جریان ها و سازمان های سیاسی-مذهبی ایران

فهرست کتاب

۹- مقاومت برابر ارتداد

۹- مقاومت برابر ارتداد

زمانی که در سال ۵۴ خبر ارتداد سازمان در بین هواداران منتشر شد، همه شگفت زده شدند. یک دانشجوی وقت دانشگاه تهران نوشته است: اوایل سال ۵۴ بود یک روز دوستانم گفتند در دانشکده فنی اطلاعیه عجیبی را به در و دیوار زده‌اند به اسم جزوه سبز. دسته جمعی به آنجا رفتیم. ما هواداران سازمان مجاهدین خلق بودیم. اطلاعیه‌ها همینطور به دیوار بودند. عجیب بود که گاردها که همیشه حضور داشتند و در این مواقع هر اطلاعیه و هر خبری را به سرعت از دیوارها محو می‌کردند، آنجا نبودند. صف طویل دانشجویان از همه دانشکده‌ها آمده بودند. شوکی دردناک بود. وحشناک بود هرکسی می‌خواست باور کند که اطلاعیه دروغ است. داستان درست بود. تعدادی از افراد مارکسیست شده بودند. مذهبی‌ها دچار سردرگمی بودند. یک عده از دوستانمان به کلاس‌های تفسیر قرآن و فلسفه رفتند. یک عده گروه‌های کوچک مسلحی را تشکیل دادند که به شدت مذهبی بودند، چپ‌های دانشگاه خوشحال بودند. [۱۳۲۱]

در برابر جریان ارتداد مقاومت‌هایی صورت گرفت؛ چنانکه مرتدین هم نشریاتی در دفاع از مواضع خویش منتشر کردند. پیش از این، گزارش‌هایی در این باره آوردیم. در این میان، شماری از عناصر بازماندۀ سازمان در سال ۱۳۵۴ تحت عنوان سازمان دانشجویان مسلمان ایرانی در آمریکا، جزوه‌ای تحت عنوان گامی فراتر در افشای منافقین منتشر کرده، ماهیت منافقانۀ تقی شهرام و دوستان وی را شرح دادند. این نخستین باری بود که کلمۀ منافق به شماری از اعضای سازمان داده شد. همان گروه، زمانی هم که در «کنفدراسیون جهانی» بودند اطلاعیه‌ای با عنوان «نظریه‌ای از سازمان امریکا - کنفدراسیون جهانی» در این باره منتشر کردند. در این متن نسبت به جریان نفاق در سازمان سخت حمله شده و این حرکت به مثابه پایمال کردن حرکت ده‌سالۀ مجاهدین تلقی شده است. در این متن آمده است که «اینان حتی به خود اجازه فهم این واقعیت را نمی‌دادند که دستگیری و شکنجه و تبعیدی که روحانیت انقلابی و مردم ما در رابطه با سازمان مجاهدین خلق داده‌اند، بیشتر از کل دستگیری انقلابیون سازمان‌ها و گروه‌های مسلح بوده است.» [۱۳۲۲] در این جزوه، دیدگاه وحدت طلبانه سران سازمان مجاهدین را در راه دادن مارکسیست‌ها به سازمان به عنوان یک خطا و اشتباه تلقی کرده و آمده است که هم راه‌دادن مارکسیست‌ها به سازمان و هم اجازه‌دادن به افراد برای مارکسیست‌شدن «از نظر ما خطایی بس عظیم از جانب مجاهدین کبیر ما بوده است.» [۱۳۲۳] در این جزوه روی این نکته تأکید شده است که به رغم موج مخالفت با حرکت مرتدین در داخل، گروه‌های مبارز خارج از کشور که تحت تأثیر شرایط جهانی بوده و مسائل ایران را در مقایسه با سایر نقاط عالم ارزیابی می‌کردند، بیشتر به دفاع از حرکت مرتدین و عدم توجه به مخالفت‌ها می‌اندیشیدند. [۱۳۲۴]

بعد از پیروزی انقلاب، همین وصف درباره دیگر مجاهدین باقیمانده در زندان که حرکت تقی شهرام را نمی‌پذیرفتند، به کار رفت. پیش از انقلاب، ابوالحسن بنی صدر نیز در جهت تخطئۀ کودتاگران در سازمان به احتمال در سال ۱۳۵۵ یا ۱۳۵۶ کتابچه‌ای با عنوان منافقان از دیدگاه ما نوشت. وی در این کتاب، ضمن مباحث مختلفی به نقد مطالب مندرج در نشریۀ مجاهد شماره ۵ و نیز به آنچه که به عنوان بیانیۀ تغییر مواضع کودتاگران آمده، پرداخته است. بنی صدر خود در جایی می‌گوید: «من در یک سال و چهار ماه قبل از اینکه سازمان مجاهدین خلق تجزیه شود و بیانیه صادر کند، در ضمن یک تحلیل پیش‌بینی کردم و هشدار دادم و آن متن هم موجود است و آن در کتاب (زور علیه عقیده) قسمت دوم چاپ شده است که آن را در ایران به اسم منافقان از دیدگاه ما می‌شناسند». [۱۳۲۵] روی جلد کتاب زور علیه عقیده که توسط انتشارات مدرس (با مدیریت حسن حبیبی و بنی صدر و... در پاریس انتشار یافت) نوشته شده بود: دربارۀ گفتار و رفتار صادر‌کنندگان بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران.

سخنرانی دیگر بنی صدر در این زمینه با عنوان نقدی بر برچسب‌های ناچسب به جهت طبقاتی اسلام (تهران، نشر توحید، ۱۳۵۶) چاپ شد. در مقدمۀ این اثر توضیح داده شده است که این کتاب پاسخ بیانیه ایدئولوژیک یا «فحشنامه منافقین» است. کتاب یاد شده توسط انجمن اسلامی دانشجویان امریکا و کانادا به چاپ رسید [۱۳۲۶] و پس از انقلاب هم به وفور توزیع گردید. در مقدمه آن آمده است که متن یاد شده سخنرانی یکی از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان است، اما اشاره‌ای به سخنران ندارد. بیم آن می‌رود که متن یاد شده متعلق به بنی صدر نباشد، هرچند تکذیب انتساب آن به بنی صدر هم دیده نشده است. هرچه هست در مقدمه آمده است که بلافاصله پس از انتشار بیانیه، جلسات زیادی توسط انجمن اسلامی در اروپا برگزار شد تا به بحث و بررسی محتوای بیانیه بپردازند. بنی صدر درجای دیگری می‌نویسد که وقتی کتاب شناخت را خواندم، کنار آن نوشتم: بیچاره اسلام با تو مسلمان. [۱۳۲۷]

اعلامیه‌ای نیز با عنوان خیانت و انحراف در ماهنامۀ پیام مجاهد ش ۳۶ (آذر ماه ۱۳۵۴) انتشار یافت که گویا از مهندس میر حسین موسوی و عبدالعلی بازرگان بود. بعدها که بنی صدر و رجوی متحد یکدیگر شدند و از ایران گریختند. بنی صدر بیانیه‌ای درباره این ائتلاف نوشت. بنی صدر در این بیانیه نوشته بود که پس از خواندن نوشته‌های مجاهدین، درک تازه‌ای از اعتقادات مجاهدین یافته و در نظرات گذشته‌اش نسبت به آن‌ها تجدید نظر نموده است. [۱۳۲۸] کتابی هم با عنوان توطئه و تحول در سال ۱۳۵۶ در این باره نوشته شده که از سوی نهضت آزادی خارج از کشور تکثیر شده است که چاپ دیگری از همان بیانیۀ انجمن‌های اسلامی خارج از کشور است. در این متن تلاش شده تا نشان داده شود این گروه به درستی قرآن را نشناخته‌اند. نویسنده گفته است که در واقع این تحول نوعی رجعت از نور به ظلمتِ زورپرستی است، ارتجاع سیاه! [۱۳۲۹]

در کتاب اسناد منتشرۀ سازمان مجاهدین خلق ایران - مدافعات که به احتمال در سال‌های ۱۳۵۴ـ ۱۳۵۶ در امریکا چاپ شده، اطلاعیه‌ای از برخی از اعضای سازمان در افشای جریان اپورتونیست درج شده است (صص ۱۲۱ـ ۱۲۹ با تاریخ شهریور ۵۴) این اعلامیه در شهریور سال ۵۴ خطاب به جریانی که به صورت علنی ارتداد را اعلام کرد نوشته شده و به گونه‌ای تنظیم شده که گویی حادثۀ چندان مهمی هم اتفاق نیفتاده است: «این مسأله که برخی از رفقای ما به دنبال یک سری مطالعات خود به مارکسیسم روی آوردند، یک پدیدۀ استثنائی و غیر عادی نیست. سازمان به شهادت سوابق پرافتخار گذشته و اسنادی که در دست دارد، نشان داده است که فرقی بین یک انقلابی مارکسیست و یا غیر مارکسیست، در صورتی که با اعتقاد به محو هرگونه استثمار صادقانه در راه انقلاب مبارزه کنند، قائل نیست». نگرانی این اطلاعیه فقط آن است که این رفقا می‌توانستند از این سازمان جدا شوند و برای خود یک گروه درست کنند!

