقانی گفته بود: من حجازی را مرد سالمی تشخیص دادم. پای منبر او میروم، صحبتهای حجازی مانند بعضی از وعاظ بودار نیست (همان: ۱۸۴). ظاهرا کار این آشتی به جایی نرسیده و آبان همان سال که اعلامیهای علیه حجازی در بازار پخش شد. خود او همچنان آقای فلسفی را عامل این امر معرفی میکرد و میگفت: دلیلش این است که از سی سال پیش تاکنون به چنین بلایی که ما به سرش آوردیم گرفتار نشده بود» (همان: ۱۹۵).
در واقع این اعلامیه کار ساواک بود نه کار آقای فلسفی. ساواک در گزارشی درباره اینکه چگونه و با چه هدفی این اطلاعیه را جعل کرده مینویسد: «مدتی پیش اختلافاتی بین نامبردۀ فوق - حجازی - و محمدتقی فلسفی بروز نموده و هرکدام علیه دیگری تبلیغ و تنقید مینماید. به همین جهت و به منظور تشدید اختلاف و ایجاد شکاف بین نامبردگان و طرفدارانشان اعلامیهای علیه فخرالدین حجازی تهیه و به نحو غیر محسوس در برخی از نقاط تهران توزیع گردید» (همان: ۱۹۸). فلسفی هم به کسی گفته بود که اصلا از این اطلاعیه خبری ندارد (همان: ۱۹۸). به هر حال، هدف اصلی ضایع کردن حجازی بوده و به این قصد که «فخرالدین حجازی پایگاهی برای جبهۀ ملی نشود» (همان:۲۰۰). که البته مقصود، چهرههای مسألهدار، مانند طرفداران نهضت آزادی و غیره از نظر ساواک است. حجازی در سخنرانی خود در مسجد هدایت درّوس که علیه مفاسد اجتماعی و مجلات مستهجن سخن میگفت، از جلال آل احمد بسیار ستایش کرد و جمعیت هم در پی دعای او آمین گفتند (همان: ۱۸۹). این زمانی است که جلال آل احمد ازِ آن مذهبیها شده است.
بخش عمدهای از مطالبی که حجازی مطرح میکرد، درباره وضعیت مسلمانان در سایر بلاد اسلامی، به خصوص مناطق عربی و به ویژه دربارۀ وضعیت فلسطین است. در این زمینه انتشارات بعثت هم فعال بود و خود حجازی هم دستِکم یک نوشته در این باره داشت. وی معمولا مطالبش را با احساس و تکانهای شدید دست و بدن میگفت.
یکبار از چراغانی نکردن کوی و برزن به خاطر تولد امام علی÷ به مردم اعتراض کرده گفت: دلم میخواهد تنها به کوهستانی بروم واین قدر داد بزنم تا بمیرم (همان: ۲۷۴).
تکان دادن دست و حرکتهای بدنی گسترده همراه با بالا و پایین رفتن تن صدای او و نیز ترکیب بندی شگفت جملات به صورت نامأنوس همه را تحت تأثیر قرار میداد. گزارشگر ساواک پس از گزارش سخنرانی ششم اسفند ۵۰ او نوشته است: حجازی هنگام سخنرانی با حرکات و حالات مخصوص این مطالب را بیان میداشت و کاملا حضار را تحت تأثیر گفتار خود قرار داده بود (همان: ۲۹۸). یکبار دیگر هم کسی گفت: حجازی در این مدت کوتاه آن چنان با صحبتهایش مرا خشمگین و غضبناک کرد که اگر در آن لحظه، شاه و یا یکی از اعضای حساس دولتی در مقابل من بود، او را میکشتم، و حجازی بهطوری تار و پود خاندان پهلوی را به هم میریزد که جای هیچ شک و تردید در مورد خیانت این خاندان به ایران و ایرانی باقی نمانده (همان:۳۹۰).
نگرانی دیگر وی از بابت حجاب زنان و مسأله بیبندوباری دختران بود: اگر در هر اداره را باز کنی مشتی دختر در آنجا ریختهاند و مشغول کارند، و در عوض عدهای از جوانها در سر چهار راه عاطل و باطل و بیکار و سرگردان ایستادهاند. سابقاً برده فروشان برای فروش بردههای خود، اندام آنها را به خریدار نشان میدادند، حالا هم مثل همان دوره، دخترها اندام خود را در معرض دید قرار دادهاند (همان:۲۷۹).
انتقادهای وی گو اینکه مستقیم متوجه دولت نبود، اما تقریبا در بیشتر آنها تعریض به اقدامات مسؤولان و دولتیان داشت. قدرت حجازی در تأثیر بر مردم و تحریک آنان فوقالعاده و فیالمجلس بود. برخی از انتقادهای وی متوجه بازاریان بود که «چرا برای ترویج دین هزینه نمیکنند، یا چرا با کلیمیها و بهاییها در کار تجارت مشارکت دارند؟»، با این خطاب که: «شما دین ندارید، بانکها کعبه شما شده، هر موقع بانکها باز باشند شما کار میکنید و نمایندگی محصولاتتان را به یهودیها میدهید. اصلا روح اسلامی ندارید». (همان:۲۹۰). انتظار وی از بازار آن بود که «باید بازار مسلمین، نشریۀ مذهبی داشته باشد تا روح جوان و نسل جوان به سمت ضد خدایی نگرود» (همان: ۲۹۱).
وی عدم اجرای احکام اسلامی را در مملکت مورد انتقاد قرار داده، در سخنرانی خود در روز ۶/۱۲/۵۰ گفت: اینجا مملکت اسلامی است و باید قانون اسلام اجرا شود. اینجا ترکیه نیست که دولت حاکمهاش غیر مسلمان باشد. قانون اساسی کشور مطابق با قرآن باید اجرا شود (همان: ۲۹۰). سخنرانی این روز حجازی که گزارشهای متعددی از آن توسط گزارشگران ساواک تهیه شد، یکی از سیاسیترین سخنرانیهای اوست که گویا در محرم هم بوده است. طولانیترین آن گزارشها یک گزارش هفت صفحهای است که میتوان بسیاری از مسائل، پرسشها و بیانهایی را که به انقلاب اسلامی منجر شد، در آن یافت (همان: ۲۹۸ـ ۲۹۲). همانجا یکی از مسؤولان ساواک پیشنهاد میکند که او را به یکی از شهرهای دور که اکثر آنها اهل تسنن باشند، به عنوان دبیر آموزش و پرورش بفرستند. حجازی روز بعد از آن هم باز در سرای بوعلی سخنرانی تندی بر ضد اسرائیل کرد و خواستههای خود را به صورت قطعنامه، یک بخش در امور خارجی که بر محور مسائل فلسطین بود، و بخشی دیگر در امور داخلی که عمدتا بر پایه جلوگیری از فیلمهای مستهجن و مجلات و نیز گسترش تعلیمات دینی بود، بیان کرد و از مردم خواست که «صحیح است» بگویند (همان: ۳۰۶). این سخنرانیها باز هم ادامه یافت و آشکار است که باید تأثیر شگفتی از خود در بازار برجای گذاشته باشد.
یک تحلیل ساواک هم این است که به رغم آن همه احساساتی شدن، به نظر میرسد که باطناً شخص مخالفی نباشد و بیان سخنان انتقاد آمیزش به منظور جلب توجه بازار و دعوت وی به مجالس آینده باشد (همان: ۳۱۱). البته این خامی ساواک را نشان میدهد، چنانکه مثلا درباره فلان شخصی که مرتب وعاظ معروف تهران را به کرج میآورد، ساواک مینویسد: «قصد مشار الیه از این کار نفوذ هرچه بیشتر در بین اهالی محل و شهرستان کرج بوده» (همان:۳۲۰). به هر حال به دنبال آن اظهار نظرها حجازی به ساواک احضار و توجیه شد (همان: ۳۲۳ـ ۳۲۰). زرنگی او از پاسخها کاملا آشکار است.
حجازی در سخنرانیهای بعدی همچنان انتقاد میکرد، از جمله در تاریخ ۱/۷/۵۱ گفت: ببینید در این مملکت چقدر عوامل ارتجاع وجود دارد، یک مسأله روشنکردن آتش و از روی آن پریدن، هیچ حساب نمیکند که وقتی از روی آتش پرید، عصا و پیپ او میافتد (منظور او آقای هویدا بود) (داخل پرانتز از خود سند است) (همان:۳۲۲).