کتابچه‌ای با عنوان تحول یا توطئه هم دو سال پس از ارتداد، یعنی در تیرماه ۱۳۵۶ توسط اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا در نقد این جریان انتشار یافت. در آغاز این کتاب آمده است: هدف از تحریر این نوشته آن است که خواننده را در جریان اهمیت ضربه‌ای که به کل جنبش ایران وارد آورده‌اند، قرار دهد. جزوه یاد شده، در ضمیمه خود متنی را از «روحانیون مبارز حوزه علمیه قم» [۱۳۳۰] در این زمینه انتشار داده که تحلیلی از وضعیت تاریخی جنبش‌های اسلامی در سدۀ اخیر به ویژه جنبش امام خمینی است. این مقدمه، به طور عمده زمینۀ افشای جریان ارتداد در سازمان مجاهدین است که ضمن استناد به نوشته‌های برخی از گروه‌های مارکسیست - لنینیست ضمن محکوم کردن جریان ارتداد، اطلاعاتی درباره آن به دست داده است. این متن در خرداد ماه ۱۳۵۶ تهیه و توسط اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا تکثیر شده است. انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا در کتابچه دیگری هم که تحت عنوان به یاد حماسه آفرینان دوازدهم محرم در سال ۱۳۵۶ چاپ کردند، به روشنگری درباره این انحراف پرداختند. این‌ها همه حکایت از وجود نوعی بازتاب منفی شدید نسبت به این حرکت در میان مذهبی‌ها بود. درباره مصوبات و بیانیه‌های سازمان دانشجویان مسلمان ایرانی هم که سومین کنگرۀ آنان در اوکلاهما سیتی در امریکا در دی ماه ۱۳۵۷ برگزار شد، [۱۳۳۱] مطالبی آمده بود. [۱۳۳۲]

پس از انقلاب، سازمان مجاهدین خلق به رهبری رجوی کتابچه آموزش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع مجاهدین خلق در برابر اپورتونیست‌های چپ نما و کتاب مفصل‌تر تحلیل آموزشی بیانیۀ اپورتونیست‌های چپ نما را منتشر کرد (تهران، ۱۳۵۸). اصل اطلاعیه که حاوی دوازده ماده بود و رجوی آن را منتشر کرد، در این کتاب تشریح شده است. [۱۳۳۳] در آن اطلاعیه (که متن آن در فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، ص ۳۳ـ ۳۸ و کتاب تحلیل آموزشی بیانیۀ اپورتونیست‌های چپ نما، ص ۲ـ۳ آمده) بر ماهیت اسلامی سازمان مجاهدین تأکید شده، جریان انحراف به عنوان یک کودتای اپورتونیستی [۱۳۳۴] و خیانت و فرصت طلبی معرفی شده، بر عدم روا بودن استفاده از آرم سازمان توسط کودتاگران تأکید و گفته شده است که «مابین این اپورتونیست‌ها و سایر مارکسیست‌ها تفاوت قائلیم» و...

لطف الله میثمی هم که جریان جدیدی با عنوان نهضت مجاهدین خلق ایران درست کرد و خود را تنها پیرو صدیق محمد حنیف‌نژاد می‌دانست، ضمن کتابی با عنوان تازیانۀ تکامل [۱۳۳۵] به تشریح دلایل پدید آمدن جریان اپورتونیست پرداخت و ضمن آن آگاهی‌های زیادی از روحیات و اندیشه‌ها و خودخواهی‌های تقی شهرام و ضعف ایدئولوژیک بهرام آرام و افراد دیگر و نیز ضعف‌های کلی موجود در مبانی سازمان به دست داد. وی بار اصلی انحراف را روی دوش شهرام گذاشته و مباحث ایدئولوژیک را در مرحلۀ دوم قرار می‌دهد. شهرام برای گرفتن رهبری سازمان دست به شگردهایی زد که ناشی از بی‌تقوایی سیاسی او و رفتارهای فریبکارانه‌اش بود. وی با آنکه مبارزۀ مسلحانه را قبول نداشت، با کشاندن بحث‌های فلسفی و ابهامات، سازمان را دچار تشتت فکری و ایدئولوژیک کرد. وی همزمان به جذب بهرام آرام پرداخت که صرفا اهل عمل بود و از هر نوع انتقادی که به عقیدۀ وی به ضربه زدن به مرکزیت سازمان و تضعیف آن منتهی می‌شد، جلوگیری کرده و از شهرام دفاع کامل می‌کرد. با کشته‌شدن آرام، تقی شهرام به تدریج سازمان را قبضه کرده از مشی مسلحانه هم فاصله گرفت و تقریبا همه چیز سازمان را از آن گرفت.

مطالبی هم در این باره در کتاب رهنمودهایی درباره ماهیت سازمان مجاهدین خلق که آن را گروهی از دانشجویان طرفدار روحانیت متعهد در خرداد ۵۸ چاپ کرده‌اند، آمده است. کتابچه‌ای هم با عنوان کودتا در سازمان مجاهدین خلق و موضع‌گیری سازمان در قبال آن در چهل صفحه چاپ شده است.

به هر روی، به جز عدۀ معدودی که بیرون از زندان باقیمانده بودند، کسانی از مجاهدین که در زندان بودند، ‌به رهبری مسعود رجوی که از اعضای کادر مرکزی بوده و به خاطر برادرش - که از وکلای برجسته بوده و با استفاده از نفوذش در سازمان ملل - از اعدام رهایی یافته بود، در برابر این بیانیه موضع گرفت و مرتدین سازمان را اپورتونیست‌های چپ‌نما نامید. وی در این باره، یک اطلاعیه و سپس در شرح آن کتابچه‌ای با عنوان آموزش و تشریح اطلاعیه تبیین مواضع سازمان مجاهدین خلق در برابر اپورتونیست‌های چپ‌نما منتشر کرد. تعبیر به «اپورتونیست» و «چپ نما» از آن روی بود که مبادا به کمونیست‌های واقعی جسارت شود! تعبیر دیگری که آن زمان این گروه از مرتدین دادند، تعبیر منافقین بود. در برابر این اتهام، شهرام در دادگاه، گروه رجوی را متهم به نفاق می‌کرد و می‌گفت آن‌ها در واقع منافق‌اند، چرا که در باطن مارکسیست هستند اما در ظاهر ابراز اسلام می‌کنند.

سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر نیز جزوه‌ای تحت عنوان تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق ایران (۵۲ـ ۵۴) انتشار داد که در عین تأیید اینکه «زاده‌شدن یک جریان مارکسیستی از دل سازمان مجاهدین خلق ایران، ‌به نظر ما امری اجتناب‌ناپذیر به شمار می‌رفت» به اتفاقی که در سازمان رخ داد، نظر انتقادی دارد. سازمان پیکار که خود محصول این جریان است، در سال۵۸ با نوشتن این جزوه، به انتقاد از عملکرد گذشتۀ خود که تقریبا همه گروه‌های مذهبی و کمونیست از آن انتقاد کردند، پرداخته است. در این جزوه از شریف واقفی و صمدیه لباف به عنوان مجاهدان شهید یاد شده [۱۳۳۶] و از مخفی کردن خبر شهادت مجاهد محمد یقینی که در سال ۵۵ در داخل سازمان کشته شد و کادر رهبری، آن را از دید اعضاء پنهان می‌کرد. انتقاد شده است. [۱۳۳۷] این گروه در مهرماه ۵۷ نیز اطلاعیه‌ای در انتقاد از خود داده بود و در آنجا گفته بود که مشی دمکراتیک اقتضای آن را داشت که چون سازمان از ابتدا مذهبی بوده است افرادی که مارکسیست شده بودند، می‌بایست خود را کنار می‌کشیده‌ و برای خود سازمانی درست می‌کردند، نه آنکه یک سازمان مذهبی را غصب کنند، البته آنان از اصل تغییر ایدئولوژی دفاع کرده بودند.