حمایت علما از وی جدی بود و کار ساواک و مخالفت محدود برخی از منبرها به جایی نرسید. سندی حکایت از آن دارد که آیت الله گلپایگانی ضمن نامهای که به حجازی نوشته وی را مورد لطف و مهربانی قرار داده است. مرحوم شهید سعیدی هم به حجازی گفته است که آقا (یعنی امام خمینی) هم از نجف نامهای نوشته بودند که اگر بنا باشد چنین اشخاصی با کت و شلوار تبلیغ دین کنند، چرا باید با آنها مخالفت شود (همان:۲۱۸).
اشاره کردیم که در تبریز برخی از طرفداران حجازی گفته بودند که میانه او با آقای شریعتمداری خوب است و برای همین پای منبر او نرفتند. آن بماند، در یک سند آمده است که وقتی حجازی به دیدن شیخ حسین لنکرانی رفت، پس از رفتن مردم، لنکرانی به حجازی گفت: آیت الله شریعتمداری که با دولت روابط حسنه دارد آدم... است، ولی خمینی شجاع و غیور میباشد و اگر در ایران بود تاکنون بساط این شاه را جمع کرده بود. باید برای چنین مرد شجاعی آدم جانش را قربانی کند (همان:۲۷۷).
حجازی به هیچ روی همانند شریعتی به پروپای روحانیت نپیچید، با اینکه مرتب کسانی از آنها بر ضد وی کار میکردند. یکبار در سخنرانیش گفت: لعنت به آنهایی که کوچکترین نقشه برای روحانیت بکشند و به مقام آنها اهانت کنند. لعنت بر آنهایی که قدردانی از زحماتشان نمینمایند. به علما احترام بگذارید. چون احترامشان واجب است. اینها با خون دل و با خواندن نماز مستحبی در حوزههای علمیه درس خواندهاند (همان: ۲۲۳).
پس از سخنرانیهای تند حجازی در سال ۵۰ و۵۱ برخی از مسؤولان ساواک درخوست تبعید وی را - با توجه به اینکه مستخدم دولت بوده - به یکی از مناطق دور دست و یا ممنوع المنبر شدن وی را کردند (همان: ۳۳۸).
فضای این زمان پس از اعدام شماری از سران مجاهدین بسیار سیاسی شده بود و حجازی هم داغتر از قبل سخن میگفت: شما که به من میگویید انگشت روی حقایق بگذار و مبارزه کن، من به اتکای چه کسی به چنین کاری دست بزنم؟ به اتکای کدام ملت و اجتماع؟... اسلام دین مبارزه است... همه باید با هم متحد و پیرو حق باشند (همان: ۳۴۳-۳۴۲).
حمله به انتخابات و حزب ایران نوین و قرار دادن آنها در برابر حزب خدا و اینکه مردم باید فقط در حزب خدا نام نویسی کنند، در سخنرانی ۶/۷/۵۱ او (همان: ۳۴۴) میتوانست نظر ساواک را به شدت علیه وی تحریک کرده باشد.
وی در ۱۰/۷/۵۱ یک سخنرانی درباره انواع حکومتها کرد و ضمن آن از حکومتهای دیکتاتوری و استبدادی و نیز حکومت تئوکراسی انتقادکرده گفت: در اسلام هر شاگرد پینه دوز اگر علوم اسلامی را یاد بگیرد، به مقام مرجعیت میرسد. وی در این سخنرانی حکومت تئوکراسی را به عنوان حکومتی که در آیین زرتشتی بوده و روحانیون بر مردم حاکم بودند، مورد انتقاد قرار داد. پس از آن هم از حکومت کمونیستی انتقاد کرد، در پایان ضمن دعاهایش گفت: خدایا مرجع عالیقدر و مبارز و مجاهد ما را در پناه خود حفظ کن (همان: ۳۵۲ـ ۳۵۱) که تعبیر صریحی از امام خمینی بود.