امیرحسین احمدیان که افسر زندان ساری بود و با تقی شهرام گریخت، بعدها گروه نبرد برای رهایی طبقه کارگر را در سال ۵۷ ایجاد کرد. پس از انقلاب نیز تحت عنوان مصاحبۀ با او کتاب گفتگویی با امیرحسین احمدیان انتشار یافت که بخشی از آن درباره تغییر و تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. وی که از سال ۵۳ به خارج از کشور رفته و در آستانۀ انقلاب به ایران برگشته، در این کتابچه ضمن بیان همان دیدگاه‌ها درباره بنیاد مارکسیستی سازمان و اینکه آن دیدگاه‌ها الزاماً به تحول در درون سازمان منجر شده است، از سلطه طلبی و خصلت‌های منفی تقی شهرام شدیداً انتقاد می‌کند.

در این زمان، کتابچه‌ای با عنوان تاریخچه، جریان کودتا و خط مشی کنونی سازمان مجاهدین خلق توسط انتشارات ابوذر در نقد اطلاعیه مهرماه با عنوان «اطلاعیه بخش مارکسیست - لنینیست» چاپ شد. گفتنی است که خود مارکسیست‌های مخالف رژیم هم این اقدام را محکوم کردند.

در ماه‌های نخست انقلاب هم تحلیل دیگری دربارۀ این حرکت درونی صورت گرفت که به طور عمده در راستای همان تحلیل‌هایی بود که گروه رجوی ارائه داد. این تحلیل در کتابی با عنوان (اسلام راستین تولدی دوباره می‌یابد) عنوان گردید و تحول سازمان را ناشی از حضور عده‌ای کودتاچی عنوان کرد نه یک تحول فکری. [۱۳۳۸]

سازمان‌های جبهۀ ملی خارج از کشور نیز در رد جزوۀ «مسائل حاد جنبش ما» که مرتدین مجاهدین خلق در خارج از کشور چاپ کردند، کتابی با عنوان مسائل حاد مجاهدین یا «مسائل حاد جنبش ما» (یا مشکلات و مسائل جنبش) در ۸۶ صفحه در اردیبهشت ۵۶ (و پاییز همان سال در ۲۲۹ صفحه) به چاپ رساندند. گویا نام دیگر آن پیرامون تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران بود. نویسندگان این کتاب، شماری از کمونیست‌های ایرانی بودند که به عنوان شاخه خارجی جبهه ملی فعالیت می‌کردند و گروه خود را «وحدت کمونیستی» می‌نامیدند. و حسن ماسالی در رأس آنان بود. آنان در این کتاب، شرحی از چگونگی برخوردهای خود را از سال ۴۹ به این سوی با مجاهدین نوشته‌اند. اما کتاب حاضر عمدتا بررسی مواضع آن‌ها در قبال تحولات درونی مجاهدین خلق از التقاط اسلامی به مارکسیسم است. نام‌های که این گروه در خرداد سال ۱۳۵۴ - پیش از انتشار بیانیه - در این باره به سازمان نوشته‌اند، از این تحول به ویژه چگونگی آن انتقاد کرده‌اند. آنان، همانند آنچه بعدها گروه رجوی اعلام کرد، ‌این تحول را نه فکری و در اثر انتقاد از خود، بلکه به دلیل نفوذ عده‌ای کمونست در سازمان اعلام کردند. در واقع، اشکال آن‌ها این بود که افراد سازمان مجاهدین چون مارکسیست نبودند، مارکسیسم را هم نمی‌توانستند بشناسند. البته افراد این گروه، اصل دوگانگی فکری موجود در سازمان را می‌پذیرفتند، چنانکه در نامۀ پیش‌گفته آمده بود: «رئالیسم (ایدئولوژی سابق مجاهدین) [۱۳۳۹] به صورت التقاطی از ماتریالیسم و ایده‌آلیسم در پروسۀ مبارزه و در صورت برخورد فعال و آگاهانه قطبی می‌شود و بر حسب شدت و قوت گرایش‌های ایدآلیستی یا ماتریالیستی، ‌به سوی یکی از آن دو حرکت می‌کند. در مورد رفقای مجاهد از این نظر که در حالت عملی مبارزاتی، برداشت‌های ماتریالیستی نقش غالب را داشت، همیشه این امید وجود داشت که این جنبه بالاخره غلبه کند و پوسته ایدآلیستی و محصور کننده گذشته از میان برداشته شود.» [۱۳۴۰] در این متن آمده است که به رغم این مطلب، آنان از کیفیت این تحول با مجاهدین اختلاف نظر دارند. نخست به آن دلیل که مرکزیت سازمان که خود کمونیست نبوده، نمی‌تواند از درون به مارکسیسم رسیده باشد. به علاوه، به دلیل آنکه اسلام از سایر ادیان مبارزتر است، تعلق ایدئولوژیک همچنان در بسیاری از افراد باقیمانده و این یک دشواری یا استخوان لای زخم باقی خواهد ماند. به علاوه، روحانیین و دیگر پشتیبانان سازمان، این اقدام سازمان را نوعی خیانت و نارو تلقی کرده و دست از پشتیبانی آن بر خواهند داشت. رژیم هم اعلام خواهد کرد که اینان از اول مارکسیست بوده «و به دروغ خود را مسلمان معرفی می‌کردند تا از شما - یعنی مردم مسلمان - کمک بگیرند، تا شما را فریب داده و به راهی که خود می‌خواهند بکشانند». [۱۳۴۱] این گروه، نهایت پیشنهاد کرده بود که سازمان دو هسته اسلامی و مارکسیستی ایجاد کند و اجازه دهد تا هرکسی که خواست در هر بخش به فعالیت بپردازد. اما مجاهدین با این پیشنهادات مخالفت کردند. این گروه در نامه دیگری، از اینکه مسأله تغییر ایدئولوژی را از زبان نمایندگانی از سازمان شنیدند که تا چند ماه قبل از آن، دربارۀ اثبات وجود خدا با آنان جدل می‌کردند، یا تأکید بر خواندن دعاهای ماه رمضان از رادیوی میهن‌پرستان داشتند، شنیدند. [۱۳۴۲]

مقصود از این افراد باید نمایندگان سازمان در سوریه و بیروت یا عراق باشد.

به هر روی، در این کتاب، چندین نامه از سوی این گروه خطاب به مجاهدین در انتقاد از عملکرد آنان در این زمینه به ویژه اِعمال روش‌های استالینی برای تصفیۀ مخالفین تحول، درج شده است.

البته برخورد همۀ کمونیست‌ها با تحول در سازمان مجاهدین، یکنواخت نبود. برخی از آنان از این اقدام مجاهدین دفاع کردند و آن را به عنوان یک حرکت مثبت وحتی به عنوان دستاورد نبرد مسلحانه در ایران عنوان کردند. در یکی از این تحلیل‌ها آمده است: «... و در پایان این دوره از مبارزه درونی بود که سازمان مجاهدین تبدیل به سازمان مارکسیستی - لنینیستی گردید. تحول ایدئولوژیک سازمان مجاهدین، نه تنها نقطۀ عطفی در تاریخ مبارزه درونی خود این سازمان به شمار می‌ورد، بلکه در کل جنبش انقلابی ایران و جنبش کارگری ایران، دارای تأثیرات تاریخی خواهد بود. تحول ایدئولوژیک سازمان مجاهدین و دستیابی آن‌ها به مارکسیسم - لنینیسم در پروسۀ مبارزۀ مسلحانه، یکی از دستاوردهای بزرگ مبارزه مسلحانه در جامعه ما می‌باشد... این سند تاریخی از اسناد نادر جنبش کارگری ایران است.» [۱۳۴۳]

در این سو نیروهایی که به اسم سازمان مجاهدین، با آرم سازمان ولی بدون آیۀ قرآن در بیرون مانده بودند، پس ازآن که اعلام کردند مارکسیست - لنینیست شده‌اند، در استراتژی سازمان نیز تجدید نظر کرده (در نیمه دوم سال ۵۶) و مبارزۀ سیاسی را جانشین استراتژی مسلحانۀ سازمان نمود. نیز نام خود را به شاخۀ مارکسیست - لنینیست سازمان مجاهدین خلق تغییر داد. این تشکل (که بیشتر تحت نفوذ حسین روحانی و سپاسی درآمده بود - و در مهر ۵۶ خود را شورای مسؤولین بخش م. ل سازمان مجاهدین خلق ایران می‌نامید - براساس شرحی که روحانی در پرونده‌اش داده، پس از آنکه تقی شهرام را وادار به استعفا کردند، خط مشی جدیدی برای سازمان تدوین نمودند. [۱۳۴۴] در صفحات ۱ و ۲ اطلاعیۀ بخش مارکسیست - لنینیست سازمان مجاهدین خلق ایران آمده است:‌ «این جریان توده‌ای و انقلابی که در بهار ۵۶ به تدریج نضج گرفت و تکامل یافت، علی رغم مقاومت‌هایی از جانب مرکزیت سازمان بخصوص و در درجه اول از سوی عنصر مسلط مرکزیت که توانسته بود طی سال‌های ۵۲ تا ۵۷ هژمونی ایدئولوژیک - سیاسی - تشکیلاتی خود را بر مرکزیت سازمان اعمال نماید و علی رغم تلاش و کوشش این مرکزیت در ادامۀ حاکمیت اندیشه و عمل غیر کمونیستی سکتاریستی و تفرقه افکنانه گذشته، توانست با اتکا بر نیروی اکثریت قاطع مسؤولین و توده‌های سازمانی، مقاومت آن را در هم شکسته و سرانجام آن را وادار به استعفا نماید.» [۱۳۴۵] این عبارت اشاره به تقی شهرام داشت. گروه یاد شده در آذر ماه سال ۵۷ نام «سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر» را برای خود انتخاب کرده، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به مخالفت‌های سیاسی و درگیری مسلحانه با دولت موقت و جمهوری اسلامی پرداخت و در حوادث و تشنجات کردستان، خوزستان، بلوچستان، گنبد کاووس و سایر نقاط دست در دست سایر گروه‌های مارکسیستی نقش عمده‌ای را ایفا نمود. [۱۳۴۶]

بیشترین مقاومت در برابر ارتداد رسمی، از سوی چهره‌های مذهبی - انقلابی بود که در زندان بودند و در آنجا فرصت بیشتری برای مطالعۀ آثار مجاهدین داشتند. این زمان، زندان در تیول مجاهدین و چریک‌های فدایی بود. آنان فضای زندان را آنگونه ساخته بودند که هرکسی می‌خواست مبارزه کند بلکه اگر می‌خواست نفس هم بکشد، باید درقالب حرکت این دو گروه کار بکند. غالب نیروهای وابسته به مؤتلفه، حزب ملل یا دیگر مذهبی‌های متدین، از طرف این دو گروه طرد شده بودند و کمون‌های خاص خود را داشتند. طبیعی بود که خود آنان نیز هیچ تمایلی برای ایجاد بستگی میان خود و مجاهدین نداشتند. با این حال به دلیل داشتن اکثریت، مجاهدین جو مستبدانه‌ای را در زندان فراهم کرده بودند. [۱۳۴۷] تحکم مجاهدین و حتی برخی از عناصر کمونیست شده سازمان که همچنان در سازمان فعالیت می‌کردند، سبب شده بود تا فضای زندان به شدت بر ضد مذهبی‌ها تنگ شود. عزت شاهی با اشاره به اینکه احمد بناساز نوری که کمونیست شده بود از طرف سازمان مسؤول بند شده و حتی اجازه اینکه کتاب‌های مذهبی در کتابخانه بند باشد را نمی‌داد، می‌نویسد:‌ «تا قبل از اینکه بچه‌ها به زندان شماره یک بروند در آنجا قرآن و نهج البلاغه خوانده می‌شد اما حالا دیگر نه قرآن خوانده می‌شد نه نهج البلاغه و به جایش کتاب‌هایی مثل چگونه انسان غول شد، و تکامل و یکسری کتاب‌های مارکسیستی جایگزین شده بود. [۱۳۴۸]

عزت‌شاهی می‌گوید که روزی به ذوالانوار که در مرکزیت بود گفتم: ‌افکار عمومی در بیرون بر این باور است که مجاهدین به معنای ابوذرها، سلمان‌ها، مقدادها و عماریاسرها هستند و مانند آن‌ها شب و روز نماز می‌خوانند و عبادت می‌کنند. اما وقتی که آگاه شوند که ایشان صبح تا شب شطرنج بازی می‌کنند و با مارکسیست‌ها لاس می‌زنند دیگر توده مردم دست از حمایت آن‌ها بر می‌دارد و روحانیت و مرجعیت نیز از سرریز شدن وجوهات به سمت این تشکیلات به ظاهر مذهبی، جلوگیری می‌کند. ذوالانوار پرده از حقایقی برداشت و گفت: مرکزیت مجاهدین در اصل مرجعیت و روحانیت را قبول ندارند، به رابطه مقلِد و مقلَد اعتقادی ندارند. مذهب را مانع مبارزه می‌دانند. [۱۳۴۹]

در این میان اعضای تشکل گروه مؤتلفه که از سال‌ها پیش در زندان بودند و تحت نظر روحانیون فعالیت می‌کردند، عامل مهمی برای مقاومت در برابر مجاهدین بودند. آن زمان، این گروه تنها پناهگاه بچه‌های انقلابی - مذهبی بود که به زندان می‌آمدند و بدون وجود مؤتلفه بلافاصله به دام مجاهدین می‌افتادند. مؤتلفه‌ها سخت در برابر منافقین ایستادگی کردند و حتی پناهگاهی برای برخی از نیروهای حزب ملل اسلامی هم بودند. [۱۳۵۰] یکی از برجسته‌ترین این چهره‌ها شهید مهدی عراقی بود که از تحولات سازمان مجاهدین، سخت درس عبرت گرفته بود. زمانی نزدیک به انقلاب که وی به سامان‌دهی روابط میان گروه‌های مذهبی مشغول بود، دربارۀ برقراری رابطه با جنبش مسلمانان مبارز مخالفت کرد. گزارش ساواک چنین است که وی در این باره ‌«می‌گوید که با آن‌ها اختلاف ایدئولوژیک دارد و یکی از موارد اختلاف این است که جنبش مسلمانان مبارز اعتقادی به امامت و رهبری روح الله خمینی نداشته بلکه معتقد است که مسائل ایدئولوژیک را خودش باید حل نماید نه خمینی. و اظهار نظر می‌نماید طریقی که گروه اخیرالذکر انتخاب نموده تمام و کمال راه مجاهدین در سال ۱۳۵۰ می‌باشد و بالاخره هم منجر به انحراف ایدئولوژیک خواهد شد.». [۱۳۵۱] در اسناد شهید عراقی به انشعابی که در زندان بین گروه مارکسیست شده و مذهبی‌ها پیش آمده، مشخصا نام افرادی که در رهبری هردو گروه قرار داشتند ذکر گشته و از جمله از شهید مهدی عراقی، محیی الدین انواری و ربانی شیرازی هم یاد شده است. [۱۳۵۲] در سند دیگری آمده است که «محیی الدین انواری و مهدی عراقی در اتاق ۴ بند ۶ مکانی را برای رفع اشکالات مذهبی‌ها به وجود آورده‌اند و کلیه افراد مذهبی اشکالات خود را در هنگام مطالعۀ کتاب یادداشت و پیش مهدی عراقی و محیی الدین انواری می‌بردند و آن‌ها اشکالات را از طریق مباحثات ایده‌آلیستی و ضد ماتریالیستی بر طرف می‌کردند». [۱۳۵۳] در سند دیگری از شهید عراقی به عنوان کسی که «با مارکسیست‌های اسلامی و کمونیست‌ها مخالف بوده، لیکن از نظر عاطفی نسبت به بقایای مجاهدینی که می‌گویند اسلامی خالص هستند خوشبین می‌باشد» یاد شده است. در همین سند، عسکر اولادی هم جزو کسانی شمرده شده است که در زندان سخت با مجاهدین و کمونیست‌ها مخالف بوده است. [۱۳۵۴] از چهره‌های زبده مؤتلفه یکی هم لاجوردی بود که سخت با مجاهدین درگیر بود. عزت شاهی نوشته است که «مجاهدین لاجوردی را تخریب می‌کردند و اتهامی به او زدند. به آن‌ها می‌گفتم: هم من هم شما لاجوردی را می‌شناسیم. می‌دانیم که او چه آدم محکم و مقاومی است. چرا این حرف‌ها را پشت سرش می‌زنید... لاجوردی به لحاظ فکری و اعتقادی آدم خودساخته‌ای بود. او استراتژی، هدف، روش و بینش حاکم بر مجاهدین را قبول نداشت.» [۱۳۵۵]