جمع بندی ساواک این بود که باید از ادامه سخنرانیهای وی جلوگیری شود، لذا نصیری ضمن نامهای نوشت: نامبرده بالا که کارمند آموزش و پرورش میباشد، با لباس سویل در بالای منبر سخنرانیهای خلاف ایراد مینماید. خواهشمند است دستور فرمایید مشارالیه را ممنوع الوعظ و از نتیجه این سازمان را آگاه سازند(همان: ۳۵۷). پس از گفتگو با حجازی و جلب موافقت وی که بیشتر مراقب سخنرانیهای خود باشد، یکبار دیگر به وی فرصت داده میشود تا به سخنرانی ادامه دهد (همان: ۳۶۰)، اما مشکل ادامه یافت و بالاخره پس از سخنرانی او در تاریخ ۲۵/۱۱/۵۱ که درباره یهود و اسوه گرفتن از کربلا برای مبارزه با ستم و رهایی از چنگال استعمار بود (همان: ۳۸۲ـ ۳۸۱) دستگیر شده مورد بازجویی قرار گرفت (همان: ۳۷۹ـ ۳۷۸). حجازی پس از بیست روز انفرادی نامهای به مقامات نوشته و گفت که پس از آن متعهد خواهد شد تا چیزی که سبب سوء تفاهم باشد مطرح نکند (همان:۳۸۵). مقامات با درخواست وی موافقت کرده او را در ۲۱ اسفند همان سال با تبدیل قرار از زندان آزاد کردند (همان: ۳۸۶).
حجازی دوباره سخنرانیهای تند میکند و ساواک هم همچنان از وی مراقبت دارد. این بار کمتر وارد سیاست میشد، اما به قول ساواک «مجددا شروع به اظهار سخنان کنایهآمیز و توأم با سیاست خارجی» کرده است. (همان:۴۰۰)
آقای حجازی بار دیگر در مرداد سال ۵۳ دستگیر و مورد بازجویی واقع شد (۴۳۷). اما ادامه سخنرانیها نشان میدهد که دستگیری ادامه نیافته است. با این حال وی ممنوع المنبر شده و به جز چند مورد از ادامه سخنرانیهای او جلوگیری به عمل آمد (۴۵۱). حجازی ممنوع الخروج هم شد و بار دیگر در شهریور سال ۵۶ مورد بازجویی قرار گرفت (همان: ۴۶۷). پس از آن بود که بار دیگر اجازه سخنرانی یافت. از این زمان به بعد اوضاع سیاسی کشور بحرانی شد و فخرالدین حجازی و نیز انتشارات بعثت، که او مدیرش بود درگیر فعالیتهای بیشتری شد. ساواک هم تا مقطعی به تهیه گزارش از او و فعالیتهای انتشاراتی وی ادامه داد. اما بالا گرفتن انقلاب، ساواک را از دنبالکردن این قبیل مسائل باز داشت. آقای فخرالدین حجازی ساعت ۵/۴ روز شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶ درگذشت.
[۲۰۰۸] بنگرید: آیین اسلام، س ۱، ش ۴۷، ص ۲. [۲۰۰۹] متن چاپی آن در میان اسناد آقای فاکر موجود است. گزارشی از فعالیتهای انجمن تبلیغات مشهد را در این دوره در مشهد بنگرید: سالنامۀ نور دانش، سال ۱۳۴۵، ص ۸۲ـ۸۴ این گزارش را احمد تدین دبیر انجمن مشهد امضا کرده است. [۲۰۱۰] از یادداشتهای آقای فارسی در نقد چاپ دوم متن حاضر. [۲۰۱۱] بنگرید آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۱، ص ۶۶. [۲۰۱۲] آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۳، ص ۵۵ـ ۵۷. در همانجا ص ۳۴۹ به بخش دیگری از اختلاف میان علمای تهران درباره فخرالدین حجازی سخن به میان آمده است. [۲۰۱۳] مسجد هدایت، ج ۱، ص ۲۷۶. [۲۰۱۴] بنگرید: ابوذر زمان، ج ۲، ص ۵۷۳. [۲۰۱۵] برخی از آثار وی که پیش از انقلاب چاپ شده عبارتند از: نقش پیامبران در تمدن انسان، چهار بنیان، پنج مقاله، سه سخن، پژوهشی درباره قرآن و پیامبر و ترجمه: زندگانی امام حسن÷ از باقر شریف القرشی، گویا بخشی از این ترجمه به عنوان رساله فوق لیسانس او بوده و بعدها این ترجمه کامل شده و به چاپ رسیده است. [۲۰۱۶] فریادگر بعثت، فخرالدین حجازی به روایت اسناد ساواک، ص ۱۱۴ (از این پس در ادامه این بحث به این کتاب در همان متن ارجاع داده شده و فقط شماره صفحه میآید). [۲۰۱۷] فریادگر بعثت، ص ۶۸ـ۶۷ از این پس با «همان» در متن به این کتاب ارجاع میدهیم.