ساواک در سال ۱۳۵۵ طی یک ارزیابی از چند چهره برجسته مذهبی در زندان باورهای آنان را به خصوص در ارتباط با تحول درونی مجاهدین و همینطور مسألۀ مارکسیسم این چنین دسته‌بندی می‌کند: محمود طالقانی: مخالف انقلاب مسلحانه و معتقد به مبارزه حزبی بوده و نسبت به مجاهدین خوش‌بین و مخالف مجاهدین بوده و معتقد است دولت باید آزادی‌های بیشتری به مردم بدهد. محیی‌الدین انواری: نام‌برده با مجاهدین و مارکسیسم و همچنین انقلاب مسلحانه مخالف بوده و معتقد است که باید معارف اسلامی بدون جهت‌گیری در مقابل دولت برای مردم گفته شود. عسکر اولادی و حیدری، با مجاهدین و مارکسیست‌ها شدیداً مخالف هستند، و در زندان مشهد هم با مجاهدین درگیری‌های زیادی داشتند و معتقد به ادامه کار سیاسی نیستند. مهدی عراقی با مارکسیست‌های اسلامی و کمونیست‌ها مخالف بوده و از نظر عاطفی نسبت به بقایای مجاهدین که می‌گویند اسلامی خالص هستند خوشبین است. عبدالرحیم ربانی شیرازی: با مارکسیسم و مجاهدین شدیدا مخالف و نسبت به رژیم خوشبین است. [۱۳۵۶] این جمع تصمیم‌ گرفته بودند در ارتباط با ضعف بنیه مذهبی زندانیان که طبعا انعکاسی از مسائل بیرون بود، پیامی برای آقایان مطهری و بهشتی بدهند.

مجاهدین از سال‌ها پیش بر اساس نظریه‌ای که ریشه در کتاب مبارزه چیست داشت، بر این باور بودند که مجاهدین با مارکسیست‌های انقلابی دست کم دارای یک هدف مشترک مرحله‌ای هستند که نفی استثمار است. در دفاعیه میهن دوست که بسا تقی شهرام آن را نوشته باشد، آمده است: ‌«در تحلیل جهان، ما به اراده حاکم بر جهان یعنی به خدا معتقدیم و آن‌ها به اصالت ماده. ولی این مسأله در شرایط حاضر هیچگونه تضادی را در عمل ما ایجاد نکرده و نمی‌کند. ما و مارکسیست‌های انقلابی دارای هدف مشترکی هستیم و آن محو استثمار است؛ به همین دلیل، ما با دشمن واحد و یک استراتژی واحد وارد نبرد می‌شویم.» [۱۳۵۷]

بر همین مبنا بود که مجاهدین در زندان هم با مارکسیست‌ها بر سر سفرۀ مشترک می‌نشستند و این چیزی بود که علما را به عکس العمل واداشت. احمد هاشمی نژاد که هفت سال متوالی در زندان بوده و در آنجا متمایل به مجاهدین بود، می‌نویسد: «از سال ۵۰ در اکثر زندان‌ها، مجاهدین با مارکسیست‌ها در یک کمون یعنی در سر یک سفره غذا می‌خوردند.» [۱۳۵۸] وی با اشاره به اتهاماتی که مجاهدین به علما زدند، می‌گوید: «موسی خیابانی در بند ۳ قصر به یکی از علما گفته بود: ما احتیاج به شما روحانیون نداریم و شما بودید که دنباله رو ما بودید و الان هم شما هستید که باید به دنبال ما حرکت کنید». [۱۳۵۹] مخالفت علما با اصرار برخی از مبارزان مسلمان بدانجا منتهی شد که فتوایی بر ضد شرکت بر سر سفرۀ کمونیست‌ها صادر شود و کشتگان مارکسیست شده، شهید تلقی نشوند. این به رغم آن بود که احساس می‌شد رژیم از صدور آن خوشحال خواهد شد؛ زیرا شاهد ایجاد اختلاف میان مخالفان خود می‌بود. همان زمان، مجاهدین در زندان می‌گفتند که این فتوای رسولی - شکنجه‌گر ساواک - است که از حلقوم طالقانی و منتظری بیرون می‌آید. [۱۳۶۰] گروهی از زندانیان مخالف مارکسیست‌ها و مجاهدین که جانبدار این فتوا بودند، به «اصحاب فتوا» معروف شدند که از آن جمله کچویی، عسکراولادی، عراقی، لاجوردی، حیدری و بادامچیان بودند.

در سال ۵۶ موسی خیابانی از زندان قصر به آیت الله طالقانی که در اوین بود، این پیغام را فرستاد: آقای طالقانی شما که همیشه خود را مجاهد می‌نامیدی و افتخارت شاگردی و پیروی از محمد حنیف نژاد بوده چرا وقتی که علیه مجاهدین فتوا دادند، عمامه‌ات را بر زمین نزدید؟ [۱۳۶۱]

عزت شاهی از موضع سرسختانه رجوی در رد این فتوا یاد کرده و اینکه گفته بود: ما چون این فتوا را ضد انسانی، ضد خلقی و ضد جنبش می‌دانیم، با آن مخالفیم و مبارزه می‌کنیم، همان‌طور که با رژیم مبارزه می‌کنیم. [۱۳۶۲]

به هر روی پس از مجادلات فراوان در زندان قصر بر سر مسأله جدا شدن یا نشدن، [۱۳۶۳] فتوای علما در این باره صادر شد. باید توجه داشت که این مسأله مورد علاقه ساواک بود. در واقع، ساواک که از ناحیه سازمان مجاهدین احساس خطر می‌کرد، تلاش می‌نمود تا امثال آقایان طالقانی و منتظری را در جریان تحول مجاهدین قرار دهد. ساواک در گزارش خود با اشاره به ملاقات‌هایی که با آیت الله طالقانی داشته می‌نویسد: «پیرامون فعالیت‌های گروه در چند جلسه به طور کلی مذاکره و تحقیق به عمل آمد و نیز جهت روشن شدن ذهن متهم که چگونه جوانان متعصب با ایدئولوژی اسلامی و در پوشش گروه مجاهدین به سوی کمونیست رهنمون می‌شوند، مشارإلیه با متهمین وحید افراخته و صمدیه لباف و سید (محسن) خاموشی به طور جمعی مواجهه و پس از وقوع یک سلسله مذاکره و بحث بین آنان متعاقباً کتابچه‌ای تحت عنوان بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق جهت مطالعه به متهم تسلیم گردیده که پس از خواندن و بررسی پیرامون مندرجات آن به کلی تغییر روحیه داده و به طور ضمنی پذیرفته که راه طی شده نتیجه‌ای در بر نداشته و برعکس سبب انحراف جوانان شده و از این طریق ضربۀ مهلکی به دین مبین اسلام وارد آمده است. لذا در زمینۀ مبارزه با کمونیست‌ها و هدایت جوانان، حاضر است به نحو مقتضی همکاری نماید. علاوه برآن با یاد شده در چند جلسه پیرامون مسائل مختلف بحث و گفتگو شد؛ در نتیجه نامبرده اعلام نمود که حاضر است صمیمانه در این راه همکاری نماید و دو پیشنهاد زیر را عنوان نمود: یکی اینکه در داخل زندان با تعدادی از روحانیون و جوانان منحرف از قبیل شیخ حسینعلی منتظری و سید خاموشی ملاقات و آنان را توجیه و به همکاری تشویق و آماده نماید و دیگر اینکه در خارج از زندان با آقایان مهندس بازرگان و سحابی و آقای مطهری و آقای بهشتی صحبت و پس از بحث پیرامون مسائل مورد نظر، ترتیب همکاری آنان را فراهم نماید.» [۱۳۶۴] به دنبال این تحلیل، ساواک آنان را در زندان فراهم آورد و ایشان نیز به ضرورت جلوگیری از درآمیختن بچه‌های مذهبی با کمونیست‌ها، فتوای ذیل را صادر کردند: با توجه به زیان‌های ناشی از زندگی جمعی مسلمان‌ها با مارکسیست‌ها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله آن‌ها به دست می‌آورند، و با در نظر گرفتن همۀ جهات شرعی و سیاسی، و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست‌ها، جدایی مسلمان‌ها از مارکسیست‌ها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیان‌های جبران ناپذیر خواهد شد. خرداد ۵۵. [۱۳۶۵]

امضا‌کنندگان عبارت بودند از: آقایان طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، ربانی شیرازی، انواری، هاشمی رفسنجانی، گرامی و لاهوتی... [۱۳۶۶]. نگارش آثاری در زمینه فلسفه اسلامی و نقد مارکسیسم راهی بود که شماری از این افراد برای مقابله با انحرافی که پدید آمده بود، در پیش گرفتند.

یکی از این افراد به بنده اظهار کرد که رژیم به احتمال ما را در یکجا فراهم آورده بود که در مقابل کمونیست‌ها بایستیم. این امر با آنچه در اسناد آمده، منطبق است. ساواک نیز در گزارشی نوشته است که تعدادی از افراد مذهبی را جمع‌آوری کرده و تلاش کردند تا با در اختیار گذاشتن مدارک مارکسیست شدن مجاهدین آنان را نسبت به آنچه رخ داده آگاه سازند. [۱۳۶۷] این البته مطلبی قابل انکار نبود و مسؤولیت مستقیم آن متوجه مجاهدین بود. اما برخلاف آنچه ساواک می‌پنداشت، این اقدام به دفاع مذهبی‌ها از رژیم پهلوی منجر نمی‌شد. حتی برنامه‌های تلویزیونی اجرا شده هم از دید افرادی که شاهد و ناظر بودند، نوعی صحنه سازی تلقی شده و از دید افرادی مانند بازرگان روشن بود که عراقی و انواری کسانی نبودند که به چنین بدنامی تن بدهند. [۱۳۶۸] هرچه بود، این افراد به بیرون از زندان هم پیغام دادند که با مجاهدین مرتد شده، برخورد مسلمانی نداشته باشند. [۱۳۶۹] افراد آزاد شده از زندان به شدت علیه مجاهدین مشغول فعالیت شدند. آقای مهدوی کنی هدف از تهیه فتوا را چنین بیان کرده است:‌ «فکر کردیم که برای حفظ روحیه مذهبی بچه مسلمان‌ها - به خصوص آن‌هایی که از بیرون می‌آیند - بیاییم حریم پاکی و نجاست و یا اسلام و کفر یا الحاد و کفر را حفظ کنیم». [۱۳۷۰] آقای منتظری هم درباره آن فتوا در خاطراتش چنین نوشته است: «آن (نوشته) بیان یک فتوا یا به عبارت بهتری یک تصمیم بود، در زندان اوین صحبت بود که در زندان قصر، زندگی مذهبی‌ها و کمونیست‌ها با هم مخلوط است. البته بیشتر نظر مجاهدین بود که با کمونیست‌ها با هم باشند و با آن‌ها هم‌غذا شوند. ما این کارها را محکوم می‌کردیم و می‌گفتیم باید نجاست و پاکی رعایت شود و حاضر نیستیم با آن‌ها هم کاسه و هم غذا شویم. آن‌ها مسأله وحدت همه مبارزین را مطرح می‌کردند. ما می‌گفتیم وحدت به جای خود اما ما باید در عین حال، جنبه مذهبی خودمان را حفظ کنیم.» [۱۳۷۱]

در سندی از ساواک با تاریخ ۲۲/۹/۵۵ آمده است که محمد کچویی (پس از انقلاب و زمانی که مسؤول زندان اوین بود، در ۸ تیرماه ۱۳۶۰ ترور شده به شهادت رسید) در زندان از قول آیت الله طالقانی اشاره به این فتوا کرده و گفته بود که محمد محمدی متن آن را کلمه به کلمه حفظ کرده است. وقتی از آیت الله طالقانی سوال شده بود که چرا کتبا نمی‌نویسد، پاسخ داده بود: برای اینکه رژیم از این موضوع سوء استفاده نکند از نوشتن خودداری کرده، لیکن وظیفۀ مسلمانان است که آن را به دیگران بگویند. در ادامۀ همین سند آمده است: کچویی اضافه می‌کند زندانیان گفته‌اند که حبیب الله عسکر اولادی تحریک کننده طالقانی برای این فتوا بوده است چون نظر خوبی نسبت به مجاهدین و مارکسیست‌ها ندارد. [۱۳۷۲] به دلیل همان سوء استفاده بود که کسانی از روحانیون که همان زمان در زندان بودند، به این تحریم نپیوستند. [۱۳۷۳] کچویی در همان سند که گذشت می‌افزاید: پس از صدور این فتوا با حسینعلی منتظری تماس گرفته و پرسیده است که اگر خودش - یعنی کچویی - آزاد شود، در بیرون می‌تواند با گروهی مانند مجاهدین مذهبی سال ۵۰ با ایدئولوژی اسلامی فعالیت کند که منتظری پاسخ داده است: داخل شدن در این گروه‌ها حرام است. [۱۳۷۴] تصور اینکه مجاهدین با آن سابقه منحرف شده باشند و مستحق تندی‌های افرادی مانند مرحوم ربانی شیرازی یا آقای انواری باشند، برای برخی از مبارزان بیرون همچنان دشوار بود. در این باره مرحوم شهید محلاتی و ناطق نوری برابر گفته‌های آقای انواری تا مدتی مقاومت می‌کردند. [۱۳۷۵]

از میان خود افراد مجاهدین هم گه‌گاه کسانی به این جمع می‌پیوستند که نمونۀ آن عزت شاهی (مطهری بعدی) بود که به رغم وابستگی کاملش به سازمان و شکنجه‌های زیادی که تحمل کرده و به صورت یک قهرمان درآمده بود، پس از تغییر مواضع از آنان جدا شد. وی در خاطرات خود از فشارهایی که در زندان از ناحیه مجاهدین تحمل کرده، سخن گفته و با اشاره به خفقانی که در زندان توسط مجاهدین پدید آمده بود، به جریانی از مذهبی‌ها اشاره می‌کند که مصمم شدند از زندان بیرون رفته و جریان دیگری جز مجاهدین را پدید آوردند. [۱۳۷۶]

مهندس غرضی هم که عضو مجاهدین و حتی زمانی در تیم تقی شهرام بود، از آن جدا شد و پس از آنکه گروه تصمیم به ترور وی گرفت، از طریق افغانستان به پاکستان و از آنجا به حج رفت و در نهایت در دمشق به محمد منتظری پیوست. [۱۳۷۷]

حرکت ارتدادی به تشکل نامنظمی هم که محمد منتظری در دمشق و لبنان به راه انداخته و با نجف هم در ارتباط بود و نوعی تشکل روحانیون انقلابی بود، ضربه زد؛ زیرا در آنجا محمد منتظری با حق شناس ارتباط داشت. به همین دلیل آنان نیز تلاش کردند تا درباره روشن‌کردن خیانت کمونیست‌ها، روشنگری کنند. از جمله علی جنتی که از ارکان آن تشکل نامنظم بود، کتاب الشیوعیة المحلیة و الحركات التحریریة الوطنیة العربیة تألیف محمود ابوخلیل را تحت عنوان کمونیسم محلی و جنبش‌های آزادی‌بخش اعراب به فارسی درآورد که همان پیش از انقلاب در ایران به چاپ رسید. در این کتاب تلاش شده بود تا ضربات مارکسیست‌ها را به جنبش‌های آزادی‌بخش نشان دهد. مترجم آن بر این نکته تأکید کرده است که این دقیقا پس از اقدام مرتدین در ایران بود. [۱۳۷۸]

محمدکاظم بجنوردی هم که به گفتۀ خود در عراق با اندیشه‌های مارکسیستی آشنا بوده است، می‌نویسد: در زندان به محض آنکه جزوۀ شناخت و دیگر نوشته‌های مجاهدین را دیده دریافته است که «طابق النعل بالنعل یک جزوۀ مارکسیستی است». وی همان وقت پیش‌بینی کرده بود که مجاهدین، منشعب شده و یک گروهشان فرقه مذهبی جدیدی درست خواهند کرد، و گروه دیگر کمونیست خواهند شد. [۱۳۷۹]

سرگرد علی محبی هم که با یک دنیا آمال و‌ آرزو سلاح‌هایی را از پادگان رضائیه دزدیده و به سازمان پیوسته بود، و به خاطر مذهبی بودنش، بهرام آرام او را شیخ لقب داده بود، وقتی دریافت که سازمان، دینی نیست و افراد مارکسیست هستند، در حمامی خودکشی کرد. این مطلبی بود که خود مجاهدین گفته‌اند و طبعاً احتمال ترور او هم به عنوان یک فرد مذهبی بسیار قوی است.

حرکت مخالفت با مجاهدین در زندان، به طور عمده تحت تأثیر وجود روحانیونی مانند آیت‌الله ربانی شیرازی و شماری دیگر بود که از جوانان مسلمان معتقد به روحانیت خواستند تا از مجاهدین به ظاهر مسلمان هم جدا شوند. در این میان مرحوم ربانی از همه تندتر بود. در گزارشی از ساواک آمده است که ربانی موضع سختی در مورد مارکسیست‌ها گرفته و بالاخص مجاهدین مذهبی سال۱۳۵۰ را نیز رد کرده و آن‌ها را لعنت نموده و گفته مارکسیست و منحرف هستند، که این مسأله باعث دلخوری طلاب و بازاری‌های مبارز شده است. [۱۳۸۰]

شهید حقانی که در اوین جزو فعالان این جریان بر ضد مجاهدین بود، این پیغام را از موسی خیابانی به عنوان پیام از مجاهدین، دریافت کرد: آقای غلامحسین حقانی! شما آدم منافقی هستی و تاریخ اسلام از امثال تو زیاد به خود دیده است. [۱۳۸۱]

محمد سلامتی - که به همراه بهزاد نبوی در تشکیل گروه امت واحده نقش داشت - با اشاره به اینکه زمینۀ تشکیل گروه‌های مذهبی که هستۀ اصلی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پس از انقلاب را تشکیل دادند، پیش از رو شدن جریان ارتداد در مجاهدین خلق به وجود آمد، می‌گوید: «خود ما در بیرون از زندان و سپس در داخل زندان، به التقاطی بودن افکار آن‌ها پی برده بودیم. سفرۀ خودمان را از آن‌ها جدا کردیم و این جدایی در داخل زندان به اوج خودش رسید. بعضی از ما قبل از اینکه فعالیت شاخه‌های مارکسیستی مجاهدین خلق علنی شود، از این تشکیلات تقریبا جدا شدیم و همچنین افراد زیادی را هم تشویق می‌کردیم که آن‌ها هم جدا شوند... به هر حال وقتی که مارکسیست شدن برخی شاخه‌ها برملا شد، این جدایی شدت یافت». [۱۳۸۲] همان روز حسین بنکدار که در زندان بود، گزارشی از این ماجرا و تحلیل آن را برای لنکرانی نوشت. وی گزارشی از نفوذ عقاید مارکسیستی را در نوشته‌های مجاهدین فهرست کرده و در انتها می‌افزاید: «ما احتیاج داریم هویت و شخصیت راستین اسلامی خویش را که روش‌های ماتریالیستی از ما ربوده‌اند، دوباره به چنگ آوریم و حرکت را بر این اساس سازماندهی کنیم.» وی اشاره به اعلام همبستگی مجاهدین و فدائیان در زندان اوین، سالن ۲، در روز عید کرده است. [۱۳۸۳] برخی از جوانان مسلمان بیرون از زندان هم مانند عبدالعلی فرزند مهندس بازرگان با شنیدن این رخداد، در واقع عزا گرفتند. [۱۳۸۴] و این نشان می‌داد که ماجرای مزبوردر جریان روشنفکری دینی یک بن بست اساسی را پدید آورده بود. انقلاب اسلامی به رهبری امام این بن بست را شکست و مارکسیسم را از سکه انداخت. درباره تظاهرات مذهبی دانشگاه تبریز در سال۵۴ به مناسبت ماجرای پانزده خرداد، آمده است که این نخستین بار است که به عنوان واکنشی برابر آن جریان انحرافی، تمایل به کار مذهبی و دینی جدی‌تر شد و تا پیش از آن، شعارها فقط اتحاد - مبارزه - پیروزی بود. اما در این سال به راحتی شعارهای سیاسی - دینی بر سر زبان‌ها افتاد. [۱۳۸۵]

[۱۳۲۱] از معصوم. م. از سایت مرغ سحر. [۱۳۲۲] نامه سرگشاده به هیئت دبیران کنفدراسیون، ص ۱۵. [۱۳۲۳] همان، ص ۱۹. [۱۳۲۴] همان، ص ۲۲ـ ۲۳. [۱۳۲۵] بنگرید: سازمان مجاهدین خلق از دیدگاه امام خمینی و بنی صدر، ص ۴. [۱۳۲۶] این زمان انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا و کانادا عمدتا به لحاظ فکری زیر نظر دکتر ابراهیم یزدی بود. پیش از وی قطب زاده در آن فعال بود و آیت الله مهدی حائری یزدی می‌نویسد که وی بنیانگذار این انجمن بوده است. بنگرید: خاطرات دکتر مهدی حائری، ص ۴۰. [۱۳۲۷] درس تجربه، ص ۱۱۳. [۱۳۲۸] خاطرات یک شورشی ایرانی، ص ۱۷۵. [۱۳۲۹] توطئه و تحول، ص ۳۸. [۱۳۳۰] این گروه یکی از گروه‌های نسبتا متشکل حوزه علمیه قم در سال ۱۳۵۶ است که به طور عمده توسط حاج سید احمد خمینی، سید محمد خاتمی و تنی چند از روحانیون دیگر هدایت می‌شد. [۱۳۳۱] گفتنی است که انجمن اسلامی دانشجویان حوزه اوکلاهما نشریه‌ای داشت که شماره چهارم آن با تاریخ ۱۵ شعبان سال ۱۳۹۷ (مرداد ۱۳۵۶) در اختیار ما بود این نشریه حاوی چند مقاله درباره میلاد پیامبر ج، الجزایر، شعری از م. آزرم و مقالاتی دیگر بود. [۱۳۳۲] بنگرید: مصوبات سومین کنگره سازمان دانشجویان مسلمان ایرانی، ۴ دی ماه ۱۳۵۷، ۲۵ دسامبر ۱۹۷۸. [۱۳۳۳] در این کتاب، از افراد مختلف، با علائم اختصاری یاد شده است که بیشتر آن‌ها را آقای احمدرضا کریمی در کتاب «شرح تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران» ص ۱۰۳-۱۰۴ معرفی کرده است. [۱۳۳۴] اپورتونیسم در لغت به معنای فرصت طلبی است اما در فرهنگ سیاسی مارکسیسم به عناصر فرصت‌طلبی در تشکیلات پرولتری گفته می‌شود که به عناصر غیرپرولتری خودشان کمتر از حد بها می‌دهند (اپورتونیسم چپ)، یا به عناصر خرده بورژوازی و غیر پرولتری درون خود بیش از حد بها می‌دهند (اپورتونیسم راست). مجاهدین که این مفهوم را از مارکسیست‌ها گرفته بودند، برای آنکه متهم به اخذ آن از فرهنگ مارکسیستی نشوند، اظهار می‌کردند که تنها با مفهوم لغوی آن کار دارند. بنگرید: مواضع گروه‌ها در زندان، ص ۱۳. [۱۳۳۵] تازیانۀ تکامل، ۱۳۵۹. [۱۳۳۶] و بنگرید: نشریۀ پیکار، ش ۴۰، ‌ص ۱۶. [۱۳۳۷] تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق ایران، ص [۱۳۳۸] اسلام راستین تولدی دوباره می‌یابد، ص ۹۴-۱۰۵. [۱۳۳۹] عنوانی که مجاهدین به عنوان خط میانی ایدآلیسم و ماتریالیسم اختراع کرده بودند. [۱۳۴۰] مسائل و مشکلات جنبش، ص ۶۲. [۱۳۴۱] همان، ‌ص ۶۴-۶۵. [۱۳۴۲] همان، ص ۹۰. [۱۳۴۳] تاریخچه سازمان‌های چریکی ایران، ص ۷۴. [۱۳۴۴] بنگرید: سازمان مجاهدین خلق ایران، صص ۱۴۳ـ ۱۵۲. [۱۳۴۵] کیهان، ش ۴۶، ۱۱، ۲۵ تیرماه ۵۹، ‌ص ۱۳. [۱۳۴۶] آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها، ص ۴۹۵. [۱۳۴۷] بنگرید: خاطرات عزت شاهی، ‌ص ۲۲۳ بحثی با عنوان «مجاهدین، دیکتاتوری و بایکوت»، وی شرح می‌دهد که به رغم آنکه بیشتر پولی که به زندان می‌رسید، از طرف مذهبی‌ها و از وجوهات بود، اما غالب خرج کردن آن‌ها از چپ بود. وی دیدگاه مستبدانه منافقین را بدتر از کمونیست‌ها دانسته و می‌نویسد که آن‌ها دمکرات‌تر بودند. وی تأکید می‌کند که «مجاهدین همراه با مارکسیست‌ها، بازاری‌ها و آخوندها را بورژوا و خرده بورژوا خطاب می‌کردند در حالی که همه زندگی و سرمایه‌شان از همین بازاری‌ها و آخوندها بود.» همان، ص ۲۳۵. [۱۳۴۸] خاطرات عزت شاهی، ص۲۴۲. [۱۳۴۹] خاطرات عزت شاهی، ص ۲۵۶. [۱۳۵۰] برای مقاومت نیروهای مؤتلفه در برابر منافقین و گروه‌ها و افرادی که به آن‌ها پیوستند، بنگرید: به: مسی به رنگ شفق، ص ۱۸۰-۱۸۹. [۱۳۵۱] یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید مهدی عراقی، ص ۳۰۴ـ ۳۰۵. [۱۳۵۲] همان، ‌ص ۲۴۰. [۱۳۵۳] همان، ص ۲۴۳. [۱۳۵۴] همان، ‌ص ۲۴۵. [۱۳۵۵] خاطرات عزت شاهی، ص ۲۵۰. [۱۳۵۶] یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله حاج شیخ محمدباقر محیی الدین انواری، ص۲۴۰. [۱۳۵۷] دفاعیات، ص ۱۱۸. [۱۳۵۸] بنگرید: حقایقی چند پیرامون سازمان مجاهدین خلق، ص ۲۰. [۱۳۵۹] همان، ص ۲۷. [۱۳۶۰] بنگرید به سخنان لاجوردی در: نفاق یا کفر پنهان، ص ۱۶۲. تحلیلی بر سازمان مجاهدین خلق، (بادامچیان) ص ۱۵۸ گزارش این مسائل از نگاه مجاهدین خلق را که با نگاهی تحقیرآمیز نسبت به فتوا همراه است. بنگرید در: فرازی از تاریخ مجاهدین خلق ایران، ص ۳۰ـ ۳۳ که عینا در کتاب تحلیلی بر سازمان مجاهدین، ص ۱۶۸ـ ۱۷۱ درج شده است. در این متن آمده است. آقایان منتظری و طالقانی گول رژیم را نخورده و امضاء نکردند! شرحی از فعالیت شهید لاجوردی و دیگر اعضای مؤتلفه را در ارتباط با مسائل زندان و منافقین بنگرید در: اسطوره مقاومت، صص ۷۰-۸۸. [۱۳۶۱] بنگرید: شهید حجت الاسلام غلامحسین حقانی به روایت اسناد ساواک، ص ۳۲۷. [۱۳۶۲] خاطرات عزت شاهی، ص ۴۰۲ درباره تفصیل جریان این فتوا و واکنش‌ها بنگرید به پیوست ششم کتاب خاطرات عزت شاهی، ص ۵۹۷ به بعد. [۱۳۶۳] شرح مفصل این مسأله و سابقۀ آن را بنگرید در: تحلیلی بر سازمان مجاهدین خلقایران، ص ۱۴۴-۱۵۴ (این مطلب به قلم آقای بادامچیان است که پس از صدور فتوا، اصل نوشته را در اختیار داشته و پس از انتقال به بندی دیگر آن را از میان برده است). کتاب «تحلیلی بر سازمان مجاهدین خلق» هم از ایشان است که به نام حقجو انتشار یافته است. به دلیل حضور وی در اوین گزارش وی از سیر رخدادهایی که منجر به صدور این فتوا شد، جالب و خواندنی است. [۱۳۶۴] یاران امام به روایت ساواک، آیت الله طالقانی، مالک اشتر، ج ۳، ص۵۴۰ـ ۵۴۱. [۱۳۶۵] تحلیلی بر سازمان مجاهدین خلق، ص ۱۵۳، نفاق یا کفر پنهان، ص ۱۶۴. [۱۳۶۶] ساواک معتقد بود که متن این نوشته کار محمود علائی طالقانی است. گزارش ساواک از متن بیانیه که به صورت شفاهی منتقل شده این است: با توجه به جنایاتی که از شهریور ۱۳۲۰ تا به حال توسط کمونیست‌ها انجام شده نشست و برخاست و زندگی کردن و حشر و نشر و همکاری با کفار من جمله کمون مارکسیست‌ها و کسانی که از این قماشند حرام است و مسلمانان باید از آن‌ها کمال احتراز را بنمایند. مجاهدین نیز اگر از تعلیمات و ایدئولوژی سال ۵۰ استغفار ننمایند زندگی و حشر و نشر با آنان نیز حرام است و باید وضعشون را روشن کنند. اگر از ایدئولوژی خود استغفار نکنند باید از آن‌ها جدا شده و آنان را کافر شمرد. (یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله انواری، ص۲۴۶ـ ۲۴۷، گزارش در ۲۲/۹/۵۵ همان جا و صفحات بعد گزارش‌های دیگری هم درباره این متن، دلایل، بازتاب‌ها ‌و اختلاف نظرها پیرامون آن آمده است). نیز بنگرید: هفت هزار روز تاریخ ایران، ج ۲، ص ۶۶۰ تاریخ اعلامیه در اینجا سی‌ام اسفند ۵۴ آمده. [۱۳۶۷] یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله انواری، ص۲۵۱. [۱۳۶۸] یاران امام به روایت اسناد، آیت الله انواری، ص۲۵۹. [۱۳۶۹] معادیخواه در جلسه‌ای که دکتر شریعتی و شماری دیگر بودند، این پیغام را از زندان نقل کرد‍‌ بنگرید بار دیگر شریعتی، ص ۵۵-۵۶. [۱۳۷۰] بررسی تغییر ایدئولوژی، ‌ص ۱۶۷. [۱۳۷۱] خاطرات آیت الله منتظری، ص ۳۸۶-۳۸۷. [۱۳۷۲] یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید مهدی عراقی، ص ۲۴۶. [۱۳۷۳] بنگرید: خاطرات مرحوم حجة الاسلام موحدی ساوجی، ص ۱۵۶-۱۵۷. [۱۳۷۴] یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید مهدی عراقی، ص ۲۴۶. [۱۳۷۵] یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله انواری، ص ۲۷۴. [۱۳۷۶] وی در خاطراتش می‌گوید... آقایان طالقانی، مهدوی کنی، لاهوتی و هاشمی به این نتیجه رسیده بودند که با وضعی که در داخل زندان به وجود آمده است، کاری نمی‌توانند بکنند... این بود که این آقایان به این نتیجه رسیدند که اگر بشود بروند بیرون از زندان و یک جریان دیگری را به وجود بیاورند.... زندان در زندان شده بود، واقعا یک وضعیتی پیش آمده که بعضی‌ها می‌گفتند ساواک از مجاهدین بهتر است. من زندان قصر را یادم است. این‌ها در آنجا دیکتاتوری می‌کردند (بنگرید: بررسی تغییر ایدئولوژی، ‌ص ۱۷۶، ‌متن پاورقی). [۱۳۷۷] خاطرات علی جنتی، ص ۱۲۱. [۱۳۷۸] همان، ص ۱۳۶ـ ۱۳۷. [۱۳۷۹] مسی به رنگ شفق، ص ۱۴۷. [۱۳۸۰] یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله انواری، ص ۲۶۶. [۱۳۸۱] شهید حجت الاسلام غلامحسین حقانی به روایت اسناد ساواک، ص ۳۲۷. [۱۳۸۲] صبح امروز، ۱۶/۴/۱۳۷۸، ‌ص ۶. [۱۳۸۳] بنگرید: تاریخ معاصر ایران، ش ۲۳ (پاییز ۱۳۸۱) ص ۴۶-۴۷. [۱۳۸۴] خاطرات پیشگامان، : ص۱۴۲. [۱۳۸۵] بنگرید: ماهنامه زمانه، ش ۳۳ (خرداد۱۳۸۴) ص ۴۶ (مقاله خرداد ۵۴ تبریز، رحیم نیکبخت).